و من خطبة له علیه السّلام
ینبّه على إحاطة علم اللّه بالجزئیّات، ثمّ یحثّ على التّقوى، و یبیّن فضل الإسلام و القرآن
از خطبههاى امام علیه السّلام است
که درباره احاطه علم خداوند به همه جزئیات و سپس تشویق به تقوا و به دنبال آن بیان برترى اسلام و قرآن ایراد فرموده است.
خطبه در یک نگاه
این خطبه از چند بخش تشکیل شده است: در بخش نخست، امام علیه السّلام با تعبیرات زیبایى از علم بىپایان خداوند سخن مىگوید و به نبوّت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله گواهى مىدهد که در واقع، شهادتین را با تعبیر جدیدى تکمیل مىکند.
در بخش دوم، سفارش به تقوا و پرهیزگارى مىفرماید و آن را داروى همه دردها و شفاى تمام بیماریها و وسیله اصلاح همه مفاسد و پاکیزگى روح و روشنى چشم مىشمرد. در این بخش نکاتى درباره تقوا بیان شده که در خطبههاى دیگر کمتر آمده است.
در بخش سوّم، با تعبیراتى شوقانگیز که دلها را به سوى خود جذب مىکند، از اهمیّت دین اسلام و مزایاى آن سخن مىگوید.
در بخش چهارم از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله و خدمات برجسته او در آن دوران تاریک جاهلیّت و رهبرى انقلاب اسلام سخن گفته شده است.
در بخش پنجم که بخش پایانى خطبه است، سخن از قرآن کریم به میان آورده و با ذکر چهل وصف از اوصاف و ویژگىهاى قرآن که مىتوان گفت جامعترین تمجید درباره قرآن مجید است، خطبه را بهپایان برده است. درود و رحمت بىانتهاى الهى بر روان پاکش باد.
بخش اوّل
یعلم عجیج الوحوش فی الفلوات، و معاصی العباد فی الخلوات، و اختلاف النّینان فی البحار الغامرات، و تلاطم الماء بالرّیاح العاصفات. و أشهد أنّ محمّدا نجیب اللّه، و سفیر وحیه، و رسول رحمته.
ترجمه
(خداوند) صداى نعره حیوانات وحشى را در بیابانها، و گناهان بندگان را در خلوتگاهها، و رفتوآمد ماهیان را در دریاهاى ژرف، و تلاطم امواج آب را بر اثر وزش تندبادها، مىداند (و از تمام این جزئیات آگاه و باخبر است) و گواهى مىدهم که محمّد برگزیده خدا و سفیر وحى و رسول رحمت اوست.
شرح و تفسیر
احاطه علمى پروردگار
چون این خطبه عمدتا پیرامون اسلام و قرآن و تقوا سخن مىگوید، امام در آغاز از ایمان به مبدأ و معاد شروع مىکند؛ ایمانى که انگیزه براى همه خیرات و وسیله براى همه برکات است.
هنگامى که مىخواهد سخن از معرفة اللّه بگوید روى علم بىپایان خدا که از مهمترین اوصاف حقّ است، تکیه مىکند و مىفرماید: «(خداوند) صداى نعره حیوانات وحشى را در بیابانها و گناهان بندگان را در خلوتگاهها و رفتوآمد ماهیان را در دریاهاى ژرف، و تلاطم امواج آب را بر اثر وزش تندبادها مىداند (و از تمام این جزئیات آگاه و باخبر
است)»؛ (یعلم عجیج(2) الوحوش فی الفلوات(3)، و معاصی العباد فی الخلوات، و اختلاف النّینان(4) فی البحار الغامرات(5)، و تلاطم الماء بالرّیاح العاصفات(6)).
امام در این قسمت از خطبه روى چهار پدیده از پدیدههاى جهان که بسیار متنوّع است و در عین حال چندان مورد توجّه نیست، انگشت گذارده و علم خداوند را به آنها بیان مىکند:
نخست اینکه مىدانیم در بیابانهاى سرتاسر دنیا، حیوانات وحشى فراوانى وجود دارند که نعرهها و ضجّههاى آنها به گوش ما شهرنشینان نمىرسد؛ ولى خداوند از آن با خبر است و مىداند کدام حیوان در کدام مکان و کدام زمان نعرهاى کشید و کمیت و کیفیّت آن چگونه بود؟
دیگر اینکه گناهان زیادى در خلوتگاه و دور از چشم تودههاى مردم انجام مىگیرد که همه ما از آن بىخبریم؛ ولى خدا مىداند که کدام انسان در چه زمان و در چه مکان، چه گناهى را مرتکب شده است.
نیز مىداند در اعماق دریاها دور از چشم انسانها کدامیک از ماهیان در چه زمانى و چه مکانى رفتوآمد دارند.
نیز مىداند امواجى که در صفحه اقیانوسها، هرشب و روز به حرکت درمىآیند و ما انسانها جزء بسیار کوچکى از آن را مىبینیم در چه زمانى و چه مکانى حرکت مىکند و کى آرام مىگیرد.
اگر بر همه اینها این نکته را بیفزاییم که علم خداوند درباره این امور، منحصر به امروز و دیروز نیست، بلکه در طول میلیونها سال که این حوادث شب و روز واقع شده (به استثناى گناه انسانها که زمان محدودترى دارد) خدا مىداند که کدامیک از این پدیدهها در کجا و به چه صورت تحقق یافته است.
نیز اگر بر اینها بیفزاییم که تنها کره زمین نیست که مرکز حوادث گوناگون است، بلکه میلیاردها ستاره تنها در کهکشان ماست که مرکز حوادث گوناگون دائمى است به اضافه کهکشانهاى دیگر که سر به میلیاردها مىگذارد.
آرى! مجموعه اینها در علم خدا جمع است و اینجاست که باور مىکنیم آنچه را قرآن مجید در آیه 27 سوره لقمان فرموده است: ««وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» و اگر همه درختان روى زمین قلم شوند و دریا براى آن مرکب گردد و هفت دریا به آن افزوده شود (اینها همه تمام مىشود ولى) کلمات خدا پایان نمىپذیرد، خداوند عزیز و حکیم است». عین واقعیت است و نه تنها این آیه اغراق نیست، بلکه نسبت به دایره گسترده خداوند چیز مهمى محسوب نمىشود.
در ادامه این سخن و بعد از بیان علم و دانایى مبدأ جهان آفرینش، درباره گواهى بر نبوّت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله سخن مىگوید و با سه وصف مهم او را مىستاید و مىفرماید: «و گواهى مىدهم که محمّد برگزیده خدا و سفیر وحى او و رسول رحمت وى است»؛ (و أشهد أنّ محمّدا نجیب(7) اللّه، و سفیر وحیه، و رسول رحمته).
آرى! او انسانى والامقام و فوق العاده برجسته بود که خداوند او را براى مقام ختم نبوّت برگزید و وحى خود را بر او نازل کرد و او را کانون رحمت خویش ساخت.
این رحمت در چهرههاى مختلف تجلى کرد؛ گاه از طریق بیان معارف والاى دینى و گاه شرح قوانین حیاتبخش و گاه طلب رحمت از سوى خدا براى امت و سرانجام این رحمت در شکل شفاعت در قیامت ظاهر خواهد شد و امید داریم که ما هم مشمول رحمت واسعه او بشویم.
در حدیثى آمده است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله هنگامى که آیه «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ»(8) که مظهرى از رحمت عامه توست نازل شد، به جبرئیل فرمود: آیا چیزى از این رحمت نصیب تو هم شده است عرض کرد: آرى! من از پایان کار خود بیمناک بودم. هنگامى که این آیه (درباره من) بر تو نازل شد: «ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ»(9) و خداوند مرا به این وسیله ستود من آرامش یافتم.(10)
بخش دوّم
أمّا بعد، فإنّی أوصیکم بتقوى اللّه الّذی ابتدأ خلقکم، و إلیه یکون معادکم، و به نجاح طلبتکم، و إلیه منتهى رغبتکم، و نحوه قصد سبیلکم، و إلیه مرامی مفزعکم. فإنّ تقوى اللّه دواء داء قلوبکم، و بصر عمى أفئدتکم، و شفاء مرض أجسادکم، و صلاح فساد صدورکم، و طهور دنس أنفسکم، و جلاء عشا أبصارکم، و أمن فزع جأشکم، و ضیاء سواد ظلمتکم. فاجعلوا طاعة اللّه شعارا دون دثارکم، و دخیلا دون شعارکم، و لطیفا بین أضلاعکم، و أمیرا فوق أمورکم، و منهلا لحین ورودکم، و شفیعا لدرک طلبتکم، و جنّة لیوم فزعکم، و مصابیح لبطون قبورکم، و سکنا لطول وحشتکم، و نفسا لکرب مواطنکم. فإنّ طاعة اللّه حرز من متالف مکتنفة، و مخاوف متوقّعة، و أوار نیران موقدة. فمن أخذ بالتّقوى عزبت عنه الشّدائد بعد دنوّها، و احلولت له الأمور بعد مرارتها، و انفرجت عنه الأمواج بعد تراکمها، و أسهلت له الصّعاب بعد إنصابها، و هطلت علیه الکرامة بعد قحوطها، و تحدّبت علیه الرّحمة بعد نفورها، و تفجّرت علیه النّعم بعد نضوبها، و وبلت علیه البرکة بعد إرذاذها.
فاتّقوا اللّه الّذی نفعکم بموعظته، و وعظکم، برسالته، و امتنّ علیکم بنعمته. فعبّدوا أنفسکم لعبادته، و اخرجوا إلیه من حقّ طاعته.
ترجمه
اما بعد، من شما را به تقواى الهى توصیه مىکنم، همان خداوندى که آفرینش شما را
آغاز کرد و بازگشت شما نیز به سوى اوست. خدایى که برآورنده حاجات شما و آخرین نقطه امید و آرزویتان است. راه راست شما به او ختم مىشود و به هنگام ترس و وحشت پناهگاهتان تنها اوست. تقوا پیشه کنید که تقواى الهى داروى بیماریهاى دلهاى شماست و سبب بینایى قلبها و شفاى امراض جسمانى و موجب اصلاح فساد جانها و پاکیزگى از آلودگى ارواح و جلاى نابینایى چشمها و سبب امنیّت در برابر اضطرابها و روشنایى تیرگیهاى شماست. حال که چنین است اطاعت خدا را جامه زیرین قرار دهید؛ نه رویین، بلکه آن را درون وجود خود سازید؛ نه جامه زیرین (و از آن بالاتر) آن را در درون قلب خود وارد کنید و فرماندهى امور خود را به او بسپارید و راهى براى ورود به آبگاه (زندگى) و شفیعى براى نیل به خواستهها و سپرى براى روز اضطرار و چراغ پرفروغى براى درون قبرها و مایه آرامشى در برابر وحشتهاى طولانى و راه گشایشى براى لحظات سخت زندگى، زیرا اطاعت خداوند وسیله حفظ از حوادث مرگبارى است که اطراف انسان را فراگرفته و وحشتهایى که (هرلحظه) انتظار آن مىرود و حفظ از حرارت آتشهاى برافروخته (جهان دیگر) است. هرکس دست به دامن تقوا زند شدائد و سختیهاى نزدیک، از وى دور مىگردد، تلخیهاى حوادث ناراحتکننده به شیرینى مبدّل مىشود، امواج متراکم ناراحتى از او دور و مشکلات پىدرپى و خستهکننده آسان مىگردد، و مجد، عظمت از دست رفته، همچون بارانهاى پرپشت بر او فرومىبارد و رحمت قطع شده الهى به سوى او بازمىگردد. نعمتهایى که فرونشسته بود به جوشش درمىآید و برکتهاى کم شده به فراوانى بر او ریزش مىکند. حال که چنین است (و تقوا و اطاعت پروردگار سرچشمه این همه برکات است) تقواى الهى پیشه کنید، همان خداوندى که با پند و اندرزش به شما سود بخشیده و با رسالتش شما را اندرز داده و با نعمتش بر شما منّت نهاده است، بنابراین خود را براى پرستش او آماده کنید و با انجام وظایف، حق طاعتش را بجا آورید.
شرح و تفسیر
تقواى الهى سرچشمه تمام خوشبختیها
امام علیه السّلام بعد از اشاره به علم بىپایان خداوند و شهادت به نبوّت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در بخش گذشته، که در واقع جنبه مقدمه داشت، در این بخش وارد ذى المقدمه مىشود که در درجه اوّل توصیه به تقواى الهى است و آن را با اوصافى از پروردگار همراه مىکند تا شعله عشق به تقوا را در دلها برمىافروزد، مىفرماید: «اما بعد من شما را به تقواى الهى توصیه مىکنم، همان خداوندى که آفرینش شما را آغاز کرد و بازگشت شما نیز به سوى اوست. خدایى که برآورنده حاجات شما و آخرین نقطه امید و آرزویتان است. راه راست شما به او ختم مىشود و به هنگام ترس و وحشت پناهگاهتان تنها اوست»؛ (أمّا بعد، فإنّی أوصیکم بتقوى اللّه الّذی ابتدأ خلقکم، و إلیه یکون معادکم، و به نجاح طلبتکم، و إلیه منتهى رغبتکم، و نحوه قصد سبیلکم، و إلیه مرامی مفزعکم(11)).
