و من کلام له علیه السّلام
ینبّه فیه على فضیلته لقبول قوله و امره و نهیه
از سخنان امام علیه السّلام است
که در آن فضایل خویش و لزوم پذیرش سخنان و امر و نهیش را یادآور مىشود.
خطبه در یک نگاه
این خطبه در واقع از سه بخش تقسیم مىشود:
در بخش نخست امام علیه السّلام اشاره به اطاعت خالصانه خود و دفاع بىقید و شرط از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مىکند و مىفرماید: اصحاب و یاران محمّد همگى شاهد و ناظر این صحنهها بودند و به خوبى از آن آگاهند.
در بخش دوم اشاره به حوادث مهمى از لحظه جان دادن پیامبر تا زمان غسل و نماز بر او و دفن آن حضرت مىکند و نشان مىدهد که آن امام علیه السّلام به حضرت از همه نزدیکتر بوده است.
در بخش سوم در یک نتیجهگیرى روشن، اطاعت فرمانش را به دلیل آن همه سوابق و فضایل و افتخارات بر همه واجب مىشمرد و از مخاطبان دعوت مىکند که در حفظ آیین اسلام و میراث پیامبر با او همراه باشند و فرمان او را نسبت به جهاد با دشمن (لشکر معاویه و شام) اجرا کنند و هیچ تردیدى به خود راه ندهند که آنها بر حقّند و دشمنانشان بر باطل.
بخش اوّل
و لقد علم المستحفظون من أصحاب محمّد- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- أنّی لم أردّ على اللّه و لا على رسوله ساعة قطّ. و لقد واسیته بنفسی فی المواطن الّتی تنکص فیها الأبطال، و تتأخّر فیها الأقدام، نجدة أکرمنی اللّه بها.
ترجمه
اصحاب و یاران رازدار محمّد صلّى اللّه علیه و اله به خوبى مىدانند که من هرگز به معارضه با (احکام و دستورات) خدا و پیامبرش برنخاستم (بلکه پیوسته چشم بر امر و گوش بر فرمان بودم) من با جان خود در صحنههاى نبردى که شجاعان فرار مىکردند و گامهایشان به عقب بر مىگشت او را یارى کردم. این شجاعتى است که خداوند مرا به آن اکرام فرمود.
شرح و تفسیر
پیوسته گوش بر فرمان بودم!
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه اشاره به دو نکته مهم مىکند: نخست اینکه همیشه و در همهجا و بدون هیچ قید و شرط، مطیع فرمان خدا و پیامبر بوده است، در حالى که گاه و بىگاه بعضى از افراد عادى یا سرشناس یاران پیامبر بر آن حضرت خرده مىگرفتند، مىفرماید: «اصحاب و یاران رازدار محمد صلّى اللّه علیه و اله به خوبى مىدانند که من هرگز به معارضه با (احکام و دستورات) خدا و پیامبرش برنخاستم (بلکه پیوسته چشم بر امر و گوش بر
فرمان بودم)»؛ (و لقد(2) علم المستحفظون من أصحاب محمّد- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- أنّی لم أردّ على اللّه و لا على رسوله ساعة قطّ).
«مستحفظون» (به صورت صیغه اسم مفعول) اشاره به آن گروهى است که اسرار پیامبر و تاریخ صحیح اسلام به آنها سپرده شده بود و این به خوبى نشان مىدهد که تنها گروهى از یاران آن حضرت بودند که به دقّت و خالى از هرگونه غرض و سوء نیّت، حافظ اسرار اسلام و حوادث تاریخى بودند و مردم آنها را به دقّت و امانت مىشناختند. در برابر گروهى در دوران معاویه که دین خود را به دنیا فروختند و احادیثى جعل کردند و با فضایل على علیه السّلام به مبارزه برخاستند و حتى نقایصى را به کذب و دروغ به آن حضرت نسبت دادند، تا دنیاى خود را با این گناهان آباد کنند.
