و من خطبة له علیه السّلام
و فیها یعظ و یبین فضل القرآن و ینهى عن البدعة
از خطبههاى امام علیه السّلام است که در آن مردم را موعظه مىکند و فضائل قرآن را بیان کرده از بدعتها نهى مىنماید.
خطبه در یک نگاه
این خطبه از خطبههاى مشروحى است که از مسائل مهمّى پرده بر مىدارد و توصیههایى مىکند که امروز نیز تمام محتواى آن زنده و براى ما سازنده است.
این خطبه از هشت بخش تشکیل شده است:
در بخش اوّل، مواعظ سودمندى بیان فرموده و مخصوصا بر این نکته تأکید مىکند که جهنّم در لابهلاى شهوات و بهشت در مبارزه با شهوات نهفته شده است.
در بخش دوّم، امام علیه السّلام اهمّیّت قرآن را با ذکر ریزه کارىهایى شرح مىدهد که قلوب را بیش از پیش مشتاق آیات قرآن مىسازد.
در بخش سوّم، تأکید بر عمل به دستورات الهى و استقامت در کارها مىفرماید.
در بخش چهارم، بار دیگر زبان به موعظه و اندرز مىگشاید و مخصوصا بر موضوع مراقبت از زبان که نخستین مرحله اصلاح خویشتن و جامعه است، تأکید مىفرماید.
در بخش پنجم، اهمّیّت حفظ اصالت تعلیمات اسلام و مبارزه با هر گونه بدعت را بیان مىدارد.
در بخش ششم، اهمّیت قرآن و ویژگىهاى آن بازگو مىفرماید.
در بخش هفتم، اقسام ظلم و ستم را بر خویشتن و دیگران شرح مىدهد.
و در بخش هشتم (آخرین بخش خطبه) سخنى کوتاه و پر معنایى درباره اصلاح خویشتن بیان مىفرماید.
بخش اوّل
انتفعوا ببیان اللّه، و اتّعظوا بمواعظ اللّه، و اقبلوا نصیحة اللّه، فإنّ اللّه قد أعذر إلیکم بالجلیّة، و اتّخذ علیکم الحجّة، و بیّن لکم محابّه من الأعمال، و مکارهه منها، لتتّبعوا هذه، و تجتنبوا هذه، فإنّ رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کان یقول: «إنّ الجنّة حفّت بالمکاره، و إنّ النّار حفّت بالشّهوات».
و اعلموا أنّه ما من طاعة اللّه شیء إلّا یأتی فی کره، و ما من معصیة اللّه شیء إلّا یأتی فی شهوة. فرحم اللّه امرا نزع عن شهوته، و قمع هوى نفسه، فإنّ هذه النّفس أبعد شیء منزعا و إنّها لا تزال تنزع إلى معصیة فی هوى.
ترجمه:
از آن چه خداوند بیان فرموده، بهره گیرید و از مواعظ و اندرزهاى او پند پذیرید و نصایح او را (با جان و دل) قبول کنید؛ چه این که خداوند با دلیلهاى روشن، راه عذر را به روى شما بسته و حجّت را تمام کرده است. اعمالى را که دوست دارد و آن چه را ناخوش دارد براى شما تبیین نموده است تا از آنها تبعیّت کنید و از اینها دورى گزینید؛ زیرا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مىفرمود: بهشت در میان ناراحتىها و دوزخ در میان شهوات پیچیده شده است و بدانید هیچ طاعتى نیست جز این که انسان آن را با ناراحتى انجام مىدهد و هیچ معصیتى نیست جز این که با شهوت (و علاقه) مرتکب آن مىشود. رحمت خدا بر کسى که خود را از شهوات جدا سازد و هواى نفس را مهار کند؛ چرا که جلوگیرى از نفس سرکش از مشکلترین کارهاست و این نفس، همواره به گناه و هوا پرستى میل دارد.
شرح و تفسیر
بهشت در ناراحتىها و جهنم در شهوات پیچیده شده است
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه مردم جهان را مخاطب ساخته، مىفرماید: «از آن چه خداوند بیان فرموده، بهره گیرید و از مواعظ و اندرزهاى او پند پذیرید و نصایح او را (با جان و دل) قبول کنید» (انتفعوا ببیان اللّه، و اتّعظوا بمواعظ اللّه، و اقبلوا نصیحة اللّه).
ممکن است بگوییم که هر سه جمله، یک حقیقت را با عبارات مختلف بیان مىکند؛ ولى این احتمال نیز وجود دارد که هر یک از این جملههاى سه گانه به مطلب تازهاى اشاره مىکند. در مرحله نخست، مردم را به بهرهگیرى از بیانات الهى دستور مىدهد که اشاره به اوامر و نواهى است و در مرحله دوّم از مواعظ الهى یعنى تشویق و ترغیبها و بشارت و انذارهایى که انگیزه اطاعت و ترک عصیان است، سخن مىگوید. بخش سوّم، مرحله خیر خواهى است که مصالح و برکات اطاعت و ترک معصیت را- که عاید مطیعان مىگردد- بیان مىکند؛ به این ترتیب، مراحل سه گانهاى براى پیمودن مسیر قرب الى اللّه بیان شده است.
جالب توجّه این که در هر سه جمله، واژه اللّه تکرار شده؛ در حالى که ممکن بود در دو جمله از ضمیر استفاده شود و این براى بیان اهمّیّت مواعظ و نصایح الهى است که مردم با شنیدن نام مبارک پروردگار، به مواعظ و نصایح او اهمّیّت بیشترى مىدهند.
در ادامه این سخن، امام علیه السّلام به دلیل و برهانى متوسّل مىشود و مىفرماید: «چه این که خداوند با دلیلهاى روشن، راه عذر را به روى شما بسته و حجّت را تمام کرده است.اعمالى را که دوست دارد و آن چه را از آن ناخوش دارد براى شما تبیین نموده است تا از آنها تبعیّت کنید و از اینها دورى گزینید» (فإنّ اللّه قد أعذر إلیکم بالجلیّة، و اتّخذ علیکم الحجّة، و بیّن لکم محابّه(2) من الأعمال، و مکارهه منها، لتتّبعوا هذه،
و تجتنبوا هذه).
امام علیه السّلام به این نکته اشاره مىکند که سستى و کوتاهى در پذیرش مواعظ الهى و انجام دادن واجبات و ترک محرّمات با هیچ بهانهاى مقبول نیست؛ چرا که خداوند نسبت به همه اتمام حجّت کرده و راه قبح عقاب بلا بیان را با بیان روشن خود بسته است.
سپس به پاسخ اشکالات مقدّرى مىپردازد؛ مىفرماید: «(اگر مشاهده مىکنید که اطاعت امر و نهى خدا مشکلاتى دارد، جاى تعجب نیست) زیرا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مىفرمود:بهشت در میان ناراحتىها و دوزخ در میان شهوات پیچیده شده» (فإنّ رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کان یقول: «إنّ الجنّة حفّت(3) بالمکاره، و إنّ النّار حفّت بالشّهوات»).
و در ادامه این سخن براى تأکید و توضیح بیشتر کلام رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مىفرماید:«بدانید هیچ طاعتى نیست جز این که انسان آن را با ناراحتى انجام مىدهد و هیچ معصیتى نیست جز این که با شهوت (و علاقه) مرتکب آن مىشود؛ رحمت خدا بر کسى که خود را از شهوات جدا سازد و هواى نفس را مهار کند؛ چرا که جلوگیرى از نفس سرکش از مشکلترین کارهاست و این نفس، همواره به گناه و هوا پرستى میل دارد» (و اعلموا أنّه ما من طاعة اللّه شیء إلّا یأتی فی کره، و ما من معصیة اللّه شیء إلّا یأتی فی شهوة. فرحم اللّه امرا نزع(4) عن شهوته، و قمع(5) هوى نفسه،
فإنّ هذه النّفس أبعد شیء منزعا و إنّها لا تزال تنزع إلى معصیة فی هوى).
این یک واقعیت است که انسان در مسیر اطاعت فرمان خدا اعم از عبادات و غیر آن و نیز براى کسب فضایل اخلاقى و دفع رذایل، باید راههاى پر پیچ و خمى را طى کند و از فراز و نشیبها و گردنههاى صعب العبور بگذرد و هر لحظه مراقب خطرهایى که از چپ و راست او را تهدید مىکند باشد تا به سر منزل مقصود برسد؛ ولى در مسیر گناه، نفس سرکشگویى در جاده صاف و بدون مانع و خالى از پیچ و خم با سراشیبى مطلوب حرکت مىکند. همین است سرّ پاداش مطیعان و رمز کیفر عاصیان.
در حدیث جالب و پر معنایى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: «هنگامى که خداوند، بهشت را آفرید به جبرئیل دستور داد برو و به آن نگاهى بیفکن! جبرئیل رفت و نظرى بر آن انداخت و عرضه داشت: خداوندا! به عزت و جلالت! هر کس اوصاف آن را بشنود، حتما به سوى آن مىآید و در آن وارد مىشود؛ سپس خداوند آن را در لابهلاى ناراحتىها قرار داد و باز به جبرئیل دستور داد: برو به آن نگاه دیگرى بیفکن! جبرئیل رفت و نظرى به آن انداخت و عرضه داشت: خداوندا! من از این مىترسم که با این وصف، کسى به سراغ بهشت نرود و هنگامى که دوزخ را آفرید به جبرئیل فرمود: برو و نگاهى به آن بیفکن.جبرئیل رفت و نگاهى به آن افکند و عرضه داشت: به عزّت و جلالت قسم هر کس اوصاف دوزخ را بشنود داخل آن نخواهد شد؛ سپس خداوند آن را در لابهلاى شهوات قرار داد و به جبرئیل فرمود: برو نگاه دیگرى بر آن بیفکن، جبرئیل نگاهى کرد و عرضه داشت: به عزت و جلالت سوگند! من از این مىترسم که همه وارد دوزخ شوند».(6)
نکته آنها که به طاعات عشق مىورزند
آن چه در این عبارت از خطبه مزبور نقل شد، یک حکم غالبى است نه دایمى؛ به
تعبیر دیگر اکثر طاعات، با مشکلاتى توأم است و غالب معاصى هوس انگیز و همراه با لذّات است.
این نکته نیز شایان دقت است که این حکم غالبى در مورد تودههاى مردم است و گر نه اولیاء اللّه و پویندگان راه حق به جایى مىرسند که از هر طاعتى لذت مىبرند و به آن عشق مىورزند و از هر گناهى نفرت دارند و ناراحت مىشوند؛ همان گونه که در روایتى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: «أفضل النّاس من عشق العبادة فعانقها(7)؛ برترین مردم کسى است که عاشق عبادت باشد و آن را در آغوش گیرد». و از آن جا که مخاطبان امام علیه السّلام تودههاى مردمند، نه فقط خاصان و مقربان درگاه خدا تعبیر یاد شده به صورتى که ملاحظه گردید ذکر شده است.
صدر خطبه نیز شاهد و گواه این مطلب است. قرآن مجید نیز درباره نماز و روزه مىگوید: ««وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ»؛ این کار (استعانت به نماز و روزه) کار مشکلى است، جز براى خاشعان»(8).
سؤال: در تفسیر امر به معروف و نهى از منکر گفته مىشود معروف به معناى شناخته شده است؛ زیرا نیکىها با روح انسان آشناست و منکر به معناى ناشناخته است؛ چرا که روح انسان با بدىها ناآشناست. آیا این تفسیر مشهور با آن چه در عبارت یاد شده نقل شده منافات ندارد؟
با کمى دقت روشن مىشود منافاتى در میان نیست؛ زیرا شناخته بودن نیکىها و ناشناخته بودن بدىها از نظر درک کلى با جاذبههاى گناه و دافعههاى
اطاعت منافاتى ندارد؛ مثلا همه ما از علم، لذت مىبریم و از جهل متنفریم؛ ولى تحصیل علم مشکلات زیادى دارد که گاه افرادى از آن چشم مىپوشند و در تنبلى آسایشى است که گاه افرادى به سوى آن جذب مىشوند.
بخش دوّم
و اعلموا- عباد اللّه- أنّ المؤمن لا یصبح و لا یمسی إلّا و نفسه ظنون عنده، فلا یزال زاریا علیها و مستزیدا لها. فکونوا کالسّابقین قبلکم، و الماضین أمامکم. قوّضوا من الدّنیا تقویض الرّاحل، و طووها طیّ المنازل.
ترجمه:
بدانید اى بندگان خدا که انسان با ایمان، صبح و شام بر او نمىگذرد مگر این که نزد خویش متهم است. پیوسته از خود عیب مىگیرد (و خویشتن را نقد مىکند) و براى خود طالب تکامل و فزونى است؛ بنابر این همچون پیشینیان و گذشتگان (صالح) خود باشید که قبل از شما بودند. آنها شبیه مسافرى بودند که عمودهاى خیمه را بر گرفته و طى طریق مىکند (دنیا را گذرگاهى مىدانستند به سوى سراى جاودان).
شرح و تفسیر
نقد خویشتن!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، درس مهم دیگرى به پویندگان راه حق و سالکان مسیر قرب خداوند مىدهد؛ مىفرماید: «بدانید اى بندگان خدا که انسان با ایمان، صبح و شام بر او نمىگذرد مگر این که نزد خویش متهم است. پیوسته از خود عیب مىگیرد (و خویشتن را نقد مىکند) و براى خود طالب تکامل و فزونى است» (و اعلموا- عباد اللّه-
أنّ المؤمن لا یصبح و لا یمسی إلّا و نفسه ظنون(9) عنده، فلا یزال زاریا(10) علیها و مستزیدا لها).
مىدانیم یکى از حجابها و موانع راه تکامل انسان، حبّ ذات است که عیوبش را در نظرش زیبا و ضعفها را نقاط قوّت نشان مىدهد؛ بنابر این اگر کسى مىخواهد راه پیشرفت و کمال را بپوید باید نسبت به خویشتن بدبین باشد و همواره در برابر صفات و اعمال خویش بر کرسى نقد بنشیند تا پردههاى حبّ ذات را کنار زند و واقعیت خویش را آن گونه که هست ببیند. این نکته مهمى است که امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه، طىّ سه جمله بیان فرموده است؛ نخست مىگوید: نسبت به خویش بدگمان باش؛ سپس مىفرماید: خود را نقد کن؛ و سرانجام مىافزاید: خود را به کمال مطلوب برسان.
در خطبه همّام که صد و ده درس اخلاقى را تشکیل مىدهد نیز به همین نکته اشاره شده؛ مىفرماید: «فهم لأنفسهم متّهمون؛ پرهیزگاران کسانىاند که خود را متهم مىسازند (و از خوشبینىهاى بى جا در مورد صفات و افعال خویش اجتناب مىکنند).
سپس امام علیه السّلام براى تشویق مخاطبان خود- یعنى همه انسانها- به ترک دنیا پرستى، الگویى از صالحان پیشین به آنان نشان مىدهد؛ مىفرماید: «همچون سابقین و گذشتگان (صالح) خود باشید که قبل از شما بودند. آنها شبیه مسافرى بودند که عمودهاى خیمه را بر گرفته و طى طریق مىکند (دنیا را گذر گاهى مىبیند به سوى سراى
جاویدان)» (فکونوا کالسّابقین قبلکم، و الماضین أمامکم. قوّضوا(11) من الدّنیا تفویض الرّاحل، و طووها(12) طیّ المنازل).