قرآن مجید نیز مىگوید: ««وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ» و اگر خداوند زیانى به تو برساند هیچکس جز او آن را برطرف نمىسازد».(12) و نیز مىفرماید: ««ثُمَّ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ» و هنگامى که ناراحتى به شما رسد فقط او را مىخوانید».(13)
سپس امام علیه السّلام به دنبال توصیه به تقوا، به ذکر آثار تقوا در هشت جمله کوتاه و پرمعنا مىپردازد و مىفرماید: «(تقوا پیشه کنید) تقواى الهى داروى بیماریهاى دلهاى شماست و سبب بینایى قلبها و شفاى امراض جسمانى و موجب اصلاح فساد جانها و پاکیزگى از آلودگى ارواح و جلاى نابینایى چشمها و سبب امنیّت در برابر اضطرابها و روشنایى
تیرگیهاى شماست»؛ (فإنّ تقوى اللّه دواء داء قلوبکم، و بصر عمى أفئدتکم، و شفاء مرض أجسادکم، و صلاح فساد صدورکم، و طهور دنس أنفسکم، و جلاء عشا(14) أبصارکم، و أمن فزع جأشکم(15)، و ضیاء سواد ظلمتکم).
جمله اوّل اشاره به بیماریهاى فکرى و روحانى، همچون گمراهى و ضلالت است و جمله دوم اشاره به برطرف شدن موانع و حجابهاى شناخت در پرتو تقواست.
جمله سوم اشاره به کمخورى و رعایت اعتدال در مصرف غذاها در سایه تقواست، زیرا مىدانیم همانگونه که در روایت معروف نبوى «المعدة رأس کلّ داء و الحمیة رأس کلّ دواء؛ معده خانه تمام بیماریها و کم خوردن سرآغاز تمام درمانهاست»(16) آمده و پزشکان امروز عموما آن را تأیید مىکنند، قسمت مهمى از بیماریها بر اثر پرخورى است و سلامت و طول عمر از آن کسانى است که کمتر غذا مىخورند. جمله چهارم و پنجم هر دو اشاره به پاکسازى درون از رذائل اخلاقى، همچون کبر و حسد و کینه و مانند آن است منتها جمله چهارم ناظر به آنجایى است که این صفات زشت آنچنان در جان آدمى رسوخ کرده که آن را به فساد کشانده است، در حالى که جمله پنجم اشاره به آلودگیهاى سطحى و کمعمقتر است که با آب تقوا شستشو مىشود. جمله ششم، اشاره به این است که تقوا بینش درونى انسان را تیزتر و چشم بصیرت را روشن مىسازد و تفاوت آن با جمله «و بصر عمى أفئدتکم» ظاهرا این است که در آن جمله سخن از نابینایى مطلق بود که تقوا آن را درمان مىکند و در اینجا اشاره به کمى نور بصیرت است که در سایه تقوا افزونى مىیابد.
جمله هفتم، اشاره به اضطرابهایى است که انسان بر اثر آلودگى به گناه پیدا مىکند؛ ترس از عذابهاى الهى در دنیا و آخرت و ناراحتى وجدان که در طبیعت گناه وجود دارد. تقوا همه اینها را برطرف مىسازد.
قرآن مجید مىگوید: ««مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» کسانى که کار نیکى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنان از وحشت و اضطراب آن روز در امانند».(17)
آخرین جمله، اشاره به تأثیر تقوا در برطرف ساختن ظلمت جهالتها و بىعدالتیهاست. به این ترتیب تقوا، همه خیر و سعادتهاى دنیا و آخرت را براى انسان به ارمغان مىآورد.
سپس امام علیه السّلام بعد از ذکر تقوا و آثار مهم آن در زندگى معنوى و مادى انسانها، اطاعت پروردگار را که از آثار پربار تقواست مطرح مىکند و در ده جمله کوتاه و پرمعنا موضع طاعت خدا را در زندگى افراد باایمان روشن مىسازد و مىفرماید: «حال که چنین است اطاعت خدا را جامه زیرین قرار دهید؛ نه رویین، بلکه آن را درون وجود خود بسازید؛ نه جامه زیرین بلکه آن را در درون قلب خود وارد کنید و فرماندهى امور خود را به او بسپارید و راهى براى ورود به آبگاه (زندگى) و شفیعى براى نیل به خواستهها، و سپرى براى روز اضطراب، و چراغ پرفروغى براى درون قبرها، و مایه آرامشى در برابر وحشتهاى طولانى، و راه گشایشى براى لحظات سخت زندگى»؛ (فاجعلوا طاعة اللّه شعارا دون دثارکم، و دخیلا دون شعارکم، و لطیفا بین أضلاعکم، و أمیرا فوق أمورکم، و منهلا(18) لحین ورودکم(19)، و شفیعا لدرک(20) طلبتکم، و جنّة لیوم فزعکم، و مصابیح
لبطون قبورکم، و سکنا لطول وحشتکم، و نفسا لکرب مواطنکم).
امام علیه السّلام در سه جمله نخست، جایگاه اطاعت خدا را در وجود انسان مشخص مىکند؛ ابتدا آن را به صورت لباس زیرین، نه لباس رویین که تنها جنبه خودنمایى و ظاهرسازى و ریاکارى داشته باشد، معرّفى مىکند آنگاه از آن فراتر رفته و آن را به درون جسم مىکشاند که از لباس زیرین هم پایینتر است و باز از آن فراتر مىرود و جایگاه آن را قلب انسان معرفى مىکند.
توجه داشته باشید که «بین اضلاع» مفهوم دقیقش «میان دندهها» ست و از آنجا که قلب در درون سینه قرار دارد و دندهها از هرطرف آن را احاطه کرده، اشاره لطیفى به قلب است.
البتّه باید توجه داشت که قلب، مرکز ادراکات نیست؛ ولى رابطه نزدیکى با مغز و روح انسان دارد و هرپدیدهاى که در روح ظاهر مىشود. نخستین اثرش در قلب نمایان مىگردد.
جمله «أمیرا فوق أمورکم» اشاره به این است که حاکمیت فرمان خدا باید در تمام مسائل زندگى اعم از فردى و اجتماعى و سیاسى جارى باشد.
جملههاى «و منهلا لحین ورودکم …» اشاره به آثار مثبت و برکات فراوان اطاعت خدا در زندگى مادى و معنوى انسانهاست روح را سیراب مىکند و انسانها را به اهداف والاى خود مىرساند، در مقابل مشکلات از او دفاع مىکند و در عالم برزخ و قبر و روز قیامت مایه آرامش است. سپس حضرت در ادامه به ذکر علّت لزوم اطاعت پروردگار پرداخته، مىفرماید: «زیرا اطاعت خداوند وسیله حفظ از حوادث مرگبارى است که اطراف انسان را فراگرفته و وحشتهایى که (هرلحظه) انتظار آن مىرود، و (نیز) حفظ از
حرارت آتشهاى برافروخته (جهان دیگر) است»؛ (فإنّ طاعة اللّه حرز من متالف مکتنفة، و مخاوف متوقّعة، و أوار(21) نیران موقدة).
در واقع جمله اوّل و دوم اشاره به برکات اطاعت خداوند در دنیا و جمله سوم اشاره به آثار آن در آخرت است؛ در دنیا انسان را از خطرات موجود و خطرات آینده حفظ مىکند و در آخرت از آتش سوزان دوزخ.
بعضى از شارحان نهج البلاغه این خطرات را اشاره به مفاسد اخلاقى و درونى دانستهاند که هلاکتهاى ناشى از آن همان دور ماندن از هدایتهاى الهى است در حالى که این خطرات مىتواند شامل خطرات مادّى هم بشود، زیرا اطاعت الهى، جامعه بشرى را در امنیّت فرومىبرد، برکات آسمان و زمین را شامل حال آنها مىکند و مرگومیرها را تقلیل مىدهد، همانگونه که در آیات سوره نوح به آن اشاره شده است: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً»(22)
آنگاه بار دیگر امام به مسئله تقوا و پرهیزگارى و آثار آن بازمىگردد، زیرا طاعت پروردگار و تقوا لازم و ملزوم یکدیگرند؛ تقواى درونى سبب طاعت مىشود، همانگونه که طاعت عامل پرورش تقوا در درون مىگردد. امام علیه السّلام در اینجا به هشت قسمت از آثار تقوا، ضمن جملههایى کوتاه و پرمعنا اشاره مىکند و مىفرماید: «هرکس دست به دامن تقوا زند شدائد و سختیها پس از نزدیکى، از وى دور مىگردد، تلخیهاى حوادث ناراحتکننده به شیرینى مبدّل مىشود، امواج متراکم ناراحتى از او دور و مشکلات پىدرپى و خسته کننده، آسان مىگردد و مجد و عظمت از دست رفته، همچون بارانهاى پرپشت بر او فرو مىبارد و رحمت قطع شده الهى به سوى او بازمىگردد. نعمتهایى که فرونشسته بود به
جوشش درمىآید و برکتهاى کم شده به فراوانى بر او ریزش مىکند»؛ (فمن أخذ بالتّقوى عزبت(23) عنه الشّدائد بعد دنوّها، و احلولت(24) له الأمور بعد مرارتها، و انفرجت عنه الأمواج بعد تراکمها، و أسهلت له الصّعاب بعد إنصابها(25)، و هطلت(26) علیه الکرامة بعد قحوطها(27)، و تحدّبت(28) علیه الرّحمة بعد نفورها، و تفجّرت علیه النّعم بعد نضوبها(29)، و وبلت(30) علیه البرکة بعد إرذاذها(31)).
از مجموعه این آثار هشتگانهاى که امام براى تقوا بیان فرمود، به خوبى ارزش تقوا در صحنه زندگى مادى و معنوى بشر آشکار مىشود. آرى! در سایه تقوا بلاها برطرف مىگردد و فیض رحمت الهى بر پرهیزگاران و جوامع پرهیزگار مىبارد، فساد و تباهى رخت برمىبندد، آرامش و امنیت و نعمت و برکت، شامل حال آنها مىشود. قرآن مجید
مىگوید: ««وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» اگر مردمى که در شهرها و آبادىها زندگى مىکنند ایمان مىآوردند و تقوا پیشه مىکردند، درهاى برکات آسمان و زمین را بر آنها مىگشودیم».(32) و نیز مىفرماید: ««وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ» آنکس که تقوا پیشه کند خداوند راه نجات از مشکلات را به روى او مىگشاید و از آنجا که انتظار آن ندارد، به او روزى مىدهد».(33)
رابطه تقوا با این امور تنها رابطهاى معنوى نیست. از نظر تحلیلهاى عقلى نیز همینگونه است.
جوامعى را مىشناسیم که بر اثر رعایت تقوا و اعتماد به یکدیگر توانستند با همکارى یکدیگر مشکلات عظیم را حل کنند و اختلافات و منازعات و پروندههاى جزایى و کیفرى در آنها به حداقل رسیده است.
جالب است که در ماه مبارک رمضان که روزهداران به مقتضاى «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(34) از تقواى بیشترى برخوردار مىشوند، آمار جرائم و جنایات به شدت کاهش مىیابد و به هنگامى که مردم به سفرهاى معنوى، همچون زیارت خانه خدا مىروند مشکلات اجتماعى ناشى از مشکلات اخلاقى به سرعت فروکش مىکند، زیرا تقوا عامل بازدارندهاى در برابر تمام این مشکلات است.
در یک جامعه باتقوا بدهکاران به دنبال طلبکاران مىگردند و اغنیا به سراغ نیازمندان مىروند؛ افرادى که سنگینى حقوق دیگران را بر دوش خود احساس مىکنند راه نجات از آن را جستجو مىکنند و به این ترتیب رابطه تقوا و فرونشستن مشکلات و فزونى برکات هم تفسیر معنوى دارد و هم تفسیر مادّى.
سپس امام علیه السّلام در پایان این بخش از خطبه بار دیگر به مسئله تقوا بازمىگردد و بر آن چیزى که این بخش با آن آغاز شده بود بار دیگر تأکید مىورزد و مىفرماید: «حال که چنین است (و تقوا و اطاعت پروردگار این همه برکات بىمانند و گسترده دارد) تقواى خداوند پیشه کنید، همان خداوندى که با پند و اندرزش به شما سود بخشیده و به وسیله رسالتش شما را اندرز داده و با نعمتش بر شما منّت نهاده است»؛ (فاتّقوا اللّه الّذی نفعکم بموعظته، و وعظکم، برسالته، و امتنّ علیکم بنعمته).
این اوصاف سهگانهاى را که امام براى خداوند ذکر کرده، همگى انگیزههایى است براى پیمودن طریق تقوا، زیرا شامل تمام نعمتهاى مادى و معنوى مىشود، مواعظ الهى آن هم مواعظى که از طریق رسالت انبیا مخصوصا پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله به صورت گسترده در اختیار تمام اهل ایمان گذارده، و انواع نعمتهاى مادى و معنوى دیگر که به انسانها بخشیده و در سایه آن مىتوان به اوج قلّه عبودیت و تقوا و کمال معنوى و مادّى رسید، سبب مىشود که حسّ شکرگزارى در برابر بخشنده این نعمتها در انسان تحریک گردد و او را به سوى تقوا و اطاعت پروردگار ببرد.
در آخرین جمله مىفرماید: «اکنون که چنین است خود را براى پرستش او آماده کنید و با انجام وظایف، حق طاعتش را بجا آورید»؛ (فعبّدوا أنفسکم لعبادته، و اخرجوا إلیه من حقّ طاعته).
