و من خطبة له علیه السّلام
از خطبههاى امام علیه السّلام است (که مطالب متنوعى را در آن مطرح فرموده)
خطبه در یک نگاه
این خطبه طولانى و گسترده از مطالب متنوعى بحث مىکند که در مجموع، تعلیمات گرانبهایى درباره معرفة اللّه و خودسازى ارائه مىدهد و مىتوان آن را در پنج بخش خلاصه کرد:
در بخش اوّل، از عظمت خداوند و حمد و ستایش او با ذکر اسما و صفات پروردگار سخن به میان آمده است.
در بخش دوّم، درباره حقیقت رجا و امیدوارى- که یکى از ارکان سعادت انسان است- سخن مىگوید.
در بخش سوّم، گوشهاى از صفات پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و گفتار و رفتار او- که مىتواند براى همه الگو و اسوهاى باشد- و همچنین صفات پیامبران دیگرى همچون: موسى، داوود و عیسى علیهم السّلام آمده است.
در بخش چهارم، بار دیگر به صفات پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله باز مىگردد، صفاتى که باید سرمشق همگان قرار گیرد.
و سرانجام در بخش پنجم، (آخرین بخش خطبه) امام علیه السّلام از ساده زیستى خود سخن به میان آورده و با ضرب المثل زیبایى «فعند الصّباح یحمد القوم السّرى» (صبحگاهان رهروان شب مورد ستایش قرار مىگیرند) خطبه را به پایان مىبرد.
بخش اوّل
أمره قضاء و حکمة، و رضاه أمان و رحمة، یقضی بعلم، و یعفو بحلم.
اللّهمّ لک الحمد على ما تأخذ و تعطی، و على ما تعافی و تبتلی؛ حمدا یکون أرضى الحمد لک، و أحبّ الحمد إلیک، و أفضل الحمد عندک. حمدا یملأ ما خلقت، و یبلغ ما أردت. حمدا لا یحجب عنک، و لا یقصر دونک.
حمدا لا ینقطع عدده، و لا یفنى مدده، فلسنا نعلم کنه عظمتک إلّا أنّا نعلم أنّک «حیّ قیّوم، لا تأخذک سنة و لا نوم». لم ینته إلیک نظر، و لم یدرکک بصر. أدرکت الأبصار، و أحصیت الأعمال، و أخذت بالنّواصی و الأقدام.و ما الّذی نرى من خلقک، و نعجب له من قدرتک، و نصفه من عظیم سلطانک، و ما تغیّب عنّا منه، و قصرت أبصارنا عنه، و انتهت عقولنا دونه، و حالت ستور الغیوب بیننا و بینه أعظم. فمن فرّغ قلبه، و أعمل فکره، لیعلم کیف أقمت عرشک، و کیف ذرأت خلقک، و کیف علّقت فی الهواء سماواتک، و کیف مددت على مور الماء أرضک، رجع طرفه حسیرا، و عقله مبهورا، و سمعه و الها، و فکره حائرا.
ترجمه:
فرمان او قطعى و حکیمانه است و رضاى او امان و رحمت. با علم و آگاهى داورى مىکند و با حلم و بردبارى عفو مىنماید. خداوندا سپاس و ستایش مخصوص توست، در برابر آن چه مىگیرى و آن چه عطا مىکنى و بر عافیت و بلایى که مىفرستى؛ حمد و
سپاسى که رضایت بخشترین حمدها نزد تو باشد؛ حمدى که محبوبترین حمدها در پیشگاه توست؛ حمدى که برترین حمدها نزد تو خواهد بود. حمدى که تمام جهان خلقت را پر کند و تا آن جا که خواستهاى، برسد؛ حمدى که از تو محجوب و پوشیده نماند و در پیشگاه تو کاستى نداشته باشد؛ حمدى که عددش پایان نگیرد و در پهنه زمان، فنا در آن راه نیابد.
(خداوندا) کنه عظمت تو را هرگز درک نمىکنیم، جز این که مىدانیم تو زنده و قائم به ذات خود و دیگران قائم به تواند. هیچ گاه خواب سبک و سنگین، تو را فرا نمىگیرد (تا از بندگانت غافل شوى). افکار (بلند پرواز) هرگز به تو نمىرسد و چشمها (ى تیزبین) تو را نمىبیند؛ ولى تو چشمها (و حرکات آنها) را مىبینى و اعمال و کردار (بندگان) را احصا مىکنى و زمام همگان به دست توست.
(خداوندا) آن چه از مخلوقات را مشاهده مىکنیم و از قدرتت در شگفتى فرو مىرویم و وصف عظمت سلطنت تو را بیان مىکنیم، چه اهمّیّتى دارد؟! در حالى که آن چه از ما پوشیده و پنهان است و چشمانمان از دیدن آن قاصر و عقل ما در برابر درکشان ناتوان است و پردههاى غیب میان ما و آنها فاصله افکنده، بس عظیمتر است.
(آرى!) آن کس که قلبش را از همه چیز تهى کند و فکرش را به کار گیرد تا بداند چگونه عرش را بر پا ساختهاى و مخلوقاتت را آفریدهاى، چگونه کرات آسمان را در هوا معلق کردهاى، زمینت را بر روى امواج آب، گستردهاى، به یقین دیده فهمش وا مىماند؛ عقلش مبهوت مىشود؛ شنوایىاش حیران، و اندیشهاش سرگردان مىماند!!
شرح و تفسیر
ناتوانى اندیشهها در برابر عظمت او
امام علیه السّلام در بخش اوّل خطبه، نخست به چهار موضوع به صورت بسیار فشرده اشاره مىفرماید: امر خداوند، رضا، داورى و عفو او. مىفرماید:
«فرمان او قطعى و حکیمانه است» (أمره قضاء و حکمة).
یعنى در عین قاطعیت، آمیخته با حکمت است؛ نه همچون اوامر مستبدان و قدرتمندان زورگو که فرمان قطعى مىدهند، اما حکمتى در آن وجود ندارد.
«امر» در این جمله، معناى وسیعى دارد؛ هم اوامر تکوینى را شامل مىشود، مانند ««إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»؛ فرمان او هنگامى که چیزى را اراده کند، مىگوید: موجود باش، آن هم فورا موجود مىشود!».(2)
و هم اوامر تشریعیه را مانند: ««إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى»؛ خداوند شما را به عدالت و احسان و کمک به خویشان امر مىکند»(3) و در هر حال اوامر او داراى حکمت، و فواید بىشمارى است که عاید بندگان مىشود.
سپس مىافزاید: «و رضاى او امان و رحمت» (و رضاه أمان و رحمة).
ممکن است کسانى از فردى راضى شوند و به او امان دهند، اما امان آمیخته با وحشت باشد؛ اما امان الهى چنین نیست؛ آمیخته با رحمت است.
در جمله سوّم از داورى خدا سخن مىگوید و مىفرماید: «با علم و آگاهى داورى مىکند» (یقضی بعلم).
نه مانند بسیارى از انسانها که داورىشان نا آگاهانه و آمیخته با جهل است.
و در چهارمین جمله مىفرماید: «و با حلم و بردبارى عفو مىکند» (و یعفو بحلم)
آرى، عفو او با حلم او آمیخته است و کسانى را که عفو کرد، مؤاخذه و مجازات نمىکند.نه همچون انسانها که گاه بر سر لطف مىآیند و عفو مىکنند و گاه بر سر غضب مىنشینند و عفو شدگان را مجازات مىکنند.
سپس امام علیه السّلام، با ذکر این اوصاف چهار گانه به سراغ حمد و ستایش خدا مىرود؛ حمدى که هشت بار در این بخش تکرار شده و در هر مرحله، وصف خاصى براى آن شده
است. آن گاه امام علیه السّلام به حمد و ستایش پروردگار مىپردازد؛ حمد و ستایشى بسیار فصیح و بلیغ و پر مایه. عرض مىکند: «خداوندا سپاس و ستایش مخصوص توست، در برابر آن چه مىگیرى و بر آن چه عطا مىکنى و بر عافیت و بلایى که مىفرستى» (اللّهمّ لک الحمد على ما تأخذ و تعطی، و على ما تعافی و تبتلی).
اشاره به این که در همه حال، تو را حمد و ستایش مىکنم؛ چرا که مىدانم از ناحیه توست خیر و سعادت؛ اگر نعمتى مىبخشى کرامت است و اگر مىگیرى عنایت. اگر سلامت و عافیت مىدهى، سعادت است و اگر بیمارى و گرفتارى مىدهى، آن نیز داراى مصلحت است. کارى بدون حکمت نمىکنى و هر چه از سوى توست، رحمت است.
سپس به اوصاف این حمد مىپردازد و شش وصف براى آن ذکر مىکند که با وصفى که در عبارت قبل ذکر شد هفت وصف مىشود و آن را حمد و سپاسى جامع از هر نظر مىسازد.
عرض مىکند: «حمد و سپاسى که رضایت بخشترین حمدها نزد تو باشد؛ حمدى که محبوبترین حمدها در پیشگاه توست؛ حمدى که برترین حمدها نزد توست.
حمدى که تمام جهان خلقت را پر کند و تا آن جا که خواستهاى، برسد؛ حمدى که از تو محجوب و پوشیده نماند و در پیشگاه تو کاستى نداشته باشد؛ حمدى که عددش پایان نگیرد و در پهنه زمان، فنا در آن راه نیابد» (حمدا یکون أرضى الحمد لک، و أحبّ الحمد إلیک، و أفضل الحمد عندک. حمدا یملأ ما خلقت، و یبلغ ما أردت.حمدا لا یحجب عنک، و لا یقصر دونک. حمدا لا ینقطع عدده، و لا یفنى مدده).
این حمد و سپاس، جامعترین حمدها است؛ نه زمان محدودى دارد، نه تعداد معین، نه مکان خاصى دارد و نه قصور و حجابى. سراسر زمان و مکان را پر مىکند و به پیشگاه حق مىرسد و برترین حمدهاست.
اضافه بر این، حمدى است بر عافیت و بلا و گرفتن و اعطا که از این نظر هم جامعیّت
دارد. بنابر این حمدى است بر همه چیز، در هر زمان و هر مکان، در هر حال و در هر شکل و در هر صورت.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بحث صفات جمال و جلال خدا مىپردازد و وصفى بلیغ در این زمینه دارد. نخست از درک عظمت خدا ابراز عجز مىکند و مىگوید:«خداوندا، کنه عظمت تو را هرگز درک نمىکنیم» (فلسنا نعلم کنه عظمتک).
چرا که خداوند وجودى نامحدود و بى پایان است از هر نظر و موجود محدودى چون بشر، هر کس که باشد، از درک آن نامحدود عاجز و ناتوان است. اما براى این که تصور نشود این سخن به معناى عدم امکان شناخت خدا و تعطیل صفات است بلافاصله به ذکر معرفت اجمالى از طریق بیان هشت وصف از اوصاف ثبوتیه و سلبیه او مىپردازد و مىگوید: (گر چه ما به درک کنه ذات تو قادر نیستیم) «جز این که مىدانیم تو زنده و قائم به ذات خود و دیگران قائم به تواند. هیچگاه خواب سبک و سنگین، تو را فرا نمىگیرد (تا از بندگانت غافل شوى)» (إلّا أنّا نعلم أنّک «حیّ قیّوم، لا تأخذک سنة و لا نوم»).
و در ادامه مىافزاید: «افکار (بلند پرواز) هرگز به تو نمىرسد و چشمها (ى تیزبین) تو را نمىبیند؛ ولى تو چشمها (و حرکات آنها) را مىبینى و اعمال و کردار (بندگان) را احصا مىکنى و زمام همگان به دست توست» (لم ینته إلیک نظر، و لم یدرکک بصر.أدرکت الأبصار، و أحصیت الأعمال، و أخذت بالنّواصی و الأقدام).
وصف خداوند به «حىّ» نه به معناى حیات ظاهرى و مادى است که آثارش نمو و رشد و تولید مثل و حس و حرکت است؛ بلکه حیات واقعى است که به معناى «علم» بى پایان و «قدرت» بر همه هستى مىباشد.
«قیوم» کسى است که قائم به ذات و همه چیز قائم به او باشد؛ زیرا او واجب الوجود است و واجب الوجود به چیزى نیاز ندارد و همگان نیازمند اویند.
جمله «لا تأخذک سنة و لا نوم» اشاره به این که علم و آگاهى و لطف و عنایت او نسبت به بندگان، دائمى است؛ چنین نیست که گاهى بیدار باشد و بداند و بندگان را
مشمول عنایت فرماید و گاه در خواب فرو رود و از آنها غافل شود.
جمله «لم ینته إلیک نظر …» اشاره به این است که نه علم و دانش انسان احاطه به ذات پاک او پیدا مىکند- چرا که ذاتش نامحدود است- و نه چشم ظاهر او را مىبیند؛ چرا که نه جسم است و نه جهت دارد و نه رنگ؛ ولى او گردش چشمها را مىبیند و کوچکترین اعمال را حساب مىکند.