چند نکته مهم
1- در اسلام، همواره به حسن ظن دستور داده مىشود؛ ولى چرا در این جا امام علیه السّلام به بدگمانى دستور مىدهد؟ دلیلش روشن است، حسن ظن باید درباره دیگران باشد؛ ولى درباره خود انسان که به طور طبیعى حسن ظنّ افراطى وجود دارد تا آن جا که نقطههاى ضعف خود را قوّت، و صفات زشت را گاهى فضایل اخلاق مىپندارد. به بد گمانى فرمان داده شده تا خویشتن دوستى افراطى تعدیل گردد. باید انسان به نقد خویش بنشیند و بدون اغماض، اعمال و رفتار و اخلاق خود را بررسى کند تا راه کمال و پیشرفت به روى او گشوده شود؛ درست مانند کسى که از جاده پر خطرى عبور مىکند، هرگاه با دیده خوش بینى به همه چیز نگاه کند به یقین، گرفتار حوادث دردناک مىشود و اگر با نگاه بدگمانى بنگرد با احتیاط از لابهلاى خطرها مىگذرد و به سر منزل مقصود مىرسد.
باید توجّه داشت که نقّادى از خویشتن، هرگز با مسأله اعتماد به نفس منافات ندارد.
اعتماد به نفس مانند آن است که انسان، سرمایه عظیمى در اختیار داشته باشد و از وجود این سرمایه با خبر باشد؛ این مطلب مانع از آن نمىشود که در به کارگیرى سرمایه در یک محیط پر خطر، احتیاطهاى لازم را فراموش کند.
2- امام علیه السّلام دو الگو فرا راه مخاطبان قرار داده: کسانى که در گذشته دور مىزیستهاند (کالسابقین قبلکم) و کسانى که در گذشته نزدیک بودهاند (و الماضین امامکم) چرا که
بررسى زندگى هر یک از این دو گروه، درسهاى آموزنده خاصى دارد.
3- امام علیه السّلام در پایان این عبارت دستور مىدهد که نگرش شما به دنیا همچون کسى باشد که عمود خیمه را پایین کشیده و بساط خیمه را جمع کرده و به سوى مقصد در حرکت است و منازل میان راه را یکى پس از دیگرى طى مىکند و هرگز دنیا را محلّ اقامت و استقرار نمىنگرد؛ اتفاقا همه مشکلات دنیا پرستان از همین جا سرچشمه مىگیرد که مرگ را به کلّى فراموش مىکنند و زندگانى خود را در این جهان، عملا جاودان فرض مىکنند؛ غافل از این که گاه با چشم خود مىبینیم چند ثانیه کوتاه از یک زلزله یا یک سیلاب، محصول صدها سال را بر باد مىدهد و یک منطقه آباد، چنان درهم مىریزد که گویى هرگز ساکنانى در آن جا نبودهاند.(13)
بخش سوّم
و اعلموا أنّ هذا القرآن هو النّاصح الّذی لا یغشّ، و الهادی الّذی لا یضلّ، و المحدّث الّذی لا یکذب. و ما جالس هذا القرآن أحد إلّا قام عنه بزیادة أو نقصان: زیادة فی هدى، أو نقصان من عمى. و اعلموا أنّه لیس على أحد بعد القرآن من فاقة، و لا لأحد قبل القرآن من غنى؛ فاستشفوه من أدوائکم، و استعینوا به على لأوائکم، فإنّ فیه شفاء من أکبر الدّاء: و هو الکفر و النّفاق، و الغیّ و الضّلال، فاسألوا اللّه به، و توجّهوا إلیه بحبّه، و لا تسألوا به خلقه، إنّه ما توجّه العباد إلى اللّه تعالى بمثله.
ترجمه:
بدانید این قرآن، پند دهندهاى است که هرگز کسى را نمىفریبد و هدایتگرى است که هیچ گاه گمراه نمىسازد و سخنگویى است که هرگز دروغ نمىگوید. هیچ کس در کنار این قرآن ننشسته جز این که از کنار آن با زیاده یا نقصانى برخاسته؛ زیادتى در هدایت یا نقصانى از کور دلى و جهالت. و بدانید هیچ کس با داشتن قرآن، فقر و بیچارگى ندارد و هیچ کس بدون آن غنا و بى نیازى نخواهد داشت. حال که چنین است براى درمان بیمارىهاى خود از قرآن شفا بطلبید و براى پیروزى بر شداید و مشکلات از آن یارى بجویید؛ زیرا در قرآن شفاى سختترین بیمارىها یعنى کفر و نفاق و جهل و ضلالت است، بنابر این آن چه را مىخواهید به وسیله قرآن از خدا بخواهید و با محبّت قرآن به سوى خدا روى آورید، و هرگز به وسیله آن از مخلوقات او چیزى نخواهید؛ زیرا بندگان به چیزى مانند آن به خدا تقرّب نجستهاند.
شرح و تفسیر
درمان دردهاى شما در قرآن است
در این بخش، امام علیه السّلام اهمّیّت قرآن مجید را، این نسخه شفا بخش آسمانى و کتابى که دروس انسانى در آن جمع است بیان مىکند و پنج وصف مهم در پنج جمله بیان مىدارد، مىفرماید: «بدانید این قرآن، پند دهندهاى است که هرگز کسى را نمىفریبد» (و اعلموا أنّ هذا القرآن هو النّاصح الّذی لا یغشّ).
«و هدایتگرى است که هیچ گاه گمراه نمىسازد» (و الهادی الّذی لا یضلّ).
«و سخنگویى است که هرگز دروغ نمىگوید» (و المحدّث الّذی لا یکذب).
«هیچ کس در کنار این قرآن ننشسته جز این که از کنار آن با زیاده یا نقصانى برخاسته؛ زیادتى در هدایت یا نقصانى از کور دلى و جهالت» (و ما جالس هذا القرآن أحد إلّا قام عنه بزیادة أو نقصان: زیادة فی هدى، أو نقصان من عمى).
«و بدانید هیچکس با داشتن قرآن، فقر و بیچارگى ندارد و هیچ کس بدون آن غنا و بىنیازى نخواهد داشت» (و اعلموا أنّه لیس على أحد بعد القرآن من فاقة، و لا لأحد قبل القرآن من غنى).
در جملههاى اوّل و دوّم و سوّم مجموعا اشاره به این حقیقت شده است که یک راهنماى خوب و هدایتگر، کسى است که نه دروغ بگوید، نه غشّ و خیانت کند و نه گرفتار گمراهى شود تا سبب انحراف دیگران گردد؛ ممکن است کسى راه و چاه را به خوبى بشناسد، اما به مخاطبان خود راست نگوید و یا آنها را بفریبد و نیز ممکن است راستگو و دلسوز باشد، اما راه را پیدا نکند؛ در حالى که قرآن چنین نیست؛ وحى الهى است که از علم بىپایان حق سرچشمه گرفته؛ نه دروغى در آن راه دارد و نه غشّ و خیانتى؛ چرا که گوینده این کتاب، خداوند است و خدا از همگان بىنیاز و بر همگان مشفق است.
به همین دلیل در ادامه این سخن دو نتیجه مهم براى هدایتهاى قرآن ذکر کرده است: نخست این که همنشینهاى قرآن پیوسته در زیاده و نقصانند: فزونى در هدایت و
کاستى در گمراهى؛ و دیگر این که قرآن سرمایهاى است عظیم که هر کس و هر جامعهاى از آن بهره گیرد و دستوراتش را به کار بندد، نه گرفتار فقر معنوى مىشود و نه فقر مادّى؛ و آنها که به آن پشت کنند گرفتار هر دو نوع فقر خواهند شد.
البتّه ممکن است کسانى باشند که اصلا در زمره پیروان قرآن قرار نگیرند؛ ولى اعمال آنها هماهنگ با بخشى از تعلیمات قرآن باشد؛ مثلا دروغ نگویند و خیانت نکنند و به حقوق دیگران تجاوز ننمایند، این افراد نیز به همان مقدار شاهد موفقیّت و پیشرفت و پیروزى خواهند بود و این همان چیزى است که امام علیه السّلام در واپسین ساعات عمرش بیان فرمود: «اللّه اللّه فی القرآن لا یسبقکم بالعمل به غیرکم؛ خدا را خدا را فراموش نکنید در توجّه به قرآن؛ نکند دیگران در عمل به آن بر شما پیشى گیرند».(14)
در این که منظور از «بعد القرآن» در جملههاى یاد شده بعد از نزول قرآن است یا بعد از عمل به آن؟ شارحان نهج البلاغه تفسیرهاى مختلفى دارند؛ ولى صحیح معناى دوّم است؛ چرا که بر طرف کننده فقر معنوى و مادى، عمل به قرآن است؛ نه تنها نزول بدون عمل.
در ضمن، از این جمله به خوبى استفاده مىشود که اگر مسلمین جهان گرفتار ضعف و ناتوانى یا فقر و پریشانى در جهات معنوى یا مادّىاند، به جهت دورى از قرآن است؛ همچون تشنه کامانى که در کنار چشمه آب زلالى نشستهاند و ناله العطش آنها به آسمان بلند است.
سپس امام علیه السّلام با ذکر پنج جمله چنین نتیجهگیرى مىفرماید: «حال که چنین است براى درمان بیمارىهاى خود از قرآن شفا بطلبید و براى پیروزى بر شداید و مشکلات از آن یارى بجویید؛ چرا که در قرآن شفاى سختترین بیمارىها یعنى کفر و نفاق و جهل و ضلالت است» (فاستشفوه من أدوائکم، و استعینوا به على لأوائکم(15)، فإنّ فیه
شفاء من أکبر الدّاء: و هو الکفر و النّفاق، و الغیّ(16) و الضّلال).
به این ترتیب، امام علیه السّلام قرآن را وسیله حلّ مشکلات و درمان بیمارىهاى اخلاقى و اجتماعى و معنوى مىشمرد و اصول این بیمارى را در چهار چیز خلاصه مىکند: کفر، نفاق، جهل و ضلال؛ زیرا قرآن، نور ایمان و اخلاص بر دل مىپاشد و پردههاى جهل و نادانى را پاره مىکند و انسان را از ضلالت و گمراهى رهایى مىبخشد. به یقین، جامعه آگاه و دانا و صاحب ایمان و اخلاص، هرگز در نمىماند و گرفتار مشکلى نمىشود.
و در ادامه این سخن در یک نتیجهگیرى دیگر مىفرماید:
«حال که چنین است، آن چه را مىخواهید به وسیله قرآن از خدا بخواهید و با محبّت قرآن به سوى خدا روى آورید، و هرگز به وسیله آن از مخلوقات او چیزى نخواهید؛ زیرا بندگان به چیزى مانند آن به خدا تقرّب نجستهاند» (فاسألوا اللّه به، و توجّهوا إلیه بحبّه، و لا تسألوا به خلقه، إنّه ما توجّه العباد إلى اللّه تعالى بمثله).
از این تعبیر به خوبى استفاده مىشود که قرآن، بهترین وسیله نجات و مهمترین سبب براى جلب عنایات الهى است.
جمله «و لا تسألوا به خلقه» اشاره به این است که قرآن را وسیله خودنمایى و جلب توجّه مردم و رسیدن به مقاصد دنیوى قرار ندهید؛ آن گونه که از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که مىفرماید: «إنّ من النّاس من یقرء القرآن لیقال فلان قارء و منهم من یقرء القرآن لیطلب به الدّنیا و لا خیر فی ذلک و منهم من یقرء القرآن لینتفع به فی صلاته و لیله و نهاره؛ (قاریان قرآن سه دستهاند) گروهى از مردم قرآن مىخوانند تا (دیگران) بگویند: فلان کس قارى قرآن است و گروهى قرآن مىخوانند تا به وسیله آن به منافع دنیوى برسند و در هیچ یک از اینها خیرى نیست و گروهى دیگر
قرآن را در نمازها و شب و روز مىخوانند تا از آن بهره (معنوى و الهى) گیرند.»(17)
نکته قرآن و درمان بیمارىها
درست است که در احادیث متعددى از تأثیر قرآن در شفاى بیمارىهاى جسمى نیز سخن به میان آمده و از این کلام بزرگ الهى دور نیست که حتى مرده را زنده کند تا چه رسد به شفاى بیماران، ولى آن چه در کلام مزبور مىخوانیم، اشاره به درمان بیمارىهاى معنوى و اخلاقى است که امام علیه السّلام انگشت بر چهار نوع از این بیمارىها (کفر، نفاق، جهل و گمراهى) گذارده است. امام علیه السّلام در ادامه بر توسّل به قرآن و عشق و علاقه به آن تأکید مىفرماید.
این نکته نیز روشن است که منظور، توسّل و عشق و محبّتى خالى از عمل نیست.آن چه مهم است و سبب درمان این بیمارىهاى اخلاقى، اجتماعى و اعتقادى مىشود، آگاهى بر مضامین آیات و به کار بستن آنهاست؛ همان گونه که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از همین طریق، عقب افتادهترین جوامع بشرى را به یک جامعه پیشرفته و نیرومند و سربلند مبدّل ساخت.
بخش چهارم
و اعلموا أنّه شافع مشفّع، و قائل مصدّق، و أنّه من شفع له القرآن یوم القیامة شفّع فیه، و من محل به القرآن یوم القیامة صدّق علیه، فإنّه ینادی مناد یوم القیامة: «ألا إنّ کلّ حارث مبتلى فی حرثه و عاقبة عمله، غیر حرثة القرآن». فکونوا من حرثته و أتباعه، و استدلّوه على ربّکم، و استنصحوه على أنفسکم، و اتّهموا علیه آراءکم، و استغشّوا فیه أهواءکم.
ترجمه:
بدانید قرآن، شفاعت کنندهاى است که شفاعتش مورد قبول و گویندهاى است که سخنش مقبول است. آن کس که قرآن در روز قیامت براى او شفاعت کند مشمول شفاعت مىشود و آن کس که قرآن در قیامت از وى شکایت کند گواهىاش بر ضد او پذیرفته خواهد شد؛ چه این که روز قیامت، منادى صدا مىزند: آگاه باشید! امروز هر کس گرفتار بذرى است که افشانده و در گرو عاقبت اعمال خویش است؛ جز آنان که جز آنان که بذر قرآن افشاندند. شما نیز از بذر افشانان قرآن و پیروان آن باشید. پروردگارتان را با قرآن بشناسید و خویشتن را با آن اندرز دهید و در برابر قرآن، آراى خود را متهم کنید و خواستههاى نفسانى خویش را در برابر آن نادرست بشمارید.
شرح و تفسیر
قرآن شفاعت کننده روز جزاست!
این بخش از خطبه، همچنان درباره برکات و آثار قرآن سخن مىگوید؛ با این تفاوت که در بخش پیشین، سخن از برکات معنوى و مادى قرآن در این دنیا بود و در این بخش، سخن از برکات آن در جهان آخرت است و به ویژه بر شفاعت قرآن، تأکید مىکند.مىفرماید: «بدانید قرآن، شفاعت کنندهاى است که شفاعتش مورد قبول و گویندهاى است که سخنش مقبول است. کس که قرآن در روز قیامت براى او شفاعت کند مشمول شفاعت مىشود و آن کس که قرآن در قیامت از وى شکایت کند گواهىاش بر ضد او پذیرفته خواهد شد» (و اعلموا أنّه شافع مشفّع، و قائل مصدّق، و أنّه من شفع له القرآن یوم القیامة شفّع فیه، و من محل(18) به القرآن یوم القیامة صدّق علیه).
به یقین، شفاعت قرآن با زبان حال یا با زبان قال درباره کسانى است که عامل به آن باشند و شکایت قرآن درباره کسانى است که آن را پشت سر افکنند و نسبت به آن بى اطلاع باشند. سپس در توضیح بیشترى مىفرماید: «چرا که روز قیامت، منادى صدا مىزند: آگاه باشید! امروز هر کس گرفتار بذرى است که افشانده و در گرو عاقبت اعمال خویش است؛ جز آنان که بذر قرآن افشاندند. شما نیز از بذر افشانان قرآن و پیروان آن باشید» (فإنّه ینادی مناد یوم القیامة: «ألا إنّ کلّ حارث(19) مبتلى فی حرثه و عاقبة عمله، غیر حرثة القرآن». فکونوا من حرثته و أتباعه).
