و من کلام له علیه السّلام
«لمّا اجتمع الناس الیه و شکوا ما نقموه على عثمان و سألوه مخاطبته لهم و استعتابه لهم، فدخل علیه فقال:»
از سخنان امام علیه السّلام است
در آن هنگام که مردم نزد او جمع شدند و از عثمان شکایت کردند و از آن حضرت خواستند که با عثمان در این زمینه صحبت کند (و از او بخواهد از خطاها و اشتباهاتش دست بردارد) امام علیه السّلام بر عثمان وارد شد (و با لحنى مؤدّبانه و آمیخته با احترام به او چنین) سخنان زیر را ایراد فرمود:
خطبه در یک نگاه
همان گونه که از شأن ورود خطبه دانستیم مقصود اصلى از آن نصیحت عثمان و هشدار دادن مؤدبانه و دلسوزانه براى جلوگیرى از خلافکارىهاى دستگاه او بوده است و از سه بخش تشکیل یافته است:
بخش اوّل، خطاب به شخص عثمان است؛ خطاب یک ناصح مشفق به شخصى که او را بر لب پرتگاه مىبیند. در این بخش امام علیه السّلام روى آگاهىهاى عثمان به احکام اسلام و سوابق او در خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تکیه کرده تا او را از انحراف و اشتباه باز دارد.
در بخش دوّم، امام علیه السّلام یک بحث جامع و کلّى درباره پیشوایان عادل و ظالم و ویژگىهاى هر یک بیان فرموده که مىتواند سرمشقى براى هر زمان و هر مکان باشد و سپس به عثمان هشدار مىدهد که بازیچه دست اطرافیان خود و امثال مروان نشود.
در بخش سوّم، پاسخى از عثمان نقل شده که امام علیه السّلام بعد از شنیدن آن پاسخ راهکار خروج و نجات از وضع موجود را به او ارائه مىفرماید؛ ولى افسوس که این نصایح در وى مؤثر واقع نشد و حوادث تلخ و دردناک و خشونت بارى به دنبال آن رخ داد.
بخش اوّل
إنّ النّاس ورائی و قد استسفرونی بینک و بینهم، و و اللّه ما أدری ما أقول لک! ما أعرف شیئا تجهله، و لا أدلّک على أمر لا تعرفه. إنّک لتعلم ما نعلم. ما سبقناک إلى شیء فنخبرک عنه، و لا خلونا بشیء فنبلّغکه. و قد رأیت کما رأینا، و سمعت کما سمعنا، و صحبت رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کما صحبنا. و ما ابن أبی قحافة و لا ابن الخطّاب بأولى بعمل الحقّ منک، و أنت أقرب إلى أبی رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- وشیجة رحم منهما؛ و قد نلت من صهره ما لم ینالا. فاللّه اللّه فی نفسک! فإنّک- و اللّه- ما تبصّر من عمى، و لا تعلّم من جهل، و إنّ الطّرق لواضحة، و إنّ أعلام الدّین لقائمة.
ترجمه:
مردم، به سراغ من آمدهاند و مرا میان خود و تو سفیر قرار دادهاند. به خدا! نمىدانم چه چیز را براى تو بگویم؟ من مطلبى را که تو از آن بى اطلاع باشى (در مورد حقوق مردم) سراغ ندارم، و نمىتوانم تو را به چیزى راهنمایى کنم که از آن آگاه نیستى؟ (چرا که) آن چه را که ما (در این زمینه) مىدانیم، مىدانى و ما به چیزى سبقت نگرفتهایم که تو را از آن آگاه سازیم و مطلبى پنهانى نزد ما نیست که به تو ابلاغ کنیم. آن چه را ما (در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله) دیدهایم تو نیز دیدهاى و آن چه را ما شنیدهایم همانند ما شنیدهاى و همان گونه که ما با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله همنشین بودیم تو نیز همنشین بودهاى (علاوه بر این) فرزند ابى
قحافه (ابو بکر) و پسر خطاب (عمر) در اجراى اعمال نیک از تو سزاوارتر نبودند؛ چرا که تو به رسول خدا از نظر پیوند خویشاوندى از آن دو نزدیکترى تو به افتخار دامادى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نائل شدى که آنها نشدند. خدا را! خدا را! (اى عثمان) به جان خود رحم کن؛ چرا که به خدا سوگند! تو کور نیستى تا بینایت کنند و جاهل نیستى تا تعلیمت دهند؛ زیرا راهها آشکارند و نشانههاى دین بر پا و روشن! (از خدا بترس و به کار مردم رسیدگى کن)
شرح و تفسیر
اتمام حجت امام علیه السّلام با عثمان
براى روشن شدن محتواى خطبه لازم است به شرایط و اوضاعى که سبب گفتگوى امام علیه السّلام با عثمان با این لحن و این بیان شد اشاره کنیم و از همه بهتر این که زمام قلم را به دست مورّخ معروف، طبرى بسپاریم. او مىگوید:
«هنگامى که مردم، اعمال عثمان را دیدند (منظور حیف و میل عظیم در بیت المال و سپردن مقامهاى کلیدى حکومت اسلامى به دست نا اهلان و ظالمان و ستمگران) جمعى از اصحاب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که در مدینه بودند، نامهاى به لشکریان اسلام که در مرزها پراکنده شده بودند نوشتند که مضمونش چنین بود: «شما براى جهاد در راه خداوند متعال و عظمت دین محمد خارج شدید، ولى بدانید آیین محمد را کسى که در این جاست خراب کرده، بیایید و آیین او را نجات دهید».
