جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 175(1)

زمان مطالعه: 10 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

فی الموعظة و بیان قرباه من رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است که در آن مردم را پند و اندرز مى‏دهد و نزدیک بودن خود را با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بیان مى‏دارد.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه از سه بخش تشکیل شده است:

امام علیه السّلام در بخش اوّل مواعظ سودمندى با بیانات تکان دهنده براى مخاطبان خود- که در واقع همه انسان‏ها در طول تاریخ‏اند- بیان مى‏فرماید و کسانى را که در خواب غفلت گرفتارند با سخنان بیدارگر خود بیدار مى‏کند.

در بخش دوّم این خطبه اشاره به آگاهى‏اش از حوادث آینده مى‏نماید و منبع اصلى علم خود را که تعلیم پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله معرفى مى‏دارد و تصریح مى‏کند که من مى‏توانم هر یک از شما را از آغاز و پایان کارش و تمام شئون زندگانى‏اش آگاه سازم؛ ولى از بیم این که مبادا درباره من غلو کنید و کافر شوید، خوددارى مى‏کنم.

و در بخش سوّم- که جمله‏هاى پایانى خطبه است- به این نکته مهم اشاره مى‏کند که من در اوامر و نواهى‏ام نسبت به شما همیشه خود، پیشگامم و پیش از آن که شما را امر و نهى کنم، خودم عمل مى‏نمایم.

بخش اوّل‏

أیّها النّاس غیر المغفول عنهم، و التّارکون المأخوذ منهم. ما لی أراکم عن اللّه ذاهبین، و إلى غیره راغبین! کأنّکم نعم أراح بها سائم إلى مرعى و بیّ، و مشرب دویّ، و إنّما هی کالمعلوفة للمدى لا تعرف ماذا یراد بها! إذا أحسن إلیها تحسب یومها دهرها، و شبعها أمرها. و اللّه لو شئت أن أخبر کلّ رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلت، و لکن أخاف أن تکفروا فیّ برسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله.

ترجمه‏:

اى مردمى که (غافلید، امّا) از شما غفلت نمى‏شود (و تمام کردارتان را مأموران الهى ثبت مى‏کنند) و اى کسانى که (فرمان خدا را) ترک مى‏کنید، اما شما را ترک نمى‏کنند؛ چه شده است که مى‏بینم از خدا روى برتافته‏اید و به غیر او روى آورده‏اید؟

گویا شما گله شتران یا گوسفندانى هستید که چوپان، آن‏ها را به چراگاه «وباخیز» و چشمه‏اى بیمارى‏زا مى‏برد (یا) شما همچون حیوان پروارى هستید که (آن را فربه مى‏کنند تا) گارد بر گلویش نهند، ولى خودش نمى‏داند، چه برنامه‏اى براى او در نظر گرفته شده است. او چنان است که هرگاه به وى نیکى شود (و مقدارى علف نزد او بریزند) یک روز خود را یک عمر مى‏پندارد و سرنوشت خود را در سیرى و شکم‏پرورى مى‏بیند. به خدا سوگند! اگر بخواهم مى‏توانم هر یک از شما را از آغاز و پایان کارش و از تمام شئون زندگانى‏اش آگاه سازم؛ ولى از آن مى‏ترسم که این کار، سبب کافر شدن شما به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شود (و درباره من غلوّ کنید و آن حضرت را به فراموشى بسپارید).

شرح و تفسیر

این همه غفلت چرا؟

در آغاز این خطبه، امام علیه السّلام مخاطبان خود بلکه همه انسان‏ها را مخاطب ساخته، مى‏فرماید: «اى مردمى که (غافلید، امّا) از شما غفلت نمى‏شود (و تمام کردارتان را مأموران الهى ثبت مى‏کنند) و اى کسانى که (دستورات خدا را) ترک مى‏کنید، اما شما را ترک نمى‏کنند (و سرانجام مورد بازخواست قرار خواهید گرفت)» (أیّها النّاس غیر المغفول عنهم، و التّارکون المأخوذ منهم).

