جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 205

زمان مطالعه: 18 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

کلّم به طلحة و الزّبیر بعد بیعته بالخلافة و قد عتبا علیه من ترک مشورتهما، و الاستعانة فی الأمور بهما

از سخنان امام علیه السّلام است

هنگامى که طلحه و زبیر بعد از بیعت با امام به او اعتراض کردند که چرا در کارها با آنها مشورت نکرده و از آنها کمک نگرفته است (امام این سخن را در پاسخ آنها بیان فرمود).(1)

خطبه در یک نگاه‏

همان‏گونه که در عنوان خطبه آمد، این سخن پاسخى است به پاره‏اى از ایرادهاى طلحه و زبیر که انتظار داشتند امام علیه السّلام در حکومت سهم عظیمى براى‏

آنها قائل شود و در همه امور با آنها مشورت نماید. امام علیه السّلام نکاتى را به آنها یادآور شد؛ نکاتى که مسیر حکومت امام را روشن مى‏ساخت و به انتظارات نابجاى آنها پایان مى‏داد:

نخست اینکه آنها را بر این امر سرزنش مى‏کند که چرا به جهت امور ظاهرا مختصرى خشمگین شده‏اید و خوبیهاى فراوانى را به فراموشى سپرده‏اید.

در بخش دیگرى از این بیان به آنها یادآور مى‏شود که مشکلى در امر حکومت پیدا نشده تا با آنها مشورت کند؛ بلکه بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله، امر حکومت را سامان مى‏بخشد و البتّه اگر مطلبى که نیاز به مشورت داشته باشد پیش آید هیچ‏گاه از مشورت خوددارى نخواهد کرد.

در بخش سوم این خطبه به این ایراد که چرا در تقسیم بیت المال مساوات میان مسلمانان را رعایت کرده، پاسخ مى‏دهد که این همان سنّت رسول خداست.

سرانجام در آخرین قسمت این خطبه به دعاى پرمعنایى مى‏پردازد و براى کسانى که هرگاه حق را ببینند یارى مى‏کنند و با ظلم به مبارزه برمى‏خیزند رحمت الهى را تقاضا مى‏کند.

بخش اوّل‏

لقد نقمتما یسیرا، و أرجأتما کثیرا. ألا تخبرانی، أیّ شى‏ء کان لکما فیه حقّ دفعتکما عنه؟ أم أیّ قسم استأثرت علیکما به؟ أم أیّ حقّ رفعه إلیّ أحد من المسلمین ضعفت عنه، أم جهلته، أم أخطأت بابه!

واللّه ما کانت لی فی الخلافة رغبة، و لا فی الولایة إربة، و لکنّکم دعوتمونی إلیها، و حملتمونی علیها، فلمّا أفضت إلیّ نظرت إلى کتاب اللّه و ما وضع لنا، و أمرنا بالحکم به فاتّبعته، و ما استنّ النّبیّ صلّى اللّه علیه و اله، فاقتدیته، فلم أحتج فی ذلک إلى رأیکما، و لا رأی غیرکما، و لا وقع حکم جهلته؛ فأستشیرکما و إخوانی من المسلمین؛ و لو کان ذلک لم أرغب عنکما، و لا عن غیرکما.

ترجمه‏

شما (طلحه و زبیر) براى امور ناچیزى خشم گرفتید؛ ولى وظایف مهمّى را که داشتید به تأخیر انداختید. به من بگویید: چه حقّى داشته‏اید که شما را از آن باز داشته‏ام یا کدام سهم متعلق به شما بوده که آن را متصرّف شده‏ام یا کدام شکایت و حقّى را یکى از مسلمانان پیش من آورده و من نسبت به آن ضعف نشان داده یا از حکم آن بى‏خبر بوده و یا راه حلّ آن را به خطا پیموده‏ام. به خدا سوگند! من به خلافت (ظاهرى) رغبتى نداشتم و نسبت به زمامدارى شما علاقه‏اى نشان ندادم. این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و به اصرار مرا به آن واداشتید و آنگاه که حکومت به من رسید به کتاب خدا و دستوراتى که براى ما قرار داده و فرمان به اجراى آن صادر کرده، نظر افکندم و از آن پیروى نمودم و نیز به سنّت و

روش پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله توجّه نموده و به آن اقتدا کردم (به یقین) در این امر (عمل به کتاب و سنّت) نیازى به رأى شما و رأى دیگران نداشتم (چون حکم خدا و رسول اللّه صراحت داشت) و مسئله‏اى پیش نیامده که آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم به مشورت بنشینم به یقین اگر چنین چیزى پیش مى‏آمد (یا بیاید) از مشورت با شما و دیگران روى‏گردان نبودم (و نخواهم بود).