منظور از «أخذت بالنّواصی و الأقدام»- با توجه به این که «نواصى» جمع «ناصیة» به معناى موهاى جلوى سر است و «اقدام» جمع «قدم» به معناى پاها است- قدرت و غلبه خداوند بر همه کس و همه چیز است؛ زیرا هر گاه موى پیش سر انسان یا حیوانى را بگیرند و یا پاى کسى را ببندند، قدرت به طور کامل از او سلب مىشود.
سپس امام علیه السّلام براى اثبات این اوصاف جمال و جلال و معرفى پروردگار متعال به سراغ جهان خلقت مىرود و از عظمت آن، سخن مىگوید؛ سخنى بسیار عمیق و پر مایه؛ و نشان مىدهد جهانى را که مىبینیم و درک مىکنیم با تمام عظمتى که دارد در برابر آن چه نمىبینیم و درک نمىکنیم قطرهاى در برابر دریاست. مىفرماید: «(خداوندا) آن چه از مخلوقات را مشاهده مىکنیم و از قدرتت در شگفتى فرو مىرویم و وصف عظمت سلطنت تو را بیان مىکنیم، چه اهمّیّتى دارد؟! در حالى که آن چه از ما پوشیده و پنهان است و چشمانمان از دیدن آن قاصر و عقل ما در برابر درکشان ناتوان است و پردههاى غیب میان ما و آنها فاصله افکنده، بس عظیمتر است» (و ما الّذی نرى من خلقک، و نعجب له من قدرتک، و نصفه من عظیم سلطانک، و ما تغیّب عنّا منه، و قصرت أبصارنا عنه، و انتهت عقولنا دونه، و حالت ستور الغیوب بیننا و بینه أعظم).
آرى، آن چه امروز مىبینیم- با آن که علوم و دانشها در مورد جهان آفرینش فوق العاده گسترش پیدا کرده است- در برابر آن چه نمىبینیم و درک نمىکنیم بسیار کوچک است. دانشمندان امروز از عوالمى خبر مىدهند که کره زمین ما در برابر آن مانند نقطه
کوچکى است در گوشه کتاب بزرگى از یک کتابخانه عظیم! از کرات بزرگى در آسمان خبر مىدهند که سى میلیارد برابر کره زمین است! از سیاه چالههاى بزرگى سخن مىگویند که سه میلیارد برابر خورشید ماست (سیاه چالهها اجرام فوق العاده سنگینىاند که همه چیز را در خود جذب مىکنند؛ حتى نور را که در برخورد با سایر اجرام بازگشت دارد و به همین دلیل در نظر ما در پهنه آسمان، به صورت چالههاى سیاهى خودنمایى مىکند).
در همین کره زمین ما که سیاره بسیار کوچکى است، میلیونها نوع گیاه و حیوان در اعماق دریاها و جنگلها وجود دارد که هنوز دیده تیز بین دانشمندان امروز آن را شناسایى نکرده است.
آرى، عالم ملک و ملکوت، آن قدر گسترده است که عقول از درک آن، عاجز است و افکار درباره آن حیران و توجّه به این حقیقت ما را به عظمت آفریننده آن آشنا مىسازد و این بزرگترین درس توحید و خداشناسى است. در حدیثى از امام سجاد على بن الحسین علیه السّلام مىخوانیم که فرمود: «لو اجتمع أهل السّماء و الأرض أن یصفوا اللّه بعظمته لم یقدروا؛ اگر تمام اهل آسمان و زمین جمع شوند که عظمت خدا را به وصف درآورند، قادر نیستند!».(4)
سپس در تکمیل این سخن مىافزاید: «(آرى!) آن کس که قلبش را از همه چیز تهى کند و فکرش را به کار گیرد تا بداند چگونه عرش را بر پا ساختهاى و مخلوقاتت را آفریدهاى، چگونه کرات آسمان را در هوا معلّق کردهاى، و زمینت را بر روى امواج آب، گستردهاى، به یقین دیده فهمش وا مىماند؛ عقلش مبهوت مىشود؛ شنوایىاش حیران، و اندیشهاش سرگردان مىماند!!» (فمن فرّغ قلبه، و أعمل فکره، لیعلم کیف أقمت عرشک، و کیف ذرأت(5) خلقک، و کیف علّقت فی الهواء
سماواتک، و کیف مددت على مور(6) الماء أرضک، رجع طرفه(7) حسیرا(8)، و عقله مبهورا(9)، و سمعه و الها، و فکره حائرا).
امام علیه السّلام در این تعبیرات زیبا و پر معنا انگشت اشارت روى چهار موضوع از عظمت آفرینش نهاده: بر پا کردن عرش، آغاز آفرینش، معلّق بودن کرات در آسمان و پیدایش زمین از زیر آب که هر یک از دیگرى شگفتانگیزتر است و به دنبال آن روى چهار گونه از آثار حیرت و سرگردانى تکیه کرده: خستگى چشم، مبهوت شدن عقل، واله شدن گوش، حیران شدن فکر.
درباره تفسیر عرش، سخن بسیار است؛ اما آن چه از آیة الکرسى استفاده مىشود این است که عرش، عالمى است فوق این آسمان و زمینى که ما مىبینیم؛ زیرا مىفرماید:««وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»» (توجّه داشته باشید که شاهان سابق داراى دو گونه تخت بودند: تخت کوتاهى که کرسى نامیده مىشد و در روزهاى عادى از آن استفاده مىکردند و تخت بلند پایهاى که عرش نام داشت و در اعیاد و روزهاى رسمى بر فراز آن مىنشستند؛ سپس این دو تعبیر کنایهاى از درجات مختلف عظمت شد. قرآن آسمان و زمینى را که ما مىبینیم کرسى خدا مىشمارد؛ بنابر این عرش او مرتبهاى بالاتر از آن است).
از این رو ممکن است عرش اشاره به عالم ماوراى طبیعت یعنى عالم فرشتگان و کروبیان باشد و(10) یا عالمى از جهان ماده، ماوراى آنچه در دسترس ماست.
جمله (و کیف مددت على مور الماء أرضک) ممکن است اشاره به
«دحو الارض» و سر بر آوردن خشکىها از زیر آبها باشد؛ زیرا در آغاز تمام کره زمین را آب فرا گرفته بود؛ به تدریج آبها در خلل و فرج زمین فرو رفت و خشکىها از زیر آب پیدا شدند.
آرى، به یقین هر چه انسان درباره نظام جهان آفرینش و شگفتىهاى آن، چه در مورد آغاز خلقت و چه در ادامه راه مىاندیشد، حیرانتر مىشود؛ حیرتى آمیخته با عشق آفریننده این دستگاه با عظمت و حیرتى توأم با شناخت و معرفت ذات پاک او.
بخش دوّم
منها: یدّعی بزعمه أنّه یرجو اللّه، کذب و العظیم! ما باله لا یتبیّن رجاؤه فی عمله؟ فکلّ من رجا عرف رجاؤه فی عمله. و کلّ رجاء- إلّا رجاء اللّه تعالى- فإنّه مدخول و کلّ خوف محقّق، إلّا خوف اللّه فإنّه معلول یرجو اللّه فی الکبیر، و یرجو العباد فی الصّغیر، فیعطی العبد ما لا یعطی الرّبّ! فما بال اللّه جلّ ثناؤه یقصّر به عمّا یصنع به لعباده؟ أتخاف أن تکون فی رجائک له کاذبا؟ أو تکون لا تراه للرّجاء موضعا؟ و کذلک إن هو خاف عبدا من عبیده، أعطاه من خوفه ما لا یعطی ربّه، فجعل خوفه من العباد نقدا، و خوفه من خالقه ضمارا و وعدا. و کذلک من عظمت الدّنیا فی عینه، و کبر موقعها من قلبه، آثرها على اللّه تعالى، فانقطع إلیها، و صار عبدا لها.
ترجمه:
او گمان مىبرد، به خدا امیدوار است؛ اما سوگند به خدا دروغ مىگوید (اگر راست مىگوید) چرا این امیدوارى در عملش دیده نمىشود؟ زیرا هر کس به چیزى امید دارد، در عملش مشاهده مىشود (همه باید بدانند) هر امیدى جز امید به خداى متعال نابجا، و هر ترس جز ترس از (مخالفت با) خدا نادرست است. (این مدعى دروغین) در مسائل مهم به خدا امید دارد و در مسائل کوچک به بندگان خدا؛ در حالى که تواضع و احترامش در برابر بندگان (براى همان مسائل کوچک) بیش از خداست. چه شده است که تواضع و احترام او براى خداوند متعال کمتر از بندگان است؟ آیا مىترسى در اظهار امید به خدا
دروغگو باشى؟ یا او را شایسته امید نمىدانى؟ (که این هر دو خیالى است باطل) همچنین اگر او از یکى از بندگان خدا بترسد به سبب این خوف، براى او اهمّیّتى قائل مىشود که براى خدا قائل نیست؛ در واقع خوف از بندگان را نقد مىشمرد و خوف از پروردگار خویش را وعدهاى دور از انتظار! (آرى) کسى که دنیا در چشم او بزرگ جلوه کند و جایگاه آن در قلبش مهم باشد، آن را بر خداى متعال مقدّم مىدارد. از همه چیز مىبرد و به دنیا مىپیوندد و برده آن مىشود.
شرح و تفسیر
بردگان دنیا
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بعد از بیان عظمت پروردگار و حمد و سپاس او و نشانههاى ذات پاکش در جهان هستى- که در بخش پیشین گذشت- به پند و اندرز غافلان مىپردازد و به سراغ یکى از مهمترین مسائل یعنى موضوع خوف و رجا مىرود؛ حقیقت آن را مىشکافد و نشانههاى آن را شرح مىدهد و مدعیان دروغینش را رسوا مىسازد؛ مىفرماید: «او گمان مىبرد، به خدا امیدوار است؛ اما سوگند به خدا دروغ مىگوید» (یدّعی بزعمه أنّه یرجو اللّه، کذب و العظیم!).(11)
سپس به ذکر دلیل مىپردازد و مىفرماید: «(اگر راست مىگوید) چرا این امیدوارى در عملش دیده نمىشود؟ زیرا هر کس به چیزى امید دارد، در عملش مشاهده مىشود» (ما باله لا یتبیّن رجاؤه فی عمله؟ فکلّ من رجا عرف رجاؤه فی عمله).
این دلیل بسیار روشنى است. کشاورزى و باغبانى که به گرفتن محصول از زمین و باغش امید دارد به آبیارى مرتب و دفع آفات و فراهم کردن تمام مقدمات و وسایل نمو و
پرورش محصول مىپردازد. اگر باغبان و کشاورزى ادّعاى چنین امیدى را کرد، ولى در خانهاش نشست و دست به کارى نزد، همه مىدانند این یک امید کاذب است؛ خیال امید است، نه امید. امید به لطف پروردگار، هنگامى امید راستین است که همگام با اطاعت فرمان او و قدم گذاشتن در مسیر رضاى او باشد.
در حدیثى نیز از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «خدمتش عرض کردند: گروهى به سراغ گناه مىروند و مىگویند: به لطف خدا امید داریم. امام علیه السّلام فرمود: «کذّبوا لیسوا براجین إنّ من رجا شیئا طلبه و من خاف شیئا هرب منه؛ آنها دروغ مىگویند؛ داراى رجا و امید نیستند. کسى که به چیزى امید دارد، به دنبال آن مىرود و کسى که از چیزى مىترسد از آن مىگریزد».(12)
و بعد در ادامه این سخن به بیان کسى که مبدأ اصلى خوف و رجاست پرداخته، مىفرماید: «هر امیدى جز امید به خداوند متعال نابجا، و هر ترس واقعى جز ترس از (مخالفت با) خدا نادرست است» (و کلّ رجاء- إلّا رجاء اللّه تعالى- فإنّه مدخول(13) و کلّ خوف محقّق(14) إلّا خوف اللّه).
دلیل آن روشن است؛ زیرا هیچ مبدأ خیرى جز خدا وجود ندارد، و هر کسى جز او بتواند خیرى انجام دهد به کمک اوست (لا مؤثّر فی الوجود إلّا اللّه).
بنابر این باید تنها دل به او ببندیم و به او امیدوار باشیم. کسى که مىتواند زیانى برساند و کیفر دهد و مجازات کند، فقط اوست و از دیگران، بىاراده او کارى ساخته نیست؛ همان گونه که قرآن مجید مىگوید: ««وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ»؛ ولى هیچ گاه نمىتوانند بدون اجازه خداوند به کسى ضررى برسانند».(15) درست است که خداوند به بندگان، آزادى عمل داده، ولى این آزادى هرگز از ذات پاک او سلب قدرت نمىکند.
بنابر این تنها باید به ذات پاک او امیدوار و فقط از مخالفت فرمان او بیمناک باشیم.
