و من خطبة له علیه السّلام
فى الشهادة و التقوى و قیل أنه خطبها بعد مقتل عثمان فى أول خلافته
از خطبههاى امام علیه السّلام این خطبه درباره وحدانیّت خدا و توصیه به تقوا سخن مىگوید. بعضى گفتهاند:
امام علیه السّلام این خطبه را بعد از قتل عثمان و در آغاز خلافتش ایراد فرموده است.
خطبه در یک نگاه
امام علیه السّلام در این خطبه نخست همگان را به صفات خداوند از جمله به علم بىپایان پروردگار نسبت به همه چیز و حتى کوچکترین امور- همچون عدد قطرههاى باران و ذرات خاک- توجّه مىدهد تا بدانند اعمال آنها نزد خداوند کاملا روشن است و چیزى از اسرار درون و برون آنها بر ذات مقدّسش مخفى نمىماند.
در بخش دوّم گواهى به یگانگى خداوند و نبوّت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مىدهد و هر یک را با صفات مناسب و پر معنایى همراه مىسازد که به شهادت و گواهى او عمق مىبخشد.
در بخش سوّم از فریبندگى دنیا و وعدههاى دروغینش به دنیا پرستان سخن مىگوید.
و سرانجام در بخش چهارم به همگان هشدار مىدهد که گناهان، سبب زوال نعمتها مىشود و هیچ ملتى گرفتار بدبختى نشدند جز به علت گناهانشان و به همین دلیل، همگان را به بازنگرى در اعمالشان دعوت مىکند تا از روشهاى ناپسند دست بردارند و با اصلاح سیره عملى خود سعادتمند شوند.
بخش اوّل
لا یشغله شأن، و لا یغیّره زمان، و لا یحویه مکان، و لا یصفه لسان، و لا یعزب عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السّماء، و لا سوافی الرّیح فی الهواء، و لا دبیب النّمل على الصّفا، و لا مقیل الذّرّ فی اللّیلة الظّلماء. یعلم مساقط الأوراق، و خفیّ طرف الأحداق. و أشهد أن لا إله إلّا اللّه غیر معدول به، و لا مشکوک فیه، و لا مکفور دینه، و لا مجحود تکوینه، شهادة من صدقت نیّته، وصفت دخلته و خلص یقینه، و ثقلت موازینه. و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله المجتبى من خلائقه، و المعتام لشرح حقائقه، و المختصّ بعقائل کراماته و المصطفى لکرائم رسالاته، و الموضّحة به أشراط الهدى، و المجلوّ به غربیب العمى.
ترجمه:
هیچ کار، خدا را به خود مشغول نمىسازد (تا از کار دیگرى باز ماند) و گذشت زمان، دگرگونى در او ایجاد نمىکند؛ مکانى او را در بر نمىگیرد، و هیچ زبانى قادر بر وصف او نیست، نه تعداد قطرههاى آبها بر او پنهان مىماند، نه عدد ستارگان آسمان، نه شماره ذرات خاک که همراه بادها در هوا به پرواز در مىآید؛ نه حرکات مورچگان بر سنگهاى سخت و نه استراحتگاه مورچههاى ریز در شبهاى تار، از محل ریزش برگها و حرکات پنهان چشمها آگاه است.
و گواهى مىدهم که جز او معبودى نیست و همتایى براى او وجود ندارد؛ نه شک و
تردید در او راه دارد، و نه کفر در دین و آیینش و نه مىتوان خلفت (با عظمت) او را انکار کرد. شهادت کسى که نیّتش راست، درونش پاک، یقینش خالص، و میزان عملش (با ایمان و اعمال صالح) سنگین است.
و گواهى مىدهم که محمّد صلّى اللّه علیه و آله بنده و فرستاده برگزیده او از میان خلایق است که براى تشریح حقایق آیین الهى انتخاب شد و به ویژگىهاى خاص اخلاقى آراسته گردید؛ براى رساندن رسالتهایى کریمانه الهى برگزیده شد و نشانههاى هدایت به وسیله او آشکار گشت و تاریکىهاى جهل و ضلالت به وجود او روشنى یافت.