شرح و تفسیر

بهانه‏جویى طلحه و زبیر

هنگامى که مشکلات مسلمانان در حکومت عثمان بالا گرفت و مردم بر او شوریدند که چرا مقامهاى حسّاس حکومت اسلامى و بیت المال را در میان بستگان و خویشاوندان خود تقسیم کرده و توده‏هاى مردم نیازمند را نادیده گرفته است؛ گروهى از صحابه معروف نیز به حمایت از شورشیان برخاستند که در صف مقدّم طلحه و زبیر بودند، همانها که اصرار داشتند امام حکومت را بپذیرد. آنها از نخستین بیعت کنندگان با امام بودند؛ ولى این‏گونه افراد همانند همه کسانى که سیاسى فکر مى‏کنند؛ نه الهى و رحمانى، همواره انتظار دارند سهم مهمّى در حکومت داشته باشند؛ گاه آن را صریحا بر زبان مى‏آورند و گاه متوسّل به بهانه‏هاى واهى مى‏شوند تا هدف خود را به طور کنایى بیان کرده باشند.

طلحه و زبیر نیز چنین انتظارى را از امام داشتند؛ طلحه مى‏خواست حکومت بصره به او واگذار شود و به زبیر حکومت کوفه و بعضى گفته‏اند: طلحه انتظار حکومت یمن را داشت و زبیر انتظار حکومت عراق را؛ ولى از آنجا که این‏گونه رشوه‏هاى سیاسى علاوه بر اینکه مخالف روح عدالتخواهى اسلامى است، گاه منجّر به تجزیه حکومت مى‏شود و از همه اینها گذشته مخالف چیزى است که مردم به سبب آن بر عثمان شوریدند، امام به این پیشنهادها تن در نداد.

هنگامى که طلحه و زبیر از رسیدن به مقصود خود مأیوس شدند نخست زبان به انتقاد و خرده‏گیرى بر امام گشودند. سپس آتش جنگ جمل را برافروختند؛ آتشى که هردو در کام آن سوختند. مى‏فرماید: «شما (طلحه و زبیر) براى امور ناچیزى خشم گرفتید؛ ولى وظایف مهمّى را که داشتید به تأخیر انداختید»؛ (لقد نقمتما(2) یسیرا، و أرجأتما(3) کثیرا).

منظور از ناچیز، ترک مشورت با آنهاست و منظور از امور مهم و فراوان مصالح مسلمان است، زیرا طلحه و زبیر براى رسیدن به اهداف خود به بهانه‏هاى واهى متوسّل شدند و مصالح مسلمین را که از وحدت و یکپارچگى صفوف و ایستادن پشت‏سر رهبر نشأت مى‏گرفت به فراموشى سپردند و این راه و رسم همه عیب‏جویان کوتاه‏بین است که مصالح جامعه را براى رسیدن به منافع شخصى فدا مى‏کنند.

سپس در ادامه سخن مى‏فرماید: «به من بگویید: چه حقّى داشته‏اید که شما را از آن باز داشته‏ام یا کدام سهم متعلق به شما بوده که آن را متصرّف شده‏ام یا کدام شکایت و حقّى را یکى از مسلمانان پیش من آورده و من نسبت به آن ضعف نشان داده یا از حکم آن بى‏خبر بوده و یا راه آن را به خطا پیموده‏ام»؛ (ألا تخبرانی، أیّ شی‏ء کان لکما فیه حقّ دفعتکما عنه؟ أم أیّ قسم استأثرت(4) علیکما به؟ أم أیّ حقّ رفعه إلیّ أحد من المسلمین ضعفت عنه، أم جهلته، أم أخطأت بابه!).

در واقع امام علیه السّلام مى‏خواهد با این سخن همه راههاى خرده‏گیرى و انتقاد را بر

طلحه و زبیر ببندد، زیرا انتقاد یا مربوط به حقوق شخصى آنان است یا مربوط به سایر مسلمین، و مطالبات شخصى آنان یا مربوط به ضایع شدن حقّى است یا تصرّف کردن سهمى و آنچه مربوط به سایر مسلمین است یا مربوط به کوتاهى در احقاق حقوق است یا ناآگاهى نسبت به حق و یا خطا در مسیر اجرا.

امام علیه السّلام مى‏فرماید: درباره هریک از این امور ایراد دارید آشکارا به من بگویید و چون آنها نمى‏توانستند انگشت روى نقطه خاصّى بگذارند، از دادن جواب درمانده شدند.

این راه و رسم همه خرده‏گیران زیادت‏خواه است که به‏جاى اینکه انگشت روى جزئیات بگذارند به کلّى‏گویى قناعت کرده و جنجال به راه مى‏اندازند.

سپس امام علیه السّلام به پاسخ شفاف و روشنى از ایراد آنها درباره ترک مشورت سخن گفته با مقدّمه‏چینى دقیق و روشن به آن مى‏پردازد و مى‏فرماید: «به خدا سوگند! من به خلافت (ظاهرى) رغبتى نداشتم و به زمامدارى شما علاقه‏اى نشان ندادم. این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و به اصرار مرا به آن واداشتید و چون حکومت به من رسید به کتاب خدا و دستوراتى که براى ما قرار داده و فرمان به اجراى آن صادر کرده، نظر افکندم و از آن پیروى نمودم و نیز به سنّت و روش پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله توجّه نمودم و به اقتدا کردم (به یقین) در این امر (عمل به کتاب و سنّت) نیازى به رأى شما و رأى دیگران نداشتم (چون حکم خدا و رسول اللّه صراحت داشت) و مسئله‏اى پیش نیامده که آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم به مشورت بنشینم به یقین اگر چنین چیزى پیش مى‏آمد از مشورت با شما و دیگران روى‏گردان نبودم»؛ (و اللّه ما کانت لی فی الخلافة رغبة، و لا فی الولایة إربة(5)، و لکنّکم دعوتمونی إلیها، و حملتمونی علیها، فلمّا

