جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 198(1)

زمان مطالعه: 48 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

ینبّه على إحاطة علم اللّه بالجزئیّات، ثمّ یحثّ على التّقوى، و یبیّن فضل الإسلام و القرآن‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است‏

که درباره احاطه علم خداوند به همه جزئیات و سپس تشویق به تقوا و به دنبال آن بیان برترى اسلام و قرآن ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه از چند بخش تشکیل شده است: در بخش نخست، امام علیه السّلام با تعبیرات زیبایى از علم بى‏پایان خداوند سخن مى‏گوید و به نبوّت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله گواهى مى‏دهد که در واقع، شهادتین را با تعبیر جدیدى تکمیل مى‏کند.

در بخش دوم، سفارش به تقوا و پرهیزگارى مى‏فرماید و آن را داروى همه دردها و شفاى تمام بیماریها و وسیله اصلاح همه مفاسد و پاکیزگى روح و روشنى چشم مى‏شمرد. در این بخش نکاتى درباره تقوا بیان شده که در خطبه‏هاى دیگر کمتر آمده است.

در بخش سوّم، با تعبیراتى شوق‏انگیز که دلها را به سوى خود جذب مى‏کند، از اهمیّت دین اسلام و مزایاى آن سخن مى‏گوید.

در بخش چهارم از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله و خدمات برجسته او در آن دوران تاریک جاهلیّت و رهبرى انقلاب اسلام سخن گفته شده است.

در بخش پنجم که بخش پایانى خطبه است، سخن از قرآن کریم به میان آورده و با ذکر چهل وصف از اوصاف و ویژگى‏هاى قرآن که مى‏توان گفت جامع‏ترین تمجید درباره قرآن مجید است، خطبه را به‏پایان برده است. درود و رحمت بى‏انتهاى الهى بر روان پاکش باد.

بخش اوّل‏

یعلم عجیج الوحوش فی الفلوات، و معاصی العباد فی الخلوات، و اختلاف النّینان فی البحار الغامرات، و تلاطم الماء بالرّیاح العاصفات. و أشهد أنّ محمّدا نجیب اللّه، و سفیر وحیه، و رسول رحمته.

ترجمه‏

(خداوند) صداى نعره حیوانات وحشى را در بیابانها، و گناهان بندگان را در خلوتگاهها، و رفت‏وآمد ماهیان را در دریاهاى ژرف، و تلاطم امواج آب را بر اثر وزش تندبادها، مى‏داند (و از تمام این جزئیات آگاه و باخبر است) و گواهى مى‏دهم که محمّد برگزیده خدا و سفیر وحى و رسول رحمت اوست.

شرح و تفسیر

احاطه علمى پروردگار

چون این خطبه عمدتا پیرامون اسلام و قرآن و تقوا سخن مى‏گوید، امام در آغاز از ایمان به مبدأ و معاد شروع مى‏کند؛ ایمانى که انگیزه براى همه خیرات و وسیله براى همه برکات است.

هنگامى که مى‏خواهد سخن از معرفة اللّه بگوید روى علم بى‏پایان خدا که از مهم‏ترین اوصاف حقّ است، تکیه مى‏کند و مى‏فرماید: «(خداوند) صداى نعره حیوانات وحشى را در بیابانها و گناهان بندگان را در خلوتگاهها و رفت‏وآمد ماهیان را در دریاهاى ژرف، و تلاطم امواج آب را بر اثر وزش تندبادها مى‏داند (و از تمام این جزئیات آگاه و باخبر

است)»؛ (یعلم عجیج(2) الوحوش فی الفلوات(3)، و معاصی العباد فی الخلوات، و اختلاف النّینان(4) فی البحار الغامرات(5)، و تلاطم الماء بالرّیاح العاصفات(6)).

امام در این قسمت از خطبه روى چهار پدیده از پدیده‏هاى جهان که بسیار متنوّع است و در عین حال چندان مورد توجّه نیست، انگشت گذارده و علم خداوند را به آنها بیان مى‏کند:

نخست اینکه مى‏دانیم در بیابانهاى سرتاسر دنیا، حیوانات وحشى فراوانى وجود دارند که نعره‏ها و ضجّه‏هاى آنها به گوش ما شهرنشینان نمى‏رسد؛ ولى خداوند از آن با خبر است و مى‏داند کدام حیوان در کدام مکان و کدام زمان نعره‏اى کشید و کمیت و کیفیّت آن چگونه بود؟

دیگر اینکه گناهان زیادى در خلوتگاه و دور از چشم توده‏هاى مردم انجام مى‏گیرد که همه ما از آن بى‏خبریم؛ ولى خدا مى‏داند که کدام انسان در چه زمان و در چه مکان، چه گناهى را مرتکب شده است.

نیز مى‏داند در اعماق دریاها دور از چشم انسانها کدام‏یک از ماهیان در چه زمانى و چه مکانى رفت‏وآمد دارند.

نیز مى‏داند امواجى که در صفحه اقیانوسها، هرشب و روز به حرکت درمى‏آیند و ما انسان‏ها جزء بسیار کوچکى از آن را مى‏بینیم در چه زمانى و چه مکانى حرکت مى‏کند و کى آرام مى‏گیرد.

اگر بر همه اینها این نکته را بیفزاییم که علم خداوند درباره این امور، منحصر به امروز و دیروز نیست، بلکه در طول میلیونها سال که این حوادث شب و روز واقع شده (به استثناى گناه انسانها که زمان محدودترى دارد) خدا مى‏داند که کدام‏یک از این پدیده‏ها در کجا و به چه صورت تحقق یافته است.

نیز اگر بر اینها بیفزاییم که تنها کره زمین نیست که مرکز حوادث گوناگون است، بلکه میلیاردها ستاره تنها در کهکشان ماست که مرکز حوادث گوناگون دائمى است به اضافه کهکشانهاى دیگر که سر به میلیاردها مى‏گذارد.

آرى! مجموعه اینها در علم خدا جمع است و اینجاست که باور مى‏کنیم آنچه را قرآن مجید در آیه 27 سوره لقمان فرموده است: ««وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» و اگر همه درختان روى زمین قلم شوند و دریا براى آن مرکب گردد و هفت دریا به آن افزوده شود (اینها همه تمام مى‏شود ولى) کلمات خدا پایان نمى‏پذیرد، خداوند عزیز و حکیم است». عین واقعیت است و نه تنها این آیه اغراق نیست، بلکه نسبت به دایره گسترده خداوند چیز مهمى محسوب نمى‏شود.

در ادامه این سخن و بعد از بیان علم و دانایى مبدأ جهان آفرینش، درباره گواهى بر نبوّت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله سخن مى‏گوید و با سه وصف مهم او را مى‏ستاید و مى‏فرماید: «و گواهى مى‏دهم که محمّد برگزیده خدا و سفیر وحى او و رسول رحمت وى است»؛ (و أشهد أنّ محمّدا نجیب(7) اللّه، و سفیر وحیه، و رسول رحمته).

آرى! او انسانى والامقام و فوق العاده برجسته بود که خداوند او را براى مقام ختم نبوّت برگزید و وحى خود را بر او نازل کرد و او را کانون رحمت خویش ساخت.

این رحمت در چهره‏هاى مختلف تجلى کرد؛ گاه از طریق بیان معارف والاى دینى و گاه شرح قوانین حیاتبخش و گاه طلب رحمت از سوى خدا براى امت و سرانجام این رحمت در شکل شفاعت در قیامت ظاهر خواهد شد و امید داریم که ما هم مشمول رحمت واسعه او بشویم.

در حدیثى آمده است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله هنگامى که آیه «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ»(8) که مظهرى از رحمت عامه توست نازل شد، به جبرئیل فرمود: آیا چیزى از این رحمت نصیب تو هم شده است عرض کرد: آرى! من از پایان کار خود بیمناک بودم. هنگامى که این آیه (درباره من) بر تو نازل شد: «ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ»(9) و خداوند مرا به این وسیله ستود من آرامش یافتم.(10)

بخش دوّم‏

أمّا بعد، فإنّی أوصیکم بتقوى اللّه الّذی ابتدأ خلقکم، و إلیه یکون معادکم، و به نجاح طلبتکم، و إلیه منتهى رغبتکم، و نحوه قصد سبیلکم، و إلیه مرامی مفزعکم. فإنّ تقوى اللّه دواء داء قلوبکم، و بصر عمى أفئدتکم، و شفاء مرض أجسادکم، و صلاح فساد صدورکم، و طهور دنس أنفسکم، و جلاء عشا أبصارکم، و أمن فزع جأشکم، و ضیاء سواد ظلمتکم. فاجعلوا طاعة اللّه شعارا دون دثارکم، و دخیلا دون شعارکم، و لطیفا بین أضلاعکم، و أمیرا فوق أمورکم، و منهلا لحین ورودکم، و شفیعا لدرک طلبتکم، و جنّة لیوم فزعکم، و مصابیح لبطون قبورکم، و سکنا لطول وحشتکم، و نفسا لکرب مواطنکم. فإنّ طاعة اللّه حرز من متالف مکتنفة، و مخاوف متوقّعة، و أوار نیران موقدة. فمن أخذ بالتّقوى عزبت عنه الشّدائد بعد دنوّها، و احلولت له الأمور بعد مرارتها، و انفرجت عنه الأمواج بعد تراکمها، و أسهلت له الصّعاب بعد إنصابها، و هطلت علیه الکرامة بعد قحوطها، و تحدّبت علیه الرّحمة بعد نفورها، و تفجّرت علیه النّعم بعد نضوبها، و وبلت علیه البرکة بعد إرذاذها.

فاتّقوا اللّه الّذی نفعکم بموعظته، و وعظکم، برسالته، و امتنّ علیکم بنعمته. فعبّدوا أنفسکم لعبادته، و اخرجوا إلیه من حقّ طاعته.

ترجمه‏

اما بعد، من شما را به تقواى الهى توصیه مى‏کنم، همان خداوندى که آفرینش شما را

آغاز کرد و بازگشت شما نیز به سوى اوست. خدایى که برآورنده حاجات شما و آخرین نقطه امید و آرزویتان است. راه راست شما به او ختم مى‏شود و به هنگام ترس و وحشت پناهگاهتان تنها اوست. تقوا پیشه کنید که تقواى الهى داروى بیماریهاى دلهاى شماست و سبب بینایى قلبها و شفاى امراض جسمانى و موجب اصلاح فساد جانها و پاکیزگى از آلودگى ارواح و جلاى نابینایى چشم‏ها و سبب امنیّت در برابر اضطراب‏ها و روشنایى تیرگیهاى شماست. حال که چنین است اطاعت خدا را جامه زیرین قرار دهید؛ نه رویین، بلکه آن را درون وجود خود سازید؛ نه جامه زیرین (و از آن بالاتر) آن را در درون قلب خود وارد کنید و فرماندهى امور خود را به او بسپارید و راهى براى ورود به آبگاه (زندگى) و شفیعى براى نیل به خواسته‏ها و سپرى براى روز اضطرار و چراغ پرفروغى براى درون قبرها و مایه آرامشى در برابر وحشتهاى طولانى و راه گشایشى براى لحظات سخت زندگى، زیرا اطاعت خداوند وسیله حفظ از حوادث مرگبارى است که اطراف انسان را فراگرفته و وحشتهایى که (هرلحظه) انتظار آن مى‏رود و حفظ از حرارت آتشهاى برافروخته (جهان دیگر) است. هرکس دست به دامن تقوا زند شدائد و سختیهاى نزدیک، از وى دور مى‏گردد، تلخیهاى حوادث ناراحت‏کننده به شیرینى مبدّل مى‏شود، امواج متراکم ناراحتى از او دور و مشکلات پى‏درپى و خسته‏کننده آسان مى‏گردد، و مجد، عظمت از دست رفته، همچون بارانهاى پرپشت بر او فرومى‏بارد و رحمت قطع شده الهى به سوى او بازمى‏گردد. نعمتهایى که فرونشسته بود به جوشش درمى‏آید و برکتهاى کم شده به فراوانى بر او ریزش مى‏کند. حال که چنین است (و تقوا و اطاعت پروردگار سرچشمه این همه برکات است) تقواى الهى پیشه کنید، همان خداوندى که با پند و اندرزش به شما سود بخشیده و با رسالتش شما را اندرز داده و با نعمتش بر شما منّت نهاده است، بنابراین خود را براى پرستش او آماده کنید و با انجام وظایف، حق طاعتش را بجا آورید.

شرح و تفسیر

تقواى الهى سرچشمه تمام خوشبختیها

امام علیه السّلام بعد از اشاره به علم بى‏پایان خداوند و شهادت به نبوّت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در بخش گذشته، که در واقع جنبه مقدمه داشت، در این بخش وارد ذى المقدمه مى‏شود که در درجه اوّل توصیه به تقواى الهى است و آن را با اوصافى از پروردگار همراه مى‏کند تا شعله عشق به تقوا را در دل‏ها برمى‏افروزد، مى‏فرماید: «اما بعد من شما را به تقواى الهى توصیه مى‏کنم، همان خداوندى که آفرینش شما را آغاز کرد و بازگشت شما نیز به سوى اوست. خدایى که برآورنده حاجات شما و آخرین نقطه امید و آرزویتان است. راه راست شما به او ختم مى‏شود و به هنگام ترس و وحشت پناهگاهتان تنها اوست»؛ (أمّا بعد، فإنّی أوصیکم بتقوى اللّه الّذی ابتدأ خلقکم، و إلیه یکون معادکم، و به نجاح طلبتکم، و إلیه منتهى رغبتکم، و نحوه قصد سبیلکم، و إلیه مرامی مفزعکم(11)).