سربازان از هر سو به مدینه آمدند (به ویژه گروه عظیمى از مصریان که مورد ظلم و ستم عمّال خلیفه قرار گرفته بودند در مدینه حاضر شدند و بعد از حوادث زیادى) سرانجام عثمان به دست مردم کشته شد.(2)
در همان زمان که فریاد مردم از مظالم عثمان برخاسته بود گروهى خدمت امام علیه السّلام آمدند و براى پایان دادن به وضع موجود از طریق مسالمت آمیز از آن حضرت خواستند
که در جایگاه نماینده و سفیر مردم با عثمان سخن بگوید و اتمام حجّت کند. امام علیه السّلام سخنان مزبور را ایراد کرد و آن چه براى انصراف عثمان و اطرافیان او از ظلم و ستم بر مردم لازم بود به او فرمود.
سخنان امام علیه السّلام در این خطبه کاملا موافق فصاحت و بلاغت و با استفاده از نکات دقیق روان شناسى ایراد شده است تا شاید طرف مقابل بر سر عقل آید و خطرى که در کمین اوست و جهان اسلام را نیز با سختىها مواجه مىکند، دریابد.
امام علیه السّلام نخست از علم و آگاهى عثمان به احکام اسلامى در مورد رعایت حقوق مردم و ترک ظلم و ستم سخن مىگوید و مىفرماید: «مردم، به سراغ من آمدهاند و مرا میان خود و تو سفیر قرار دادهاند. به خدا! نمىدانم چه چیز را براى تو بگویم؟ من مطلبى را که تو از آن بىاطلاع باشى (در مورد حقوق مردم) سراغ ندارم، و نمىتوانم تو را به امرى راهنمایى کنم که از آن آگاه نیستى؟ (چرا که) آن چه را که ما (در این زمینه) مىدانیم، مىدانى و ما به چیزى سبقت نگرفتهایم که تو را از آن آگاه سازیم و مطلبى پنهانى نزد ما نیست که به تو ابلاغ کنیم» (إنّ النّاس ورائی و قد استسفرونی(3) بینک و بینهم، و و اللّه ما أدری ما أقول لک! ما أعرف شیئا تجهله، و لا أدلّک على أمر لا تعرفه. إنّک لتعلم ما نعلم. ما سبقناک إلى شیء فنخبرک عنه، و لا خلونا بشیء فنبلّغکه).
روشن است که منظور امام علیه السّلام از این تعبیرات این نیست که عثمان در علم و دانش و آگاهى به پایه امام مىرسید؛ بلکه منظور این است در مورد حوادثى که روى داده و زشتى ظلم و ستم و لزوم رعایت حقوق مردم عثمان آن چه لازم است، مىدانست؛ نه تنها عثمان بلکه افراد عادى نیز از احکام باخبر بودند. این مسأله از بدیهیات بود و به گفته ابن ابى الحدید، کودکان- تا چه رسد به عاقلان بزرگسالان- صحیح و خطا را در آن
مىدانستند.(4) بنابر این، اگر کسانى تصوّر کردهاند جملههاى یاد شده دلیل بر این است که عثمان از نظر علم و آگاهى در رتبه على علیه السّلام بود سخت در اشتباهند. على علیه السّلام به فرموده پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله «باب علم مدینة النّبى» بود. على علیه السّلام کسى بود که طبق روایات اسلامى «علم الکتاب» به طور کامل نزد او بود و عملا پناهگاهى علمى امّت، در همه مشکلات بود.بعضى از خلفا از خدا مىخواستند که اگر مشکلى پیش آید على علیه السّلام مشکل گشاى آنان باشد و على علیه السّلام مشکل گشاى آن حاضر نباشد زنده نمانند (اللّهمّ لا تبقنی لمعضلة لیس لها ابن ابی طالب).(5)
سپس در ادامه این سخن، امام به سوابق عثمان در اسلام اشاره کرده مىفرماید:«آن چه را ما (در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله) دیدهایم تو نیز دیدهاى و آن چه را ما شنیدهایم همانند ما شنیدهاى و همانگونه که ما با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله همنشین بودیم تو نیز همنشین بودهاى» (و قد رأیت کما رأینا، و سمعت کما سمعنا، و صحبت رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کما صحبنا).
اشاره به این که تو سالها با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بودى و حقایق اسلام و احکام آن را از آن بزرگوار شنیدهاى؛ بنابر این هرگز نباید مسائلى به این روشنى در باب حقّ الناس و حقّ بیت المال و عدالت اجتماعى بر تو مخفى بماند.
آن گاه از طریق سوّمى براى تأثیر گذاردن بر افکار عثمان وارد مىشود و او را با ابوبکر و عمر مقایسه مىکند، چرا که آنها هرگز کارهایى را که عثمان کرد، انجام ندادند؛ هر چند اشتباهات دیگرى داشتند؛ مىفرماید: «(علاوه بر این) فرزند ابى قحافه (ابوبکر) و پسر خطّاب (عمر) در انجام دادن اعمال نیک از تو سزاوارتر نبودند؛ چرا که تو به رسول خدا از نظر پیوند خویشاوندى از آن دو نزدیکترى تو به افتخار دامادى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نائل شدى
که آنها نشدند» (و ما ابن أبی قحافة و لا ابن الخطّاب بأولى بعمل الحقّ منک، و أنت أقرب إلى أبی(6) رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- و شیجة رحم منهما؛ و قد نلت من صهره ما لم ینالا).
با توجه به این که «وشیجة» در اصل به معناى ریشه درخت یا طنابى که از لیف خرما درست مىکنند، است. سپس به پیوند نزدیک خویشاوندى اطلاق شده است. امام علیه السّلام مىخواهد به او گوشزد کند که تو رابطه خویشاوندى با پیغمبر دارى زیرا عثمان در جد نزدیکتر (عبد مناف) به پیغمبر مىرسد.