شرح و تفسیر
عظمت خداوند و کرامت پیامبرش
همان گونه که اشاره شد، امام علیه السّلام در آغاز این خطبه و در عبارات کوتاه و پر معنایى پنج وصف از اوصاف جمال و جلال او را بیان مىدارد؛ مىفرماید: «هیچ کار، خداوند را به خود مشغول نمىسازد (تا از کار دیگرى باز ماند) و گذشت زمان، دگرگونى در او ایجاد نمىکند؛ مکانى او را در بر نمىگیرد، و هیچ زبانى قادر بر وصف او نیست» (لا یشغله شأن، و لا یغیّره زمان، و لا یحویه(2) مکان، و لا یصفه لسان).
این اوصاف چهار گانه همگى از نامتناهى بودن ذات پاک او سرچشمه مىگیرد. کسى که علم و قدرتش محدود است هنگامى که به چیزى مىپردازد و علم و قدرت خود را در راه انجام آن به کار مىگیرد به طور طبیعى از کار دیگر باز مىماند؛ ولى ذات پاک خداوند در یک لحظه به تدبیر تمام جهان هستى مىپردازد، راز و نیاز بندگان را مىشنود و خواستههاى آنها را مىداند و از آنجا که نامحدود است و جامع جمیع کمالات است دگرگونى در او راه ندارد؛ زیرا دگرگونىها یا به سوى کمال است یا به سوى نقصان و هیچ کدام در آن ذات نامتناهى راه ندارد.
و همچنین مکان، لازمه محدودیت وجود است، آن ذاتى که نامحدود است همه جا حاضر است و در عین حال، نیازى به مکان ندارد.
نیز ذات و صفاتش در وصف ما نمىگنجد؛ چرا که ما محدودیم و ذات و صفاتش نامحدود و اگر تا پایان عمر از کمالات او سخن بگوییم ناچاریم در پایان کار اعتراف کنیم:
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اوّل وصف تو ماندهایم
آرى، تنها او مىتواند در وصف و صفات خود را بیان کند؛ آن گونه که در حدیث آمده است: «لا أبلغ مدحک و الثّناء علیک أنت کما اثنیت على نفسک؛ من هرگز نمىتوانم به مرحله مدح و ثناى تو برسم تو همان گونه هستى که خودت ثناى خویش را گفتهاى».(3)
سپس به شرح جالبى از پنجمین وصف یعنى علم نامحدود او مىپردازد و ضمن این که آگاهى او را بر همه چیز بیان مىکند، انگشت روى هفت موضوع که کاملا از نظر دیگران پنهان است مىگذارد و بر علم و آگاهى خدا نسبت به آنها تأکید مىکند و مىفرماید: «نه تعداد قطرههاى آبها بر او پنهان مىماند، نه عدد ستارگان آسمان، نه شماره ذرات خاک که همراه بادها در هوا به پرواز در مىآید؛ نه حرکات مورچگان بر سنگهاى سخت و نه استراحتگاه مورچههاى ریز در شبهاى تار، و نیز از محل ریزش برگها و حرکات پنهان چشمها آگاه است» (و لا یعزب(4) عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السّماء، و لا سوافی(5) الرّیح فی الهواء، و لا دبیب(6) النّمل على الصّفا(7)، و لا مقیل(8)
الذّرّ(9) فی اللّیلة الظّلماء. یعلم مساقط الأوراق، و خفیّ طرف(10) الأحداق).
تعبیر به «عدد قطر الماء» اشاره به دانههاى باران و قطرههاى آب دریاها و نهرها و چشمهها است که جز خدا از آن آگاه نیست؛ همان گونه که از عدد ستارگان آسمان کسى با خبر نمىباشد. امروز مىگویند تنها در کهکشان ما حدود 200 میلیارد ستاره هست؛ ولى در کهکشانهاى بىشمار دیگر چه خبر است؟ تنها خدا مىداند! و از آنها عجیبتر ذرات غبارى است که در کره خاکى ما هر لحظه بر امواج باد سوار مىشود و از جایى به جایى منتقل مىگردد؛ چه کسى از تعداد آنها با خبر است جز خدا؟!
تعبیر به جنبش مورچه بر سنگ سخت به عقیده بعضى اشاره به صداى بسیار ضعیفى است که از برخورد پاهاى او از آن سنگ به وجود مىآید و یا اشاره به اثر بسیار ضعیفى است که رد پاى او را بر آن سنگ سخت بر جاى مىگذارد که با هیچ وسیلهاى قابل درک نیست؛ ولى خدا از آن آگاه است و همچنین از محل آسایش آنها. فراموش نشود این مربوط به تمام مورچهها در تمام نقاط جهان است! تعبیر به «یعلم مساقط الأوراق» اشاره به محل ریزش برگها در سراسر کره زمین است که در هر لحظه در دل باغها و جنگلها و بلنداى کوهها و اعماق درهها برگهایى از درختان فرو مىریزد او از تمام آنها آگاه است.