قرآن مجید نیز مى‏گوید: ««وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ» و اگر خداوند زیانى به تو برساند هیچ‏کس جز او آن را برطرف نمى‏سازد».(12) و نیز مى‏فرماید: ««ثُمَّ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ» و هنگامى که ناراحتى به شما رسد فقط او را مى‏خوانید».(13)

سپس امام علیه السّلام به دنبال توصیه به تقوا، به ذکر آثار تقوا در هشت جمله کوتاه و پرمعنا مى‏پردازد و مى‏فرماید: «(تقوا پیشه کنید) تقواى الهى داروى بیماریهاى دلهاى شماست و سبب بینایى قلبها و شفاى امراض جسمانى و موجب اصلاح فساد جانها و پاکیزگى از آلودگى ارواح و جلاى نابینایى چشمها و سبب امنیّت در برابر اضطرابها و روشنایى‏

تیرگیهاى شماست»؛ (فإنّ تقوى اللّه دواء داء قلوبکم، و بصر عمى أفئدتکم، و شفاء مرض أجسادکم، و صلاح فساد صدورکم، و طهور دنس أنفسکم، و جلاء عشا(14) أبصارکم، و أمن فزع جأشکم(15)، و ضیاء سواد ظلمتکم).

جمله اوّل اشاره به بیماریهاى فکرى و روحانى، همچون گمراهى و ضلالت است و جمله دوم اشاره به برطرف شدن موانع و حجابهاى شناخت در پرتو تقواست.

جمله سوم اشاره به کم‏خورى و رعایت اعتدال در مصرف غذاها در سایه تقواست، زیرا مى‏دانیم همان‏گونه که در روایت معروف نبوى «المعدة رأس کلّ داء و الحمیة رأس کلّ دواء؛ معده خانه تمام بیماریها و کم خوردن سرآغاز تمام درمانهاست»(16) آمده و پزشکان امروز عموما آن را تأیید مى‏کنند، قسمت مهمى از بیماریها بر اثر پرخورى است و سلامت و طول عمر از آن کسانى است که کمتر غذا مى‏خورند. جمله چهارم و پنجم هر دو اشاره به پاکسازى درون از رذائل اخلاقى، همچون کبر و حسد و کینه و مانند آن است منتها جمله چهارم ناظر به آنجایى است که این صفات زشت آنچنان در جان آدمى رسوخ کرده که آن را به فساد کشانده است، در حالى که جمله پنجم اشاره به آلودگیهاى سطحى و کم‏عمق‏تر است که با آب تقوا شستشو مى‏شود. جمله ششم، اشاره به این است که تقوا بینش درونى انسان را تیزتر و چشم بصیرت را روشن مى‏سازد و تفاوت آن با جمله «و بصر عمى أفئدتکم» ظاهرا این است که در آن جمله سخن از نابینایى مطلق بود که تقوا آن را درمان مى‏کند و در اینجا اشاره به کمى نور بصیرت است که در سایه تقوا افزونى مى‏یابد.

جمله هفتم، اشاره به اضطرابهایى است که انسان بر اثر آلودگى به گناه پیدا مى‏کند؛ ترس از عذابهاى الهى در دنیا و آخرت و ناراحتى وجدان که در طبیعت گناه وجود دارد. تقوا همه اینها را برطرف مى‏سازد.

قرآن مجید مى‏گوید: ««مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» کسانى که کار نیکى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنان از وحشت و اضطراب آن روز در امانند».(17)

آخرین جمله، اشاره به تأثیر تقوا در برطرف ساختن ظلمت جهالتها و بى‏عدالتیهاست. به این ترتیب تقوا، همه خیر و سعادتهاى دنیا و آخرت را براى انسان به ارمغان مى‏آورد.

سپس امام علیه السّلام بعد از ذکر تقوا و آثار مهم آن در زندگى معنوى و مادى انسانها، اطاعت پروردگار را که از آثار پربار تقواست مطرح مى‏کند و در ده جمله کوتاه و پرمعنا موضع طاعت خدا را در زندگى افراد باایمان روشن مى‏سازد و مى‏فرماید: «حال که چنین است اطاعت خدا را جامه زیرین قرار دهید؛ نه رویین، بلکه آن را درون وجود خود بسازید؛ نه جامه زیرین بلکه آن را در درون قلب خود وارد کنید و فرماندهى امور خود را به او بسپارید و راهى براى ورود به آبگاه (زندگى) و شفیعى براى نیل به خواسته‏ها، و سپرى براى روز اضطراب، و چراغ پرفروغى براى درون قبرها، و مایه آرامشى در برابر وحشت‏هاى طولانى، و راه گشایشى براى لحظات سخت زندگى»؛ (فاجعلوا طاعة اللّه شعارا دون دثارکم، و دخیلا دون شعارکم، و لطیفا بین أضلاعکم، و أمیرا فوق أمورکم، و منهلا(18) لحین ورودکم(19)، و شفیعا لدرک(20) طلبتکم، و جنّة لیوم فزعکم، و مصابیح‏

لبطون قبورکم، و سکنا لطول وحشتکم، و نفسا لکرب مواطنکم).

امام علیه السّلام در سه جمله نخست، جایگاه اطاعت خدا را در وجود انسان مشخص مى‏کند؛ ابتدا آن را به صورت لباس زیرین، نه لباس رویین که تنها جنبه خودنمایى و ظاهرسازى و ریاکارى داشته باشد، معرّفى مى‏کند آن‏گاه از آن فراتر رفته و آن را به درون جسم مى‏کشاند که از لباس زیرین هم پایین‏تر است و باز از آن فراتر مى‏رود و جایگاه آن را قلب انسان معرفى مى‏کند.

توجه داشته باشید که «بین اضلاع» مفهوم دقیقش «میان دنده‏ها» ست و از آنجا که قلب در درون سینه قرار دارد و دنده‏ها از هرطرف آن را احاطه کرده، اشاره لطیفى به قلب است.

البتّه باید توجه داشت که قلب، مرکز ادراکات نیست؛ ولى رابطه نزدیکى با مغز و روح انسان دارد و هرپدیده‏اى که در روح ظاهر مى‏شود. نخستین اثرش در قلب نمایان مى‏گردد.

جمله «أمیرا فوق أمورکم» اشاره به این است که حاکمیت فرمان خدا باید در تمام مسائل زندگى اعم از فردى و اجتماعى و سیاسى جارى باشد.

جمله‏هاى «و منهلا لحین ورودکم …» اشاره به آثار مثبت و برکات فراوان اطاعت خدا در زندگى مادى و معنوى انسانهاست روح را سیراب مى‏کند و انسان‏ها را به اهداف والاى خود مى‏رساند، در مقابل مشکلات از او دفاع مى‏کند و در عالم برزخ و قبر و روز قیامت مایه آرامش است. سپس حضرت در ادامه به ذکر علّت لزوم اطاعت پروردگار پرداخته، مى‏فرماید: «زیرا اطاعت خداوند وسیله حفظ از حوادث مرگبارى است که اطراف انسان را فراگرفته و وحشت‏هایى که (هرلحظه) انتظار آن مى‏رود، و (نیز) حفظ از

حرارت آتش‏هاى برافروخته (جهان دیگر) است»؛ (فإنّ طاعة اللّه حرز من متالف مکتنفة، و مخاوف متوقّعة، و أوار(21) نیران موقدة).

در واقع جمله اوّل و دوم اشاره به برکات اطاعت خداوند در دنیا و جمله سوم اشاره به آثار آن در آخرت است؛ در دنیا انسان را از خطرات موجود و خطرات آینده حفظ مى‏کند و در آخرت از آتش سوزان دوزخ.

بعضى از شارحان نهج البلاغه این خطرات را اشاره به مفاسد اخلاقى و درونى دانسته‏اند که هلاکتهاى ناشى از آن همان دور ماندن از هدایت‏هاى الهى است در حالى که این خطرات مى‏تواند شامل خطرات مادّى هم بشود، زیرا اطاعت الهى، جامعه بشرى را در امنیّت فرومى‏برد، برکات آسمان و زمین را شامل حال آنها مى‏کند و مرگ‏ومیرها را تقلیل مى‏دهد، همان‏گونه که در آیات سوره نوح به آن اشاره شده است: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً»(22)

آن‏گاه بار دیگر امام به مسئله تقوا و پرهیزگارى و آثار آن بازمى‏گردد، زیرا طاعت پروردگار و تقوا لازم و ملزوم یکدیگرند؛ تقواى درونى سبب طاعت مى‏شود، همان‏گونه که طاعت عامل پرورش تقوا در درون مى‏گردد. امام علیه السّلام در اینجا به هشت قسمت از آثار تقوا، ضمن جمله‏هایى کوتاه و پرمعنا اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: «هرکس دست به دامن تقوا زند شدائد و سختیها پس از نزدیکى، از وى دور مى‏گردد، تلخیهاى حوادث ناراحت‏کننده به شیرینى مبدّل مى‏شود، امواج متراکم ناراحتى از او دور و مشکلات پى‏درپى و خسته کننده، آسان مى‏گردد و مجد و عظمت از دست رفته، همچون بارانهاى پرپشت بر او فرو مى‏بارد و رحمت قطع شده الهى به سوى او بازمى‏گردد. نعمتهایى که فرونشسته بود به‏

جوشش درمى‏آید و برکتهاى کم شده به فراوانى بر او ریزش مى‏کند»؛ (فمن أخذ بالتّقوى عزبت(23) عنه الشّدائد بعد دنوّها، و احلولت(24) له الأمور بعد مرارتها، و انفرجت عنه الأمواج بعد تراکمها، و أسهلت له الصّعاب بعد إنصابها(25)، و هطلت(26) علیه الکرامة بعد قحوطها(27)، و تحدّبت(28) علیه الرّحمة بعد نفورها، و تفجّرت علیه النّعم بعد نضوبها(29)، و وبلت(30) علیه البرکة بعد إرذاذها(31)).

از مجموعه این آثار هشت‏گانه‏اى که امام براى تقوا بیان فرمود، به خوبى ارزش تقوا در صحنه زندگى مادى و معنوى بشر آشکار مى‏شود. آرى! در سایه تقوا بلاها برطرف مى‏گردد و فیض رحمت الهى بر پرهیزگاران و جوامع پرهیزگار مى‏بارد، فساد و تباهى رخت برمى‏بندد، آرامش و امنیت و نعمت و برکت، شامل حال آنها مى‏شود. قرآن مجید

مى‏گوید: ««وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» اگر مردمى که در شهرها و آبادى‏ها زندگى مى‏کنند ایمان مى‏آوردند و تقوا پیشه مى‏کردند، درهاى برکات آسمان و زمین را بر آنها مى‏گشودیم».(32) و نیز مى‏فرماید: ««وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ» آن‏کس که تقوا پیشه کند خداوند راه نجات از مشکلات را به روى او مى‏گشاید و از آنجا که انتظار آن ندارد، به او روزى مى‏دهد».(33)

رابطه تقوا با این امور تنها رابطه‏اى معنوى نیست. از نظر تحلیل‏هاى عقلى نیز همین‏گونه است.

جوامعى را مى‏شناسیم که بر اثر رعایت تقوا و اعتماد به یکدیگر توانستند با همکارى یکدیگر مشکلات عظیم را حل کنند و اختلافات و منازعات و پرونده‏هاى جزایى و کیفرى در آنها به حداقل رسیده است.

جالب است که در ماه مبارک رمضان که روزه‏داران به مقتضاى «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(34) از تقواى بیشترى برخوردار مى‏شوند، آمار جرائم و جنایات به شدت کاهش مى‏یابد و به هنگامى که مردم به سفرهاى معنوى، همچون زیارت خانه خدا مى‏روند مشکلات اجتماعى ناشى از مشکلات اخلاقى به سرعت فروکش مى‏کند، زیرا تقوا عامل بازدارنده‏اى در برابر تمام این مشکلات است.

در یک جامعه باتقوا بدهکاران به دنبال طلبکاران مى‏گردند و اغنیا به سراغ نیازمندان مى‏روند؛ افرادى که سنگینى حقوق دیگران را بر دوش خود احساس مى‏کنند راه نجات از آن را جستجو مى‏کنند و به این ترتیب رابطه تقوا و فرونشستن مشکلات و فزونى برکات هم تفسیر معنوى دارد و هم تفسیر مادّى.

سپس امام علیه السّلام در پایان این بخش از خطبه بار دیگر به مسئله تقوا بازمى‏گردد و بر آن چیزى که این بخش با آن آغاز شده بود بار دیگر تأکید مى‏ورزد و مى‏فرماید: «حال که چنین است (و تقوا و اطاعت پروردگار این همه برکات بى‏مانند و گسترده دارد) تقواى خداوند پیشه کنید، همان خداوندى که با پند و اندرزش به شما سود بخشیده و به وسیله رسالتش شما را اندرز داده و با نعمتش بر شما منّت نهاده است»؛ (فاتّقوا اللّه الّذی نفعکم بموعظته، و وعظکم، برسالته، و امتنّ علیکم بنعمته).

این اوصاف سه‏گانه‏اى را که امام براى خداوند ذکر کرده، همگى انگیزه‏هایى است براى پیمودن طریق تقوا، زیرا شامل تمام نعمت‏هاى مادى و معنوى مى‏شود، مواعظ الهى آن هم مواعظى که از طریق رسالت انبیا مخصوصا پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله به صورت گسترده در اختیار تمام اهل ایمان گذارده، و انواع نعمتهاى مادى و معنوى دیگر که به انسانها بخشیده و در سایه آن مى‏توان به اوج قلّه عبودیت و تقوا و کمال معنوى و مادّى رسید، سبب مى‏شود که حسّ شکرگزارى در برابر بخشنده این نعمتها در انسان تحریک گردد و او را به سوى تقوا و اطاعت پروردگار ببرد.

در آخرین جمله مى‏فرماید: «اکنون که چنین است خود را براى پرستش او آماده کنید و با انجام وظایف، حق طاعتش را بجا آورید»؛ (فعبّدوا أنفسکم لعبادته، و اخرجوا إلیه من حقّ طاعته).

