جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 197(1)

زمان مطالعه: 16 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

ینبّه فیه على فضیلته لقبول قوله و امره و نهیه‏

از سخنان امام علیه السّلام است

که در آن فضایل خویش و لزوم پذیرش سخنان و امر و نهیش را یادآور مى‏شود.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه در واقع از سه بخش تقسیم مى‏شود:

در بخش نخست امام علیه السّلام اشاره به اطاعت خالصانه خود و دفاع بى‏قید و شرط از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مى‏کند و مى‏فرماید: اصحاب و یاران محمّد همگى شاهد و ناظر این صحنه‏ها بودند و به خوبى از آن آگاهند.

در بخش دوم اشاره به حوادث مهمى از لحظه جان دادن پیامبر تا زمان غسل و نماز بر او و دفن آن حضرت مى‏کند و نشان مى‏دهد که آن امام علیه السّلام به حضرت از همه نزدیک‏تر بوده است.

در بخش سوم در یک نتیجه‏گیرى روشن، اطاعت فرمانش را به دلیل آن همه سوابق و فضایل و افتخارات بر همه واجب مى‏شمرد و از مخاطبان دعوت مى‏کند که در حفظ آیین اسلام و میراث پیامبر با او همراه باشند و فرمان او را نسبت به جهاد با دشمن (لشکر معاویه و شام) اجرا کنند و هیچ تردیدى به خود راه ندهند که آنها بر حقّند و دشمنانشان بر باطل.

بخش اوّل‏

و لقد علم المستحفظون من أصحاب محمّد- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- أنّی لم أردّ على اللّه و لا على رسوله ساعة قطّ. و لقد واسیته بنفسی فی المواطن الّتی تنکص فیها الأبطال، و تتأخّر فیها الأقدام، نجدة أکرمنی اللّه بها.

ترجمه‏

اصحاب و یاران رازدار محمّد صلّى اللّه علیه و اله به خوبى مى‏دانند که من هرگز به معارضه با (احکام و دستورات) خدا و پیامبرش برنخاستم (بلکه پیوسته چشم بر امر و گوش بر فرمان بودم) من با جان خود در صحنه‏هاى نبردى که شجاعان فرار مى‏کردند و گام‏هایشان به عقب بر مى‏گشت او را یارى کردم. این شجاعتى است که خداوند مرا به آن اکرام فرمود.

شرح و تفسیر

پیوسته گوش بر فرمان بودم!

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه اشاره به دو نکته مهم مى‏کند: نخست این‏که همیشه و در همه‏جا و بدون هیچ قید و شرط، مطیع فرمان خدا و پیامبر بوده است، در حالى که گاه و بى‏گاه بعضى از افراد عادى یا سرشناس یاران پیامبر بر آن حضرت خرده مى‏گرفتند، مى‏فرماید: «اصحاب و یاران رازدار محمد صلّى اللّه علیه و اله به خوبى مى‏دانند که من هرگز به معارضه با (احکام و دستورات) خدا و پیامبرش برنخاستم (بلکه پیوسته چشم بر امر و گوش بر

فرمان بودم)»؛ (و لقد(2) علم المستحفظون من أصحاب محمّد- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- أنّی لم أردّ على اللّه و لا على رسوله ساعة قطّ).

«مستحفظون» (به صورت صیغه اسم مفعول) اشاره به آن گروهى است که اسرار پیامبر و تاریخ صحیح اسلام به آنها سپرده شده بود و این به خوبى نشان مى‏دهد که تنها گروهى از یاران آن حضرت بودند که به دقّت و خالى از هرگونه غرض و سوء نیّت، حافظ اسرار اسلام و حوادث تاریخى بودند و مردم آنها را به دقّت و امانت مى‏شناختند. در برابر گروهى در دوران معاویه که دین خود را به دنیا فروختند و احادیثى جعل کردند و با فضایل على علیه السّلام به مبارزه برخاستند و حتى نقایصى را به کذب و دروغ به آن حضرت نسبت دادند، تا دنیاى خود را با این گناهان آباد کنند.

