و من خطبة له علیه السّلام
فی ذم العاصین من أصحابه
از خطبههاى امام علیه السّلام است که در نکوهش یاران نافرمانش ایراد فرموده است.
خطبه در یک نگاه و شأن ورود آن
از کتاب «غارات» ثقفى چنین بر مىآید که امام علیه السّلام این خطبه را زمانى ایراد کرد که دو نفر فرستاده محمّد بن ابى بکر براى تقاضاى کمک قبل از وقوع جنگ میان او و «عمرو بن عاص» در سرزمین مصر، نزد امام علیه السّلام آمدند. امام علیه السّلام برخاست و مردم را به مسجد دعوت کرد و ماجرا را براى آنها بیان کرد؛ اما گروه اندکى براى جهاد اعلام آمادگى کردند. شب هنگام به سوى اشراف کوفه فرستاد و آنها را به دار الاماره جمع فرمود؛ در حالى که بسیار اندوهگین بود؛ زیرا مىدانست شکست محمّد بن ابى بکر و افتادن مصر به دست طرفداران معاویه، ضربه بسیار سنگینى است. امام علیه السّلام این خطبه را در نکوهش یاران
نافرمان خویش ایراد کرد و از همه براى دفع فتنه ابن عاص از مصر کمک خواست.
از آن چه گفته شد محتواى خطبه به خوبى روشن مىشود؛ مجموعهاى است از کلمهها و سرزنشها و تشویقها و ترغیب به جهاد با دشمن و ذکر عواقب شوم سستى و تنبلى در این راه.
بخش اوّل
أحمد اللّه على ما قضى من أمر، و قدّر من فعل، و على ابتلائی بکم أیّتها الفرقة الّتی إذا أمرت لم تطع، و إذا دعوت لم تجب. إن أمهلتم خضتم، و إن حوربتم خرتم و إن اجتمع النّاس على إمام طعنتم، و إن أجئتم إلى مشاقّة نکصتم. لا أبا لغیرکم! ما تنتظرون بنصرکم و الجهاد على حقّکم؟ الموت أو الذّلّ لکم؟ فو اللّه لئن جاء یومی- و لیأتینّی- لیفرّقنّ بینی و بینکم و أنا لصحبتکم قال، و بکم غیر کثیر.
ترجمه:
خدا را بر آن چه فرمان داده و کارى که مقدّر فرموده ستایش مىکنم و پروردگار را بر گرفتارى خودم به شما مىستایم. اى گروهى که هرگاه فرمان دادم اطاعت نکردید و هر زمان دعوتتان نمودم اجابت ننمودید؛ هر وقت به شما مهلت داده شود (که آماده پیکار با دشمن شوید) در بیهودگى فرو مىروید (و فرصتها را از دست مىدهید) و اگر با شما بجنگند ضعف و ناتوانى نشان مىدهید؛ هرگاه مردم، اطراف پیشوایى گرد آیند طعنه مىزنید و اگر شما را براى حل مشکلى بیاورند عقب نشینى مىکنید. دشمنتان بىپدر باد! منتظر چه نشستهاید؟! در مقابل یارى خویش و جهاد براى به دست آوردن حق خود جز مرگ یا ذلت (نصیب شما خواهد شد)؟ به خدا سوگند! اگر مرگ من فرا رسد- که قطعا فرا خواهد رسید- میان من و شما جدایى، خواهد افکند؛ در حالى که من از همنشینى با شما ناراحت بودم و وجودتان براى من قدرت آفرین نبود (حال آن که من براى شما همه چیز بودم).
شرح و تفسیر
یا جهاد یا در انتظار مرگ و ذلت بودن
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه همچون بسیارى دیگر از خطبهها از حمد و ثناى الهى شروع مىکند و مىگوید: «خدا را بر آن چه فرمان داده و کارى که مقدر فرموده ستایش مىکنم و پروردگار را بر گرفتارى خودم به شما مىستایم» (أحمد اللّه على ما قضى من أمر، و قدّر من فعل، و على ابتلائی بکم).