«عبّدوا» گرچه از ریشه عبادت اخذ شده؛ ولى در اینگونه موارد به معناى مهیّا ساختن و تسلیم نمودن است و همانگونه که گفته مىشود «عبد الطریق» یعنى جاده را آماده ساخت.
روشن است که آماده ساختن خویشتن براى بندگى خدا مقدمهاى است براى اداى حق اطاعت و این آمادگى از طریق ایمان و معارف الهى و خودسازى و تهذیب نفس و آگاهى بر اسرار عبادات میسّر خواهد شد.
بخش سوم
ثمّ إنّ هذا الإسلام دین اللّه الّذی اصطفاه لنفسه، و اصطنعه على عینه، و أصفاه خیرة خلقه، و أقام دعائمه على محبّته. أذلّ الأدیان بعزّته، و وضع الملل برفعه، و أهان أعداءه بکرامته، و خذل محادّیه بنصره، و هدم أرکان الضّلالة برکنه. و سقى من عطش من حیاضه، و أتأق الحیاض بمواتحه. ثمّ جعله لا انفصام لعروته، و لا فکّ لحلقته، و لا انهدام لأساسه، و لا زوال لدعائمه، و لا انقلاع لشجرته، و لا انقطاع لمدّته، و لا عفاء لشرائعه، و لا جذّ لفروعه، و لا ضنک لطرقه، و لا وعوثة لسهولته، و لا سواد لوضحه، و لا عوج لانتصابه، و لا عصل فی عوده، و لا وعث لفجّه، و لا انطفاء لمصابیحه، و لا مرارة لحلاوته. فهو دعائم أساخ فی الحقّ أسناخها، و ثبّت لها أساسها، و ینابیع غزرت عیونها، و مصابیح شبّت نیرانها؛ و منار اقتدى بها سفّارها، و أعلام قصد بها فجاجها، و مناهل روی بها ورّادها. جعل اللّه فیه منتهى رضوانه، و ذروة دعائمه، و سنام طاعته؛ فهو عند اللّه وثیق الأرکان، رفیع البنیان، منیر البرهان، مضیء النّیران، عزیز السّلطان، مشرف المنار، معوذ المثار. فشرّفوه و اتّبعوه، و أدّوا إلیه حقّه، وضعوه مواضعه.
ترجمه
(آگاه باشید) این اسلام آیینى است که خداوند آن را براى خود برگزیده و با عنایت خاص خویش آماده ساخته (و به آن فوق العاده اهمیّت داده است) بهترین خلق خود
(محمّد صلّى اللّه علیه و آله) را براى تبلیغ آن برگزیده و پایههاى آن را بر محبّت خویش بنا نهاده، ادیان و مذاهب دیگر را با عزّت و قدرت اسلام ضعیف کرد و ملل دیگر را با اعتلاى اسلام فرود آورد و با احترام و نفوذ آن، دشمنانش را خوار نمود. با یارى اسلام مخالفان سرسختش را درمانده ساخت و با تقویت آن ارکان ضلالت را درهم کوبید. تشنگان را از سرچشمه زلال آن سیراب کرد و آبگاهش را پرآب نمود. سپس اسلام را چنان قرار داد که هرگز دستگیرهاش شکسته نشود و حلقههایش از هم بازنگردد. اساسش ویرانى نپذیرد و ستونهایش فرونریزد، درخت وجودش برکنده نشود، مدّتش پایان نگیرد، بر احکامش غبار کهنگى ننشیند و شاخههایش قطع نگردد، راههایش خالى از تنگنا، آسان بودنش خالى از سستى و روشنایىاش خالى از تیرگى است. در طریق مستقیمش کژى راه نیابد و ستونش اعوجاج نپذیرد، در جادههاى وسیع آن لغزندگى نباشد، چراغهایش هرگز خاموش نشود و شیرینىاش هیچگاه تلخى ندارد، اسلام داراى ستونهایى است که خداوند آن را در اعماق حق استوار ساخته و اساس آن را ثابت قرار داده است. چشمه سارهایش پرآب و چراغهایش پرفروغ است. نشانههاى هدایتى دارد که مسافران راه حق را رهنمون مىشود و پرچمهایى که براى هدایت پویندگان راه خدا نصب شده و آبگاههایى که واردان بر آن سیراب مىشوند. خداوند منتهاى خشنودى خود و بالاترین قلّه رفیع اطاعتش را در آن قرار داده است، لذا اسلام نزد خدا داراى پایههاى محکم، بناى رفیع، دلیل روشن، شعلهاى نورافشان، قدرتى غیر قابل شکست و نشانههایى آشکار است و ستیز و مبارزه با آن امکانپذیر نیست، بنابراین آن را گرامى دارید، از آن تبعیت کنید، حقش را ادا نمایید و آن را در جایگاه شایستهاش قرار دهید.
شرح و تفسیر
ارزش والاى اسلام
امام علیه السّلام در این قسمت از خطبه، به بیان اهمیّت اسلام و عظمت این آیین مقدس
مىپردازد و در واقع با این بخش آنچه را که درباره اطاعت و تقوا در بخش گذشته آمده بود، تکمیل مىکند، زیرا اطاعت و تقوا به پیروى آیین اسلام حاصل مىشود. در قسمت نخست این بخش، یازده صفت از اوصاف عظمت اسلام را بیان کرده، مىفرماید: «سپس (آگاه باشید) این اسلام آیینى است که خداوند آن را براى خود برگزیده و با عنایت خاص خویش آماده ساخته (و به آن فوق العاده اهمیّت داده است). بهترین خلق خود (محمد صلّى اللّه علیه و آله) را براى تبلیغ آن برگزید و پایههاى آن را بر محبّت خویش قرار داد»؛ (ثمّ إنّ هذا الإسلام دین اللّه الّذی اصطفاه لنفسه، و اصطنعه(35) على عینه، و أصفاه خیرة خلقه، و أقام دعائمه على محبّته).
در این پنج وصف نخستین، در حقیقت ارکان اصلى این دین مقدس تبیین شده که تشریع آن به دست خداست و با نهایت دقت صورت گرفته، و ابلاغکننده آن بهترین خلق خدا پیامبر اسلام است و پایههاى اصلى آن براساس محبّت خدا قرار گرفته است.
جمله (اصطفاه لنفسه) اشاره به این است که راه رسیدن به قرب خداوند، تنهایى آیین اسلام است: ««وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ» هرکس غیر دین اسلام را بپذیرد از او پذیرفته نیست».(36) جمله «و اصطنعه على عینه» در مورد امورى گفته مىشود که شخص به هنگام انجام گرفتن آن حاضر و ناظر باشد و به عبارت دیگر در برابر چشمان او انجام گیرد. و در مورد خداوند، کنایه از نهایت عنایت و مراقبت الهى نسبت به آن است. قرآن مجید درباره حضرت موسى علیه السّلام مىفرماید: ««وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَیْنِی» تو باید در حضور من و تحت مراقبت من پرورش یابى».(37)
جمله «أقام دعائمه على محبّته» (با توجّه به اینکه ضمیر محبته به خدا بازمىگردد
اشاره به این است که اساس اسلام را محبّت تشکیل مىدهد و این یکى از افتخارات ماست که آیینمان برپایه محبت است و لذا در روایت آمده است: «هل الدّین إلّا الحبّ إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ» آیا دین چیزى غیر از محبّت است؟ خداوند عز و جل مىگوید: بگو (اى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله) اگر خدا را دوست مىدارید از من پیروى کنید تا خداوند شما را دوست بدارد».(38)
به این ترتیب پایه دین محبّت بندگان نسبت به خدا از یک سو و محبّت خدا به بندگان از سوى دیگر است.
در ادامه این سخن شش وصف دیگر را بیان کرده، مىگوید: «خداوند ادیان و مذاهب دیگر را با عزّت و قدرت بخشیدن به اسلام ضعیف کرد و ملل دیگر را با اعتلاى اسلام فرود آورد، و با احترام و نفوذ آن، دشمنانش را خوار نمود. با یارى اسلام مخالفان سرسختش را درمانده ساخت و با تقویت آن، ارکان ضلالت را درهم کوبید. تشنگان را از سرچشمه زلال آن سیراب کرد، و آبگاهش را پرآب نمود»؛ (أذلّ الأدیان بعزّته، و وضع الملل برفعه، و أهان أعداءه بکرامته، و خذل محادّیه(39) بنصره، و هدم أرکان الضّلالة برکنه. و سقى من عطش من حیاضه، و أتأق(40) الحیاض بمواتحه(41)).
جملههاى «أذلّ الأدیان بعزّته، و وضع الملل برفعه …» با توجه به اینکه ضمیر در آنها به اسلام برمىگردد) اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید آمده است: ««هُوَ»
«الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» او کسى است که رسول خدا را با هدایت و دین حق فرستاد تا او را بر همه ادیان غالب سازد، هرچند مشرکان کراهت داشته باشند».(42)
در آیه قبل از آن مىخوانیم: ««یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ» آنها مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند؛ ولى خدا نور خود را کامل مىکند، هرچند کافران خوش نداشته باشند».(43)
پیروزى اسلام بر ادیان دیگر در دو جبهه بود؛ یکى جبهه ظاهرى از نظر سیاسى و نظامى و دیگر جبهه باطنى از نظر منطق و استدلال و برهان، زیرا قرآن مجید قوىترین دلایل را براى اثبات معارف دینى اقامه کرده که هرفرد منصفى را وادار به پذیرش مىکند و همانگونه که مولا در جملههاى بالا فرمود، تشنگان را از چشمههاى جوشان خود سیراب و آبگاههاى علم و معرفت را با دلایل خویش پر مىسازد.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بیان امتیازات مهم دیگرى از امتیازات اسلام مىپردازد و نخست جاودانگى این آیین مقدّس را بیان مىدارد و با هشت جمله پرمعنا این جاودانگى را به زیباترین وجهى ترسیم مىکند و مىفرماید: «خداوند اسلام را چنان قرار داده که هرگز دستگیرهاش شکسته نشود و حلقههایش از هم بازنگردد، اساسش ویرانى نپذیرد و ستونهایش فرونریزد، درخت وجودش برکنده نشود، مدّتش پایان نگیرد، بر احکامش غبار کهنگى ننشیند و شاخههایش قطع نگردد»؛ (ثمّ جعله لا انفصام لعروته، و لا فکّ لحلقته، و لا انهدام لأساسه، و لا زوال لدعائمه، و لا انقلاع لشجرته، و لا انقطاع لمدّته، و لا عفاء(44) لشرائعه، و لا جذّ لفروعه).
این همان چیزى است که قرآن مجید درباره پیامبر فرموده: ««ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ» محمّد پدر هیچیک از مردان شما نبوده و نیست؛ ولى رسول خدا و آخرین پیامبران است …».(45)
اصول و ارکان اسلام چنان از سوى خداوند تنظیم شده که با گذشت زمان متزلزل نمىشود و نیازهاى هرزمان و هرمکان در احکام ثابت و متغیّرش (با تغییر موضوعات) پیشبینى شده و همین جامعیّت آن را جاودانه ساخته است.
سپس امام بعد از جاودانگى اسلام به بیان اوصاف دیگرى از قبیل سهل و آسان بودن و صاف و مستقیم و روشن بودن قوانین اسلام مىپردازد و در ضمن هشت جمله مىفرماید: «راههایش خالى از تنگنا، آسان بودنش خالى از سستى و روشنایىاش خالى از تیرگى است. در طریق مستقیمش کژى راه نیابد و ستونش اعوجاج نپذیرد، در جادههاى وسیع آن لغزندگى نباشد، چراغهایش هرگز خاموش نشود و شیرینىاش هیچگاه تلخى ندارد»؛ (و لا ضنک(46) لطرقه، و لا وعوثة(47) لسهولته، و لا سواد لوضحه(48)، و لا عوج لانتصابه(49)، و لا عصل(50) فی عوده، و لا وعث لفجّه(51)، و لا انطفاء لمصابیحه، و لا مرارة لحلاوته).
جمله اوّل (و لا ضنک لطرقه) اشاره به همان چیزى است که در روایت نبوى آمده است: «بعثت بالحنفیّة السّهلة السّمحة؛ من به شریعت سهل و آسان مبعوث شدهام».(52)
شریعتى که پیمودن آن براى سالکان الى اللّه سختى ندارد و قوانینش سهل و آسان است.
از آنجا که گاهى افراط در سهولت سبب سستى مىگردد، در جمله بعد (و لا وعوثة لسهولته) مىفرماید: این آسانى و سهله و سمحه بودن شریعت، هرگز به افراط نمىگراید، بلکه در سرحد اعتدال است. در جمله سوم اشاره به این حقیقت دارد که روشنایى جاده اسلام همیشگى است و چنان نیست که گاهى تاریکى بر آن غلبه یابد. فرق میان جمله چهارم و پنجم که هردو اشاره به صاف و مستقیم بودن آیین اسلام و عدم کژى در آن است، ممکن است از این نظر باشد که در جمله چهارم به صاف بودن مسیر اشاره مىکند و در جمله پنجم به صاف بودن ستونهاى این بناى پرشکوه نظر دارد.
در جمله ششم (و لا وعث لفجّه) اشاره به این دارد که سطح این جادّه محکم است و پیمودن آن براى رهروان آسان، نه همچون جادههاى پرخاک و شن که پاى در آن فرو مىرود و پیمودنش بر رهروان مشکل است.