این جمله در عین حال اشاره به کسانى دارد که گاهى زبان اعتراض مى‏گشودند، همان‏گونه که در قرآن مجید آمده است: ««وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ یَسْخَطُونَ» و در میان آنها کسانى هستند که در تقسیم غنایم به تو خرده مى‏گیرند. اگر از آن غنایم سهمى به آنها داده شود راضى مى‏شوند و اگر داده نشود خشم مى‏گیرند».(3)

نیز اشاره به افراد سرشناسى مانند عمر است که در روایات اهل سنّت نیز آمده که در

روز حدیبیّه- طبق نقل مصنّف عبد الرزّاق صنعانى، عالم معروف اهل سنّت- به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله اعتراض کرد و گفت: آیا تو رسول بر حقّ خدا نیستى؟! پیامبر فرمود: آرى! عمر گفت: آیا ما بر حق نیستیم و دشمنان ما بر باطل نیستند؟ پیامبر فرمود: آرى! گفت: چرا ما در دین خود تسلیم پستى شویم (و صلحى که شبیه تسلیم است با دشمن داشته باشیم)؟ پیامبر فرمود: من رسول خدا هستم و گوش به فرمان او و او مرا یارى خواهد کرد، عمر اعتراض خود را ادامه داد و عرض کرد: مگر نفرمودى ما به زیارت خانه خدا مشرّف مى‏شویم؟ فرمود: آیا من گفتم امسال مشرّف مى‏شوید؟ عرض کرد: نه! فرمود: الآن هم مى‏گویم به زودى مشرّف خواهید شد».(4)

از روایت استفاده مى‏شود تنها خلیفه دوم نبود که زبان به اعتراض گشود. گروه‏هاى دیگرى نیز با وى همراهى کردند.

ولى در هیچ تاریخى نمى‏خوانیم که در جایى على علیه السّلام نسبت به یکى از کارهاى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله اعتراض کرده باشد، بلکه همه‏جا تابع آن حضرت و سر بر فرمانش بود.

امام در ادامه سخن، به شرح فداکارى‏هاى خود در راه اسلام و پیامبر پرداخته، مى‏فرماید: «من با جان خود او را یارى کردم، در صحنه‏هاى نبردى که شجاعان فرار مى‏کردند و گامهایشان به عقب برمى‏گشت؛ این شجاعتى است که خداوند مرا به آن اکرام فرمود»؛ (و لقد واسیته(5) بنفسی فی المواطن الّتی تنکص(6) فیها الأبطال، و تتأخّر

فیها الأقدام، نجدة أکرمنی اللّه بها).

این جمله‏هاى کوتاه اشاره به فداکاریهاى آن حضرت در غزوات مهم اسلامى، همچون احد و خیبر و احزاب و حنین است.

مى‏دانیم در احد طبق تصریح مورّخین هنگامى که دشمن خبر دروغین کشته شدن پیامبر را منتشر کرد و عده زیادى از مسلمانان شهید شدند باقى‏مانده لشکر عقب‏نشینى کردند تنها کسى که در کنار پیامبر باقى ماند و همچون پروانه گرد شمع وجود او مى‏گشت و دفاع مى‏نمود على علیه السّلام بود.(7)

نیز مى‏دانیم در جنگ احزاب همه در برابر «عمرو بن عبدود» به اصطلاح، سپر انداختند و هیچ‏کس جز امیر مؤمنان على علیه السّلام آماده مبارزه با او نشد.(8)

در جنگ خیبر پیامبر هرروز پرچم جنگ را به دست یکى از مدّعیان مى‏داد؛ ولى کارى از پیش نمى‏برد تا اینکه در آخرین روز پرچم را به دست على علیه السّلام سپرد و قلعه‏هاى خیبر به دست مبارک او یکى پس از دیگرى فتح شد.(9)

در جنگ حنین هنگامى که لشکر اسلام مورد هجوم غافلگیرانه دشمن قرار گرفت بسیارى از ترس و وحشت فرار کردند. یکى از کسانى که محکم ایستاد و از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله دفاع کرد، على علیه السّلام بود.(10)

به یقین فداکارى‏هاى على علیه السّلام منحصر به میدان نبرد نبود، بلکه در موارد دیگرى که کمتر کسى جرأت مى‏کرد در آن گام نهد، على علیه السّلام بود که شجاعانه وارد مى‏شد؛ مانند داستان «لیلة المبیت» (شبى که على علیه السّلام در بستر پیامبر خوابید و سبب نجات آن حضرت از چنگال دشمنان خونخوار شد).