در این که آیا قضا و قدر در این عبارت به یک معناست و همه اشاره به مقدّرات الهى است یا دو معنا دارد، شارحان نهج البلاغه تفسیرهاى متعددى دارند. بعضى هر دو را به یک معنا دانسته و بعضى گفتهاند: قضا مربوط به آفرینش عالم امر و عقول یعنى جهان ماوراى طبیعت است و قدر، اشاره به عالم خلق یعنى جهان طبیعت است. یکى از تفسیرهاى روشن قضا و قدر- که آیات و روایات نیز بر آن گواهى مىدهد- این است که قضا- هم در عالم تکوین و هم در عالم تشریع- اشاره به فرمان الهى براى اصل وجود چیزى است و قدر، اشاره به اندازهگیرىها و اجزا و شرایط آن است؛ مثلا فرد بزرگى فرمان مىدهد مسجد یا بیمارستانى ساخته شود. این مصداق قضاست؛ سپس نیازها و اندازهگیرىهاى آن را بیان مىکند؛ این قدر است. فرمان خدا به اداى نماز و روزه در عالم تشریع، قضاست و دستور او نسبت به اجزا و شرایط آن، قدر است.
نکته دیگر این است که در عبارت یاد شده، امام علیه السّلام خدا را بر گرفتارىها و مشکلاتى که براى یاران نافرمانش به وجود آمده، حمد و سپاس مىگوید. این بدان جهت است که مردان خدا تسلیم فرمان اویند و در دیدگاه آنها هر چه از دوست مىرسد نیکوست و همه را داراى مصلحت و هدف مىبینند.
سپس حاضران در مجلس یعنى سران قبایل و عشایر کوفه را مخاطب ساخته، چنین مىفرماید: «اى گروهى که هرگاه فرمان دادم اطاعت نکردید و هر زمان دعوتتان نمودم اجابت ننمودید؛ هر وقت به شما مهلت داده شود (که آماده پیکار با دشمن شوید) در
بیهودگى فرو مىروید (و فرصتها را از دست مىدهید) و اگر با شما بجنگند ضعف و ناتوانى نشان مىدهید؛ هرگاه مردم، اطراف پیشوایى گرد آیند طعنه مىزنید و اگر شما را براى حل مشکلى بیاورند عقب نشینى مىکنید» (أیّتها الفرقة الّتی إذا أمرت لم تطع، و إذا دعوت لم تجب. إن أمهلتم خضتم(2)، و إن حوربتم خرتم(3) و إن اجتمع النّاس على إمام طعنتم، و إن أجئتم(4) إلى مشاقّة(5) نکصتم(6)).
امام علیه السّلام در این عبارت، به چهار نقطه ضعف مردم پیرامونش اشاره مىکند: نافرمانى، بى توجهى به فراخوانى، استفاده نکردن از مهلتها و فرصتها و ضعف نشان دادن در میدان نبرد.
به یقین هر یک از این موارد مىتواند عاملى براى شکست باشد تا چه رسد به تمام اینها.
سپس آنها را سرزنشى آمیخته با محبّت مىکند و مىفرماید: «دشمنتان بىپدر باد! منتظر چه نشستهاید؟! در مقابل یارى خود و جهاد براى به دست آوردن حق خویش جز مرگ یا ذلت (نصیب شما خواهد شد)؟» (لا أبا لغیرکم! ما تنتظرون بنصرکم و الجهاد على حقّکم؟ الموت أو الذّلّ لکم؟).(7)
اشاره به این که وضعى که به خود گرفتهاید- که در برابر توطئههاى دشمن غدّارى همچون معاویه و لشکریان غارتگر او خونسرد و بىتفاوتید- نتیجهاى جز مرگ یا ذلت ندارد. یا مىمیرید و یا اگر زنده بمانید در زیر دست و پاى آنها ذلیل خواهید شد. عزت در جهاد است که نتیجهاش یا پیروزى است یا شهادت؛ همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه مىفرماید: «الموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین؛ مرگ در زندگى توأم با شکست شماست و زندگى در مرگ پیروزمندانه به شما خواهد بود».(8)
و در ادامه این سخن مىافزاید: «به خدا سوگند! اگر مرگ من فرا رسد- که قطعا فرا خواهد رسید- میان من و شما جدایى، خواهد افکند؛ در حالى که من از همنشینى با شما ناراحت بودم و وجودتان براى من قدرت آفرین نبود (حال آن که من براى شما همه چیز بودم)» (فو اللّه لئن جاء یومی- و لیأتینّی- لیفرّقنّ بینی و بینکم و أنا لصحبتکم قال(9)، و بکم غیر کثیر).
