و من خطبة له علیه السّلام
ینبّه فیها على فضل الرسول الاعظم و فضل القرآن ثم حال دولة بنى امیّة
از خطبههاى امام علیه السّلام است که در آن از فضایل پیامبر بزرگ اسلام و عظمت قرآن مجید و سپس از وضع دولت بنى امیّه سخن مىگوید.
خطبه در یک نگاه
این خطبه از دو بخش تشکیل مىشود: در بخش اوّل امام علیه السّلام ترسیمى از عصر بعثت و سپس اهمّیّت و عظمت قرآن ارائه داده است و بر این معنا تأکید مىکند که داروى تمام دردها و آگاهى مربوط به آینده و گذشته در این قرآن است.
و در بخش دوّم اشاره به فتنه بنى امیّه و ستمهاى عظیم و گستردگى ظلم آنها مىکند؛ ولى در ادامه سخن مىگوید: حکومت آنها چندان نمىپاید و چنان از میان مىروند که هرگز باز نخواهند گشت.
بخش اوّل
أرسله على حین فترة من الرّسل، و طول هجعة من الأمم، و انتقاض من المبرم؛ فجاءهم بتصدیق الّذی بین یدیه، و النّور المقتدى به. ذلک القرآن فاستنطقوه، و لن ینطق، و لکن أخبرکم عنه: ألا إنّ فیه علم ما یأتی، و الحدیث عن الماضی، و دواء دائکم، و نظم ما بینکم.
ترجمه:
خدا او (پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله) را در زمانى فرستاد که مردم از پیامبران پیشین فاصله گرفته بودند (و تعلیمات آنها به فراموشى سپرده شده بود) ملتهاى جهان به خواب عمیقى فرو رفته بودند و تار و پود نظام زندگى انسانها و حقایق مبرم از هم گسسته بود.او در این هنگام براى مردم کتابى آورد که کتب آسمانى پیشین را تصدیق مىکرد و نورى که باید به آن اقتدا شود، (در پرتو آن پیش روند) این کتاب همان قرآن است. آن را به سخن آرید (تا همه چیز را بازگو کند)؛ هر چند هرگز براى شما (نسبت به تمام این امور) سخن نمىگوید؛ ولى من از جانب او به شما خبر مىدهم (و اسرار مکتومش را فاش مىسازم). آگاه باشید! در آن علم آینده و اخبار پیشین و داروى بیمارىهاى شما و نظم و سامان بخش روابط میان شماست.
شرح و تفسیر
کتابى که همه چیز در آن است
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه اشاره کوتاه و پر معنا به وضع زمان جاهلیّت، مقارن قیام پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله کرده، مىفرماید: «خدا او را در زمانى فرستاد که فاصلهاى از پیامبران پیشین گرفته بود (و امّتها تعلیمات آنان را به فراموشى سپرده بودند) ملتهاى جهان به خواب عمیقى فرو رفته و تار و پود حقایق مبرم (نظام زندگى انسانها) از هم گسسته بود» (أرسله على حین فترة من الرّسل، و طول هجعة(2) من الأمم، و انتقاض من المبرم(3)).
محتواى این سه جمله، از قبیل علّت و معلول است. فاصله افتادن در میان عصر ظهور پیامبران پیشین و پیامبر بعد، سبب غلبه خواب غفلت بر امّتها شد و این خواب، موجب «انتقاض مبرم» یعنى از هم گسستن تار و پود حقایق و نظام زندگى انسانها گشت و مردم در ظلمت جهل و گناه، گرفتار شدند.
و به دنبال آن مىافزاید: «در این هنگام پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله براى مردم کتابى آورد که کتب آسمانى پیشین را تصدیق مىکرد و نورى که باید به آن اقتدا شود، (در پرتو آن پیش روند)» (فجاءهم بتصدیق الّذی بین یدیه، و النّور المقتدى به).
در چنان شرایطى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله دو کار کرد: معارف و احکامى که در اصول کلّى با معارف و احکام انبیاى پیشین هماهنگ بود براى مردم تبیین کرد و دیگر این که براى نجات آنها از ظلمات جهل و گمراهى، چراغ پر فروغى فرا راه آنها قرار داد.