بخش دوم‏

و لقد قبض رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- و إنّ رأسه لعلى صدری. و لقد سالت نفسه فی کفّی، فأمررتها على وجهی. و لقد ولّیت غسله- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- و الملائکة أعوانی، فضجّت الدّار و الأفنیة. ملأ یهبط، و ملأ یعرج، و ما فارقت سمعی هینمة منهم. یصلّون علیه حتّى واریناه فی ضریحه. فمن ذا أحقّ به منّی حیّا و میّتا؟ فانفذوا على بصائرکم، و لتصدق نیّاتکم فی جهاد عدوّکم. فو الّذی لا إله إلّا هو إنّی لعلى جادّة الحقّ، و إنّهم لعلى مزلّة الباطل. أقول ما تسمعون، و أستغفر اللّه لی و لکم!

ترجمه:

رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) در حالى که سرش بر سینه‏ام قرار داشت، قبض روح شد، نفس او در دستم روان گشت. سپس آن را به چهره کشیدم. من عهده‏دار غسل او بودم، در حالى که فرشتگان مرا یارى مى‏کردند. (گویى) در و دیوار و صحن و خانه، به ضجّه درآمده بودند. گروهى (از فرشتگان) به زمین مى‏آمدند و گروهى به آسمان مى‏رفتند و گوش من از صداى آنان که آهسته بر آن حضرت نماز مى‏خواندند، خالى نمى‏شد! تا زمانى که او را در قبر به خاک سپردیم. چه کسى به آن حضرت در حیات و مرگش از من سزاوارتر است؟، بنابراین با بینش خود حرکت کنید و صدق نیّت خود را در جهاد با دشمن اثبات نمایید؛ زیرا به خدایى که معبودى جز او نیست قسم یاد مى‏کند که من در جاده حق قرار دارم و آنها (مخالفان من) در لغزشگاه باطل‏اند من سخنانم را

آشکارا مى‏گویم و همگى مى‏شنوید (و به همه شما اتمام حجّت مى‏کنم) و براى خود و شما از درگاه خدا درخواست غفران و آمرزش دارم.

شرح و تفسیر

چه کسى از من سزاوارتر است‏

بعد از بیان رابطه نزدیک و خالصانه و مخلصانه امام علیه السّلام با پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در حیات او، امام روابط نزدیک خود با آن حضرت، پس از وفات را یادآور مى‏شود و نشان مى‏دهد که احدى از مسلمانان چنین ارتباطى را با پیامبر اکرم نداشت، مى‏فرماید: «رسول خدا- صلّى اللّه علیه و آله- در حالى که سرش بر سینه‏ام قرار داشت قبض روح شد و نفس او در دستم روان گشت، سپس آن را به چهره کشیدم»؛ (و لقد قبض رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- و إنّ رأسه لعلى صدری. و لقد سالت نفسه فی کفی، فأمررتها على وجهی).

تعبیر «إنّ رأسه لعلى صدری» ممکن است اشاره به این باشد که امیر مؤمنان على علیه السّلام سر پیامبر را از زمین بلند کرد و در آن لحظه به سینه چسبانید که هم مایه آرامش پیامبر بود و هم سبب آرامش على علیه السّلام و در این حال، نفس کشیدن هم آسان‏تر است. این احتمال نیز داده شده که سر پیامبر اکرم بر دامان على علیه السّلام بود و على علیه السّلام خم شد و سینه آن حضرت با سر پیامبر تماس داشت؛ ولى این احتمال با تعبیر «على صدرى» سازگار نیست. در اینکه منظور از «نفس» در جمله «سالت نفسه» چیست؟ در میان شارحان و مترجمان نهج البلاغه گفت‏وگوى بسیارى است و این گفت‏وگوها بر محور دو تفسیر دور مى‏زند:

نخست اینکه منظور از نفس خون است که در بسیارى از عبارات فقها و ادبا به این معنا آمده؛ «نفس سائله» در کتب فقهى به معناى خون جهنده است و در اشعار عرب نیز

به این معنا استعمال شده است و گفته‏اند: «پیامبر اکرم در آخرین ساعت عمر، مقدارى خون از حلق مبارکش بیرون آمد و از دهان بیرون ریخت و طبق این خطبه آن خون در کف دست مبارک على علیه السّلام قرار گرفت و آن حضرت به عنوان تبرّک بر صورت خود مالید».(11)

تفسیر دیگر این‏که نفس همان روح مقدّس انسانى است که در قرآن مجید بارها به آن اشاره شده است: ««اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها» خداوند روح انسان‏ها را در هنگام مرگ مى‏گیرد».(12) بنابراین مفهوم جمله این مى‏شود که روح مقدّس و پاک پیامبر به هنگام جدا شدن از بدن بر دست على علیه السّلام قرار گرفت و آن حضرت آن را به صورت خود کشید.(13)

ولى در اینجا جمله‏اى که براى بسیارى از شارحان یا مترجمان مبهم مانده تعبیر «أمررتها على وجهی» است؛ مى‏گویند: مگر روح چیزى است که بتوان آن را بر صورت مالید؟!