سپس اشاره به نکته مهمّى مىفرماید و آن تضادّى است که در اعمال مردم در خصوص موضوع خوف و رجا وجود دارد. هرگاه در یک مسأله جزئى به بندهاى امید داشته باشند هزار گونه خضوع و خشوع در مقابل او مىکنند و هرگاه از موضوع کوچکى بترسند خود را جمع و جور مىکنند؛ در حالى که نه در مورد امید به خدا در امور مهمّه و ترس از او در مسائل بزرگ هرگز واکنش مناسبى نشان نمىدهند؛ مىفرماید: «این مدعى کاذب در مسائل مهمّ به خدا امید دارد و در مسائل کوچک به بندگان خدا؛ در حالى که تواضع و احترامش در برابر بندگان (براى همان مسائل کوچک) بیش از خداست» (فإنّه معلول یرجو اللّه فی الکبیر، و یرجو العباد فی الصّغیر، فیعطی العبد ما لا یعطی الرّبّ!).
در ادامه این سخن به علت این موضوع پرداخته، مىفرماید: «چه شده است که تواضع و احترام او براى خداوند متعال کمتر از بندگان است؟ آیا مىترسى در اظهار امید به خدا دروغگو باشى؟ یا او را شایسته امید نمىدانى؟ (که این هر دو خیالى است باطل)» (فما بال اللّه جلّ ثناؤه یقصّر به عمّا یصنع به لعباده؟ أتخاف أن تکون فی رجائک
له کاذبا؟ أو تکون لا تراه للرّجاء موضعا؟).
به یقین، کسى که به خدا اعتقاد دارد و او را بر هر چیز قادر مىشمرد، به رحمانیّت و رحیمیّت وجود و کرمش نیز ایمان دارد. امکان ندارد امیدش به خدا امید کاذبى باشد و یا این که او را شایسته امید نداند. اگر درست در این گونه افکار بیندیشیم، انحراف از اصل توحید و خدا شناسى را در آن به وضوح در مىیابیم.
در حقیقت عصاره کلام مولا این است که ما افرادى را مىبینیم که به امید عطاى کوچکى در خانه کسى مىروند، همه گونه خضوع و احترام مراسم ثنا و تکریم به جا مىآورند و خود را مطیع فرمانش مىشمرند، حال آن که هنگامى که براى بزرگترین حاجات خود در خانه خدا مىآیند آن اظهارات و احترامات و فرمان بردارىها از آنها مشاهده نمىشود و این نیست، جز بر اثر ضعف و ناتوانى در معرفة اللّه و شناخت صفات جلال و جمال او.
سپس امام علیه السّلام از رجا به خوف منتقل مىشود و همین مقایسه را در مورد خوف بیان مىدارد؛ مىفرماید: «همچنین اگر او از یکى از بندگان خدا بترسد به سبب این خوف، براى او اهمّیّتى قائل مىشود که براى خدا قائل نیست؛ در واقع خوف از بندگان را نقد مىشمرد و خوف از پروردگار خویش را (نسیه و) و وعدهاى دور از انتظار!» (و کذلک إن هو خاف عبدا من عبیده، أعطاه من خوفه ما لا یعطی ربّه، فجعل خوفه من العباد نقدا، و خوفه من خالقه ضمارا(16) و وعدا).
به طور مسلّم این برخورد دو گانه، ناشى از ضعف ایمان است؛ چرا که بندگان ضعیف، قدرتى ناچیز دارند که قابل مقایسه با قدرت خدا نیست. اگر تمام قدرت آنها را به اندازه جرقهاى فرض کنیم، قدرت عظیم پروردگار از دریاها آتش سوزان، برتر است. چگونه ممکن است انسانى به چگونگى این دو مبدأ خوف آشنا باشد، ولى از جرقه بترسد و از
دریاى آتش نهراسد؟! البتّه ممکن است منشأ این تفاوت، امید بیش از حد به کرم و لطف خدا باشد که آن نیز ناشى از غفلت است؛ زیرا او ارحم الراحمین است در موضع عفو و رحمت و اشدّ المعاقبین است در موضع عذاب و نقمت.
از آن جا که این برخورد دو گانه با خدا و خلق، ناشى از ضعف شناخت و کوته بینى است، امام علیه السّلام در پایان این بخش از سخنان و دلنشینش به برخورد دو گانه این گونه افراد با دنیا و آخرت مىپردازد؛ مىفرماید: «همچنین کسى که دنیا در چشم او بزرگ جلوه کند و جایگاه آن در قلبش مهمّ باشد، آن را بر خداوند متعال مقدّم مىدارد. از همه چیز مىبرد و به دنیا مىپیوندد و برده آن مىشود!» (و کذلک من عظمت الدّنیا فی عینه، و کبر موقعها من قلبه، آثرها على اللّه تعالى، فانقطع إلیها، و صار عبدا لها).
آرى، این هوا پرستان بىمعرفت، متاع ناچیز و فانى دنیا را نقد و مواهب عظیم و جاویدان آخرت را نسیه مىپندارند و همین سبب مىشود که دنیا را بر آخرت ترجیح دهند و رضاى خلق را بر رضاى خالق مقدّم بشمرند.
درست، عکس پرهیزگاران با ایمان که امام علیه السّلام در خطبه متقین درباره آنها فرموده است: (عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم) خدا در نظر آنان با عظمت جلوه کرده در نتیجه، غیر خدا هر چه هست در نظر آنها کوچک است.
جمله (فانقطع إلیها، و صار عبدا لها) اشاره به این حقیقت است که این دنیا پرستان، سرانجام کارشان به جایى مىرسد که از عبودیت پروردگار خارج مىشوند و به عبودیت دنیا و هواى نفس و شیطان در مىآیند. از توحید و خدا پرستى عملا کنار مىروند و به شرک و دنیا پرستى روى مىآورند.
کار آنها به جایى مىرسد که همچون عمر سعد بر این عقیده پافشارى مىکنند که رها کردن ملک رى به جهت ترس از عذاب قیامت و متنعم شدن به نعمتهاى بهشتى، نقد را با نسیه معامله کردن است و هیچ عاقلى تن به این معامله نمىدهد:
«الا إنّما الدّنیا لخیر معجّل
فما عاقل باع الوجود بدین»(17)
نکته دو بال براى پرواز به سوى خدا!
خوف و رجا یعنى بیم از کیفر و امید به لطف و رحمت خدا، قوىترین انگیزه حرکت به سوى تقوا و پاکیزگىهاست.
هیچ کس بدون این دو نمىتواند در آسمان قرب حق پرواز کند و به اوج قاف قرب او راه یابد.
همان گونه که امید به نتایج لذت بخش پیروزى در امتحان و بیم از آثار سقوط و رفوزه شدن تمام نیروهاى یک محصل و دانشجو را براى پیمودن مسیر علوم و دانشها بسیج مىکند، در پیمودن راه معنویت نیز بهرهگیرى از این بیم و امید ضرورى است. در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: «أعلى النّاس منزلة عند اللّه أخوفهم منه؛ برترین مردم از نظر مقام در پیشگاه خدا خائفترین آنهاست».(18)
امام صادق علیه السّلام مىفرماید: «لا یکون المؤمن مؤمنا حتّى یکون خائفا راجیا، و لا یکون خائفا راجیا حتّى یکون عاملا لما یخاف و یرجو؛ مؤمن، مؤمن نخواهد بود تا داراى خوف و رجا باشد و خوف و رجا نخواهد داشت مگر این که با آن چه مىترسد یا امید دارد هماهنگ عمل کند».(19)
ولى بهرهگیرى از این دو در صورتى امکان دارد که خوف و رجا کاذب نباشد و نشانه
کاذب نبودنش، عمل هماهنگ با آن است.
ولى متأسفانه بسیارى از مردم، نسبت به امور دنیا و خوف و رجاى صادقى دارند؛ در حالى که نسبت به آخرت گرفتار خوف و رجاى کاذبند.
در همین زمان که این ستور را مىنویسیم نوعى بیمارى شدید «ذات الرّیه» به نام «سارس» پیدا شده که به نوعى کشنده است (حدّاکثر از یک صد نفر مبتلا به این بیمارى شش نفر قربانى مىشود) ولى براى پرهیز از ابتلاى به آن چنان اقدامات احتیاطى شروع شده که فراتر از آن امکان ندارد. در مناطق آلوده همه جا را سمپاشى مىکنند؛ همه با ماسک حرکت مىکنند؛ هر شخص مظنونى را معاینه مىکنند؛ مراکز تجمع را تعطیل کردهاند؛ جشن شادى و مجلس عزا نمىگیرند؛ در فرودگاهها همه مسافران به دقت از این نظر کنترل مىشوند. این همان خوف صادق است. آیا مؤمنان در مورد خوف از کیفرهاى الهى در قیامت که به مراتب از این سنگینتر است چنین عکس العملى نشان مىدهند؟!!
امام أمیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه مذکور تعجب مىکنند که چگونه بعضى از مردم در مقابل خوف اندکى از انسانها عکس العمل سریع و قوى نشان مىدهند، ولى در برابر خوف خدا چنین نیستند!
درباره رجا هم همین گونه است؛ ولى اولیاء اللّه چنان بودند که از خوف خدا در محراب عبادت مانند بید مىلرزیدند و گاه صیحه مىزدند و مدهوش مىشدند.
سخن در این زمینه بسیار است. هدف در این جا اشاره کوتاهى براى تکمیل بحثها بود. با حدیث نابى این گفتار را پایان مىدهیم.
امام صادق علیه السّلام مىفرماید: کان ابى یقول: إنّه لیس من عبد مؤمن إلّا و فی قلبه نوران، نور خیفة و نور رجاء لو وزن هذا لم یزد على هذا و لو وزن هذا لم یزد على هذا؛ پدرم مىفرمود: هر بنده مؤمنى در قلبش دو نور است نور خوف و نور رجا، هر یک وزن شود اضافه بر دیگرى نخواهد بود.(20)
بخش سوّم
و لقد کان فی رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کاف لک فی الأسوة، و دلیل لک على ذمّ الدّنیا و عیبها، و کثرة مخازیها و مساویها، إذ قبضت عنه أطرافها، و وطّئت لغیره أکنافها، و فطم عن رضاعها، و زوی عن زخارفها.
ترجمه:
براى تو (اى دلباخته دنیا) کافى است که روش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را سرمشق خود قرار دهى و دلیل و راهنماى خود در نکوهش دنیا و مذمت آن و رسوایى فراوان و بدىهایش بشمارى؛ چه این که مواهب دنیا از او گرفته شد و براى دیگران آماده گشت. او از پستان دنیا جدا و از زخارف و زیبایىهایش بر کنار شده بود.
شرح و تفسیر
اقتدا به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله
در آخرین جملههاى بخش سابق این خطبه، امام علیه السّلام از دنیا پرستانى سخن به میان آورد که عبد ذلیل و بنده اسیر دنیا شدهاند؛ همه چیز را رها کرده و به دنیا چسبیدهاند.امام علیه السّلام براى بیدار ساختن این گروه، نسخههاى عملى بسیار مفیدى از زندگى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و انبیاى پیشین مىدهد. نخست از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله سخن مىگوید و مىفرماید:«براى تو (اى دلباخته دنیا) کافى است که روش رسول خدا را- که درود حق بر او و خاندانش باد- سرمشق خود قرار دهى و دلیل و راهنماى خود در نکوهش دنیا و عیب آن
و رسوایى فراوان و بدىهایش بشمارى» (و لقد کان فی رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کاف لک فی الأسوة، و دلیل لک على ذمّ الدّنیا و عیبها، و کثرة مخازیها(21) و مساویها).
قابل توجه این که امام علیه السّلام در این جا پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را هم اسوه مىشمرد و هم دلیل.در واقع این دو تعبیر هر دو به یک نتیجه مىرسد و آن پیروى کردن از آن پیشواى بزرگ و تطبیق دادن زندگى خویش با زندگى اوست؛ ولى از نظر معنا تفاوت لطیفى با هم دارد.اسوه، اشاره به این مىکند که ما زندگى خود را با زندگى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله تطبیق دهیم؛ ولى دلیل اشاره به این دارد که او ما را به سوى خود فرا مىخواند.
امام علیه السّلام در ادامه این سخن به ذکر دلیل مىپردازد و مىفرماید: «چه این که جوانب دنیا از او (پیامبر صلّى اللّه علیه و آله) گرفته شد و براى دیگران آماده گشت. (او چیزى از متاع دنیا در اختیار نداشت و دنیا پرستان همه چیز داشتند) او از پستان دنیا جدا و از زخارف و زیبایىهایش بر کنار شده بود» (إذ قبضت عنه أطرافها، و وطّئت لغیره أکنافها، و فطم(22) عن رضاعها، و زوی(23) عن زخارفها(24)).