در این جا امام علیه السّلام براى نفوذ در فکر عثمان از وسایل مختلف استفاده مىکند تا او را براى پذیرش حق آماده سازد. امام علیه السّلام تمام نکات روان شناسى و آیین بلاغت را در این خطبه در برابر مخاطبش به کار برده است؛ ولى افسوس خلیفه سوّم چنان در گرداب حکومت فاسد فرو رفته بود که با این بیانات وافى و شافى نیز نتوانست خود را رهایى بخشد.
به هر حال، امام علیه السّلام در پایان این عبارت از خطبه، سخنانش اوج مىگیرد و خلیفه را مخاطب ساخته چنین مىگوید: «خدا را! خدا را! (اى عثمان) به جان خود رحم کن؛ چرا که به خدا سوگند! تو کور نیستى تا بینایت کنند و جاهل نیستى تا تعلیمت دهند؛ زیرا راهها آشکارند و نشانههاى دین بر پا و روشن! (از خدا بترس و به کار مردم رسیدگى کن)» (فاللّه اللّه فی نفسک! فإنّک- و اللّه- ما تبصّر من عمى، و لا تعلّم من جهل، و إنّ الطّرق لواضحة، و إنّ أعلام الدّین لقائمة).
به این ترتیب امام علیه السّلام براى بازگرداندن عثمان به مسیر صحیح، از طرق مختلف وارد
شد. گاه مىفرماید: تو از حسن و قبح این امور آگاهى و گاه مىفرماید: تو همه شنیدنىها را از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله شنیدى و گاه نیز مىفرماید: دست کم مانند خلیفه اوّل و دوّم رفتار کن. تو به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از آنها نزدیکترى و به این کار سزاوارتر؛ و سرانجام مىگوید: راه حق و عدالت روشن است و چشم تو بینا؛ چرا از بىراهه مىروى و جان خود را به خطر مىافکنى؟
ولى با تأسف فراوان هیچ یک از این بیانات دلسوزانه و خیر خواهانه در او اثر نگذاشت و سرانجام شد، آن چه نمىبایست بشود.
نکته
بهترین راه نفوذ در دیگران
هنگامى که شخص به ظاهر فهمیدهاى دست به کارهاى خطرناک مىزند و انسان آگاهى مىخواهد او را از خواب غفلت بیدار کند، بهترین راه آن است که نخست، قلب او را به سوى خود جلب کند و نقاط مثبت او را به او یادآورى نماید؛ مثلا بگوید: تو داراى فلان پایه تحصیلى هستى؛ در خانواده آبرومندى مىباشى، در میان مردم سابقه بسیارى دارى تا او در خود احساس شخصیت کند و به گوینده اعتماد نماید و حاضر به پذیرش شود.
سپس او را به امثال و اقرانش مقایسه نماید تا به اصطلاح رگ غیرت او به حرکت در آید و سرانجام نسبت به خطرهایى که در پیش رو دارد به او هشدار دهد.
امام علیه السّلام که استاد فصیحان و بلیغان جهان است و با رموز و پیچ و خم مسائل تربیتى و روانى آشناست؛ تمام این نکات را در این جا به عثمان یادآورى شد؛ فرمود: تو هم داماد پیامبرى(7) و هم از نظر خویشاوندى از خلیفه اوّل و دوّم به او نزدیکتر مىباشى. سابقه تو در اسلام زیاد است و سالها همنشین پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بودى و مسائلى را که من مىخواهم
براى تو بازگو کنم، چیزى نیست که بر کسى مخفى باشد؛ سخن از ظلم دستگاه تو و حیف و میل بیت المال و از میان بردن حقوق مردم است.
ولى خلیفه سوّم، چنان گرفتار خیالات واهى و در چنگال اطرافیانش بود- همان اطرافیانى که بسیارى از آنها از تفالههاى زمان جاهلیّت بودند- که نتوانست نصیحت این ناصح مشفق و معلّم دلسوز را بپذیرد و خود را رها سازد.
از آن چه گفته شد روشن مىشود که تعبیرات این خطبه، براى عثمان فضیلتى به شمار نمىآید.
بخش دوّم
فاعلم أنّ أفضل عباد اللّه عند اللّه امام عادل، هدی و هدى، فأقام سنّة معلومة، و أمات بدعة مجهولة. و إنّ السّنن لنیّرة، لها أعلام، و إنّ البدع لظاهرة، لها أعلام. و إنّ شرّ النّاس عند اللّه إمام جائر ضلّ و ضلّ به، فأمات سنّة مأخوذة، و أحیا بدعة متروکة. و إنی سمعت رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- یقول: «یؤتى یوم القیامة بالإمام الجائر و لیس معه نصیر و لا عاذر، فیلقى فی نار جهنّم، فیدور فیها کما تدور الرّحى، ثمّ یرتبط فی قعرها». و إنی أنشدک اللّه ألّا تکون إمام هذه الأمّة المقتول، فإنّه کان یقال:یقتل فی هذه الأمّة إمام یفتح علیها القتل و القتال إلى یوم القیامة، و یلبس أمورها علیها، و یبثّ الفتن فیها، فلا یبصرون الحقّ من الباطل؛ یموجون فیها موجا، و یمرجون فیها مرجا.
فلا تکوننّ لمروان سیّقة یسوقک حیث شاء بعد جلال السّنّ و تقضّی العمر.
فقال له عثمان: کلّم النّاس فی أن یؤجّلونی، حتّى أخرج إلیهم من مظالمهم، فقال علیه السّلام:
ما کان بالمدینة فلا أجل فیه، و ما غاب فأجله وصول أمرک إلیه.