سپس مى‏افزاید: «چه شده است که مى‏بینم از خدا روى برتافته‏اید و به غیر او روى آورده‏اید؟ گویا شما گله شتران یا گوسفندانى هستید که چوپان، آن‏ها را به چراگاه «وباخیز» و چشمه‏اى بیمارى‏زا مى‏برد» (ما لی أراکم عن اللّه ذاهبین، و إلى غیره راغبین! کأنّکم نعم أراح(2) بها سائم(3) إلى مرعى وبیّ(4)، و مشرب دویّ(5)).

گر چه همه مسلمین دم از خدا مى‏زنند، ولى گاه عمل گروهى نشان مى‏دهد که به خدا پشت کرده و به دنیا و هواى نفس چسبیده‏اند؛ در این حال امام علیه السّلام آن‏ها را به حیواناتى تشبیه کرده است که چوپان نا آگاه یا مغرض، آن‏ها را در جایى به چرا مى‏برد که از مرتع و

آب نوشیدنى آن بیمارى و مرگ بر مى‏خیزد؛ این چوپان، همان شیطان است و این حیوانات، همان انسان‏هایى‏اند که نداى عقل را رها کرده، به فرمان هواى نفس دل بسته‏اند و این چراگاه بیمارى‏زا همان وادى لذّات و مشتهیات نفسانى است که گناهان و معاصى از آن بر مى‏خیزد و سرانجام روحانیت و معنویت را در انسان، مى‏کشد.

و در ادامه مى‏افزاید: «شما همچون حیوان پروارى هستید که (آن را فربه مى‏کنند تا) گارد بر گلویش نهند، ولى خودش نمى‏داند، چه هدفى براى او در نظر گرفته شده است. او چنان است که هرگاه به وى نیکى شود (و مقدارى علف نزد او بریزند) یک روز خود را یک عمر مى‏پندارد و سرنوشت خود را در سیرى و شکم پرورى مى‏بیند» (و إنّما هی کالمعلوفة للمدى(6) لا تعرف ماذا یراد بها! إذا أحسن إلیها تحسب یومها دهرها، و شبعها أمرها).

امام علیه السّلام با این دو تشبیه، سرنوشت دنیا پرستان آلوده و بى بند و بار را به حیوانى تشبیه مى‏کند که اگر او را به چرا برند به سرزمین بیمارى خیز و مرگ‏زا مى‏برند و اگر در آغل بماند و به صورت پروار تغذیه شود براى سربریدن آماده مى‏شود؛ بى آن که از آینده تاریک خود با خبر باشد!! او گمان مى‏کند آن کس که نزد او علف مى‏ریزد، به او احسان مى‏کند؛ ولى نمى‏داند که این کار، مقدّمه ذبح اوست!!

و در ادامه این سخن براى این که روشن سازد که من آگاهانه با شما سخن مى‏گویم و از امروز و آینده شما با خبرم، به گوشه‏اى از علم خود به اسرار غیب و حوادث آینده اشاره کرده، مى‏فرماید: «به خدا سوگند! اگر بخواهم مى‏توانم هر یک از شما را از آغاز و پایان کارش و از تمام شئون زندگانى‏اش آگاه سازم؛ ولى از آن مى‏ترسم که این کار، سبب کافر شدن شما به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شود (و درباره من غلوّ کنید و آن حضرت را به فراموشى بسپارید)» (و اللّه لو شئت أن أخبر کلّ رجل منکم بمخرجه و مولجه(7) و جمیع‏

شأنه لفعلت، و لکن أخاف أن تکفروا فیّ برسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله).

در حدیثى مى‏خوانیم: روزى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نشسته بود، على علیه السّلام وارد شد، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: إنّ فیک شبها من عیسى بن مریم و لو لا أن تقول فیک طوائف من أمّتی ما قالت النّصارى فی عیسى بن مریم لقلت فیک قولا لا تمرّ بملأ من النّاس إلّا اخذوا التّراب من تحت قدمیک یلتمسون بذلک البرکة؛ تو به عیسى بن مریم علیه السّلام شباهتى دارى (از نظر زهد و عبادت) و اگر از این بیم نداشتم که گروه‏هایى از امتم درباره تو (غلوّ کنند و) همان بگویند که درباره عیسى بن مریم گفتند، سخنى درباره تو مى‏گفتم که از کنار هیچ جمعیّتى از مردم عبور نمى‏کردى، مگر آن که خاک زیر قدم‏هاى تو را براى تبرّک بر مى‏گرفتند!».(8)

بخش دوّم‏

ألا و إنّی مفضیه إلى الخاصّة ممّن یؤمن ذلک منه. و الّذی بعثه بالحقّ، و اصطفاه على الخلق، ما أنطق إلّا صادقا، و قد عهد إلیّ بذلک کلّه، و بمهلک من یهلک، و منجى من ینجو، و مآل هذا الأمر. و ما أبقى شیئا یمرّ على رأسی إلّا أفرغه فی أذنیّ و أفضى به إلیّ.