«عبّدوا» گرچه از ریشه عبادت اخذ شده؛ ولى در این‏گونه موارد به معناى مهیّا ساختن و تسلیم نمودن است و همان‏گونه که گفته مى‏شود «عبد الطریق» یعنى جاده را آماده ساخت.

روشن است که آماده ساختن خویشتن براى بندگى خدا مقدمه‏اى است براى اداى حق اطاعت و این آمادگى از طریق ایمان و معارف الهى و خودسازى و تهذیب نفس و آگاهى بر اسرار عبادات میسّر خواهد شد.

بخش سوم‏

ثمّ إنّ هذا الإسلام دین اللّه الّذی اصطفاه لنفسه، و اصطنعه على عینه، و أصفاه خیرة خلقه، و أقام دعائمه على محبّته. أذلّ الأدیان بعزّته، و وضع الملل برفعه، و أهان أعداءه بکرامته، و خذل محادّیه بنصره، و هدم أرکان الضّلالة برکنه. و سقى من عطش من حیاضه، و أتأق الحیاض بمواتحه. ثمّ جعله لا انفصام لعروته، و لا فکّ لحلقته، و لا انهدام لأساسه، و لا زوال لدعائمه، و لا انقلاع لشجرته، و لا انقطاع لمدّته، و لا عفاء لشرائعه، و لا جذّ لفروعه، و لا ضنک لطرقه، و لا وعوثة لسهولته، و لا سواد لوضحه، و لا عوج لانتصابه، و لا عصل فی عوده، و لا وعث لفجّه، و لا انطفاء لمصابیحه، و لا مرارة لحلاوته. فهو دعائم أساخ فی الحقّ أسناخها، و ثبّت لها أساسها، و ینابیع غزرت عیونها، و مصابیح شبّت نیرانها؛ و منار اقتدى بها سفّارها، و أعلام قصد بها فجاجها، و مناهل روی بها ورّادها. جعل اللّه فیه منتهى رضوانه، و ذروة دعائمه، و سنام طاعته؛ فهو عند اللّه وثیق الأرکان، رفیع البنیان، منیر البرهان، مضی‏ء النّیران، عزیز السّلطان، مشرف المنار، معوذ المثار. فشرّفوه و اتّبعوه، و أدّوا إلیه حقّه، وضعوه مواضعه.

ترجمه‏

(آگاه باشید) این اسلام آیینى است که خداوند آن را براى خود برگزیده و با عنایت خاص خویش آماده ساخته (و به آن فوق العاده اهمیّت داده است) بهترین خلق خود

(محمّد صلّى اللّه علیه و آله) را براى تبلیغ آن برگزیده و پایه‏هاى آن را بر محبّت خویش بنا نهاده، ادیان و مذاهب دیگر را با عزّت و قدرت اسلام ضعیف کرد و ملل دیگر را با اعتلاى اسلام فرود آورد و با احترام و نفوذ آن، دشمنانش را خوار نمود. با یارى اسلام مخالفان سرسختش را درمانده ساخت و با تقویت آن ارکان ضلالت را درهم کوبید. تشنگان را از سرچشمه زلال آن سیراب کرد و آبگاهش را پرآب نمود. سپس اسلام را چنان قرار داد که هرگز دستگیره‏اش شکسته نشود و حلقه‏هایش از هم بازنگردد. اساسش ویرانى نپذیرد و ستونهایش فرونریزد، درخت وجودش برکنده نشود، مدّتش پایان نگیرد، بر احکامش غبار کهنگى ننشیند و شاخه‏هایش قطع نگردد، راههایش خالى از تنگنا، آسان بودنش خالى از سستى و روشنایى‏اش خالى از تیرگى است. در طریق مستقیمش کژى راه نیابد و ستونش اعوجاج نپذیرد، در جاده‏هاى وسیع آن لغزندگى نباشد، چراغهایش هرگز خاموش نشود و شیرینى‏اش هیچ‏گاه تلخى ندارد، اسلام داراى ستونهایى است که خداوند آن را در اعماق حق استوار ساخته و اساس آن را ثابت قرار داده است. چشمه سارهایش پرآب و چراغهایش پرفروغ است. نشانه‏هاى هدایتى دارد که مسافران راه حق را رهنمون مى‏شود و پرچم‏هایى که براى هدایت پویندگان راه خدا نصب شده و آبگاه‏هایى که واردان بر آن سیراب مى‏شوند. خداوند منتهاى خشنودى خود و بالاترین قلّه رفیع اطاعتش را در آن قرار داده است، لذا اسلام نزد خدا داراى پایه‏هاى محکم، بناى رفیع، دلیل روشن، شعله‏اى نورافشان، قدرتى غیر قابل شکست و نشانه‏هایى آشکار است و ستیز و مبارزه با آن امکان‏پذیر نیست، بنابراین آن را گرامى دارید، از آن تبعیت کنید، حقش را ادا نمایید و آن را در جایگاه شایسته‏اش قرار دهید.

شرح و تفسیر

ارزش والاى اسلام‏

امام علیه السّلام در این قسمت از خطبه، به بیان اهمیّت اسلام و عظمت این آیین مقدس‏

مى‏پردازد و در واقع با این بخش آنچه را که درباره اطاعت و تقوا در بخش گذشته آمده بود، تکمیل مى‏کند، زیرا اطاعت و تقوا به پیروى آیین اسلام حاصل مى‏شود. در قسمت نخست این بخش، یازده صفت از اوصاف عظمت اسلام را بیان کرده، مى‏فرماید: «سپس (آگاه باشید) این اسلام آیینى است که خداوند آن را براى خود برگزیده و با عنایت خاص خویش آماده ساخته (و به آن فوق العاده اهمیّت داده است). بهترین خلق خود (محمد صلّى اللّه علیه و آله) را براى تبلیغ آن برگزید و پایه‏هاى آن را بر محبّت خویش قرار داد»؛ (ثمّ إنّ هذا الإسلام دین اللّه الّذی اصطفاه لنفسه، و اصطنعه(35) على عینه، و أصفاه خیرة خلقه، و أقام دعائمه على محبّته).

در این پنج وصف نخستین، در حقیقت ارکان اصلى این دین مقدس تبیین شده که تشریع آن به دست خداست و با نهایت دقت صورت گرفته، و ابلاغ‏کننده آن بهترین خلق خدا پیامبر اسلام است و پایه‏هاى اصلى آن براساس محبّت خدا قرار گرفته است.

جمله (اصطفاه لنفسه) اشاره به این است که راه رسیدن به قرب خداوند، تنهایى آیین اسلام است: ««وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ» هرکس غیر دین اسلام را بپذیرد از او پذیرفته نیست».(36) جمله «و اصطنعه على عینه» در مورد امورى گفته مى‏شود که شخص به هنگام انجام گرفتن آن حاضر و ناظر باشد و به عبارت دیگر در برابر چشمان او انجام گیرد. و در مورد خداوند، کنایه از نهایت عنایت و مراقبت الهى نسبت به آن است. قرآن مجید درباره حضرت موسى علیه السّلام مى‏فرماید: ««وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَیْنِی» تو باید در حضور من و تحت مراقبت من پرورش یابى».(37)

جمله «أقام دعائمه على محبّته» (با توجّه به اینکه ضمیر محبته به خدا بازمى‏گردد

اشاره به این است که اساس اسلام را محبّت تشکیل مى‏دهد و این یکى از افتخارات ماست که آیینمان برپایه محبت است و لذا در روایت آمده است: «هل الدّین إلّا الحبّ إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ» آیا دین چیزى غیر از محبّت است؟ خداوند عز و جل مى‏گوید: بگو (اى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله) اگر خدا را دوست مى‏دارید از من پیروى کنید تا خداوند شما را دوست بدارد».(38)

به این ترتیب پایه دین محبّت بندگان نسبت به خدا از یک سو و محبّت خدا به بندگان از سوى دیگر است.

در ادامه این سخن شش وصف دیگر را بیان کرده، مى‏گوید: «خداوند ادیان و مذاهب دیگر را با عزّت و قدرت بخشیدن به اسلام ضعیف کرد و ملل دیگر را با اعتلاى اسلام فرود آورد، و با احترام و نفوذ آن، دشمنانش را خوار نمود. با یارى اسلام مخالفان سرسختش را درمانده ساخت و با تقویت آن، ارکان ضلالت را درهم کوبید. تشنگان را از سرچشمه زلال آن سیراب کرد، و آبگاهش را پرآب نمود»؛ (أذلّ الأدیان بعزّته، و وضع الملل برفعه، و أهان أعداءه بکرامته، و خذل محادّیه(39) بنصره، و هدم أرکان الضّلالة برکنه. و سقى من عطش من حیاضه، و أتأق(40) الحیاض بمواتحه(41)).

جمله‏هاى «أذلّ الأدیان بعزّته، و وضع الملل برفعه …» با توجه به اینکه ضمیر در آنها به اسلام برمى‏گردد) اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید آمده است: ««هُوَ»

«الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» او کسى است که رسول خدا را با هدایت و دین حق فرستاد تا او را بر همه ادیان غالب سازد، هرچند مشرکان کراهت داشته باشند».(42)

در آیه قبل از آن مى‏خوانیم: ««یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ» آنها مى‏خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند؛ ولى خدا نور خود را کامل مى‏کند، هرچند کافران خوش نداشته باشند».(43)

پیروزى اسلام بر ادیان دیگر در دو جبهه بود؛ یکى جبهه ظاهرى از نظر سیاسى و نظامى و دیگر جبهه باطنى از نظر منطق و استدلال و برهان، زیرا قرآن مجید قوى‏ترین دلایل را براى اثبات معارف دینى اقامه کرده که هرفرد منصفى را وادار به پذیرش مى‏کند و همان‏گونه که مولا در جمله‏هاى بالا فرمود، تشنگان را از چشمه‏هاى جوشان خود سیراب و آبگاه‏هاى علم و معرفت را با دلایل خویش پر مى‏سازد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بیان امتیازات مهم دیگرى از امتیازات اسلام مى‏پردازد و نخست جاودانگى این آیین مقدّس را بیان مى‏دارد و با هشت جمله پرمعنا این جاودانگى را به زیباترین وجهى ترسیم مى‏کند و مى‏فرماید: «خداوند اسلام را چنان قرار داده که هرگز دستگیره‏اش شکسته نشود و حلقه‏هایش از هم بازنگردد، اساسش ویرانى نپذیرد و ستونهایش فرونریزد، درخت وجودش برکنده نشود، مدّتش پایان نگیرد، بر احکامش غبار کهنگى ننشیند و شاخه‏هایش قطع نگردد»؛ (ثمّ جعله لا انفصام لعروته، و لا فکّ لحلقته، و لا انهدام لأساسه، و لا زوال لدعائمه، و لا انقلاع لشجرته، و لا انقطاع لمدّته، و لا عفاء(44) لشرائعه، و لا جذّ لفروعه).

این همان چیزى است که قرآن مجید درباره پیامبر فرموده: ««ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ» محمّد پدر هیچ‏یک از مردان شما نبوده و نیست؛ ولى رسول خدا و آخرین پیامبران است …».(45)

اصول و ارکان اسلام چنان از سوى خداوند تنظیم شده که با گذشت زمان متزلزل نمى‏شود و نیازهاى هرزمان و هرمکان در احکام ثابت و متغیّرش (با تغییر موضوعات) پیش‏بینى شده و همین جامعیّت آن را جاودانه ساخته است.

سپس امام بعد از جاودانگى اسلام به بیان اوصاف دیگرى از قبیل سهل و آسان بودن و صاف و مستقیم و روشن بودن قوانین اسلام مى‏پردازد و در ضمن هشت جمله مى‏فرماید: «راههایش خالى از تنگنا، آسان بودنش خالى از سستى و روشنایى‏اش خالى از تیرگى است. در طریق مستقیمش کژى راه نیابد و ستونش اعوجاج نپذیرد، در جاده‏هاى وسیع آن لغزندگى نباشد، چراغهایش هرگز خاموش نشود و شیرینى‏اش هیچ‏گاه تلخى ندارد»؛ (و لا ضنک(46) لطرقه، و لا وعوثة(47) لسهولته، و لا سواد لوضحه(48)، و لا عوج لانتصابه(49)، و لا عصل(50) فی عوده، و لا وعث لفجّه(51)، و لا انطفاء لمصابیحه، و لا مرارة لحلاوته).

جمله اوّل (و لا ضنک لطرقه) اشاره به همان چیزى است که در روایت نبوى آمده است: «بعثت بالحنفیّة السّهلة السّمحة؛ من به شریعت سهل و آسان مبعوث شده‏ام».(52)

شریعتى که پیمودن آن براى سالکان الى اللّه سختى ندارد و قوانینش سهل و آسان است.

از آنجا که گاهى افراط در سهولت سبب سستى مى‏گردد، در جمله بعد (و لا وعوثة لسهولته) مى‏فرماید: این آسانى و سهله و سمحه بودن شریعت، هرگز به افراط نمى‏گراید، بلکه در سرحد اعتدال است. در جمله سوم اشاره به این حقیقت دارد که روشنایى جاده اسلام همیشگى است و چنان نیست که گاهى تاریکى بر آن غلبه یابد. فرق میان جمله چهارم و پنجم که هردو اشاره به صاف و مستقیم بودن آیین اسلام و عدم کژى در آن است، ممکن است از این نظر باشد که در جمله چهارم به صاف بودن مسیر اشاره مى‏کند و در جمله پنجم به صاف بودن ستون‏هاى این بناى پرشکوه نظر دارد.

در جمله ششم (و لا وعث لفجّه) اشاره به این دارد که سطح این جادّه محکم است و پیمودن آن براى رهروان آسان، نه همچون جاده‏هاى پرخاک و شن که پاى در آن فرو مى‏رود و پیمودنش بر رهروان مشکل است.