این سخن اشاره به حدیث معروف «الدنیا مزرعة الآخرة» است که هر کسى در این سرزمین، بذرى مىافشاند، محصول آن را روز قیامت درو مىکند. امام علیه السّلام مىفرماید:
شما در این مزرعه بذرهاى آیات قرآن را بپاشید؛ چرا که تنها بذر مفید و پر ثمر، همین بذر است و دیگران گرفتار زیان و خسراناند. آنها که اعمالشان با تعلیمات قرآن هماهنگ است، بذرافشانان قرآنند و آنها که رفتارشان بر خلاف قرآن است، از قرآن بیگانه و مبتلا و گرفتارند.
در پایان این سخن، امام علیه السّلام به این حقیقت اشاره مىفرماید که باید قرآن در همه چیز، معیار و مقیاس اصلى باشد؛ مىفرماید: «پروردگارتان را با قرآن بشناسید و خویشتن را با آن اندرز دهید (و هرگاه نظر شما بر خلاف قرآن بود) و در برابر قرآن، آراى خود را متهم کنید و خواستههاى نفسانى خویش را در برابر آن نادرست بشمارید» (و استدلّوه على ربّکم، و استنصحوه على أنفسکم، و اتّهموا علیه آراءکم، و استغشّوا(20) فیه أهواءکم).
امام علیه السّلام در این چند جمله کوتاه به سه نکته مهم اشاره مىفرماید: نخست این که اعتقادات صحیح را باید از قرآن گرفت؛ دیگر این که اخلاق و رفتار مطلوب را از طریق قرآن کسب کرد و نکته سوّم این که قرآن باید مقیاس و معیار سنجش حق و باطل باشد.آن چه با قرآن هماهنگ است صحیح و با ارزش و آن چه مخالف آن است، باطل و بى ارزش است.
این عبارت، تأکید دیگرى است بر بطلان تفسیر به رأى و پیش داورىهاى تحمیل شده بر مفاهیم قرآنى. در روایات متعددى مىخوانیم: «من فسرّ برأیه آیة من کتاب اللّه فقد کفر؛ کسى که با میل خود آیهاى از قرآن را تفسیر کند به یقین کافر شده است».(21)
و در روایت دیگرى مىخوانیم که خداوند مىفرماید: «ما آمن بی من فسّر برأیه
کلامی؛ کسى که سخن مرا با رأى خود تفسیر کند به من ایمان نیاورده است».(22)
شایان توجّه این که استدلال به وسیله قرآن براى شناخت پروردگار، گاه از طریق دلایل توحید- که در سرتاسر قرآن نمایان است- صورت مىپذیرد و گاه از طریق خود قرآن که چنین کتاب با عظمت و بىنظیرى از یک سو دلیل نبوّت و از سوى دیگر نشانهاى از ذات پاک پروردگار است.
و این سخن درباره تمام معجزات، صادق است؛ به خصوص قرآن.
تفاوت «آرا» و «اهوا» که در عبارت مذکور آمده در این است که «آرا» اشاره به اعتقادات مخالف قرآن و «اهوا» اشاره به خواستههاى نفسانى ضد آن است.
بخش پنجم
العمل العمل، ثمّ النّهایة النّهایة، و الإستقامة الإستقامة، ثمّ الصّبر الصّبر، و الورع الورع! «إنّ لکم نهایة فانتهوا إلى نهایتکم»، و إنّ لکم علما فاهتدوا بعلمکم، و إنّ للإسلام غایة فانتهوا إلى غایته، و اخرجوا إلى اللّه بما افترض علیکم من حقّه، و بیّن لکم من وظائفه. أنا شاهد لکم، و حجیج یوم القیامة عنکم.
ترجمه:
عمل کنید، عمل کنید؛ سپس به پایان رسانید، به پایان رسانید، اعتدال، اعتدال؛ سپس شکیبایى، شکیبایى؛ و پارسایى، پارسایى. (بدانید) براى شما پایان و مقصدى است؛ خود را به آن برسانید و براى شما نشانهاى قرار داده شده؛ به وسیله آن راه را پیدا کنید و اسلام هدفى دارد به هدف آن برسید. با انجام دادن فرایضى که خدا بر شماست و وظایفى که براى شما تبیین کرده، حق او را ادا کنید که (اگر چنین کنید) من مدافع شما در روز قیامت خواهم بود!
شرح و تفسیر
با این شرط من مدافع شما در قیامتم!
بعد از بیان ویژگىها و اهمّیّت فوق العاده قرآن مجید در عبارت پیشین، این خطبه امام علیه السّلام در این جا به بیان این حقیقت مىپردازد که هدف نهایى نزول قرآن، عمل کردن
به آن بوده است؛ نه تنها تلاوت و قرائت؛ مىفرماید: «عمل کنید، عمل کنید؛ سپس به پایان رسانید، به پایان رسانید، اعتدال، اعتدال؛ سپس شکیبایى، شکیبایى؛ و پارسایى، پارسایى» (العمل العمل، ثمّ النّهایة النّهایة، و الإستقامة(23) الإستقامة، ثمّ الصّبر الصّبر، و الورع الورع!).
این مراحل پنج گانه که امام علیه السّلام در این گفتار کوتاه بیان فرموده است، در حقیقت عصاره برنامه سیر و سلوک الى اللّه و تکامل انسان مطرح شده است.
نخست، انسان باید به سراغ برنامههاى عملى برود، سپس آنها را نیمه کاره نگذارد و به انتها برساند و در ضمن، مراقب باشد که از راه راست منحرف نشود و بعد از آن در برابر هواى نفس و وسوسههاى شیطان صبر و شکیبایى به خرج دهد و از این مرحله نیز فراتر برود؛ ورع و پارسایى در برابر شبهات نیز به کار بندد و به این ترتیب به سر منزل مقصود برسد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفتهاند: در جملههاى پنج گانه یاد شده دوّمى و چهارمى با ثم عطف شده و سوّمى و پنجمى با واو؛ به دلیل این که رسیدن به نهایت مقصود بعد از عمل ممکن مىشود و از آن جا که استقامت و اعتدال، کیفیّت عمل است با «واو» عطف شده و چون صبر در برابر معصیت است و آن چه قبل از آن آمده درباره اطاعت است به «ثمّ» عطف شده و از آن جا که صبر و ورع همراه یکدیگرند با «واو» عطف شده است.(24)
البتّه تفسیرهاى دیگرى هم براى تعبیرات فوق ذکر شده یا ممکن است ذکر شود. در ادامه این سخن به هدفدار بودن برنامههاى پنج گانه ذکر شده و نشانه وصول به این
هدف اشاره کرده، مىفرماید: «براى شما پایان و مقصدى است؛ خود را به آن برسانید و براى شما نشانهاى قرار داده شده؛ به وسیله آن راه را پیدا کنید و اسلام هدفى دارد به هدف آن برسید» («إنّ لکم نهایة فانتهوا إلى نهایتکم»، و إنّ لکم علما فاهتدوا بعلمکم، و إنّ للإسلام غایة فانتهوا إلى غایته).
امام علیه السّلام در این عبارت به نکته مهمى اشاره مىکند و آن هدفدار بودن زندگى انسان و همچنین هدفمند بودن برنامههاى دینى است. خداوند ما را بیهوده نیافرید و برنامههاى تشریعى الهى یقینا مقصد مهمى را دنبال مىکند و آن، سعادت انسان در دنیا و آخرت است.
امام علیه السّلام مىفرماید: بکوشید تا به این هدف نایل شوید. مبادا در میان راه غافل شوید و توقف کنید و به سر منزل مقصود نرسید؛ چه این که نشانههاى راه، روشن و برنامهها حساب شده است.
منظور از «علم» (نشانه) یا اشاره به وجود مبارک خود آن حضرت و انبیا و اولیا در هر عصر و زمان است که راه را به همگان نشان مىدهند و یا منظور، قرآن مجید و به تعبیرى دیگر کتاب و سنّت است و یا همه اینها.
و در پایان این قطعه به صورت یک نتیجهگیرى روشن مىفرماید: «با انجام دادن فرایضى که خدا بر شماست و وظایفى که براى شما تبیین کرده، حق او را ادا کنید که (اگر چنین کنید) من مدافع شما در روز قیامت خواهم بود!» (و اخرجوا(25) إلى اللّه بما افترض علیکم من حقّه، و بیّن لکم من وظائفه. أنا شاهد لکم، و حجیج(26) یوم القیامة عنکم).
منظور از «شاهد» این است که امام علیه السّلام در قیامت بر اعمال نیک و اداى حقوق الهى و استقامت آنها در راه هدف و صبر و ورع و تقوا گواهى مىدهد و منظور از «حجیج» این است که در پاسخ سؤالاتى که فرشتگان الهى در دادگاه عدل خدا مطرح مىکنند من از طرف شما جوابگو خواهم بود!
این تعبیرات برگرفته از قرآن مجید است که مىفرماید: ««یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»؛ روز قیامت هر گروهى را با امام و رهبرشان فرا مىخوانیم(27) و درباره پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در جاى دیگر مىخوانیم: ««وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى هؤُلاءِ»؛ در قیامت تو را گواه بر پیامبران قرار خواهیم داد».(28)
بخش ششم
ألا و إنّ القدر السّابق قد وقع، و القضاء الماضی قد تورّد؛ و إنّی متکلّم بعدة اللّه و حجّته. قال اللّه تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»، و قد قلتم: ربّنا اللّه، فاستقیموا على کتابه، و على منهاج أمره، و على الطّریقة الصّالحة من عبادته ثمّ لا تمرقوا منها، و لا تبتدعوا فیها، و لا تخالفوا عنها. فإنّ أهل المروق منقطع بهم عند اللّه یوم القیامة.
ترجمه:
آگاه باشید! مقدّرات پیشین به وقوع پیوست و قضاى (الهى) انجام یافت (و سرانجام خلافت به اهلش رسید) و من به اتکاى وعدههاى الهى و با دلیل و حجت او سخن مىگویم. خداوند مىفرماید: کسانى که گفتند: پروردگار ما خدا است، سپس در مسیر مستقیم، ثابت ماندند، فرشتگان الهى بر آنها نازل مىشوند (و به آنها مىگویند:) نترسید، اندوهگین مباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده مىشد. شما گفتهاید: پروردگار ما خداست؛ بنابر این باید بر طریقه کتاب او و راه روشن فرمانش و مسیر درست عبادتش مستقیم و ثابت بمانید. سپس از این مسیر روشن خارج نشوید و در آن بدعتى نگذارید و از آن منحرف نگردید؛ چه این که آنان که خارج شوند در قیامت در پیشگاه خدا وا مىمانند و به سر منزل مقصود نمىرسند.
شرح و تفسیر
در آغاز این بخش از خطبه، امام علیه السّلام اشاره سربستهاى به حوادث گذشته مىکند و مىفرماید: «آگاه باشید! مقدّرات پیشین به وقوع پیوست و قضاى (الهى) انجام یافت (و سرانجام خلافت به اهلش رسید)» (ألا و إنّ القدر السّابق قد وقع، و القضاء الماضی قد تورّد(29)).
در این که منظور از «قضا» و «قدر» در این عبارت چیست؟ شارحان نهج البلاغه احتمالات گوناگونى دادهاند؛ ولى با توجّه به بیانات آن حضرت که بعد از این نقل شده، بعید نیست که اشاره به مسائل مربوط به زمامدارى آن حضرت- که در سخنان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پیش بینى شده بود و قیام گروهى از پیمان شکنان و مفسدان بر ضد آن حضرت- باشد.
روشن است منظور از قضا و قدر- همان گونه که در شرح این موضوع در جاى خود گفتهایم- اجبار بندگان و سلب اختیار از آنها نیست؛ بلکه آثار افعال اختیارى بشر نیز نوعى قضا و قدر است؛ مثلا خداوند، مقدر ساخته آنها که سخت کوش و با استقامتاند در زندگى پیروز شوند و افراد تنبل و وادادهاند عقب بمانند؛ گرچه این امور به اختیار انسان قرار مىگیرد، ولى خداوند مسبب الاسباب آثارى براى آن قرار داده که قضا و قدر آن محسوب مىشود؛ البتّه قضا و قدرهاى الزامى نیز هست که در خارج محدوده افعال انسانى است.(30)
سپس وظیفه مردم را نسبت به آینده بیان کرده، مىفرماید: «من به اتکاى وعدههاى الهى و با دلیل و حجت او سخن مىگویم. خداوند مىفرماید: کسانى که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس در مسیر مستقیم، ثابت ماندند، فرشتگان الهى بر آنها نازل مىشوند (و به آنها مىگویند:) نترسید، اندوهگین مباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به
شما وعده داده مىشد» (و إنّی متکلّم بعدة اللّه و حجّته. قال اللّه تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»).
آن گاه در یک نتیجهگیرى روشن مىفرماید: «شما گفتهاید: پروردگار ما خدا است؛ «ولى ادامه آیه را فراموش نکنید) باید بر طریقه کتاب او و راه روشن فرمانهایش و مسیر درست عبادتش مستقیم و ثابت بمانید» (و قد قلتم: ربّنا اللّه، فاستقیموا على کتابه، و على منهاج أمره، و على الطّریقة الصّالحة من عبادته).
اشاره به این که گفتار بى عمل، کسى را به جایى نمىرساند و سبب ورود در بهشت و سعادت جاویدان نمىشود؛ حال که اظهار ایمان کردهاید، وارد میدان عمل شوید تا مشمول وعدههاى الهى در آیات مذکور شوید.
جملههاى سه گانه «فاستقیموا على کتابه …» ممکن است اشاره به اعتقاد خالص در اصول دین و اطاعت اوامر در فروع و اخلاق صالح در روحیات باشد و تا مؤمنان در این سه مرحله کار نکنند مشمول وعدههاى الهى در آیه یاد شده نخواهند شد.
آن گاه خطرهاى طرق انحرافى را که در کمین پویندگان این راه است بیان مىفرماید:«از این مسیر روشن خارج نشوید و در آن بدعتى نگذارید و از آن منحرف نگردید؛ زیرا آنها که خارج شوند در قیامت در پیشگاه خدا وا مىمانند و به سر منزل مقصود نمىرسند» (ثمّ لا تمرقوا(31) منها، و لا تبتدعوا فیها، و لا تخالفوا عنها. فإنّ أهل المروق منقطع(32) بهم عند اللّه یوم القیامة.
امام علیه السّلام در این عبارت به سه گروه از منحرفان اشاره کرده، هشدار مىدهد قدم در راه آنها نگذارید:
نخست گروهى که از دین به سرعت خارج شدند؛ تصوّر مىکنند دین دارند؛ در حالى که فاصله آنها از دین واقعى و خالص بسیار زیاد است؛ همچون خوارج نهروان که در تاریخ و بر اساس روایات به «مارقین» شهرت یافتند؛ تعبّد و پاىبندى آنها به ظاهر دین چنان بود که افراد ناآگاه آنان را از دینداران جدّى مىپنداشتند؛ در حالى که از دین فقط به ظاهر و پوستهاى قناعت کرده بودند و از حقیقت اسلام بیگانه بودند.
دوّم گروه بدعت گذارانند که دین را مطابق سلیقه خود تغییر مىدهند و در واقع، فکر ناقص و هواى نفس خویش را بر احکام الهى مقدّم مىدارند که نمونههاى آن در عصر خلفا کم نبود.