ترجمه:
بدان، برترین بندگان نزد خدا پیشواى عادلى است که خود، هدایت شده و دیگران را هدایت مىکند؛ سنتهاى شناخته شده را بر پا مىدارد و بدعتهاى ناشناخته را مىمیراند؛ چرا که سنتها روشن و نورانىاند و نشانههاى مشخص دارند و بدعتها آشکارند و علامتهایى دارند، (و نا آشنا بودن بدعتها دلیل روشنى بر عدم مشروعیت آنهاست) بدترین مردم نزد خداوند پیشواى ستمگرى است که هم خود، گمراه است و هم مردم به وسیله او گمراه مىشوند، کسى که سنّتهاى مقبول را از میان برده و بدعتهاى متروک را زنده کرده است، من از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که فرمود: روز قیامت، پیشواى ستمگر را حاضر مىکنند؛ در حالى که نه یاورى با اوست و نه عذر خواهى، سپس او را در آتش دوزخ مىافکنند و همچون سنگ آسیا در آن، به گردش در مىآید (و همان رسوایى او را مىبینند) آن گاه او را در قعر دوزخ به زنجیر مىکشند.
من تو را به خدا سوگند مىدهم نکند تو همان پیشواى مقتول این امّت باشى! چرا که گفته مىشد (پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىفرمود:) «در این امّت، پیشوایى به قتل مىرسد که بعد از آن درهاى کشتار و جنگ به روى این امت تا قیامت گشوده خواهد شد!» امور این امّت را بر آنها مشتبه مىکند؛ فتنه و فساد را در میان آنان گسترش مىدهد؛ به گونهاى که حق را از باطل تمییز نمىدهند و به سختى در آن فتنه غوطهور مىشوند و به شدّت در هم آمیخته و فاسد خواهند شد، مبادا مرکب راهوار مروان شوى (و زمام خود را به دست او بسپارى) تا تو را هر جا مىخواهد ببرد؛ آن هم بعد از این سنّ و سال و گذراندن عمر (و تجربیات فراوان).
(هنگامى که سخن مولا به این جا رسید) عثمان گفت: با مردم سخن بگو و از آنان بخواه به من مهلت دهند تا از حقوق (از دست رفته) آنها رهایى یابم. امام علیه السّلام فرمود:آن چه مربوط به مدینه است مهلتى در آن نیست و آن چه مربوط به بیرون مدینه است مهلتش رسیدن دستور تو به آنهاست.
شرح و تفسیر
نشانههاى پیشوایان عادل و ستمگر
امام علیه السّلام در بخش نخستین این خطبه، عثمان را به طور خاص، مخاطب قرار داده بود و آن چه را گفتنى بود براى او بازگو کرد تا از راه خطرناکى که گام در آن نهاده بود بازگردد و خشم و غضب مردم را فرو نشاند و از آن بالاتر خدا را از خود راضى کند.
ولى در این بخش از خطبه به سراغ ضوابط کلى و عمومى براى پیشوایان عادل مىرود و سپس به ذکر صفات پیشوایان گمراه مىپردازد تا از این طریق، مسیر صحیح را به خلیفه نشان دهد.
مىفرماید: «بدان، برترین بندگان نزد خدا پیشواى عادلى است که خود، هدایت شده و دیگران را هدایت مىکند؛ سنتهاى شناخته شده را بر پا مىدارد و بدعتهاى ناشناخته را مىمیراند؛ چرا که سنتها روشن و نورانىاند و نشانههاى مشخص دارند و بدعتها آشکارند و علامتهایى دارند، (و در واقع نا آشنا بودن بدعتها دلیل روشنى بر عدم مشروعیت آنها است)» (فاعلم أنّ أفضل عباد اللّه عند اللّه امام عادل، هدی و هدى، فأقام سنّة معلومة، و أمات بدعة مجهولة. و إنّ السّنن لنیّرة، لها أعلام، و إنّ البدع لظاهرة، لها أعلام).
امام علیه السّلام نخست بر این موضوع مهم انگشت مىگذارد که برترین بندگان خدا امام عادل است؛ چرا چنین نباشد، در حالى که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله چنین روایت شده: «عدل ساعة خیر من عبادة ستّین سنة قیام لیلها و صیام نهارها؛ یک ساعت، اجراى عدالت بهتر از عبادت شصت سال است که هر شب به نماز مشغول باشد و همه روزها به روزه داشتن».(8)
و بعد ویژگىهاى امام عادل را بیان مىکند؛ نخست این که او از طریق قرآن و وحى و عقل سلیم هدایت یافته و سپس مردم را به راه راست و صراط مستقیم هدایت مىکند؛
چون برنامههاى سازنده فرهنگى از مهمترین وظایف پیشواى عادل است.
و در سوّمین و چهارمین وصف، اقامه سنتهاى معلوم و اماته بدعتهاى مجهول را مىشمرد؛ زیرا امام عادل باید برنامهریزى دقیقى داشته باشد که سنتهاى حسنه به فراموشى سپرده نشود و پاکى و تقوا و آگاهى و تعاون بر نیکىها و امر به معروف و نهى از منکر همچنان در صحن جامعه آشکار و مورد توجه باشد و به عکس، بدعتهاى زشت و خرافات و اختلافات و کشمکشها و خلاصه آن چه را پیغمبران الهى با زحمتهاى فراوان از بین امتهاى الهى برچیدند، دوباره زنده نشود و به ویژه تصریح مىفرماید:سنتها و بدعتها همه نشانه دارد. نشانه سنتها امنیّت و آرامش اجتماع، شکوفایى استعدادها و توجّه مردم به معنویات است و به عکس، نشانه بدعتها، نابهسامانى، اختلاف، آلودگىها و پیوستن به خرافات است.