این جمله در عین حال اشاره به کسانى دارد که گاهى زبان اعتراض مىگشودند، همانگونه که در قرآن مجید آمده است: ««وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ یَسْخَطُونَ» و در میان آنها کسانى هستند که در تقسیم غنایم به تو خرده مىگیرند. اگر از آن غنایم سهمى به آنها داده شود راضى مىشوند و اگر داده نشود خشم مىگیرند».(3)
نیز اشاره به افراد سرشناسى مانند عمر است که در روایات اهل سنّت نیز آمده که در
روز حدیبیّه- طبق نقل مصنّف عبد الرزّاق صنعانى، عالم معروف اهل سنّت- به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله اعتراض کرد و گفت: آیا تو رسول بر حقّ خدا نیستى؟! پیامبر فرمود: آرى! عمر گفت: آیا ما بر حق نیستیم و دشمنان ما بر باطل نیستند؟ پیامبر فرمود: آرى! گفت: چرا ما در دین خود تسلیم پستى شویم (و صلحى که شبیه تسلیم است با دشمن داشته باشیم)؟ پیامبر فرمود: من رسول خدا هستم و گوش به فرمان او و او مرا یارى خواهد کرد، عمر اعتراض خود را ادامه داد و عرض کرد: مگر نفرمودى ما به زیارت خانه خدا مشرّف مىشویم؟ فرمود: آیا من گفتم امسال مشرّف مىشوید؟ عرض کرد: نه! فرمود: الآن هم مىگویم به زودى مشرّف خواهید شد».(4)
از روایت استفاده مىشود تنها خلیفه دوم نبود که زبان به اعتراض گشود. گروههاى دیگرى نیز با وى همراهى کردند.
ولى در هیچ تاریخى نمىخوانیم که در جایى على علیه السّلام نسبت به یکى از کارهاى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله اعتراض کرده باشد، بلکه همهجا تابع آن حضرت و سر بر فرمانش بود.
امام در ادامه سخن، به شرح فداکارىهاى خود در راه اسلام و پیامبر پرداخته، مىفرماید: «من با جان خود او را یارى کردم، در صحنههاى نبردى که شجاعان فرار مىکردند و گامهایشان به عقب برمىگشت؛ این شجاعتى است که خداوند مرا به آن اکرام فرمود»؛ (و لقد واسیته(5) بنفسی فی المواطن الّتی تنکص(6) فیها الأبطال، و تتأخّر
فیها الأقدام، نجدة أکرمنی اللّه بها).
این جملههاى کوتاه اشاره به فداکاریهاى آن حضرت در غزوات مهم اسلامى، همچون احد و خیبر و احزاب و حنین است.
مىدانیم در احد طبق تصریح مورّخین هنگامى که دشمن خبر دروغین کشته شدن پیامبر را منتشر کرد و عده زیادى از مسلمانان شهید شدند باقىمانده لشکر عقبنشینى کردند تنها کسى که در کنار پیامبر باقى ماند و همچون پروانه گرد شمع وجود او مىگشت و دفاع مىنمود على علیه السّلام بود.(7)
نیز مىدانیم در جنگ احزاب همه در برابر «عمرو بن عبدود» به اصطلاح، سپر انداختند و هیچکس جز امیر مؤمنان على علیه السّلام آماده مبارزه با او نشد.(8)
در جنگ خیبر پیامبر هرروز پرچم جنگ را به دست یکى از مدّعیان مىداد؛ ولى کارى از پیش نمىبرد تا اینکه در آخرین روز پرچم را به دست على علیه السّلام سپرد و قلعههاى خیبر به دست مبارک او یکى پس از دیگرى فتح شد.(9)
در جنگ حنین هنگامى که لشکر اسلام مورد هجوم غافلگیرانه دشمن قرار گرفت بسیارى از ترس و وحشت فرار کردند. یکى از کسانى که محکم ایستاد و از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله دفاع کرد، على علیه السّلام بود.(10)
به یقین فداکارىهاى على علیه السّلام منحصر به میدان نبرد نبود، بلکه در موارد دیگرى که کمتر کسى جرأت مىکرد در آن گام نهد، على علیه السّلام بود که شجاعانه وارد مىشد؛ مانند داستان «لیلة المبیت» (شبى که على علیه السّلام در بستر پیامبر خوابید و سبب نجات آن حضرت از چنگال دشمنان خونخوار شد).