در این جا امام علیه السّلام آنها را به یک نکته مهم توجّه مىدهد و آن این که وجود من سرمایه عظیمى براى شماست که قدر آن را نمىدانید. بدانید اگر مرگ من فرا رسد، من چیزى را از دست نمىدهم، جز سیاهى لشکر و گروهى بىاراده و بىاثر؛ ولى شما همه چیز را از دست خواهید داد؛ رهبرى آگاه و شجاع و فرزانه و فرماندهى شکست ناپذیر.
بخش دوّم
للّه أنتم! أ ما دین یجمعکم! و لا حمیّة تشحذکم! أو لیس عجبا أنّ معاویة یدعو الجفاة الطّغام فیتّبعونه على غیر معونة و لا عطاء، و أنا أدعوکم- و أنتم تریکة الإسلام، و بقیّة النّاس- إلى المعونة أو طائفة من العطاء، فتفرّقون عنّی و تختلفون علیّ؟ إنّه لا یخرج إلیکم من أمری رضى فترضونه، و لا سخط فتجتمعون علیه؛ و إنّ أحبّ ما أنا لاق إلیّ الموت! قد دارستکم الکتاب، و فاتحتکم الحجاج، و عرّفتکم ما أنکرتم، و سوّغتکم ما مججتم، لو کان الأعمى یلحظ، أو النّائم یستیقظ! و أقرب بقوم من الجهل باللّه قائدهم معاویة! و مؤدّبهم ابن النّابغة!
ترجمه:
شما مردم عجیبى هستید! آیا دینى ندارید که شما را گرد آورد و یا غیرتى که به سوى دشمن بسیج کند؟! آیا شگفتآور نیست که معاویه، جفا کاران اوباش را دعوت مىکند و آنها بدون انتظار بخشش و کمکى، متابعتش مىکنند؛ ولى من شما را که بازماندگان اسلام و بقایاى انسانهاى ارزشمند هستید دعوت مىکنم و کمکها و عطایایى به شما مىبخشم با این حال، از گرد من پراکنده مىشوید و راه مخالفت را پیش مىگیرید.
نه اوامر من که سبب خشنودى است شما را راضى مىکند و نه آن چه باعث خشم من است بر ترک آن اتفاق مىکنید. در چنین شرایطى محبوبترین چیزى که دوست دارم با آن ملاقات کنم مرگ است؟ من کتاب خدا را به شما تعلیم دادم (و تفسیر و تأویل آن را به
شما آموختم) درهاى استدلال را به روى شما گشودم و آن چه را (از نیکىها) نمىشناختید به شما معرفى کردم و آن چه (بر اثر نادانى و جهل) از دهان فرو مىریختید براى شما گوارا ساختم. (آرى! همه گفتنىها را گفتم اما حیف که) نابینا نمىبیند و کسى که در خواب فرو رفته بیدار و هشیار نیست، اما چه نزدیکاند به جهل و بىخبرى از خدا (و تعلیمات الهى) آن گروه که رهبرشان معاویه و مربى آنها پسر نابغه (عمرو عاص) باشد.
شرح و تفسیر
همه گفتنىها را گفتم اما …
امام علیه السّلام به دنبال سرزنش یاران خود به سبب ضعف و سستى نشان دادن در برابر دستورات آن حضرت در این بخش از خطبه سرزنشها را ادامه مىدهد و مىفرماید:«شما مردم عجیبى هستید! آیا دینى ندارید که شما را گرد آورد؟ و یا غیرتى که به سوى دشمن بسیج کند؟!» (للّه أنتم! أما دین یجمعکم! و لا حمیّة(10) تشحذکم(11)!).
اشاره به این که ایستادن در برابر دشمن و دفاع از خود و آرمانهاى خویش یکى از دو عامل را مىطلبد: یا اعتقاد به خداوند و روز جزا و وعدههاى پر ارزش او به مجاهدان و شهیدان و یا غیرت و تعصب قومى و میهنى؛ متأسفانه هیچ یک از آنها در شما دیده نمىشود، دین و ایمانتان ضعیف و غیرت و تعصب شما از کار افتاده است؛ لذا نشستهاید تا دشمن به سراغتان بیاید و بر مغزتان بکوبد و گلویتان را بگیرد.