سپس به معرفى این چراغ پرفروغ و این نور الهى پرداخت؛ مىفرماید: «این همان قرآن است. آن را به سخن آرید (تا همه چیز را بازگو کند)؛ هر چند هرگز براى شما (نسبت
به تمام این امور) سخن نمىگوید؛ ولى من از جانب آن به شما خبر مىدهم (و اسرار مکتومش را فاش مىسازم)» (ذلک القرآن فاستنطقوه، و لن ینطق، و لکن أخبرکم عنه).
در آیات بسیارى از آن، قرآن به نور تشبیه شده است. در سوره مائده مىفرماید: ««قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ»؛ به یقین از سوى خدا نور و کتاب آشکارى به سوى شما آمد».(4)، در سوره اعراف مىفرماید: ««فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ کسانى که به او ایمان آوردند و او را بزرگ داشتند و یارى کردند و از نورى که با او نازل شده بود پیروى کردند، آنها رستگارانند».(5)
همان گونه که نور، فضاى زندگى را روشن مىسازد و انسان را از گمراهى و سقوط در پرتگاهها حفظ مىکند، گیاهان را مىرویاند و تمام موجودات زنده را پرورش مىدهد، قرآن مجید نیز در جنبههاى معنوى و مادّى، نجات بخش و پرورش دهنده است.
منظور از «تصدیق الّذی بین یدیه» (با توجّه به این که «بین یدیه» در این گونه موارد به معناى قبل است) این نیست که تورات و انجیل تحریف یافته را تصدیق مىکند؛ بلکه اشاره به آن کتب آسمانى است که بر موسى و مسیح نازل شد و نیز منظور از تصدیق این نیست که اسلام در تمام جزئیات با آنها هماهنگ است؛ بلکه مقصود، همان اصول کلّىاى است که بر تمام ادیان آسمانى حاکم بوده؛ هر چند اسلام در سطحى برتر و بالاتر آنها را پیاده کرده است.
جمله «و لن ینطق» مفهومش این نیست که قرآن با هیچ کس (جز با امامان معصوم علیهم السّلام) سخن نمىگوید؛ چرا که قرآن به «لسان عربى مبین» و با منطق روشن و آشکار نازل شده و همگان مأمور به تدبّر در قرآنند و دستور داده شده به مواعظ قرآن که
مىرسند گوش جان به آن فرا دهند تا آیات بشارت آن سبب تشویق و آیات بیم و ترس سبب وحشت آنان گردد.
بنابر این منظور از جمله «لن ینطق»، بطون قرآن و اسرار نهفتهاى است که اضافه بر ظواهر آن دارد. این بطون در اختیار پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و جانشینان معصوم اوست.
به همین جهت، در جمله بعد چنین اضافه مىفرماید: «لیکن من به شما خبر مىدهم؛ آگاه باشید! در آن علم آینده و اخبار پیشین و داروى بیمارىهاى شما و نظم و سامان دادن به روابط میان شماست» (ألا إنّ فیه علم ما یأتی، و الحدیث عن الماضی، و دواء دائکم، و نظم ما بینکم).
جمله «علم ما یأتی» به گفته بعضى از شارحان اشاره به مسائل مربوط به آخرت است: از حساب و کتاب و صراط و بهشت و دوزخ؛ ولى ظاهر این است که اشاره به حوادث آینده این جهان است که در بطون این قرآن قرار دارد و معصومین علیهم السّلام از آن آگاهند؛ به قرینه جمله بعد «و الحدیث عن الماضی» که اشاره به أمم پیشین و شرح سرگذشت آنهاست. گاه گفتهاند: اشاره به آغاز آفرینش و دورانهاى نخستین خلقت این جهان نیز مىباشد.
تعبیر به «دواء دائکم»، اشاره به تعلیمات و معارف و دستوراتى است که داروى انواع بیمارىهاى اخلاقى و اجتماعى است و در سایه آن مىتوان در عافیت و سلامت زندگى کرد. قرآن مجید نیز مىگوید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ».(6)
و آخرین تعبیر یعنى «و نظم ما بینکم» اشاره به تمام قوانینى است که نظام مجتمع انسانى را حفظ مىکند و به نابسامانىها و بىنظمىها پایان مىدهد و امنیّت و آرامش را براى جامعه به ارمغان مىآورد و قیام به قسط را که رکن اساسى حفظ نظام است، تأمین مىکند.