براى حل این اشکال مى‏توان گفت که «کفّ» مؤنّث است، زیرا اعضاى جفت بدن جنبه تأنیث دارد و اعضایى که یکى بیشتر نیست مذکر شمرده مى‏شود. شاعر عرب نیز مى‏گوید: «و کفّ خضیب زیّنت ببنانى»، بنابراین معناى جمله این مى‏شود که دست من با روح مقدّس پیامبر تماس گرفت. سپس دست را به عنوان تبرّک به صورت کشیدم. به این ترتیب مشکل تفسیر جمله بالا حل مى‏شود.

سپس امام به سایر مراسم پیامبر اکرم از غسل و دفن پرداخته، مى‏فرماید: «من متصدّى غسل او بودم، در حالى که فرشتگان مرا یارى مى‏کردند. (گویى) در و دیوار و صحن و خانه به ضجّه درآمده بودند، گروهى (از فرشتگان) به زمین مى‏آمدند و گروهى به آسمان مى‏رفتند و گوش من از صداى آنان که آهسته بر آنان نماز مى‏خواندند، خالى‏

نمى‏شد تا زمانى که او را در قبر به خاک سپردیم»؛ (و لقد ولّیت غسله- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- و الملائکة أعوانی، فضجّت الدّار و الأفنیة(14). ملأ یهبط، و ملأ یعرج، و ما فارقت سمعی هینمة(15) منهم. یصلّون علیه حتّى واریناه(16) فی ضریحه).

جمله «ولّیت غسله» ممکن است اشاره به این باشد که پیامبر اکرم مرا مسئول و متولّى این کار ساخته بود و یارى فرشتگان به منظور احترام و تعظیم و تکریم پیامبر اکرم بود. ضجّه و فریاد در و دیوار خانه ممکن است به معناى حقیقى آن باشد، همان‏گونه که در مورد تسبیح جمادات در تفسیر آیات تسبیح در قرآن مجید ذکر کرده‏اند و ممکن است به معناى مجازى باشد و اشاره باشد به فضاى غم و اندوه عظیمى که بر فضاى خانه پیامبر سایه افکنده بود. این احتمال نیز داده شده که در اینجا واژه ملائکه محذوف شده که جمله قرینه بر آن است بنابراین معناى جمله «فضجّت …» این مى‏شود فرشتگانى که در خانه حضور داشتند فریاد و ضجّه برآوردند؛ ولى این احتمال بعید به نظر مى‏رسید.

احتمال چهارمى نیز وجود دارد و آن این‏که مردمى که در اطراف خانه حضور داشتند فریاد مى‏کشیدند.

تعبیر به هبوط و عروج فرشتگان اشاره به این است که گروه گروه مى‏آمدند و بر آن حضرت نماز مى‏گزاردند و مى‏رفتند و در این میان گوش مبارک على علیه السّلام بود که صداى آنها را به هنگام نماز و درود فرستادن بر آن حضرت درک مى‏کرد و این نماز و درود فرشتگان تا هنگام دفن ادامه داشت.

تعبیر به «ضریح» اشاره به شکافى است که در زمین براى دفن آن حضرت ایجاد کردند؛ زیرا «ضریح» در لغت به همین معناست، هرچند امروز ضریح به آن چیزى که روى‏

قبر مى‏گذارند، اطلاق مى‏شود.