بخش دوم
و لقد قبض رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- و إنّ رأسه لعلى صدری. و لقد سالت نفسه فی کفّی، فأمررتها على وجهی. و لقد ولّیت غسله- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- و الملائکة أعوانی، فضجّت الدّار و الأفنیة. ملأ یهبط، و ملأ یعرج، و ما فارقت سمعی هینمة منهم. یصلّون علیه حتّى واریناه فی ضریحه. فمن ذا أحقّ به منّی حیّا و میّتا؟ فانفذوا على بصائرکم، و لتصدق نیّاتکم فی جهاد عدوّکم. فو الّذی لا إله إلّا هو إنّی لعلى جادّة الحقّ، و إنّهم لعلى مزلّة الباطل. أقول ما تسمعون، و أستغفر اللّه لی و لکم!
ترجمه:
رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) در حالى که سرش بر سینهام قرار داشت، قبض روح شد، نفس او در دستم روان گشت. سپس آن را به چهره کشیدم. من عهدهدار غسل او بودم، در حالى که فرشتگان مرا یارى مىکردند. (گویى) در و دیوار و صحن و خانه، به ضجّه درآمده بودند. گروهى (از فرشتگان) به زمین مىآمدند و گروهى به آسمان مىرفتند و گوش من از صداى آنان که آهسته بر آن حضرت نماز مىخواندند، خالى نمىشد! تا زمانى که او را در قبر به خاک سپردیم. چه کسى به آن حضرت در حیات و مرگش از من سزاوارتر است؟، بنابراین با بینش خود حرکت کنید و صدق نیّت خود را در جهاد با دشمن اثبات نمایید؛ زیرا به خدایى که معبودى جز او نیست قسم یاد مىکند که من در جاده حق قرار دارم و آنها (مخالفان من) در لغزشگاه باطلاند من سخنانم را
آشکارا مىگویم و همگى مىشنوید (و به همه شما اتمام حجّت مىکنم) و براى خود و شما از درگاه خدا درخواست غفران و آمرزش دارم.
شرح و تفسیر
چه کسى از من سزاوارتر است
بعد از بیان رابطه نزدیک و خالصانه و مخلصانه امام علیه السّلام با پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در حیات او، امام روابط نزدیک خود با آن حضرت، پس از وفات را یادآور مىشود و نشان مىدهد که احدى از مسلمانان چنین ارتباطى را با پیامبر اکرم نداشت، مىفرماید: «رسول خدا- صلّى اللّه علیه و آله- در حالى که سرش بر سینهام قرار داشت قبض روح شد و نفس او در دستم روان گشت، سپس آن را به چهره کشیدم»؛ (و لقد قبض رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- و إنّ رأسه لعلى صدری. و لقد سالت نفسه فی کفی، فأمررتها على وجهی).
تعبیر «إنّ رأسه لعلى صدری» ممکن است اشاره به این باشد که امیر مؤمنان على علیه السّلام سر پیامبر را از زمین بلند کرد و در آن لحظه به سینه چسبانید که هم مایه آرامش پیامبر بود و هم سبب آرامش على علیه السّلام و در این حال، نفس کشیدن هم آسانتر است. این احتمال نیز داده شده که سر پیامبر اکرم بر دامان على علیه السّلام بود و على علیه السّلام خم شد و سینه آن حضرت با سر پیامبر تماس داشت؛ ولى این احتمال با تعبیر «على صدرى» سازگار نیست. در اینکه منظور از «نفس» در جمله «سالت نفسه» چیست؟ در میان شارحان و مترجمان نهج البلاغه گفتوگوى بسیارى است و این گفتوگوها بر محور دو تفسیر دور مىزند:
نخست اینکه منظور از نفس خون است که در بسیارى از عبارات فقها و ادبا به این معنا آمده؛ «نفس سائله» در کتب فقهى به معناى خون جهنده است و در اشعار عرب نیز
به این معنا استعمال شده است و گفتهاند: «پیامبر اکرم در آخرین ساعت عمر، مقدارى خون از حلق مبارکش بیرون آمد و از دهان بیرون ریخت و طبق این خطبه آن خون در کف دست مبارک على علیه السّلام قرار گرفت و آن حضرت به عنوان تبرّک بر صورت خود مالید».(11)
تفسیر دیگر اینکه نفس همان روح مقدّس انسانى است که در قرآن مجید بارها به آن اشاره شده است: ««اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها» خداوند روح انسانها را در هنگام مرگ مىگیرد».(12) بنابراین مفهوم جمله این مىشود که روح مقدّس و پاک پیامبر به هنگام جدا شدن از بدن بر دست على علیه السّلام قرار گرفت و آن حضرت آن را به صورت خود کشید.(13)
ولى در اینجا جملهاى که براى بسیارى از شارحان یا مترجمان مبهم مانده تعبیر «أمررتها على وجهی» است؛ مىگویند: مگر روح چیزى است که بتوان آن را بر صورت مالید؟!