و همچنین در هر لحظه، چشم میلیونها میلیون انسان، بلکه حیوانات، داراى چشم و پلک آهسته به هم مىخورد او شماره و کیفیت آنها را به خوبى مىداند.
آرى، در تمام پهنه هستى نه چیزى از کلیات بر او مخفى است؛ نه چیزى از جزئیات ایمان به چنین خدایى براى تربیت انسان کافى است. آرى، کافى است که بداند عالم، محضر خداست و اسرار درون و برون ما بر او آشکار است. به همین دلیل در قرآن مجید مىخوانیم: «اگر تمام درختان، قلم شوند و هفت اقیانوس دیگر بر آنها اضافه شود (اینها همه پایان مىیابد؛ ولى) کلمات خدا پایان نمىگیرد».(11)
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن گواهى به وحدانیّت معبود یگانه مىدهد؛ چرا که تنها چنین خدایى شایسته عبودیت است؛ نه غیر او؛ عرضه مىدارد: «گواهى مىدهم که جز اللّه معبودى نیست و همتایى براى او وجود ندارد؛ نه شک و تردید در هستى او راه دارد، و نه کفر در دین و آیینش و نه مىتوان خلقتش را انکار کرد» (و أشهد أن لا إله إلّا اللّه غیر معدول(12) به، و لا مشکوک فیه، و لا مکفور دینه، و لا مجحود تکوینه).
به این ترتیب، امام علیه السّلام هر گونه شرک و شک کفر به آیات تکوینى و تشریعى را نفى مىفرماید. به تعبیر دیگر، نخست هر گونه شبیه و همتا را از ذات پروردگارش نفى مىکند؛ سپس شک در ذات مقدّس او و بعد به افعال تشریعى و تکوینى خداوند مىپردازد و تصریح مىکند که نه در دین و آیین او جایى براى این کار است و نه در خالقیت و ربوبیت او در جهان آفرینش.
آن گاه مىافزاید: «شهادت کسى که نیّتش راست، درونش پاک، یقینش خالص، و میزان عملش (با ایمان و اعمال صالح) سنگین است» (شهادة من صدقت نیّته، وصفت(13) دخلته(14) و خلص یقینه، و ثقلت موازینه).
اشاره به این که این گواهى ذات و صفات حق گواهى کسى است که داراى این صفات چهار گانه است: نیّت و انگیزه او صادقانه و قلب او از هر گونه شرک و ریا خالص است؛ یقین او آمیخته به شک نیست و اعمال او نیز نشان مىدهد که در درون، ایمان راسخى به خدا دارد؛ نه همچون گواهى افراد منافق یا طمع ورزان در مال و جاه دنیا و نه آنها که ایمانى آمیخته به شک دارند و نه کسانى که دم از ایمان مىزنند، ولى عمل صالحى در ترازوى اعمالشان دیده نمىشود.
سپس امام علیه السّلام بعد از شهادت به یگانگى پروردگار به شهادت بر نبوّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىپردازد و آن حضرت را با شش ویژگى از اوصاف مهمش مىستاید:
«گواهى مىدهم که محمّد صلّى اللّه علیه و آله بنده و فرستاده برگزیده او از میان خلایق است که براى تشریح حقایق آیین الهى انتخاب گشته و به ویژگىهاى خاص اخلاقى گرامى داشته شده، و او را براى رساندن رسالات کریمانه الهى برگزیده و نشانههاى هدایت به وسیله او آشکار گردیده و تاریکىهاى جهل و ضلالت به وجود او روشنى یافته است» (و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله المجتبى من خلائقه، و المعتام(15) لشرح حقائقه، و المختصّ بعقائل(16) کراماته و المصطفى لکرائم رسالاته، و الموضّحة به أشراط الهدى، و المجلوّ به غربیب العمى(17)).
در اوّلین ویژگى، سخن از صفات برجسته آن حضرت به میان آمده که سبب انتخاب او به رسالت بوده است. و در دوّمین وصف، از مأموریت آن حضرت براى شرح حقایق دین و اعتقادات صحیح سخن مىگوید.