جمعى از شارحان نهج البلاغه جمله هفتم (و لا انطفاء لمصابیحه) را اشاره به وجود علما در هرعصر و زمان دانسته‏اند که به لطف پروردگار، این چراغ‏هاى روشن در هرزمانى بوده و هستند و راه‏ها را به همگان نشان مى‏دهند. بعضى نیز آن را اشاره به امامان معصوم دانسته‏اند که زمین از وجود آنان خالى نمى‏شود. نیز ممکن است مفهوم عامّى داشته باشد که شامل دلایل روشن و نشانه‏هاى حقانیت و آثار عظمت در هرعصر و زمان مى‏شود.

آخرین جمله (و لا مرارة لحلاوته) اشاره به این است که بسیارى از شیرینیهاى دنیاست که تلخیهاى فراوانى به آن آمیخته و یا در پایان آن است، همچون مال و ثروت و مقام و بهره‏گیرى از لذّات که غالبا توأم با ناراحتى‏ها و نگرانى‏هاست؛ ولى شیرینى اسلام‏

هیچ‏گاه آمیخته با تلخى نخواهد بود.

آن‏گاه امام در ادامه سخن بعد از بیان جاودانگى اسلام و سهولت احکام، اشاره به قوّت و قدرت و اقتدار اسلام کرده و ضمن هفت جمله، حق مطلب را ادا نموده، مى‏فرماید: «بنابراین اسلام داراى ستونهایى است که خداوند آن را در اعماق حق استوار ساخته و اساس آن را ثابت قرار داده و چشمه‏سارهایش پرآب و چراغهایش پرفروغ است. نشانه‏هاى هدایتى دارد که مسافران راه حق را رهنمون مى‏شود و پرچمهایى که براى هدایت پویندگان راه خدا نصب شده و آبگاه‏هایى که واردان بر آن سیراب مى‏شوند»؛ (فهو دعائم أساخ(53) فی الحقّ أسناخها(54)، و ثبّت لها أساسها(55)، و ینابیع غزرت(56) عیونها، و مصابیح شبّت نیرانها؛ و منار اقتدى بها سفّارها(57)، و أعلام قصد بها فجاجها، و مناهل روی بها ورّادها).

به این ترتیب اسلام به کاخ عظیمى تشبیه شده که داراى شالوده‏هاى محکم و ستون‏هاى قوى است و در کنار آن باغستان و چشمه‏هاى پرآبى قرار دارد و براى رسیدن به آن در مسیر راه چراغهایى در شب تاریک و نشانه‏هایى در روز قرار داده شده، به گونه‏اى که پویندگان این راه نه در شبها گمراه مى‏شوند و نه در روزها، و در مسیر راه آبگاه‏هایى است که مسافران تشنه را سیراب مى‏کند.

این ستونها و پایه‏ها مى‏تواند اشاره به همان چیزى باشد که در حدیث «بنى الإسلام على خمسة؛ على الصّلاة و الزّکاة و الصّوم و الحجّ و الولایة و لم یناد بشی‏ء کما نودى بالولایة؛ اسلام بر پنج پایه بنا شده است بر نماز و زکات و روزه و حج و ولایت و

حاکمیت امامان، و به چیزى همچون ولایت، دعوت نشده است (زیرا پایه همه واجبات است).(58)

اما چشمه‏هایى که در سومین جمله به آن اشاره شده، مى‏تواند ناظر به آیات قرآن مجید و سنّت پیامبر اکرم و امامان معصوم علیهم السّلام باشد. چراغ‏ها و نشانه‏هاى راه، اشاره به معجزات و کراماتى است که از آن بزرگواران صادر شده و آبگاه‏هاى سیراب‏کننده، اشاره به علوم معصومین است که همه را سیراب مى‏کند.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به سه ویژگى دیگر از ویژگى‏هاى اسلام اشاره کرده، مى‏فرماید: «خداوند منتهاى خشنودى خود و بالاترین قلّه رفیع اطاعتش را در آن قرار داده است»؛ (جعل اللّه فیه منتهى رضوانه، و ذروة دعائمه، و سنام طاعته).

جمله اول در واقع اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید آمده که مى‏فرماید: «وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً»(59)

جمله دوم مى‏تواند اشاره به آیه شریفه ««وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ» هرکس جز اسلام را دین خود قرار دهد از او پذیرفته نیست»(36) باشد.

و جمله سوم مطابق بعضى از روایات اشاره به جهاد است. در حدیثى از امام باقر علیه السّلام مى‏خوانیم که به یکى از یاران خود فرمود: «ألا اخبرک بأصل الإسلام و فرعه و ذورة سنامه؛ آیا تو را از اصل و فرع اسلام و قله رفیع آن باخبر نسازم». راوى عرض مى‏کند: آرى! فدایت شوم، فرمود: «أمّا أصله الصّلاة و فرعه الزّکاة و ذروة سنامه الجهاد؛ اصلش نماز و فرعش زکات و قله رفیع آن جهاد است».(60)

سرانجام امام علیه السّلام در پایان این بخش به هفت وصف دیگر از اوصاف اسلام در عباراتى‏

کوتاه و پرمعنا اشاره کرده، مى‏فرماید: «بنابر آنچه گفته شد، اسلام نزد خدا داراى پایه‏هاى محکم، بناى رفیع، دلیلى روشن، شعله‏اى نورافشان، قدرتى غیر قابل شکست و نشانه‏هایى آشکار است، و ستیز و مبارزه با آن امکان‏پذیر نیست»؛ (فهو عند اللّه وثیق الأرکان، رفیع البنیان، منیر البرهان، مضی‏ء النّیران، عزیز السّلطان، مشرف المنار، معوذ(61) المثار).

جمله اوّل (فهو عند اللّه …) اشاره به این است که اسلام بر پایه‏هاى محکمى از دلایل عقلى و منطقى و معجزات روشن پیامبر اکرم قرار دارد.

و جمله «رفیع البنیان» اشاره به گستردگى و عظمت برنامه‏هاى اسلام است که شامل همه اصول و فروع زندگى مادى و معنوى انسانها مى‏شود.

جمله سوم «منیر البرهان» اشاره به دلایل روشنى است که مى‏توان بر حقانیت اسلام اقامه کرد.

جمله چهارم «مضی‏ء النّیران» ناظر به علوم و دانشهاى روشنى‏بخشى است که از اسلام سرچشمه مى‏گیرد. همان‏گونه که تاریخ مى‏گوید: اسلام در قرون تاریک وسطى، چنان حرکتى در پیشرفت تمام رشته‏هاى علوم انسانى و تجربى ایجاد کرد که فرآورده‏هاى علمى مسلمانان به همه جهان آن روز صادر شد و به گفته بعضى از دانشمندان غرب به منزله ماهتابى بود که فضاى ظلمانى شبهاى قرون وسطاى اروپا را روشن ساخت.

جمله پنجم «عزیز السّلطان» مى‏تواند اشاره به شکست‏ناپذیرى حاکمیت اسلام باشد یا اشاره به شکست‏ناپذیرى دلایل و براهین متقن و قوّى آن.

جمله ششم «مشرف المنار»- با توجه به اینکه «منار» ستونهاى بلندى بود که بر فراز آن چراغ روشن مى‏کردند تا مسافران در بیابانها راه مقصد را گم نکنند و هرقدر این منار

بلندتر بود و اشراف بیشترى داشت دور افتادگان را بهتر هدایت مى‏کرد- اشاره به این است که هدایتهاى قرآن و اسلام آن‏قدر قوى است که دورافتادگان را از همه‏جا به سوى خود دعوت مى‏کند.

هفتمین جمله «معوذ المثار»- با توجه به اینکه «مثار» مصدر میمى است و به معناى حرکت دادن و برانگیختن و بیرون راندن است- اشاره به این است که هیچ‏کس قدرت ستیز با اسلام راستین را ندارد.

به دنبال این اوصاف، چهار دستور که در واقع لازمه اوصاف سابق است، صادر مى‏فرماید و مى‏گوید: «اکنون که چنین است آن را گرامى دارید، از آن تبعیت کنید، حقش را ادا نمایید و آن را در جایگاه شایسته‏اش قرار دهید»؛ (فشرّفوه و اتّبعوه، و أدّوا إلیه حقّه، وضعوه مواضعه).

بدیهى است چیزى که داراى این اوصاف باعظمت باشد هرعاقلى باید آن را گرامى بدارد و آیینى که این‏گونه دلایل قوى و روشن دارد، باید از آن پیروى شود و حقش را ادا کنند و اداى حق آن، گوش بر امر و چشم بر فرمان آن دوختن است و آن را در جایگاه خویش قرار دادن این است که آن را سرمشق زندگى در همه امور قرار داده و کمترین تحریف، در آن روا مدارند.

بخش چهارم‏

ثمّ إنّ اللّه سبحانه بعث محمّدا- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- بالحقّ حین دنا من الدّنیا الانقطاع، و أقبل من الآخرة الاطّلاع، و أظلمت بهجتها بعد إشراق، و قامت بأهلها على ساق، و خشن منها مهاد، و أزف منها قیاد، فی انقطاع من مدّتها، و اقتراب من أشراطها، و تصرّم من أهلها، و انفصام من حلقتها، و انتشار من سببها، و عفاء من أعلامها، و تکشّف من عوراتها، و قصر من طولها.

جعله اللّه بلاغا لرسالته، و کرامة لأمّته، و ربیعا لأهل زمانه، و رفعة لأعوانه، و شرفا لأنصاره.

ترجمه‏

خداوند سبحان محمّد علیه السّلام را زمانى به حق مبعوث ساخت که دنیا به پایانش نزدیک گشته، نشانه‏هاى آخرت مشرف شده بود؛ روشنایى نشاطانگیزش به ظلمت گراییده و اهل خود را در رنج و مشقّت، بر سر پا نگه داشته بود، در زمانى که بسترش ناهموار و حیاتش رو به زوال مى‏رفت، عمرش پایان مى‏گرفت و عوامل زوالش نزدیک شده بود. اهلش در حال نابودى، حلقه‏هایش درهم شکسته، اسبابش از هم گسیخته، پرچمهایش کهنه و پوسیده، عیوبش آشکار شده و طول عمرش به کوتاهى گراییده بود. در چنین شرایطى خداوند پیامبر را ابلاغ‏کننده رسالتش قرار داد و سبب کرامت و افتخار امّتش، و همچون فصل بهار براى اهل زمانش بود و مایه سربلندى یاران و اسباب شرف انصارش.

شرح و تفسیر

ظهور اسلام همچون بهاران بود

امام علیه السّلام در فصل سابق بحث غرّایى درباره عظمت اسلام و ویژگیهاى مهمّ آن، ضمن تعبیرات عمیق و گویایى بیان فرمود. به دنبال آن در این فصل درباره آورنده این دین؛ یعنى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و مخصوصا شرایط بسیار سختى که در آن شرایط، پیامبر صلّى اللّه علیه و اله قیام کرد، سخن مى‏گوید. در فصل آینده اهمیّت قرآن مجید را که مهم‏ترین معجزه پیامبر اکرم و قانون اساسى اسلام است، مطرح مى‏کند.

در این فصل- همان‏گونه که گفته شد- بیش از همه چیز روى شرایط سخت عصر جاهلیّت و زمان قیام پیامبر اکرم انگشت مى‏نهد و ضمن چهارده جمله کوتاه، ویژگیهاى آن زمان را برمى‏شمرد و مى‏فرماید: «خداوند سبحان محمّد علیه السّلام را هنگامى به حق مبعوث ساخت که دنیا به پایانش نزدیک شده، و نشانه‏هاى آخرت مشرف شده بود، روشنایى نشاطانگیز آن به ظلمت گراییده و اهل خود را در رنج و مشقّت، بر سر پا نگه داشته بود»؛ (ثمّ إنّ اللّه سبحانه بعث محمّدا- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- بالحقّ حین دنا من الدّنیا الانقطاع، و أقبل من الآخرة الاطّلاع(62)، و أظلمت بهجتها بعد إشراق، و قامت بأهلها على ساق(63)).

در ادامه مى‏افزاید: «در زمانى که بسترش ناهموار و حیاتش رو به زوال مى‏رفت، عمرش پایان مى‏گرفت و علامات زوالش نزدیک شده بود»؛ (و خشن منها مهاد(64)، و أزف(65) منها قیاد(66)، فی انقطاع من مدّتها، و اقتراب من أشراطها(67)).

سپس مى‏افزاید: «اهلش در حال نابودى، حلقه‏هایش درهم شکسته، اسبابش از هم گسیخته، پرچمهایش کهنه و پوسیده، عیوبش آشکار شده و طول عمرش به کوتاهى گراییده بود»؛ (و تصرّم(68) من أهلها، و انفصام من حلقتها، و انتشار من سببها، و عفاء(69) من أعلامها، و تکشّف من عوراتها، و قصر من طولها).

این تعبیرات چهارده‏گانه، همه اشاره به این است که جهان رو به زوال مى‏رود و ما در بخش آخرین آن قرار گرفته‏ایم. امکانات، نعمتها، مواهب و استعدادها در همه ابعاد رو به زوال است.

سپس مى‏فرماید: «در چنین شرایطى، خداوند پیامبر را ابلاغ‏کننده رسالتش قرار داد و سبب کرامت و افتخار امّتش؛ همچون فصل بهار براى اهل زمانش بود و مایه سربلندى یاران و اسباب شرف انصارش»؛ (جعله اللّه بلاغا لرسالته، و کرامة لأمّته، و ربیعا لأهل زمانه، و رفعة لأعوانه، و شرفا لأنصاره).

آرى! این پیامبر بزرگ در بخش پایانى جهان، بهار خرّم و سرسبز آفرید و پیروان خود را به اوج افتخار و قلّه پیروزى رساند و همه را از برکات وجود خود برخوردار کرد و در آن شام تیره، خورشید درخشانى طالع ساخت.