او در زمانى مىزیست که قیصرها و کسرىها در کاخهاى افسانهاى در ناز و نعمت و در لا به لاى انواع زینت مىزیستند؛ در جزیرة العرب بعضى ثروتمندان بزرگ بودند که امکانات فراوان داشتند. حتى در زمانى که به قدرت رسید و غنایم فراوان در اختیارش قرار گرفت، زندگى بسیار ساده و فقیرانه و زاهدانه داشت و به آن زندگى افتخار مىکرد «الفقر
فخری»(25) مىفرمود: این سخن نه بدان معنا است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله توان و قدرت دستیابى به این امور را نداشت؛ بلکه او خود به چنین زندگىاى مایل نبود؛ لذا در روایات آمده است که فرشتهاى نزد پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله آمد و کلید خزائن زمین را در دست داشت؛ عرض کرد: «یا محمّد هذه مفاتیح خزائن الأرض یقول لک ربّک إفتح و خذ منها ما شئت من غیر أن تنقص شیئا عندی؛ اى محمد! اینها کلیدهاى خزائن زمین است. پروردگارت مىگوید: هر یک را مىخواهى بگشا و هر چه مىخواهى از آن بردار؛ بى آن که چیزى از مقام تو نزد من کاسته شود». رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «الدّنیا دار من لا دار له و لها یجمع من لا عقل له؛ دنیا سراى کسى است که از سراى آخرت بىبهره است و کسى براى دنیا جمع مىکند که عقل و خرد ندارد». آن فرشته عرض کرد: «سوگند به خدایى که تو را به حق، به نبوّت برانگیخته است، من همین سخن را از فرشتهاى در آسمان چهارم هنگامى که کلیدها به من سپرده شد، شنیدم».(26)
عبارت «إذ قبضت عنه أطرافها» اشاره به این است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله حاکمیت و مالکیت و سلطنت همچون قیصرها و کسرىها را بر شهرها و کشورها نداشت و جمله «و فطم عن رضاعها» اشاره به این است که از چرب و شیرین و غذاهاى رنگارنگ بهره نمىگرفت و عبارت «و زوی عن زخارفها» ناظر به این است که او هرگز از کاخها و مرکبها و لباسهاى پر زرق و برق بهره نمىگرفت.
به هر حال، امام علیه السّلام در برابر دلباختگان به دنیا بهترین اسوه و الگو را برگزیده و انگشت اشاره روى زندگانى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گذاشته است. کسى که در حالاتش مىخوانیم: بر روى خاک مىنشست و همچون بردگان مىزیست و زندگانیش همچون زندگى ضعیفترین افراد بود؛ گاه جز یک پیراهن که بر تن داشت لباس دیگرى نداشت که اگر دستور مىداد آن را بشویند پیراهنى که در تن کند و به مسجد بیاید در خانه او نبود؛ حتى بر دخترش
فاطمه زهرا علیها السّلام خرده گرفت که چرا پرده جدیدى بر درب خانه افکنده و زینت الات مختصرى از نقره- نه از طلا- بر خود پوشیده است. شرح بیشترى در این باره در پایان خطبه بیان خواهد شد.
بخش چهارم
و إن شئت ثنّیت بموسى کلیم اللّه- صلّى اللّه علیه و سلّم- حیث یقول: «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ». و اللّه، ما سأله إلّا خبزا یأکله، لأنّه کان یأکل بقلة الأرض، و لقد کانت خضرة البقل ترى من شفیف صفاق بطنه، لهزاله و تشذّب لحمه.
و إن شئت ثلّثت بداوود- صلّى اللّه علیه و سلّم- صاحب المزامیر، و قارىء أهل الجنّة، فلقد کان یعمل سفائف الخوص بیده، و یقول لجلسائه:أیّکم یکفینی بیعها! و یأکل قرص الشّعیر من ثمنها.
و إن شئت قلت فی عیسى بن مریم علیه السّلام، فلقد کان یتوسّد الحجر، و یلبس الخشن، و یأکل الجشب، و کان إدامه الجوع، و سراجه باللّیل القمر، و ظلاله فی الشّتاء مشارق الأرض و مغاربها، و فاکهته و ریحانه ما تنبت الأرض للبهائم؛ و لم تکن له زوجة تفتنه، و لا ولد یحزنه، و لا مال یلفته، و لا طمع یذلّه، دابّته رجلاه، و خادمه یداه!
ترجمه:
اگر بخواهى دوّمین نفر یعنى موساى کلیم علیه السّلام به تو معرفى مىکنم، آن گاه که عرضه داشت: پروردگار را! به آن چه به من از نیکى عطا کنى نیازمندم، به خدا سوگند! موسى علیه السّلام غیر از قرص نانى که بخورد از خدا نخواست؛ زیرا وى (از زمانى که از مصر فرار کرد و به سوى مدین آمد) از گیاهان زمین تغذیه مىکرد تا آن جا که بر اثر لاغرى شدید و تحلیل
رفتن گوشت بدن او رنگ سبز گیاه از پشت پرده شکمش آشکار بود.
و چنان چه بخواهى سوّمین نفر داوود- که درود خدا بر او باد- صاحب «مزامیر» و قارى بهشتیان را به تو معرفى مىکنم؛ او با دست خویش از برگ درخت خرما زنبیل مىبافت و به دوستانش مىگفت کدام یک از شما حاضر است اینها را براى من بفروشد، از بهاى آن قرص نان جویى تهیه مىکرد و تناول مىنمود.
و اگر بخواهى (نمونه دیگرى از) زندگى عیسى بن مریم- که درود خدا بر او باد- را برایت بازگو مىکنم؛ او سنگ را بالش خود قرار مىداد؛ لباس خشن مىپوشید؛ غذاى ناگوار مىخورد؛ نان خورش او گرسنگى، چراغ شبهایش ماه، سر پناه او در زمستان مشرق و مغرب زمین بود (صبحها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار مىگرفت) میوه و گل او گیاهانى بود که از زمین براى چهارپایان مىروید؛ نه همسرى داشت که او را بفریبد و نه فرزندى که (مشکلاتش) او را غمگین سازد؛ نه مالى داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعى که خوارش کند؛ مرکبش پاهایش بود و خادمش دستهایش!
شرح و تفسیر
زندگى زاهدانه انبیا
بحث کوتاهى که در عبارت قبل از زندگى زاهدانه پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله در مقام الگو و اسوه مؤمنان بیان شد امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به زندگى زاهدانه سه تن دیگر از پیامبران الهى که سرمشق صالحانند، اشاره مىکند تا روشن شود این یک برنامه همگانى در زندگى رسولان الهى بوده است. همه آنها از این نظر براى امّتهاى خود الگو و اسوهاى بودهاند.مىفرماید:
«اگر بخواهى نفر دوّم یعنى موساى کلیم- که درود خدا بر او باد- را به تو معرفى مىکنم، در آنجا که عرضه داشت: پروردگار را! به آن چه به من از نیکى عطا کنى نیازمندم»
(و إن شئت ثنّیت بموسى کلیم اللّه- صلّى اللّه علیه و سلّم- حیث یقول:«رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ»).
سپس امام علیه السّلام به تفسیر جمله یاد شده که آیهاى است از سوره قصص و از زبان حضرت موسى علیه السّلام به هنگام ورود به دروازه مدین نقل شده، مىپردازد و مىفرماید: «به خدا سوگند! موسى علیه السّلام غیر از قرص نانى که بخورد از خدا نخواست؛ زیرا وى (از زمانى که از مصر فرار کرد و به سوى مدین آمد) از گیاهان زمین تغذیه مىکرد تا آن جا که بر اثر لاغرى شدید و تحلیل رفتن گوشت بدن او رنگ سبز گیاه از پشت پرده شکمش آشکار بود» (و اللّه، ما سأله إلّا خبزا یأکله، لأنّه کان یأکل بقلة الأرض، و لقد کانت خضرة البقل ترى من شفیف(27) صفاق(28) بطنه، لهزاله(29) و تشذّب(30) لحمه).
هنگامى که موسى علیه السّلام براى حمایت و دفاع از یکى از قوم بنى اسرائیل در برابر فرعونیان، یکى از آنها را کشت و همه جا در تعقیب او بودند از مصر فرار کرد و به سوى شام و شهر مدین آمد؛ در حالى که هیچ گونه وسیله سفر با خود نداشت و چون دست گدایى در برابر کسى دراز نمىکرد به ناچار از گیاهان بیابان مىخورد. در این مدّت، موسى علیه السّلام سخت نحیف و لاغر شد؛ زیرا فاصله، نسبتا طولانى بود و او با پاى پیاده از کشورى به کشور دیگر مىآمد. کار او به جایى رسید که رنگ سبز گیاهان از پشت پرده شکمش کم کم نمایان شد.
او در این حال از خداوند تنها غذایى ساده که گرسنگىاش را بر طرف کند تمنّا کرد؛ در حالى که مىتوانست از او زندگانى پر زرق و برق و سفرههاى رنگین بخواهد.
درست است که موسى علیه السّلام در این شرایط فوق العادّه به حکم اجبار و به طور طبیعى
بسیار در مضیقه بود، ولى مهمّ این است که تنها به مقدار رفع ضرورت از خداى خود تقاضا کرد و این دلیل روشنى بر زندگى زاهدانه او است.
سپس در ادامه این بحث به سراغ زندگى زاهدانه داود علیه السّلام مىرود و چنین مىفرماید:«و چنان چه بخواهى سوّمین نفر داوود- که درود خدا بر او باد- صاحب «مزامیر» و قارى بهشتیان را به تو معرفى مىکنم؛ او با دست خویش از لیف خرما زنبیل مىبافت و به دوستانش مىگفت کدام یک از شما حاضر است اینها را براى من بفروشد، و از بهاى آن قرص نان جویى تهیه مىکرد و تناول مىنمود» (و إن شئت ثلّثت بداوود- صلّى اللّه علیه و سلّم- صاحب المزامیر، و قارىء أهل الجنّة، فلقد کان یعمل سفائف(31) الخوص(32) بیده، و یقول لجلسائه: أیّکم یکفینی بیعها! و یأکل قرص الشّعیر من ثمنها).
مىدانیم که حضرت داوود علیه السّلام در عین نبوّت از پادشاهان بزرگ بنى اسرائیل بود و به مقتضاى آیه شریفه: ««وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ»؛ ما حکومت او را استحکام بخشیدیم؛ هم دانش به او دادیم و هم مقام قضاوت».(33)
حکومتى قوى و گسترده داشت. آیا آن چه گفته شد، مربوط به دوران حکومت او بود یا بعد از آن؟ هر چه باشد دلیل بر زهد فوق العاده آن حضرت مىباشد؛ به ویژه این که در روایات نقل شده که او در دوران حکومت و سلطنت خود از بیت المال استفاده نمىکرد؛ بلکه زره مىبافت و از پول آن زندگى خود را مىگذراند.
عبارت «صاحب المزامیر و قارىء أهل الجنة» اشاره به مقامات برجسته معنوى او در دنیا و آخرت است. خداوند متعال، چنان دانش و معنویّتى به او ارزانى کرده بود که مزامیر را انشا مىکرد (مزامیر چنان که در نکتهها ذکر خواهد شد، مجموعهاى دعاها، مناجات و
پند و اندرز حکیمانه بود که داوود علیه السّلام آن را با صداى بسیار زیبا مىخواند و با این کار هنرى، مردم و حتى طبق روایتى پرندگان و حیوانات را به سوى خود جذب مىکرد!).
و قارى اهل بهشت بودن اشاره به مقام اخروى اوست که در آن جا نیز اولیاء اللّه را با صداى زیبایش و مناجات پر محتوایش به لذّت قرب پروردگار و عشق و شوق به ذات پاک او مىرساند.
جمله «أیّکم یکفینی بیعها؛ کدام یک از شما این را براى من مىفروشید؟» شاید اشاره به این باشد که او مىخواست کسى وسیله فروش آن زنبیلها شود و حق الزحمه و بهرهاى ببرد و اگر این مربوط به دوران قضاوت او باشد، اشاره به این است که قاضى مستقیما در این گونه کارها با مردم روبهرو نمىشود تا مبادا او را بشناسند و پول بیشترى به او بدهند و انتظار حکم خلاف داشته باشند.
سپس در ادامه سخن به سراغ زندگى بسیار زاهدانه عیسى بن مریم مىرود و در سیزده جمله کوتاه، تمام بخشهاى این زندگى زاهدانه را خلاصه مىکند؛ همان زندگانى عجیبى که تصورش براى ما مشکل است؛ تا چه رسد به عمل کردن آن. مىفرماید: «و اگر بخواهى (براى نمونه دیگرى از) زندگى عیسى بن مریم- که درود خدا بر او باد- را برایت بازگو مىکنم؛ او سنگ را بالش خود قرار مىداد؛ لباس خشن مىپوشید؛ غذاى ناگوار (مانند نان خشک) مىخورد؛ نان خورش او گرسنگى، چراغ شبهایش ماه، سر پناه او در زمستان مشرق و مغرب زمین بود (صبحها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار مىگرفت) میوه و گل او گیاهانى بود که از زمین براى چهار پایان مىرویاند؛ نه همسرى داشت که او را بفریبد و نه فرزندى که (مشکلاتش) او را غمگین سازد؛ نه مالى داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعى که خوارش کند؛ مرکبش پاهایش بود و خادمش دستهایش!» (و إن شئت قلت فی عیسى بن مریم علیه السّلام، فلقد کان یتوسّد(34) الحجر، و یلبس الخشن، و یأکل الجشب، و کان إدامه الجوع،
و سراجه باللّیل القمر، و ظلاله فی الشّتاء مشارق الأرض و مغاربها، و فاکهته و ریحانه ما تنبت الأرض للبهائم؛ و لم تکن له زوجة تفتنه، و لا ولد یحزنه، و لا مال یلفته، و لا طمع یذلّه، دابّته رجلاه، و خادمه یداه!).