در روایات شیعه و اهل سنّت نیز آمده است: تنها متولّى غسل و دفن پیامبر، على علیه السّلام بود از جمله مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار از کتاب الوصیه «شیخ عیسى ضریر» از امام کاظم علیه السّلام چنین نقل مى‏کند: «قال رسول اللّه یا على! أضمنت دینى تقضیه عنّى! قال نعم. قال اللّهم فاشهد. ثمّ قال یا على تغسلنى و لا یغسلنى غیرک فیعمى بصره … قال على علیه السّلام فکیف أقوى علیک وحدى؟ قال یعنیک جبرئیل و میکائیل و إسرافیل …؛ پیامبر اکرم فرمود: اى على! آیا تو ضمانت کردى که بدهى‏هاى مرا بپردازى؟ عرض کرد آرى! فرمود خدایا گواه باش! سپس فرمود: اى على! مرا غسل بده و غیر تو نباید مرا غسل دهد که نابینا خواهد شد … على علیه السّلام عرض کرد چگونه من به تنهایى قادر بر این کار خواهم شد؟ فرمود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و … تو را یارى خواهند کرد».(17)

آن‏گاه امام علیه السّلام به نتیجه‏گیرى از مجموع بحثهاى گذشته پرداخته و قرب خود را به پیامبر در حال حیات و وفات دلیل روشنى بر سزاوارتر بودن به امر خلافت مى‏شمرد و به دنبال آن، همگان را براى جهاد با دشمن بسیج مى‏کند و مى‏فرماید: «(با توجه به آنچه گفتم) چه کسى به آن حضرت در حیات و مرگش از من سزاوارتر است»؛ (فمن ذا أحقّ به منّی حیّا و میّتا؟).

ممکن است سؤال شود که این امور چه ارتباطى به مسئله خلافت دارد؟ پاسخ این سؤال روشن است؛ مقصود على علیه السّلام این است که اگر خلافت پیامبر- به فرض- منصوص نباشد باید به شایسته‏ترین و نزدیک‏ترین افراد سپرده شود. آیا کسى که همیشه تسلیم فرمان پیامبر بود و در همه غزوات اسلامى ایثار و فداکاریش فزون‏تر بود و کسى که زمزمه‏هاى غیب را مى‏شنید و هبوط و عروج فرشتگان را با چشم مى‏دید و مراسم خاصّ غسل و کفن و دفن پیامبر را طبق وصیت آن حضرت بر عهده داشت، آیا از همه‏

شایسته‏تر نیست؟ علم و آگاهى از یک سو، فداکارى بى‏نظیر از سوى دیگر، قرب به رسول اللّه از سوى سوم و وصیت به غسل و کفن و دفن از سوى چهارم، همه اینها امتیازاتى است که هرگاه در کفه ترازو گذارده شود، بر همه‏چیز ترجیح پیدا مى‏کند.

سپس حضرت نتیجه‏گیرى دیگرى کرده، مى‏فرماید: «بنابراین با بینش خود حرکت کنید و صدق نیّت خود را در جهاد با دشمن اثبات نمایید، زیرا به خدایى که معبودى جز او نیست سوگند که من در جاده حق قرار دارم و آنها (مخالفان من) در لغزشگاه باطل‏اند»؛ (فانفذوا على بصائرکم، و لتصدق نیّاتکم فی جهاد عدوّکم. فو الّذی لا إله إلّا هو إنّی لعلى جادّة الحقّ، و إنّهم لعلى مزلّة(18) الباطل).

امام در واقع منطق منظّمى را که به صورت علّت و معلول‏هاى زنجیره‏اى است در این خطبه دنبال کرده است؛ نخست قرب و فداکارى خود را به پیامبر در حال حیات و نزدیکى خود را بعد از وفات به آن حضرت ثابت کرده و به دنبال آن شایستگى خویش را براى احراز مقام خلافت، از همه بیشتر مى‏شمرد. سپس به نتیجه‏گیرى نهایى پرداخته، همه را دعوت به جهاد با دشمن مى‏کند که منظور در اینجا مبارزه با معاویه و لشکریانش اوست و به آنها اطمینان خاطر مى‏دهد که راه حق همین است.(19)

تعبیر به «جادة الحقّ و مزلّة الباطل» تعبیر جالب و حساب شده‏اى است، زیرا حق همچون جاده مستقیم و روشنى است که انسان را به مقصد مى‏رساند؛ ولى باطل، جاده نیست، بلکه لغزشگاه و پرتگاه است.

سرانجام امام علیه السّلام خطبه را با دو جمله دیگر پایان مى‏دهد، مى‏فرماید: «من سخنانم را آشکارا مى‏گویم و همگى مى‏شنوید (و به همه شما اتمام حجّت مى‏کنم) و براى خود و

شما از درگاه خدا درخواست غفران و آمرزش دارم»؛ (أقول ما تسمعون، و أستغفر اللّه لی و لکم!).