و در سوّمین صفت از مکارم اخلاق آن حضرت پرده بر مىدارد و در چهارمین وصف از مأموریتهاى مهم او براى بیان احکام سخن به میان مىآورد.
در پنجمین وصف از هدایتهاى آن حضرت از طریق گفتار و رفتار و امضاى عملى او سخن مىگوید.
و در ششمین وصف از تلاشى که آن حضرت براى مبارزه با جهل- که از آن به نابینایى تعبیر شده- سخن به میان آورده است.
تمام این اوصاف، اشاره به این است که اگر من به نبوّت او گواهى مىدهم و به پیشوایىاش تن دادهام، بى علت نیست؛ نه یک دلیل که چندین دلیل دارد.
نکته
1- کلید حل معماى صفات
همان گونه که در کلمات پر معناى امام علیه السّلام بیان شد، نه گذشت زمان در ذات پاک خداوند اثر مىگذارد و نه جابهجایى مکان درباره او متصور است و نه چیزى در سراسر عالم هستى از دایره علم او بیرون است.
آرى، همه عالم، محضر خداست؛ ولى او جا و مکانى ندارد. همه جا حاضر است؛ ولى هیچکس او را نمىبیند. اوصاف جلال و جمال او هر چند معرفتى عمیق به ما مىبخشد، ولى باید اعتراف کرد که او در وصف نمىگنجد!
گاه این تعبیرات درباره ذات بىمثال او معما جلوه مىکند و شکلى از تناقض را در نظر مجسم مىسازد؛ ولى با توجّه به یک نکته، کلید حل این معما به دست مىآید و آن این که او وجودى است بىنهایت، در بىنهایت و نامحدود و نامتناهى از هر جهت؛ نه آغازى دارد نه انجامى و نه حد محدودى.
گر چه تصور چنین وجودى براى ما انسانها که همه چیزمان محدود و نامتناهى است، بسیار مشکل است، ولى به هر حال بدون توجّه به این نکته، بحث صفات الهى حل نخواهد شد.
اگر مىگوییم او همه چیز حتى ذرات غبارى را که تندبادها در هوا به پرواز در مىآورند، مىداند به جهت آن است که همه جا حضور دارد و اگر مىگوییم او همه جا حضور دارد به این معناست که وجود و هستى او نامحدود است و چیزى جدا از او تصور نمىشود و بر هر چیز احاطه دارد و اگر مىگوییم زمان و مکان ندارد، به دلیل آن است که زمان بر اثر حرکت به وجود مىآید و مکان به واسطه محدود بودن انسان است؛ ولى وجود نامتناهى حرکتى به سوى نقص و یا کمال ندارد و چون از همه چیز بىنیاز است، به مکان نیازى نخواهد داشت کوتاه سخن این که اگر بخواهیم خداشناس خوبى باشیم باید تمام صفات مخلوقات را که از محدود بودن و نیازهاى آنها سرچشمه گرفته از آن ذات بىمثال نفى کنیم.
2- اهداف بعثت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله
در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى، به ویژه در نهج البلاغه درباره هدف بعثت انبیا و مخصوصا پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله سخنان بسیارى وجود دارد؛ از جمله در این بخش از خطبه مورد بحث، تعبیرات پر معنایى دیده مىشود. امام علیه السّلام یکى از اهداف رسالت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله را شرح حقایقى بیان فرموده که مىتواند اشاره به هر حقیقت یا حقایق مربوط به مبدأ و معاد و اصول عقاید باشد و دیگر بیان ارزشهاى اخلاقى؛ آن گونه که از خود پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل شده است: «إنّما بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق؛ من براى این مبعوث شدم که ارزشهاى اخلاقى را به کمال برسانم».(18)
و دیگر این که رسالتهاى الهى را در زمینه احکام دین تبیین کند و نشانههاى هدایت را آشکار سازد و سرانجام این که پردههاى جهل و کور دلى را از چشم جان انسانها دور نماید. او هم معلّمى است بزرگ و هم مربى آگاه و هم رهبرى فرزانه و هم راهنمایى خبیر و پر مایه.