براى حل این اشکال مىتوان گفت که «کفّ» مؤنّث است، زیرا اعضاى جفت بدن جنبه تأنیث دارد و اعضایى که یکى بیشتر نیست مذکر شمرده مىشود. شاعر عرب نیز مىگوید: «و کفّ خضیب زیّنت ببنانى»، بنابراین معناى جمله این مىشود که دست من با روح مقدّس پیامبر تماس گرفت. سپس دست را به عنوان تبرّک به صورت کشیدم. به این ترتیب مشکل تفسیر جمله بالا حل مىشود.
سپس امام به سایر مراسم پیامبر اکرم از غسل و دفن پرداخته، مىفرماید: «من متصدّى غسل او بودم، در حالى که فرشتگان مرا یارى مىکردند. (گویى) در و دیوار و صحن و خانه به ضجّه درآمده بودند، گروهى (از فرشتگان) به زمین مىآمدند و گروهى به آسمان مىرفتند و گوش من از صداى آنان که آهسته بر آنان نماز مىخواندند، خالى
نمىشد تا زمانى که او را در قبر به خاک سپردیم»؛ (و لقد ولّیت غسله- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- و الملائکة أعوانی، فضجّت الدّار و الأفنیة(14). ملأ یهبط، و ملأ یعرج، و ما فارقت سمعی هینمة(15) منهم. یصلّون علیه حتّى واریناه(16) فی ضریحه).
جمله «ولّیت غسله» ممکن است اشاره به این باشد که پیامبر اکرم مرا مسئول و متولّى این کار ساخته بود و یارى فرشتگان به منظور احترام و تعظیم و تکریم پیامبر اکرم بود. ضجّه و فریاد در و دیوار خانه ممکن است به معناى حقیقى آن باشد، همانگونه که در مورد تسبیح جمادات در تفسیر آیات تسبیح در قرآن مجید ذکر کردهاند و ممکن است به معناى مجازى باشد و اشاره باشد به فضاى غم و اندوه عظیمى که بر فضاى خانه پیامبر سایه افکنده بود. این احتمال نیز داده شده که در اینجا واژه ملائکه محذوف شده که جمله قرینه بر آن است بنابراین معناى جمله «فضجّت …» این مىشود فرشتگانى که در خانه حضور داشتند فریاد و ضجّه برآوردند؛ ولى این احتمال بعید به نظر مىرسید.
احتمال چهارمى نیز وجود دارد و آن اینکه مردمى که در اطراف خانه حضور داشتند فریاد مىکشیدند.
تعبیر به هبوط و عروج فرشتگان اشاره به این است که گروه گروه مىآمدند و بر آن حضرت نماز مىگزاردند و مىرفتند و در این میان گوش مبارک على علیه السّلام بود که صداى آنها را به هنگام نماز و درود فرستادن بر آن حضرت درک مىکرد و این نماز و درود فرشتگان تا هنگام دفن ادامه داشت.
تعبیر به «ضریح» اشاره به شکافى است که در زمین براى دفن آن حضرت ایجاد کردند؛ زیرا «ضریح» در لغت به همین معناست، هرچند امروز ضریح به آن چیزى که روى
قبر مىگذارند، اطلاق مىشود.