امام علیه السّلام با این جمله با مردم اتمام حجت مى‏کند و بر عمل کردن به دستوراتش تأکید مى‏ورزد و براى حسن ختام از خداوند براى همه طلب آمرزش مى‏کند تا اگر یارانش مرتکب خطاهایى شده باشند مشمول عنایت الهى شوند.

حوادث دردناک هنگام رحلت پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و بعد از آن‏

امام علیه السّلام در خطبه بالا اشاره به حادثه ناگوار رحلت پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و ضجه فرشتگان مى‏کند که حاکى از عظمت این مصیبت عظماست.

این حادثه هنگامى دردناک‏تر مى‏شود که حوادث ناگوار دیگرى را که مقارن و همراه آن یا بعد از آن واقع شد، مورد بررسى قرار دهیم که عمق فاجعه را بیشتر مى‏کند.

جمعى از شارحان نهج البلاغه در اینجا به ذکر بخشى از این حوادث پرداخته‏اند؛ ولى ما بهتر آن دیدیم که عناین قلم را به دست «شهرستانى» دانشمند معروف و متعصب اهل سنّت، از علماى قرن ششم در کتاب ملل و نحل بسپاریم.

او اشاره به ده اختلاف مهم مى‏کند که هرکدام براى جهان مصائبى به بار آورد، هر چند مى‏کوشد آن را با اجتهاد اصحاب توجیه کند؛ ولى بدیهى است اعمال خلاف انجام شده به قدرى آشکار است که توجیه آن با مسئله اجتهاد یا اشتباه غیر قابل قبول است.

نخستین اختلاف را نزاعى مى‏داند که در بیمارى آخر عمر پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله واقع شد. او از صحیح بخارى از «ابن عباس» نقل مى‏کند هنگامى که بیمارى پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله که در آن بدرود حیات گفت، شدید شد، فرمود: «ایتونى بدواة و قرطاس أکتب لکم کتابا لا تضلّوا بعدى؛ دوات و کاغذى بیاورید براى شما نامه‏اى بنویسم تا با عمل کردن به آن بعد

از من گمراه نشوید».

عمر گفت: «بیمارى بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله غلبه کرده (و آنچه مى‏گوید از هوش و حواس کافى سرچشمه نمى‏گیرد)، کتاب خدا ما را کافى است».

در این هنگام سر و صداى زیادى در میان اصحاب بلند شد، پیغمبر فرمود: «قوموا عنّى لا ینبغى عندى التّنازع؛ از نزد من برخیزید و بروید، نزاع نزد من سزاوار نیست».

ابن عباس بعد از نقل این حدیث افزود: «الرّزیّة کلّ الرّزیّه ما حال بیننا و بین کتاب رسول اللّه؛ مصیبت بزرگ این بود که میان ما و نامه پیامبر جدایى افکندند».(20)

سپس به اختلاف دوم در همان بیمارى پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله اشاره مى‏کند که فرمود: «جهّزوا جیش أسامة لعن اللّه من تخلّف عنه؛ لشکر اسامه را آماده کنید و همراه آن بروید، لعنت خدا بر کسى که از آن تخلف کند».

در این هنگام جمعى گفتند امتثال امر پیغمبر بر ما واجب است و اسامة در خارج مدینه آماده حرکت (به سوى شام براى مبارزه با فتنه شامیان) است. عده دیگرى گفتند: بیمارى پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله شدید است، قلوب ما اجازه جدایى از او را نمى‏دهد، باید صبر کنیم ببینیم کار به کجا مى‏کشد.

اختلاف سوم نیز هنگام رحلت پیغمبر اتفاق افتاد. عمر بن خطاب گفت: «من قال أنّ محمّدا قد مات قتلته بسیفی هذا و إنّما رفع إلى السّماء کما رفع عیسى علیه السّلام؛ هرکس بگوید محمد از دنیا رفته، من او را با این شمشیر به قتل مى‏رسانم، خدا او را به آسمان برد، همان‏گونه که عیسى علیه السّلام را برد».