بخش دوّم
و منها: فعند ذلک لا یبقى بیت مدر و لا وبر إلّا و أدخله الظّلمة ترحة، و أولجوا فیه نقمة. فیومئذ لا یبقى لهم فی السّماء عاذر، و لا فی الأرض ناصر. أصفیتم بالأمر غیر أهله، و أوردتموه غیر مورده، و سینتقم اللّه ممّن ظلم، مأکلا بمأکل، و مشربا بمشرب، من مطاعم العلقم، و مشارب الصّبر و المقر، و لباس شعار الخوف، و دثار السّیف. و إنّما هم مطایا الخطیئات و زوامل الآثام. فأقسم، ثمّ أقسم، لتنخمنّها أمیّة من بعدی کما تلفظ النّخامة، ثمّ لا تذوقها و لا تطعم بطعمها أبدا ما کرّ الجدیدان!
ترجمه:
در آن هنگام خانهاى در شهر و خیمهاى در بیابان باقى نمىماند، جز این که ستمگران غم و اندوه را در آن فرو مىریزند و بلا و بدبختى را در آن وارد مىکنند. در آن روز براى آنها (مردم ستمدیده) نه در آسمان عذر پذیرى وجود دارد و نه در زمین یار و یاورى. (و به آنها خطاب مىشود:) شما حکومت را به غیر اهلش سپردید و آن را در غیر محلّش قرار دادید (و این نتیجه کار خود شماست) و به زودى خداوند از ستمگران انتقام مىگیرد (و کارهایشان را مو به مو کیفر مىدهد) خوردنى به خوردنى و آشامیدنى به آشامیدنى، در برابر هر لقمه لذیذى که خوردند لقمهاى بس ناگوار و زهر آلود خواهند خورد و در مقابل هر جرعه گوارایى، جامى تلخ و مسموم خواهند نوشید. از درون، وحشت و از برون، شمشیر بر آنها مسلّط خواهد کرد؛ چرا که این گروه مرکبهاى معاصى و
شتران بارکش گناهانند.
سوگند یاد مىکنم باز هم سوگند یاد مىکنم که بعد از من بنى امیّه خلافت را همچون اخلاط سر و سینه بیرون مىافکنند، سپس هرگز طعم آن را نخواهند چشید و تا آن زمان که شب و روز در پى هم مىآیند از آن بهرهاى نخواهند گرفت.
شرح و تفسیر
حکومتى ظلمانى و وحشتناک در پیش است
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به فتنه فراگیر بنى امیّه اشاره مىکند که تمام مسلمین را در غم و اندوه فرو مىبرد و ظلم و ستم آنها در تمام خانوادهها وارد مىشود؛ در حالى که راه فرارى از آن ندارند؛ چرا که نتیجه اعمال خود مردم است؛ مىفرماید: «در آن هنگام خانهاى در شهر و خیمهاى در بیابان باقى نمىماند، جز این که ستمگران غم و اندوه را در آن فرو مىریزند و بلا و بدبختى را در آن وارد مىکنند» (فعند ذلک لا یبقى بیت مدر(7) و لا وبر(8) إلّا و أدخله الظّلمة ترحة(9)، و أولجوا فیه نقمة).
ممکن است در خانهاى غم و اندوه بیاید، ولى ظلم نیاید؛ غم و اندوه دیگران، دوستان و بستگان و توده مردم، ولى ظلم بنى امیّه چنان بود که هم غم و اندوه را با خود به همه جا مىبرد و هم مصیبت و بلا و بدبختى را؛ چرا که دستیاران ظالمان همیشه از میان افرادى همانند خود آنها انتخاب مىشوند. گویى روح آنها در تمام پیکر حکومتشان دمیده مىشود و همه به ظلم و ستم مىپردازند تا چند صباحى بر سر قدرت بمانند.
سپس مىافزاید: «در آن روز براى آنها (مردم ستمدیده) نه در آسمان عذر پذیرى
وجود دارد و نه در زمین یار و یاورى. (و به آنها خطاب مىشود:) شما حکومت را به غیر اهلش سپردید و آن را در غیر محلّش قرار دادید (و این نتیجه کار خود شماست)» (فیومئذ لا یبقى لهم فی السّماء عاذر، و لا فی الأرض ناصر. أصفیتم بالأمر غیر أهله، و أوردتموه غیر مورده).
بنابر این، مخاطب در این چند جمله مردمىاند که بر اثر کوتاهى و فرار از زیر بار مسئولیت و سکوت در برابر ظالمان گرفتار ظلم و ستم شدهاند و جملههاى «أصفیتم بالأمر غیر أهله، و أوردتموه غیر مورده» شاهد گویاى این معناست؛ زیرا خطاب به مردم مىگوید: شما کار را به غیر اهل سپردید و حکومت را به دست افراد ناشایست دادید.