در روایات شیعه و اهل سنّت نیز آمده است: تنها متولّى غسل و دفن پیامبر، على علیه السّلام بود از جمله مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار از کتاب الوصیه «شیخ عیسى ضریر» از امام کاظم علیه السّلام چنین نقل مىکند: «قال رسول اللّه یا على! أضمنت دینى تقضیه عنّى! قال نعم. قال اللّهم فاشهد. ثمّ قال یا على تغسلنى و لا یغسلنى غیرک فیعمى بصره … قال على علیه السّلام فکیف أقوى علیک وحدى؟ قال یعنیک جبرئیل و میکائیل و إسرافیل …؛ پیامبر اکرم فرمود: اى على! آیا تو ضمانت کردى که بدهىهاى مرا بپردازى؟ عرض کرد آرى! فرمود خدایا گواه باش! سپس فرمود: اى على! مرا غسل بده و غیر تو نباید مرا غسل دهد که نابینا خواهد شد … على علیه السّلام عرض کرد چگونه من به تنهایى قادر بر این کار خواهم شد؟ فرمود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و … تو را یارى خواهند کرد».(17)
آنگاه امام علیه السّلام به نتیجهگیرى از مجموع بحثهاى گذشته پرداخته و قرب خود را به پیامبر در حال حیات و وفات دلیل روشنى بر سزاوارتر بودن به امر خلافت مىشمرد و به دنبال آن، همگان را براى جهاد با دشمن بسیج مىکند و مىفرماید: «(با توجه به آنچه گفتم) چه کسى به آن حضرت در حیات و مرگش از من سزاوارتر است»؛ (فمن ذا أحقّ به منّی حیّا و میّتا؟).
ممکن است سؤال شود که این امور چه ارتباطى به مسئله خلافت دارد؟ پاسخ این سؤال روشن است؛ مقصود على علیه السّلام این است که اگر خلافت پیامبر- به فرض- منصوص نباشد باید به شایستهترین و نزدیکترین افراد سپرده شود. آیا کسى که همیشه تسلیم فرمان پیامبر بود و در همه غزوات اسلامى ایثار و فداکاریش فزونتر بود و کسى که زمزمههاى غیب را مىشنید و هبوط و عروج فرشتگان را با چشم مىدید و مراسم خاصّ غسل و کفن و دفن پیامبر را طبق وصیت آن حضرت بر عهده داشت، آیا از همه
شایستهتر نیست؟ علم و آگاهى از یک سو، فداکارى بىنظیر از سوى دیگر، قرب به رسول اللّه از سوى سوم و وصیت به غسل و کفن و دفن از سوى چهارم، همه اینها امتیازاتى است که هرگاه در کفه ترازو گذارده شود، بر همهچیز ترجیح پیدا مىکند.
سپس حضرت نتیجهگیرى دیگرى کرده، مىفرماید: «بنابراین با بینش خود حرکت کنید و صدق نیّت خود را در جهاد با دشمن اثبات نمایید، زیرا به خدایى که معبودى جز او نیست سوگند که من در جاده حق قرار دارم و آنها (مخالفان من) در لغزشگاه باطلاند»؛ (فانفذوا على بصائرکم، و لتصدق نیّاتکم فی جهاد عدوّکم. فو الّذی لا إله إلّا هو إنّی لعلى جادّة الحقّ، و إنّهم لعلى مزلّة(18) الباطل).
امام در واقع منطق منظّمى را که به صورت علّت و معلولهاى زنجیرهاى است در این خطبه دنبال کرده است؛ نخست قرب و فداکارى خود را به پیامبر در حال حیات و نزدیکى خود را بعد از وفات به آن حضرت ثابت کرده و به دنبال آن شایستگى خویش را براى احراز مقام خلافت، از همه بیشتر مىشمرد. سپس به نتیجهگیرى نهایى پرداخته، همه را دعوت به جهاد با دشمن مىکند که منظور در اینجا مبارزه با معاویه و لشکریانش اوست و به آنها اطمینان خاطر مىدهد که راه حق همین است.(19)
تعبیر به «جادة الحقّ و مزلّة الباطل» تعبیر جالب و حساب شدهاى است، زیرا حق همچون جاده مستقیم و روشنى است که انسان را به مقصد مىرساند؛ ولى باطل، جاده نیست، بلکه لغزشگاه و پرتگاه است.
سرانجام امام علیه السّلام خطبه را با دو جمله دیگر پایان مىدهد، مىفرماید: «من سخنانم را آشکارا مىگویم و همگى مىشنوید (و به همه شما اتمام حجّت مىکنم) و براى خود و
شما از درگاه خدا درخواست غفران و آمرزش دارم»؛ (أقول ما تسمعون، و أستغفر اللّه لی و لکم!).