ابو بکر (گفتار او را شکست و) گفت: هرکس محمّد صلّى اللّه علیه و اله را پرستش مى‏کرد، محمد صلّى اللّه علیه و اله از دنیا دیده فروبست و هرکس خداى محمّد را پرستش مى‏کند او نمرده و نخواهد مرد، سپس این آیه را تلاوت کرد: ««وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ» محمّد فقط فرستاده‏ ی

خداست و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز بودند آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به عقب (به دوران جاهلیّت و کفر) بازمى‏گردید …».(21)

در این هنگام مردم گفتار او را پذیرفتند، و عمر گفت: گویا تاکنون آیه‏اى را که ابو بکر تلاوت کرد، نشنیده بودم.(22)

اختلاف چهارم در مورد محل دفن پیامبر بود، مهاجران مکّه مى‏خواستند جسد حضرت را به مکّه ببرند، چون زادگاه او بود و انصار مدینه مى‏خواستند در مدینه دفن شود، چون دار الهجرة بود. گروهى علاقه داشتند حضرت را به بیت المقدس ببرند که محل دفن انبیاست. سپس همگى اتفاق بر این کردند که در مدینه دفن شود چون روایتى از آن حضرت بود که «الأنبیاء یدفنون حیث یموتون؛ پیامبران در همانجا که از دنیا مى‏روند باید دفن شوند».(23)

پنجمین اختلاف در مسئله امامت بروز کرد که به گفته همین دانشمند مهم‏ترین اختلاف بین امت، اختلاف در امامت و خلافت بود: «إذ ما سلّ سیف فی الإسلام على‏

قاعدة دینیة مثل ما سلّ على الإمامة فی کلّ زمان؛ زیرا در هیچ برنامه دینى شمشیرى همچون شمشیرى که در امامت و خلافت در هرزمان کشیده شد، کشیده نشد».

سپس داستان سقیفه بنى ساعده و اختلافاتى را که در آن روى داد و سرانجام با ابو بکر بیعت کردند، نقل مى‏کند.

ششمین اختلاف را به امر فدک اختصاص مى‏دهد و اشاره به سخن فاطمه زهرا علیها سلام مى‏کند که آن را به عنوان هبه پیامبر و یا لا اقل ارث پیامبر مطالبه مى‏فرمود؛ ولى ابو بکر با روایت (مجعول): «نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث، ما ترکناه صدقة؛ ما پیامبران چیزى را به ارث نمى‏گذاریم و هرچه را از ما بماند صدقه در راه خداست»، با وى مخالفت مى‏ورزیدند.

آنگاه به هفتمین اختلاف درباره مانعان زکات که بعضى آنها را کافر مى‏دانستند و بعضى غیر کافر و اختلاف هشتم که تصریح ابو بکر به خلافت عمر در وقت وفاتش بود، مى‏کند که گروهى از مردم به او گفتند: «ولّیت علینا فظّا غلیظا؛ شخص خشنى را بر ما گماشتى»؛ ولى گروهى او را پذیرا شدند.

نهمین اختلاف در امر شوراى شش نفره عمر بود که براى تعیین خلیفه بعد از خودش ترتیب داده بود و دهمین اختلاف در زمان امیر مؤمنان على علیه السّلام رخ داد که بعد از اتفاق عموم مسلمین نسبت به خلافت و بیعت با آن حضرت روى داد، طلحه و زبیر و عایشه شعله جنگ جمل را برافروختند و معاویه جنگ صفین و خوارج جنگ نهروان را.(24)


1) سند خطبه:این خطبه را مرحوم شیخ مفید پیش از مرحوم سیّد رضى در کتاب مجالس با تفاوت مختصرى آورده است؛ همچنین «آمدى» در حرف «واو» غرر الحکم قسمت عمده این خطبه را ذکر کرده است. روایت «آمدى» اضافاتى دارد که نشان مى‏دهد خطبه را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 75- 76).

2) در این خطبه پنج بار تعبیر «و لقد» آمده است که هرکدام براى تأکید بر مطلب تازه‏اى است. بعضى از شارحان نهج البلاغه معتقدند که واو در اینجا واو قسم است؛ ولى بعضى از اساتید فن ادب عربى «واو» را مستأنفه دانسته و لام را لام جواب قسم گرفته‏اند و معتقدند که قسم، محذوف آن است. در تقدیر «و أقسم باللّه لقد …» بوده است. در کتاب مغنى اللبیب آمده است: مشهور این است که در این‏گونه موارد لام، لام قسم است؛ ولى از ابو حیان نقل مى‏کند که در آیه «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ» لام را لام ابتدا دانسته که براى تأکید است و ممکن است قبل از آن قسم محذوفى باشد. (مغنى اللبیب، حرف «لام»). این احتمال نیز وجود دارد که اساسا اینجا قسمى در کار نباشد، بلکه «لام» و «قد» هردو براى تأکید است و لذا غالب مترجمان در ترجمه‏هاى خود معناى قسم را نیاورده‏اند.