منظور از جمله «کان إدامه الجوع» این است که غالبا تنها به نان قناعت مىکرد و نان خورشى نداشت. و جمله «ظلاله فی الشّتاء …» اشاره به این است که براى دفع سرماى زمستان از تابش آفتاب استفاده مىکرد که صبحها به طرف غرب مىتابد و عصرها به طرف شرق.
حضرت مسیح علیه السّلام در زمانى ظهور کرد که دنیا پرستان بنى اسرائیل زندگى پر زرق و برق، سفرههاى رنگین، کاخهاى پر تجمل، همسران زیبا، لباسهاى زینتى و مرکبهاى گرانبها داشتند.
حضرت مسیح علیه السّلام براى این که هشدارى به همه آنها بدهد و از آن زندگى که مایه هزار شور و شر و گرفتارى در زنجیرهاى اسارت بود به یک زندگى ساده و عاقلانه و کم هزینه متوجّه سازد، این راه سخت را براى خود برگزید و از آن جا که اصول مشکلات زندگى انسان و انواع ذلّتهایى که به آن، تن مىدهد، در این چند موضوع خلاصه مىشود، خانههاى پر زرق و برق، همسران زیبا و پر فتنه، فرزندان پر هزینه، اموالى که نگهداشتن و حساب و کتاب آنها مایه رنج و مصیبت فراوان است، مرکبها و خادمان پر خرجى که هر یک بخشى از افکار انسان را به خود مشغول مىسازند و از هر چه غیر آن است باز مىدارند حضرت مسیح علیه السّلام به همه آنها پشت پا زد و از رنگ همه این تعلّقات آزاد شد تا خفتگان را بیدار سازد و همگان را غلام همت خویش سازد.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است!
نکتهها
1. مزامیر داوود علیه السّلام
«مزامیر» جمع «مزمور» به معناى سرودهایى است که با آهنگ مخصوص خوانده مىشود و مزامیر داوود علیه السّلام اشعار روحانى، مناجاتها و پند و اندرزهایى بود که حضرت داود علیه السّلام با صداى زیبایش مىخواند تا بر دلها بهتر نشیند.(35)
مزامیر داوود علیه السّلام که الآن جزء کتب اهل عتیق است از پنج کتاب تشکیل شده و در آخر هر قسمت، لفظ «آمین» تکرار شده است و اغلب بر آنند که این لفظ را جمع کنندگان کتاب در آخر هر کتاب افزودهاند (باید توجه داشت مزامیر فعلى موجود در کتاب مقدس، کلمه آمین ندارد).
به هر حال، کتاب اوّل 41 مزمور است؛ کتاب دوّم 31؛ کتاب سوّم و چهارم هر یک 17 مزمور و کتاب پنجم داراى 44 مزمور مىباشد.
محتوا و مفاهیم مزامیر در یک جمع بندى در عناوین زیر خلاصه مىشود:
1. مزامیر حمد و تسبیح که شامل تعدادى مزمور است.
2. مزامیر شکر که در برابر الطاف الهى نسبت به اشخاص گفته شده است.
3. مزامیر مربوط به توبه.
4. مزامیر سیاحت (درباره سرگذشت کسانى که مشمول عنایت یا غضب خداوند شدند).
5. مزامیر تاریخى که در مورد الطاف و رحمت خداوند درباره قوم بنى اسرائیل است.
6. مزامیر نبوّتى که بر اساس وعده خدا به داوود علیه السّلام و فرزندان اوست.
7. مزامیر تعلیمى که شخص داود علیه السّلام را به امورى سفارش مىکند:
الف) خصایص عادلان و ویژگىهاى شریران؛
ب) مقدّس و پاک بودن شریعت الهى؛
ج) بى ارزش بودن زندگى دنیا؛
د) تکالیفى که بر حاکمان واجب است؛
8. مزامیر دعا براى گنهکاران (باید توجه داشت که اکثر این مزامیر منسوب به داوود علیه السّلام است؛ نه همه آنها).(36)
2. نغمه داوودى
از بعضى آیات و روایات استفاده مىشود که حضرت داوود علیه السّلام نغمه بسیار زیبایى داشت؛ آن گونه که نه تنها انسانها مجذوب صوت زیباى او مىشدند، بلکه هنگامى که در محراب عبادت مشغول مناجات مىشد، پرندگان نیز مىآمدند و در کنار یا بر بدن او مىنشستند.
و از آن جا که بهشت، کانون بهترینهاست در خطبه مزبور نقل شده که داوود علیه السّلام قارى اهل بهشت است.
«ابن ابى الحدید» نیز به روایتى اشاره مىکند که همین معنا را در بر دارد؛ مىگوید:«ورد فی الخبر: داود قارىء أهل الجنّة؛ داوود علیه السّلام قارى بهشتیان است».
3. زهد انبیا
در این که چرا این پیامبران بزرگ این گونه زندگى را بر خود تنگ مىگرفتند، به طورى که براى هیچ یک از ما قابل تحمل نیست سخنى داریم که در پایان خطبه پس از شرح زهد پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بیان خواهد شد.
بخش پنجم
فتأسّ بنبیّک الأطیب الأطهر- صلّى اللّه علیه و آله- فإنّ فیه أسوة لمن تأسّى، و عزاء لمن تعزّى. و أحبّ العباد إلى اللّه المتأسّی بنبیّه، و المقتصّ لأثره. قضم الدّنیا قضما، و لم یعرها طرفا. أهضم أهل الدّنیا کشحا، و أخمصهم من الدّنیا بطنا، عرضت علیه الدّنیا فأبى أن یقبلها، و علم أنّ اللّه سبحانه أبغض شیئا فأبغضه، و حقّر شیئا فحقّره، و صغّر شیئا فصغّره. و لو لم یکن فینا إلّا حبّنا ما أبغض اللّه و رسوله، و تعظیمنا ما صغّر اللّه و رسوله، لکفى به شقاقا للّه، و محادّة عن أمر اللّه.
ترجمه:
(تو اى مسلمان)، به پیامبر پاک و پاکیزهات صلّى اللّه علیه و آله تأسّى جوى؛ زیرا در او سرمشقى است براى آن کس که مىخواهد تأسّى جوید و رابطهاى است عالى براى کسى که بخواهد به او مربوط شود، محبوبترین بندگان نزد خدا کسى است که به پیامبرش تأسّى جوید و در پى او گام بردارد. او به اندازه نیاز از دنیا بهره گرفت و هرگز تمایلى به آن نشان نداد. اندامش از همه مردم لاغرتر و شکمش از همه گرسنهتر بود. دنیا (از سوى خدا) به وى عرضه شد، ولى آن را نپذیرفت. او مىدانست چه چیزى مبغوض خداست؟ آن را مبغوض مىشمرد، چه چیز نزد خدا حقیر است آن را حقیر مىدانست و چه چیز نزد او کوچک است آن را کوچک مىدید. و اگر در ما چیزى جز محبّت به آن چه مورد خشم خدا و رسولش مىباشد، و نیز بزرگ شمردن آن چه خدا و رسولش آن را کوچک شمردهاند وجود نداشته باشد، همین امر براى مخالفت ما با خدا و سرپیچى از فرمانش کافى است!
شرح و تفسیر
سیره پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله در برابر دنیا پرستان
مىدانیم خداوند پیامبران خود را از جنس بشر قرار داد تا بتوانند الگو و سرمشق در همه زمینهها باشند؛ چرا که اگر از جنس فرشته و مانند آن بودند هرگز چنین مطلبى ممکن نبود و مهمترین برنامه انبیا که تعلیمات عملى آنهاست به تعطیلى مىگرایید.
گوینده، هر قدر توانا و نویسنده هر قدر فصیح و بلیغ باشد، تأثیر پند و اندرزهایش هرگز به اندازه سرمشقهاى عملى نیست و آن چه را مردم از اعمال پیشوایان الهى بهره مىگیرند قابل مقایسه با چیزى که از سخنانشان استفاده مىکنند نیست؛ به همین دلیل، امام علیه السّلام براى مبارزه با دنیا پرستى دلباختگان به دنیا که در آن زمان، بلکه در هر دورانى به سراغ برنامه عملى آنها مىرود و بعد از ذکر چند نمونه از انبیاى پیشین به سراغ زندگى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىرود که از همه آموزندهتر است، مىرود و پیش از ذکر جنبهها عملى به دیدگاههاى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نسبت به دنیا اشاره مىکند.
مىفرماید: «(تو اى مسلمان)، به پیامبر پاک و پاکیزهات- که درود خدا بر او و خاندانش باد- تأسّى جوى؛ زیرا در او سرمشقى است براى آن کس که مىخواهد تأسّى جوید و نسبتى است عالى براى کسى که بخواهد به او منسوب شود، محبوبترین بندگان نزد خدا کسى است که به پیامبرش تأسّى کند و به دنبال او گام بردارد» (فتأسّ بنبیّک الأطیب الأطهر- صلّى اللّه علیه و آله- فإنّ فیه أسوة لمن تأسّى، و عزاء لمن تعزّى.و أحبّ العباد إلى اللّه المتأسّی بنبیّه، و المقتصّ(37) لأثره).
سپس اشاره به دیدگاه آن پیشواى بزرگ نسبت به دنیا کرده، مىافزاید: «او به اندازه ضرورت از دنیا بهره گرفت و هرگز تمایلى به آن نشان نداد. پهلویش از همه مردم لاغرتر و
شکمش از همه گرسنهتر بود. دنیا (از سوى خدا) به وى عرضه شد، ولى آن را نپذیرفت. او مىدانست چه چیزى مبغوض خداست؟ آن را مبغوض مىشمرد، چه چیز نزد خدا حقیر است آن را حقیر مىدانست و چه چیز نزد او کوچک است آن را کوچک مىدید» (قضم(38) الدّنیا قضما، و لم یعرها طرفا. أهضم(39) أهل الدّنیا کشحا(40)، و أخمصهم(41) من الدّنیا بطنا، عرضت علیه الدّنیا فأبى أن یقبلها، و علم أنّ اللّه سبحانه أبغض شیئا فأبغضه، و حقّر شیئا فحقّره، و صغّر شیئا فصغّره).(42)
اشاره به این که او با تمام وجودش تسلیم خواست خدا بود؛ هر چه را خدا دوست مىداشت او دوست مىداشت و هر چه را خدا دشمن مىداشت او هم دشمن مىداشت.تمام این جملهها اشاره به زرق و برق دنیاى فریبنده است که دنیا هم مبغوض و حقیر است؛ هم صغیر و کوچک. نکته اصلى این جاست که سرچشمه مظالم و ستمها، جنگها و خونریزىها همه و همه حبّ به دنیاست. آن کس که به دیده نفرت و حقارت به زر و زیورهایش بنگر، هرگز شیفته و مفتون آن نخواهد شد و کمتر به گناه آلوده خواهد شد.
و در ادامه این سخن در یک نتیجه گیرى روشن چنین مىفرماید: «(بنابر این) اگر در ما چیزى جز محبّت به آن چه مورد خشم خدا و رسولش مىباشد، (همچنین) بزرگ شمردن آن چه خدا و رسولش آن را کوچک شمردهاند وجود نداشته باشد، همین امر
براى مخالفت ما با خدا و سرپیچى از فرمانش کافى است!» (و لو لم یکن فینا إلّا حبّنا ما أبغض اللّه و رسوله، و تعظیمنا ما صغّر اللّه و رسوله، لکفى به شقاقا للّه، و محادّة عن أمر اللّه).
آرى، سعادت هر دو جهان ما و صداقت ما در ادعاى ایمان به خدا و پیامبر در این است که آن چه را آنها بزرگ شمردهاند بزرگ بشمریم و آن چه را آنها کوچک شمردهاند کوچک بدانیم. پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با زرق و برق دنیا و مظاهر فریبندهاش مخالف بود؛ چگونه ممکن است ادعاى ایمان به او کنیم و این مواهب فریبنده را بزرگ بشمریم و همه ارزشها را در پاى آن قربانى کنیم؟!
در این جا ممکن است سؤالى مطرح شود که اگر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله تا این حد از غذا پرهیز مىکرد که از همه مردم شکمش خالىتر بود، چگونه مىتوانست در میدانهاى نبرد و در برابر دشمن آن گونه استقامت کند که على علیه السّلام مىگوید: «کنّا إذا احمرّ البأس اتّقینا برسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- فلم یکن أحد منّا أقرب إلى العدوّ منه؛ هنگامى که آتش جنگ شعله مىکشید ما به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پناه مىبردیم؛ چرا که در آن لحظه، کسى از پیامبر به دشمن نزدیکتر نبود».(43)
همین پرسش درباره حضرت على علیه السّلام نیز مطرح است که با آن قدرت نمایى در جنگهاى بدر، احد، خیبر، حنین و احزاب در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و در جمل، صفّین و نهروان در زمان خودش چگونه غذایش نان جو خشکیده بود؟!