بخش دوّم
أیّها النّاس، إنّ الدّنیا تغرّ المؤمّل لها و المخلد إلیها، و لا تنفس بمن نافس فیها، و تغلب من غلب علیها. و ایم اللّه، ما کان قوم قطّ فی غضّ نعمة من عیش فزال عنهم إلّا بذنوب اجترحوها، ل «أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ».و لو أنّ النّاس حین تنزل بهم النّقم، و تزول عنهم النّعم، فزعوا إلى ربّهم بصدق من نیّاتهم، و وله من قلوبهم، لردّ علیهم کلّ شارد، و أصلح لهم کلّ فاسد. و إنّی لأخشى علیکم أن تکونوا فی فترة. و قد کانت أمور مضت ملتم فیها میلة، کنتم فیها عندی غیر محمودین، و لئن ردّ علیکم أمرکم إنّکم لسعداء. و ما علیّ إلّا الجهد، و لو أشاء أن اقول لقلت: عفا اللّه عمّا سلف!
ترجمه:
اى مردم، دنیا آرزومندان و دل بستگان خود را فریب مىدهد و از وعدههاى دروغین به علاقهمندان خویش دریغ نمىورزد و بر آن کس که بر دنیا پیروز گردد سرانجام چیره خواهد شد. به خدا سوگند! هرگز ملتى که در ناز و نعمت مىزیستند نعمتشان زوال نیافت، مگر بر اثر گناهانى که مرتکب شدند؛ زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمىدارد و اگر مردم هنگامى که بلاها بر آن نازل مىشود و نعمتها از آنان سلب مىگردد با صدق نیّت در پیشگاه خدا تضرّع کنند و با قلبهاى پر از عشق و محبت به خدا، از او درخواست نمایند، به یقین آن چه، از دستشان رفته به آنان باز مىگردد و هر خرابى را براى آنها اصلاح مىکند. من از این مىترسم که شما در جهالت و غفلت فرو روید
(همچون دوران جاهلیّت)؛ زیرا امورى بر شما گذشت که در آن، تمایلاتى پیدا کردید که از نظر من پسندیده نبود؛ ولى اگر امور شما به مسیر اصلى باز گردد سعادتمند خواهید شد.وظیفه من جز تلاش و کوشش (براى بازگشت شما به راه راست) نیست و اگر بخواهم گفتنىها را مىگویم (و کوتاهىهاى شما را در گذشته بر مىشمرم؛ ولى به دلیل مصالحى صرف نظر مىکنم؛ فقط مىگویم خداوند گذشته را (بر شما) ببخشاید.
شرح و تفسیر
با صدق نیّت به درگاه خدا روید
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، همه مردم را مخاطب ساخته و چهار نکته مهم را که در زندگى انسانها اثر عمیق دارد، به همگان گوشزد مىکند؛ نخست مىفرماید: «اى مردم، دنیا آرزومندان و دل بستگان خود را فریب مىدهد و ارزش و اهمّیّتى براى کسانى که آن را با ارزش بدانند قائل نیست و بر آن کس که بر دنیا پیروز گردد سرانجام چیره خواهد شد» (أیّها النّاس، إنّ الدّنیا تغرّ المؤمّل لها و المخلد(19) إلیها، و لا تنفس(20) بمن نافس فیها، و تغلب من غلب علیها).
از آن جا که «حبّ الدّنیا»- مطابق حدیث معروف- سرچشمه هر گونه گناه و خطاست، امام علیه السّلام از حبّ دنیا شروع مىکند. شایان توجّه این که نکوهش از دنیا داران نشده؛ بلکه سخن از دنیا خواهان و عاشقان و دلبستگان به آن به میان آمده است.
زرق و برق دنیا آن چنان دنیا پرستان را مغرور مىسازد که گمان مىکنند همه چیز جاویدان خواهد ماند؛ ولى ناگهان مىبینند در یک حادثه ناگوار همه چیز بر باد مىرود؛
مثلا محصول صدها سال از امکانات مادى در یک شهر با یک زلزله که گاه ده ثانیه بیشتر به طول نمىانجامد نابود مىشود. آرى، تکانى مىخورند و موقتا بیدار مىشوند و باز در خواب غفلت فرو مىروند.
سپس در ادامه این سخن به نکته دوّم مىپردازد و به صورت یک قانون کلى مىفرماید: «به خدا سوگند! هرگز ملتى که در ناز و نعمت مىزیستند نعمتشان زوال نیافت، مگر بر اثر گناهانى که مرتکب شدند؛ زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمىدارد» (و ایم اللّه، ما کان قوم قطّ فی غضّ(21) نعمة من عیش فزال عنهم إلّا بذنوب اجترحوها(22)، ل أنّ اللّه لیس بظلّام للعبید).