أفضت إلیّ نظرت إلى کتاب اللّه و ما وضع لنا، و أمرنا بالحکم به فاتّبعته، و ما استنّ النّبیّ صلّى اللّه علیه و اله، فاقتدیته، فلم أحتج فی ذلک إلى رأیکما، و لا رأی غیرکما، و لا وقع حکم جهلته؛ فأستشیرکما و إخوانی من المسلمین؛ و لو کان ذلک لم أرغب عنکما، و لا عن غیرکما).

در واقع امام علیه السّلام در این عبارت به دو نکته اشاره مى‏کند؛ نخست اینکه او پیش‏دستى در قبول خلافت ظاهرى نکرده و اصرار مردم، به ویژه افرادى مانند طلحه و زبیر حجّت را بر وى تمام کرده و پذیراى این مقام شده است، بنابراین هرگونه انتظارى از آن حضرت داشتن غیر از رعایت حقوق مردم نابجاست.

البتّه دنیاپرستان طالب مقام قبل از رسیدن به آن افرادى را به حمایت خویش دعوت مى‏کنند و به آنها وعده‏هایى در زمینه پیروزى خود مى‏دهند؛ ولى این سخن درباره مردان الهى که جز به اصرار مردم تکیه بر مقامات ظاهرى نمى‏زنند، مفهومى ندارد.

دیگر اینکه مسئله مشورت صحیح است؛ ولى «هر سخن جایى و هر نکته مقامى دارد» به یقین، مشورت در مسائل قطعى اسلام و فرمانهاى صریح خدا و پیامبر، مفهومى ندارد. البتّه در مسائل اجرایى که گونه‏هاى مختلفى بر آن تصوّر مى‏شود دامنه مشورت باز است. امام علیه السّلام مى‏فرماید: انتظار نداشته باشید که در مسائل مهمى مانند اجراى عدل، برگرداندن اموال مغصوبه در زمان عثمان به بیت المال و تقسیم عادلانه بیت المال با شما مشورت کنم. هرزمان موردى براى مشورت پیدا شد به یقین کوتاهى نخواهم کرد.

بخش دوم‏

و أمّا ما ذکرتما من أمر الأسوة، فإنّ ذلک أمر لم أحکم أنا فیه برأیی، و لا ولیته هوى منّی، بل وجدت أنا و أنتما ما جاء به رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله قد فرغ منه، فلم أحتج إلیکما فیما قد فرغ اللّه من قسمه، و أمضى فیه حکمه، فلیس لکما، و اللّه، عندی و لا لغیرکما فی هذا عتبى. أخذ اللّه بقلوبنا و قلوبکم إلى الحقّ، و ألهمنا و إیّاکم الصّبر.

ثمّ قال علیه السّلام: رحم اللّه رجلا رأى حقّا فأعان علیه، أو رأى جورا فردّه، و کان عونا بالحقّ على صاحبه.

ترجمه

این حکم، حکم خداست‏

امّا اعتراضى که شما در امر «تقسیم بیت المال به طور مساوى» (بر من) داشتید این حکمى نبوده که به رأى خود صادر کرده باشم یا مطابق خواسته دلم باشد؛ بلکه من و شما مى‏دانیم این همان دستورى است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله آورده و انجام داده است، بنابراین من در چیزى که خداوند آن را روشن ساخته و حکمش را صادر فرموده نیازى به مشورت با شما نداشتم. به خدا سوگند! نه شما و نه غیر شما نمى‏توانند در این موضوع اعتراضى به من داشته باشند (تا لازم باشد رضایتتان را جلب کنم) خداوند دلهاى ما و شما را به حق متوجّه سازد و شکیبایى و استقامت را (براى تحمّل حق) به ما الهام کند.

سپس امام علیه السّلام فرمود: خدا رحمت کند کسى را که هرگاه حقى را ببیند آن را یارى کند و اگر ستمى را مشاهده کرد آن را دفع نماید و به یارى صاحب حق برخیزد (و برضدّ ستمگر قیام کند).

شرح و تفسیر

این حکم حکم خداست‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بر یکى از خرده‏هاى عمده طلحه و زبیر و امثال آنها که در مورد تقسیم مساوى بیت المال بر آن حضرت مى‏گرفتند، انگشت گذارده و مى‏فرماید: «امّا اعتراضى که شما در امر «تقسیم بیت المال به طور مساوى» (بر من) داشتید این حکمى نبوده که به رأى خود صادر کرده باشم و یا مطابق خواسته دلم باشد؛ بلکه من و شما مى‏دانیم این همان دستورى است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله آورده و انجام داده است»؛ (و أمّا ما ذکرتما من أمر الأسوة، فإنّ ذلک أمر لم أحکم أنا فیه برأیی، و لا ولیته هوى منّی، بل وجدت أنا و أنتما ما جاء به رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله قد فرغ منه).