پاسخ این سؤال را خود آن حضرت در نامه معروف «عثمان بن حنیف»(44) بیان فرموده است: «ألا إنّ الشّجرة البریّة أصلب عودا و الرّواتع الخضرة أرقّ جلودا و النّابتات الغذیة أقوى وقودا و أبطأ خمودا؛ آگاه باشید! درختان بیابانى (که از آب و غذاى کمترى استفاده مىکنند چوبشان محکمتر است و درختان سرسبز که همواره در کنار آب قرار دارند پوستشان نازکتر (و کم دوامتر است) همچنین درختانى که در بیابان
مىروید و تنها با آب بارانى سیراب مىشود، آتششان شعلهورتر و پر دوامتر است».
بنابر این پر خورى، دلیل بر قوّت و قدرت نیست. همان اعراب بیابانى که از غذاى مختصرى بهره مىگرفتند، در میدانهاى نبرد ایران و روم در مقابل افسران و سربازانى- که از غذاهاى رنگین استفاده مىکردند- چنان مقاومت مىنمودند که همگان را به حیرت افکندند.
نکته دیگر این که آن چه سرنوشت جنگجویان را در میدان نبرد تعیین مىکند، روحیه بالاى آنهاست؛ نه غذاهاى رنگین، و این بزرگواران (پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و على علیه السّلام) در بالاترین حدّ روحیه بودند؛ لذا کسى در شجاعت به پاى آنها نمىرسد.
این نکته نیز قابل توجّه است که آن چه درباره تغذیه پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و على علیه السّلام در تواریخ نقل شده مفهومش این نیست که همیشه و در تمام عمر این گونه غذا مىخوردند؛ بلکه منظور این است که آنها هرگز به نوع غذاى خاصّى مقیّد نبودند.
بخش ششم
و لقد کان- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- یأکل على الأرض، و یجلس جلسة العبد، و یخصف بیده نعله، و یرقع بیده ثوبه، و یرکب الحمار العاری، و یردف خلفه، و یکون السّتر على باب بیته فتکون فیه التّصاویر فیقول: «یا فلانة- لإحدى أزواجه- غیّبیه عنّی، فإنّی إذا نظرت إلیه ذکرت الدّنیا و زخارفها». فأعرض عن الدّنیا بقلبه، و أمات ذکرها من نفسه، و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه، لکیلا یتّخذ منها ریاشا، و لا یعتقدها قرارا، و لا یرجو فیها مقاما، فأخرجها من النّفس، و أشخصها عن القلب، و غیّبها عن البصر.
و کذلک من أبغض شیئا أبغض أن ینظر إلیه، و أن یذکر عنده.
ترجمه:
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله روى زمین (بدون فرش) مىنشست و غذا مىخورد و با تواضع، همچون بردگان جلوس داشت، با دست خود پارگى کشف خویش را مىدوخت و با دست خود لباسش را وصله مىزد. بر مرکب برهنه سوار مىشد و (حتى) کسى را پشت سر خود سوار مىکرد. پردهاى بر در اتاق خود دید که در آن تصویرهایى بود. همسرش را صدا زد و فرمود: آن را از نظرم پنهان کن که هر زمان چشمم به آن مىافتد به یاد دنیا و زر و زیور آن مىافتم. به این ترتیب با قلب خود (و تمام وجودش) از زر و زیور دنیا روى گردان بود و یاد آن را در وجود خود میراند و دوست داشت زر و زیور آن همواره از چشمش پنهان باشد؛
مبادا از آن لباس فاخرى براى خود تهیه کند و دنیا را قرارگاه خویش پندارد و امید اقامت در آن را داشته باشد؛ در نتیجه آن را از جان خود بیرون راند و از قلب خود دور ساخت و از دیدگانش پنهان نمود (آرى،) چنین است آن کسى که چیزى را مبغوض مىدارد و نگاه کردن و یاد آورى آن را نیز مبغوض مىشمرد.
شرح و تفسیر
زندگى زاهدانه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله
در بخش گذشته این خطبه، امام علیه السّلام به طور کلى از مقام زهد پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و اقتدا و تأسى به او سخن مىگفت؛ ولى در این بخش، مصداقهایى از آن را بیان مىفرماید و زهد و تواضع پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را در خلال اعمال روزانهاش نشان مىدهد و به هفت موضوع اشاره مىکند که نشانى آشکار از زهد و فروتنى آن پیشواى بزرگ است؛ مىفرماید: «پیامبر اکرم- که درود خدا بر او و خاندانش باد- روى زمین (بدون فرش) مىنشست و غذا مىخورد و با تواضع، همچون بردگان مىنشست، با دست خود پارگى کشف خویش را مىدوخت و با دست خود لباسش را وصله مىزد. بر درازگوش برهنه سوار مىشد و (حتى) کسى را پشت سر خود سوار مىکرد.(45) پردهاى بر در اتاق خود دید که در آن تصویرهایى بود. همسرش را صدا زد و فرمود: آن را از نظرم پنهان کن که هر زمان چشمم به آن مىافتد به یاد دنیا و
زر و زیور آن مىافتم» (و لقد کان- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- یأکل على الأرض، و یجلس جلسة العبد، و یخصف(46) بیده نعله، و یرقع(47) بیده ثوبه، و یرکب الحمار العاری، و یردف(48) خلفه، و یکون السّتر على باب بیته فتکون فیه التّصاویر فیقول: «یا فلانة- لإحدى أزواجه- غیّبیه عنّی، فإنّی إذا نظرت إلیه ذکرت الدّنیا و زخارفها»).
جمله «یأکل على الأرض» (روى زمین مىنشست و غذا مىخورد) اشاره به این است که در آن زمان افراد نیازمند فرشى نداشتند که بر آن بنشینند، به ناچار روى زمین مىنشستند؛ پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نیز همانند آنها زندگى مىکرد.
جمله «یجلس جلسة العبد؛ همچون غلامان مىنشست» اشاره به نشستن متواضعانه آن حضرت است؛ نه همچون متکبّران که یک پا را بر روى دیگرى مىاندازند و به حال غرور مىنشینند. پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله غالبا دو زانو مىنشست که طرز نشستن غلامان است؛ زیرا هم متواضعانهتر و هم آمادگى بیشترى براى برخاستن و اطاعت در آن است.
در حدیثى نقل شده: «زن بد زبانى از کنار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گذشت؛ در حالى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله همچون غلامان نشسته بود. گفت: اى محمّد، تو همچون بندگان مىنشینى؟ پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «و أىّ عبد أعبد منّی؛ کدام بنده از من بندهتر است».(49)
جمله «و یکون السّتر …» اشاره به داستانى است که از عایشه نقل شده که پردهاى پر نقش و نگار و داراى عکس موجودات ذى روح تهیه کرده بود و بر در اتاق آویخته بود.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از دیدن آن ناراحت شد؛ چرا که جنبه زینتى داشت و فرمود: دیدن آن، مرا به یاد دنیا و زرق و برق آن مىاندازد. دستور داد آن را فورا برداشتند.(50)
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن مىفرماید: «به این ترتیب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با قلب خود (و تمام وجودش) از زر و زیور دنیا روى گردان بود و یاد آن را در وجود خود میراند و دوست مىداشت زر و زیور آن همواره از چشمش پنهان باشد مبادا از آن لباس فاخرى براى خود تهیّه کند و دنیا را قرارگاه خویش پندارد و امید اقامت در آن را داشته باشد» (فأعرض عن الدّنیا بقلبه، و أمات ذکرها من نفسه، و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه، لکیلا یتّخذ منها ریاشا(51)، و لا یعتقدها قرارا، و لا یرجو فیها مقاما).
اشاره به این که در قلب انسان، دو محبّت با هم نمىگنجد. هرگاه مفتون و فریفته دنیا شود، محبّت خدا و نعمتهاى جهان دیگر از قلب او بیرون مىرود و تا محبّت زر و زیور این جهان را از دل بیرون نکند، جایى براى محبّت خدا نیست؛ همچنین اگر دلبسته دنیا و زرق و برق آن شد، آن را قرارگاه همیشگى خود مىپندارد و جایى براى عشق به خدا و آخرت باقى نمىماند. این معنا درباره همه انسانها صادق است و زندگى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نمونه بارزى از آن محسوب مىشود. در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب کافى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل کرده، چنین مىخوانیم که فرمود: «مالى و للدنیا انما مثلى و مثلها کمثل الراکب رفعت له الشجرة فى یوم صائف فقال تحتها ثم راح و ترکها؛ مرا با دنیا چه کار؟ مثل من در برابر دنیا همچون شخص سوارى است که در یک روز، داغ تابستان در بیابانى به درختى مىرسد کمى در زیر درخت، استراحت مىکند سپس آن را
ترک مىگوید».(52)
آن گاه امام علیه السّلام در یک نتیجهگیرى روشن مىفرماید: «(چون دنیا چنین بود پیامبر محبّت) آن را از جان خود بیرون و از قلب خود دور ساخت و از دیدگانش پنهان نمود (آرى،) چنین است آن کسى که چیزى را مبغوض مىدارد و نگاه کردن و یاد آورى آن را نیز مبغوض مىشمرد» (فأخرجها من النّفس، و أشخصها(53) عن القلب، و غیّبها عن البصر و کذلک من أبغض شیئا أبغض أن ینظر إلیه، و أن یذکر عنده).
در این جا این پرسش پیش مىآید که چرا امیر مؤمنان على علیه السّلام این همه در مذمّت دنیا سخن مىگوید و آن را تحقیر مىکند؟ این سؤال، پاسخ زندهاى دارد که به خواست خدا در پایان خطبه بیان خواهیم کرد.
بخش هفتم
و لقد کان فی رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- ما یدلّک على مساوىء الدّنیا و عیوبها: إذ جاع فیها مع خاصّته، و زویت عنه زخارفها مع عظیم زلفته.
فلینظر ناظر بعقله: أکرم اللّه محمّدا بذلک أم أهانه! فإن قال: أهانه، فقد کذب- و اللّه العظیم- بالإفک العظیم، و إن قال: أکرمه، فلیعلم أنّ اللّه قد أهان غیره حیث بسط الدّنیا له، و زواها عن أقرب النّاس منه. فتأسّى متأسّ بنبیّه، و اقتصّ أثره، و ولج مولجه، و إلّا فلا یأمن الهلکة، فإنّ اللّه جعل محمّدا- صلّى اللّه علیه و آله- علما للسّاعة، و مبشّرا بالجنّة، و منذرا بالعقوبة. خرج من الدّنیا خمیصا، و ورد الآخرة سلیما. لم یضع حجرا على حجر، حتّى مضى لسبیله، و أجاب داعی ربّه. فما أعظم منّة اللّه عندنا حین أنعم علینا به سلفا نتّبعه، و قائدا نطأ عقبه! و اللّه لقد رقّعت مدرعتی هذه حتّى استحییت من راقعها. و لقد قال لی قائل: ألا تنبذها عنک؟فقلت: اغرب عنّی، فعند الصّباح یحمد القوم السّرى!
ترجمه:
در زندگى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله امورى است که تو را به بدىها و عیوب دنیا راهنمایى مىکند؛ چرا که او و نزدیکانش در دنیا گرسنه بودند، و یا این که او (در پیشگاه خدا) مقام و منزلتى بس عظیم داشت، زینتهاى دنیا از او دریغ داشته شد؛ بنابر این هر کس باید با
عقل خودش بنگرد که آیا خدا با این کار پیامبرش را گرامى داشت یا به او اهانت کرد؟ اگر کسى بگوید: خدا با این کار (گرفتن زخارف دنیا از آن حضرت) به او اهانت نموده- سوگند به پروردگار متعال- که دروغ گفته است؛ دروغى بزرگ و اگر بگوید: او را گرامى داشته پس باید بداند که دیگران را (که غرق زینتهاى دنیا هستند) گرامى نداشته است؛ چرا که دنیا را براى آنها گسترده و از مقرّبترین افراد به خودش دریغ داشته است؛ بنابر این (کسى که مىخواهد سعادتمند شود) باید به پیامبر خود تأسى جوید، گام در جاى گامهایش نهد و از هر درى که او داخل شده وارد شود و الا از هلاکت (و گمراهى) ایمن نخواهد بود؛ زیرا خداوند، محمّد- که درود خدا بر او و خاندانش باد- را نشانه قیامت و بشارت دهنده بهشت و بیم دهنده کیفر قرار داده است. او با شکم گرسنه از این جهان رحلت کرد و با سلامت (روح و ایمان) به سراى دیگر وارد شد. او تا آن زمان که از جهان رخت بر بست و دعوت حق را اجابت کرد سنگى روى سنگ ننهاد (و خانه محکمى براى خود نساخت) چه منّت بزرگى خدا بر ما نهاده که چنین پیشوا و رهبرى به ما عنایت کرده، تا راه او را بپوییم و قدم در جاى قدمهاى او نهیم. به خدا سوگند! آن قدر این پیراهنم را وصله زدم که از وصله کننده آن شرم دارم (تا آن جا که) کسى به من گفت: چرا این پیراهن کهنه را دور نمىافکنى؟ گفتم: از من دور شو. صبحگاهان، رهروان شب را ستایش مىکنند! (و فرداى قیامت وضع ما روشن مىشود).