جمعى از شارحان نهج البلاغه جمله هفتم (و لا انطفاء لمصابیحه) را اشاره به وجود علما در هرعصر و زمان دانستهاند که به لطف پروردگار، این چراغهاى روشن در هرزمانى بوده و هستند و راهها را به همگان نشان مىدهند. بعضى نیز آن را اشاره به امامان معصوم دانستهاند که زمین از وجود آنان خالى نمىشود. نیز ممکن است مفهوم عامّى داشته باشد که شامل دلایل روشن و نشانههاى حقانیت و آثار عظمت در هرعصر و زمان مىشود.
آخرین جمله (و لا مرارة لحلاوته) اشاره به این است که بسیارى از شیرینیهاى دنیاست که تلخیهاى فراوانى به آن آمیخته و یا در پایان آن است، همچون مال و ثروت و مقام و بهرهگیرى از لذّات که غالبا توأم با ناراحتىها و نگرانىهاست؛ ولى شیرینى اسلام
هیچگاه آمیخته با تلخى نخواهد بود.
آنگاه امام در ادامه سخن بعد از بیان جاودانگى اسلام و سهولت احکام، اشاره به قوّت و قدرت و اقتدار اسلام کرده و ضمن هفت جمله، حق مطلب را ادا نموده، مىفرماید: «بنابراین اسلام داراى ستونهایى است که خداوند آن را در اعماق حق استوار ساخته و اساس آن را ثابت قرار داده و چشمهسارهایش پرآب و چراغهایش پرفروغ است. نشانههاى هدایتى دارد که مسافران راه حق را رهنمون مىشود و پرچمهایى که براى هدایت پویندگان راه خدا نصب شده و آبگاههایى که واردان بر آن سیراب مىشوند»؛ (فهو دعائم أساخ(53) فی الحقّ أسناخها(54)، و ثبّت لها أساسها(55)، و ینابیع غزرت(56) عیونها، و مصابیح شبّت نیرانها؛ و منار اقتدى بها سفّارها(57)، و أعلام قصد بها فجاجها، و مناهل روی بها ورّادها).
به این ترتیب اسلام به کاخ عظیمى تشبیه شده که داراى شالودههاى محکم و ستونهاى قوى است و در کنار آن باغستان و چشمههاى پرآبى قرار دارد و براى رسیدن به آن در مسیر راه چراغهایى در شب تاریک و نشانههایى در روز قرار داده شده، به گونهاى که پویندگان این راه نه در شبها گمراه مىشوند و نه در روزها، و در مسیر راه آبگاههایى است که مسافران تشنه را سیراب مىکند.
این ستونها و پایهها مىتواند اشاره به همان چیزى باشد که در حدیث «بنى الإسلام على خمسة؛ على الصّلاة و الزّکاة و الصّوم و الحجّ و الولایة و لم یناد بشیء کما نودى بالولایة؛ اسلام بر پنج پایه بنا شده است بر نماز و زکات و روزه و حج و ولایت و
حاکمیت امامان، و به چیزى همچون ولایت، دعوت نشده است (زیرا پایه همه واجبات است).(58)
اما چشمههایى که در سومین جمله به آن اشاره شده، مىتواند ناظر به آیات قرآن مجید و سنّت پیامبر اکرم و امامان معصوم علیهم السّلام باشد. چراغها و نشانههاى راه، اشاره به معجزات و کراماتى است که از آن بزرگواران صادر شده و آبگاههاى سیرابکننده، اشاره به علوم معصومین است که همه را سیراب مىکند.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به سه ویژگى دیگر از ویژگىهاى اسلام اشاره کرده، مىفرماید: «خداوند منتهاى خشنودى خود و بالاترین قلّه رفیع اطاعتش را در آن قرار داده است»؛ (جعل اللّه فیه منتهى رضوانه، و ذروة دعائمه، و سنام طاعته).
جمله اول در واقع اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید آمده که مىفرماید: «وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً»(59)
جمله دوم مىتواند اشاره به آیه شریفه ««وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ» هرکس جز اسلام را دین خود قرار دهد از او پذیرفته نیست»(36) باشد.
و جمله سوم مطابق بعضى از روایات اشاره به جهاد است. در حدیثى از امام باقر علیه السّلام مىخوانیم که به یکى از یاران خود فرمود: «ألا اخبرک بأصل الإسلام و فرعه و ذورة سنامه؛ آیا تو را از اصل و فرع اسلام و قله رفیع آن باخبر نسازم». راوى عرض مىکند: آرى! فدایت شوم، فرمود: «أمّا أصله الصّلاة و فرعه الزّکاة و ذروة سنامه الجهاد؛ اصلش نماز و فرعش زکات و قله رفیع آن جهاد است».(60)
سرانجام امام علیه السّلام در پایان این بخش به هفت وصف دیگر از اوصاف اسلام در عباراتى
کوتاه و پرمعنا اشاره کرده، مىفرماید: «بنابر آنچه گفته شد، اسلام نزد خدا داراى پایههاى محکم، بناى رفیع، دلیلى روشن، شعلهاى نورافشان، قدرتى غیر قابل شکست و نشانههایى آشکار است، و ستیز و مبارزه با آن امکانپذیر نیست»؛ (فهو عند اللّه وثیق الأرکان، رفیع البنیان، منیر البرهان، مضیء النّیران، عزیز السّلطان، مشرف المنار، معوذ(61) المثار).
جمله اوّل (فهو عند اللّه …) اشاره به این است که اسلام بر پایههاى محکمى از دلایل عقلى و منطقى و معجزات روشن پیامبر اکرم قرار دارد.
و جمله «رفیع البنیان» اشاره به گستردگى و عظمت برنامههاى اسلام است که شامل همه اصول و فروع زندگى مادى و معنوى انسانها مىشود.
جمله سوم «منیر البرهان» اشاره به دلایل روشنى است که مىتوان بر حقانیت اسلام اقامه کرد.
جمله چهارم «مضیء النّیران» ناظر به علوم و دانشهاى روشنىبخشى است که از اسلام سرچشمه مىگیرد. همانگونه که تاریخ مىگوید: اسلام در قرون تاریک وسطى، چنان حرکتى در پیشرفت تمام رشتههاى علوم انسانى و تجربى ایجاد کرد که فرآوردههاى علمى مسلمانان به همه جهان آن روز صادر شد و به گفته بعضى از دانشمندان غرب به منزله ماهتابى بود که فضاى ظلمانى شبهاى قرون وسطاى اروپا را روشن ساخت.
جمله پنجم «عزیز السّلطان» مىتواند اشاره به شکستناپذیرى حاکمیت اسلام باشد یا اشاره به شکستناپذیرى دلایل و براهین متقن و قوّى آن.
جمله ششم «مشرف المنار»- با توجه به اینکه «منار» ستونهاى بلندى بود که بر فراز آن چراغ روشن مىکردند تا مسافران در بیابانها راه مقصد را گم نکنند و هرقدر این منار
بلندتر بود و اشراف بیشترى داشت دور افتادگان را بهتر هدایت مىکرد- اشاره به این است که هدایتهاى قرآن و اسلام آنقدر قوى است که دورافتادگان را از همهجا به سوى خود دعوت مىکند.
هفتمین جمله «معوذ المثار»- با توجه به اینکه «مثار» مصدر میمى است و به معناى حرکت دادن و برانگیختن و بیرون راندن است- اشاره به این است که هیچکس قدرت ستیز با اسلام راستین را ندارد.
به دنبال این اوصاف، چهار دستور که در واقع لازمه اوصاف سابق است، صادر مىفرماید و مىگوید: «اکنون که چنین است آن را گرامى دارید، از آن تبعیت کنید، حقش را ادا نمایید و آن را در جایگاه شایستهاش قرار دهید»؛ (فشرّفوه و اتّبعوه، و أدّوا إلیه حقّه، وضعوه مواضعه).
بدیهى است چیزى که داراى این اوصاف باعظمت باشد هرعاقلى باید آن را گرامى بدارد و آیینى که اینگونه دلایل قوى و روشن دارد، باید از آن پیروى شود و حقش را ادا کنند و اداى حق آن، گوش بر امر و چشم بر فرمان آن دوختن است و آن را در جایگاه خویش قرار دادن این است که آن را سرمشق زندگى در همه امور قرار داده و کمترین تحریف، در آن روا مدارند.
بخش چهارم
ثمّ إنّ اللّه سبحانه بعث محمّدا- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- بالحقّ حین دنا من الدّنیا الانقطاع، و أقبل من الآخرة الاطّلاع، و أظلمت بهجتها بعد إشراق، و قامت بأهلها على ساق، و خشن منها مهاد، و أزف منها قیاد، فی انقطاع من مدّتها، و اقتراب من أشراطها، و تصرّم من أهلها، و انفصام من حلقتها، و انتشار من سببها، و عفاء من أعلامها، و تکشّف من عوراتها، و قصر من طولها.
جعله اللّه بلاغا لرسالته، و کرامة لأمّته، و ربیعا لأهل زمانه، و رفعة لأعوانه، و شرفا لأنصاره.
ترجمه
خداوند سبحان محمّد علیه السّلام را زمانى به حق مبعوث ساخت که دنیا به پایانش نزدیک گشته، نشانههاى آخرت مشرف شده بود؛ روشنایى نشاطانگیزش به ظلمت گراییده و اهل خود را در رنج و مشقّت، بر سر پا نگه داشته بود، در زمانى که بسترش ناهموار و حیاتش رو به زوال مىرفت، عمرش پایان مىگرفت و عوامل زوالش نزدیک شده بود. اهلش در حال نابودى، حلقههایش درهم شکسته، اسبابش از هم گسیخته، پرچمهایش کهنه و پوسیده، عیوبش آشکار شده و طول عمرش به کوتاهى گراییده بود. در چنین شرایطى خداوند پیامبر را ابلاغکننده رسالتش قرار داد و سبب کرامت و افتخار امّتش، و همچون فصل بهار براى اهل زمانش بود و مایه سربلندى یاران و اسباب شرف انصارش.
شرح و تفسیر
ظهور اسلام همچون بهاران بود
امام علیه السّلام در فصل سابق بحث غرّایى درباره عظمت اسلام و ویژگیهاى مهمّ آن، ضمن تعبیرات عمیق و گویایى بیان فرمود. به دنبال آن در این فصل درباره آورنده این دین؛ یعنى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و مخصوصا شرایط بسیار سختى که در آن شرایط، پیامبر صلّى اللّه علیه و اله قیام کرد، سخن مىگوید. در فصل آینده اهمیّت قرآن مجید را که مهمترین معجزه پیامبر اکرم و قانون اساسى اسلام است، مطرح مىکند.
در این فصل- همانگونه که گفته شد- بیش از همه چیز روى شرایط سخت عصر جاهلیّت و زمان قیام پیامبر اکرم انگشت مىنهد و ضمن چهارده جمله کوتاه، ویژگیهاى آن زمان را برمىشمرد و مىفرماید: «خداوند سبحان محمّد علیه السّلام را هنگامى به حق مبعوث ساخت که دنیا به پایانش نزدیک شده، و نشانههاى آخرت مشرف شده بود، روشنایى نشاطانگیز آن به ظلمت گراییده و اهل خود را در رنج و مشقّت، بر سر پا نگه داشته بود»؛ (ثمّ إنّ اللّه سبحانه بعث محمّدا- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- بالحقّ حین دنا من الدّنیا الانقطاع، و أقبل من الآخرة الاطّلاع(62)، و أظلمت بهجتها بعد إشراق، و قامت بأهلها على ساق(63)).
در ادامه مىافزاید: «در زمانى که بسترش ناهموار و حیاتش رو به زوال مىرفت، عمرش پایان مىگرفت و علامات زوالش نزدیک شده بود»؛ (و خشن منها مهاد(64)، و أزف(65) منها قیاد(66)، فی انقطاع من مدّتها، و اقتراب من أشراطها(67)).
سپس مىافزاید: «اهلش در حال نابودى، حلقههایش درهم شکسته، اسبابش از هم گسیخته، پرچمهایش کهنه و پوسیده، عیوبش آشکار شده و طول عمرش به کوتاهى گراییده بود»؛ (و تصرّم(68) من أهلها، و انفصام من حلقتها، و انتشار من سببها، و عفاء(69) من أعلامها، و تکشّف من عوراتها، و قصر من طولها).
این تعبیرات چهاردهگانه، همه اشاره به این است که جهان رو به زوال مىرود و ما در بخش آخرین آن قرار گرفتهایم. امکانات، نعمتها، مواهب و استعدادها در همه ابعاد رو به زوال است.
سپس مىفرماید: «در چنین شرایطى، خداوند پیامبر را ابلاغکننده رسالتش قرار داد و سبب کرامت و افتخار امّتش؛ همچون فصل بهار براى اهل زمانش بود و مایه سربلندى یاران و اسباب شرف انصارش»؛ (جعله اللّه بلاغا لرسالته، و کرامة لأمّته، و ربیعا لأهل زمانه، و رفعة لأعوانه، و شرفا لأنصاره).
آرى! این پیامبر بزرگ در بخش پایانى جهان، بهار خرّم و سرسبز آفرید و پیروان خود را به اوج افتخار و قلّه پیروزى رساند و همه را از برکات وجود خود برخوردار کرد و در آن شام تیره، خورشید درخشانى طالع ساخت.