امام علیه السّلام با این جمله با مردم اتمام حجت مىکند و بر عمل کردن به دستوراتش تأکید مىورزد و براى حسن ختام از خداوند براى همه طلب آمرزش مىکند تا اگر یارانش مرتکب خطاهایى شده باشند مشمول عنایت الهى شوند.
—
حوادث دردناک هنگام رحلت پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و بعد از آن
امام علیه السّلام در خطبه بالا اشاره به حادثه ناگوار رحلت پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و ضجه فرشتگان مىکند که حاکى از عظمت این مصیبت عظماست.
این حادثه هنگامى دردناکتر مىشود که حوادث ناگوار دیگرى را که مقارن و همراه آن یا بعد از آن واقع شد، مورد بررسى قرار دهیم که عمق فاجعه را بیشتر مىکند.
جمعى از شارحان نهج البلاغه در اینجا به ذکر بخشى از این حوادث پرداختهاند؛ ولى ما بهتر آن دیدیم که عناین قلم را به دست «شهرستانى» دانشمند معروف و متعصب اهل سنّت، از علماى قرن ششم در کتاب ملل و نحل بسپاریم.
او اشاره به ده اختلاف مهم مىکند که هرکدام براى جهان مصائبى به بار آورد، هر چند مىکوشد آن را با اجتهاد اصحاب توجیه کند؛ ولى بدیهى است اعمال خلاف انجام شده به قدرى آشکار است که توجیه آن با مسئله اجتهاد یا اشتباه غیر قابل قبول است.
نخستین اختلاف را نزاعى مىداند که در بیمارى آخر عمر پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله واقع شد. او از صحیح بخارى از «ابن عباس» نقل مىکند هنگامى که بیمارى پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله که در آن بدرود حیات گفت، شدید شد، فرمود: «ایتونى بدواة و قرطاس أکتب لکم کتابا لا تضلّوا بعدى؛ دوات و کاغذى بیاورید براى شما نامهاى بنویسم تا با عمل کردن به آن بعد
از من گمراه نشوید».
عمر گفت: «بیمارى بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله غلبه کرده (و آنچه مىگوید از هوش و حواس کافى سرچشمه نمىگیرد)، کتاب خدا ما را کافى است».
در این هنگام سر و صداى زیادى در میان اصحاب بلند شد، پیغمبر فرمود: «قوموا عنّى لا ینبغى عندى التّنازع؛ از نزد من برخیزید و بروید، نزاع نزد من سزاوار نیست».
ابن عباس بعد از نقل این حدیث افزود: «الرّزیّة کلّ الرّزیّه ما حال بیننا و بین کتاب رسول اللّه؛ مصیبت بزرگ این بود که میان ما و نامه پیامبر جدایى افکندند».(20)
سپس به اختلاف دوم در همان بیمارى پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله اشاره مىکند که فرمود: «جهّزوا جیش أسامة لعن اللّه من تخلّف عنه؛ لشکر اسامه را آماده کنید و همراه آن بروید، لعنت خدا بر کسى که از آن تخلف کند».
در این هنگام جمعى گفتند امتثال امر پیغمبر بر ما واجب است و اسامة در خارج مدینه آماده حرکت (به سوى شام براى مبارزه با فتنه شامیان) است. عده دیگرى گفتند: بیمارى پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله شدید است، قلوب ما اجازه جدایى از او را نمىدهد، باید صبر کنیم ببینیم کار به کجا مىکشد.
اختلاف سوم نیز هنگام رحلت پیغمبر اتفاق افتاد. عمر بن خطاب گفت: «من قال أنّ محمّدا قد مات قتلته بسیفی هذا و إنّما رفع إلى السّماء کما رفع عیسى علیه السّلام؛ هرکس بگوید محمد از دنیا رفته، من او را با این شمشیر به قتل مىرسانم، خدا او را به آسمان برد، همانگونه که عیسى علیه السّلام را برد».