3) توبه، آیه 58.

4) مصنّف عبد الرزاق صنعانى، جلد 5، صفحه 339. همین حدیث را سیوطى در در المنثور، جلد 6، صفحه 77 ذیل آیه 26 سوره فتح و طبرى در تاریخ معروف خود در جلد 2، صفحه 280 در حوادث سنه شش هجرى نیز آورده‏اند.

5) «واسیت» و «آسیت» هردو از یک ریشه و به یک معناست؛ هردو از «أشى» بر وزن «سعى» گرفته شده و به معناى شرکت دادن دیگرى در چیزى است و «مواسات» به معناى شریک ساختن دیگران در مال و امکانات زندگى است.

6) «تنکص» از ریشه «نکص» بر وزن «عکس» یعنى به عقب بازگشتن و در میدان جنگ به عقب‏نشینى لشکر اطلاق مى‏شود. «نجده» به معناى شجاعت و ایستادگى در برابر دشمن یا حادثه است.

7) تاریخ طبرى، جلد 2، صفحه 197 (حوادث سال سوم).

8) همان، صفحه 239 (حوادث سال پنجم).

9) همان، صفحه 300 (حوادث سال هفتم).

10) همان، صفحه 347 (حوادث سال هشتم).

11) شرح نهج البلاغه ابن میثم و ابن ابى الحدید و فى ظلال (ذیل خطبه مورد بحث).

12) زمر، آیه 42.

13) منهاج البراعه محقق خویى و بهج الصباغه محقق تسترى (ذیل خطبه مورد بحث).

14) «افنیه» جمع «فناء» بر وزن «غناء» به معناى صحن خانه و جوانب آن است.

15) «هینمه» به معناى صداى آهسته است.

16) «وارینا» از ریشه «موارات» و از ریشه «ورى» بر وزن «نفى» به معناى پوشاندن و پنهان ساختن گرفته شده و در اینجا به معناى دفن کردن است.

17) بحار الانوار، جلد 22، صفحه 492.

18) «مزلّة» از ریشه «زلل» بر وزن «ضرر» به معناى لغزش گرفته شده، اسم مکان و به معناى لغزشگاه خطرناک است.

19) مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (جلد 4، صفحه 88) مى‏نویسد: این خطبه از خطبه‏هایى است که مطابق نقل نصر بن مزاحم در کتاب صفّین، امیر مؤمنان على علیه السّلام آن را در صفّین ایراد کرد.

20) صحیح بخارى، کتاب العلم، حدیث 114 و کتاب المرضى، حدیث 5669.

21) آل عمران، آیه 144.

22) از تاریخ طبرى استفاده مى‏شود که هنگام وفات رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله ابو بکر در «سخ» یکى از آبادیهاى اطراف مدینه بود، هنگامى که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله از دنیا رفت عمر برخاست و گفت: گروهى از منافقان گمان مى‏کنند پیامبر مرده است به خدا سوگند او نمرده و به سوى پروردگارش رفته است، همان‏گونه که موسى بن عمران چهل شب رفت و سپس بازگشت (پیامبر هم بازمى‏گردد) ابو بکر باخبر شد و به خانه پیامبر اکرم رفت و از رحلت او آگاه شد و به مسجد بازگشت، عمر همچنان براى مردم سخن مى‏گفت او رشته سخن را به دست گرفت و گفتارى را که در بالا ذکر کردیم بیان نمود (تاریخ طبرى، جلد 2، صفحه 442 حوادث سنه 11).بعضى معتقدند هدف عمر از این گفت‏وگوها این بود که مردم را مشغول کند تا ابو بکر خود را در میان جمع حاضر کند و مسئله خلافت را سامان دهد.

23) در منابع حدیث اهل بیت آمده است که على علیه السّلام فرمود: شریف‏ترین موضع همان موضعى است که خداوند پیامبرش را در آنجا قبض روح کرده، و به همین دلیل آن حضرت در همان خانه خودش دفن شد. (کامل بهایى، جلد 1، صفحه 285، تألیف عماد الدین طبرى).

24) ملل و نحل شهرستانى، صفحه 16- 19، چاپ دار الفکر بیروت، (با تلخیص).