ویژگىهاى پیشواى ظالم (امام جائر) درست نقطه مقابل امام عادل است او هم خودش گمراه است و هم مردم را به گمراهى مىکشاند، هم سنتهاى الهى را به فراموشى مىسپارد و هم بدعتهاى فراموش شده را زنده مىکند و مىدانیم متأسفانه برنامهاى را که خلیفه سوّم و دار و دسته او در مورد تقسیم پستهاى حکومت اسلامى و بیت المال دنبال مىکردند، منطبق بر همین ویژگىهاى امام جائر بود.
سپس به نقطه مقابل آن اشاره فرموده، مىگوید: «بدترین مردم نزد خداوند پیشواى ستمگرى است که هم خود، گمراه است و هم مردم به وسیله او گمراه مىشوند، کسى که سنّتهاى مورد قبول را از میان برده و بدعتهاى متروک را زنده کرده است» (و إنّ شرّ النّاس عند اللّه إمام جائر ضلّ و ضلّ به، فأمات سنّة مأخوذة، و أحیا بدعة متروکة).
بدیهى است زمانى پایههاى عدالت در جامعه محکم مىشود که سنن الهى- که ضامن خیر و سعادت انسانهاست- زنده شود و بدعتهایى که مردم را به فساد و تباهى و ظلم و تبعیض مىکشاند متروک شود. پیشوایى که عکس این کار انجام مىدهد، به طور
طبیعى غرق ظلم و فساد و تباهى خواهد شد و بدترین خلق خداست؛ چرا که نه تنها خود را تیره بخت مىکند، بلکه جامعهاى را به بدبختى و تیره روزى مىکشاند.
امام علیه السّلام در ادامه این سخن، حدیث تکان دهندهاى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل مىکند و مىفرماید: «من از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که مىفرمود: روز قیامت، پیشواى ستمکار را حاضر مىکنند؛ در حالى که نه یاورى با اوست و نه عذر خواهى، سپس او را در آتش دوزخ مىافکنند و همچون سنگ آسیا در آن، به گردش در مىآید آن گاه او را در قعر دوزخ به زنجیر مىکشند» (و إنی سمعت رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- یقول: «یؤتى یوم القیامة بالإمام الجائر و لیس معه نصیر و لا عاذر، فیلقى فی نار جهنّم، فیدور فیها کما تدور الرّحى، ثمّ یرتبط فی قعرها(9)»).
تعبیر «و لیس معه نصیر و لا عاذر» اشاره به این است که او در دنیا افرادى داشت که در مشکلات، او را یارى مىکردند و در خطاها و ظلمها براى او عذر تراشى مىنمودند و او نیز براى حفظ آنان سرمایههاى فراوانى هزینه مىکرد؛ ولى در آن روز، اثرى از آنان نیست.تنهاى تنها در دادگاه عدل الهى حضور مىیابد و چون سیاه نامه اعمالش آشکار است، به زودى به جهنم سوق داده مىشود.
جمله «فیدور فیها کما تدور الرحى» (در جهنم همچون سنگ آسیاب به چرخش در مىآید) ممکن است اشاره به این باشد که چرخش در آتش جهنّم اوّلا سبب سوزش بیشتر و ثانیا موجب جلب توجه دوزخیان و رسوایى است.
سپس امام علیه السّلام به نکته مهمّى در ارتباط با آینده عثمان اشاره مىکند و شدیدا به او هشدار مىدهد و مىفرماید: «من تو را به خدا سوگند مىدهم نکند تو همان پیشواى مقتول این امّت باشى! چرا که گفته مىشد (پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىفرمود:) در این امّت، پیشوایى به قتل مىرسد که بعد از آن درهاى کشتار و جنگ به روى این امت تا قیامت
گشوده خواهد شد!» (و إنی أنشدک(10) اللّه الّا تکون إمام هذه الأمّة المقتول، فإنّه کان یقال: یقتل فی هذه الأمّة إمام یفتح علیها القتل و القتال إلى یوم القیامة).
گرچه امام علیه السّلام گوینده این سخن را معرفى نفرموده، ولى روشن است که او کسى جز پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نمىتواند باشد و این همان پیش بینى دقیقى است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرموده بود که مظالم و ستمها سبب کشته شدن عثمان گشت و به دنبال آن- و به بهانه خون عثمان- کشت و کشتار و جنگ و جدالهاى عظیمى به وقوع پیوست و آثار و تبعات آن را حتى در عصر خود به سبب اختلافاتى که در میان مسلمین باقى مانده مشاهده مىکنیم.
شاهد این سخن، حدیثى است که در سنن ابن داود از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل شده است که فرمود: «و إنّما أخاف على أمّتی الأئمّة المضلّین و اذا وضع السّیف فی أمّتی لم یرفع عنها إلى یوم القیامة؛ من درباره امّتم از پیشوایان گمراه مىترسم؛ زیرا هنگامى که (به خاطر این پیشوایان) شمشیر در امّت من گذارده شود تا روز قیامت برداشته نخواهد شد».(11)
به دنبال این سخن، امام علیه السّلام به شرح بیشترى درباره کلام پیامبر پرداخته و مىفرماید:«امور این امّت را بر آنها مشتبه مىکند؛ فتنه و فساد را در میان آنان گسترش مىدهد؛ به گونهاى که حق را از باطل تمییز نمىدهند و به سختى در آن فتنه غوطهور مىشوند و به شدّت درهم آمیخته و فاسد خواهند شد» (و یلبس أمورها علیها، و یبثّ الفتن فیها، فلا یبصرون الحقّ من الباطل؛ یموجون(12) فیها موجا، و یمرجون(13)
فیها مرجا).(14) جمله «و یلبس امورها علیها» اشاره به این است که سیاست بازان حرفهاى، امور را بر مردم مشتبه مىکنند به ظاهر براى خون خواهر خلیفه مقتول، ولى به منظور دستیابى به خلافت، حقایق را بر مردم مشتبه مىسازند؛ ظالم را مظلوم و مظلوم را ظالم معرفى مىکنند.