شرح و تفسیر
چرا به پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله تأسّى بجوییم؟
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، همان مطلب مهمّى را که در بخشهاى قبل در نکوهش دنیا و دنیا پرستان بیان فرمود، از طریق دیگر و با تأکید بیشتر تعقیب مىکند.نخست به صورت یک استدلال منطقى مىفرماید: «در زندگى رسول خدا- که درود خدا بر او و خاندانش باد- امورى است که تو را به بدىها و عیوب دنیا راهنمایى مىکند؛ چرا که او
و نزدیکانش در دنیا گرسنه بودند، و با این که او (در پیشگاه خدا) مقام و منزلتى بس عظیم داشت، زینتهاى دنیا از او دریغ داشته شد» (و لقد کان فی رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- ما یدلّک على مساوىء الدّنیا و عیوبها: إذ جاع فیها مع خاصّته(54)، و زویت(55) عنه زخارفها مع عظیم زلفته(56)).
سپس با این مقدمه به این استدلال منطقى مىپردازد و مىفرماید: «بنابر این هر کس باید با عقل خویش بنگرد که آیا خدا با این کار پیامبرش را گرامى داشت یا به او اهانت کرد؟ اگر کسى بگوید: خداوند با این کار (گرفتن زخارف دنیا از آن حضرت) به او اهانت نموده- سوگند به خداى بزرگ- که دروغ گفته است؛ دروغى بزرگ و اگر بگوید: او را گرامى داشته پس باید بداند که دیگران را (که غرق زینتهاى دنیایند) گرامى نداشته است؛ چرا که دنیا را براى آنها گسترده و از مقرّبترین افراد به خودش دریغ داشته است» (فلینظر ناظر بعقله: أکرم اللّه محمّدا بذلک أم أهانه! فإن قال: أهانه، فقد کذب- و اللّه العظیم- بالإفک العظیم، و إن قال: أکرمه، فلیعلم أنّ اللّه قد أهان غیره حیث بسط الدّنیا له، و زواها عن أقرب النّاس منه).
فراموش نکنیم که در گذشته گروهى از ثروتمندان بودند که ثروت خود را دلیل بر عنایت و توجّه خاص الهى مىشمردند و در نتیجه فقرا و نیازمندان را راندگان درگاه الهى مىپنداشتند و همین تفکّر، سبب مىشد که دیگران را به جمعآورى ثروت- از هر طریق ممکن- تشویق کنند.
به همین دلیل مىگفتند: «اگر خدا مىخواست کسى را به نبوّت مبعوث کند باید یکى از ثروتمندان بزرگ این دو شهر (مکّه و طائف) را براى این کار بر مىگزید» «وَ قالُوا لَوْ لا
نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ».(57) سپس به پاسخ از آنها پرداخته و مىفرماید: «اگر نه این بود که مواهب مادّى سبب مىشد که همه مردم، راه انحراف را در پیش گیرند ما براى کافران خانههایى قرار مىدادیم با سقفهایى از نقره و پلکانهایى که از آن بالا بروند … و انواع زینتها که از آن بهره گیرند ولى تمام اینها متاع حیات دنیاست (و در پیشگاه خدا ارزشى ندارد) و سراى آخرت نزد پروردگارت براى پرهیزگاران است» «وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ»(58).
امام علیه السّلام در اینجا با یک برهان قاطع این تفکّرات غلط را از ذهنها مىزداید. به یقین، خداوند بیشترین عنایت را به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله داشت؛ در حالى که از زرق و برق دنیا محروم بود، هیچ کس نمىتواند بگوید: خدا به پیامبر بزرگش اهانت کرد؛ بنابر این نتیجه مىگیریم که امکانات مادّى و زر و زیورهاى آن هرگز دلیل بر شخصیت کسى نیست.
به همین دلیل، به دنبال این سخن، چنین نتیجهگیرى مىکند: «بنابر این (کسى که مىخواهد سعادتمند شود) باید به پیامبر خود تأسى جوید، گام در جاى گامهایش نهد و از هر درى که او داخل شده وارد شود و الّا از هلاکت (و گمراهى) ایمن نخواهد بود» (فتأسّى(59) متأسّ بنبیّه، و اقتصّ أثره، و ولج مولجه، و إلّا فلا یأمن الهلکة).
و در تکمیل آن مىافزاید: «زیرا خداوند، محمّد- که درود خدا بر او و خاندانش باد- را نشانه قیامت و بشارت دهنده بهشت و بیم دهنده کیفر قرار داده است. (و این پیامبر با
این مقام و عظمت) با شکم گرسنه از این جهان رحلت کرد و با سلامت (روح و ایمان) به سراى دیگر وارد شد. او تا آن زمان که از جهان رخت بر بست و دعوت حق را اجابت نمود سنگى روى سنگ ننهاد (و خانه محکمى براى خود نساخت)» (فإنّ اللّه جعل محمّدا- صلّى اللّه علیه و آله- علما للسّاعة، و مبشّرا بالجنّة، و منذرا بالعقوبة.خرج من الدّنیا خمیصا، و ورد الآخرة سلیما. لم یضع حجرا على حجر، حتّى مضى لسبیله، و أجاب داعی ربّه).
اشاره به این که آن پیامبرى که این همه عظمت داشت که نشانه قیامت و بشیر و نذیر الهى شمرده مىشد، چنان زندگانى ساده و زاهدانهاى داشت که با شکم سیر از دنیا نرفت و خانه مستحکمى براى خود نساخت (البتّه پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله حجرههایى براى همسرانش در کنار مسجد ساخته بود که از گل و شاخههاى درخت نخل بود و تعبیر به «لم یضع حجرا على حجر» اشاره به خانههاى مستحکم ثروتمندان است که آن را با سنگهاى محکم مىساختند).
آن گاه چنین نتیجه مىگیرد: «چه منّت بزرگى خدا بر ما نهاده که چنین پیشوا و رهبرى به ما عنایت کرده، تا راه او را بپوییم و قدم در جاى قدمهاى او نهیم» (فما أعظم منّة اللّه عندنا حین أنعم علینا به سلفا نتّبعه، و قائدا نطأ عقبه!).
آرى، یکى از نعمتهاى بزرگ خداوند بر انسانها وجود پیشوایان بزرگ و آگاه است که تمام حرکات و سکنات زندگى آنها آموزنده است و هیچ قوم و ملّتى همچون مسلمین جهان از این موهبت عظیم بهرهمند نشدهاند؛ گر چه پیشوایان بزرگى داشتند ولى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله پیشواى همه پیشوایان راستین است و چه کفران نعمتى از این بالاتر که با وجود چنین رهبرى در گمراهى بمانیم و از زندگى او درسى نیاموزیم!
سپس براى این که امام علیه السّلام ثابت کند اگر چنین سخنى مىگوید خود قبل از هر کس به آن عمل نموده و دقیقا گام در جاى گام پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نهاده، مىفرماید: «به خدا سوگند! آن قدر این پیراهنم را وصله زدم که از وصله کننده آن شرم دارم (تا آن جا که) کسى به من
گفت: چرا این پیراهن کهنه را دور نمىافکنى؟ گفتم: از من دور شو. صبحگاهان، رهروان شب را ستایش مىکنند! (آنها که بیدار بودند و ره سپردند و به مقصد رسیدند نه آنها که در خواب بودند و در بیابان ماندند)» (و اللّه لقد رقّعت(60) مدرعتی(61) هذه حتّى استحییت من راقعها. و لقد قال لی قائل: ألا تنبذها عنک؟ فقلت: اغرب(62) عنّی، فعند الصّباح یحمد القوم السّرى!).
از این تعبیر به روشنى استفاده مىشود که گاه، امام علیه السّلام پیراهن خود را براى وصله زدن به دیگرى مىداد (هر چند گاهى خودش شخصا به این کار اقدام مىفرمود) و آن قدر وصله در کنار وصله روى وصله زده شده بود که امام علیه السّلام از وصله کننده شرم داشت و با این حال، حاضر به ترک آن و تهیه لباس جدیدى نبود.
چقدر فرق است بین زندگى آن حضرت و کسانى که براى هر فصل و هر زمان و مکان، لباس دارند. براى مجلس شادى لباسى و براى مجلس عزا لباسى دیگر؛ براى سفر و براى حضر و براى خواب و بیدارى هر کدام لباسى تهیه کردهاند و از آن اسف انگیزتر این که بسیارى از لباسهاى خود را به دور مىافکنند؛ تنها به علت این که از مد افتاده! بى آن که کهنه یا فرسوده یا پاره شده باشد!!
جمله «عند الصّباح یحمد القوم السّرى!» ضرب المثل معروفى است در میان عرب و مفهوم آن، چنین است: آنها که به موقع تحمل شداید و ناملایمات مىکنند، هنگامى که به مقصد مىرسند از کار خود خشنودند و حمد خدا را به جا مىآورند و دیگران هم آنان را مىستایند.(63)
نکته
هر قدر در آمار گناهان و برخوردهاى خشونتآمیز اجتماعى بیشتر مطالعه کنیم، هر اندازه پروندههاى کیفرى و حقوقى را زیر و رو کنیم، به عمق این گفتار پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله که فرمود: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة؛ دنیا پرستى سر چشمه همه گناهان است»، آشناتر مىشویم.
جالب این که این سخن را نه فقط پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله فرمود، بلکه از پیشوایان بزرگ دیگر همچون امام صادق و امام سجاد علیهما السّلام نیز نقل شده و در حدیثى نقل شده است که پیامبران پیشین نیز روى این مطلب تأکید کردند.(64)
و اگر درست دقّت کنیم عمدهترین مظاهر دنیا پرستى را مىتوان در سه چیز خلاصه کرد: حبّ مال، حبّ جاه و حبّ شهوت.
هیچ جامعهاى به فساد کشیده نشد و هیچ جنگى در عالم رخ نداد، مگر به علت یکى از این سه چیز. بنابر این هرگاه بخواهیم اصلاحات را در جوامع اسلامى شروع کنیم باید از مبارزه با دنیا پرستى شروع کنیم.
این موضوع در جوامعى که از حالت فقر، ناگهان به غنا مىرسند؛ ظهور و بروز بیشترى دارد؛ همچون جامعه اسلامى در قرون نخستین؛ زیرا قبل از بعثت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فقر شدیدى همه مردم آن محیط را فرا گرفته بود؛ ولى فتوحات و غنایم ناگهان وضع را
دگرگون ساخت و این جا بود که رقابتهاى مخرّب و دنیا پرستى لجام گسیخته دامان گروهى را گرفت و آن گروه را غرق گناه ساخت.
از همین رو جاى تعجّب نیست که پیشواى بزرگ و آگاهى همچون على علیه السّلام براى دگرگون ساختن آن وضع نابسامان، داغترین خطبهها را در مذمّت دنیا و دنیا پرستان ایراد کند؛ دست مردم را بگیرد و به اعماق تاریخ انبیاى پیشین ببرد و زندگى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و خودش را که در نهایت سادگى و زهد بود، ارائه دهد تا دنیا پرستان آن محیط از خواب غفلت بیدار شوند و مسیر خطرناک خود را تغییر دهند. براى نمونه در عصر عثمان- که اموال زیادى به بیت المال اسلام رسید و مىبایست صرف عمران و آبادى کشورهاى اسلامى و نجات محرومان مىشد- گروهى از خویشاوندان و اطرافیان او بر آن اموال دست انداختند و هر یک ثروت عجیبى براى خویش فراهم ساختند که مرحوم علّامه امینى در جلد هشتم الغدیر با عنوان «الکنوز المکنّزه ببرکة الخلیفة» (گنجهاى عظیمى که به برکت خلیفه به وجود آمد) بخشى از آن را با آمار دقیق از منابع اهل سنّت نقل مىکند و عده زیادى همچون: مروان، طلحه، زبیر، سعد بن ابى وقاص، یعلى بن امیّه، عبد الرحمن بن عوف، زید بن ثابت و کسانى دیگر را بر مىشمرد که هر یک آلاف و الوفى از بیت المال را تصاحب کردند.
از جمله مىنویسد: «زید بن ثابت آن قدر شمش طلا و نقره از خود باقى گذاشت که ورثه او آنها را با تیشه مىشکستند و تقسیم مىکردند. یعلى بن امیه پانصد هزار دینار از خود به ارث گذاشت و مزارع و باغات و منازل و مطالباتى نیز که از مردم داشت به صد هزار دینار مىرسید (هر دینار یک مثقال طلاى مسکوک است).