پاسخ به یک سؤال مهم‏

با توجه به آنچه در بالا آمد قسمت اعظم عمر دنیا گذشته و آنچه باقى مانده، بخش کمتر آن است، از آیات مختلف قرآن نیز همین معنا به خوبى استفاده مى‏شود. در آیه یک سوره انبیا مى‏خوانیم: ««اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» حساب مردم به آنان نزدیک شده، در حالى که در غفلت‏اند و روى گردانند».

در نخستین آیه سوره قمر آمده است: ««اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» قیامت نزدیک شد و ماه از هم شکافت» و در آیه شش و هفت سوره معارج مى‏خوانیم: ««إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً» آنها پایان جهان را دور مى‏بینند و ما نزدیک مى‏بینیم» و آیات دیگر.

اکنون این سؤال پیش مى‏آید که مگر عمر دنیا چه اندازه است که بیشتر آن گذشته باشد؟ حدود 14 قرن از بعثت رسول خدا مى‏گذرد و ممکن است قرون زیاد دیگرى نیز به همین منوال بگذرد، در حالى که ما اثرى از زوال دنیا و آغاز قیامت احساس نمى‏کنیم.

مفسّران نهج البلاغه در اینجا گفتگوى زیادى دارند؛ گویى در بن‏بست قرار گرفته و هر کدام راهى براى گشودن بن‏بست جستجو مى‏کنند. و بعضى نیز بعد از گفت‏وگوهاى زیاد، اعتراف به عجز کرده و سکوت را شایسته‏تر مى‏شمرند.

جالب اینکه درباره مقدار عمر دنیا هرکس چیزى گفته است، بعضى 5 هزار سال، بعضى 7 هزار و بعضى 12 هزار و بعضى بیشتر از آن شمرده‏اند و شگفت‏تر اینکه بعضى مقدار اضافى از ماهها و روزها را نیز در کنار سالها قید کرده‏اند، در حالى که به نظر مى‏رسد هیچ‏کدام مدرک معتبرى بر گفتار خود ندارند و سخن همه آنها بر حدس و گمان استوار است و به اصطلاح تیرى است در تاریکى. بهتر آن است که ما بى‏آنکه در صدد تعیین عمر دنیا به سال و ماه و روز باشیم به سراغ پاسخ سؤال فوق برویم و ببینیم چگونه باقى‏مانده عمر دنیا در برابر گذشته آن مقدار کمى است؟

در اینجا پاسخهاى متعددى ذکر شده که از همه بهتر پاسخ زیر است:

دانش امروزى و همچنین روایات اسلامى، تاریخى طولانى براى زندگى انسانها بر صفحه زمین قائل هستند که در مقایسه با آن، باقى‏مانده عمر انسان بر روى زمین، ممکن است کوتاه باشد.

در پاره‏اى از روایات، آمده است «آیا گمان مى‏کنید که خداوند هیچ مخلوقى غیر از شما انسانها نیافرید، در حالى که قبل از شما هزاران نسل انسان بوده و شما در آخر آنها قرار دارید».(70)

بنابراین آنچه در بخش بالا از این خطبه آمده است و همچنین اشاراتى که در آیات مختلف قرآن به این مسئله شده که باقى‏مانده عمر دنیا کوتاه است، مشکلى ایجاد نمى‏کند.

تفسیر دیگرى که براى تعبیرات بالا ذکر شده این است که منظور از انقطاع و روى آوردن آخرت، پایان زندگى انسان‏ها یا امّت‏هاست، زیرا مدّت عمر آدمى کوتاه است و چیزى نمى‏گذرد که مرگ او فرامى‏رسد.

اگر خوب در جمله‏هاى چهارده‏گانه بالا دقّت کنیم تصدیق خواهیم کرد که این تفسیر با همه آن جمله‏ها سازگار نیست.

نکته

آرى او بهار بود!

امام علیه السّلام در پایان این بخش، اشاره به افتخارآفرینى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله درباره پیروانش فرموده، او را به منزله فصل بهار براى اهل زمانش و مایه شرف و رفعت اعوان و انصارش دانسته است.

هرگاه نگاهى به تاریخ عصر جاهلیّت بیفکنیم و بعد تحوّل و انقلابى را که بر اثر قیام پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله پدید آمد در نظر بگیریم حقیقت جمله‏هاى بالا را به خوبى درک خواهیم کرد. عرب جاهلى که به عنوان انسانى نیمه‏وحشى محسوب مى‏شد و فاقد هرگونه موقعیت اجتماعى و تاریخى بود در سایه قیام پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله چنان عظمتى پیدا کرد که در تاریخ عالم بى‏سابقه یا کم‏سابقه بود. پیروان پیغمبر اسلام اعم از عرب و عجم نه تنها حکومت گسترده‏اى بر بخش عمده جهان آن روز تشکیل دادند، بلکه قلّه‏هاى علم و دانش را نیز فتح نمودند؛ آنچنان‏که علوم اسلامى سرانجام سرچشمه انقلاب علمى اروپا و به اصطلاح «رنسانس» شد و هم‏اکنون نیز اگر مسلمانان به گذشته خود بازگردند و ارزشهاى اسلامى را زنده کنند، باز از پیشروان و پیشتازان در صحنه‏هاى علمى و سیاسى و اقتصادى خواهند بود.

بخش پنجم‏

ثمّ أنزل علیه الکتاب نورا لا تطفأ مصابیحه، و سراجا لا یخبو توقّده، و بحرا لا یدرک قعره، و منهاجا لا یضلّ نهجه، و شعاعا لا یظلم ضوءه، و فرقانا لا یخمد برهانه، و تبیانا لا تهدم أرکانه، و شفاء لا تخشى أسقامه، و عزّا لا تهزم أنصاره، و حقّا لا تخذل أعوانه. فهو معدن الإیمان و بحبوحته، و ینابیع العلم و بحوره، و ریاض العدل و غدرانه، و أثافیّ الإسلام و بنیانه، و أودیة الحقّ و غیطانه. و بحر لا ینزفه المستنزفون، و عیون لا ینضبها الماتحون و مناهل لا یغیضها الواردون، و منازل لا یضلّ نهجها المسافرون، و أعلام لا یعمى عنها السّائرون، و آکام لا یجوز عنها القاصدون.

جعله اللّه ریّا لعطش العلماء، و ربیعا لقلوب الفقهاء، و محاجّ لطرق الصّلحاء، و دواء لیس بعده داء، و نورا لیس معه ظلمة، و حبلا وثیقا عروته، و معقلا منیعا ذروته، و عزّا لمن تولّاه، و سلما لمن دخله، و هدى لمن ائتمّ به، و عذرا لمن انتحله، و برهانا لمن تکلّم به، و شاهدا لمن خاصم به، و فلجا لمن حاجّ به، و حاملا لمن حمله، و مطیّة لمن أعمله، و آیة لمن توسّم، و جنّة لمن استلأم. و علما لمن وعى، و حدیثا لمن روى، و حکما لمن قضى.

ترجمه‏

سپس خداوند قرآن را بر او نازل کرد؛ نورى که چراغهایش خاموشى ندارد، چراغى که‏

فروغ آن زوال نپذیرد. دریایى که ژرفایش درک نشود و راهى که پیمودنش به گمراهى نمى‏کشد، شعاعى که روشنایى‏اش تیرگى نگیرد، فرقان و جداکننده حق از باطلى که پرتو برهانش خاموش نگردد، بنایى که ارکانش منهدم نشود و داروى شفابخشى که با وجود آن، بیماریها وحشت نیاورد، قدرتى که یاورانش شکست نپذیرند و حقّى که مددکارانش بى‏یار و یاور نمانند. قرآن معدن ایمان و کانون آن است، چشمه‏سارهاى دانش و دریاهاى علم و باغهاى عدالت و برکه‏هاى عدل و پایه‏هاى اسلام و بنیان آن و نهرهاى حق و دشت‏هاى خرّم و سرسبز دین است، دریایى است که هرچه از آن برگیرند پایان نمى‏گیرد و چشمه‏اى است که هرچه از آن بردارند کم نمى‏شود.

آبشخورهایى است که هرچه از آن برکشند کاستى نمى‏یابد. منزلگاه‏هایى است که مسافرانش راه خود را گم نمى‏کنند و نشانه‏هایى است که از چشم رهگذران پنهان نمى‏ماند و زمین‏هاى مرتفعى است که جویندگانش از آن نمى‏گذرند. خداوند آن را فرونشاننده عطش دانشمندان، بهار دلهاى فقیهان و جادّه‏هاى وسیع صالحان قرار داده است. دارویى است که با بهره‏گیرى از آن اثرى از بیمارى باقى نمى‏ماند و نورى است که ظلمتى با آن نخواهد بود. ریسمانى است که دستاویز آن مطمئن و پناهگاهى است که قلّه بلند آن مانع نفوذ دشمن، عزّت و قدرت است، براى آن‏کس که تحت ولایتش قرار گیرد و محل امنى است براى آن‏کس که در حوزه آن وارد شود.

راهنمایى است براى کسى که به آن اقتدا کند و عذرى است براى آن‏کس که آن را مذهب خویش برگزیند و دلیل و برهانى است براى کسى که با آن سخن گوید و گواهى است براى کسى که به کمک آن در برابر دشمنش بایستد و سبب پیروزى است بر آن‏کس که به آن احتجاج کند. قرآن نجات دهنده خوبى است براى کسى که به آن عمل کند و مرکب راهوارى است براى آن‏کس که آن را به کار گیرد. نشانه افتخارى است براى کسى که خود را با آن نشانه‏گذارى کند و سپر مطمئنّى است براى آن‏کس که خود را در پناه آن قرار دهد. علم و دانش پرارزشى است براى کسى که آن را حفظ و نگهدارى کند و گفتار

والایى است براى آن‏کس که آن را روایت نماید و حکم قاطعى است براى کسى که با آن قضاوت کند.

شرح و تفسیر

ویژگى‏هاى مهم قرآن‏

همان‏گونه که قبلا گفته شد، امام علیه السّلام در این خطبه بلیغ، نخست از اهمیّت تقوا سخن مى‏گوید. سپس راه تقوا را که پیروى از آیین اسلام است شرح مى‏دهد و در مرحله بعد به اهمیّت قیام پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله، آورنده اسلام مى‏پردازد و در این بخش آخر، از فضایل و امتیازات قرآن که معجزه جاویدان پیامبر و قانون اساسى اسلام است، سخن مى‏گوید. جالب اینکه امام در 42 جمله کوتاه و عمیق و پرمعنا به 42 امتیاز مهم قرآن اشاره و فضیلتهاى آن را به صورت گسترده، تشریح مى‏کند به گونه‏اى که بالاتر از آن نمى‏توان گفت.

در آغاز به ده فضیلت و امتیاز مى‏پردازد و مى‏فرماید: «سپس خداوند قرآن را بر او نازل فرمود، نورى که چراغهایش خاموشى ندارد، چراغى که فروغ آن زوال نپذیرد. دریایى که ژرفایش درک نشود و راهى که پیمودنش به گمراهى نمى‏انجامد، شعاعى که روشنایى‏اش تیرگى نگیرد، فرقان و جداکننده حق از باطلى که پرتو برهانش خاموش نگردد، بنایى که ارکانش منهدم نشود، و داروى شفابخشى که با وجود آن، بیماریها وحشت نیاورد، قدرتى که یاورانش شکست نپذیرند و حقّى که مددکارانش بى‏یار و یاور نمانند»؛ (ثمّ أنزل علیه الکتاب نورا لا تطفأ مصابیحه، و سراجا لا یخبو(71) توقّده، و بحرا لا یدرک قعره، و منهاجا(72) لا یضلّ نهجه، و شعاعا لا یظلم ضوءه، و فرقانا لا یخمد برهانه، و تبیانا لا تهدم أرکانه، و شفاء لا تخشى أسقامه، و عزّا لا تهزم أنصاره، و حقّا لا تخذل‏

أعوانه).

جمله اوّل و دوم در واقع برگرفته از آیاتى است که قرآن مجید را به نور تشبیه کرده است؛ در آیه 15 مائده مى‏خوانیم: ««قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ» از سوى خدا نور و کتاب آشکارى براى شما آمد …»، زیرا قرآن مجید جاده‏هاى تاریک زندگى را روشن مى‏سازد و راه را از بیراهه و پرتگاه، نشان مى‏دهد و کاروان جامعه انسانى را در بیابان پرفراز و نشیب این جهان به سوى مقصد؛ یعنى سعادت دنیا و آخرت رهنمون مى‏گردد. جمله سوم (و بحرا لا یدرک قعره) اشاره به اسرار پنهانى و دقایق علوم است که در قرآن مجید وجود دارد و فراتر از اندیشه‏هاست و جز خاصّان درگاه الهى به آن نمى‏رسند. در احادیث اسلامى به بطون متعدد قرآن مجید اشاره شده است.

تعبیر به «منهاج» در جمله چهارم در مورد قرآن با توجه به اینکه منهاج به معناى جاده واضح و روشن و مستقیم است که رهروان آن گمراه نمى‏گردند- اشاره به این است: کسانى که از این طریق واضح و صراط مستقیم الهى بهره گیرند هرگز گرفتار گمراهى‏ها نمى‏شوند.

در جمله پنجم اشاره‏اى دیگرى به نورانیّت قرآن شده است، از این نظر که شعاعش جاودانى است و هرگز زایل نمى‏گردد، همان‏گونه که قرآن درباره خودش مى‏گوید: ««لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» هیچ‏گونه باطل (و باطل‏کننده‏اى) نه از پیش رو و نه از پشت سر به سراغ آن نمى‏آید، زیرا از سوى خداوند حکیم و حمید نازل شده است».(73)

در جمله ششم اشاره به نکته مهم دیگرى مى‏کند و آن این‏که قرآن، فرقان است؛ یعنى به هنگامى که حق و باطل به هم آمیخته شود، آنچه مطابق قرآن است، حق و آنچه مخالف آن است باطل است و به این ترتیب، حق را از باطل جدا مى‏سازد. تعبیر به فرقان درباره قرآن در آیه اوّل سوره فرقان آمده است «تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ»

«لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً» و از آن مهم‏تر این‏که این ویژگى قرآن هرگز به خمود و خاموشى و پنهانى نمى‏گراید.