و جمله «یبثّ الفتن فیها» که اشاره به گسترش فتنهها در امت است، نتیجه آن است و جملههاى بعد، جنبه نتیجهگیرى دارد که از یک سو تشخیص حق از باطل مشکل مىشود و از سوى دیگر، مردم در میان امواج فتنهها غوطهور مىگردند تفاوت «یموجون …» و «یمرجون …» در این است که اولى اشاره به درگیرى تودههاى عظیم مردم در فتنهها است و دومى اشاره به اختلاط گروههاى حق و باطل در جامعه است؛ به گونهاى که شناخت حق از باطل مشکل مىشود.
قابل توجه این که آن چه پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در این روایت پیش بینى فرموده بود و امام امیر المؤمنین علیه السّلام به شرح آن پرداخت تمام آن بىکم و کاست به وقوع پیوست. عثمان و اطرافیان او به دلیل مظالم گسترده، مردم را بر ضد خود شوراندند و نتیجه آن قتل عثمان بود و به دنبال آن گروههاى تبهکار و بنى امیه و آل حرب به بهرهبردارى سیاسى از این حادثه روى آوردند و اختلاف در میان مردم اوج گرفت؛ حق و باطل به هم آمیخته و سیل
خون در میان مسلمین جارى شد. عواقب دردناک آن نیز بعد از گذشتن قرنها همچنان به چشم مىخورد.
درباره علل شورش مردم بر ضد عثمان و عوامل قتل او در جلد اول و دوم این کتاب به قدر کافى بحث کردهایم.(15)
سپس امام علیه السّلام به مهمترین عامل انحراف عثمان- که تمام تیره روزىهاى او از آن نشأت گرفت یعنى تسلیم بى قید و شرط بودن در برابر مروان- اشاره کرده، چنین مىفرماید: «مبادا مرکب راهوار مروان شوى (و زمام خود را به دست او بسپارى) تا تو را هر جا مىخواهد ببرد؛ آن هم بعد از این سنّ و سال و گذراندن عمر (و تجربیات فراوان)» (فلا تکوننّ لمروان سیّقة(16) یسوقک حیث شاء بعد جلال(17) السّنّ و تقضّی العمر(18)).
در تواریخ نقل شده که سن عثمان در آن زمان 82 سال بود.(19)
بىشک، مروان بن حکم، مهمترین نقش را در حکومت عثمان داشت؛ به گونهاى که کارها مطابق میل او پیش مىرفت؛ حتى زمانى که عثمان، نصایح امام علیه السّلام را شنید و تصمیم بر عذرخواهى از مردم گرفت، مروان شدیدا به مخالفت برخاست و مانع جبران
خطاهاى او شد و در حقیقت، آتش خشم مردم را شعلهورتر ساخت و سبب قتل عثمان شد و چه بسا این کار حساب شده بود؛ به این امید که بعد از عثمان، معاویه یا خودش به خلافت برسد.
هنگامى که سخن مولا على علیه السّلام به این جا رسید، عثمان سخت متأثر شد و به حضرت عرض کرد: «با مردم سخن بگو و از آنان بخواه به من مهلت دهند تا از حقوق (از دست رفته) آنها رهایى یابم» (فقال له عثمان: کلّم النّاس فی أن یؤجّلونی، حتّى أخرج إلیهم من مظالمهم).
امام علیه السّلام در پاسخ او سخن جامع و پر معنا و کوتاهى ذکر کرد، فرمود: «آن چه مربوط به مدینه است مهلتى در آن نیست و آن چه مربوط به بیرون مدینه است مهلتش رسیدن دستور تو به آنهاست» (فقال علیه السّلام: ما کان بالمدینة فلا أجل فیه، و ما غاب فأجله وصول أمرک إلیه).
اشاره به این که مهلت، در این گونه موارد (که مخصوصا جنبه حادّ دارد و ممکن است منشأ شورشهاى عظیمى گردد، معنا ندارد؛ علاوه بر این که مهلت گرفتن، معمولا براى تهیه مقدمات است و براى باز گرداندن حقوق مردم به آنها مقدّماتى لازم نیست. آن چه در مدینه است، دستور آن فورا صادر مىشود که از ظالمان بگیرند و به مظلومان بدهند و آن چه در نقاط دور دست است کافى است که دستور آن صادر شود و با پیک سریع فرستاده شود.
بیان مذکور ممکن است اشاره به این نکته باشد که سیاست بازان حرفهاى هنگامى که در تنگناها قرار مىگیرند براى فرار از زیر بار مسئولیت، به دفع الوقت متوسّل مىشوند و از طرف مقابل، مهلت مىخواهند؛ به این امید که در این فرصت، آتش جوش و خروش او خاموش گردد یا بتوانند با یک ضربه کارى طرف را از میدان بیرون کنند؛ امام علیه السّلام جلوى این کار را با گفتار پر معناى خود مىگیرد و عثمان را وادار به تسلیم مىکند.