واژه «اسوه» گرچه غالبا به معناى اقتدا و پیروى به کار مى‏رود و در بعضى از منابع لغت غیر از این، معناى دیگرى براى آن ذکر نکرده‏اند(6)؛ ولى جمعى از اهل لغت تصریح دارند که یکى از معانى آن مساوات است، لذا در مورد کسانى که ورشکست شده‏اند، گفته مى‏شود: «المال أسوة بین الغرماء؛ مال را باید به طور مساوى (برحسب سهام) در میان طلبکاران تقسیم کرد».

اگر «أسوه» را را مطابق معناى معروفش (اقتدا کردن) بدانیم مفهوم عبارت بالا این مى‏شود که طلحه و زبیر و امثال آنها اعتراض بر امام داشتند که چرا اقتدا به سیره عمر و عثمان نکردى؟ آنها در تقسیم بیت المال شئون و شخصیت و اسم و رسم افراد را ملاحظه مى‏کردند و هرگز بیت المال را مساوى بین مسلمانان‏

تقسیم نمى‏نمودند.

لذا امام علیه السّلام در پاسخ آنها مى‏گوید: من به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله اقتدا کردم و سیره او را عمل نمودم.

در ادامه این سخن مى‏فرماید: «در چیزى که خداوند آن را روشن ساخته و حکمش را صادر فرموده نیازى به مشورت با شما نداشتم. به خدا سوگند! نه شما و نه غیر شما نمى‏توانند در این موضوع اعتراضى به من داشته باشند (تا لازم باشد رضایتتان را جلب کنم)»؛ (فلم أحتج إلیکما فیما قد فرغ اللّه من قسمه، و أمضى فیه حکمه، فلیس لکما، واللّه، عندی و لا لغیرکما فی هذا عتبى(7)).

در پایان این سخن امام به خودش و آنها دعا مى‏کند که همیشه طرفدار حق و در برابر آن شکیبا باشند و عرضه مى‏دارد: «خداوند دلهاى ما و شما را به حق متوجّه سازد و شکیبایى و استقامت را (براى تحمّل حق) به ما الهام کند»؛ (أخذ اللّه بقلوبنا و قلوبکم إلى الحقّ، و ألهمنا و إیّاکم الصّبر).

روشن است که در بسیارى از مواقع، حق تلخ است و تحمّل آن مشکل، و همین امر گاه سبب مى‏شود که انسان حق را نبیند و اگر آن را دید تحمّل نکند، لذا امام علیه السّلام از خدا دو چیز مى‏طلبد؛ یکى اینکه حق را آنچنان که هست به او و سایرین ارائه دهد و پس از آن تحمّل و شکیبایى در برابر تلخى حق، عنایت فرماید.

در یکى از کلمات قصار نهج البلاغه مولا علیه السّلام مى‏فرماید: «إنّ الحقّ ثقیل مری‏ء و إنّ الباطل خفیف و بی‏ء؛ حق، سنگین امّا گواراست و باطل، سبک ولى بیمارى‏زاست».(8)

سپس امام علیه السّلام در تأیید و تکمیل این سخن فرمود: «خدا رحمت کند کسى را که هرگاه حقى را ببیند آن را یارى کند و اگر ستمى را مشاهده کرد آن را دفع نماید و به یارى صاحب حق برخیزد (و برضدّ ستمگر قیام کند)»؛ (ثم قال علیه السّلام: رحم اللّه رجلا رأى حقّا فأعان علیه، أو رأى جورا فردّه، و کان عونا بالحقّ على صاحبه).

نکته‏ها

1. چرا اموال بیت المال به طور مساوى تقسیم مى‏شود؟

هرگاه خلافت ظاهرى امیر مؤمنان على علیه السّلام بلافاصله بعد از پیامبر اکرم صورت گرفته بود مشکلى در کار نبود، زیرا آن حضرت دقیقا همان برنامه عصر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله را ادامه مى‏داد؛ ولى مشکل بزرگ این بود که امام، زمانى روى کار آمد که مردم به انواع تبعیضهاى دوران خلیفه دوم و از آن بیشتر دوران عثمان، خوگرفته بودند و تغییر این عادت بسیار مشکل مى‏نمود و قسمت عمده تلاش آن حضرت متوجه از بین بردن تبعیضات نابجا بود و عامل اصلى جنگهایى همچون جمل و صفّین همان طرفداران تبعیض بودند.