سوّم، گروهىاند که آگاهانه با احکام خدا به مخالفت بر مىخیزند و آن چه را با منافع زودگذرشان سازگار نیست به راحتى کنار مىگذارند. جمله معروف معاویه به مردم کوفه به هنگامى که فاتحانه وارد کوفه شد و گفت: «به خدا سوگند! با شما پیکار نکردم تا نماز بخوانید و روزه بگیرید و حجّ بجا آورید و زکات دهید. شما این کارها را انجام مىدهید؛ من فقط براى این با شما پیکار کردم که بر شما حکومت کنم (و طبق روایتى بر گردن شما سوار شوم)»(33) نمونه روشنى از آن است.
مسلّما کسانى که در این راههاى انحرافى گام نگذارند و گرفتار وسوسههاى شیطان و هواى نفس نشوند کسانىاند که «ربنا اللّه» گفتهاند و در طریق مستقیم، گام نهادند و فرشتگان پروردگار بر آنها نازل مىشوند و به آنها بشارت بهشت مىدهند.
نکته استقامت در مسیر ولایت
در بعضى از روایات در تفسیر جمله «ثُمَّ اسْتَقامُوا» (برگرفته از آیه 30 سوره فصلت) آمده است که این جمله اشاره به ولایت است. امام على بن موسى الرضا علیه السّلام در پاسخ کسى که از تفسیر استقامت در آیه یاد شده سؤال کرده بود، فرمود: «هى و اللّه ما أنتم علیه؛ منظور از استقامت به خدا سوگند! همان چیزى است که شما دارید».(34)
البتّه استقامت و ثبات بر جاده مستقیم در دین، مفهوم گستردهاى دارد که یک مصداق بارز آن ولایت اهل بیت است.
سؤال: بشارتى را که فرشتگان به مؤمنان ثابت قدم مىدهند آیا در لحظه مرگ است یا در زمان زندگى در این دنیا یا در قیامت؟ آیا این بشارت براى مؤمنان احساس مىشود یا خیر؟
پاسخ: بى شک، فرشتگان- طبق صریح آیات قرآن- در لحظات حساس در همین زندگى دنیا به یارى مؤمنان شتافتند؛ براى نمونه در جنگ بدر و احزاب(35)؛ البتّه مؤمنان آنها را ندیدند؛ ولى امدادهاى غیبى آنها را در جهت پیروزى در میدان جنگ مشاهده کردند.
از روایات استفاده مىشود که بشارت فرشتگان که در آیه یاد شده (آیه 31 سوره فصلت) به آن اشاره شده، مربوط به لحظه مرگ یا صحنه محشر است و جمله نحن أولیاؤکم فى الحیاة الدّنیا به صورت: «و نحن کنّا أولیاؤکم فی الحیاة الدّنیا» تفسیر شده؛ یعنى ما در زندگى دنیا یار و یاور شما بودیم و در لحظه احتضار و قیامت شما را یارى خواهیم کرد.
در تفسیر مجمع البیان از امام صادق علیه السّلام چنین نقل شده: «ألّا تخافوا ما تقدمون
علیه و لا تحزنوا ما خلّفتم و أبشروا بالجنّة الّتی کنتم توعدون فی الدّنیا؛ فرشتگان (در لحظه مرگ) به آنها مىگویند: «از آن چه در پیش رو دارید نترسید و نسبت به آن چه در دنیا پشت سر گذاشتید غمگین نباشید. بشارت به شما به آن بهشتى که در دنیا به شما وعده داده مىشد».(36)
بخش هفتم
ثمّ إیّاکم و تهزیع الأخلاق و تصریفها، و اجعلوا اللّسان واحدا، و لیخزن الرّجل لسانه، فإنّ هذا اللّسان جموح بصاحبه. و اللّه ما أرى عبدا یتّقی تقوى تنفعه حتّى یخزن لسانه. و إنّ لسان المؤمن من وراء قلبه، و إنّ قلب المنافق من وراء لسانه: لأنّ المؤمن إذا أراد أن یتکلّم بکلام تدبّره فی نفسه، فإن کان خیرا أبداه، و إن کان شرّا واراه. و إنّ المنافق یتکلّم بما أتى على لسانه لا یدری ماذا له، و ماذا علیه. و لقد قال رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله-: «لا یستقیم إیمان عبد حتّى یستقیم قلبه. و لا یستقیم قلبه حتّى یستقیم لسانه». فمن استطاع منکم أن یلقى اللّه تعالى و هو نقیّ الرّاحة من دماء المسلمین و أموالهم، سلیم اللّسان من أعراضهم، فلیفعل.
ترجمه:
سپس بر حذر باشید از درهم شکستن فضایل اخلاقى و دگرگون ساختن آن. یک زبان باشید (و همیشه حق بگویید) انسان باید زبان خود را نگه دارد؛ زیرا این زبان، سرکش است و صاحبش را به هلاکت مىافکند. به خدا سوگند! باور نمىکنم بندهاى که زبانش را حفظ نکند، به درجهاى از تقوا برسد که به حالش سودمند گردد، (بدانید،) زبان مؤمن، پشت قلب او قرار دارد و قلب منافق، پشت زبان اوست؛ چون مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگوید نخست مىاندیشد؛ اگر خیر بود اظهار مىکند و اگر شرّ بود آن را پنهان مىسازد؛ ولى منافق آن چه بر زبانش جارى مىشود مىگوید؛ در حالى که نمىداند کدام به سود
اوست و کدام به زیان او. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: ایمان هیچ بندهاى صاف و استوار نخواهد شد تا قلبش صاف شود و هیچ گاه قلبش صاف و استوار نخواهد شد تا زبانش چنین گردد.هر کس از شما بتواند خدا را در حالى ملاقات کند که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک باشد و زبانش از تعدى بر آبروى آنان سالم بماند، باید چنین کند (که نجات در آن است).
شرح و تفسیر
فرق مؤمن و منافق در اصلاح زبان است
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه مسائل مهمى در رابطه با تهذیب اخلاق و پاکسازى روح و جان از رذایل اخلاقى را بیان مىفرماید و به نکات بسیار مهمى که کلید اصلاح اخلاق است، اشاره مىکند؛ نخست مىفرماید: «سپس بر حذر باشید از در هم شکستن فضایل اخلاقى و دگرگون ساختن آن» (ثمّ إیّاکم و تهزیع الأخلاق و تصریفها(37)).
با توجّه به این که «تهزیع» از مادّه «هزع» (بر وزن نظم) به معناى درهم شکستن گرفته شده، گویى امام علیه السّلام فضایل اخلاقى را همچون بناى استوار یا گوهرى شاهوار مىشمرد که انحراف از آن به منزله تخریب و در هم شکستن و دگرگون ساختن آن است؛ بنایى که اگر در هم شکسته شد، مایه بدبختى و درماندگى است و گوهرى که اگر در هم بشکند ارزش خود را به کلّى از دست مىدهد. نه تنها افراد بلکه جوامع بشرى هرگاه فضایل اخلاقى را از دست دهند رو به تباهى و نابودى و انقراض مىروند:
اقوام روزگار به اخلاق زندهاند
قومى که گشت فاقد اخلاق، مردنى است
آن گاه انگشت روى یکى از مهمترین مسائل اخلاقى مىگذارد که بدون آن، کسى در مسیر تهذیب نفس مىتواند گام بردارد و آن اصلاح زبان است و در این زمینه چند دستور
مهم مىدهد؛ نخست مىفرماید: «یک زبان باشید» (و اجعلوا اللّسان واحدا).
این تعبیر در مقابل تعبیر «ذو اللسانین» (افراد دو زبان) است که اشاره به منافقان مىباشد، در حضور فرد چیزى مىگویند و در غیاب او چیز دیگر؛ هنگامى که مؤمنان را ملاقات مىکنند مىگویند ما ایمان آوردهایم؛ ولى موقعى که جلسات خصوصى با شیطان صفتان تشکیل مىدهند مىگویند ما با شماییم، ما اینها را مسخره مىکنیم؛ «وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»(38).
بدیهى است در جامعهاى که افراد دو چهره و دو زبان و منافق و بىبهره از صداقت نفوذ کنند، اعتماد و محبّت و همدلى که مهمترین سرمایه زندگى اجتماعى است بر باد مىرود و محیط زندگى به جهنّم سوزانى تبدیل مىشود که همه با بدبینى به یکدیگر مىنگرند و همه از هم وحشت دارند.
در دوّمین دستور مىفرماید: «انسان باید زبان خود را نگه دارد؛ زیرا این زبان، سرکش است و صاحبش را به هلاکت مىافکند» (و لیحزن الرّجل لسانه، فإنّ هذا اللّسان جموح(39) بصاحبه).
تشبیه زبان به یک مرکب سرکش، تشبیه جالب و عجیبى است؛ چرا که زبان، سادهترین عضوى است که در اختیار انسان است و به آسانى آن را به گردش در مىآورد؛ ولى گاه هواى نفس و وساوس شیطانى آن چنان بر انسان غلبه مىکند که مهار زبان را از دست او مىگیرد؛ همچون مرکب چموش و سرکشى که زمام اختیار از صاحبش گرفته و او را به سوى پرتگاه مىبرد. بهترین وسیله براى محفوظ ماندن از این خطر، آن است که انسان کمتر سخن بگوید. منظور از نگهدارى زبان، همین است؛ نه این که اصلا سخن نگوید؛ زیرا زبان مهمترین وسیله تعلیم و تربیت و انتقال علوم و تجربهها و ذکر خداوند
متعال است.
در ادامه این سخن در تأکید همین مطلب مىفرماید: «به خدا سوگند! باور نمىکنم بندهاى زبانش را حفظ نکند، به درجهاى از تقوا برسد که به او سود نبخشد» (و اللّه ما أرى عبدا یتّقی تقوى تنفعه حتّى یخزن لسانه).
این تأکید امام علیه السّلام که با سوگند به ذات پاک خدا مقرون شده، اشاره به آن چیزى است که همه پویندگان راه حق و ارباب سیر و سلوک قائلاند که نخستین گام در این راه را اصلاح زبان مىشمارند و تا کسى از این گردنه صعب العبور نگذرد، هرگز به حقیقت تقوا و پرهیزکارى و قرب الى اللّه نخواهد رسید.
سپس در ادامه سخن براى بیان اهمّیّت حفظ زبان، یکى از تفاوتهاى مؤمنان و منافقان را در همین موضوع بر مىشمرد و مىفرماید: «زبان مؤمن، پشت قلب او قرار دارد و قلب منافق، پشت زبان اوست؛ چرا که مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگوید نخست مىاندیشد؛ اگر خیر بود اظهار مىکند و اگر شرّ بود آن را پنهان مىسازد؛ ولى منافق آن چه بر زبانش جارى مىشود مىگوید؛ در حالى که نمىداند کدام به سود اوست و کدام به زیان او» (و إنّ لسان المؤمن من وراء قلبه، و إنّ قلب المنافق من وراء لسانه:لأنّ المؤمن إذا أراد أن یتکلّم بکلام تدبّره فی نفسه، فإن کان خیرا أبداه، و إن کان شرّا واراه. و إنّ المنافق یتکلّم بما أتى على لسانه لا یدری ماذا له، و ماذا علیه).
به یقین، زبان هر کس در دهان اوست و قلب- خواه به معناى این عضو مخصوصى که در وسط سینه است تفسیر شود و یا به معناى عقل- از زبانش جداست و ظاهرا میان مؤمن و منافق، فرقى نیست؛ ولى در بیان حضرت، کنایه لطیفى است براى بیان این معنا که مؤمن، اوّل مىاندیشد و سپس سخن مىگوید؛ ولى منافق؛ اوّل سخن مىگوید و سپس مىاندیشد؛ همان گونه که امام علیه السّلام در ادامه سخنش تفسیر فرموده است.
قابل توجّه این که همین معنا در کلمات قصار امام علیه السّلام به صورت دیگرى ذکر شده
است؛ مىفرماید: «لسان العاقل وراء قلبه قلب الأحمق وراء لسانه؛ زبان عاقل در پشت قلب اوست، در حالى که قلب احمق در پشت زبان او قرار دارد».(40)
نیز در روایت دیگرى از آن حضرت نقل شده است: «قلب الأحمق فی فیه و لسان العاقل فی قلبه؛ قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در قلب اوست».(41)
همه این عبارات، یک حقیقت را دنبال مىکند که مؤمن و عاقل مىاندیشد و مىگوید و احمق و منافق مىگوید و نمىاندیشد.
پرسش: منافقان معمولا افرادى هوشیار و در کارهاى تخریبى خود داراى برنامهها و نقشههاى دقیقاند؛ چگونه مىتوان آنها را احمق یا کسى که «لا یدری ماذا له و ماذا علیه؛ نمىداند که چه چیزى به سود و چه چیز به زیان است» معرفى کرد؟!
پاسخ: با دقت در آیات مربوط به منافقان در قرآن مجید، پاسخ این سؤال را مىتوان دریافت و آن این که گرچه منافقان در مراحل ابتدایى، داراى هوش و نقشههاى شیطنتآمیزاند و به همین دلیل، خود را هوشمند و مؤمنان راستین را سفیهان مىپندارند، ولى در مرحله نهایى سفیه واقعى آنهایند؛ قرآن مجید مىگوید: ««وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ»؛ و هنگامى که به آنها گفته شود: همانند (دیگر) مردم ایمان بیاورید، مىگویند: آیا همچون ابلهان ایمان بیاوریم؟! بدانید اینها همان ابلهانند؛ ولى نمىدانند».(42)
بنابر این در یک محاسبه دقیق، حماقت آنها و هوشیارى مؤمنان روشن مىشود؛ چه آن که خط نفاق، خواه ناخواه خود را نشان مىدهد و سبب رسوایى دنیا و آخرت مىشود و منافقان، سرمایههاى اصلى خود را از دست مىدهند؛ بى آن که بهرهاى براى
سعادت جاویدانشان از آن ببرند.
سپس در ادامه این سخن، امام علیه السّلام به حدیث پر معنایى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله استدلال مىکند و مىگوید: «رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: ایمان هیچ بندهاى صاف و استوار نخواهد شد تا قلبش صاف شود و هیچ گاه قلبش صاف و استوار نمىشود تا زبانش چنین گردد» (و لقد قال رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله-: «لا یستقیم إیمان عبد حتّى یستقیم قلبه. و لا یستقیم قلبه حتّى یستقیم لسانه»).
رابطهاى که میان اصلاح زبان و قلب و ایمان در این حدیث آمده، دقیق و حساب شده است. تجربه نشان داده که آلودگى زبان به انواع گناهان و سخنان لغو و بیهوده، قلب را تاریک و روح را تهى از معنویت مىکند و بدیهى است هنگامى که قلب، تاریک شود جاى درخشش نور ایمان نخواهد بود. قرآن مجید در یک تعبیر حساب شده مىگوید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ»؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، تقواى الهى پیشه کنید و سخن حق بگویید تا خدا اعمال شما را اصلاح کند».(43)
بنابر این رابطه لازم و ملزوم بودن اصلاح زبان و اصلاح قلب و اصلاح ایمان، یک رابطه روشنى است؛ هر چند بعضى از شارحان نهج البلاغه در توجیه آن به زحمت افتادهاند.
البتّه نمىتوان انکار کرد که عکس این معنا نیز صادق است؛ یعنى قوّت ایمان؛ باعث نورانیّت قلب و نورانیّت قلب، باعث اصلاح زبان مىشود و به تعبیر روشنتر این امور سه گانه، تأثیر متقابل در یکدیگر دارد؛ ولى آن چه در حدیث پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمده بارزتر است.