پاسخ به یک سؤال مهم
با توجه به آنچه در بالا آمد قسمت اعظم عمر دنیا گذشته و آنچه باقى مانده، بخش کمتر آن است، از آیات مختلف قرآن نیز همین معنا به خوبى استفاده مىشود. در آیه یک سوره انبیا مىخوانیم: ««اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» حساب مردم به آنان نزدیک شده، در حالى که در غفلتاند و روى گردانند».
در نخستین آیه سوره قمر آمده است: ««اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» قیامت نزدیک شد و ماه از هم شکافت» و در آیه شش و هفت سوره معارج مىخوانیم: ««إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً» آنها پایان جهان را دور مىبینند و ما نزدیک مىبینیم» و آیات دیگر.
اکنون این سؤال پیش مىآید که مگر عمر دنیا چه اندازه است که بیشتر آن گذشته باشد؟ حدود 14 قرن از بعثت رسول خدا مىگذرد و ممکن است قرون زیاد دیگرى نیز به همین منوال بگذرد، در حالى که ما اثرى از زوال دنیا و آغاز قیامت احساس نمىکنیم.
مفسّران نهج البلاغه در اینجا گفتگوى زیادى دارند؛ گویى در بنبست قرار گرفته و هر کدام راهى براى گشودن بنبست جستجو مىکنند. و بعضى نیز بعد از گفتوگوهاى زیاد، اعتراف به عجز کرده و سکوت را شایستهتر مىشمرند.
جالب اینکه درباره مقدار عمر دنیا هرکس چیزى گفته است، بعضى 5 هزار سال، بعضى 7 هزار و بعضى 12 هزار و بعضى بیشتر از آن شمردهاند و شگفتتر اینکه بعضى مقدار اضافى از ماهها و روزها را نیز در کنار سالها قید کردهاند، در حالى که به نظر مىرسد هیچکدام مدرک معتبرى بر گفتار خود ندارند و سخن همه آنها بر حدس و گمان استوار است و به اصطلاح تیرى است در تاریکى. بهتر آن است که ما بىآنکه در صدد تعیین عمر دنیا به سال و ماه و روز باشیم به سراغ پاسخ سؤال فوق برویم و ببینیم چگونه باقىمانده عمر دنیا در برابر گذشته آن مقدار کمى است؟
در اینجا پاسخهاى متعددى ذکر شده که از همه بهتر پاسخ زیر است:
دانش امروزى و همچنین روایات اسلامى، تاریخى طولانى براى زندگى انسانها بر صفحه زمین قائل هستند که در مقایسه با آن، باقىمانده عمر انسان بر روى زمین، ممکن است کوتاه باشد.
در پارهاى از روایات، آمده است «آیا گمان مىکنید که خداوند هیچ مخلوقى غیر از شما انسانها نیافرید، در حالى که قبل از شما هزاران نسل انسان بوده و شما در آخر آنها قرار دارید».(70)
بنابراین آنچه در بخش بالا از این خطبه آمده است و همچنین اشاراتى که در آیات مختلف قرآن به این مسئله شده که باقىمانده عمر دنیا کوتاه است، مشکلى ایجاد نمىکند.
تفسیر دیگرى که براى تعبیرات بالا ذکر شده این است که منظور از انقطاع و روى آوردن آخرت، پایان زندگى انسانها یا امّتهاست، زیرا مدّت عمر آدمى کوتاه است و چیزى نمىگذرد که مرگ او فرامىرسد.
اگر خوب در جملههاى چهاردهگانه بالا دقّت کنیم تصدیق خواهیم کرد که این تفسیر با همه آن جملهها سازگار نیست.
—
نکته
آرى او بهار بود!
امام علیه السّلام در پایان این بخش، اشاره به افتخارآفرینى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله درباره پیروانش فرموده، او را به منزله فصل بهار براى اهل زمانش و مایه شرف و رفعت اعوان و انصارش دانسته است.
هرگاه نگاهى به تاریخ عصر جاهلیّت بیفکنیم و بعد تحوّل و انقلابى را که بر اثر قیام پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله پدید آمد در نظر بگیریم حقیقت جملههاى بالا را به خوبى درک خواهیم کرد. عرب جاهلى که به عنوان انسانى نیمهوحشى محسوب مىشد و فاقد هرگونه موقعیت اجتماعى و تاریخى بود در سایه قیام پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله چنان عظمتى پیدا کرد که در تاریخ عالم بىسابقه یا کمسابقه بود. پیروان پیغمبر اسلام اعم از عرب و عجم نه تنها حکومت گستردهاى بر بخش عمده جهان آن روز تشکیل دادند، بلکه قلّههاى علم و دانش را نیز فتح نمودند؛ آنچنانکه علوم اسلامى سرانجام سرچشمه انقلاب علمى اروپا و به اصطلاح «رنسانس» شد و هماکنون نیز اگر مسلمانان به گذشته خود بازگردند و ارزشهاى اسلامى را زنده کنند، باز از پیشروان و پیشتازان در صحنههاى علمى و سیاسى و اقتصادى خواهند بود.
بخش پنجم
ثمّ أنزل علیه الکتاب نورا لا تطفأ مصابیحه، و سراجا لا یخبو توقّده، و بحرا لا یدرک قعره، و منهاجا لا یضلّ نهجه، و شعاعا لا یظلم ضوءه، و فرقانا لا یخمد برهانه، و تبیانا لا تهدم أرکانه، و شفاء لا تخشى أسقامه، و عزّا لا تهزم أنصاره، و حقّا لا تخذل أعوانه. فهو معدن الإیمان و بحبوحته، و ینابیع العلم و بحوره، و ریاض العدل و غدرانه، و أثافیّ الإسلام و بنیانه، و أودیة الحقّ و غیطانه. و بحر لا ینزفه المستنزفون، و عیون لا ینضبها الماتحون و مناهل لا یغیضها الواردون، و منازل لا یضلّ نهجها المسافرون، و أعلام لا یعمى عنها السّائرون، و آکام لا یجوز عنها القاصدون.
جعله اللّه ریّا لعطش العلماء، و ربیعا لقلوب الفقهاء، و محاجّ لطرق الصّلحاء، و دواء لیس بعده داء، و نورا لیس معه ظلمة، و حبلا وثیقا عروته، و معقلا منیعا ذروته، و عزّا لمن تولّاه، و سلما لمن دخله، و هدى لمن ائتمّ به، و عذرا لمن انتحله، و برهانا لمن تکلّم به، و شاهدا لمن خاصم به، و فلجا لمن حاجّ به، و حاملا لمن حمله، و مطیّة لمن أعمله، و آیة لمن توسّم، و جنّة لمن استلأم. و علما لمن وعى، و حدیثا لمن روى، و حکما لمن قضى.
ترجمه
سپس خداوند قرآن را بر او نازل کرد؛ نورى که چراغهایش خاموشى ندارد، چراغى که
فروغ آن زوال نپذیرد. دریایى که ژرفایش درک نشود و راهى که پیمودنش به گمراهى نمىکشد، شعاعى که روشنایىاش تیرگى نگیرد، فرقان و جداکننده حق از باطلى که پرتو برهانش خاموش نگردد، بنایى که ارکانش منهدم نشود و داروى شفابخشى که با وجود آن، بیماریها وحشت نیاورد، قدرتى که یاورانش شکست نپذیرند و حقّى که مددکارانش بىیار و یاور نمانند. قرآن معدن ایمان و کانون آن است، چشمهسارهاى دانش و دریاهاى علم و باغهاى عدالت و برکههاى عدل و پایههاى اسلام و بنیان آن و نهرهاى حق و دشتهاى خرّم و سرسبز دین است، دریایى است که هرچه از آن برگیرند پایان نمىگیرد و چشمهاى است که هرچه از آن بردارند کم نمىشود.
آبشخورهایى است که هرچه از آن برکشند کاستى نمىیابد. منزلگاههایى است که مسافرانش راه خود را گم نمىکنند و نشانههایى است که از چشم رهگذران پنهان نمىماند و زمینهاى مرتفعى است که جویندگانش از آن نمىگذرند. خداوند آن را فرونشاننده عطش دانشمندان، بهار دلهاى فقیهان و جادّههاى وسیع صالحان قرار داده است. دارویى است که با بهرهگیرى از آن اثرى از بیمارى باقى نمىماند و نورى است که ظلمتى با آن نخواهد بود. ریسمانى است که دستاویز آن مطمئن و پناهگاهى است که قلّه بلند آن مانع نفوذ دشمن، عزّت و قدرت است، براى آنکس که تحت ولایتش قرار گیرد و محل امنى است براى آنکس که در حوزه آن وارد شود.
راهنمایى است براى کسى که به آن اقتدا کند و عذرى است براى آنکس که آن را مذهب خویش برگزیند و دلیل و برهانى است براى کسى که با آن سخن گوید و گواهى است براى کسى که به کمک آن در برابر دشمنش بایستد و سبب پیروزى است بر آنکس که به آن احتجاج کند. قرآن نجات دهنده خوبى است براى کسى که به آن عمل کند و مرکب راهوارى است براى آنکس که آن را به کار گیرد. نشانه افتخارى است براى کسى که خود را با آن نشانهگذارى کند و سپر مطمئنّى است براى آنکس که خود را در پناه آن قرار دهد. علم و دانش پرارزشى است براى کسى که آن را حفظ و نگهدارى کند و گفتار
والایى است براى آنکس که آن را روایت نماید و حکم قاطعى است براى کسى که با آن قضاوت کند.
شرح و تفسیر
ویژگىهاى مهم قرآن
همانگونه که قبلا گفته شد، امام علیه السّلام در این خطبه بلیغ، نخست از اهمیّت تقوا سخن مىگوید. سپس راه تقوا را که پیروى از آیین اسلام است شرح مىدهد و در مرحله بعد به اهمیّت قیام پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله، آورنده اسلام مىپردازد و در این بخش آخر، از فضایل و امتیازات قرآن که معجزه جاویدان پیامبر و قانون اساسى اسلام است، سخن مىگوید. جالب اینکه امام در 42 جمله کوتاه و عمیق و پرمعنا به 42 امتیاز مهم قرآن اشاره و فضیلتهاى آن را به صورت گسترده، تشریح مىکند به گونهاى که بالاتر از آن نمىتوان گفت.
در آغاز به ده فضیلت و امتیاز مىپردازد و مىفرماید: «سپس خداوند قرآن را بر او نازل فرمود، نورى که چراغهایش خاموشى ندارد، چراغى که فروغ آن زوال نپذیرد. دریایى که ژرفایش درک نشود و راهى که پیمودنش به گمراهى نمىانجامد، شعاعى که روشنایىاش تیرگى نگیرد، فرقان و جداکننده حق از باطلى که پرتو برهانش خاموش نگردد، بنایى که ارکانش منهدم نشود، و داروى شفابخشى که با وجود آن، بیماریها وحشت نیاورد، قدرتى که یاورانش شکست نپذیرند و حقّى که مددکارانش بىیار و یاور نمانند»؛ (ثمّ أنزل علیه الکتاب نورا لا تطفأ مصابیحه، و سراجا لا یخبو(71) توقّده، و بحرا لا یدرک قعره، و منهاجا(72) لا یضلّ نهجه، و شعاعا لا یظلم ضوءه، و فرقانا لا یخمد برهانه، و تبیانا لا تهدم أرکانه، و شفاء لا تخشى أسقامه، و عزّا لا تهزم أنصاره، و حقّا لا تخذل
أعوانه).
جمله اوّل و دوم در واقع برگرفته از آیاتى است که قرآن مجید را به نور تشبیه کرده است؛ در آیه 15 مائده مىخوانیم: ««قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ» از سوى خدا نور و کتاب آشکارى براى شما آمد …»، زیرا قرآن مجید جادههاى تاریک زندگى را روشن مىسازد و راه را از بیراهه و پرتگاه، نشان مىدهد و کاروان جامعه انسانى را در بیابان پرفراز و نشیب این جهان به سوى مقصد؛ یعنى سعادت دنیا و آخرت رهنمون مىگردد. جمله سوم (و بحرا لا یدرک قعره) اشاره به اسرار پنهانى و دقایق علوم است که در قرآن مجید وجود دارد و فراتر از اندیشههاست و جز خاصّان درگاه الهى به آن نمىرسند. در احادیث اسلامى به بطون متعدد قرآن مجید اشاره شده است.
تعبیر به «منهاج» در جمله چهارم در مورد قرآن با توجه به اینکه منهاج به معناى جاده واضح و روشن و مستقیم است که رهروان آن گمراه نمىگردند- اشاره به این است: کسانى که از این طریق واضح و صراط مستقیم الهى بهره گیرند هرگز گرفتار گمراهىها نمىشوند.
در جمله پنجم اشارهاى دیگرى به نورانیّت قرآن شده است، از این نظر که شعاعش جاودانى است و هرگز زایل نمىگردد، همانگونه که قرآن درباره خودش مىگوید: ««لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» هیچگونه باطل (و باطلکنندهاى) نه از پیش رو و نه از پشت سر به سراغ آن نمىآید، زیرا از سوى خداوند حکیم و حمید نازل شده است».(73)
در جمله ششم اشاره به نکته مهم دیگرى مىکند و آن اینکه قرآن، فرقان است؛ یعنى به هنگامى که حق و باطل به هم آمیخته شود، آنچه مطابق قرآن است، حق و آنچه مخالف آن است باطل است و به این ترتیب، حق را از باطل جدا مىسازد. تعبیر به فرقان درباره قرآن در آیه اوّل سوره فرقان آمده است «تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ»
«لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً» و از آن مهمتر اینکه این ویژگى قرآن هرگز به خمود و خاموشى و پنهانى نمىگراید.