بى‏شکّ طلحه و زبیر از پیشگامان اسلام بودند و سهم مهمّى در پیروزیهاى مسلمین در جنگها داشتند و دفاع آنها از پیامبر اکرم در غالب جنگهاى اسلامى محرز و مسلّم است؛ ولى انحرافى که از مسیر پیامبر اکرم در دوران خلیفه دوم و سوم به وجود آمد و سهم مهمّى براى این دو امثال آنها از بیت المال قائل شدند، آنها را به ویژه خوارى و رانت‏خوارى عادت داد، لذا در همان گام نخست که على علیه السّلام برضدّ این تبعیضها برداشت فریاد اعتراضشان بلند شد، درست همان‏گونه که مردم عصر جاهلیت از تبدیل بتهاى متعدد به خداى واحد قادر متعال، تعجب مى‏کردند آنها نیز از این تغییر روش شگفت‏زده شدند و به امام‏

ایراد گرفتند که چرا با آنها در این امر مشورت نشده است. نه تنها در تقسیم اموال بیت المال، بلکه در تقسیم پستها و مقامهاى مهم نیز منتظر مشورت و در نهایت خواهان سهمى بودند و باور نمى‏کردند امام با این قاطعیت مردم را به روش پیامبر اکرم بازگرداند. هنگامى که رؤیاهاى خود را بدون تعبیر یافتند، آتش خشم در دل آنها شعله‏ور شد و افکار شیطانى همه وجودشان را فراگرفت و دست به آتش‏افروزى و جنگ زدند و سرانجام خودشان در آن آتش سوختند.

این نیز حائز اهمیّت است که اموال بیت المال دو گونه بود؛ بخشى از آن مانند زکات مصارف مختلفى داشت و ممکن بود بعضى بر بعضى دیگر (متناسب با زحماتشان) در آن ترجیح یابند؛ مثلا «مؤلّفة قلوبهم» (کسانى را که مى‏خواستند با محبّت به اسلام وارد کنند) و همچنین «عاملین علیها» (آنها که براى گردآورى زکات تلاش مى‏کردند) و یا قضات و مانند آنها، هریک متناسب زحمات و موقعیتشان، سهمى از زکات را دریافت مى‏داشتند و نیز در غنائم جنگى، پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله میان پیاده و سواره تفاوت قائل مى‏شد؛ ولى بخش مهمى از درآمد بیت المال؛ مانند خراجى که از اراضى خراجیه(9) گرفته مى‏شد و رقم بسیار مهمى را در مجموع تشکیل مى‏داد، مى‏بایست میان همه مسلمانان به طور مساوى تقسیم شود.

درست مانند چیزى که وقف بر اولاد است که همه فرزندان در هر مقام و رتبه‏اى باشند به طور مساوى مى‏برند و مانند یارانه‏هایى که در عصر ما از بیت المال پرداخت مى‏شود که رئیس جمهور و افراد عادى در آن یکسانند و هرگونه تبعیض را به عنوان رانت‏خوارى و امتیاز ویژه محکوم مى‏کنند.

در عصر خلیفه اوّل همان روش پیامبر در این‏گونه موارد دنبال مى‏شد و همه‏

یکسان بودند؛ ولى تبعیضها از زمان عمر- به شهادت تواریخ معتبر- آغاز شد و در زمان عثمان به اوج خود رسید و 22 سال براین منوال گذشت و تدریجا این عمل ناپسند به صورت سنّتى درآمد.

در اینجا رشته سخن را به دست ابن ابى الحدید مى‏سپاریم که نکات جالبى را با تکیه بر تواریخ و روایات، در این زمینه بیان کرده و پرده از روى بسیارى از اسرار دوران خلفا و حکومت امیرمؤمنان على علیه السّلام برداشته است. او در این زمینه گفتار مفصّلى دارد که خلاصه‏اش چنین است:

«امام علیه السّلام در روز دوم خلافت خویش منبر رفت و اعلام کرد راه و رسم من همان روش پیغمبر است.

هیچ‏کس بر دیگرى برترى ندارد و اگر سابقه و کوشش بیشترى در اسلام داشته باشد پاداش او در قیامت با خداست. وى اضافه کرد: فردا کسى نگوید فرزند ابو طالب ما را از حقوق خود محروم کرد، زیرا همه بنده خدایند، و بیت المال مال خداست و به طور مساوى بین همه تقسیم مى‏شود، فردا همه حاضر شوند تا اموالى که موجود است بین آنها تقسیم گردد. عرب را بر عجم امتیازى نیست.

امام علیه السّلام فرداى آن روز به «عبید اللّه ابن ابى رافع» کاتب خویش، دستور داد از مهاجران شروع کند. سپس به انصار و سایر مسلمانان هرکدام سه دینار بدهد.

از این تقسیم جز «طلحه»، «زبیر»، «عبد اللّه بن عمر»، «سعید بن عاص» و «مروان حکم» کسى سرباز نزد، عبید اللّه جریان را به امام علیه السّلام گزارش داد.

هنگامى که مردم در مسجد بودند این گروه در گوشه‏اى از مسجد کنار یکدیگر نشستند و باهم آهسته صحبت کردند پس از آن «ولید بن عقبه» نزد امام علیه السّلام آمد و گفت تو در روز «بدر» بستگان نزدیک ما را کشتى، امّا امروز ما با تو بیعت مى‏کنیم به شرط اینکه همان مقدار که زمان عثمان به ما پرداخت مى‏شد

بپردازى و کشندگان عثمان را به قتل رسانى و اگر از تو بیمناک شویم به شام و معاویه ملحق مى‏گردیم!