سپس امام علیه السّلام مقایسهاى در میان آنها و اصحاب معاویه مىکند و مىفرماید: «آیا شگفتآور نیست که معاویه، جفا کاران اوباش را دعوت مىکند و آنها بدون انتظار
بخشش و کمکى، متابعتش مىکنند؛ ولى من شما را که بازماندگان اسلام و بقایاى انسانهاى با ارزشید دعوت مىکنم و کمکها و عطایایى به شما مىبخشم با این حال، از گرد من پراکنده مىشوید و راه مخالفت با من را پیش مىگیرید» (أو لیس عجبا أنّ معاویة یدعو الجفاة(12) الطّغام(13) فیتّبعونه على غیر معونة و لا عطاء، و أنا أدعوکم- و أنتم تریکة(14) الإسلام، و بقیّة النّاس- إلى المعونة أو طائفة من العطاء، فتفرّقون عنّی و تختلفون علیّ؟).
در این جا دو نکته شایان دقت است: نخست این که در تواریخ معروف است که معاویه در بذل و بخششهاى سیاسى و جهتدار، بسیار فعّال بود؛ چگونه امام مىفرماید: معاویه نه کمکى به افراد مىکند و نه عطایى به آنها مىبخشد؟
پاسخ این سؤال را بعضى از شارحان نهج البلاغه دادهاند و آن این که معاویه معاملات سیاسى خود را با سران قبایل و فرماندهان لشکر داشت و آنها را به ارقام گزافى مىخرید و با توده مردم کارى نداشت؛ ولى على علیه السّلام براى رعایت عدالت، بیت المال را میان همه تقسیم مىکرد و هزینههاى جنگى را به همه جنگجویان اسلام مىپرداخت.
دیگر این که چرا معاویه با آن گونه تقسیم مال، مردم را بسیج مىکرد ولى با تعمیم عطا و گسترش عادلانه کمکها از سوى امیر مؤمنان بسیج نمىشدند؟
پاسخ این سؤال نیز چندان پیچیده نیست؛ اضافه بر سستى و بىوفایى کوفیان وفادارى شامیان هنگامى که معاویه اموال را جمع مىکرد و به سران قبایل رشوه مىداد افراد قبیله با فرمان سرانشان بسیج مىشدند، ولى هنگامى که امیر مؤمنان على علیه السّلام به سران و افراد قبیله تقریبا یکسان مىداد سران ناراضى، سستى به خرج مىدادند و افراد
قبیله را بسیج نمىکردند.
سپس امام علیه السّلام نکوهش شدیدى از تفرقه و پراکندگى آنها کرده، مىفرماید: «نه اوامر من که سبب خشنودى است شما را راضى مىکند و نه آن چه باعث خشم من است بر ترک آن اتفاق مىکنید» (إنّه لا یخرج إلیکم من أمری رضى فترضونه، و لا سخط فتجتمعون علیه).
گرچه شارحان نهج البلاغه در تفسیر این جمله احتمالات گوناگونى دادهاند؛ ولى به اعتقاد ما تفسیرش روشن است؛ امام مىخواهد بفرماید: شما همواره در وادى تفرقه و تشتّت گام بر مىدارید و چیزى سبب وحدت کلمه شما نمىشود؛ نه عواملى که مورد رضاى من است و نه نواهى نسبت به امورى که مورد خشم من است و مهمترین عامل بدبختى شما همین تفرقه و اختلاف است؛ نه گوش به اوامر من مىدهید و نه توجّهى به نواهى من دارید.
این احتمال نیز وجود دارد که امام علیه السّلام مىخواهد به این نکته اشاره بفرماید که شما نه در چیزى که مخالف میلتان است اجتماع مىکنید و نه در چیزى که موافق میلتان است جمع مىشوید؛ مثل این که انسان به بیمارى بگوید: تو نه دواى تلخ را مىخورى و نه شیرین را؛ یعنى اگر اوّلى را قبول ندارى، دست کم دوّمى را بپذیر.