در واقع این سخن بر گرفته از آیات قرآن است؛ آن جا که مىفرماید: ««إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»؛ خداوند نعمتهاى هیچ قوم و ملتى را تغییر نمىدهد، مگر آن که آنها آن چه را مربوط به خودشان است، تغییر دهند».(23)
و نیز مىفرماید: ««وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ»؛ اگر اهل شهرها و آبادىها ایمان مىآوردند و تقوا پیشه مىکردند برکات آسمانها و زمین را بر آنها مىگشودیم ولى آنها (حق را) تکذیب کردند ما نیز آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم».(24)
به یقین نعمتهاى الهى بر حسب شایستگىها و لیاقتها در میان بندگان تقسیم مىشود؛ لذا پاکان و صالحان شایسته آنند نه گنهکاران آلوده.
پرسش: در روایات مىخوانیم خداوند براى ترفیع مقام اولیایش گاه آنها را به بلاهایى مبتلا مىسازد؛ همان گونه که در تعبیر معروف آمده است: «البلاء للولاء».(25)
و از بعضى آیات و روایات استفاده مىشود که بلاها گاهى براى آزمایش مؤمن و پاداشهاى بزرگ الهى و نیز گاه براى هشدار و بیدارى بندگان است، آیا این موارد با آن چه در عبارت امام علیه السّلام ذکر شد منافات ندارد؟
پاسخ: آن چه در کلام امام علیه السّلام آمده یک قانون کلى است و مىدانیم هر قانون کلى استثنائاتى دارد. موارد آزمایش و بیدار باش و امثال آن، استثنائاتى در قانون کلى فوق محسوب مىشود و به تعبیر دیگر آن چه امام علیه السّلام فرموده حمل بر غالب مىشود و این شبیه چیزى است که در قرآن مجید بیان شده است: ««وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ»؛ هر مصیبتى بر شما مىرسد به سبب اعمالى است که انجام دادهاید و بسیارى را نیز عفو مىکند».(26)
به یقین این آیه با آیه «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ»(27) که از آزمایشهاى مختلف الهى به وسیله بلاها سخن مىگوید و نیز با آیه ««ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»؛ فساد در خشکى و دریا به دلیل کارهایى که مردم انجام دادهاند آشکار شد». منافاتى ندارد. خدا مىخواهد نتیجه بعضى اعمالشان را به آنها بچشاند. شاید (به سوى حق) باز گردند.(28)
و اگر انسان درست دقت کند غالبا مىتواند مواردى را که بلاها جنبه مجازات الهى دارد، از مواردى که براى آزمایش یا هشدار است باز شناسد. هرگاه گناه مهمى از او سرزد و یا جامعهاى آلوده به انواع مفاسد شد، حوادث تلخى که بعد از آن پیدا مىشود قطعا مجازات است؛ ولى حوادث تلخى که براى صالحان و پاکان پیش مىآید، معمولا جنبه آزمایش و هشدار براى ترفیع مقام است.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن که در واقع نتیجه مستقیم یادآورى پیشین است، مىفرماید: «و اگر مردم زمانى که بلاها بر آن نازل مىشود و نعمتها از آنان زایل مىگردد با صدق نیّت در پیشگاه خدا تضرّع کنند و با قلبهاى پر از عشق و محبّت به خدا، از او درخواست (توبه) نمایند، یقینا آن چه، از دستشان رفته به آنان باز مىگردد و هر خرابى را براى آنها اصلاح مىکند» (و لو أنّ النّاس حین تنزل بهم النّقم، و تزول عنهم النّعم، فزعوا إلى ربّهم بصدق من نیّاتهم، و وله(29) من قلوبهم، لردّ علیهم کلّ شارد(30)، و أصلح لهم کلّ فاسد).