آن چه در جملههاى بالا آمد همه مربوط به اصلاح زبان بود که مهمترین گام در راه خودسازى و قرب الى اللّه است. آن گاه امام علیه السّلام به سه موضوع مهم دیگر در پایان این عبارت از خطبه اشاره کرده، مىفرماید: «هر کس از شما بتواند خدا را در حالى ملاقات کند که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک باشد و زبانش از تعدى بر آبروى آنان سالم
بماند، باید چنین کند» (فمن استطاع منکم أن یلقى اللّه تعالى و هو نقیّ الرّاحة من دماء المسلمین و أموالهم، سلیم اللّسان من أعراضهم، فلیفعل).
به یقین چنین کسى از تقواى فراوانى برخوردار است و در سایه آن مشمول برترین عنایات الهى خواهد شد.
چه تقوایى از این بالاتر که اذیت و آزار انسان به هیچ کس نرسد و اصول سه گانه احترام انسانها را رعایت کند؛ احترام جان و مال و آبرو.
این موضوع به قدرى مهم است که رعایت آن، نشانه مسلمان بودن است و ترک آن دلیل بر بیگانگى از اسلام است.
در حدیث معروفى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: «المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده؛ مسلمان، کسى است که مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند و کمترین تعرضى به جان و مال و آبروى افراد نداشته باشد».(44)
حتى در حدیث دیگرى امام صادق علیه السّلام مطلب را از دایره اسلام و مسلمین فراتر برده، مىفرماید: «المسلم من سلم النّاس من یده و لسانه و المؤمن من ائتمنه النّاس على أموالهم و انفسهم؛ مسلمان، کسى است که مردم از دست و زبانش در امان باشند و مؤمن کسى است که مردم او را بر مال و جان خود امین بشمرند».(45)
نکتهها
1- زبان عجیبترین عضو بدن
این یک قطعه گوشت ساده که آن را زبان مىنامیم هم از نظر ظاهر و هم از نظر باطن، مسئولیتهاى بزرگى به عهده دارد. اگر اندکى در سخن گفتن افراد دقیق شویم، مىبینیم زبان با سرعت عجیبى در دهان گردش مىکند و با شتاب، مقاطع حروف را مشخص
مىکند و باز با سرعت شگفتآورى کلمات و جملهها را مىسازد و هرگز خسته نمىشود!
اگر کمى مسیر حرکت خود را اشتباه کند، کلمات مهمل و گاه خندهآور ایجاد مىشود!
و نیز به هنگام غذا خوردن با سرعت و دقت بىنظیرى لقمه غذا را به زیر دندانها مىفرستد و خود را به عقب مىکشد تا غذا در زیر چکشهاى دندان نرم شود. اگر در هفته، یا ماه و سال یک بار در این کار دقیق اشتباه کند و لاى دندانها بماند، چنان ضربهاى مىخورد که خون از آن جارى مىشود و در این جاست که مىگوییم: «زبانمان را گاز گرفتیم».
کار مهم دیگر او جمع کردن غذاهاى جویده و فرستادن آن به درون حلق است که اگر زبان نبود، بلعیدن آب و غذا کار بسیار مشکل و پیچیدهاى بود؛ این از نظر ظاهر.
و اما از نظر برنامههاى معنوى و اخلاقى باز هم نقش زبان، بسیار مهم است؛ چرا که سادهترین وسیله عبادت و مهمترین وسیله گناه است؛ بهترین عبادات (نماز، تلاوت قرآن، تعلیم و تربیت، امر به معروف و نهى از منکر و …) با زبان انجام مىشود؛ همان گونه که حدود سى گناه کبیره (غیبت، تهمت، آزار مؤمن، حکم به باطل، ایجاد فساد و اختلاف و …) با زبان انجام مىگیرد.
زبان، خطرناکترین وسیله گناه است؛ زیرا در هر زمان و مکان و در هر شرایط بدون هیچ هزینهاى در اختیار انسان قرار دارد؛ از آن بدتر این که گناهان زبان بر اثر کثرت و وسعت، غالبا قبح و زشتى خود را در میان مردم از دست داده است؛ به همین دلیل نخستین گام در اصلاح خویش، اصلاح زبان است و پیمودن مراحل قرب به خدا از مسیر اصلاح زبان مىگذرد.
براى نجات از گناهان زبان، دو راه مهم وجود دارد که امام علیه السّلام در سخنان مزبور به آن اشاره فرموده است:
نخست، کم سخن گفتن و از فضول کلام پرهیز نمودن که یک وسیله مهم براى بر کنار ماندن از آفات زبان است.
دیگر این که، انسان هر سخنى مىخواهد بگوید، اوّل در آن بیندیشد؛ سپس بر زبان جارى کند؛ به تعبیر زیباى مولا «زبانش در پشت قلبش باشد؛ نه همچون منافقان احمق که قلبشان در پشت زبانشان قرار دارد. هرگاه به این دو دستور مهم که در سخنان امام علیه السّلام در این بخش از خطبه آمد، عمل کنیم به یقین از آفات زبان بر کنار خواهیم بود.
سخن در این جا بسیار است. مطلب را کوتاه مىکنیم و با حدیث پر معنایى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آن را پایان دهیم. در این حدیث که در کتاب «اصول کافى» نقل شده امام صادق علیه السّلام از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله چنین نقل مىکند:
«یعذّب اللّه اللّسان بعذاب لا یعذّب به شیئا من الجوارح فیقول: أى ربّ عذّبتنی بعذاب، لم تعذّب به شیئا فیقال له: خرجت منک کلمة فبلغت مشارق الأرض و مغاربها فسفک بها الدّم الحرام و انتهب بها المال الحرام و انتهک بها الفرج الحرام، و عزّتی (و جلالی) لأعذّبنّک بعذاب لا اعذّب به شیئا من جوارحک؛ خداوند، زبان (گنهکار) را (در قیامت) کیفرى مىدهد که هیچ یک از اعضاى بدن را آن گونه کیفر نمىدهد. عرضه مىدارد: پروردگارا! چنان کیفرى به من دادى که به هیچ یک از اعضا ندادى، به او گفته مىشود: سخنى از تو بیرون آمد و به شرق و غرب جهان رسید و بر اثر آن، خون بىگناهان ریخته شد و اموال مردم غارت گشت و نوامیس مردم بر باد رفت. به عزت (و جلالم) سوگند! تو را چنان عذابى کنم که هیچ یک از اعضاى تو را آن گونه عذاب نکنم».(46)
2- سرمایههاى اصلى انسان
عمدهترین سرمایه ما سه چیز است: جان، مال و آبرو. و آبرو از بعضى جهات در درجه اوّل اهمّیّت است که انسان، حاضر است جان خود را هم فداى آن کند و در درجه بعد،
جان قرار دارد و بعد از آن اموال انسان است. اسلام، اهمّیّت فوق العادهاى براى هر سه قائل شده و همان گونه که در خطبه یاد شده نقل شد، کسى در قیامت، اهل نجات است که دست او از خون و اموال مردم پاک باشد و زبانش از تعرّض به آبروى مردم.
اسلام، احترام اموال مردم را همچون احترام جان آنها مىداند و احترام جان یک انسان را به اندازه احترام تمام بشر مىشمرد و تضییع آبروى مؤمنى را با ارتکاب یک غیبت به منزله خوردن گوشت برادر خود بعد از مرگش مىشمرد.
در حدیثى مىخوانیم که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در «حجة الوداع» در سرزمین «منى» (که مسلمانان از نقاط مختلف در آن جا گردهم مىآیند) بعد از پایان مناسک حج، خطبه مهمى خواند و در ضمن آن خطاب به مردم فرمود: «کدام روز سال از همه روزها مهمتر است؟
عرض کردند: امروز! فرمود: کدام ماه از همه ماهها مهمتر است؟
عرض کردند: همین ماه! فرمود: کدام نقطه از جهان مهمتر است؟
عرض کردند: همین سرزمین!
فرمود: «إنّ دمائکم و اموالکم علیکم حرام لحرمة یومکم هذا فی شهرکم هذا فی بلدکم هذا إلى یوم تلقونه فیسئلکم عن أعمالکم؛ احترام خون و مال شما همچون احترام امروز و این ماه در این سرزمین است و این ادامه دارد تا روز قیامت و در آن روز خداوند از اعمال شما پرسش مىکند».
سپس فرمود: من آن چه را باید بگویم گفتم؟
عرض کردند: آرى.
فرمود: خدایا گواه باش».(47)
بخش هشتم
و اعلموا عباد اللّه أنّ المؤمن یستحلّ العام ما استحلّ عاما أوّل، و یحرّم العام ما حرّم عاما أوّل؛ و أنّ ما أحدث النّاس لا یحلّ لکم شیئا ممّا حرّم علیکم، و لکنّ الحلال ما أحلّ اللّه، و الحرام ما حرّم اللّه. فقد جرّبتم الأمور و ضرّستموها، و وعظتم بمن کان قبلکم، و ضربت الأمثال لکم، و دعیتم إلى الأمر الواضح؛ فلا یصمّ عن ذلک إلّا أصمّ، و لا یعمى عن ذلک إلّا أعمى. و من لم ینفعه اللّه بالبلاء و التّجارب لم ینتفع بشیء من العظة، و أتاه التّقصیر من أمامه، حتّى یعرف ما أنکر، و ینکر ما عرف. و إنّما النّاس رجلان: متّبع شرعة و مبتدع بدعة، لیس معه من اللّه سبحانه برهان سنّة، و لا ضیاء حجّة.
ترجمه:
بدانید اى بندگان خدا! انسان با ایمان آن چه را سال گذشته حلال مىشمرد، امسال هم حلال مىشمرد و آن چه را سال گذشته حرام مىدانست امسال هم حرام مىداند (بدانید) بدعتهایى را که مردم گذاردهاند آن چه را بر شما حرام شده، حلال نمىکند؛ حلال همان است که خدا حلال کرده و حرام همان است که خدا حرام نموده، شما امور مختلف را (در مورد بدعتها) آزمودهاید و خوب و بد را در این تجربه آموختهاید و با وضع گذشتگان پند و اندرز داده شدهاید، عبرت گرفتهاید و مثلها براى شما زده شده و به امرى آشکار دعوت شدهاید. بر این اساس، تنها افراد ناشنوا از درک این مطلب عاجز و
ناتوانند و تنها نابینایان آن نمىبینند (بدانید) آن کس که از آزمونهاى الهى و تجربهها، سودى نبرد، از هیچ پند و اندرزى سود نخواهد برد و کوته فکرى و کوته بینى، آشکارا دامان او را مىگیرد؛ تا آن جا که بد را خوب و خوب را بد مىبیند. مردم دو گروه بیش نیستند؛ گروهى تابع شریعت و آیین خدا و گروهى بدعتگزار که دلیلى از سوى خدا و از سنّت پیامبر و نورى از حجّت و دلیل (عقل) با خود ندارند!
شرح و تفسیر
خطرات بدعتها
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه یکى دیگر از آفات مهم دینى و اجتماعى را بیان مىفرماید و با آن، بحث آفات پیش گفته را تکمیل مىکند و آن آفت بدعت و تغییر احکام خدا بر طبق خواستههاى دل و هواى نفس و بدعت گزارى در دین خداست؛ مىفرماید:«بدانید اى بندگان خدا! انسان با ایمان آن چه را سال گذشته حلال مىشمرد، امسال هم حلال مىشمرد و آن چه را سال گذشته حرام مىدانست امسال هم حرام مىداند (و پیوسته بر احکام الهى و سنّت پیامبر ثابت مىماند» (و اعلموا عباد اللّه أنّ المؤمن یستحلّ العام ما استحلّ عاما أوّل و یحرّم العام ما حرّم عاما أوّل).
اشاره به این که مؤمنان راستین، احکام الهى را بازیچه هوا و هوس خود نمىسازند و با افکار ناقص خویش آن را تغییر نمىدهند؛ چه این که اگر باب بدعت در احکام الهى گشوده شود تمام ظالمان و تبهکاران و هوسبازان آن چه را بر خلاف منافع نامشروع خود مىبینند تغییر مىدهند و بعد از زمان کوتاهى چیزى از اصول و فروع دین باقى نمىماند.
این سخن اشاره به بدعتهایى است که بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در دین خدا گذارده شده؛ نه تنها قیاس را در موارد عدم دسترسى به نصوص کتاب و سنت به کار گرفتند، بلکه بر خلاف نصّ صریح قرآن یا پیامبر صلّى اللّه علیه و آله برخاستند. خلیفه سوّم روشى را که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در تقسیم بیت المال گذارده بود و مساوات را در حدّ نیازها در نظر مىگرفت، به کلّى دگرگون
ساخت و اعیان و اشراف و از آن فراتر، اقوال و بستگان خویش بر همه مقدّم شمرد و همه چیز را در اختیار آنها گذاشت و خلیفه دوّم با صراحت گفت: دو چیز در زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله حلال بوده و من آنها را حرام مىکنم و هر کس با من مخالفت کند او را مجازات خواهم کرد: «متعة النساء (عقد موقّت) و متعة الحج (حج به صورت حج تمتّع)» و بدعتهاى فراوان دیگرى که در عصر خلفا روى داد که در بعضى کتابها جمع آورى شده و مقدار قابل توجّهى است.(48)
امام علیه السّلام با درایت فوق العادهاى که داشت، مىدید اگر جلوى این کار گرفته نشود، همه احکام اسلام به خطر مىافتد و چهره نورانى این آیین پاک به کلّى دگرگون مىشود؛ از این رو پرهیز از بدعت را نشانه ایمان شمرد.
و در ادامه سخن مىفرماید: «(بدانید) بدعتهایى را که مردم گذاردهاند آن چه را بر شما حرام شده، حلال نمىکند؛ حلال همان است که خدا حلال کرده و حرام همان است که خدا حرام نموده» (و أنّ ما أحدث النّاس لا یحلّ لکم شیئا ممّا حرّم علیکم، و لکنّ الحلال ما أحلّ اللّه، و الحرام ما حرّم اللّه).
سپس در ادامه این سخن به نکتهاى اشاره مىفرماید که به منزله دلیلى بر گفتار پیشین اوست؛ مىفرماید: «شما امور مختلف را (در مورد بدعتها و کجروىها) آزمودهاید و خوب و بد را در این تجربه آموختهاید و با وضع گذشتگان پند و اندرز داده شدهاید، عبرت گرفتهاید و مثلها براى شما زده شده و به امرى آشکار دعوت شدهاید» (فقد جرّبتم الأمور و ضرّستموها(49)، و وعظتم بمن کان قبلکم، و ضربت الأمثال لکم، و دعیتم إلى الأمر الواضح).
به این معنا که شما در عمر خود مشاهده کردید که بدعتهاى پیشین چه مشکلات و نابسامانىها و بدبختىهایى براى مسلمین به ارمغان آورد. بدعتهاى زمان عثمان، سبب شورش عظیمى شد که خون او بر باد رفت و چنان شکافى میان مسلمین پیدا شد که آثارش همچنان باقى است و بدعتهاى عصر خلیفه دوّم از جمله تبعیض در میان موالى (غیر عرب) و عرب سبب شکاف عظیمى در میان مسلمانان گشت و حتى خون خلیفه نیز در همین راه ریخته شد.(50)
به علاوه خداوند در قرآن مجید، داستان یهود و بدعتها و تحریفات آنها را نقل کرده و عواقب سوء آن را نشان داده است؛ شما خود نیز مفاسد بدعت را تجربه کردهاید و هم تاریخ پیشینیان به شما اندرز داده است؛ لذا من شما را به مطلب واضحى دعوت کردم که دلایل حسى و تجربى و نقلى معتبر دارد.