بعد از این سرزنشها و توبیخها آتش درون قلب امام علیه السّلام شعلهور مىشود و این کوه صبر و استقامت، به صورت آتشفشانى در مىآید که موادّ مذاب و سوزان از دامنهاش سرازیر است؛ مىفرماید: «در این شرایط، محبوبترین چیزى که دوست دارم با آن ملاقات کنم مرگ است؟» (و إنّ أحبّ ما أنا لاق إلیّ الموت!).
راستى چه دردناک است کار به جایى برسد که این بزرگ مرد جهان بشریّت که همیشه مردم را به صبر و تحمّل دعوت مىنمود، آرزوى مرگ کند. آرى! گاه دوستان سست عنصر و بىوفا بلایى بر سر انسان مىآورند که دشمنان خونخوار نمىآورند و این جاست که انسان آرزوى مرگ مىکند؛ مرگى که میان او و چنین افراد بىارزش و حق نشناس جدایى
افکند.
آن گاه امام علیه السّلام به شرح خدمات مهم فرهنگى و تربیتى خویش نسبت به امت اسلامى مخصوصا در مورد یارانش پرداخته و به چهار نکته مهم اشاره مىکند:
نخست مىفرماید: «من کتاب خدا را به شما تعلیم دادم (و تفسیر و تأویل آن را به شما آموختم)» (قد دارستکم(15) الکتاب).
به یقین، قرآن در میان مسلمانها بود و شب و روز آن را قرائت مىکردند و نیازى به تدریس امام علیه السّلام نبود؛ منظور، فهم محتواى قرآن و رسیدن به عمق دستورات آن است که امام علیه السّلام که بزرگترین مفسّر قرآن در اسلام بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله است همواره آیات الهى را براى مردم تفسیر مىکرد و خطبههاى آن حضرت همه جا از این آیات مایه مىگیرد.
در بیان دوّمین خدمت مىفرماید: «من درهاى استدلال را به روى شما گشودم» (و فاتحتکم الحجاج(16)).
اشاره به این که بعد از دلیل نقل، شما را به ادله عقلیه که یکى از دو حجّت الهى است آشنا ساختم.
و در بیان سوّمین خدمت مىفرماید: «و آن چه را (از نیکىها) نمىشناختید به شما معرفى کردم» (و عرّفتکم ما أنکرتم).
اشاره به این که حقایق بسیارى بود که بر شما پوشیده بود و از آن بىخبر بودید؛ من از روى آنها پرده برداشتم و حقیقت آن را آشکار ساختم.
این جمله ممکن است مفهوم دیگرى نیز داشته باشد و آن این که مسائلى بود که شما انکار مىکردید و بر اثر نادانى، موضع دیگرى مىگرفتید؛ من حقیقت را بر شما روشن ساختم تا از راه انکار باز گردید.
و سرانجام در بیان چهارمین خدمت فرهنگى مىفرماید: «و آن چه (بر اثر نادانى و جهل) از دهان فرو مىریختید براى شما گوارا ساختم» (و سوّغتکم(17) ما مججتم(18)).
به این که مفهوم که بسیارى از دستورات اسلام بود که شما به عمق و حقیقت آن نرسیده بودید؛ از این رو آن را ناخوش مىداشتید و از آن فاصله مىگرفتید؛ ولى من اسرار و فلسفههاى آنها را روشن ساختم تا همچون جرعهاى گوارا آن را بنوشید.
و در پایان این سخن، تأسف خویش را از لیاقت نداشتن بسیارى از مخاطبان، چنین ابراز مىفرماید: «(آرى! همه چیز را گفتم اما صد حیف که) نابینا نمىبیند و شخصى که در خواب فرو رفته بیدار و هشیار نیست» (لو کان الأعمى یلحظ، أو النّائم یستیقظ!).
اشاره به این که من در تعلیم و تربیت شما هیچ کوتاهى نکردم و تمام برنامههاى مفید و سازنده را ارائه دادم؛ اما افسوس که قابلیّت محلّ وجود نداشت و این بذرهاى علم و حکمت و دانههاى حیات بخش باران تعلیم و تربیت من بر شورهزار فرو ریخت.