ابو بکر (گفتار او را شکست و) گفت: هرکس محمّد صلّى اللّه علیه و اله را پرستش مىکرد، محمد صلّى اللّه علیه و اله از دنیا دیده فروبست و هرکس خداى محمّد را پرستش مىکند او نمرده و نخواهد مرد، سپس این آیه را تلاوت کرد: ««وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ» محمّد فقط فرستاده ی
خداست و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز بودند آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به عقب (به دوران جاهلیّت و کفر) بازمىگردید …».(21)
در این هنگام مردم گفتار او را پذیرفتند، و عمر گفت: گویا تاکنون آیهاى را که ابو بکر تلاوت کرد، نشنیده بودم.(22)
اختلاف چهارم در مورد محل دفن پیامبر بود، مهاجران مکّه مىخواستند جسد حضرت را به مکّه ببرند، چون زادگاه او بود و انصار مدینه مىخواستند در مدینه دفن شود، چون دار الهجرة بود. گروهى علاقه داشتند حضرت را به بیت المقدس ببرند که محل دفن انبیاست. سپس همگى اتفاق بر این کردند که در مدینه دفن شود چون روایتى از آن حضرت بود که «الأنبیاء یدفنون حیث یموتون؛ پیامبران در همانجا که از دنیا مىروند باید دفن شوند».(23)
پنجمین اختلاف در مسئله امامت بروز کرد که به گفته همین دانشمند مهمترین اختلاف بین امت، اختلاف در امامت و خلافت بود: «إذ ما سلّ سیف فی الإسلام على
قاعدة دینیة مثل ما سلّ على الإمامة فی کلّ زمان؛ زیرا در هیچ برنامه دینى شمشیرى همچون شمشیرى که در امامت و خلافت در هرزمان کشیده شد، کشیده نشد».
سپس داستان سقیفه بنى ساعده و اختلافاتى را که در آن روى داد و سرانجام با ابو بکر بیعت کردند، نقل مىکند.
ششمین اختلاف را به امر فدک اختصاص مىدهد و اشاره به سخن فاطمه زهرا علیها سلام مىکند که آن را به عنوان هبه پیامبر و یا لا اقل ارث پیامبر مطالبه مىفرمود؛ ولى ابو بکر با روایت (مجعول): «نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث، ما ترکناه صدقة؛ ما پیامبران چیزى را به ارث نمىگذاریم و هرچه را از ما بماند صدقه در راه خداست»، با وى مخالفت مىورزیدند.
آنگاه به هفتمین اختلاف درباره مانعان زکات که بعضى آنها را کافر مىدانستند و بعضى غیر کافر و اختلاف هشتم که تصریح ابو بکر به خلافت عمر در وقت وفاتش بود، مىکند که گروهى از مردم به او گفتند: «ولّیت علینا فظّا غلیظا؛ شخص خشنى را بر ما گماشتى»؛ ولى گروهى او را پذیرا شدند.
نهمین اختلاف در امر شوراى شش نفره عمر بود که براى تعیین خلیفه بعد از خودش ترتیب داده بود و دهمین اختلاف در زمان امیر مؤمنان على علیه السّلام رخ داد که بعد از اتفاق عموم مسلمین نسبت به خلافت و بیعت با آن حضرت روى داد، طلحه و زبیر و عایشه شعله جنگ جمل را برافروختند و معاویه جنگ صفین و خوارج جنگ نهروان را.(24)
1) سند خطبه:این خطبه را مرحوم شیخ مفید پیش از مرحوم سیّد رضى در کتاب مجالس با تفاوت مختصرى آورده است؛ همچنین «آمدى» در حرف «واو» غرر الحکم قسمت عمده این خطبه را ذکر کرده است. روایت «آمدى» اضافاتى دارد که نشان مىدهد خطبه را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 75- 76).
2) در این خطبه پنج بار تعبیر «و لقد» آمده است که هرکدام براى تأکید بر مطلب تازهاى است. بعضى از شارحان نهج البلاغه معتقدند که واو در اینجا واو قسم است؛ ولى بعضى از اساتید فن ادب عربى «واو» را مستأنفه دانسته و لام را لام جواب قسم گرفتهاند و معتقدند که قسم، محذوف آن است. در تقدیر «و أقسم باللّه لقد …» بوده است. در کتاب مغنى اللبیب آمده است: مشهور این است که در اینگونه موارد لام، لام قسم است؛ ولى از ابو حیان نقل مىکند که در آیه «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ» لام را لام ابتدا دانسته که براى تأکید است و ممکن است قبل از آن قسم محذوفى باشد. (مغنى اللبیب، حرف «لام»). این احتمال نیز وجود دارد که اساسا اینجا قسمى در کار نباشد، بلکه «لام» و «قد» هردو براى تأکید است و لذا غالب مترجمان در ترجمههاى خود معناى قسم را نیاوردهاند.