آن گاه در یک نتیجهگیرى آشکار مىفرماید: «بر اساس این سخن، تنها افراد ناشنوا از درک این مطلب (که صدایش از همه جا پیچیده است) عاجز و ناتوان مىماند و تنها نابینایان آن را نمىبینند» (فلا یصمّ عن ذلک إلّا أصمّ، و لا یعمى عن ذلک إلّا أعمى).
اشاره به این که آثار سوء و نکبتبار بدعتها آشکار است و پیام تاریخ نیز در این زمینه روشن است. آن کس که آن آثار را نبیند، نابیناست و آن کس که این پیام را نشنود، کر است.
و در ادامه مىفرماید: «آن کس که از آزمونهاى الهى و تجربهها، سودى نبرد، از هیچ پند و اندرزى سود نخواهد برد و کوته فکرى و کوته نگرى، آشکارا دامان او را مىگیرد؛ تا
آن جا که بد را خوب و خوب را بد مىبیند» (و من لم ینفعه اللّه بالبلاء و التّجارب لم ینتفع بشیء من العظة، و أتاه التّقصیر من أمامه(51)، حتّى یعرف ما أنکر، و ینکر ما عرف).
تجربیات حسى و آزمایشهاى الهى مهمترین وسیله بیدارى انسانهاست. اگر واقعا کسى از این طریق بیدار نشود بسیار بعید است پند و اندرز واعظان و نصیحت خیرخواهان در وى اثر بگذارد و یکى از سرنوشتهاى حتمى او این است که به جایى مىرسد که خوبىها در نظرش بدى و بدىها به شکل خوبى جلوه مىکند؛ آن گونه که قرآن مجید مىفرماید: ««قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»؛ بگو آیا به شما خبر دهیم که زیان کارترین مردم در کارها چه کسانىاند؟ آنها که تلاشهایشان در زندگى دنیا گم و نابود شده؛ با این حال مىپندارند کار نیک انجام مىدهند».(52)
در صدر اسلام، معاویه، طلحه و زبیر خود را مدافع خون مظلوم (خون عثمان!) مىپنداشتند و در عصر ما بدعت گذاران وهّابى خود را مصلحان امّت مىپندارند! همواره بدعت گذاران در طول تاریخ، چهره اصلاح طلب به خود گرفتهاند.
امام علیه السّلام در پایان این عبارت براى جداسازى صفوف بدعت گذاران از پیروان راستین آیین خدا مردم را به دو گروه تقسیم مىکند که سوّم ندارد؛ مىفرماید: «مردم دو گروه بیش نیستند؛ گروهى تابع شریعت و آیین خدا و گروهى بدعتگزار که دلیلى از سوى خدا و از سنّت پیامبر و نورى از حجّت و برهان (عقل) با خود ندارند!» (و إنّما النّاس رجلان:متّبع شرعة و مبتدع بدعة، لیس معه من اللّه سبحانه برهان سنّة، و لا ضیاء حجّة).
به این ترتیب، هر کس باید صف خود را در این میان مشخص کند. اگر متشرّع است به دنبال کتاب و سنّت و دلیل عقلى یقینى باشد و اگر جز این است، در صف بدعت گذارانى جاى گیرد که احکام خدا را با امیال برخاسته از هوا و هوس تغییر مىدهند؛ نه دلیلى از کتاب و سنّت دارند و نه نور و ضیایى از عقل.
بنابر آن چه ذکر شد، «برهان سنّت»، اشاره به دلایل نقلى و «ضیاى حجت» اشاره به دلیل عقلى است و به این ترتیب، امام علیه السّلام بدعت گذاران را افرادى معرفى مىکند که تنها تابع هواى نفس و یا خیالات باطل و خاماند.
نکته
بدعت چیست؟
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بیشترین توجّه خود را به مبارزه با بدعتها معطوف داشته است.
توضیح این که بدعت در لغت به معناى ایجاد کار تازه، بدون سابقه و نوآورى است که گاه خوب است و گاه بد؛ هنگامى که قرآن در وصف خداوند مىگوید: ««بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(53)؛ او کسى است که آسمان و زمین را بدون هیچ نقشه قبلى و نمونهاى که از آن اقتباس شده باشد، ایجاد کرد» و هنگامى که قرآن مجید به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مىگوید: ««قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ»؛ بگو: من نخستین پیامبرى نیستم که براى مردم مبعوث شدهام»(54) همین مفهوم را اراده مىکند.
بنابر این در مفهوم وسیع این کلمه، هرگونه نوآورى (خواه ممدوح باشد و یا مذموم) نهفته است.
ولى در لسان روایات و کلمات فقها، این واژه مفهوم خاصّى پیدا کرده و آن تغییر
احکام الهى و تبدیل آن به احکام دیگر بر طبق تمایلات نفسانى و منافع شخصى است.
به همین دلیل، در روایات اسلامى مذمّت شدیدى از موضوع بدعت شده است: در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: «اهل البدع شرّ الخلق و الخلیفة؛ اهل بدعت، بدترین خلق و داراى بدترین اخلاقند».(55) امیر مؤمنان على علیه السّلام مىفرماید: «أمّا أهل البدعة فالمخالفون لأمر اللّه و لکتابه و رسوله العاملون برأیهم و أهوائهم و إن کثروا؛ اما اهل بدعت کسانىاند که مخالف فرمان خدا و کتاب او و رسول او مىباشند.آنها به رأى و هواى خویش عمل مىکنند (و همه بر باطلند) هر چند بسیار باشند».(56)
روایات در این زمینه بسیار فراوان است و با شدّت، بدعت و بدعتگذار را مىکوبد.
دلیل آن هم روشن است؛ زیرا اگر باب بدعت در احکام الهى گشوده شود و هر کس با میل خود و بر طبق منافع شخصى حلالى را حرام و یا حرامى را حلال کند زمان کوتاهى نمىگذرد که دین و آیین الهى به کلّى دگرگون و مسخ مىشود و از احکام اصیل اسلام چیزى باقى نمىماند؛ بر همین اساس پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله هر گونه همکارى با بدعت گذاران را منع کرده؛ تا آن جا که مىفرماید: «من تبسّم فی وجه مبتدع فقد أعان على هدم دینه؛ کسى که در صورت بدعت گذارى تبسّم کند، به نابودى دین خود کمک کرده است».(57)
از این جا روشن مىشود کسانى که معناى وسیع بدعت را با معناى خاص آن خلط کردهاند و به مغالطاتى دست زدهاند، مثلا مىگویند همه طالب نوآورىاند و چه کسى مىتواند با آن مخالفت کند؟ سخت در اشتباهند.
و نیز کسانى که تغییر نظر مجتهدان و کشف مسائل تازهاى را از کتاب و سنّت نوعى بدعت مىشمرند یا خود را فریب مىدهند و یا مىخواهند دیگران را فریب دهند. کشف
مسائل تازه از کتاب و سنّت، پیروى از شریعت است نه بدعت به معناى خاص کلمه؛ یعنى حلال خدا را حرام و حرام خدا را به سبب هواى نفس و منافع شخصى حلال شمردن.
این نکته نیز شایان دقت است که بدعت گذاران از ترس این که مبادا مورد مخالفت مؤمنان راستین قرار گیرند، دست به تفسیر به رأى مىزنند. آیاتى از قرآن کریم یا روایاتى را از معصومین علیهم السّلام تحریف نموده و در پناه آن به بدعتها روى مىآورند. خطر این بدعتگذاران از سایر بدعت گذارانى که آشکارا دست به این کار مىزنند بسیار بیشتر است.
در هر حال، امام علیه السّلام در خطبه یاد شده در یک جمله کوتاه مىفرماید: مؤمن راستین کسى است که حلال و حرام خدا را تغییر ندهد و امسال و سال گذشته او در حفظ احکام الهى و عمل به آن یکسان باشد و در مسیر کتاب و سنّت، ثابت قدم بماند.
بخش نهم
و إنّ اللّه سبحانه لم یعظ أحدا بمثل هذا القرآن، فإنّه «حبل اللّه المتین»، و سببه الأمین، و فیه ربیع القلب، و ینابیع العلم، و ما للقلب جلاء غیره، مع أنّه قد ذهب المتذکّرون، و بقی النّاسون أو المتناسون. فإذا رأیتم خیرا فأعینوا علیه، و إذا رأیتم شرّا فاذهبوا عنه، فإنّ رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کان یقول: «یابن آدم، اعمل الخیر و دع الشّرّ، فإذا أنت جواد قاصد».
ترجمه:
خداوند سبحان، احدى را به چیزى مانند قرآن، پند و اندرز نداده است؛ زیرا قرآن رشته محکم خدا و وسیله مطمئن اوست. در قرآن، بهار دلها و چشمههاى جوشان علم و دانش است و براى (زدودن زنگار غفلت و گناه از) قلب، صیقلى جز قرآن نیست؛ اما متأسفانه آنها که از قرآن پند مىگرفتند رفتند و فراموشکاران یا خود به فراموشى زدگان ماندهاند (راه خدا و مسیر قرآن، روشن است) هرگاه کار نیکى را مشاهده کردید به آن کمک کنید و هر زمان کار شرّى را دیدید از آن بگذرید؛ زیرا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مىفرمود: اى فرزند آدم، کار نیک انجام ده و بدى را رها کن که اگر چنین کنى در جاده مستقیم و میانه (دور از افراط و تفریط) گام برخواهى داشت.
شرح و تفسیر
در قرآن بهار دلها و چشمه جوشان علوم است
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، بار دیگر به سراغ قرآن و بیان عظمت و آثار آن مىرود تا آن چه را در بیانات قبل ذکر کرده است از این طریق تحکیم و تکمیل کند؛ در این جا به چند نکته تازه درباره قرآن مىپردازد؛ نخست مىفرماید: «خداوند سبحان، احدى را به چیزى مانند قرآن، پند و اندرز نداده است» (و إنّ اللّه سبحانه لم یعظ أحدا بمثل هذا القرآن).
زیرا کتب آسمانى که از سوى خدا براى هدایت خلق نازل شده در بر گیرنده بهترین مواعظ الهى است. در میان این کتب، قرآن مجید آفتابى است درخشان و به راستى مواعظ قرآن بىنظیر و پند و اندرزهاى آن بىمانند است. گاه مستقیما با بندگان سخن مىگوید؛ گاه به صورت سؤالى که پاسخش از درون وجدان بر مىخیزد آنها را اندرز مىدهد؛ گاه تاریخ مملوّ از عبرت پیشینیان را بازگو مىکند و زمانى با ذکر مثالهاى گویا و زیبا حقایق عقلى را لباس حسّى مىپوشاند و تمام اینها با فصیحترین عبارت و بلیغترین تعبیرات بیان مىشود؛ به همین دلیل مواعظى همچون مواعظ قرآن وجود ندارد.
سپس براى این مطلب چند دلیل ذکر مىکند؛ مىفرماید: «زیرا قرآن رشته محکم خدا و وسیله مطمئن اوست. در قرآن، بهار دلها و چشمههاى جوشان علم و دانش است و براى (زدودن زنگار غفلت و گناه از) قلب، صیقلى جز قرآن نیست» (فإنّه «حبل اللّه المتین(58)»، و سببه الأمین، و فیه ربیع القلب، و ینابیع(59) العلم، و ما للقلب جلاء غیره).
امام علیه السّلام در این پنج جمله، گفتنىها را درباره قرآن فرموده است؛ نخست آن را ریسمان محکم الهى معرّفى مىکند که گویى از آسمان به زمین کشیده شده، تا بندگان به آن چنگ زنند و خود را به اوج آسمانها برسانند و به مقام قرب او نزدیک شوند. این همان عروة الوثقایى است که خداوند به آن اشاره کرده که هرکس به آن چنگ زند اهل نجات است: «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها». به یقین، طریق ایمان به خدا و کفر به طاغوت، قرآن است.
و در جمله دوّم آن را «سبب امین» مىشمرد؛ یعنى واسطهاى است در میان خلق و خالق که هیچ گونه خطا و اشتباه و خیانتى در آن راه ندارد و آن چه در آن است، حقّ خالص است.
در سوّمین جمله آن را بهار دلها مىشمرد؛ همان گونه که در فصل بهار، پیکر مرده درختان جان مىگیرد و شکوفهها و برگ و گل بر شاخسار آنها نمایان مىشود و مرغان چمن با شور و نشاط، نغمه حیات سر مىدهند، کسانى که در کنار قرآن قرار بگیرند روح و جانى تازه پیدا مىکنند و شکوفهها و گلهاى ایمان و اخلاق و فضیلت بر شاخسار روحشان ظاهر مىشود؛ نغمههاى قرآنى قلب آنها را نوازش مىدهد و از عشق و محبّت پروردگار سرشار مىسازد.
در چهارمین جمله اشاره به این مىکند که سرچشمههاى علوم در قرآن است؛ نه تنها علومى که به معرفت خدا منتهى مىشود و روح و تقوا و فضیلت را در انسان پرورش مىدهد، بلکه قرآن انگیزهاى براى پرداختن به علومى است که پیرامون آفرینش انسان، خلقت آسمان و زمین و انواع موجودات و گیاهان سخن مىگوید و اشارات پر معنایى در هر زمینه دارد.
در پنجمین جمله به این حقیقت اشاره مىکند که براى زدودن زنگارهایى که بر اثر غفلت و گناه بر قلب انسان مىنشیند و صفا و نورانیّت را از آن مىگیرد، بهترین وسیله، تلاوت قرآن و اندیشیدن در آن است و این که مىفرماید: «تنها وسیله براى رسیدن به این هدف، قرآن است» اشاره به این است که وسایل دیگر در واقع از قرآن کمک مىگیرند و
خمیر مایه همه آنها در قرآن است. مسلّما، کتابى که داراى این اوصاف پنج گانه است، بهترین موعظه الهى است.
و در ادامه از وضع موجود مسلمین در برابر قرآن ابراز ناراحتى و نگرانى کرده، مىفرماید: «اما متأسفانه آنها که از قرآن پند مىگرفتند (و بیدار دل بودند) رفتند و فراموشکاران یا خود به فراموشى زدگان ماندهاند» (مع أنّه قد ذهب المتذکّرون، و بقی النّاسون أو المتناسون).
این سخن پاسخ اشکال مقدّرى است که اگر آثار بسیار سازنده قرآن که بدان اشاره شد در جامعه اسلامى کم رنگ شده، به علت کم رنگى قرآن نیست؛ بلکه به جهت غفلت غافلان یا تغافل منافقان از این منبع فیض الهى است.
این سخن، شبیه چیزى است که امیر مؤمنان على علیه السّلام در خطبه 182 فرموده است که بعد از اظهار تأسف شدید از شهادت دوستان آگاه و با وفا شدیدا گریه کرد؛ سپس فرمود:«أوّه على اخوانى الذین تلووا القرآن فأحکموه و تدبّروا الفرض فأقاموه، أحیوا السنة و اماتوا البدعة؛ دریغا از برادرانم که قرآن را خواندند و آن را استحکام بخشیدند و در واجبات الهى تدبّر کردند و آنها را بر پا داشتند؛ سنّتهاى الهى را زنده و بدعتها را نابود کردند».
امام علیه السّلام در این جا مردم را به سه گروه تقسیم مىکند: گروهى که بیدارند و از آیات الهى همواره بهره مىگیرند و گروهى که در مادیات دنیا و هوا و هوس غرقند و قرآن را به فراموشى سپردهاند و گروه سوّمى که آگاهانه خود را به فراموشکارى مىزنند؛ پیامهاى قرآن را رها کرده و از کنار آن به سادگى مىگذرند؛ با این که با گوش خود این پیامها را مىشنوند.
اگر زمانى جامعه اسلامى را از جهات مختلف بیمار ببینیم، نه به دلیل کوتاهى طبیب است و نه به علت بىاثر بودن نسخه اوست؛ بلکه علت واقعى، به کار نبستن این نسخه شفا بخش الهى است.