امام علیه السّلام فرمود:

امّا مسئله «بدر» وظیفه الهى بود، و امّا مسئله مال در اختیار من نیست تا کم و زیاد کنم. آنچه خدا فرموده انجام مى‏دهم و در مورد کشندگان عثمان اگر ملزم بودم آنها را بکشم همان وقت این کار را مى‏کردم، و اگر شما از من بیم داشته باشید به شما تأمین مى‏دهم براى چه بیم داشته باشید؟

«ولید» داستان را براى رفقایش بازگو کرد آنها با ناراحتى از هم جدا شدند. «عمار یاسر» و گروهى به امام علیه السّلام خبر دادند که اینها پنهانى مردم را دعوت به برکنارى شما از خلافت و نقض بیعت مى‏کنند.

امام علیه السّلام به مسجد آمد منبر رفت و اعلام کرد که خداوند براى هیچ‏کس جز به تقوا برترى قائل نشده و متقى پاداش آن را در آخرت خواهد یافت. من روشى جز قرآن و سنّت پیغمبر انتخاب نخواهم کرد، هرکس به آن اراضى نیست هر کجا مى‏خواهد برود، کسى که خدا را اطاعت کند و به حکم او حکم نماید از هیچ کس وحشت ندارد.

سپس از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز خواند و عمار یاسر را با «عبد الرحمن» به سوى طلحه و زبیر که در گوشه مسجد نشسته بودند، فرستاد آنها نزد امام علیه السّلام آمدند:

فرمود: شما را به خدا سوگند مى‏دهم آیا این‏طور نبود که من از بیعت کراهت داشتم و شما با رغبت بیعت نمودید؟

گفتند: چرا؟

فرمود: پس این چه وضعى است که از شما مشاهده مى‏شود.

گفتند: بیعت کردیم که بدون مشورت ما کارى نکنى و ما را بر دیگران برترى‏

بخشى؛ امّا اموال را بالسویه تقسیم کردى و بدون مشورت ما این عمل را انجام دادى.

امام علیه السّلام فرمود: استغفار کنید که من (چنین شرطى را از شما برخلاف رضاى خدا پذیرفته باشم) هم اکنون بگویید آیا حقى از شما گرفته‏ام؟ یا به شما ستم نموده‏ام؟

گفتند: معاذ اللّه.

فرمود: آیا حکم و یا حقى مربوط به یکى از مسلمانها بوده که من جاهل به آن بوده‏ام و یا از گرفتن آن عاجز مانده‏ام؟

گفتند: نه.

فرمود: آیا از بیت المال براى خود چیزى ذخیره کرده‏ام؟

گفتند: نه!

فرمود: پس چرا مخالفت مى‏کنید؟

گفتند: زیرا در قسمت کردن بیت المال برخلاف عمر بن خطّاب قدم بر مى‏دارى و ما را با دیگران مساوى قرار مى‏دهى با اینکه غنائم با شمشیر ما به دست آمده است.

باز امام علیه السّلام فرمود:

امّا در مشورت با شما، من به حکومت رغبتى نداشتم، مرا به سوى آن فرا خواندید و اصرار ورزیدید ترسیدم اگر رد کنم اختلاف افتد. پس از قبول مسئولیت در کتاب خدا و سنّت پیامبر نظر افکندم آنچه مرا راهنمایى کردند عمل نمودم، احتیاج به نظر و رأى شما ندیدم، چنانچه (فرضا) حکمى در کتاب خدا نباشد و در سنّت پیامبر دلیلى بر آن نیابم و نیاز به مشورت بود با شما مشورت خواهم کرد.

امّا در مورد تقسیم به طور مساوى؛ همه مى‏دانیم پیامبر صلّى اللّه علیه و اله چنین دستور داده‏

و کتاب خدا همین را مى‏گوید.

امّا اینکه گفتید: ما بیشتر زحمت کشیده‏ایم، مى‏دانید عده‏اى از همه بیشتر اسلام را یارى کرده‏اند، پیامبر در تقسیم بیت‏المال آنان را با دیگران به یک چشم مى‏نگریست».

ابن ابى الحدید سپس مى‏گوید:

«اگر گفته شود ابو بکر اموال را به طور مساوى تقسیم مى‏کرد، پس چرا کسى اعتراض نکرد؟ در پاسخ باید گفت: او بعد از پیغمبر بود و مردم با تقسیم پیغمبر عادت کرده بودند؛ امّا هنگامى که عمر سر کار آمد عده‏اى را برترى داد، و پس از او عثمان این برترى را بیشتر کرد.

این عمل، 22 سال ادامه پیدا کرد و مردم به این وضع عادت کردند. برگرداندن مردم از این وضع این مشکلات را به وجود مى‏آورد».(10)

2. جایگاه واقعى مشورت‏

بى‏شک مشورت از اصول شناخته شده اسلام و همه عقلاى جهان است و همان‏گونه که در روایات وارد شده، عقل واحدى را به عقول کثیره پیوند مى‏زند «من شاور الرّجال شارکهم فی عقولهم»(11) ولى مشورت ارکان و شرایطى دارد که اگر از آنها دور شود نه تنها مفید نخواهد بود؛ بلکه گاه نتیجه معکوس مى‏دهد. از جمله مشورت باید در امورى باشد که مورد تردید و نفى و اثبات واقع مى‏شود و اگر مردم بخواهند احکام و موضوعات مسلّم را تحت مشورت قرار دهند چه بسا باعث تردید در اساس احکام الهى و وظایف مسلّم عقلى مى‏گردد.