3) توبه، آیه 58.
4) مصنّف عبد الرزاق صنعانى، جلد 5، صفحه 339. همین حدیث را سیوطى در در المنثور، جلد 6، صفحه 77 ذیل آیه 26 سوره فتح و طبرى در تاریخ معروف خود در جلد 2، صفحه 280 در حوادث سنه شش هجرى نیز آوردهاند.
5) «واسیت» و «آسیت» هردو از یک ریشه و به یک معناست؛ هردو از «أشى» بر وزن «سعى» گرفته شده و به معناى شرکت دادن دیگرى در چیزى است و «مواسات» به معناى شریک ساختن دیگران در مال و امکانات زندگى است.
6) «تنکص» از ریشه «نکص» بر وزن «عکس» یعنى به عقب بازگشتن و در میدان جنگ به عقبنشینى لشکر اطلاق مىشود. «نجده» به معناى شجاعت و ایستادگى در برابر دشمن یا حادثه است.
7) تاریخ طبرى، جلد 2، صفحه 197 (حوادث سال سوم).
8) همان، صفحه 239 (حوادث سال پنجم).
9) همان، صفحه 300 (حوادث سال هفتم).
10) همان، صفحه 347 (حوادث سال هشتم).
11) شرح نهج البلاغه ابن میثم و ابن ابى الحدید و فى ظلال (ذیل خطبه مورد بحث).
12) زمر، آیه 42.
13) منهاج البراعه محقق خویى و بهج الصباغه محقق تسترى (ذیل خطبه مورد بحث).
14) «افنیه» جمع «فناء» بر وزن «غناء» به معناى صحن خانه و جوانب آن است.
15) «هینمه» به معناى صداى آهسته است.
16) «وارینا» از ریشه «موارات» و از ریشه «ورى» بر وزن «نفى» به معناى پوشاندن و پنهان ساختن گرفته شده و در اینجا به معناى دفن کردن است.
17) بحار الانوار، جلد 22، صفحه 492.
18) «مزلّة» از ریشه «زلل» بر وزن «ضرر» به معناى لغزش گرفته شده، اسم مکان و به معناى لغزشگاه خطرناک است.
19) مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (جلد 4، صفحه 88) مىنویسد: این خطبه از خطبههایى است که مطابق نقل نصر بن مزاحم در کتاب صفّین، امیر مؤمنان على علیه السّلام آن را در صفّین ایراد کرد.
20) صحیح بخارى، کتاب العلم، حدیث 114 و کتاب المرضى، حدیث 5669.
21) آل عمران، آیه 144.
22) از تاریخ طبرى استفاده مىشود که هنگام وفات رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله ابو بکر در «سخ» یکى از آبادیهاى اطراف مدینه بود، هنگامى که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله از دنیا رفت عمر برخاست و گفت: گروهى از منافقان گمان مىکنند پیامبر مرده است به خدا سوگند او نمرده و به سوى پروردگارش رفته است، همانگونه که موسى بن عمران چهل شب رفت و سپس بازگشت (پیامبر هم بازمىگردد) ابو بکر باخبر شد و به خانه پیامبر اکرم رفت و از رحلت او آگاه شد و به مسجد بازگشت، عمر همچنان براى مردم سخن مىگفت او رشته سخن را به دست گرفت و گفتارى را که در بالا ذکر کردیم بیان نمود (تاریخ طبرى، جلد 2، صفحه 442 حوادث سنه 11).بعضى معتقدند هدف عمر از این گفتوگوها این بود که مردم را مشغول کند تا ابو بکر خود را در میان جمع حاضر کند و مسئله خلافت را سامان دهد.
23) در منابع حدیث اهل بیت آمده است که على علیه السّلام فرمود: شریفترین موضع همان موضعى است که خداوند پیامبرش را در آنجا قبض روح کرده، و به همین دلیل آن حضرت در همان خانه خودش دفن شد. (کامل بهایى، جلد 1، صفحه 285، تألیف عماد الدین طبرى).
24) ملل و نحل شهرستانى، صفحه 16- 19، چاپ دار الفکر بیروت، (با تلخیص).