در جمله هفتم قرآن تشبیه به بنایى شده است که ارکان و ستونهاى آن چنان مستحکم است که هرگز ویران نمى‏شود و این اشاره به جاودانگى تعلیمات قرآن است.(74)

در جمله هشتم به تشبیه دیگرى برخورد مى‏کنیم؛ قرآن با داروى شفابخشى تشبیه شده که هیچ آثار زیانبارى ندارد، زیرا مى‏دانیم غالب داروها به مضمون «لیس من دواء إلّا و یهیّج داء؛ هیچ دارویى نیست مگر اینکه اگر یک بیمارى را برطرف مى‏سازد بیمارى دیگرى را مى‏آفریند»(75) آثار منفى مختلفى دارند؛ ولى قرآن دارویى است که سرتاپا مثبت و شفابخش است.

تعبیر به «شفاء» درباره قرآن در خود قرآن آمده است؛ در آیه 57 سوره «یونس» مى‏خوانیم: ««قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ» از سوى پروردگار شما اندرزى براى شما آمد و چیزى که شفابخش بیماریهاى (اخلاقى) در سینه‏هاست».

در آیه 82 سوره «اسراء» آمده است: ««وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» و از قرآن آنچه شفاء و رحمت است براى مؤمنان نازل مى‏کنیم».

حتى از بسیارى از روایات معصومین استفاده مى‏شود که قرآن مجید اضافه بر این‏که درمان بیماریهاى عقیدتى و اخلاقى است، درمان بیماریهاى جسمانى نیز هست. از جمله در روایات در مورد تأثیر بسیار مثبت سوره «حمد» براى بیماریهاى ظاهرى تأکید شده است.

در تفسیر کنز الدقائق و دیگر تفاسیر در تفسیر سوره حمد روایات متعددى در این زمینه آمده است. مرحوم کلینى نیز در جلد دوم اصول کافى در باب فضل القرآن، روایات‏

متعددى در این زمینه نقل کرده است.

در نهمین و دهمین جمله از جمله‏هاى بالا سخن از انصار و اعوان قرآن به میان آمده که هرگز گرفتار شکست نمى‏شوند و در برابر دشمنان تنها نمى‏مانند.

در ادامه این بحث، امام علیه السّلام به یازده امتیاز دیگر در یازده جمله کوتاه و پى‏درپى اشاره کرده و قرآن را به دریا و چشمه‏سار و بناى مستحکم و معدن گرانبها و جاده روشن و آشکار تشبیه مى‏کند و مى‏فرماید: «قرآن معدن ایمان و کانون آن است، چشمه‏سارهاى دانش و دریاهاى علم و باغهاى عدالت و برکه‏هاى عدل و پایه‏هاى اسلام و بنیان آن و نهرهاى حق و دشتهاى خرّم و سرسبز دین است، دریایى است که هرچه از آن برگیرند پایان نمى‏گیرد و چشمه‏هایى است که هرچه از آن بردارند کم نمى‏شود و آبشخورهایى که هرچه از آن برکشند کاستى نمى‏یابد. منزلگاههایى است که مسافرانش راه خود را گم نمى‏کنند و نشانه‏هایى است که از چشم رهگذران پنهان نمى‏ماند و زمینهاى مرتفعى است که جویندگانش از آن نمى‏گذرند»؛ (فهو معدن الإیمان و بحبوحته(76)، و ینابیع العلم و بحوره، و ریاض(77) العدل و غدرانه(78)، و أثافیّ(79) الإسلام و بنیانه، و أودیة الحقّ و غیطانه(80). و بحر لا ینزفه(81) المستنزفون، و عیون لا ینضبها(82) الماتحون(83)، و

مناهل لا یغیضها(84) الواردون، و منازل لا یضلّ نهجها المسافرون، و أعلام لا یعمى عنها السّائرون، و آکام(85) لا یجوز عنها القاصدون).

تعبیر به «معدن الإیمان» اشاره به این است که دلایل معارف اسلامى از توحید و اثبات وجود خدا گرفته تا مسئله معاد و اعجاز قرآن و ولایت، همه در قرآن مجید به صورت گسترده آمده است؛ دلایلى که سرچشمه دلایل دیگر است، زیرا معدن به چیزى گفته مى‏شود که منبع و مرکز اصلى اشیاى گرانبها و مورد نیاز است.

در جمله دوم همین مطلب به تعبیر دیگرى آمده است. قرآن را به عنوان چشمه جوشان و دریاى علم، بلکه چشمه‏هاى جوشان و دریاها شمرده که اهل ایمان مى‏توانند علوم مختلف را از آن برگیرند و امروز ما مى‏دانیم سرچشمه علم کلام و فقه و اخلاق و تاریخ انبیا و تاریخ اسلام و علوم دیگرى در قرآن مجید است.

در جمله سوم به مسئله مهم دیگرى اشاره کرده و قرآن را به عنوان باغهاى عدالت و غدیرها و آبگیرهاى آن معرفى نموده است. قرآن مجید همه مؤمنان را مخاطب ساخته، مى‏گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ»(86)؛ یعنى قیام به عدالت را کافى نمى‏شمرد، بلکه «قوّام» بودن را لازم مى‏داند که صیغه مبالغه و تأکید است حتى تصریح مى‏کند دوستیها و دشمنیها هرگز مانع اجراى عدالت نشود: «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏»(87)

و نیز در ذیل آیه اوّل مى‏گوید: حتى به جهت طرفدارى از پدر و مادر و نزدیک‏ترین نزدیکان، در اجراى عدالت سستى نکنید.

قابل توجه اینکه امام علیه السّلام عدالت را تشبیه به باغ و استخرهایى کرده که باغ را آبیارى مى‏کند و به یقین جامعه‏اى که عدالت در آن اجرا مى‏شود همان زیبایى باغ و خرّمى و طراوت ناشى از آبیارى کافى دارد و جامعه‏اى که غرق ظلم و تبعیض گردد، به بیابان خشک و سوزان و خالى از آب و علف مى‏ماند.

در چهارمین جمله سخن از اساس و بنیان اسلام است که در قرآن مجید دیده مى‏شود، زیرا «اثافى» و «بنیان» به معناى ریشه‏ها و پایه‏هاست و طبق حدیث معروف امام باقر علیه السّلام اسلام بر پنج پایه بنا شده است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت (جهاد، امر به معروف و نهى از منکر از توابع ولایت است)؛ «بنى الإسلام على خمسة اشیاء؛ على الصّلاة و الزّکاة و الحجّ و الصّوم و الولایة»(88) و مى‏دانیم اصول این فرایض الهى همه در قرآن مجید به صورت گسترده آمده است.

در جمله پنجم سخن از حق است (حق به معناى گسترده آن‏که تمامى حقوق الهى و انسانى و اجتماعى را دربرمى‏گیرد. امام مى‏فرماید: «نهرها و زمینهاى آباد حق در قرآن است».

در ششمین و هفتمین و هشتمین جمله سخن از پایان‏ناپذیرى معارف و علوم قرآنى است که هرچه از آن برگیرند کاستى نمى‏یابد و تا دامنه قیامت حقایق تازه‏اى براى اندیشمندان و جویندگان و پویندگان راه خدا ارائه مى‏دهد، دلیل آن هم روشن است؛ قرآن کلام خداست و کلام خدا همچون ذات خدا پایان‏ناپذیر و نامحدود است، همان‏گونه که در حدیث پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله آمده است: «لا تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه؛ شگفتیهاى قرآن شمارش نمى‏گردد و غرائب آن هرگز کهنه نمى‏شود».(89)

این سخن، پیامى براى همه مفسّران قرآن دارد که هرگز تصوّر نکنند آنچه را از قرآن استفاده کرده‏اند آخرین سخن است و نکته تازه و جدیدى ماوراى آن نیست.

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «که در پاسخ این سؤال که چرا قرآن هرگز کهنه نمى‏شود؟ فرمود: زیرا خداوند او را براى زمان خاص و گروه معیّنى قرار نداده است»: «فهو فی کلّ زمان جدید و عند کلّ قوم غضّ إلى یوم القیامة؛ قرآن در زمانى نو است و نزد هرقوم و ملّتى تا روز قیامت تازه و پرطراوت است».(90)

در نهمین و دهمین و یازدهمین امتیاز، اشاره به روشن بودن راه قرآن و تضمین هدایت پویندگان این راه است: نه مسافرانش گمراه مى‏شوند، نه نشانه‏هایش بر رهروان پوشیده مى‏ماند و نه منزلگاه‏هاى مطمئنّش بر کسى مخفى خواهد بود.

سپس امام در ادامه این اوصاف والاى قرآن به پنج وصف هماهنگ دیگر قرآن اشاره کرده، مى‏فرماید: «خداوند آن را فرونشاننده عطش دانشمندان، بهار دلهاى فقیهان و جادّه‏هاى وسیع صالحان قرار داده است. دارویى است که با بهره‏گیرى از آن اثرى از بیمارى باقى نمى‏ماند و نورى است که ظلمتى با آن نخواهد بود»؛ (جعله اللّه ریّا(91) لعطش العلماء، و ربیعا لقلوب الفقهاء، و محاجّ(92) لطرق الصّلحاء، و دواء لیس بعده داء، و نورا لیس معه ظلمة).

اینکه در جمله اوّل مى‏فرماید: «خداوند قرآن را سبب فرونشاندن عطش دانشمندان قرار داده» اشاره به این است که هردانشمندى تشنه علم بیشتر است، زیرا طعم علم و دانش را چشیده است و چون علوم و دانش‏هاى قرآن مجید بسیار گسترده و نامحدود است، دانشمندان مى‏توانند با آن عطش علمى خود را فروبنشانند.

در کلمات قصار امام علیه السّلام در نهج البلاغه نیز آمده است: «منهومان لا یشبعان؛ طالب‏

علم و طالب دنیا؛ دو گروه گرسنه‏اند که هرگز سیر نمى‏شوند؛ طالبان علم و طالبان دنیا».(93)

اگر در جمله دوم مى‏فرماید: «قرآن بهار دلهاى فقیهان و عاقلان است» اشاره به این است که در فصل بهار عالم طبیعت، زندگى را از سر مى‏گیرد. گیاهان و گلها و میوه‏ها ظاهر مى‏شوند. قرآن مجید نیز در دلهاى آگاهان همین اثر را دارد؛ گلهاى فضیلت، میوه‏هاى لذت‏بخش ایمان و اخلاق و معرفت و سرانجام قرب الهى در پرتو قرآن فراهم مى‏شود.

در جمله سوم، امام علیه السّلام قرآن را جادّه وسیع و روشن رهروان راه حق مى‏شمرد، زیرا صالحان کسانى هستند که در مسیر سیر و سلوک الى اللّه گام برمى‏دارند و بهترین جاده‏اى را که مى‏توانند براى رسیدن به مقصد برگزینند مسیر قرآن مجید است.

در چهارمین جمله اشاره به نکته جدیدى مى‏کند و آن این‏که داروها گاه تنها جنبه تسکینى دارند و گاه درمان موقّت و گاه درمان کامل؛ ولى عوارض منفى و بیماریهاى جنبى به بار مى‏آورند؛ اما قرآن دارویى است که هیچ‏یک از این ضعفهاى سه‏گانه را ندارد؛ دارویى است که به‏طور کامل درمان مى‏کند و فاقد هرعارضه منفى است.

در پنجمین جمله باز به نکته تازه‏اى اشاره مى‏کند و آن این‏که نورهاى عالم ماده، گاه آمیخته با ظلمت‏اند (مانند نور بین الطلوعین و بین الغروبین) و اگر ظلمتى با آن آمیخته نیست یا خسوف و کسوفى دارد و یا غروب و افولى؛ ولى نور قرآن نه غروب و افولى دارد و نه خسوف و کسوفى، زیرا از نور علم حق سرچشمه گرفته و در آنجا ظلمت راه ندارد و مى‏دانیم: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».(94)

در ادامه این اوصاف، امام به چهار امتیاز دیگر از امتیازهاى قرآن اشاره کرده، مى‏فرماید: «ریسمانى است که دستاویز آن مطمئن و پناهگاهى است که قلّه بلند آن مانع نفوذ دشمن و عزّت و قدرت است براى کسى که تحت ولایتش قرار گیرد و محل امنى‏

است براى آن‏کس که در حوزه‏اش وارد شود»؛ (و حبلا وثیقا عروته، و معقلا(95) منیعا ذروته، و عزّا لمن تولّاه، و سلما لمن دخله).

امام علیه السّلام با بیان این چهارم وصف در واقع سعادت انسان را به دژ محکمى تشبیه کرده که بر فراز کوه بلندى قرار دارد و رهروان این راه همچون کوهنوردان باید از طنابهاى محکمى که به نقاط بالاتر کوه بسته مى‏شود و دستگیره‏هاى محکمى دارد استفاده کنند تا به آن دژ برسند و آن دژ در جایى قرار دارد که دشمن به آن دست نمى‏یابد و هرکس در سایه آن قرار گیرد قدرتى غیر قابل شکست مى‏یابد و آن‏کس که در آن وارد شود، سالم مى‏ماند.

دشمن اصلى انسان، هواى نفس و شیطان است و ناامنیها نیز از همین‏جا سرچشمه مى‏گیرد. کسى که در پناه قرآن قرار مى‏گیرد، بر قله رفیع سلامت و سعادت و در عزت و امنیّت خواهد نشست.