أیّها النّاس، إنّی، و اللّه، ما أحثّکم على طاعة إلّا و أسبقکم إلیها، و لا أنهاکم عن معصیة إلّا و أتناهى قبلکم عنها.

ترجمه‏:

آگاه باشید! من این اسرار را به خاصانى که از عدم انحراف و غلوّ آن‏ها در حق خود مطمئنم خواهم سپرد. به خدایى که محمّد صلّى اللّه علیه و آله را به حق برانگیخت و او را از میان مردم برگزید، سوگند یاد مى‏کنم که من سخنى جز راست نمى‏گویم و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله همه این‏ها را به من تعلیم داد و از هلاکت آن کس که هلاک مى‏شود و نجات آن کس که نجات مى‏یابد و پایان این امر (خلافت) مرا آگاه ساخته، هیچ حادثه‏اى بر من نمى‏گذرد، مگر این که او آن را در گوشم فرو خوانده و علم آن را در اختیارم گذارده است. اى مردم، به خدا سوگند! من شما را به هیچ طاعتى ترغیب نمى‏کنم، مگر این که خودم پیش از شما به آن عمل مى‏نمایم و شما را از هیچ معصیتى باز نمى‏دارم، مگر این که خودم پیش از شما از آن دورى مى‏جویم.

شرح و تفسیر

پیامبر صلّى اللّه علیه و آله همه چیز را به من خبر داد

با توجّه به این که امام علیه السّلام در عبارتى از بخش سابق به این نکته اشاره فرمود که من از اسرار غیب آگاهم و مى‏توانم از امروز و آینده هر کس خبر دهم، ولى به سبب ترس از غلوّ و افراط مردم درباره‏ام از آن خوددارى مى‏کنم، در ادامه این بحث به دو نکته اشاره مى‏فرماید:

نخست این که من این اسرار را در اختیار گروهى از خاصان با ایمان و پر ظرفیت و سرّ نگهدار مى‏گذارم و دیگر این که من آن چه مى‏گویم از خودم نمى‏گویم؛ همه این امور را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیده‏ام؛ در قسمت اوّل مى‏فرماید:

«آگاه باشید! من این اسرار را به خاصانى که از عدم انحراف و غلوّ آن‏ها در حق خود مطمئنم خواهم سپرد» (ألا و إنّی مفضیه(9) إلى الخاصّة ممّن یؤمن ذلک منه).

این گروه، افرادى همانند «کمیل بن زیاد»، «رشید هجرى»، «اصبغ بن نباته»، «میثم تمار» و «حبیب بن مظاهر» بوده‏اند که هر یک حافظ بخشى از این اسرار محسوب مى‏شدند. در تاریخ زندگى آن‏ها مى‏خوانیم که در مواقع حساسى پرده‏ها را بالا مى‏زدند و گوشه‏اى از آن اسرار را فاش مى‏کردند که در تواریخ مذکور است. هنگامى که شاگردان ایشان، حامل چنین اسرار و داراى چنین مقاماتى باشند، پیداست که استاد آن‏ها در چه پایه و مقامى بوده است!!

سپس به مطلب دوّم پرداخته، مى‏فرماید: «به خدایى که محمّد صلّى اللّه علیه و آله را به حق برانگیخت و او را از میان مردم برگزید، سوگند یاد مى‏کنم که من سخنى جز راست‏

نمى‏گویم و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله همه این‏ها را به من تعلیم داد و از هلاکت آن کس که هلاک مى‏شود و نجات آن کس که نجات مى‏یابد و پایان این امر (خلافت) مرا آگاه ساخته، (خلاصه) هیچ حادثه‏اى بر من نمى‏گذرد، مگر این که او آن را در گوشم فرو خوانده و علم آن را در اختیارم گذارده است».