شبیه این معنا در خطبه 192 آمده است؛ آن جا که مىفرماید: «و إنّکم إن لجأتم إلى غیره حاربکم أهل الکفر ثمّ لا جبرائیل و لا میکائیل و لا مهاجرون و لا أنصار ینصرونکم؛ شما اگر به غیر اسلام پناه برید کافران با شما نبرد مىکنند و بر شما مسلّط مىشوند؛ سپس نه جبرئیل و نه میکائیل نه مهاجران و نه انصار نمىتوانند شما را یارى دهند».
و این که بعضى از شارحان مخاطبان این جمله را حاکمان ظالم قرار دادهاند، به هیچ وجه با مجموعه خطبه سازگار نیست.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن اشاره به انتقام خداوند از ظالمان مىکند؛ انتقامى سخت و درهم کوبنده؛ مىفرماید: «و به زودى خداوند از ستمگران انتقام مىگیرد (و کارهایشان را مو به مو کیفر مىدهد) خوردنى به خوردنى و آشامیدنى به آشامیدنى، در برابر هر لقمه لذیذى که خوردند لقمهاى بس ناگوار و زهر آلود خواهند خورد و در مقابل هر جرعه گوارائى، جامى تلخ و مسموم خواهند نوشید. از درون، وحشت و از برون، شمشیر بر آنها مسلّط خواهد کرد؛ چرا که این گروه مرکبهاى معاصى و شتران بارکش گناهانند» (و سینتقم اللّه ممّن ظلم، مأکلا بمأکل، و مشربا بمشرب، من مطاعم
العلقم(10)، و مشارب الصّبر(11) و المقر(12)، و لباس شعار الخوف، و دثار السّیف. و إنّما هم مطایا(13) الخطیئات و زوامل(14) الآثام).
اشاره به این که هر بلایى بر سر مردم آوردند خداوند بر سر آنها خواهند آورد و در برابر هر لذتى که از مقام بردند خداوند تلخى ذلت را در کام آنها فرو خواهد ریخت. در حکومت خود مردم را در ترس و وحشت و در زیر برق شمشیرها قرار دادند، خداوند گروهى بر آنها مسلّط مىکند که همین کار را با آنها خواهند کرد.
تاریخ مىگوید تمام این پیش بینىها به واقعیت پیوست و خداوند چنان خاندان بنى امیّه و وابستگان به آنها را متلاشى و نابود کرد که بازماندگان آنها از ترس و وحشت به مناطق دور دست فرار کردند و از دیده مردم پنهان شدند و چیزى جز نام ننگین و تاریخ سیاه از آنان باقى نماند.
تعبیر (إنّما هم مطایا الخطیئات) تشبیه جالب و گویایى است. آنها را به حیواناتى تشبیه مىفرماید که از سر نادانى و نداشتن ایمان و عقل و شعور کافى، بارکش گناهان مردم شدهاند و همان گونه که قرآن درباره گروهى از کافران مىگوید: ««وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَمَّا کانُوا یَفْتَرُونَ»؛ آنها بارهاى سنگین گناهان خویش را بر دوش مىکشند و نیز بارهاى سنگین دیگران را اضافه بر بارهاى سنگین خود؛ و روز قیامت به یقین از تهمتهایى که مىبستند سؤال خواهند شد».(15)
در پایان خطبه، پیشگویى قاطع دیگرى درباره سرنوشت بنى امیّه مىکند و مىفرماید: «سوگند یاد مىکنم باز هم سوگند یاد مىکنم! که بعد از من بنىامیّه خلافت را همچون اخلاط سر و سینه بیرون مىافکنند، سپس هرگز طعم آن را تا ابد نخواهند چشید و از آن بهره نمىگیرند تا آن زمان که شب و روز در پى هم آیند!» (فأقسم، ثمّ أقسم، لتنخمنّها(16) أمیّة من بعدی کما تلفظ النّخامة، ثمّ لا تذوقها و لا تطعم بطعمها أبدا ما کرّ الجدیدان!).