آن‏گاه امام به پنج وصف دیگر هماهنگ، از اوصاف قرآن اشاره کرده، مى‏فرماید: «قرآن راهنمایى است براى کسى که به آن اقتدا کند، و عذرى است براى آن‏کس که آن را مذهب خویش برگزیند و دلیل و برهانى است براى کسى که با آن سخن گوید، و گواهى است براى کسى که به کمک آن در برابر دشمنش بایستد، و سبب پیروزى است براى آن‏کس که به آن احتجاج کند»؛ (و هدى لمن ائتمّ به، و عذرا لمن انتحله(96)، و برهانا لمن تکلّم به، و شاهدا لمن خاصم به، و فلجا(97) لمن حاجّ به).

منظور از هدایت در جمله اوّل روشن است و منظور از عذر در جمله دوم ممکن است اتمام حجّت باشد که قرآن به همه افراد در مورد ایمان و انجام وظایف الهى، اتمام حجّت‏

مى‏کند و نیز ممکن است منظور این باشد که قرآن سند معذور بودن در پیشگاه خدا در قیامت است به این معنا که هرکس اعمال خود را با دستور و پیام قرآن هماهنگ سازد،

در پیشگاه خدا معذور خواهد بود. معناى دوم صحیح‏تر به نظر مى‏رسد.

تعبیر به «برهانا لمن تکلّم به» اشاره به این است که نه تنها انسان در عقاید و اعمال خود مى‏تواند تکیه بر قرآن کند، بلکه براهین قرآنى در مقابل مخالفان؛ خواه در مبدأ و معاد باشد و خواه در برنامه‏هاى زندگى، بهترین برهان است.

تعبیر به «شاهدا لمن خاصم به» تأکید بیشترى بر این معناست که هرکس قرآن را شاهد و گواه خود در مقابل خصم بگیرد، بهترین شاهد و گواه محسوب خواهد شد و نتیجه آن همان چیزى است که در جمله پنجم آمده که استدلال و استشهاد به قرآن، سبب پیروزى و غلبه بر مخالفان است.

سپس امام علیه السّلام در هفت وصف باقى مانده از 42 وصفى که در این بخش از خطبه درباره قرآن بیان کرده، مى‏فرماید: «قرآن نجات‏دهنده خوبى است براى کسى که به آن عمل کند و مرکب راهوارى است براى آن‏کس که آن را به کار گیرد، نشانه افتخارى است براى کسى که خود را با آن نشانه‏گذارى کند، و سپر مطمئنّى است براى آن‏کس که خود را در پناه آن قرار دهد و علم و دانش پرارزشى است براى کسى که آن را حفظ و نگهدارى کند و گفتار والایى است براى آن‏کس که آن را روایت نماید و حکم قاطعى است براى کسى که با آن قضاوت کند»؛ (و حاملا لمن حمله، و مطیّة لمن أعمله، و آیة لمن توسّم(98)، و جنّة لمن استلأم(99)، و علما لمن وعى، و حدیثا لمن روى، و حکما لمن قضى).

در جمله‏هاى اول و دوم، مؤمنان به قرآن را به کسى تشبیه مى‏کند که بر مرکبى از نور سوار شده و به سوى آسمان سعادت در پرواز است، مرکبى مطمئن و راهوار.

در جمله سوم قرآن را مدال افتخارى مى‏شمارد براى همه کسانى که آن را نشانه زندگى خود قرار مى‏دهند. آیات قرآن بهترین شعار و نشانه‏هاى آن بهترین نشانه‏هاست.

در جمله چهارم آن را زرهى شمرده که انسان را در نبرد با دشمنان از گزند حوادث، حفظ مى‏کند. هم دشمنان ظاهرى و مخالفان اسلام و هم دشمنان باطنى و درونى؛ یعنى هواى نفس و هم دشمنى پنهانى یعنى شیطان.

در پنجمین و ششمین و هفتمین وصف، در واقع به علوم حاصل از قرآن اشاره مى‏کند؛ جمله «و علما لمن وعى» ممکن اشاره به استدلالات منطقى قرآن باشد و جمله «حدیثا لمن روى» اشاره به حدیث نقلى و احادیثى که از ناحیه وحى به دست آمده است.

در آخرین جمله، به کاربرد علمى آن در مسئله قضاوت و داورى اشاره مى‏کند. بنابراین که قضا در این جمله به معناى داورى در مخاصمات باشد، و اگر قضا هرگونه حکم و قضاوت را شامل شود، همه احکام فقهى و عقیدتى را دربر گیرد.

نکته‏ها

1- عظمت قرآن از دیدگاه امیر مؤمنان علیه السّلام‏

بحث درباره عظمت قرآن در خطبه‏هاى فراوانى از نهج البلاغه آمده است؛ ولى در هیچ خطبه‏اى بحثى به این گستردگى و جامعیت دیده نمى‏شود.

در 42 امتیازى که امام علیه السّلام در این خطبه ذکر فرموده، مطالبى است که ناظر ناآگاه ممکن است آن را ادّعاى بى‏دلیل پندارد؛ ولى با دقّت در آیات خود قرآن، شواهد و دلایل کافى براى آن یافت مى‏شود.

مثلا اگر امام قرآن را معدن ایمان و سرچشمه علم مى‏شمرد، به جهت آن است که قرآن مجید درباره مهم‏ترین مسائل عقیدتى، یعنى مبدأ و معاد، آن‏قدر دلایل گوناگون عقلى ذکر کرده که درهاى ایمان به خدا و معاد را به روى هرانسان منصفى مى‏گشاید.

در مسئله خداشناسى، دست انسانها را گرفته، به اوج آسمانها و اعماق زمین مى‏برد؛ آمدوشد منظّم شب و روز، حرکت منظم بادها،(100) آفرینش انواع حیوانات و گیاهان و میوه‏ها،(101) پرواز پرندگان بر فراز آسمانها(102)، حرکت ابرها و سیراب شدن سرزمینهاى تشنه، بر اثر ریزش بارانها(103) که هرکدام جلوه‏اى از نظم عالم آفرینش است، به او نشان مى‏دهد تا یقین پیدا کند در وراى این دستگاه، مبدأ علم و قدرتى است که آن را به این صورت مى‏گرداند. در مسئله معاد دست انسان حق‏طلب را گرفته به آغاز آفرینش مى‏برد(104) و صحنه‏هاى معاد را در عالم گیاهان(105) و قدرت خدا را بر احیاى استخوان پوسیده مردگان(106)

نشان مى‏دهد.

در زمینه عدالت آن‏قدر به آن اهمیّت داده که آن را از وظایف حتمى مؤمنان(107) و اجراى آن راحتى درباره دشمنان سرسخت، توصیه مى‏کند(108) و انحراف از آن را گناهى بزرگ مى‏شمرد.

اگر امیر مؤمنان آن را چشمه جوشان فیض الهى براى سیراب کردن قلوب علما و بهار دل‏هاى فقها مى‏شمرد، دلیل آن در خود قرآن است، زیرا با اینکه هزاران تفسیر بر قرآن مجید نوشته شده، باز هرروز دانشمندان به کشف تازه‏اى در قرآن مجید دست مى‏یابند.

اگر امام علیه السّلام مى‏فرماید: قرآن سبب عزت و شوکت مسلمانان است، دلیلش آن است که در آیات مختلف، آنها را به وحدت کلمه و عدم تفرقه دعوت کرده و پیوند مؤمنان را پیوند برادران شمرده و نتیجه آن را عزّت مؤمنان در سایه عزت خدا دانسته است.(109)

همچنین تمام موضوعاتى را که امام به عنوان 42 امتیاز براى قرآن در این بخش از خطبه ذکر فرموده، ریشه‏هاى آن را در قرآن مى‏یابید، که اگر جمع‏آورى شود یک کتاب قطور تشکیل مى‏دهد. دستوراتى که اگر به آنها عمل شود به یقین این آثار از آنها به دست مى‏آید.

2- دانشمندان بیگانه و قرآن‏

عظمت قرآن چنان است که نه تنها مسلمانان و پیشوایان بزرگ اسلام آن را به این اوصاف بزرگ مى‏ستایند، بلکه دورافتادگان باخبر نیز پس از غور در آیات این کتاب بزرگ آسمانى، به عظمت آن اعتراف کرده و تعبیراتى دارند که بسیار قابل توجه است:

«آلبرماله» مورّخ و دانشمند معروف فرانسوى در کتاب «تاریخ عمومى» خود درباره قرآن چنین مى‏نویسد:

«قرآن کتاب به تمام معنا ممتازى است که جایگزین سایر کتابهاى عالى و دربرگیرنده همه علوم (انسانى) است، کتابى است که هم داراى دستورات مذهبى و هم قوانین مدنى امروز است؛ هم نسخه راهنماى یک قاضى و هم کمال مطلوب یک پیشواى روحانى است».(110)

«ویل دورانت» دانشمند و فیلسوف معروف معاصر در کتاب تاریخ تمدّن خود مى‏نویسد:

«قرآن در جانهاى ساده و بى‏آلایش، عقایدى آسان و دور از ابهام پدید مى‏آورد که از رسوم تشریفات ناروا دور است و از قید مراسم بت‏پرستى و کاهنى آزاد. ترقّى اخلاق و فرهنگ مسلمین به برکت آن انجام گرفته و اصول نظم اجتماعى و وحدت جمعى را در میان آنان استوار ساخته است.

– سپس مى‏افزاید:- عقول آنان را از بسیارى از اوهام و خرافات و ظلم و خشونت رهایى بخشیده و مردم زبون را از حرمت و عزّت نفس برخوردار ساخته و در جامعه مسلمین چنان اعتدال و تقوایى به وجود آورده که در هیچ‏یک از مناطق جهان که قلمرو انسان سفیدپوست بوده است، نظیر نداشت».(111)

«رالف لین تون» (نویسنده کتاب سیر تمدن) مى‏نویسد:

«آموزشگاه عالى قرآن، راه ترقّى و پیشرفت هرفرد را از هرطبقه به هرمقام هموار ساخته است، به گونه‏اى که حتّى فرزند یک نفر برده، مى‏تواند در جامعه اسلامى به مقامات عالى و والا برسد».(112)

پروفسور «دراپرز اروپ» مى‏گوید:

«قرآن شامل پیشنهادها و دستورات عالى اخلاقى است و از بخش‏هایى تشکیل یافته که مورد قبول همگان قرار مى‏گیرد. این دستورات به خودى خود کامل و رسا بوده و براى برنامه زندگى مردم راهنماى حیات و ضرورى است».(113)

«جان دیون پورت» مؤلّف کتاب «عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن» مى‏نویسد: «قرآن به اندازه‏اى از نقایص مبرّا و منزّه است که نیازمند کوچک‏ترین تصحیح و اصلاحى نیست و ممکن است از اوّل تا به آخر آن را خواند بى‏آنکه انسان کمترین ملامتى از آن احساس کند».(114)

«گوته» شاعر و دانشمند مشهور آلمانى مى‏گوید:

«سالیان دراز کشیشان از خدا بى‏خبر ما را از پى بردن به حقایق قرآن مقدّس و عظمت آورنده آن محمّد صلّى اللّه علیه و اله، دور نگاه داشته بودند؛ اما هرقدر که قدم در جادّه علم و دانش گذاردیم پرده‏هاى جهل و تعصّب نابجا از بین رفته و این کتاب توصیف‏ناپذیر (قرآن) جهانیان را به سوى خود جلب نموده و تأثیر عمیقى در علم و دانش جهان مى‏گذارد، و سرانجام محور افکار مردم جهان مى‏گردد».(115)


1) سند خطبه:نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه مى‏گوید: آنچه را مرحوم سیّد رضى در اینجا آورده با آنچه در خطبه 104 (106 طبق آنچه در این کتاب آمده است) یک خطبه است که با دقّت در عبارات، این مطلب روشن مى‏شود. (مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 82)؛ ولى مدرک و منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه براى آن ذکر نکرده است با بررسیهایى که به وسیله رایانه انجام شد نیز مدرکى غیر از نهج البلاغه براى آن نیافتیم. متأسفانه در بعضى از کتب (مانند نهج البلاغه نسخه معجم مفهرس از انتشارات نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسین) شش منبع غیر از نهج البلاغه براى این خطبه ذکر شده که حتى یکى از آنها صحیح نیست؛ امّا بلنداى مضمون و محتواى خطبه به قدرى است که ممکن نیست از غیر امام صادر شود و این خود دلیلى بر قوّت سند آن است.

2) «عجیج» از ریشه «عجّ» بر وزن «حج» به معناى فریاد کشیدن و نعره زدن است و معمولا درباره حیوانات به کار مى‏رود.

3) «فلوات» جمع «فلات» به معناى زمین گسترده بى‏آب و علف است و گاه به مطلق دشتها و بیابانها گفته مى‏شود.

4) «نینان» جمع «نون» به معناى ماهى بزرگ است و گاه به «نهنگ» اطلاق مى‏شود.

5) «غامرات» از ریشه «غمر» بر وزن «عمد» به معناى از بین بردن اثر چیزى است. سپس به آبهاى زیادى که تمام چهره زمین یا موجودات درون آن را مى‏پوشاند، اطلاق شده است و دریاى «غامر» همان دریاى عمیق است.

6) «عاصفات» جمع «عاصفه» از ریشه «عصف» بر وزن «حذف» به معناى کاه است و «عاصف» به تندبادى گفته مى‏شود که برگهاى خشکیده و کاه مانند را به هرطرف پراکنده مى‏کند و یا اشیا را همچون کاه از هم متلاشى مى‏سازد.

7) «نجیب» از نجابت گرفته شده و به معناى هرموجود باارزش و نفیس برگزیده است، هرچند در فارسى امروز به خصوص کسانى گفته مى‏شود که در امور جنسى پاک و پاکدامن هستند.

8) انبیاء، آیه 107.

9) تکویر، آیه 20.