و در پایان در یک اظهار تعجب. آشکار مىفرماید: «چه نزدیکاند به جهل و نادانى نسبت به خدا (و تعلیمات الهى) آن گروه که رهبرشان معاویه و مربى آنها پسر نابغه (عمرو عاص) باشد» (و أقرب بقوم(19) من الجهل باللّه قائدهم معاویة! و مؤدّبهم ابن النّابغة(20)!).
در حدیثى نقل شده است که على علیه السّلام از کنار جماعتى از اهل شام که در میان آنها «ولید بن عقبه» (همان مرد شرابخوارى که حدّ شرب خمر نیز بر او جارى شد) بود مىگذشت. آنها (آهسته) به آن حضرت دشنام مىدادند؛ بعضى شنیدند و به امام علیه السّلام خبر دادند. حضرت ایستاد و به یاران خویش فرمود: آرامش و وقار اسلام و سیماى صالحان را حفظ کنید. به خدا سوگند! … و سپس همان جمله یاد شده را با اضافاتى بیان فرمود.(21)
قراین تاریخى نشان مىدهد، مردم شام ذاتا انسانهاى خوبى بودند؛ ولى حاکمان و مربیانى همچون معاویه و بنى امیّه و عمرو عاص و سایر تفالههاى عصر جاهلیّت، آنها را به کلى از راه به در کرده بودند.
این تعبیر در ضمن، تأثیر رهبرىهاى خوب و بد و معلمان صالح و ناصالح را در شکلگیرى جوامع بشرى نشان مىدهد که گاه اقوام شایسته را چنان از راه به در مىبرند که ناشایستهترین انسانها مىشوند.
نکتهها
1- فرق میان «معونه» و «عطا»
در خطبه مزبور امام علیه السّلام فرمود: معاویه به پیروان خود نه معونهاى مىدهد و نه عطایى (البتّه منظور، افراد عادى است، و گر نه خریدن سران قبایل به وسیله اموال گزاف از سوى معاویه در تواریخ معروف است).
فرق میان «معونه» و «عطا» در این است که عطا چیزى مانند حقوق رسمى است و معونه، کمکهایى است که گهگاه براى آماده ساختن اسلحه یا مرکب جهت میدان جنگ داده مىشود.
2- خدمات چهار گانه فرهنگى امام علیه السّلام
در خطبه یاد شده، امام علیه السّلام در شرح خدمات خود نسبت به اصحاب و یارانش به چهار موضوع اشاره مىکند: نخست تعلیم کتاب اللّه و قرآن مجید، دوّم آشنا ساختن آنها با دلایل عقلى و براهین آشکار؛ سوّم تعلیم دادن آن چه بر آنها مجهول بود و کشف اسرار بسیارى از حقایق مربوط به دین و زندگى و چهارم بازگرداندن آنها به مفاهیم عالیهاى که بر اثر نادانى از آن فاصله مىگرفتند.
در واقع، این اصول چهار گانه یک دوره کامل آموزش دینى و فکرى را تشکیل مىدهد و سزاوار است همه کسانى که در آموزش یا برنامهریزى مسلمانان به گونهاى دخالت دارند به آن توجّه کافى کنند.
بدیهى است این برنامهها در صورتى به نتیجه کامل مىرسد که افراد تحت تعلیم و تربیت، آمادگى و قابلیّت پذیرش را داشته باشند.
خداوندا! به ما چشم بینا و گوش شنوا و بیدارى و آگاهى مرحمت فرما تا سخنان روحپرور و انسانساز اولیاى تو را به گوش جان بشنویم و آیات عظمتت را با چشم دل ببینیم.
خداوندا! هرگز ما را در دنیا و آخرت از آنها جدا مفرما و بر طریقه آنها ثابت قدم بدار؛ یا رب العالمین.
پایان جلد ششم
اسفند ماه 1382
«محرم الحرام 1425»
1) سند خطبه:این خطبه را «ابراهیم بن هلال ثقفى» که پیش از سیّد رضى مىزیسته در کتاب «غارات» از «حبیب بن عبد اللّه» نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 439 و 440).
2) «خضتم» از ماده «خوض» (بر وزن حوض) به گفته راغب در مفردات ورود تدریجى در آب و راه رفتن در آن است، سپس به معناى کنایى شروع در کارهاى بد و یا سخنان زشت آمده است.