امام علیه السّلام در ادامه این سخن، گویا در پاسخ ایراد کسى که مىگوید اگر گروهى راه حق را
فراموش کردند یا خود را به فراموشى زدند به جهت این بوده است که راه حق شناخته نیست و چنان با طرق باطل آمیخته شده که تشخص آن، آسان به نظر نمىرسد، مىفرماید: «راه روشن است هرگاه کار نیکى را مشاهده کردید به آن کمک کنید و هر زمان کار شرّى را دیدید از آن بگذرید؛ زیرا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مىفرمود: اى فرزند آدم، کار نیک انجام ده و بدى را رها کن که اگر چنین کنى در جاده مستقیم و میانه (دور از افراط و تفریط) گام بر خواهى داشت» (فإذا رأیتم خیرا فأعینوا علیه، و إذا رأیتم شرّا فاذهبوا عنه، فإنّ رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کان یقول: «یابن آدم، اعمل الخیر و دع الشّرّ، فإذا أنت جواد(60) قاصد(61)»).
از آن چه گفته شد روشن گردید که خیر و شرّ در این عبارات، معناى وسیع و گستردهاى دارد؛ بر خلاف آن چه بعضى از شارحان نهج البلاغه پنداشتهاند که تنها ناظر به موضوع وفاى به بیعت و بیعت شکنى است.
این سخن اشارهاى به حسن و قبح عقلى نیز دارد که انسان خیر و شر را تا حد زیادى با عقل و فکر خود درک مىکند و اگر به آن عمل کند بخش مهمى از راه راست و جاده مستقیم را پیموده است.
درباره عظمت قرآن و اهمّیّت محتواى آن در مجلدات پیشین (جلد اوّل ذیل خطبه 18 و جلد چهارم ذیل خطبه 110) بحثهاى فراوانى داشتیم و به خواست خدا در ذیل خطبه 198 نیز بحثهاى مشروح دیگرى خواهد آمد.
بخش دهم
ألا و إنّ الظّلم ثلاثة: فظلم لا یغفر، و ظلم لا یترک، و ظلم مغفور لا یطلب.فأمّا الظّلم الّذی لا یغفر فالشّرک باللّه، قال اللّه تعالى: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ». و أمّا الظّلم الّذی یغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات. و أمّا الظّلم الّذی لا یترک فظلم العباد بعضهم بعضا. القصاص هناک شدید.لیس هو جرحا بالمدى و لا ضربا بالسّیاط، و لکنّه ما یستصغر ذلک معه.فإیّاکم و التّلوّن فی دین اللّه، فإنّ جماعة فیما تکرهون من الحقّ، خیر من فرقة فیما تحبّون من الباطل. و إنّ اللّه سبحانه لم یعط أحدا بفرقة خیرا ممّن مضى، و لا ممّن بقی.
یا أیّها النّاس «طوبى لمن شغله عیبه عن عیوب النّاس»، و طوبى لمن لزم بیته، و أکل قوته، و اشتغل بطاعة ربّه، «و بکى على خطیئته» فکان من نفسه فی شغل، و النّاس منه فی راحة!
ترجمه:
آگاه باشید! ظلم بر سه گونه است: ظلمى که هرگز بخشوده نخواهد شد و ظلمى که بدون کیفر نخواهد بود و ظلمى که بخشوده مىشود و بازخواست ندارد؛ امّا ظلمى که بخشوده مىشود، ستمى است که بندگان با ارتکاب گناهان صغیره به خویشتن کردهاند و امّا گناهى که بدون کیفر نمىماند، ظلم بندگان به یکدیگر است که قصاص در آن جا شدید است. این قصاص، مجروح ساختن با کارد یا زدن با تازیانه نیست؛ بلکه چیزى است که
اینها در برابرش کوچک است. مبادا در دین خدا به رنگهاى مختلف درآیید؛ چرا که اتحاد و اجتماع در راه حق- هر چند خوشایند شما نباشد- از پراکندگى در راه باطلى که مورد علاقه شماست بهتر است و خداوند سبحان به هیچ کس، نه از گذشتگان و نه باقى ماندگان به سبب اختلاف و تفرقه، نتیجه خوبى نبخشیده است. اى مردم! خوشا به حال آن کس که پرداختن به حال خویش او را از توجّه به عیوب مردم باز دارد و خوشا به حال آن کس که در خانه نشسته، روزى خود را مىخورد و به طاعت پروردگارش مىپردازد و بر گناه خویش مىگرید. چنین کسى به اصلاح خویش مشغول و مردم از دست او در آسایشند.
شرح و تفسیر
خوشا به حال آنها که مشغول اصلاح خویشاند
در این بخش از خطبه که بخش پایانى آن است، امام علیه السّلام به سه موضوع مهم اشاره مىکند: یکى اقسام سه گانه ظلم و دیگر موضوع وحدت مسلمین و اهمّیّت آن و سرانجام توجّه به خودسازى به جاى عیب جویى دیگران. بحثهایى که در این خطبه در مورد مسایل اخلاقى ذکر شد و نصایحى را که در این زمینه بیان شد با ذکر این سه مطلب تکمیل مىشود.
نخست مىفرماید: «آگاه باشید! ظلم بر سه گونه است: ظلمى که هرگز بخشوده نخواهد شد و ظلمى که بدون کیفر نخواهد بود و ظلمى که بخشوده مىشود و بازخواست ندارد» (ألا و إنّ الظّلم ثلاثة: فظلم لا یغفر، و ظلم لا یترک، و ظلم مغفور لا یطلب).
سپس به شرح هر یک از این سه قسمت پرداخته، مىفرماید: «اما ظلمى که بخشوده نخواهد شد، شرک به خداست. خداوند متعال مىفرماید: خدا هیچ گاه شرک به خود را نمىبخشد (و کسانى را که همتایى براى او قرار دهند مشمول عفو نخواهد ساخت)» (فأمّا الظّلم الّذی لا یغفر فالشّرک باللّه، قال اللّه تعالى: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ»).
البتّه با توجّه به صدر و ذیل آیه «وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ»(62) تنها یک گناه است که اگر انسان بدون توبه از آن، بمیرد امکان بخشش ندارد و آن، شرک است؛ اما گناهان دیگر کبیره باشد یا صغیره، هرگاه انسان بدون توبه از آنها، از دنیا برود، احتمال شمول عفو الهى درباره او وجود دارد؛ هرچند قطعى نیست و یقینا مشمول این عفو نیز حساب و کتابى دارد؛ چرا که تعبیر به «من یشاء» مفهومش این نیست که بىحساب و کتاب گنهکاران بخشوده مىشوند؛ زیرا خداوند حکیم است و اراده و مشیّت او نیز حکیمانه است و تنها کسانى مشمول این عفو مىشوند که زمینههاى مناسب و شایسته براى عفو و بخشودگى دارند؛ درست همان گونه که در مورد عفو زندانیان معمول است که نگاه به حال زندانى مىکنند، هرگاه زمینههاى مثبت در او باشد مشمول عفو مىشود.یقینا منظور از شرک در این جا، شرک جلّى است؛ همانند بت پرستى و امثال آن و اما شرک خفىّ (مانند ریاکارى) نوعى از گناهان کبیره است که در ذیل آیه داخل است.
آن گاه به بیان قسم دوّم و سوّم ظلم مىپردازد و مىفرماید: «امّا ظلمى که بخشوده مىشود، ستمى است که بندگان با ارتکاب گناهان صغیره به خویشتن کردهاند و امّا گناهى که بدون کیفر نمىماند، ظلم بندگان به یکدیگر است که قصاص در آن جا شدید است. این قصاص، مجروح ساختن با کارد یا زدن با تازیانه نیست؛ بلکه چیزى است که اینها در برابرش کوچک است» (و أمّا الظّلم الّذی یغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات(63). و أمّا الظّلم الّذی لا یترک فظلم العباد بعضهم بعضا.القصاص هناک شدید. لیس هو جرحا بالمدى(64) و لا ضربا بالسّیاط، و لکنّه ما یستصغر ذلک معه).
در جمله اوّل، امام علیه السّلام اشاره به گناهان صغیره مىکند که وعده بخشش آنها مشروط به ترک گناهان کبیره در قرآن مجید ذکر شده است «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ».(65)
و یا اشاره به گناهان کبیرهاى است که جنبه حق اللّه دارد و انسان مىتواند با آب توبه و ندامت آن را بشوید و با اعمال صالح خود گذشته را جبران کند.
و اما جمله دوّم که سوّمین نوع ظلم را بیان مىکند، اشاره به حق الناس است که اسلام، اهمّیّت فوق العادهاى براى آن قائل شده و مجازات آن شدید است و تا صاحب حق از آن نگذرد، خداوند نمىبخشد؛ بنابر این تعبیر به قصاص در عبارت مزبور اشاره به مجازات الهى است؛ نه قصاص معروف و مصطلح؛ لذا بعد از آن مىفرماید: این قصاص الهى نه همچون جراحات تیر و خنجر است و نه همچون ضربات شلاق؛ بلکه مجازاتهایى است که همه اینها در برابر آن ناچیز است؛ از درون مىسوزاند و به برون سرایت مىکند؛ آن گونه که در قرآن بیان شده است: ««نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»؛ آتش سوزان الهى است که از قلبها سر بر مىکشد».(66)
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «خداوند به یکى از پیامبرانش- که در کشور یکى از جباران زندگى مىکرد- وحى فرستاد که نزد آن پادشاه جبار برو و به او بگو: من به تو حکومت ندادهام که خون مردم را بریزى و اموال آنها را غصب کنى. من تو را بدان دلیل به این منصب گماردم که ناله مظلومان را که به درگاه من مىنالند خاموش کنى؛ چرا که من از حقوق غصب شده آنها صرف نظر نمىکنم؛ هر چند کافر باشند!»(67).
امام باقر علیه السّلام نیز مىفرماید: «هر کس به دیگرى ستم کند، خداوند در مقابل آن، وى را مجازات خواهد کرد؛ مجازاتى در جانش و مالش؛ ولى ظلمهایى که بین انسان و خداست
هرگاه توبه کند خدا او را مىبخشد».(68)
سپس امام علیه السّلام به سراغ دوّمین موضوع مهم که وحدت صفوف مسلمین است مىرود و مىفرماید: «مبادا در دین خدا به رنگهاى مختلف درآیید؛ چرا که اتحاد و اجتماع در راه حق- هر چند خوشایند شما نباشد- از پراکندگى در راه باطلى که مورد علاقه شماست بهتر است و (بدانید) خداوند سبحان به هیچ کس، نه از گذشتگان و نه باقى ماندگان به سبب اختلاف و تفرقه، نتیجه خوبى نبخشیده است» (فإیّاکم و التّلوّن فی دین اللّه، فإنّ جماعة فیما تکرهون من الحقّ، خیر من فرقة فیما تحبّون من الباطل. و إنّ اللّه سبحانه لم یعط أحدا بفرقة خیرا ممّن مضى، و لا ممّن بقی).
تعبیر «فإیّاکم و التّلوّن فی دین اللّه» اشاره به این است که هر گروهى رنگى به خود بگیرد و برنامهاش را از دیگران جدا سازد، خواه در برنامههاى عقیدتى باشد یا عملى، این تلون و رنگارنگ شدن، سبب پراکندگى صفوف و به هدر رفتن نیروها و گاه جنگهاى داخلى مىشود و سرنوشت جامعه و منافع آن را به خطر مىاندازد.
هرگاه- همان گونه که امام علیه السّلام در سخن یاد شده فرموده- افراد جامعه در مسائل ساده انعطاف به خرج دهند و در امورى که بر خلاف سلیقه آنهاست دندان بر جگر بگذارند و تحمل پیشه کنند به یقین وحدت حاکم مىشود و آرامش و عظمت به جامعه باز مىگردد.
هرگز در طول تاریخ- باز همان گونه که امام علیه السّلام فرموده- اختلاف و پراکندگى صفوف منشأ خیر و برکت نبوده و مشکلى را حل نکرده است؛ سپس امام علیه السّلام در سوّمین و آخرین نکته که بخش پایانى خطبه را تشکیل مىدهد، همه مردم را به خود سازى و اصلاح خویشتن و ترک عیب جویى دعوت کرده، مىفرماید: «اى مردم! خوشا به حال آن کس که پرداختن به حال خویش او را از توجّه به عیوب مردم باز داشته و خوشا به حال آن کس که در خانه نشسته، روزى خود را مىخورد و به طاعت پروردگارش مشغول است و بر گناه
خویش مىگرید» (یا أیّها النّاس «طوبى لمن شغله عیبه عن عیوب النّاس»، و طوبى لمن لزم بیته، و أکل قوته، و اشتغل بطاعة ربّه، «و بکى على خطیئته»).
آن گاه چنین نتیجهگیرى مىکند: «چنین کسى به اصلاح خویش مشغول و مردم از دست او در آسایشاند» (فکان من نفسه فی شغل، و النّاس منه فی راحة!).
اشاره به این که هر انسانى- جز اولیاء اللّه و معصومین علیهم السّلام- عیب یا عیوبى دارد؛ هرگاه به عیب جویى دیگران پردازد از خود و اصلاح خویشتن غافل مىشود و هرگز از نظر تهذیب اخلاق و سیر الى اللّه به جایى نمىرسد؛ اما اگر گاهى در گوشه خانه بنشیند و در خویشتن فرو رود و عیوب خود را یک به یک بررسى کند و با آب زلال اطاعت پروردگار و قطرههاى اشکى که بر اثر ندامت نسبت به خطاهایش جارى مىکند، قلبش را شستشو دهد، هم در اصلاح خویشتن توفیق مىیابد و هم مردم از دست او در امان مىمانند.
نکته
اجتماعى زیستن یا انزوا گرایى؟
در پایان خطبه مذکور چنان که ملاحظه کردید، امام علیه السّلام به انزوا طلبى تشویق مىکند؛ همان انزوایى که مقدمهاى براى خودسازى و دور ماندن از مفاسد اجتماعى است.
بسیارى از علماى اخلاق نیز انزوا را یکى از شرایط فراهم آوردن زمینه تهذیب اخلاق مىشمرند.
هنگامى که به آیات قرآن مراجعه مىکنیم، مىبینیم بسیارى از پیغمبران بزرگ و صالحان نیز دوران انزوایى داشتهاند؛ ابراهیم خلیل علیه السّلام هنگامى که در برابر جمعیّت گمراه متعصّب- که پیوسته بر بت پرستى پاى مىفشردند- قرار گرفت چنین گفت:««وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسى أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا»؛ (ابراهیم علیه السّلام گفت:) از شما و آن چه غیر خدا مىخوانید کنارهگیرى مىکنم و
پروردگارم را مىخوانم. امیدوارم در خواندن پروردگارم بى پاسخ نمانم».(69)
حضرت موسى علیه السّلام نیز چهل روز براى گرفتن الواح از قوم خویش کنارهگیرى کرد و به کوه طور رفت که شرح آن در آیه 142 از سوره اعراف بیان شده است.
حضرت مریم علیها السّلام نیز مدّتى از جمعیّت قوم خود کنارهگیرى کرد که در سوره مریم آیه 16 به بعد آمده است.
در مورد اصحاب کهف نیز مىخوانیم: هنگامى که نتوانستند در مقابل فشار بت پرستان قوم خود بایستند عزلت گزیده و به غار پناه بردند؛ آن گونه که قرآن مىگوید:««وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً»؛ و (به آنها گفتیم:) هنگامى که از آن و آن چه جز خدا مىپرستند کنارهگیرى کردید به غار پناه برید که پروردگارتان رحمتش را بر شما مىگستراند و در این امر، آرامشى براى شما فراهم مىسازد».(70)
در حالات پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نیز همه خواندهایم که قبل از بعثت، روزهاى متوالى بلکه ماهها به غار حرام مىرفت و در آن جا تنها بود و به عبادت مشغول بود.