10) مجمع البیان، ذیل آیه 107 سوره انبیاء.

11) «مفزع» از ریشه «فزع» به معناى ترس و وحشت گرفته شده و این واژه (مفزع) به معناى پناهگاه به کار مى‏رود، زیرا انسان به هنگام ترس و وحشت به آنجا پناه مى‏برد.

12) یونس، آیه 107.

13) نحل، آیه 53.

14) «عشا» از «عشو» بر وزن «نشر» به معناى ضعیف شدن چشم یا جستجو کردن با چشمان ضعیف است و «عشا» که اسم مصدر است به معناى ضعف دیده به کار مى‏رود.

15) «جأش» به معناى اضطراب ناشى از اندوه یا ترس است و از آنجا که قلب انسان (روح انسان) مرکز این امور است گاهى به خود قلب نیز جأش گفته مى‏شود و در جمله بالا هردو معنا ممکن است.

16) بحار الانوار، جلد 59، صفحه 291.

17) نمل، آیه 89.

18) «منهل» به معناى محلّى است که از آنجا در کنار آب قرار مى‏گیرند و در فارسى به آن آبشخور گفته مى‏شود و از ریشه «نهل» بر وزن «محل» به معناى ابتداى نوشیدن آب است.

19) «ورود» در اصل به معناى رفتن در کنار آب است. سپس معناى وسیعى پیدا کرده و به داخل شدن- در هرچیزى اطلاق مى‏شود.

20) «درک» بر وزن «نمک» به معناى رسیدن و دریافتن است و تدارک به جبران کردن چیزى اطلاق مى‏شود.

21) «أوار» بر وزن «غبار» به معناى حرارت آتش و آفتاب است و گاهى به تشنگى حاصل از آن نیز اطلاق مى‏شود.

22) نوح، آیات 10- 12.

23) «عزبت» از ریشه «عزوب» بر وزن «غروب» در اصل به معناى دور شدن از خانواده براى یافتن مرتع جهت چهارپایان است. سپس به هرنوع دور شدن و پنهان گشتن اطلاق شده است. به مردان و زنانى که از همسران خود دور مانده، یا اصلا همسرى انتخاب نکرده‏اند «عزب» بر وزن «عرب» گفته مى‏شود.

24) «احلولت» در اصل از «حلو» بر وزن «حکم» به معناى شیرینى است و «احلولت» که از باب مزید فیه است، معناى کثرت و فزونى را پیدا کرده است، بنابراین «احلول» یعنى بسیار شیرین شد؛ مانند «اعشوشب» که به معناى پرگیاه شدن است.

25) «انصاب» مصدر باب افعال به معناى خسته کردن است و از ریشه «نصب» بر وزن «نسب» به معناى خسته شدن گرفته شده است.

26) «هطل» یعنى ریزش پى‏درپى باران.

27) «قحوط» به معناى قحطى است.

28) «تحدبت» از ریشه «حدب» بر وزن «ادب» در اصل به معناى بلندیهایى است که میان پستیها قرار گیرد و به برآمدگى پشت انسان نیز «حدب» گفته مى‏شود و هنگامى که چیزى احاطه بر چیز دیگر کند این واژه در آنجا نیز به کار مى‏رود و در خطبه بالا به همین معناست.

29) «نضوب» در اصل به معناى فروکش کردن آب در زمین است. سپس به از بین رفتن هرچیزى اطلاق شده است.

30) «وبلت» از ریشه «وبل» بر وزن «جبل» به معناى باران شدید و دانه درشت گرفته شده است و در اینجا به معناى ریزش فراوان برکات الهى است.

31) «ارذاذ» به معناى باریدن خفیف باران است (نم‏نم باریدن).

32) اعراف، آیه 96.

33) طلاق، آیه 2 و 3.

34) بقره، آیه 183.

35) «اصطنع» از ریشه «اصطناع» از باب افتعال است که به معناى ساخته و پرداخته کردن و برگزیدن و پرورش دادن چیزى است.

36) آل عمران، آیه 85.

37) طه، آیه 39.

38) بحار الانوار، جلد 66، صفحه 237، حدیث 5. ضمنا آیه‏اى که آمده، آیه 31 سوره آل عمران است.

39) «محادّى» از «محادّه» از معناى دشمنى کردن و ستیزه نمودن، گرفته شده و ریشه اصلى آن «حدّ» است که به معناى طرف و نهایت چیزى است و چون دشمن در طرف مقابل قرار مى‏گیرد. «محادّه» به معناى دشمنى کردن آمده است (توجه داشته باشید «محادّى» در اصل «محادّین» اسم فاعل صیغه جمع بوده که نون آن به هنگام اضافه، افتاده است).

40) «أتاق» از ریشه «تأق» به معناى پر شدن گرفته شده و هنگامى که به باب افعال برود به معناى پر کردن است.

41) «مواتح» جمع «ماتح» به معناى کسى است که آب از چاه برمى‏کشد.

42) صف، آیه 9.

43) صف، آیه 8.

44) «عفاء» به معناى کهنه و مندرس شدن و در اصل از عفو به معناى صرف نظر کردن است و چون صرف نظر کردن از چیزى سبب پوسیدگى و اندراس مى‏شود این واژه در معناى بالا به کار رفته است.

45) احزاب، آیه 40.

46) «ضنک» به معناى ضیق و سختى است و این واژه همیشه به صورت مفرد به کار مى‏رود.

47) «وعوثه» به معناى مشقّت و سختى است.

48) «وضح» از ریشه «وضوح» به معناى ظهور و آشکار شدن است.

49) «انتصاب» از ریشه «نصب» یعنى برخاستن و ایستادن.

50) «عصل» به معناى اعوجاج و خمیدگى است.

51) «فجّ» در اصل به معناى درّه؛ یعنى فاصله میان دو کوه است. سپس به جاده‏هاى وسیع اطلاق شده است.

52) این حدیث و مضمون آن در بسیارى از کتب شیعه و اهل سنت آمده است از جمله در المحصول فخر رازى 175- 5 و شرح ابن ابى الحدید، جلد 15، صفحه 144؛ الکافى، جلد 5، صفحه 494.

53) «اساخ» از ریشه «سوخ» بر وزن «صوت» به معناى فرورفتن در چیزى است و هنگامى که به باب افعال برود به معناى فروبردن مى‏آید.

54) «اسناخ» جمع «سنخ» بر وزن «صبر» به معناى اصل و پایه هرچیزى است.

55) «آساس» جمع «اساس» به معناى شالوده و ریشه ساختمان است.

56) «غزرت» از ریشه «غزارت» به معناى کثرت و فراوانى گرفته شده است.

57) «سفّار» جمع «سافر» به معناى مسافر است.

58) الکافى، جلد 2، صفحه 18، باب دعائم الاسلام، حدیث 1.

59) مائده، آیه 3.

60) منهاج البراعه، جلد 12، صفحه 294.

61) «معوز» از ریشه «اعوزاز» به معناى کمبود و نایاب شدن گرفته شده است.

62) «اطّلاع» از ریشه «طلوع» به معناى ظاهر شدن گرفته شده و به معناى سر کشیدن و آگاهى گرفتن و مشرف بر چیزى شدن.

63) «ساق» در اصل به معناى ساق پاست و چون براى انجام کارهاى مشکل و پیچیده، انسان ناچار است بر ساق پا بایستد، این واژه کنایه از شدّت و مشقّت است.

64) «مهاد» در اصل به معناى بستر است. (مانند مهد) سپس به زمین‏هاى صاف و گسترده، اطلاق شده است.

65) «أزف» از ریشه «ازوف» بر وزن «وقوف» به معناى نزدیک شدن گرفته شده است.

66) «.قیاد» از «قید» به معناى در بند کشیدن گرفته شده و «قیاد» طنابى است که آن را در گردن حیوان و مانند آن مى‏افکنند و به پیش مى‏کشند. جمله «ازف منها قیادا» به این معناست که گویى طنابى به گردن دنیا افکنده‏اند و آن را به سوى پایانش مى‏کشانند.

67) «اشراط» جمع «شرط» بر وزن «شرف» به معناى علامت است.

68) «تصرّم» از ریشه «صرم» بر وزن «سرو» به معناى قطع و بریدن گرفته شده است و «تصرّم» به معناى پایان گرفتن به کار مى‏رود.

69) «عفاء» به معناى مصدرى و اسم مصدرى به کار مى‏رود؛ یعنى زوال و اضمحلال. عفو و گذشت نیز از همین معنا گرفته شده است؛ زیرا بر اثر عفو گناهان گذشته مضمحل مى‏شود.

70) بحار الانوار، ج 54، ص 336، مرحوم علامه طباطبایى در جلد چهارم المیزان در ذیل آیه یک سوره نساء بحث مفیدى در این زمینه آورده‏اند.

71) «یخبو» از مادّه «خبو» بر وزن «سرو» به معناى خاموش شدن گرفته شده است.

72) «منهاج» به راه روشن و آشکار گفته مى‏شود و «نهج» به معناى پیمودن چنین راهى است.

73) فصّلت، آیه 42.

74) در نسخه نهج البلاغه «صبحى صالح» به جاى «بنیان» «تبیان» آمده است؛ ولى جمعى از شارحان در متن همان «بنیان» را ذکر کرده‏اند و متناسب با «لا تهدم ارکانه» همین است.

75) الکافى، جلد 8، صفحه 273، حدیث 409.

76) «بحبوحه» به معناى کانون و وسط چیزى است.

77) «ریاض» جمع «روضه» به معناى باغ است.

78) «عذران» جمع «عذیر» به معناى آبگیر و برکه است و به معناى رودخانه نیز آمده است و در اصل گودالى است که بر اثر سیل، آب در آن جمع مى‏شود.

79) «اثافىّ» جمع «أثفیّه» بر وزن «أضحیّه» از ماده «أثف» بر وزن «اسب» به معناى ثبات و استقرار گرفته شده و «اثفیه» به سنگهاى ثابتى گفته مى‏شود که دیگ را روى آن مى‏گذارند. گاه این واژه به سه پایه هم اطلاق مى‏گردد.

80) «غیطان» جمع «غیط» بر وزن «زید» به معناى شدت و زمین وسیع است.

81) «ینزف» از ریشه «نزف» بر وزن «نظم» به معناى آب از چیزى کشیدن است (و به معناى خون گرفتن هم آمده است) و «مستنزفون» به کسانى گفته مى‏شود که آب را آن‏قدر از چاه یا استخر مى‏کشند که پایان مى‏گیرد.

82) «ینضب» در اصل از ریشه «نضوب» به معناى فرورفتن آب در زمین است و جمله «لا ینضبها» مفهومش این است که آب آن چشمه‏ها را پایان نمى‏دهد.

83) «ماتحون» جمع «ماتحه» از ریشه «متح» بر وزن «مدح» به معناى آب کشیدن از چاه یا چشمه است.

84) «یغیض» از مادّه «غیض» بر وزن «غیب» در اصل به معناى فروکش کردن و فروبردن (به صورت لازم و متعدّى) است و در جمله بالا به معناى کاستن گرفتن است.

85) «آکام» جمع «اکمه» بر وزن «طلبه» به معناى تپّه بلندى است که از سنگ یا شن تشکیل شده باشد.

86) نساء، آیه 135.

87) مائده، آیه 8.

88) الکافى، جلد 2، صفحه 18، باب دعائم الاسلام.

89) همان، صفحه 599.

90) بحار الانوار، ج 17، ص 213، ح 18.

91) «رىّ» (با کسر راء و فتح آن) به معناى سیراب شدن است.

92) «محاجّ» جمع «محجّه» به معناى راه روشن و وسیع است.

93) نهج البلاغه، کلمات قصار، 457.

94) نور، آیه 35.

95) «معقل» به معناى پناهگاه و سنگر است. از ریشه «عقل» به معناى بازداشتن گرفته شده، زیرا پناهگاه انسان را از گزند حوادث دور مى‏دارد.

96) «انتحل» به معناى پذیرش مذهب و آیین از ریشه «نحله» بر وزن «خرقه» به معناى ایمان و مذهب گرفتن است.

97) «فلج» به معناى ظفر و پیروزى است.

98) «توسّم» از «وسم» بر وزن «وصل» به معناى علامت‏گذارى گرفته شده است. این ماده، گاه به معناى زیبایى نیز به کار مى‏رود.

99) «استلأم» از ریشه «لئم» بر وزن «لعن» به معناى جمع کردن و التیام بخشیدن و هماهنگ نمودن میان دو چیز است و «استلام» به معناى پوشیدن زره یا سایر ابزار جنگ است، گویى میان این ابزار و بدن خود هماهنگى ایجاد مى‏کند.

100) «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» (بقره، آیه 164).

101) «وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» (رعد، آیه 4).

102) «أَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ مُسَخَّراتٍ فِی جَوِّ السَّماءِ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (نحل، آیه 79).

103) «اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحاباً فَیَبْسُطُهُ فِی السَّماءِ کَیْفَ یَشاءُ وَ یَجْعَلُهُ کِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ» «فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (روم، آیه 48 و 50).

104) «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ» (اعراف، آیه 29).

105) «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقْتَدِراً» (کهف، آیه 45).

106) «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ» (یس، آیه 78- 79) .

107) «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ» (نساء، آیه 135).

108) «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» (مائده، آیه 8).

109) «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» (آل عمران، آیه 103)«وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ» (منافقون، آیه 8).

110) فرهنگ اسلام‏شناسان خارجى، تألیف حسین عبد اللهى خروش، جلد 1، صفحه 15.

111) عصر ایمان، بخش دوم، تمدن اسلامى، صفحه 52.

112) فرهنگ اسلام‏شناسان خارجى، جلد 1، صفحه 15.

113) همان، صفحه 14.

114) از مقدمه کتاب سازمانهاى تمدن امپراطورى اسلام، ص 111.

115) تفسیر نمونه، جلد 1، صفحه 137.