و در مورد عبد الرحمن بن عوف نوشتهاند: هزار شتر و سه هزار گوسفند و یک صد اسب و مقدار زیادى زمین زراعتى از خود به یادگار گذاشت و امثال آنها که با مراجعه به کتاب الغدیر آمار و همچنین مدارک آن روشن مىشود.(65)
با این حال، آیا بر پیشواى بزرگى همچون على علیه السّلام لازم نیست که همچون یک طبیب آگاه دامن همّت به کمر زند و به درمان آن جامعه بیمار از طریق تحقیر دنیا و دنیا پرستى و دنیا پرستان بپردازد؟
بنابر این جایى براى این سؤال باقى نمىماند که چرا پیشواى اسلام- اسلامى که دین زندگى و پیشرفت و تمدّن است- این گونه درباره دنیا سخن مىگوید؟
امروز هم اگر بخواهیم جلوى جنگها و خون ریزىها و تجارت سوداگران مرگ و خرید و فروش سلاحهاى مرگبار کشنده و تأسیس مراکز فساد و تجاوز به مال و ناموس دیگران را بگیریم، راهى جز این نیست که دنیا و دنیا پرستى آن چنان تحقیر شود که به صورت یک ضد ارزش درآید و مردم به زندگى ساده- که در حدّ کفاف است- قناعت کنند.
این سخن را با حدیثى از امام صادق علیه السّلام پایان مىدهیم که فرمود: «جعل الخیر کلّه فی بیت و جعل مفتاحه الزّهد فی الدّنیا؛ تمام نیکىها در خانهاى نهاده شده و کلید آن خانه زهد در دنیاست».(66)
1) سند خطبه:درباره سند این خطبه چنین گفته شده است: «زمخشرى» متوفاى 538 ق. که تقریبا یک قرن بعد از مرحوم «رضى» مىزیسته است، بخشى از این خطبه را در کتاب خود «ربیع الابرار» با تفاوتهایى نقل کرده که نشان مىدهد آن را از غیر «نهج البلاغه» گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 373).
2) یس، آیه 82.
3) نحل، آیه 90.
4) اصول کافى، جلد 1، صفحه 102.
5) «ذرأت» از ماده «ذرء» (بر وزن زرع) به معناى آفرینش و ایجاد و اظهار است.
6) «مور» (بر وزن قول) در لغت به معانى مختلفى آمده؛ از جمله به معناى جریان سریع (یا جریان امواج آب) است.
7) «طرف» (بر وزن حرف) به معناى پلک چشم است.
8) «حسیر» از ماده «حسر» (بر وزن قصر) به معناى خستگى و ضعف است.
9) «مبهور» از ماده «بهر» (بر وزن قهر) به معناى غلبه کردن و به حیرت افکندن است.
10) شرح این مطلب در تفسیر نمونه در تفسیر آیة الکرسى بیان شده است.
11) تعبیر به «و العظیم» به جاى «و اللّه العظیم» به دلیل این است که گاهى حذف موصوف و تکیه بر صفت، تأکید بیشترى نشان مىدهد؛ یعنى آن قدر این وصف عظمت براى ذات پاک او ثابت و مسلّم است که گویى نامى از نامهاى اوست.
12) اصول کافى، جلد 2، صفحه 68.
13) «مدخول» از ماده «دخل» (بر وزن اجل) به معناى فساد کردن گرفته شده؛ بنابر این مدخول یعنى چیزى که فاسد یا غش در آن است.
14) «محقق» به معناى معلوم و قطعى در جمله بالا صفت براى خوف است- و باید مجرور باشد- اشاره به این که ترس واقعى تنها از خداست؛ چرا که اوست که بدکاران را کیفر مىدهد؛ بنابر این اگر از خدا بترسیم و نافرمانى او نکنیم از هیچ چیز و هیچ کس نخواهیم ترسید؛ ولى بسیارى از شارحان و مترجمان «محقق» را خبر «کل خوف» گرفتهاند و در مرجع ضمیر «فانه» و همچنین استثنا و مفهوم مجموع جمله گرفتار مشکلات زیادى شدهاند؛ حال آن که اگر «محقق» را صفت خوف بگیرند، مفهوم این جمله کاملا واضح است. قابل توجه این که جمله قبل که درباره رجا صحبت مىکند، قرینه خوبى بر معنایى است که بیان شد.به تعبیر دیگر، امام علیه السّلام مىفرماید: هر امیدى جز امید به خدا باطل و هر خوفى جز خوف از خدا نادرست است.
15) بقره، آیه 102.
16) «ضمار» به معناى وعده دور و دراز است. این واژه به معناى مخفى و پنهان و چیزى که امید چندانى به آن نیست به کار مىرود.
17) این مضمون اشعار معروفى است که از عمر سعد هنگامى که ابن زیاد پیشنهاد جنگ با امام حسین علیه السّلام را به او کرد و وعده فرماندارى رى را به او داد و او نخست در انتخاب میان این دو، حیران گشت و سرانجام تصمیم به جنگ گرفت، نقل شده است. این اشعار را مرحوم سیّد بن طاووس در لهوف، صفحه 193 به طور کامل آورده و مورخ معروف، طبرى نیز در حوادث سال 61 هجرى بخشى از آن را نقل کرده است.
18) بحار الانوار، جلد 74، صفحه 180.
19) اصول کافى، جلد 2، صفحه 71.
20) اصول کافى، جلد 2، صفحه 67.
21) «مخازى» جمع «مخزاة» از ماده «خزى» به معناى رسوایى گرفته شده است.
22) «فطم» از ماده «فطام» به معناى از شیر باز گرفتن است.
23) «زوى» از ماده «زىّ» (بر وزن حىّ) به معناى جمع کردن و دور بردن است.
24) «زخارف» جمع «زخرف» (بر وزن هرمز) در اصل به معناى هرگونه زینت و تجمل توأم با نقش و نگار است و این که به سخنان بیهوده، مزخرف گفته شده به علت زرق و برق و آب و رنگى است که به آن مىدهند.
25) مستدرک الوسائل، جلد 11، صفحه 173.
26) اصول کافى، جلد 2، صفحه 129.
27) «شفیف» از ماده «شفوف» به معناى شفاف شدن چیزى است؛ به طورى که آن چه در پشت آن قرار گرفته، نمایان شود.
28) «صفاق» به معناى پوسته زیرین شکم است، که زیر پوسته روئین قرار گرفته.
29) «هزال» به معناى لاغرى است.
30) «تشذب» به معناى متفرق شدن است و در این جا به معناى تکیده شدن گوشت بدن است.
31) «سفائف» جمع سفیفه به معناى چیزى است که از برگ درخت خرما بافته شده.
32) «خوص»، برگ درخت خرما.
33) ص، آیه 20.
34) «یتوسد» از ماده «توسد» یعنى چیزى را به صورت بالش زیر سر نهادن.
35) این واژه، گاهى جمع «مزمار» به معناى نى نیز نقل شده است.
36) اقتباس از: قاموس کتاب مقدّس، نوشته مسترهاکس.
37) «مقتص» از ماده «قص» (بر وزن نص) به معناى قطع کردن و بریدن چیزى است و از آن جا که به هنگام چیدن مو و ناخن یکى را بعد از دیگرى مىچیند یا مىبرد این واژه، به معناى دنبال کردن اثر چیزى نیز نقل شده است.«قصه» نیز به معناى دنباله گیرى سرگذشت و داستانى است. «قصاص» نیز از همین معنا گرفته شده است.
38) «قضم» در اصل به جویدن چیزهاى خشک است در مقابل «خضم» جویدن اشیا تر و بلعیدن. و در این جا «قضم» به معناى بهرهگیرى کم از دنیاست.
39) «اهضم» از ماده «هضم» (بر وزن قدم) به معناى لاغر شدن پهلو و فرو رفتگى آن است و هضم غذا را از این نظر هضم مىگویند که بر آمدگى شکم و پهلو بعد از هضم فرو مىنشیند.
40) «کشح» به معناى پهلو است.
41) «أخمص» از ماده «خمص» (بر وزن شمس) به معناى فرو رفتگى شکم بر اثر گرسنگى است.
42) فرق بین «صغیر شمردن» و «حقیر شمردن» در این است که حقیر، معمولا در مورد کیفیت گفته مىشود؛ مثلا انسانى که از علم و دانش و صفات برجسته محروم است حقیر شمرده مىشود و صغیر به چیزى مىگویند که مقدار آن از نظر کمّیّت، کم باشد؛ همانند انسان کم سن و سال و مانند آن؛ اشاره به این که دنیا هم کم ارزش است و هم اندک.
43) کلمات قصار، بخش قریب من کلامه، شماره 9.
44) نهج البلاغه، نامه 45، صفحه 575- 576.
45) از مطالعه تاریخ چنین استفاده مىشود که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله این کار را بارها تکرار فرمود، گاه اسامه را پشت سر خود مىنشاند؛ گاه فضل بن عباس و گاه افراد دیگرى از دوستانش را؛ تا آنجا که بعضى از مورّخان، عدد آنها را تا 33 نفر شماره کردهاند. (شرح نهج البلاغه، علامه شوشترى، جلد دوّم، صفحه 437) و از نکات جالب این که در حدیثى آمده است:هنگامى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از سفر باز مىگشت، کودکان مدینه به استقبالش مىشتافتند.پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مىداد آنها را بلند کنند. بعضى را پشت سر و بعضى را پیش روى خود سوار مىکرد و به اصحاب و یارانش نیز سفارش مىکرد که آنها را سوار کنند و بعد از آن، کودکان افتخار مىکردند که بر مرکب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سوار شدند. (محجة البیضاء، جلد 3، صفحه 366).
46) «یخصف» از ماده «خصف» (بر وزن وصف) به معناى وصله کردن و پارگى را دوختن است. این واژه در اصل معناى ضمیمه کردن چیزى به چیزى است و به همین مناسبت به دوختن کفش و لباس اطلاق شده است.
47) «یرقع» از ماده «رقع» (بر وزن رفع) به معناى وصله کردن است.
48) «یردف» از ماده «ردف» (بر وزن حرف) به معناى قرار گرفتن پشت سر چیزى است؛ لذا به کسى که پشت سر دیگرى بر مرکب سوار مىشود «ردیف» مىگویند.
49) اصول کافى، جلد 6، صفحه 271. (با تلخیص).
50) تاریخ بغداد (خطیب بغدادى)، جلد 2، صفحه 293؛ ولى در این حدیث به جاى ستر (پرده) نمرقه (به معناى بالش) نقل شده است.
51) «ریاش» جمع «ریش» در اصل به معناى پرهاى پرندگان است و از آن جا که پرهاى آنها لباس طبیعى زیبایى است و گاه به رنگهاى مختلف است این واژه به هر گونه لباس زینتى و نیز به هر گونه زینت اطلاق مىشود و در جمله بالا هر دو معنا را محتمل است.
52) اصول کافى، جلد 2، صفحه 134 (توجه داشته باشید که جمله «قال تحتها» از قیلوله به معناى استراحت یا خواب نیم روز است).
53) «اشخصها» از ماده «شخوص» (بر وزن خلوص) در اصل به معناى خیره شدن چشم به یک نقطه است که معمولا نشانه وحشت است؛ سپس به خارج ساختن ناگهانى کسى از مکانى اطلاق شده است.
54) خاصه به معنای نزدیکان انسان است ولی بعضی از شارحان نهج البلاغه خاصه را که اسم فاعل است به معنای مصدری تفسیر کرده اند که مفهومش این است با خصوصیتی که او در پیشگاه خدا داشت در دنیا گرسنه بود ولی این تفسیر بعید به نظر می رسد.
55) زویت از ماده زی بر وزن حی به معنای دور کردن چیزی است.
56) زلفه به معنای مقام و موقعیت است.
57) زخرف، آیه 31.
58) زخرف، آیات 33 و 35.
59) «فتأسى» در غالب نسخههاى نهج البلاغه «تأسى» به صورت مزبور (فعل ماضى) ذکر شده است؛ ولى از آن معناى امر استفاده مىشود به قرینه جمله «و الّا فلا یأمن الهلکة» اما در تعداد کمى از نسخ به صورت «فلیتأس» نقل شده که فعل امر است.
60) «رقعت» از ماده «ترقیع» به معناى وصله کردن است و امروز این واژه در خصوص پیوند اعضا نیز به کار مىرود.
61) «مدرعة» لباس پشمینه است.
62) «اغرب» از ماده «غروب» گرفته شده و در این جا به معناى دور شدن و پنهان شدن است.
63) بیشتر شارحان نهج البلاغه «یحمد» را به صورت فعل معلوم نوشتهاند و طبعا براى «سرى» معناى مصدرى قائلاند (سرى یعنى ره سپردن شبانه) در این صورت مفهوم جمله چنین مىشود. صبحگاهان گروهى که در شب رهروى کردند و به مقصد رسیدند خدا را سپاس مىگویند یا واماندگان آنها را سپاس مىگویند. ولى در بعضى از نسخهها «یحمد» به صورت فعل مجهول آمده است و طبعا «سرى» باید مصدر به معناى وصف باشد؛ یعنى رهروان شب؛ در این صورت چنین مىشود: صبحگاهان گروه رهروان شب، ستایش مىشوند. البتّه نتیجه هر دو نظر یکى است.
64) مرحوم کلینى در جلد دوّم اصول کافى، صفحه 317 در باب «حبّ الدنیا» حدیثى از امام سجاد علیه السّلام نقل مىکند که ریشههاى هفت گانه گناه در آن تشریح شده و در آخر آن آمده:«فقال الأنبیاء و العلماء بعد معرفة ذلک: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة».
65) الغدیر، جلد 8، صفحه 282.
66) اصول کافى، جلد 2، صفحه 128.