در واقع این طبیب حاذق الهى بعد از ذکر درد به بیان درمان مىپردازد و راه دفع آفات و بلاها را به آنها مىآموزد و دعایى را که صادقانه باشد و از اعماق جان برخیزد و در یک کلمه در انسان، تحول ایجاد کند بر طرف کننده بلاها مىشمرد؛ همان گونه که در احادیث متعدد دیگرى وارد شده است؛ از جمله امام سجاد علیه السّلام مىفرماید: «الدّعاء یدفع البلاء النّازل و ما لم ینزل؛ دعا بلاهایى را که نازل شده و نازل نشده است، بر طرف مىسازد».(31)
امام علیه السّلام در آخرین بخش این خطبه و در بیان چهارمین نکته آن چه را قبلا به صورت
عام بیان کرده بود، براى اصحاب و یاران و مخاطبان تطبیق مىفرماید: «من از این مىترسم که شما در جهالت و غفلت فرو روید (همچون دوران فترت جاهلیّت)؛ زیرا امورى بر شما گذشت که در آن، تمایلاتى پیدا کردید که از نظر من پسندیده نبود؛ ولى اگر امور شما به مسیر اصلى باز گردد (و مسلمانان ناخالص و هوشیار باشید) سعادتمند خواهید شد» (و إنّی لأخشى علیکم أن تکونوا فی فترة(32). و قد کانت أمور مضت ملتم فیها میلة، کنتم فیها عندی غیر محمودین، و لئن ردّ علیکم أمرکم إنّکم لسعداء).
و سرانجام مىفرماید: «وظیفه من جز تلاش و کوشش (براى بازگشت شما به راه راست) نیست و اگر بخواهم گفتنىها را مىگویم (و کوتاهىهاى شما را در گذشته بر شمرم؛ ولى به دلیل مصالحى صرف نظر مىکنم؛ فقط مىگویم) خداوند گذشته را (بر شما) ببخشد» (و ما علیّ إلّا الجهد، و لو أشاء أن اقول لقلت: عفا اللّه عمّا سلف!).
در این که منظور امام علیه السّلام از اشاره سربستهاى که به بعضى از انحرافات آنها مىکند، چیست؟ جمعى معتقدند: اشاره به ماجراى عثمان و حکومت اوست که در شوراى شش نفره عمر، ظالمانه، حکومت را از لایقترین افراد (على علیه السّلام) به کسى که هیچ گونه شایستگى این کار را نداشت- و حوادث بعد این حقیقت را اثبات کرد- سپردند و شما هم بر آن صحّه گذاشتید و ورود خطبه را بعد از قتل عثمان و در اوایل خلافت امام علیه السّلام شاهد این معنا دانستهاند.
ولى این احتمال نیز وجود دارد که اشاره به تمام دوران خلفاى پیشین و حوادث دردناکى باشد که در امر خلافت به وقوع پیوست.
و منظور امام علیه السّلام از جمله «و لو اشاء ان اقول لقلت» نیز همین است که اگر من بخواهم از روى این حوادث نامطلوب پرده برگیرم مىتوانم؛ ولى از آن صرف نظر مىکنم و از خدا مىخواهم شما را به علت این کوتاهىها و اشتباهات مجازات نکند و ببخشد.(33)
1) سند خطبه:مرحوم شیخ صدوق در کتاب خصال بخشى از این خطبه را نقل کرده و ابن اثیر در کتاب نهایه بعضى از لغات پیچیده خطبه را تفسیر کرده و زمخشرى در ربیع الابرار نیز قسمتهایى از آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 435).
2) «یحوى» از ماده «حوایه» (بر وزن شفاعت) به معناى احاطه و استیلا بر چیزى است.
3) این بخش از مناجاتى است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در دل شب به هنگام سجده بیان مىفرمود.اصول کافى، جلد 3، صفحه 324 (حدیث 12).
4) «یعزب» از ماده «عزوب» (بر وزن غروب) به معناى دور شدن و پنهان گشتن است. و به همین مناسبت به مردان و یا زنانى که همسر ندارند و یا از همسر خود دورند «عزب» گفته مىشود.
5) «سوافى» جمع «سافیه» به معناى تندباد است.
6) «دبیب» به معناى راه رفتن آهسته است.
7) «صفا» جمع «صفاة» (بر وزن وفا) به معناى تخته سنگ صاف است.
8) «مقیل» از ماده «قیلوله» به معناى خواب نیم روز گرفته و چون «مقیل» اسم مکان است، به معناى محل استراحت و خواب در میان روز مىباشد.
9) «ذر» جمع «ذره» به معناى مورچههاى کوچک است.
10) «طرف» به معناى پلک چشم و گاه به معناى نگاه کردن و به هم زدن پلکها نیز مىآید.
11) لقمان، آیه 27.
12) «معدول» از ماده «عدل» (بر وزن علم) به معناى شبیه و همتا گرفته شده است.