فى‏المثل کسى بخواهد مسئله وجوب حج یا حجاب اسلامى را به آراى‏

عمومى یا مشورت واگذار کند، چه بسا افرادى پیدا شود که بگویند: چه لزومى دارد در این عصر و زمان مردم هزینه‏هاى سنگینى را براى رفتن به زیارت خانه خدا تخصیص دهند و یا در اجتماع فعلى، حجاب براى زنان مسلمان، دست و پا گیر است!

ولى بعد از آنکه مسئله حج یا حجاب را به عنوان دستورى قاطع و مورد اجماع مسلمین بلکه ضرورت دینى پذیرفتیم مى‏توانیم به شورا بنشینیم که نحوه برگزارى حج و طرز پوشیدن حجاب چگونه باشد بهتر است؟ و باید پذیرفت بخشى از مشکلاتى که امروز دامان مسلمین را گرفته براى این است که جایگاه واقعى مشورت را فراموش کرده‏اند.

آنچه امام علیه السّلام در خطبه بالا فرموده نمونه روشنى از این مطلب است و آنچه طلحه و زبیر دنبال آن بودند انحراف واضحى از این است؛ آنها مى‏خواستند سنّت رسول خدا در تقسیم مساوى اموال خراجیه، به رأى گذارده شود و امام علیه السّلام با این امر مخالف بود.

3. طلحه و رؤیاى خلافت‏

از منابع مختلف تاریخى چنین برمى‏آید که علاقه طلحه به زمامدارى و خلافت سابقه طولانى داشت که به زمان ابو بکر برمى‏گشت.

طبرى مورّخ معروف- طبق گفته ابن ابى الحدید- در تاریخش چنین آورده که طلحه حتى در زمان حیات ابو بکر درباره خلافت خود مى‏اندیشید و انتظار داشت ابو بکر او را بعد از خود به عنوان خلیفه مسلمین معرّفى کند، زیرا پسر عموى ابو بکر بود و هنگامى که اطلاع یافت ابو بکر مى‏خواهد عمر را به عنوان خلیفه معرفى کند به او اعتراض کرد و گفت: تو مرد خشن و سخت‏گیرى را بر ما حکومت دادى. در زمان عمر نیز با گروهى از طرفدارانش درباره خلافت بعد از

او سخن مى‏گفت و اطرافیانش به او قول مى‏دادند که بعد از مرگ عمر با تو بیعت خواهیم کرد و هنگامى که این سخن به گوش عمر رسید در خطبه‏اى آنها را تهدید به مرگ کرد تا دست از کار خود بردارند.

ابن ابى الحدید در جاى دیگر از سخنانش مى‏نویسد: بعدا طلحه و زبیر در صف ستایش‏کنندگان عمر قرار گرفتند چرا که پیشگامان مهاجر و انصار را بر دیگران برترى بخشیده (و سهم بیشترى از بیت المال براى آنها قائل شده بود).

از سوى دیگر عمر تأکید کرده بود که قریش و مهاجران سابقه‏دار اسلام، از مدینه مطلقا خارج نشوند، زیرا معتقد بود اگر بیرون روند گروههاى اطراف آنها را مى‏گیرند و اموال زیادى به دست مى‏آورند؛ هم به سوى خوشگذرانى پیش مى‏روند و هم به فکر زمامدارى و تجزیه‏طلبى خواهند افتاد و در برابر اعتراضهایى که از گوشه و کنار به این امر شد او در خطبه‏اى صریحا اعلان داشت که این سیاست قطعى من است.

طبرى- طبق نقل ابن ابى الحدید- مى‏گوید: این کار عمر قریش را سخت رنجیده خاطر ساخت حتى هنگامى که عمر درخواست کردند به آنها اجازه دهد در جنگهاى اسلامى شرکت کنند به آنها گفت: بدترین چیزى که براین امت از آن مى‏ترسم این است که شما- قریش- در بلاد اسلامى پخش شوید؛ براى شما همین بس‏که در غزوات رسول خدا شرکت کردید و نیازى به بیشتر از این نیست.

ولى هنگامى که عثمان به خلافت رسید ورق برگشت. قریش را آزاد گذاشت و آنها به شهرهاى مختلف سفر کردند و به جمع‏آورى مال و ثروت پرداختند و این اوّلین فتنه در اسلام و درمیان توده مردم بود.