در این جمله، امام علیه السّلام تعبیر عجیبى درباره حکومت بنىامیّه مىکند؛ مىفرماید:حکومت اسلامى را آن قدر آلوده و کثیف و با ظلم و فساد آمیخته مىکنند که همچون اخلاط سر و سینه خواهد شد و کار به جایى خواهد رسید که خود آنها نیز تحمل آن را نخواهند داشت و همانند کسى که اخلاط درون را برون مىریزد، آن را از دست خواهند داد و چنان مبغوض و منفور خواهند شد که هرگز مردمان مسلمان به سراغ آنها نخواهند رفت.
نکتهها
1. مسئولیت سنگین حاکمان و مردم
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دو مسأله مهمّ در ارتباط با حوادث تلخ تاریخى اشاره مىفرماید: نخست مسئولیت حاکمان و دیگر، مسئولیت حکومت پذیران. امام علیه السّلام گناه حاکمان ظالم را یک طرفه نمىشمارد، بلکه حکومت پذیرانى را به ظلم تن دادند نیز شریک جنایات آنها مىشمارد.
حاکمان جور و دار و دسته آنها معمولا گروه محدودىاند، اگر توده مردم در برابر آنها سکوت نکنند و وظیفه الهى امر به معروف و نهى از منکر را در تمام ابعادش انجام
دهند، هرگز آنان به قدرت نمىرسند و دمار از روزگار مظلومان در نمىآورند.
امام علیه السّلام در این خطبه مىفرماید: بلاهایى که در حکومت بنىامیه به شما مىرسد و مظالم بىسابقهاى که نسبت به شما روا مىدارند از یک نظر، نتیجه اعمال خود شماست.شمایید که آنها را تقویت مىکنید. شمایید که کار را به دست غیر اهلش سپرده و مىسپارید. آرى، شمایید با سکوت و تسلیم خود، راه را براى به قدرت رسیدن آنها هموار کردهاید، و شاید این وضع نابسامان نیز یکى از الطاف خفیه الهى باشد که بیدار شوید و دیگر از این راه نروید؛ همان گونه که قرآن مجید مىفرماید: ««ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»؛ فساد در خشکى و دریا به سبب اعمال مردم آشکار شد. خدا مىخواهد نتیجه قسمتى از اعمال آنها را به آنان بچشاند؛ شاید (به سوى حق) باز گردند».(17)
بدیهى است، مسئولیت حکومت پذیران به معناى تبرئه حاکمان ظالم نیست؛ لذا امام علیه السّلام مجازات شدید آنها را هم در این خطبه بیان کرده و در عباراتى کوتاه و بسیار پر معنا سرانجام شوم و مرگبارشان را شرح مىدهد.
2. پایان نکبتبار حکومت بنىامیّه
مىدانیم حکومت بنىامیّه بیش از هشتاد و چند سال طول نکشید و در این مدت، 14 تن از حکّام بنى امیّه به حکومت رسیدند که حکومت بعضى از آنان بیش از دو ماه یا دو ماه و ده روز ادامه نیافت؛ ولى چنان ظلم و ستمى بر عموم مردم، به خصوص بنى هاشم روا داشتند که تاریخ به خاطر ندارد.
بنىامیّه در این دوران کوتاهى که حاکمانش پى در پى عوض مىشدند آرامشى نداشتند؛ با قیامها و شورشها از هر سو درگیر بودند و در هر قیام و شورشى، گروه دیگرى را به قتل مىرساندند؛ بدین ترتیب، منفورتر و منفورتر مىشدند.
سرانجام، نفرت عمومى مسلمین، سبب قیام فراگیر براى دفاع از آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله شد.که شعار آن قیام «الرّضا لآل محمّد»(18) بود؛ ولى نتیجهاش پیش دستى بنى عباس و به حکومت رسیدن آنان بود. نخستین خلیفه عباسى هنگامى که به حکومت رسید، دستور قتل عام بنى امیّه را صادر کرد و چنان کشتارى از آنان شد که عدد کشتگانش به شمار نمىآمد؛ حتى قبرهاى آنها را شکافتند و جنازههاى آنها را بیرون آوردند و سوزاندند.
بخشى از ماجراى سرانجام عبرت انگیز بنىامیّه در بخش پایانى خطبه 106 (جلد چهارم این کتاب، صفحه 495) و پایان خطبه 93 از همین جلد، صفحه 242 به بعد و جلد سوّم، صفحه 593 به بعد آمده است.