در تاریخ آمده است که عثمان در مقابل این سخن تسلیم شد؛ ولى تقاضا کرد که در مورد مدینه فقط سه روز به او مهلت داده شود. امام علیه السّلام فرمود: مانعى ندارد و از نزد عثمان بیرون آمد و به مردمى که در انتظارش بودند آن چه را گذشته بود خبر داد و قراردادى میان آنها و عثمان مرقوم داشت که در آن عثمان سه روز مهلت داده شده بود تا حقوق پایمال شده را به جایگاه اصلیش برگرداند و فرماندارانى را که مورد نفرت مردم بودهاند، عزل کند. از او در این نامه عهد و پیمان بسیار محکمى گرفت و گروهى از مهاجران و انصار را گواه آن قرار داد؛ به دنبال آن، مردم دست از عثمان کشیدند و به سراغ کارشان رفتند به امیدى که به زودى به عهد و پیمان خود وفا کند؛ غافل از این که او مىخواست در این سه روز آماده نبرد با مخالفان گردد و سلاح جمعآورى کند و او لشکر عظیمى از بردگان خمس (خمس غنایم) آماده ساخت. هنگامى که سه روز گذشت، دیدند همه چیز بر سر جاى خود مانند سابق است و همین امر، باعث شورش شدید مردم بر ضدّ عثمان شد؛ شورشى که ماجرایش طولانى است و به کشته شدن عثمان انجامید. جالب این است که تمام آن چه گفتیم، طبرى مورّخ معروف در تاریخ معروف خود نقل کرده است.(20)
چند نکته درباره حادثه قتل عثمان
درباره قتل عثمان و حوادث قبل و بعد از آن، مطالب بسیارى است که ما در مجلدات قبل، در تفسیر خطبههاى متعددى به بسیارى از آنها اشاره کردهایم و در این جا نیز لازم است به چند نکته اشاره کنیم:
1- بى تردید، قتل عثمان حادثه ناگوارى بود؛ چرا که پیامدهاى سوئى براى مسلمین داشت و همان گونه که در روایتى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله پیش بینى شده بود، سبب گردید که اختلافات زیادى میان مسلمانان بروز کند و خونهاى زیادى ریخته شود؛ هر چند مقصّر اصلى در این حادثه، شخص عثمان و یاران و همکاران او بودند که حکومت اسلامى را از
شکل اصلى بیرون بردند و انواع تبعیضها و ظلم و فسادها را در جامعه اسلامى رواج دادند.
2- قابل توجّه است که این حادثه در مدینه و در برابر چشم صحابه اعم از مهاجران و انصار واقع شد و کمتر کسى به یارى عثمان برخاست؛ گویا همه با سکوت آمیخته با رضایت، حرکت خودجوش مردم را بر ضدّ او امضا مىکردند؛ بلکه طبق آن چه در تاریخ طبرى نقل شده، گروهى از صحابه رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله به یکدیگر نامه نوشتند که جهاد با دشمن را فعلا رها کنید؛ زیرا جهاد در مدینه است، نه در سرزمین روم (چرا که حکومت اسلامى به فساد گراییده و اصلاح آن بر هر چیز مقدّم است). تنها کسى که به یارى عثمان برخاست و جلو تندروىها را گرفت، امیر مؤمنان على علیه السّلام بود که فرزندان خود را مأمور حمایت از او ساخت!! زیرا مىدانست قتل عثمان آثار منفى زیادى به همراه دارد؛ هر چند شورش مردم به قدرى شدید بود که این حمایت نیز مؤثر نشد.
3- امیر مؤمنان على علیه السّلام در خطبه مزبور، پیش از آن که اعتراضات مردم به اوج خود برسد، بهترین نصایح و اندرزها را به عثمان گوشزد کرد و به او شدیدا هشدار داد که هر چه زودتر از این راه باز گردد و اشتباهات خود را اصلاح کند و او قول داد به آن عمل کند؛ امّا یا نخواست و یا اطرافیان او نگذاشتند که در برابر خواستههاى به حق مردم تسلیم شود.
از بعضى کتب تواریخ استفاده مىشود که او به دلیل تعصب شدیدى که نسبت به اقوام و بستگان خود داشت حاضر نبود به اشتباهات خود درباره آنها صریحا اعتراف کند و بعد از نصایح امیر مؤمنان على علیه السّلام عرض کرد: من کار خلافى نکردم. من صله رحم نمودم (اگر اموال بیت المال را به خویشاوندانم بخشیدهام از باب صله رحم بوده است) و افراد فقیر را بىنیاز کرده و بىپناهان را پناه دادهام و کسانى را به امارت و ولایت برگزیدهام که شبیه برگزیدگان عمر بودند! امام علیه السّلام فرمود: عمر، چنان بر والیان خود مسلّط بود که اگر مرتکب خلافى مىشدند آنها را به شدیدترین وجهى مجازات مىکرد؛ ولى تو در برابر
خویشاوندانت ضعیف و ناتوانى و به کارهاى خلاف آنها اهمّیّت نمىدهى.(21)
و عجبتر این که عثمان به دنبال این ماجرا به منبر رفت و به گونه طلب کارانهاى با مردم سخن گفت؛ عصاره سخن عثمان چنین بود: مردم هر چیزى آفتى دارد و آفت این امت، بدگویان و غیبت کنندگانند؛ سخنهاى نادرستى را مىگویند و شما هم چشم و گوش بسته به دنبال آنها حرکت مىکنید. شما امورى را بر من عیب گرفتهاید که همان را براى عمر پسندیده دانستید، زیرا او شما را با دست و پاى خود مىکوبید و با سخنان خشنش شما را قلع و قمع مىکرد؛ به همین دلیل جرأت نداشتید بر او ایراد بگیرید؛ ولى من از در ملایمت و محبّت وارد شدم و حتى سخن خشنى نگفتم و شما نسبت به من جسور شدید. به خدا سوگند! من یاوران و مدافعان زورمند بسیارى دارم که اگر اشاره کنم به یارىام مىشتابند. کارى نکنید که من منطقى را در پیش گیرم که آن را دوست ندارم.
زبانتان را ببندید و بر امراى خود طعن و سرزنش و عیب جویى نکنید. من چه حقّى را از شما پایمال کردم؟! چرا غوغا مىکنید؟!