ابن ابى الحدید مى‏افزاید: متأسفانه عمر رأى هوشمندانه خود را در محدود ساختن قریش بعد از ضربت خوردن به وسیله «ابو لؤلؤ» نقض کرد (زیرا طلحه و

زبیر و مانند آنها را به شوراى شش نفرى خود راه داد که مفهومش شایستگى همه آنها براى خلافت بود). سپس مى‏افزاید: این سبب هر فتنه‏اى بود که درمیان مسلمین واقع شد و تا دامنه قیامت واقع مى‏شود».(12)

با توجّه به این سابقه تاریخى روشن مى‏شود که چرا طلحه و زبیر از خلافت على علیه السّلام ناراحت شدند درحالى که بیشترین تلاش را براى تحریک مردم به کشتن عثمان داشتند به گمان اینکه بعد از عثمان نوبت به طلحه مى‏رسد و هنگامى که على علیه السّلام پست و مقامى به آنها نداد (زیرا مى‏دانست مقدّمه تجزیه کشور اسلام مى‏شود) بلکه عطاى نامساوى آنها را از بیت المال قطع کرد و مطابق روش پیامبر، مساوات درمیان مسلمین برقرار ساخت بر آن حضرت شوریدند و با دستیارى عایشه ام المؤمنین، آتش جنگ جمل را برافروختند و پس از شکست جمل و کشته شدن آن‏دو، طرفدارانشان آتش جنگ صفّین را شعله‏ور ساختند و سرانجام بنى امیّه را بر جهان اسلام حاکم ساختند و بعد از آن بنى مروان روى کار آمدند و آن فسادهاى عظیم را در جهان اسلام برپا ساختند. از اینجا روشن مى‏شود که مشکل طلحه و زبیر تنها مشکل عدم مشورت نبود و حتى مساوات در بیت المال هم مسئله‏اى فرعى بود؛ آنها طمع در خلافت داشتند و اینها را بهانه خود قرار داده بودند.


1) سند خطبه:در کتاب مصادر نهج البلاغه، تنها منبعى را که براى این خطبه قبل از سیّد رضى ذکر کرده، کتاب نقض العثمانیة نوشته ابو جعفر اسکافى (م 240) است و از سخن او برمى‏آید که این کتاب را خودش مشاهده نکرده؛ بلکه از گفتار ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 36- 41 استفاده کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 102) مرحوم علّامه مجلسى نیز آن را در بحار الانوار، ج 32، ص 21 از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید نقل کرده است.

2) «نقمتما» از ریشه «نقم» بر وزن «قلم» یا بر وزن «نقب» در اصل به معناى انکار کردن یا ایراد گرفتن بر شخص یا چیزى است؛ خواه با زبان باشد یا با عمل (از طریق مجازات) انتقام نیز همین ریشه است و در جمله بالا به معناى ایراد گرفتن لفظى است.

3) «أرجأتما» از ریشه «ارجاء» به معناى به تأخیر انداختن گرفته شده است و ریشه اصلى آن «رجاء» به معناى امیدوارى است و از آنجا که انسان در بسیارى از مواقع کارى را به امید رسیدن به هدفى به تأخیر مى‏اندازد، این واژه در این معنا استعمال شده است.

4) «استأثرت» از ریشه «استیثار» یعنى چیز خوبى را به خود اختصاص دادن. گاه نیز به معناى استبداد و انحصار طلبى تفسیر شده و ریشه اصلى آن «اثر» به معناى علامت است.

5) «إربة» از ریشه «أرب» بر وزن «عرب» در اصل به معناى شدّت احتیاج است که انسان براى برطرف ساختن آن چاره‏جویى مى‏کند.

6) به کتاب العین و لسان العرب و مجمع البحرین ماده «أسو» رجوع شود. مرحوم طبرسى در مجمع البیان در ذیل آیه 21 سوره احزاب «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» مى‏گوید: «أی قدوة صالحة یقال: لی فی فلان أسوة اى لی به اقتداء … اسم وضع موضع المصدر» طبق این بیان «اسوه» به معناى اقتداست و جنبه اسم مصدرى دارد و تعبیر قرآن که مى‏فرماید: «فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ» و نمى‏فرماید: «رسول اللّه اسوة» نیز شاهد بر این معناست. از آنجا که اقتدا به کسى نوعى مساوات با او را ایجاد مى‏کند اسوه به معناى مساوات نیز آمده و در عبارت بالا مقصود همین است.

7) «عتبى» از ریشه «عتب» بر وزن «خطب» در اصل به معناى ناراحتى باطنى است و هنگامى که به باب افعال برده شود به معناى زایل کردن این ناراحتى است و چون سرزنش کردن طرف مقابل یکى از اسباب فرونشاندن خشم درونى است، عتبى به معناى سرزنش کردن مى‏آید و در جمله بالا منظور همین است.امام علیه السّلام به طلحه و زبیر مى‏فرماید: شما حق ایراد و سرزنش نسبت به من ندارید.

8) نهج البلاغه، کلمات قصار، 376.

9) «اراضى خراجیه» زمینهایى بود که در فتوحات اسلامى به دست مسلمین افتاد و آنها را در اختیار کشاورزان مى‏گذاشتند و در مقابل، مالیاتى به نام «خراج» از آنها مى‏گرفتند که با توجّه به گستردگى آن اراضى، مالیات مزبور رقم مهمّى را تشکیل مى‏داد.

10) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 7، ص 43- 45.

11) نهج البلاغه، کلمات قصار، 161.

12) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 11- 13.