در جمله هفتم قرآن تشبیه به بنایى شده است که ارکان و ستونهاى آن چنان مستحکم است که هرگز ویران نمىشود و این اشاره به جاودانگى تعلیمات قرآن است.(74)
در جمله هشتم به تشبیه دیگرى برخورد مىکنیم؛ قرآن با داروى شفابخشى تشبیه شده که هیچ آثار زیانبارى ندارد، زیرا مىدانیم غالب داروها به مضمون «لیس من دواء إلّا و یهیّج داء؛ هیچ دارویى نیست مگر اینکه اگر یک بیمارى را برطرف مىسازد بیمارى دیگرى را مىآفریند»(75) آثار منفى مختلفى دارند؛ ولى قرآن دارویى است که سرتاپا مثبت و شفابخش است.
تعبیر به «شفاء» درباره قرآن در خود قرآن آمده است؛ در آیه 57 سوره «یونس» مىخوانیم: ««قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ» از سوى پروردگار شما اندرزى براى شما آمد و چیزى که شفابخش بیماریهاى (اخلاقى) در سینههاست».
در آیه 82 سوره «اسراء» آمده است: ««وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» و از قرآن آنچه شفاء و رحمت است براى مؤمنان نازل مىکنیم».
حتى از بسیارى از روایات معصومین استفاده مىشود که قرآن مجید اضافه بر اینکه درمان بیماریهاى عقیدتى و اخلاقى است، درمان بیماریهاى جسمانى نیز هست. از جمله در روایات در مورد تأثیر بسیار مثبت سوره «حمد» براى بیماریهاى ظاهرى تأکید شده است.
در تفسیر کنز الدقائق و دیگر تفاسیر در تفسیر سوره حمد روایات متعددى در این زمینه آمده است. مرحوم کلینى نیز در جلد دوم اصول کافى در باب فضل القرآن، روایات
متعددى در این زمینه نقل کرده است.
در نهمین و دهمین جمله از جملههاى بالا سخن از انصار و اعوان قرآن به میان آمده که هرگز گرفتار شکست نمىشوند و در برابر دشمنان تنها نمىمانند.
در ادامه این بحث، امام علیه السّلام به یازده امتیاز دیگر در یازده جمله کوتاه و پىدرپى اشاره کرده و قرآن را به دریا و چشمهسار و بناى مستحکم و معدن گرانبها و جاده روشن و آشکار تشبیه مىکند و مىفرماید: «قرآن معدن ایمان و کانون آن است، چشمهسارهاى دانش و دریاهاى علم و باغهاى عدالت و برکههاى عدل و پایههاى اسلام و بنیان آن و نهرهاى حق و دشتهاى خرّم و سرسبز دین است، دریایى است که هرچه از آن برگیرند پایان نمىگیرد و چشمههایى است که هرچه از آن بردارند کم نمىشود و آبشخورهایى که هرچه از آن برکشند کاستى نمىیابد. منزلگاههایى است که مسافرانش راه خود را گم نمىکنند و نشانههایى است که از چشم رهگذران پنهان نمىماند و زمینهاى مرتفعى است که جویندگانش از آن نمىگذرند»؛ (فهو معدن الإیمان و بحبوحته(76)، و ینابیع العلم و بحوره، و ریاض(77) العدل و غدرانه(78)، و أثافیّ(79) الإسلام و بنیانه، و أودیة الحقّ و غیطانه(80). و بحر لا ینزفه(81) المستنزفون، و عیون لا ینضبها(82) الماتحون(83)، و
مناهل لا یغیضها(84) الواردون، و منازل لا یضلّ نهجها المسافرون، و أعلام لا یعمى عنها السّائرون، و آکام(85) لا یجوز عنها القاصدون).
تعبیر به «معدن الإیمان» اشاره به این است که دلایل معارف اسلامى از توحید و اثبات وجود خدا گرفته تا مسئله معاد و اعجاز قرآن و ولایت، همه در قرآن مجید به صورت گسترده آمده است؛ دلایلى که سرچشمه دلایل دیگر است، زیرا معدن به چیزى گفته مىشود که منبع و مرکز اصلى اشیاى گرانبها و مورد نیاز است.
در جمله دوم همین مطلب به تعبیر دیگرى آمده است. قرآن را به عنوان چشمه جوشان و دریاى علم، بلکه چشمههاى جوشان و دریاها شمرده که اهل ایمان مىتوانند علوم مختلف را از آن برگیرند و امروز ما مىدانیم سرچشمه علم کلام و فقه و اخلاق و تاریخ انبیا و تاریخ اسلام و علوم دیگرى در قرآن مجید است.
در جمله سوم به مسئله مهم دیگرى اشاره کرده و قرآن را به عنوان باغهاى عدالت و غدیرها و آبگیرهاى آن معرفى نموده است. قرآن مجید همه مؤمنان را مخاطب ساخته، مىگوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ»(86)؛ یعنى قیام به عدالت را کافى نمىشمرد، بلکه «قوّام» بودن را لازم مىداند که صیغه مبالغه و تأکید است حتى تصریح مىکند دوستیها و دشمنیها هرگز مانع اجراى عدالت نشود: «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى»(87)
و نیز در ذیل آیه اوّل مىگوید: حتى به جهت طرفدارى از پدر و مادر و نزدیکترین نزدیکان، در اجراى عدالت سستى نکنید.
قابل توجه اینکه امام علیه السّلام عدالت را تشبیه به باغ و استخرهایى کرده که باغ را آبیارى مىکند و به یقین جامعهاى که عدالت در آن اجرا مىشود همان زیبایى باغ و خرّمى و طراوت ناشى از آبیارى کافى دارد و جامعهاى که غرق ظلم و تبعیض گردد، به بیابان خشک و سوزان و خالى از آب و علف مىماند.
در چهارمین جمله سخن از اساس و بنیان اسلام است که در قرآن مجید دیده مىشود، زیرا «اثافى» و «بنیان» به معناى ریشهها و پایههاست و طبق حدیث معروف امام باقر علیه السّلام اسلام بر پنج پایه بنا شده است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت (جهاد، امر به معروف و نهى از منکر از توابع ولایت است)؛ «بنى الإسلام على خمسة اشیاء؛ على الصّلاة و الزّکاة و الحجّ و الصّوم و الولایة»(88) و مىدانیم اصول این فرایض الهى همه در قرآن مجید به صورت گسترده آمده است.
در جمله پنجم سخن از حق است (حق به معناى گسترده آنکه تمامى حقوق الهى و انسانى و اجتماعى را دربرمىگیرد. امام مىفرماید: «نهرها و زمینهاى آباد حق در قرآن است».
در ششمین و هفتمین و هشتمین جمله سخن از پایانناپذیرى معارف و علوم قرآنى است که هرچه از آن برگیرند کاستى نمىیابد و تا دامنه قیامت حقایق تازهاى براى اندیشمندان و جویندگان و پویندگان راه خدا ارائه مىدهد، دلیل آن هم روشن است؛ قرآن کلام خداست و کلام خدا همچون ذات خدا پایانناپذیر و نامحدود است، همانگونه که در حدیث پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله آمده است: «لا تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه؛ شگفتیهاى قرآن شمارش نمىگردد و غرائب آن هرگز کهنه نمىشود».(89)
این سخن، پیامى براى همه مفسّران قرآن دارد که هرگز تصوّر نکنند آنچه را از قرآن استفاده کردهاند آخرین سخن است و نکته تازه و جدیدى ماوراى آن نیست.
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «که در پاسخ این سؤال که چرا قرآن هرگز کهنه نمىشود؟ فرمود: زیرا خداوند او را براى زمان خاص و گروه معیّنى قرار نداده است»: «فهو فی کلّ زمان جدید و عند کلّ قوم غضّ إلى یوم القیامة؛ قرآن در زمانى نو است و نزد هرقوم و ملّتى تا روز قیامت تازه و پرطراوت است».(90)
در نهمین و دهمین و یازدهمین امتیاز، اشاره به روشن بودن راه قرآن و تضمین هدایت پویندگان این راه است: نه مسافرانش گمراه مىشوند، نه نشانههایش بر رهروان پوشیده مىماند و نه منزلگاههاى مطمئنّش بر کسى مخفى خواهد بود.
سپس امام در ادامه این اوصاف والاى قرآن به پنج وصف هماهنگ دیگر قرآن اشاره کرده، مىفرماید: «خداوند آن را فرونشاننده عطش دانشمندان، بهار دلهاى فقیهان و جادّههاى وسیع صالحان قرار داده است. دارویى است که با بهرهگیرى از آن اثرى از بیمارى باقى نمىماند و نورى است که ظلمتى با آن نخواهد بود»؛ (جعله اللّه ریّا(91) لعطش العلماء، و ربیعا لقلوب الفقهاء، و محاجّ(92) لطرق الصّلحاء، و دواء لیس بعده داء، و نورا لیس معه ظلمة).
اینکه در جمله اوّل مىفرماید: «خداوند قرآن را سبب فرونشاندن عطش دانشمندان قرار داده» اشاره به این است که هردانشمندى تشنه علم بیشتر است، زیرا طعم علم و دانش را چشیده است و چون علوم و دانشهاى قرآن مجید بسیار گسترده و نامحدود است، دانشمندان مىتوانند با آن عطش علمى خود را فروبنشانند.
در کلمات قصار امام علیه السّلام در نهج البلاغه نیز آمده است: «منهومان لا یشبعان؛ طالب
علم و طالب دنیا؛ دو گروه گرسنهاند که هرگز سیر نمىشوند؛ طالبان علم و طالبان دنیا».(93)
اگر در جمله دوم مىفرماید: «قرآن بهار دلهاى فقیهان و عاقلان است» اشاره به این است که در فصل بهار عالم طبیعت، زندگى را از سر مىگیرد. گیاهان و گلها و میوهها ظاهر مىشوند. قرآن مجید نیز در دلهاى آگاهان همین اثر را دارد؛ گلهاى فضیلت، میوههاى لذتبخش ایمان و اخلاق و معرفت و سرانجام قرب الهى در پرتو قرآن فراهم مىشود.
در جمله سوم، امام علیه السّلام قرآن را جادّه وسیع و روشن رهروان راه حق مىشمرد، زیرا صالحان کسانى هستند که در مسیر سیر و سلوک الى اللّه گام برمىدارند و بهترین جادهاى را که مىتوانند براى رسیدن به مقصد برگزینند مسیر قرآن مجید است.
در چهارمین جمله اشاره به نکته جدیدى مىکند و آن اینکه داروها گاه تنها جنبه تسکینى دارند و گاه درمان موقّت و گاه درمان کامل؛ ولى عوارض منفى و بیماریهاى جنبى به بار مىآورند؛ اما قرآن دارویى است که هیچیک از این ضعفهاى سهگانه را ندارد؛ دارویى است که بهطور کامل درمان مىکند و فاقد هرعارضه منفى است.
در پنجمین جمله باز به نکته تازهاى اشاره مىکند و آن اینکه نورهاى عالم ماده، گاه آمیخته با ظلمتاند (مانند نور بین الطلوعین و بین الغروبین) و اگر ظلمتى با آن آمیخته نیست یا خسوف و کسوفى دارد و یا غروب و افولى؛ ولى نور قرآن نه غروب و افولى دارد و نه خسوف و کسوفى، زیرا از نور علم حق سرچشمه گرفته و در آنجا ظلمت راه ندارد و مىدانیم: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».(94)
در ادامه این اوصاف، امام به چهار امتیاز دیگر از امتیازهاى قرآن اشاره کرده، مىفرماید: «ریسمانى است که دستاویز آن مطمئن و پناهگاهى است که قلّه بلند آن مانع نفوذ دشمن و عزّت و قدرت است براى کسى که تحت ولایتش قرار گیرد و محل امنى
است براى آنکس که در حوزهاش وارد شود»؛ (و حبلا وثیقا عروته، و معقلا(95) منیعا ذروته، و عزّا لمن تولّاه، و سلما لمن دخله).
امام علیه السّلام با بیان این چهارم وصف در واقع سعادت انسان را به دژ محکمى تشبیه کرده که بر فراز کوه بلندى قرار دارد و رهروان این راه همچون کوهنوردان باید از طنابهاى محکمى که به نقاط بالاتر کوه بسته مىشود و دستگیرههاى محکمى دارد استفاده کنند تا به آن دژ برسند و آن دژ در جایى قرار دارد که دشمن به آن دست نمىیابد و هرکس در سایه آن قرار گیرد قدرتى غیر قابل شکست مىیابد و آنکس که در آن وارد شود، سالم مىماند.
دشمن اصلى انسان، هواى نفس و شیطان است و ناامنیها نیز از همینجا سرچشمه مىگیرد. کسى که در پناه قرآن قرار مىگیرد، بر قله رفیع سلامت و سعادت و در عزت و امنیّت خواهد نشست.