(و الّذی بعثه بالحقّ، و اصطفاه على الخلق، ما أنطق إلّا صادقا، و قد عهد إلیّ بذلک کلّه، و بمهلک من یهلک، و منجى من ینجو، و مآل هذا الأمر. و ما أبقى شیئا یمرّ على رأسی إلّا أفرغه(10) فی أذنیّ و أفضى به إلیّ).

آیا تعلیم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در مورد این اسرار به صورت بیان جزئى و مشروح هر واقعه بوده یا این که آن حضرت، اصول و کلیاتى به على علیه السّلام آموخت که از هر بابى هزار باب گشوده مى‏شد و یا این که موارد، مختلف بود، گاه به اصول کلى قناعت مى‏کرد و گاه به جزئیات مى‏پرداخت؟ احتمال سوّم نزدیک‏تر به نظر مى‏رسد.

این مطلب دقیقا بر ما روشن نیست و خدا و رسولش از آن آگاه‏ترند؛ ولى این قدر مى‏دانیم که امام علیه السّلام در موارد مختلف پیش گویى‏هاى فراوانى نسبت به آینده کرده که همه آن‏ها دقیقا واقع شد و نمونه‏هاى مختلفى از آن‏ها در خطبه‏هاى متعددى از نهج البلاغه بیان شده است که اگر گرد آورى شود، خود کتاب جالب و پر معنایى خواهد شد.

البتّه همان گونه که ذکر شد، هیچ یک از این‏ها علم غیب ذاتى- مخصوص خداوند متعال است- نمى‏باشد؛ بلکه آموزه‏هایى است که از آموزگار بزرگى همچون پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به آن حضرت رسیده و به تعبیرى که در خطبه 128 گذشت «إنّما هو تعلّم من ذی علم»(11) و از آن جا که در بخش مهمّى از خطبه، امام علیه السّلام مردم را به ترک دنیا پرستى‏

دعوت کرد، در پایان خطبه نیز به این نکته مهم اشاره مى‏کند که اگر من اجراى کارى را به شما پیشنهاد مى‏کنم، خودم در اجراى آن پیشگامم؛ مى‏فرماید: «اى مردم، به خدا سوگند! من شما را به هیچ طاعتى ترغیب نمى‏کنم، مگر این که خودم پیش از شما به آن عمل مى‏نمایم و شما را از هیچ معصیتى باز نمى‏دارم، مگر این که خودم پیش از شما از آن دورى مى‏جویم» (أیّها النّاس، إنّی، و اللّه، ما أحثّکم على طاعة إلّا و أسبقکم إلیها، و لا أنهاکم عن معصیة إلّا و أتناهى قبلکم عنها).

گر چه از شرایط لازم براى امر به معروف و نهى از منکر، عامل بودن شخص آمر و ناهى محسوب نمى‏شود؛ همان گونه که در کلام رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل شده است: «مروا بالمعروف و إن لم تفعلوه و انهوا عن المنکر و إن لم تجتنبوه کلّه؛ امر به معروف و نهى از منکر کنید هر چند خودتان به آن عمل نکرده باشید و نهى از منکر کنید هر چند از تمام منکرات اجتناب نکرده باشید».(12)

ولى به یقین اگر گوینده، پیش از دیگران به آن چه مى‏گوید عمل کند تأثیر کلام او فوق العاده خواهد بود؛ زیرا تأثیر عمیق سخن، هنگامى است که از دل برآید؛ در این صورت، لا جرم بر دل نشیند. هنگامى شنونده باور مى‏کند که سخن گوینده از دل بر آمده که آن را در اعمال وى مشاهده کند؛ به همین دلیل پیشوایان بزرگ دین؛ پیغمبر اکرم و امامان معصوم‏علیهم السّلام و پویندگان آن‏ها همیشه از این روش پیروى مى‏کردند؛ در میدان جنگ در صفوف نخست جاى مى‏گرفتند و در عبادت از همه بیش‏تر تلاش مى‏کردند تا آن جا که قرآن مجید گاه به پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله هشدار مى‏دهد که این همه خود را براى عبادت به‏

زحمت نیفکند: «طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏»(13) و امیر مؤمنان على علیه السّلام در یکى از کلماتش مى‏فرماید: «کنّا إذا احمرّ البأس اتّقینا برسول اللّه فلم یکن أحد منّا أقرب إلى العدوّ منه؛ هرگاه آتش جنگ، سخت شعله‏ور مى‏شد ما به رسول خدا پناه مى‏بردیم و در آن ساعت، هیچ یک از ما به دشمن از او نزدیک‏تر نبود».(14)

و مى‏دانیم اگر على علیه السّلام مردم را در این خطبه و خطبه‏هاى دیگر دعوت به زهد در دنیا و بى اعتنایى به زرق و برق آن مى‏کند، خود سر آمد زاهدان روزگار است و سراسر زندگانى او گواه و شاهد بر زهد بى‏مانند اوست.