13) از ماده «صفا» به معناى پاکى گرفته شده است.
14) «دخله» به معناى باطن و درون چیزى است.
15) «معتام» از ماده «عیم» (بر وزن غیب) در اصل به معناى شدت علاقه به شیر گرفته شده و «معتام» در این جا به معناى کسى است که «علاقه شدید» به انجام دادن مأموریت الهى به او داده شده است.
16) «عقائل» جمع «عقیله» به معناى برگزیده هر چیزى است و لذا به گوهرهاى گران بها «عقیلة البحر» گفته مىشود.
17) «غربیب» به معناى چیز سیاه پر رنگ است و در این جا به معناى تاریکى جهل به کار رفته است.
18) کنز العمال، جلد 3، صفحه 16. (حدیث 52175).
19) «مخلد» به معناى کسى است که در جایى به طور همیشگى سکونت اختیار مىکند و از ماده «خلد» و «خلود» گرفته شده و در عبارت مذکور اشاره به کسى است که به دنیا چسبیده است.
20) «تنفس» از ماده «نفاسه» به معناى پر قیمت بودن گرفته شده و در این جا به معناى اهمّیّت و ارزش قائل شدن آمده است.
21) «غض» به معناى تر و تازه است.
22) «اجترحوا» از ماده «جرح» به معناى جراحت و اثرى است که بر اثر آسیبها به بدن مىرسد و «اجتراح» به معناى انجام دادن گناه آمده: گویى انسان به وسیله آن خود را مجروح مىسازد و گاه این معنا توسعه داده شده و در هر گونه کسب و اکتساب نیز استعمال مىشود.
23) رعد، آیه 11.
24) اعراف، آیه 96.
25) این عبارت که در کلمات علما و بزرگان آمده، متن حدیث نیست؛ بلکه بر گرفته از احادیث اسلامى است؛ از جمله در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم که فرمود: «إنّ اشدّ النّاس بلاء الأنبیاء ثمّ الّذی یلونهم ثمّ الأمثل فالأمثل؛ پیامبران الهى بیش از همه (با آفات و مصایب) آزمایش مىشوند؛ سپس کسانى که بعد از آنها قرار دارند و به همین ترتیب آنها که برترند آزمون بیشترى دارند». (اصول کافى، جلد 2، صفحه 252، باب شدة ابتلاء المؤمن، حدیث 1).
26) شورى، آیه 30.
27) بقره، آیه 155.
28) روم، آیه 41.
29) «وله» به معناى تحیّر از شدت اندوه است تا آن جا که گاه انسان، عقل و هوش خود را از دست مىدهد؛ لذا به عشق سوزانى که آرامش و هوش را از انسان مىگیرد نیز اطلاق شده است.
30) «شارد» به معناى کسى است که از مسیر منحرف شده یا فرار کرده است.
31) اصول کافى، جلد 2، صفحه 469 (باب ان الدعاء یردّ البلاء، حدیث 5).
32) «فترة» در اصل به معناى توقف و ضعف و ناتوانى است و به همین جهت به فاصله میان دو برنامه که کارها متوقف مىشود اطلاق شده و از آن جا که فترت گاه آمیخته با غفلت و جهل است در این معنا نیز استعمال شده است.
33) بسیارى از شارحان و مترجمان نهج البلاغه، جمله یاد شده را چنین ترجمه کردهاند: اگر من بخواهم چیزى بگویم مىگویم: «خداوند گذشته را ببخشد» ولى این معنا بسیار بعید است؛ به خصوص این که در کلام شیخ مفید (ره) در کتاب جمل و در کتاب مناقب طبق نقل کتاب تمام نهج البلاغه کلمه «لکن» قبل از «عفا اللّه عما سلف» آمده است؛ بنابر این مىگویم:«عفا اللّه عما سلف» و این دعایى است جهت تقاضاى عفو الهى براى آنها؛ به علاوه ارتباط این جمله با جملههاى قبل نیز همین را اقتضا مىکند. (و عدهاى از شارحان همین معنا را برگزیدهاند). به کتابهاى معارج نهج البلاغه، تألیف بیهقى، صفحه و بحار الانوار، علامه مجلسى، جلد 29، صفحه 599 و شرح حدائق الحقائق بیهقى، جلد 2، صفحه 94 و شرح مرحوم خویى، جلد 16، صفحه 359 مراجعه کنید.