مرحوم علّامه شوشترى در جلد ششم شرح نهج البلاغهاش داستان عبرت انگیزى نقل مىکند، مىنویسد: هنگامى که مروان، آخرین خلیفه بنى امیّه کشته شد «عامر بن اسماعیل» به خانهاى که در آن مروان و زنانش بودند حمله کرد. آنها درها را بستند و فریاد و شیون بلند کردند. عامر مردى را که از آنها مراقبت مىکرد گرفت و درباره خانواده مروان سؤال کرد، او گفت: مروان به من دستور داده که اگر کشته شدم گردن تمام دختران و کنیزانم را بزن (تا به دست دیگران نیفتند) ولى من چنین کارى را نکردم. در این حال دو دختر مروان را نزد عامر آوردند. او سفارش کرد، سر مروان را در دامان دختر بزرگترش بگذارند و به او گفت: بسیار پوزش مىطلبم؛ این کار در برابر کارى است که شما با سر «یحیى بن زید» کردید که سر او را در دامان مادرش گذاردید و شما که ابتدا به این کار کردید، ستمکارترید (و بعد همه آنها را به قتل رساند).(19)
1) سند خطبه:سرآغاز این خطبه همانند خطبه 89 است که در جلد سوّم صفحه 615 گذشت. از این جهت بعضى تصور کردهاند که هر دو یک خطبه بوده و مرحوم سیّد رضى در یک جا مشروحتر و در یک جا فشردهتر آورده است؛ در حالى که چنین نیست و این دو خطبه تنها در دو جمله با هم شباهت دارند و بقیه مطالب آن دو از یکدیگر جداست. به هر حال، تنها سندى غیر از نهج البلاغه که در کتاب مصادر براى آن ذکر شده این است که «ابن اثیر» در کتاب «نهایه» به تفسیر لغاتى از این خطبه پرداخته و تعبیراتى ذکر مىکند که با آن چه در این خطبه آمده تفاوتهایى دارد و این نشان مىدهد که ابن اثیر آن را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 364).مرحوم کلینى در کتاب کافى بخشى از این خطبه را با تفاوتهایى نیز آورده است. (اصول کافى، جلد 1، صفحه 60- 61). همچنین در تفسیر قمى، جلد 1، صفحه 2.
2) «هجعة» از ماده «هجوع» به معناى خواب شبانه است و از آن جا که خواب شبانه عمیقتر مىباشد وضع اقوام جاهلى به آن تشبیه شده است.
3) «مبرم» از ماده «ابرام» به معناى محکم کردن و تابیدن است در اصل به تابیدن ریسمان گفته شده سپس گسترش یافته و به هر کار محکم و متقن اطلاق مىشود.
4) مائده، آیه 15.
5) اعراف، آیه 157.
6) اسراء، آیه 82.
7) در لغت گاه به معناى گلهاى به هم فشرده و گاه به معناى خشت خام و گاه به معناى آجر سنگ آمده است و «بیت مدر» معمولا به خانههاى شهرى گفته مىشود.
8) «وبر» به معناى کرک و پشم است و «بیت و بر» به خانههاى بیابانى که به صورت چادرهاى پشمى است، اطلاق مىشود.
9) «ترحه» به معناى اندوه و حزن است.
10) «علقم» بوتهاى است که میوهاى بسیار تلخ دارد و به آن «حنظل» نیز گفته مىشود.
11) «صبر» (با کسر «ب») جمع صبر (بر وزن فقر) نام شیره تلخ درختى است که در تلخى آن هم ضرب المثل است و گاه به خود آن درخت هم اطلاق مىشود.
12) «مقر» گیاهى است سمى و گاه به هر گونه سم نیز گفته مىشود.
13) «مطایا» جمع «مطیّة» به معناى مرکب راهوار و سریع السیر است.
14) «زوامل» جمع «زاملة» به معناى حیوان باربر است.
15) عنکبوت، آیه 13.
16) «تنخمنها» از ماده «نخامة» گرفته شده و به معناى اخلاطى است که در سر و سینه قرار دارد و بیرون افکنده مىشود.
17) روم، آیه 41.
18) این شعار در موارد زیادى در تاریخ به چشم مىخورد؛ از جمله درباره ابو مسلم خراسانى مىخوانیم: «قد قام یدعو الى الرضا من آل محمّد» او قیام کرد و مردم را به منظور خشنودى آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله به قیام دعوت کرد. (کتاب شرح الاخبار، نعمان بن محمد، جلد 3، صفحه 418).
19) شرح نهج البلاغه، علّامه شوشترى، جلد 6، صفحه 116.