آنگاه امام به پنج وصف دیگر هماهنگ، از اوصاف قرآن اشاره کرده، مىفرماید: «قرآن راهنمایى است براى کسى که به آن اقتدا کند، و عذرى است براى آنکس که آن را مذهب خویش برگزیند و دلیل و برهانى است براى کسى که با آن سخن گوید، و گواهى است براى کسى که به کمک آن در برابر دشمنش بایستد، و سبب پیروزى است براى آنکس که به آن احتجاج کند»؛ (و هدى لمن ائتمّ به، و عذرا لمن انتحله(96)، و برهانا لمن تکلّم به، و شاهدا لمن خاصم به، و فلجا(97) لمن حاجّ به).
منظور از هدایت در جمله اوّل روشن است و منظور از عذر در جمله دوم ممکن است اتمام حجّت باشد که قرآن به همه افراد در مورد ایمان و انجام وظایف الهى، اتمام حجّت
مىکند و نیز ممکن است منظور این باشد که قرآن سند معذور بودن در پیشگاه خدا در قیامت است به این معنا که هرکس اعمال خود را با دستور و پیام قرآن هماهنگ سازد،
در پیشگاه خدا معذور خواهد بود. معناى دوم صحیحتر به نظر مىرسد.
تعبیر به «برهانا لمن تکلّم به» اشاره به این است که نه تنها انسان در عقاید و اعمال خود مىتواند تکیه بر قرآن کند، بلکه براهین قرآنى در مقابل مخالفان؛ خواه در مبدأ و معاد باشد و خواه در برنامههاى زندگى، بهترین برهان است.
تعبیر به «شاهدا لمن خاصم به» تأکید بیشترى بر این معناست که هرکس قرآن را شاهد و گواه خود در مقابل خصم بگیرد، بهترین شاهد و گواه محسوب خواهد شد و نتیجه آن همان چیزى است که در جمله پنجم آمده که استدلال و استشهاد به قرآن، سبب پیروزى و غلبه بر مخالفان است.
سپس امام علیه السّلام در هفت وصف باقى مانده از 42 وصفى که در این بخش از خطبه درباره قرآن بیان کرده، مىفرماید: «قرآن نجاتدهنده خوبى است براى کسى که به آن عمل کند و مرکب راهوارى است براى آنکس که آن را به کار گیرد، نشانه افتخارى است براى کسى که خود را با آن نشانهگذارى کند، و سپر مطمئنّى است براى آنکس که خود را در پناه آن قرار دهد و علم و دانش پرارزشى است براى کسى که آن را حفظ و نگهدارى کند و گفتار والایى است براى آنکس که آن را روایت نماید و حکم قاطعى است براى کسى که با آن قضاوت کند»؛ (و حاملا لمن حمله، و مطیّة لمن أعمله، و آیة لمن توسّم(98)، و جنّة لمن استلأم(99)، و علما لمن وعى، و حدیثا لمن روى، و حکما لمن قضى).
در جملههاى اول و دوم، مؤمنان به قرآن را به کسى تشبیه مىکند که بر مرکبى از نور سوار شده و به سوى آسمان سعادت در پرواز است، مرکبى مطمئن و راهوار.
در جمله سوم قرآن را مدال افتخارى مىشمارد براى همه کسانى که آن را نشانه زندگى خود قرار مىدهند. آیات قرآن بهترین شعار و نشانههاى آن بهترین نشانههاست.
در جمله چهارم آن را زرهى شمرده که انسان را در نبرد با دشمنان از گزند حوادث، حفظ مىکند. هم دشمنان ظاهرى و مخالفان اسلام و هم دشمنان باطنى و درونى؛ یعنى هواى نفس و هم دشمنى پنهانى یعنى شیطان.
در پنجمین و ششمین و هفتمین وصف، در واقع به علوم حاصل از قرآن اشاره مىکند؛ جمله «و علما لمن وعى» ممکن اشاره به استدلالات منطقى قرآن باشد و جمله «حدیثا لمن روى» اشاره به حدیث نقلى و احادیثى که از ناحیه وحى به دست آمده است.
در آخرین جمله، به کاربرد علمى آن در مسئله قضاوت و داورى اشاره مىکند. بنابراین که قضا در این جمله به معناى داورى در مخاصمات باشد، و اگر قضا هرگونه حکم و قضاوت را شامل شود، همه احکام فقهى و عقیدتى را دربر گیرد.
—
نکتهها
1- عظمت قرآن از دیدگاه امیر مؤمنان علیه السّلام
بحث درباره عظمت قرآن در خطبههاى فراوانى از نهج البلاغه آمده است؛ ولى در هیچ خطبهاى بحثى به این گستردگى و جامعیت دیده نمىشود.
در 42 امتیازى که امام علیه السّلام در این خطبه ذکر فرموده، مطالبى است که ناظر ناآگاه ممکن است آن را ادّعاى بىدلیل پندارد؛ ولى با دقّت در آیات خود قرآن، شواهد و دلایل کافى براى آن یافت مىشود.
مثلا اگر امام قرآن را معدن ایمان و سرچشمه علم مىشمرد، به جهت آن است که قرآن مجید درباره مهمترین مسائل عقیدتى، یعنى مبدأ و معاد، آنقدر دلایل گوناگون عقلى ذکر کرده که درهاى ایمان به خدا و معاد را به روى هرانسان منصفى مىگشاید.
در مسئله خداشناسى، دست انسانها را گرفته، به اوج آسمانها و اعماق زمین مىبرد؛ آمدوشد منظّم شب و روز، حرکت منظم بادها،(100) آفرینش انواع حیوانات و گیاهان و میوهها،(101) پرواز پرندگان بر فراز آسمانها(102)، حرکت ابرها و سیراب شدن سرزمینهاى تشنه، بر اثر ریزش بارانها(103) که هرکدام جلوهاى از نظم عالم آفرینش است، به او نشان مىدهد تا یقین پیدا کند در وراى این دستگاه، مبدأ علم و قدرتى است که آن را به این صورت مىگرداند. در مسئله معاد دست انسان حقطلب را گرفته به آغاز آفرینش مىبرد(104) و صحنههاى معاد را در عالم گیاهان(105) و قدرت خدا را بر احیاى استخوان پوسیده مردگان(106)
نشان مىدهد.
در زمینه عدالت آنقدر به آن اهمیّت داده که آن را از وظایف حتمى مؤمنان(107) و اجراى آن راحتى درباره دشمنان سرسخت، توصیه مىکند(108) و انحراف از آن را گناهى بزرگ مىشمرد.
اگر امیر مؤمنان آن را چشمه جوشان فیض الهى براى سیراب کردن قلوب علما و بهار دلهاى فقها مىشمرد، دلیل آن در خود قرآن است، زیرا با اینکه هزاران تفسیر بر قرآن مجید نوشته شده، باز هرروز دانشمندان به کشف تازهاى در قرآن مجید دست مىیابند.
اگر امام علیه السّلام مىفرماید: قرآن سبب عزت و شوکت مسلمانان است، دلیلش آن است که در آیات مختلف، آنها را به وحدت کلمه و عدم تفرقه دعوت کرده و پیوند مؤمنان را پیوند برادران شمرده و نتیجه آن را عزّت مؤمنان در سایه عزت خدا دانسته است.(109)
همچنین تمام موضوعاتى را که امام به عنوان 42 امتیاز براى قرآن در این بخش از خطبه ذکر فرموده، ریشههاى آن را در قرآن مىیابید، که اگر جمعآورى شود یک کتاب قطور تشکیل مىدهد. دستوراتى که اگر به آنها عمل شود به یقین این آثار از آنها به دست مىآید.
2- دانشمندان بیگانه و قرآن
عظمت قرآن چنان است که نه تنها مسلمانان و پیشوایان بزرگ اسلام آن را به این اوصاف بزرگ مىستایند، بلکه دورافتادگان باخبر نیز پس از غور در آیات این کتاب بزرگ آسمانى، به عظمت آن اعتراف کرده و تعبیراتى دارند که بسیار قابل توجه است:
«آلبرماله» مورّخ و دانشمند معروف فرانسوى در کتاب «تاریخ عمومى» خود درباره قرآن چنین مىنویسد:
«قرآن کتاب به تمام معنا ممتازى است که جایگزین سایر کتابهاى عالى و دربرگیرنده همه علوم (انسانى) است، کتابى است که هم داراى دستورات مذهبى و هم قوانین مدنى امروز است؛ هم نسخه راهنماى یک قاضى و هم کمال مطلوب یک پیشواى روحانى است».(110)
«ویل دورانت» دانشمند و فیلسوف معروف معاصر در کتاب تاریخ تمدّن خود مىنویسد:
«قرآن در جانهاى ساده و بىآلایش، عقایدى آسان و دور از ابهام پدید مىآورد که از رسوم تشریفات ناروا دور است و از قید مراسم بتپرستى و کاهنى آزاد. ترقّى اخلاق و فرهنگ مسلمین به برکت آن انجام گرفته و اصول نظم اجتماعى و وحدت جمعى را در میان آنان استوار ساخته است.
– سپس مىافزاید:- عقول آنان را از بسیارى از اوهام و خرافات و ظلم و خشونت رهایى بخشیده و مردم زبون را از حرمت و عزّت نفس برخوردار ساخته و در جامعه مسلمین چنان اعتدال و تقوایى به وجود آورده که در هیچیک از مناطق جهان که قلمرو انسان سفیدپوست بوده است، نظیر نداشت».(111)
«رالف لین تون» (نویسنده کتاب سیر تمدن) مىنویسد:
«آموزشگاه عالى قرآن، راه ترقّى و پیشرفت هرفرد را از هرطبقه به هرمقام هموار ساخته است، به گونهاى که حتّى فرزند یک نفر برده، مىتواند در جامعه اسلامى به مقامات عالى و والا برسد».(112)
پروفسور «دراپرز اروپ» مىگوید:
«قرآن شامل پیشنهادها و دستورات عالى اخلاقى است و از بخشهایى تشکیل یافته که مورد قبول همگان قرار مىگیرد. این دستورات به خودى خود کامل و رسا بوده و براى برنامه زندگى مردم راهنماى حیات و ضرورى است».(113)
«جان دیون پورت» مؤلّف کتاب «عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن» مىنویسد: «قرآن به اندازهاى از نقایص مبرّا و منزّه است که نیازمند کوچکترین تصحیح و اصلاحى نیست و ممکن است از اوّل تا به آخر آن را خواند بىآنکه انسان کمترین ملامتى از آن احساس کند».(114)
«گوته» شاعر و دانشمند مشهور آلمانى مىگوید:
«سالیان دراز کشیشان از خدا بىخبر ما را از پى بردن به حقایق قرآن مقدّس و عظمت آورنده آن محمّد صلّى اللّه علیه و اله، دور نگاه داشته بودند؛ اما هرقدر که قدم در جادّه علم و دانش گذاردیم پردههاى جهل و تعصّب نابجا از بین رفته و این کتاب توصیفناپذیر (قرآن) جهانیان را به سوى خود جلب نموده و تأثیر عمیقى در علم و دانش جهان مىگذارد، و سرانجام محور افکار مردم جهان مىگردد».(115)
1) سند خطبه:نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه مىگوید: آنچه را مرحوم سیّد رضى در اینجا آورده با آنچه در خطبه 104 (106 طبق آنچه در این کتاب آمده است) یک خطبه است که با دقّت در عبارات، این مطلب روشن مىشود. (مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 82)؛ ولى مدرک و منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه براى آن ذکر نکرده است با بررسیهایى که به وسیله رایانه انجام شد نیز مدرکى غیر از نهج البلاغه براى آن نیافتیم. متأسفانه در بعضى از کتب (مانند نهج البلاغه نسخه معجم مفهرس از انتشارات نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسین) شش منبع غیر از نهج البلاغه براى این خطبه ذکر شده که حتى یکى از آنها صحیح نیست؛ امّا بلنداى مضمون و محتواى خطبه به قدرى است که ممکن نیست از غیر امام صادر شود و این خود دلیلى بر قوّت سند آن است.
2) «عجیج» از ریشه «عجّ» بر وزن «حج» به معناى فریاد کشیدن و نعره زدن است و معمولا درباره حیوانات به کار مىرود.
3) «فلوات» جمع «فلات» به معناى زمین گسترده بىآب و علف است و گاه به مطلق دشتها و بیابانها گفته مىشود.
4) «نینان» جمع «نون» به معناى ماهى بزرگ است و گاه به «نهنگ» اطلاق مىشود.
5) «غامرات» از ریشه «غمر» بر وزن «عمد» به معناى از بین بردن اثر چیزى است. سپس به آبهاى زیادى که تمام چهره زمین یا موجودات درون آن را مىپوشاند، اطلاق شده است و دریاى «غامر» همان دریاى عمیق است.
6) «عاصفات» جمع «عاصفه» از ریشه «عصف» بر وزن «حذف» به معناى کاه است و «عاصف» به تندبادى گفته مىشود که برگهاى خشکیده و کاه مانند را به هرطرف پراکنده مىکند و یا اشیا را همچون کاه از هم متلاشى مىسازد.
7) «نجیب» از نجابت گرفته شده و به معناى هرموجود باارزش و نفیس برگزیده است، هرچند در فارسى امروز به خصوص کسانى گفته مىشود که در امور جنسى پاک و پاکدامن هستند.
8) انبیاء، آیه 107.
9) تکویر، آیه 20.
10) مجمع البیان، ذیل آیه 107 سوره انبیاء.
11) «مفزع» از ریشه «فزع» به معناى ترس و وحشت گرفته شده و این واژه (مفزع) به معناى پناهگاه به کار مىرود، زیرا انسان به هنگام ترس و وحشت به آنجا پناه مىبرد.