در این جا مروان برخاست صدا زد: مردم! اگر مایل باشید داورى را به دست شمشیر مىسپاریم که میان ما و شما حکم کند. عثمان عصبانى شد گفت: خاموش باش! بگذار من با اصحابم سخن بگویم؛ مگر به تو سفارش نکردم سخن نگو! مروان خاموش شد و عثمان از منبر فرود آمد.(22)
این تعبیرات نشان مىدهد که عثمان یا کاملا از اوضاع و احوال بىخبر بود و یا آن قدر نسبت به بستگان و خویشاوندانش خوشبین بود که ظلم و ستمهاى آنها را عین عدالت مىپنداشت و چنان در چنگال آنان اسیر بود که توان تغییر مسیر حوادث را نداشت.(23)
1) سند خطبه:همان گونه که در بالا اشاره شد هنگامى که خلافکارىهاى تشکیلات عثمان زیاد شد و برملا گشت، مردم براى این که راه مسالمت را در این ماجرا بپویند از امیر مؤمنان على علیه السّلام تقاضا کردند که سفیر و ترجمان آنها نزد عثمان باشد و با بیان فصیح و بلیغ و مو شکافى که دارد عثمان را نصیحت کند.داستان این سفارت قبل از «سیّد رضى»، «بلاذرى» در «انسان الاشراف» و «طبرى» مورّخ معروف در حوادث سنه 34 ق و «ابن عبد ربّه» در «عقد الفرید» و «مرحوم شیخ مفید» در کتاب «الجمل» نقل کردهاند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 387).
2) تاریخ طبرى، جلد 3، صفحه 401- 400، حوادث سنه 35 ق.
3) «استفسرونى» از ماده «سفارت» گرفته شده و «سفیر» به کسى مىگویند که میان دو کس یا کشور واسطه پیام رسانى باشد.
4) شرح ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 263.
5) الغدیر، جلد 6، صفحه 93.
6) شگفتآور این که کلمه «أبی» که در نسخه صبحى صالح نقل شده، در هیچ یک از نسخههاى دیگر دیده نشده. مرحوم شارح بحرانى، شارح خویى، علّامه جعفرى، محمد عبده، ابن ابى الحدید، مغنیه، تسترى و صاحب مصادر نهج البلاغه هیچ یک کلمه «أبی» را در این جا ذکر نکردند و به نظر مىرسد که از اشتباهات صبحى صالح؛ به خصوص این که چنین تعبیرى در کلمات على علیه السّلام نسبت به پیامبر دیده نشده است.
7) عثمان، همسر رقیه و پس از آن ام کلثوم، دختران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود.
8) میزان الحکمه، جلد 6، حدیث 11973.
9) طبرى در تاریخ خود قسمت عمده خطبه را که مشتمل بر این حدیث است در جلد 3، صفحه 376 در حوادث سنه 34 نقل کرده است.
10) «أنشد» (به صورت ثلاثى مجرّد است بر وزن «اقتل») از ماده «نشد» (بر وزن قتل) به معناى یادآورى نمودن و تقاضا کردن است و «انشاد ضالّه» به معناى اطلاع گرفتن از مردم درباره گم شده است.
11) سنن ابن داود، جلد 4، حدیث 4252.
12) «یموجون» از ماده «موج» در اصل به معناى حرکت و چین خوردگى سطح آب بر اثر وزش باد و امثال آن است و به معناى کنایى در کثرت و اضطراب و آشفتگى نیز به کار مىرود.
13) «یمرجون» از ماده «مرج» (بر وزن خرج یا بر وزن فلج) به معناى مخلوط کردن یا فرستادن و رها کردن است و از آن جا که اختلاط و به هم ریختگى و رها کردن چیزى به حال خود، سبب فساد مىشود، این واژه به معناى فاسد شدن نیز به کار رفته است.
14) از کلمات بعضى از شارحان نهج البلاغه چنین بر مىآید که این قسمت را نیز جزو حدیث پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله دانستهاند ولى با توجه به این که حدیث فوق در بعضى از منابع معروف (مانند سنن ابن داوود) بدون این ذیل آمده استفاده مىشود که سخن پیامبر همان قسمت بالاست که با جمله «الى یوم القیامة» پایان مىگیرد.
15) به جلد 1، صفحه 371 تا 376 (با عنوان علل شورش بر ضد عثمان) و جلد 2، صفحه 232 تا 241 (با عنوان عوامل قتل عثمان) و همان جلد، صفحه 488 (با عنوان کارهاى عثمان که موجب خشم عمومى شد) مراجعه فرمایید.
16) «سیقة» (بر وزن سیّدة) صفت مشبهه از ماده «سوق» (بر وزن فوق) گرفته شده به معناى حیوان راهوارى است که آن را به هر طرف مىبرند و گاه به معناى حیواناتى است که به دست دشمن مىافتد و آن را با خود مىبرند.
17) «جلال» به معناى بزرگى است و جلال السن به معناى سن بالا است.
18) «تقضّى» و «انقضاء» از یک ریشه گرفته شده و به معناى گذشتن است.
19) تاریخ طبرى، جلد 3، صفحه 441 و 443. اقوال دیگرى نیز در مورد سن عثمان در آن زمان وجود دارد ولى غالبا سن او را 82 سال دانستهاند.
20) تاریخ طبرى، جلد 3، صفحه 404، حوادث سال 35 ق.
21) تاریخ طبرى طبق نقل؛ ابن ابى الحدید، جلد 8، صفحه 264- 265.
22) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 265.
23) درباره ماجراى قتل عثمان و علل شورش بر ضدّ او و اعمالى که مایه خشم و نفرت عمومى مردم شد، در جلد اوّل و دوّم این کتاب سخن گفتیم که قبلا به شماره صفحات آن اشاره شد.