3) «خرتم» از ماده «خوار» به معناى فریاد کشیدن گرفته شده و از آن جا که فریاد زدن غالبا از ضعف و ناتوانى ناشى مىشود، این واژه به معناى ضعف و ناتوانى آمده است.
4) «أجئتم» از ماده «اجاء» از ریشه «مجیئى» گرفته شده که به معناى آوردن شخص یا چیزى است؛ بنابر این «ان اجئتم» یعنى اگر شما را بیاورند.
5) «مشاقة» به معناى صعوبت و سختى و عداوت و دشمنى است و از ماده «شق» (بر وزن حق) به معناى شکافتن و پراکنده کردن گرفته شده است.
6) «نکصتم» از ماده «نکص» (بر وزن عکس) به معناى عقب گرد گرفته شده است.
7) بسیارى از شارحان نهج البلاغه جمله «الموت او الذلّ لکم» را نوعى نفرین گرفتهاند؛ یعنى مرگ بر شما باد یا ذلت. در حالى که ظاهر جمله چیزى غیر از این است. امام علیه السّلام مىخواهد نتیجه سستى و ضعف آنها را در جهاد بیان کند؛ یعنى نتیجه عمل شما یکى از این دو چیز است: یا مرگ یا ذلت؛ به خصوص این که جمله «لا ابا لغیرکم» که قبل از آن آمده و جمله «للّه أنتم» که بعد از آن نقل شده، نشان مىدهد، حضرت در مقام نفرین نبوده است؛ بلکه همان گونه که خود این شارحان نیز اعتراف دارند در مقام ابراز لطف و مهربانى بوده است.
8) نهج البلاغه، خطبه 51.
9) «قال» به معناى دشمن و مخالف است و از ماده «قلا» (بر وزن ندا) به معنا شدت بغض و عداوت گرفته شده است.
10) «حمیّة» به معناى غیرت، شخصیت، تعصّب و گاه به معناى تکبّر نیز آمده است و در اصل از ماده حمایت گرفته شده؛ زیرا این گونه صفات سبب حمایت از چیزى یا شخصى مىشود.
11) «تشحذ» از ماده «شحذ» (بر وزن قبض) به معناى تیز کردن است و گاه در مسائل معنوى مانند هوشیارى و زرنگى به کار مىرود.
12) «الجفاة» جمع «جافى» به معناى شخص خشن و کج خلق است و از ماده «جفا» گرفته شده است.
13) «الطغام» جمع «طغامه» به معناى انسانهاى ضعیف الفکر و پست و اوباش است.
14) «تریکه» از ماده ترک (رها کردن) به معناى شخص یا چیزى است که باقى مانده است و منظور در این جا باقى ماندگان از شخصیتهاى آغاز اسلام است.
15) «دارستکم» از ماده «مدارسه» به معناى تدریس کردن و آموختن گرفته شده است.
16) «حجاج» جمع «حجّت» به معناى دلیل و برهان است و گاه معناى مصدرى دارد و به صورت مفرد به کار مىرود.
17) «سوغتکم» از ماده «تسویغ» به معناى گوارا ساختن گرفته شده؛ سپس در معناى اجازه دادن و بخشیدن نیز به کار رفته است.
18) «مججتم» از ماده «مجّ» (بر وزن حج) به معناى بیرون ریختن آب یا چیزى از دهان است؛ سپس در معناى کنایى ابراز تنفّر و … کراهت از چیزى نیز به کار رفته است.
19) «اقرب بقوم» از قبیل صیغه تعجّب است و امام علیه السّلام به این وسیله از افراد نادانى که در برابر برنامههاى ننگین معاویه تسلیم بودند، اظهار تعجّب مىکند.
20) «نابغة» در اصل به معناى فرد مبرّز و پر استعداد و کم نظیر و مشهور است (و از ماده نبوغ گرفته شده) و گاه به افرادى که مشهور به فساد باشند نیز گفته مىشود و «نابغه» نام مادر عمرو عاص بود. شاید بدین جهت که او مشهور به فساد بوده است؛ همان گونه که در فارسى به چنین زنانى «معروفه» مىگویند.
21) تاریخ طبرى، جلد 4، صفحه 31. (حوادث سال 37 هجرى).