روایات متعدّدى نیز در زمینه انزوا وارد شده؛ از جمله در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: «العزلة عبادة؛ دورى از مردم، عبادت است».(71)
در حدیث دیگرى از امیر مؤمنان على علیه السّلام آمده: «العزلة أفضل شیم الأکیاس؛ دورى گزیدن برترین شیوههاى هوشمندان است».(72)
و نیز در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار علیه السّلام نقل شده است: «فی اعتزال ابناء الدّنیا جماع الصّلاح؛ دورى گزیدن از دنیا پرستان سبب هر گونه اصلاح است».(73)
در حالى که از سوى دیگر روایات دیگرى مردم را به اجتماع گرایى تشویق مىکند؛ در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: «أیّها النّاس علیکم بالجماعة، و إیّاکم و الفرقة؛ بر شماست که از جماعت جدا نشوید و از پراکندگى بپرهیزید».(74)
همین مضمون به تعبیر دیگر از امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل شده است: «و الزموا السّواد الأعظم فإنّ ید اللّه على الجماعة و إیّاکم و الفرقة فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّیطان کما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب؛ همواره با سواد اعظم (اکثریت طرفدار حق) باشید که دست خدا با جماعت است و از پراکندگى بپرهیزید که انسان تنها، بهره شیطان است؛ همان گونه که گوسفند تکرو بهره گرگ است».(75)
احادیث در طرفین این موضوع فراوان است و گاه تصوّر مىشود با هم تعارضى دارند؛ در حالى که چگونگى جمع در میان این روایات در خود آنها بیان شده است؛ از متون آیات و روایات به خوبى استفاده مىشود که عزلت و گوشهگیرى در شرایط خاص اجتماعى است و در واقع، به صورت یک استثنا در برابر حکم کلى اسلام به اجتماعگرایى است و از جمله در موارد زیر، عزلت توصیه شده است:
1- دورى گزیدن از دنیا پرستان که در احادیث پیش گفته و به آن اشاره شد.
2- دورى گزیدن از جامعه فاسد و آلوده و منحرف؛ همان گونه که در داستان ابراهیم و اصحاب کهف ذکر شد و همان گونه که در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم که وقتى از حضرتش پرسیدند: چرا انزوا را برگزیدهاى؟ در پاسخ فرمود: «فسد الزّمان و تغیّر الإخوان فرأیت الإنفراد أسکن للفؤاد؛ زمان فاسد شده و دوستان و برادران دگرگون شدهاند؛ به همین دلیل تنهایى را مایه آرامش دل مىدانم».(76)
3- گاه این عزلت و دورى گزینى براى اندیشیدن و خودسازى صورت گرفته؛ آن گونه که
در حالات پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله قبل از بعثت نقل شده که به غار حرا پناه مىبرد و روزهاى متوالى مشغول عبادت و اندیشیدن بود و اگر انسان، بخشى از شبانه روز را در تنهایى به سر مىبرد تا بهتر بیندیشد و براى خود و جامعه برنامهریزى کند، به یقین مفید و سودمند خواهد بود.
4- دورى گزیدن از افراد شرور- که بخشى از جامعه را تشکیل مىدهند- نیز در روایات عزلت توصیه شده است؛ امیر مؤمنان على علیه السّلام مىفرماید: «من اعتزل النّاس سلم من شرّهم؛ کسى که از مردم (شرور) دورى گزیند از شرّ آنها در امان خواهد بود».(77) و گر نه کسى نمىتواند اجتماعى را که بر تمام دستورات اسلام حاکم است منکر شود. دور ماندن از جامعه به طور کامل سبب دور ماندن از تجربیات و علوم و قوت و قدرت افراد آن جامعه است. انسانها همچون قطرههایى هستند که وقتى جمع شوند دریایى تشکیل مىدهند یا همچون رشتههاى بسیار باریکى که وقتى به هم تابیده شوند طناب بسیار محکمى را به وجود مىآورند. اضافه بر این تجربه نشان داده عزلت، سبب «خود بزرگ بینى» و «سوء ظن شدید» به دیگران و گاه «ادعاهاى باطل و فاسد» است.
1) سند خطبه:«ابن ابى الحدید» در شرح نهج البلاغهاش و همچنین «ابن میثم» در شرح خود مىنویسند که این خطبه از نخستین خطبههایى است که بعد از بیعت با آن حضرت و بعد از قتل عثمان ایراد فرمود. این نشان مىدهد که این دو شارح نهج البلاغه آن را در منبعى غیر از نهج البلاغه یافتهاند؛ زیرا مرحوم سیّد رضى اشاره به آن چه آنها گفتهاند ندارد. «زمخشرى» نیز در کتاب «ربیع الابرار» بخشى از این خطبه را با تفاوتهاى متعدّدى نقل کرده است و بخش دیگرى از این خطبه در چهار کتاب که قبل از نهج البلاغه تألیف یافته، بیان شده است (کتاب کافى؛ محاسن برقى؛ امالى صدوق و تفسیر عیاشى) (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 430).
2) «محابّ» جمع «محبّ» (از ماده حبّ) به معناى محبوب و امر دوست داشتنى است.
3) «حفّت» از ماده «حف» (بر وزن کف) به معناى گرداگرد چیزى را گرفتن است.
4) «نزع» از ماده «نزع» (بر وزن نبض) است. این ماده گاه با «الى» متعدى مىشود و گفته مىشود: «نزع الیه» یعنى به آن اشتیاق پیدا کرد و گاه با «عن» متعدى مىشود و گفته مىشود: «نزع عنه» یعنى از این کار خوددارى کرد و در عبارت مزبور در معناى دوّم استعمال شده و در جملههاى بعد (تنزع الى معصیة) به معناى اوّل به کار رفته است. (این ماده گاه بدون حرف جر متعدى مىشود و گفته مىشود: «نزع الشىء» یعنى آن را خراب و باطل کرد.
5) «قمع» از ماده «قمع» (بر وزن منع) به معناى بازداشتن و مقهور و سرکوب کردن است.
6) سنن ابن داوود، جلد 2، صفحه 422 (حدیث 4744) و بحار الانوار، جلد 68، صفحه 72.
7) اصول کافى، جلد 2، صفحه 83.
8) بقره، آیه 45.
9) «ظنون» صیغه مبالغه از ماده «ظن» (به معناى گمان) است و معمولا در این موارد به معناى گمان بد به کار مىرود؛ بنابر این ظنون در این جا به معناى کسى است که نسبت به خویش با چشم انتقاد مىنگرد و متهم مىسازد و ماده «ظن» گاه به معناى چیز کم آمده؛ بنابر این ظنون به افراد ضعیف و بى دست و پا گفته مىشود و در خطبه یاد شده همان معناى اوّل قصد شده است.
10) «زارى» به معناى عیبجو از ماده «زرى» (بر وزن زرع) به معناى عیب جویى گرفته شده است.
11) «قوضوا» از ماده «تقویض» به معناى ویران کردن، در هم ریختن یا فرو کشیدن عمود خیمه است که براى جمع کردن خیمه صورت مىگیرد.
12) «طووها» از ماده «طىّ» به معناى در نوردیدن گرفته شده است.
13) هنگامى که سطور یاد شده نوشته مىشد مردم کشور ما در سوک دهها هزار قربانى زلزله شدیدى که در شهر بم و اطراف آن واقع شد به سر مىبردند. زلزله در 12 ثانیه (آرى فقط در 12 ثانیه!) شهر آباد و سر سبز و خرّمى را به تلى از خاک تبدیل کرد. گویى شهرى است که هزاران سال بر آن مىگذرد و خاموش است. به یقین، مىدانستیم دنیا بى اعتبار است اما تا این حد ندیده بودیم. (5/ 10/ 1382 شمسى، مطابق با دوّم ذى القعده 1424 قمرى).
14) نهج البلاغه، نامه 47.
15) «لأوى» از ماده «لأى» (بر وزن سعى) به معناى تنگى و شدّت و محنت و ناراحتى و سختى طاقت فرسا گرفته شده است.
16) «غىّ» به معناى کار جاهلانه و یا به تعبیر راغب در مفردات به معناى جهل و نادانى است که از اعتقاد فاسد سرچشمه مىگیرد.
17) اصول کافى، جلد 2، صفحه 607. (باب من حفظ القرآن … ذیل حدیث 1).
18) «محل» از ماده «محل» (بر وزن نحل) گرفته شده و معمولا به معناى شکایت کردن توأم با سعایت و عیبجویى مىآید؛ ولى در این جا تنها به معناى شکایت آمده است.
19) «حارث» به معناى کشاورز از ماده «حرث» (بر وزن غرس) به معناى کشاورزى گرفته شده است.
20) «استغشوا» از ماده «غشّ» (بر وزن حدّ) به معناى فریب دادن، تقلّب کردن و کارهاى ناخالص است و در تعبیر مذکور، مفهومش نادرست دانستن است.
21) وسایل الشیعه، جلد 18، صفحه 39.
22) بحار الانوار، جلد 89، صفحه 107.
23) «الاستقامة» به معناى ملازم طریق مستقیم بودن و ثبات بر مسیر صحیح است و بعضى ارباب لغت آن را به معناى اعتدال تفسیر کردهاند که هر دو به یک معنا بازگشت مىکند و گاه به معناى استوار و پا بر جا بودن نیز آمده است که در جمله مزبور هر دو احتمال وجود دارد و جمع میان این دو نیز مانعى ندارد.
24) شرح نهج البلاغه، علامه خویى، جلد 10، صفحه 204.
25) «اخرجوا» از ماده «خروج» به معناى بیرون رفتن است و از آن جا که اداى حق انسان را از زیر بار مسئولیت خارج مىکند این واژه، هنگامى که با «من» متعدى شود به معناى اداى حق آمده است.
26) «حجیج» از ماده «حج» به معناى غلبه کردن آمده است و «حجیج» به کسى مىگویند که با دلیل و برهان بر طرف مقابل غالب آید.
27) اسراء، آیه 71.
28) نحل، آیه 89.
29) «تورّد» از ماده «ورود» به معناى داخل شدن گرفته شده و واژه «تورد» در مواردى به کار مىرود که چیزى به تدریج وارد شود.
30) شرح بیشتر را ذیل آیات قضا و قدر در تفسیر نمونه، جلد 23، ذیل آیه 49 سوره قمر و کتاب «انگیزه پیدایش مذهب» بخوانید.
31) «مروق» در اصل به معناى گذشتن تیر از هدف است و مارقین به گروهى مانند خوارج اطلاق شده که آنها چنان افراطى بودند که از دایره دین گذشتند و به بیراهه افتادند.
32) «منقطع بهم» به معناى کسانى است که زاد و توشه آنها تمام شده یا مرکبشان از کار افتاده و در وسط راه مانده و به مقصد نرسیدهاند.
33) این سخن را بسیارى از مورخان و محدثان در کتابهاى خود نقل کردهاند؛ از جمله در مصنّف ابن ابى شیبه (جلد 7، صفحه 251) و تاریخ دمشق (جلد 52، صفحه 380) و البدایة و النهایة ابن کثیر (جلد 8، صفحه 14) و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید (جلد 16، صفحه 15) نقل شده است و در ذیل بعضى از این نقلها آمده است که با صراحت گفت: من هر شرطى را با هر کس کردهام زیر پاى خود قرار دادهام (اشاره به این که به شرایط صلح با امام حسن علیه السّلام پاى بند نیستم).
34) مجمع البیان، ذیل آیه محل بحث.
35) آل عمران، آیه 124؛ احزاب، آیه 9.
36) مجمع البیان، ذیل آیه مورد بحث.
37) «تصریف» به معناى تغییر دادن و دگرگون ساختن است.
38) بقره، آیه 14.
39) «جموح» به معناى سرکش و چموش است و از ماده «جمح» (بر وزن جمع) گرفته شده که به معناى سرکشى است.
40) کلمات قصار، 40.
41) کلمات قصار، 41.
42) بقره، آیه 13.
43) سوره احزاب، آیات 70 و 71.
44) میزان الحکمه، حدیث شماره 8778.
45) بحار الانوار، جلد 72، صفحه 51 (حدیث 3).
46) اصول کافى، جلد 2، صفحه 115، (حدیث 16).
47) وسایل الشیعه، جلد 19، صفحه 3، (حدیث 3).
48) رجوع کنید به کتاب «النص و الاجتهاد» نوشته محقق بزرگوار «مرحوم سیّد عبد الحسین شرف الدین».
49) «ضرّستموها» از ماده «ضرس» (بر وزن درس) به معناى گاز گرفتن یا گاز گرفتن شدید با دندان است؛ سپس به معناى بررسى دقیق درباره چیزى آمده است و در عبارت مزبور منظور همین معناست.
50) در جلد اوّل همین کتاب، ذیل خطبه سوّم (شقشقیه) داستان «ابو لؤلؤ، غلام مغیرة بن شعبه» را نقل کردهایم که شکایت از مظالم مغیره نسبت به خود نزد عمر آورده بود و عمر او را با بىاعتنایى برگرداند و همین سبب شد که او کینه عمر را به دل بگیرد و وى را در فرصت مناسبى از پاى درآورد. (جلد 1، صفحه 369).
51) «امامه»؛ امام در اصل به معناى پیش رو است و جمله «اتاه التقصیر من امامه» یعنى تقصیرات آشکارا دامان او را مىگیرد.
52) کهف، آیات 103 و 104.
53) بقره، آیه 117.
54) احقاف، آیه 9.
55) میزان الحکمه، حدیث شماره 1629.
56) میزان الحکمة، حدیث شماره 1632.
57) همان، حدیث شماره 1635.
58) «متین» از ماده «متن» در اصل به معناى دو عضله نیرومند است که در دو طرف ستون فقرات قرار دارد و پشت انسان را محکم مىسازد. سپس به هر موضوع محکمى اطلاق شده است.
59) «ینابیع» جمع «ینبوع» (بر وزن مقبول) به معناى چشمه است.
60) «جواد» در اصل به معناى اسب سریع السیر است و از ماده «جود» به معناى بخشش گرفته شده؛ سپس به انسانهاى با استقامت و کوشا اطلاق شده است.
61) «قاصد» از ماده «قصد» به معناى میانه روى گرفته شده؛ بنابر این قاصد کسى است که در جاده مستقیم بدون افراط و تفریط گام بر مىدارد.
62) نساء، آیه 48.
63) «هنات»، جمع «هن» (بر وزن من) «یاهنه» به معناى امر مهم و حادثه شدید نقل شده است (لسان العرب، ماده «هن») و گاه به معناى موضوعات کوچک و کم اهمّیّت است و در جمله یاد شده، همین معناى دوّم قصد شده است.
64) «مدى» جمع «مدیه» (بر وزن بنیه) به معناى کارد و چاقو است.
65) نساء، آیه 31.
66) همزه، آیات 6 و 7.
67) اصول کافى، جلد 2، صفحه 333. (حدیث 14).
68) اصول کافى، جلد 2، صفحه 333. (حدیث 12).
69) مریم، آیه 48.
70) کهف، آیه 16.
71) میزان الحکمه، حدیث شماره 12884.
72) غرر الحکم، احادیث شماره 1414 و 6505.
73) همان.
74) کنز العمال، جلد 1، صفحه 206، (حدیث 1028).
75) نهج البلاغه، خطبه 127.
76) بحار الانوار، جلد 47، صفحه 60، (حدیث 116).
77) غرر الحکم، حدیث 8151.