اگر پیشوایان کشورهاى اسلامى در این مسیر حرکت داشتند یعنى خود و بستگان و اطرافیانشان پیش از دیگران به قوانین عمل مى‏کردند، به یقین تأثیر و نفوذ سخنانشان در توده‏هاى مردم بسیار زیاد بود.


1) سند خطبه:از جمله منابعى که بخشى از این خطبه در آن نقل شده، «غرر الحکم آمدى» است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 422) و از کتاب «تمام نهج البلاغه» چنین بر مى‏آید که این خطبه در منابع دیگرى بوده و اضافاتى داشته است؛ از جمله «پیشگویى علی علیه السّلام درباره حجر الاسود» که به وسیله بعضى از دشمنان از مکه به بلاد دیگر منتقل مى‏شود پس از مدّتى به جاى نخست بازگردانده مى‏شود. (کتاب تمام نهج البلاغه، صفحه 287).

2) «أراح» از ماده «اراحة» به معناى باز گرداندن حیوانات به هنگام غروب به آغل‏ها و استراحت گاهشان است؛ ولى گاه به حرکت دادن حیوانات در هر زمان اطلاق مى‏شود و در عبارت مذکور، منظور همین است.

3) «سائم» در اصل به معناى کسى است که دنبال چیزى مى‏رود؛ سپس به معناى چوپانى که حیوانات را به چرا مى‏برد و یا حیواناتى که به چرا مى‏روند، استعمال شده است و در عبارت مزبور به معناى چوپان است (بنابر این هم معناى متعدّى دارد و هم لازم).

4) «وبىّ» (از ماده وبا) به معناى کسى است که به بیمارى وبا یا هر نوع بیمارى واگیردار مبتلا شده است و «مرعى وبى» در عبارت مذکور به معناى چراگاه وباخیز یا آلوده به بیمارى است.

5) «دوىّ» از ماده «داء» به معناى بیمارى گرفته شده و «دوىّ» به آب یا غذایى مى‏گویند که آلوده و بیمارى‏زاست.

6) «مدى» جمع «مدیة» (بر وزن لقمه) به معناى چاقو و کارد است.

7) «مولج» به معناى راه ورود به چیزى است و از ماده «ولوج» (بر وزن ورود) گرفته شده است.

8) اصول کافى، جلد 8، صفحه 57.

9) «مفضیه» در اصل از ماده «فضاء» به معناى توسعه و وسعت است؛ بنابر این «افضاء» به معناى توسعه دادن است و هنگامى که کسى با دیگرى تماس کامل بگیرد در حقیقت وجود را با کمک دیگرى وسعت بخشیده است. این واژه به معناى خلوت کردن با کسى براى بیان اسرار نیز به کار مى‏رود، و در جمله یاد شده به همین معناست.

10) «أفرغه» از ماده «افراغ» در اصل به معناى ریختن مایه سیّالى از ظرف است؛ به گونه‏اى که ظرف اوّل خالى شود سپس در معناى القاى مطالب مختلف به دیگرى به کار رفته است.

11) براى توضیح بیش‏تر در زمینه علم غیب و چگونگى علم پیامبران و امامان به جلد پنجم همین کتاب، صفحه 366 رجوع فرمایید.

12) میزان الحکمه، جلد 6، حدیث 12776. این سخن یک نکته روانى دارد و آن این که هرگاه انسان دیگران را به خوبى‏ها دعوت کند و از بدى‏ها باز دارد و خودش عمل نکند، در پیش وجدان خویش شرمنده مى‏شود و این شرمندگى او را به سوى نیکى‏ها و پرهیز از بدى‏ها دعوت مى‏کند.

13) طه، آیه 1- 2.

14) بخش دوّم کلمات قصار، صفحه 9.