12) یونس، آیه 107.
13) نحل، آیه 53.
14) «عشا» از «عشو» بر وزن «نشر» به معناى ضعیف شدن چشم یا جستجو کردن با چشمان ضعیف است و «عشا» که اسم مصدر است به معناى ضعف دیده به کار مىرود.
15) «جأش» به معناى اضطراب ناشى از اندوه یا ترس است و از آنجا که قلب انسان (روح انسان) مرکز این امور است گاهى به خود قلب نیز جأش گفته مىشود و در جمله بالا هردو معنا ممکن است.
16) بحار الانوار، جلد 59، صفحه 291.
17) نمل، آیه 89.
18) «منهل» به معناى محلّى است که از آنجا در کنار آب قرار مىگیرند و در فارسى به آن آبشخور گفته مىشود و از ریشه «نهل» بر وزن «محل» به معناى ابتداى نوشیدن آب است.
19) «ورود» در اصل به معناى رفتن در کنار آب است. سپس معناى وسیعى پیدا کرده و به داخل شدن- در هرچیزى اطلاق مىشود.
20) «درک» بر وزن «نمک» به معناى رسیدن و دریافتن است و تدارک به جبران کردن چیزى اطلاق مىشود.
21) «أوار» بر وزن «غبار» به معناى حرارت آتش و آفتاب است و گاهى به تشنگى حاصل از آن نیز اطلاق مىشود.
22) نوح، آیات 10- 12.
23) «عزبت» از ریشه «عزوب» بر وزن «غروب» در اصل به معناى دور شدن از خانواده براى یافتن مرتع جهت چهارپایان است. سپس به هرنوع دور شدن و پنهان گشتن اطلاق شده است. به مردان و زنانى که از همسران خود دور مانده، یا اصلا همسرى انتخاب نکردهاند «عزب» بر وزن «عرب» گفته مىشود.
24) «احلولت» در اصل از «حلو» بر وزن «حکم» به معناى شیرینى است و «احلولت» که از باب مزید فیه است، معناى کثرت و فزونى را پیدا کرده است، بنابراین «احلول» یعنى بسیار شیرین شد؛ مانند «اعشوشب» که به معناى پرگیاه شدن است.
25) «انصاب» مصدر باب افعال به معناى خسته کردن است و از ریشه «نصب» بر وزن «نسب» به معناى خسته شدن گرفته شده است.
26) «هطل» یعنى ریزش پىدرپى باران.
27) «قحوط» به معناى قحطى است.
28) «تحدبت» از ریشه «حدب» بر وزن «ادب» در اصل به معناى بلندیهایى است که میان پستیها قرار گیرد و به برآمدگى پشت انسان نیز «حدب» گفته مىشود و هنگامى که چیزى احاطه بر چیز دیگر کند این واژه در آنجا نیز به کار مىرود و در خطبه بالا به همین معناست.
29) «نضوب» در اصل به معناى فروکش کردن آب در زمین است. سپس به از بین رفتن هرچیزى اطلاق شده است.
30) «وبلت» از ریشه «وبل» بر وزن «جبل» به معناى باران شدید و دانه درشت گرفته شده است و در اینجا به معناى ریزش فراوان برکات الهى است.
31) «ارذاذ» به معناى باریدن خفیف باران است (نمنم باریدن).
32) اعراف، آیه 96.
33) طلاق، آیه 2 و 3.
34) بقره، آیه 183.
35) «اصطنع» از ریشه «اصطناع» از باب افتعال است که به معناى ساخته و پرداخته کردن و برگزیدن و پرورش دادن چیزى است.
36) آل عمران، آیه 85.
37) طه، آیه 39.
38) بحار الانوار، جلد 66، صفحه 237، حدیث 5. ضمنا آیهاى که آمده، آیه 31 سوره آل عمران است.
39) «محادّى» از «محادّه» از معناى دشمنى کردن و ستیزه نمودن، گرفته شده و ریشه اصلى آن «حدّ» است که به معناى طرف و نهایت چیزى است و چون دشمن در طرف مقابل قرار مىگیرد. «محادّه» به معناى دشمنى کردن آمده است (توجه داشته باشید «محادّى» در اصل «محادّین» اسم فاعل صیغه جمع بوده که نون آن به هنگام اضافه، افتاده است).
40) «أتاق» از ریشه «تأق» به معناى پر شدن گرفته شده و هنگامى که به باب افعال برود به معناى پر کردن است.
41) «مواتح» جمع «ماتح» به معناى کسى است که آب از چاه برمىکشد.
42) صف، آیه 9.
43) صف، آیه 8.
44) «عفاء» به معناى کهنه و مندرس شدن و در اصل از عفو به معناى صرف نظر کردن است و چون صرف نظر کردن از چیزى سبب پوسیدگى و اندراس مىشود این واژه در معناى بالا به کار رفته است.
45) احزاب، آیه 40.
46) «ضنک» به معناى ضیق و سختى است و این واژه همیشه به صورت مفرد به کار مىرود.
47) «وعوثه» به معناى مشقّت و سختى است.
48) «وضح» از ریشه «وضوح» به معناى ظهور و آشکار شدن است.
49) «انتصاب» از ریشه «نصب» یعنى برخاستن و ایستادن.
50) «عصل» به معناى اعوجاج و خمیدگى است.
51) «فجّ» در اصل به معناى درّه؛ یعنى فاصله میان دو کوه است. سپس به جادههاى وسیع اطلاق شده است.
52) این حدیث و مضمون آن در بسیارى از کتب شیعه و اهل سنت آمده است از جمله در المحصول فخر رازى 175- 5 و شرح ابن ابى الحدید، جلد 15، صفحه 144؛ الکافى، جلد 5، صفحه 494.
53) «اساخ» از ریشه «سوخ» بر وزن «صوت» به معناى فرورفتن در چیزى است و هنگامى که به باب افعال برود به معناى فروبردن مىآید.
54) «اسناخ» جمع «سنخ» بر وزن «صبر» به معناى اصل و پایه هرچیزى است.
55) «آساس» جمع «اساس» به معناى شالوده و ریشه ساختمان است.
56) «غزرت» از ریشه «غزارت» به معناى کثرت و فراوانى گرفته شده است.
57) «سفّار» جمع «سافر» به معناى مسافر است.
58) الکافى، جلد 2، صفحه 18، باب دعائم الاسلام، حدیث 1.
59) مائده، آیه 3.
60) منهاج البراعه، جلد 12، صفحه 294.
61) «معوز» از ریشه «اعوزاز» به معناى کمبود و نایاب شدن گرفته شده است.
62) «اطّلاع» از ریشه «طلوع» به معناى ظاهر شدن گرفته شده و به معناى سر کشیدن و آگاهى گرفتن و مشرف بر چیزى شدن.
63) «ساق» در اصل به معناى ساق پاست و چون براى انجام کارهاى مشکل و پیچیده، انسان ناچار است بر ساق پا بایستد، این واژه کنایه از شدّت و مشقّت است.
64) «مهاد» در اصل به معناى بستر است. (مانند مهد) سپس به زمینهاى صاف و گسترده، اطلاق شده است.
65) «أزف» از ریشه «ازوف» بر وزن «وقوف» به معناى نزدیک شدن گرفته شده است.
66) «.قیاد» از «قید» به معناى در بند کشیدن گرفته شده و «قیاد» طنابى است که آن را در گردن حیوان و مانند آن مىافکنند و به پیش مىکشند. جمله «ازف منها قیادا» به این معناست که گویى طنابى به گردن دنیا افکندهاند و آن را به سوى پایانش مىکشانند.
67) «اشراط» جمع «شرط» بر وزن «شرف» به معناى علامت است.
68) «تصرّم» از ریشه «صرم» بر وزن «سرو» به معناى قطع و بریدن گرفته شده است و «تصرّم» به معناى پایان گرفتن به کار مىرود.
69) «عفاء» به معناى مصدرى و اسم مصدرى به کار مىرود؛ یعنى زوال و اضمحلال. عفو و گذشت نیز از همین معنا گرفته شده است؛ زیرا بر اثر عفو گناهان گذشته مضمحل مىشود.
70) بحار الانوار، ج 54، ص 336، مرحوم علامه طباطبایى در جلد چهارم المیزان در ذیل آیه یک سوره نساء بحث مفیدى در این زمینه آوردهاند.
71) «یخبو» از مادّه «خبو» بر وزن «سرو» به معناى خاموش شدن گرفته شده است.
72) «منهاج» به راه روشن و آشکار گفته مىشود و «نهج» به معناى پیمودن چنین راهى است.
73) فصّلت، آیه 42.
74) در نسخه نهج البلاغه «صبحى صالح» به جاى «بنیان» «تبیان» آمده است؛ ولى جمعى از شارحان در متن همان «بنیان» را ذکر کردهاند و متناسب با «لا تهدم ارکانه» همین است.
75) الکافى، جلد 8، صفحه 273، حدیث 409.
76) «بحبوحه» به معناى کانون و وسط چیزى است.
77) «ریاض» جمع «روضه» به معناى باغ است.
78) «عذران» جمع «عذیر» به معناى آبگیر و برکه است و به معناى رودخانه نیز آمده است و در اصل گودالى است که بر اثر سیل، آب در آن جمع مىشود.
79) «اثافىّ» جمع «أثفیّه» بر وزن «أضحیّه» از ماده «أثف» بر وزن «اسب» به معناى ثبات و استقرار گرفته شده و «اثفیه» به سنگهاى ثابتى گفته مىشود که دیگ را روى آن مىگذارند. گاه این واژه به سه پایه هم اطلاق مىگردد.
80) «غیطان» جمع «غیط» بر وزن «زید» به معناى شدت و زمین وسیع است.
81) «ینزف» از ریشه «نزف» بر وزن «نظم» به معناى آب از چیزى کشیدن است (و به معناى خون گرفتن هم آمده است) و «مستنزفون» به کسانى گفته مىشود که آب را آنقدر از چاه یا استخر مىکشند که پایان مىگیرد.
82) «ینضب» در اصل از ریشه «نضوب» به معناى فرورفتن آب در زمین است و جمله «لا ینضبها» مفهومش این است که آب آن چشمهها را پایان نمىدهد.
83) «ماتحون» جمع «ماتحه» از ریشه «متح» بر وزن «مدح» به معناى آب کشیدن از چاه یا چشمه است.
84) «یغیض» از مادّه «غیض» بر وزن «غیب» در اصل به معناى فروکش کردن و فروبردن (به صورت لازم و متعدّى) است و در جمله بالا به معناى کاستن گرفتن است.
85) «آکام» جمع «اکمه» بر وزن «طلبه» به معناى تپّه بلندى است که از سنگ یا شن تشکیل شده باشد.
86) نساء، آیه 135.
87) مائده، آیه 8.
88) الکافى، جلد 2، صفحه 18، باب دعائم الاسلام.
89) همان، صفحه 599.
90) بحار الانوار، ج 17، ص 213، ح 18.
91) «رىّ» (با کسر راء و فتح آن) به معناى سیراب شدن است.
92) «محاجّ» جمع «محجّه» به معناى راه روشن و وسیع است.
93) نهج البلاغه، کلمات قصار، 457.
94) نور، آیه 35.
95) «معقل» به معناى پناهگاه و سنگر است. از ریشه «عقل» به معناى بازداشتن گرفته شده، زیرا پناهگاه انسان را از گزند حوادث دور مىدارد.
96) «انتحل» به معناى پذیرش مذهب و آیین از ریشه «نحله» بر وزن «خرقه» به معناى ایمان و مذهب گرفتن است.
97) «فلج» به معناى ظفر و پیروزى است.
98) «توسّم» از «وسم» بر وزن «وصل» به معناى علامتگذارى گرفته شده است. این ماده، گاه به معناى زیبایى نیز به کار مىرود.
99) «استلأم» از ریشه «لئم» بر وزن «لعن» به معناى جمع کردن و التیام بخشیدن و هماهنگ نمودن میان دو چیز است و «استلام» به معناى پوشیدن زره یا سایر ابزار جنگ است، گویى میان این ابزار و بدن خود هماهنگى ایجاد مىکند.
100) «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» (بقره، آیه 164).
101) «وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» (رعد، آیه 4).
102) «أَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ مُسَخَّراتٍ فِی جَوِّ السَّماءِ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (نحل، آیه 79).
103) «اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحاباً فَیَبْسُطُهُ فِی السَّماءِ کَیْفَ یَشاءُ وَ یَجْعَلُهُ کِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ» «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (روم، آیه 48 و 50).
104) «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ» (اعراف، آیه 29).
105) «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً» (کهف، آیه 45).
106) «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ» (یس، آیه 78- 79) .
107) «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ» (نساء، آیه 135).
108) «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» (مائده، آیه 8).
109) «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» (آل عمران، آیه 103)«وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ» (منافقون، آیه 8).
110) فرهنگ اسلامشناسان خارجى، تألیف حسین عبد اللهى خروش، جلد 1، صفحه 15.
111) عصر ایمان، بخش دوم، تمدن اسلامى، صفحه 52.
112) فرهنگ اسلامشناسان خارجى، جلد 1، صفحه 15.
113) همان، صفحه 14.
114) از مقدمه کتاب سازمانهاى تمدن امپراطورى اسلام، ص 111.
115) تفسیر نمونه، جلد 1، صفحه 137.