و من خطبة له علیه السّلام
یحثّ الناس على التّقوى
از خطبههاى امام علیه السّلام است که در آن، مردم را به تقوا، تشویق و ترغیب مىکند.
خطبه در یک نگاه
در این خطبه، امام علیه السّلام مانند بسیارى از خطبههاى نهج البلاغه، سخن را با حمد و ثناى الهى شروع مىکند؛ سپس در چند بخش به مسائل حساسى مىپردازد. در بخش اوّل از عبرت گرفتن از تاریخ پیشینیان- که سرنوشت مشابهى با ما دارند- سخن مىگوید و ما را به اعماق تاریخ گذشته فرو مىبرد تا آینده خویش را آشکارا ببینیم و راه
سعادت را پیدا کنیم.
در بخش دوّم، به اهمّیّت تقوا و برگرفتن زاد و توشه از زندگى دنیا براى آخرت اشاره مىکند و هشدار مىدهد که پایان زندگى هیچ کس نمایان نیست. بکوشید تا غافلگیر نشوید.
در بخش سوّم از مراقبان الهى نسبت به اعمال انسان از جمله اعضاى پیکر هر شخص و فرشتگانى که حافظان اعمالند، یاد مىکند.
در بخش چهارم به پایان زندگى و عالم غربت قبر و خانه تنهایى و فناى دنیا و بر پایى قیامت اشاره کرده، با جملات کوتاه و تکان دهندهاى در این زمینه، خطبه را به پایان مىبرد.
بخش اوّل
الحمد للّه الّذی جعل الحمد مفتاحا لذکره، و سببا للمزید من فضله، و دلیلا على آلائه و عظمته.
عباد اللّه، إنّ الدّهر یجری بالباقین کجریه بالماضین؛ لا یعود ما قد ولّى منه، و لا یبقى سرمدا ما فیه.
آخر فعاله، کأوّله. متشابهة أموره، متظاهرة أعلامه. فکأنّکم بالسّاعة تحدوکم حدو الزّاجر بشوله: فمن شغل نفسه بغیر نفسه تحیّر فی الظّلمات، و ارتبک فی الهلکات، و مدّت به شیاطینه فی طغیانه، و زیّنت له سیّىء أعماله. فالجنّة غایة السّابقین، و النّار غایة المفرّطین.
ترجمه:
حمد و ستایش، مخصوص خداوندى است که «حمد» را کلید ذکر و یاد خود قرار داده و آن را سبب فزونى فضل و رحمتش و دلیل بر نعمتها و عظمتش ساخته است.
بندگان خدا! روزگار بر بازماندگان، آن سان مىگذرد که بر پیشینیان گذشت. آن چه از زندگى دنیا گذشته است باز نمىگردد و آن چه در آن هستیم جاودان نمىماند. آخرین کار این جهان، همچون نخستین کار اوست. امورش شبیه به یکدیگر و نشانههایش روشن و آشکار است. گویا ساعت (پایان زندگى) شما را با سرعت به پیش مىراند؛ همان گونه که ساربان، شتران سبکبار را. آن کس که به غیر خویش پردازد و از خود غافل شود، در تاریکىها سرگردان مىماند و در مهلکهها گرفتار مىشود. شیاطین او را در طغیانش به
پیش مىرانند و اعمال بدش را در نظرش نیک جلوه مىدهند. بهشت سر منزل پیش تازان (در طاعت خدا) و آتش دوزخ پایان کار کوتاهى کنندگان و تقصیر کاران است.
شرح و تفسیر
توجهى دیگر به مبدأ و معاد
امام علیه السّلام خطبه را با حمد خداوند اما با تعبیرات تازهاى آغاز مىکند و مىفرماید: «حمد و ستایش، مخصوص خداوندى است که «حمد» را کلید ذکر و یاد خود قرار داده و آن را سبب فزونى فضل و رحمتش و دلیل بر نعمتها و عظمتش ساخته است» (الحمد(2) للّه الّذی جعل الحمد مفتاحا لذکره، و سببا للمزید من فضله، و دلیلا على آلائه و عظمته).
در این که منظور از «ذکر» در این جا چیست؟ گاه گفته شده: قرآن مجید است که در بعضى از آیات قرآن از آن به ذکر تعبیر شده؛ چرا که سوره حمد سرآغاز آن مىباشد (بنابر این که سوره حمد، نخستین سورهاى باشد که بر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نازل شده یا قرآن به صورت کنونى در زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به دستور حضرتش گردآورى شده و سوره حمد سرآغاز آن بوده باشد(3)).
و یا این که به چندین سوره از قرآن اشاره است که با حمد خدا آغاز مىشود (سورههاى حمد، انعام، کهف، سبأ و فاطر).
یا این که ذکر، اشاره به هر گونه یاد خداست و در احادیث اسلامى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله وارد شده که «کلّ کلام لا یبدأ فیه بحمد اللّه فهو أجذم؛ هر سخنى که با حمد خدا
شروع نشود بریده است».(4)
به همین دلیل، سرآغاز غالب خطبههاى پیامبر اکرم و معصومین علیهم السّلام را حمد و ستایش پروردگار مشاهده مىکنیم و جمله «سببا للمزید من فضله» اشاره به آیه شریفه «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» مىباشد که شکر و حمد خدا را مایه فزونى نعمت قرار داده است.(5)
توجه داشته باشید که در بسیارى از آیات قرآن، حمد به معناى شکر به کار رفته است.
و جمله «دلیلا على آلائه و عظمته» اشاره به این است که هنگامى که حمد و ستایش و شکر خدا را به جا مىآوریم هم به نعمتهاى گوناگون او توجّه مىکنیم و هم به مقام عظمتش.
سپس امام علیه السّلام بندگان خدا را مخاطب قرار داده و نسبت به ناپایدارى دنیا هشدار مىدهد و به عبرت گرفتن از پیشینیان توصیه مىکند و مىفرماید: «بندگان خدا! روزگار بر بازماندگان، آن سان مىگذرد که بر پیشینیان گذشت!» (عباد اللّه، إنّ الدّهر(6) یجری بالباقین کجریه بالماضین).
این سخن، اشاره به مطلب معروفى است که مىگوییم تاریخ همواره تکرار مىشود و حوادث امروز- با تفاوت مختصرى- همچون حوادث دیروز است. و بعد در توضیح آن مىفرماید: «آن چه از زندگى دنیا گذشته است باز نمىگردد و آن چه در آن هستیم جاودان نمىماند. آخرین کار این جهان، همچون نخستین کار اوست؛ امورش شبیه به یکدیگر و
نشانههایش روشن و آشکار است» (لا یعود ما قد ولّى منه، و لا یبقى سرمدا ما فیه.آخر فعاله، کأوّله. متشابهة أموره، متظاهرة أعلامه).
آرى، اگر دقت کنیم سلسلهاى از اصول کلى را بر تاریخ بشر حاکم مىبینیم که هر روز در چهره جدیدى خود را نشان مىدهد و به همین دلیل، هر کس مىتواند به آینده خود با دقت در تاریخ گذشتگان، آگاه شود؛ چرا که تاریخ دیروز آینه تمام نماى امروز است.
پیوسته گروهى به قدرت مىرسند و همه چیز را در قبضه خود مىگیرند؛ چیزى نمىگذرد که ناتوان مىشوند و قدرت را به اختیار یا به اجبار به دیگران مىسپارند.هنگامى که سرآمد حکومت آنها فرا رسید به حکم قطعى پروردگار باید جاى خود را به دیگران دهند: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ».
همواره گروهى متولّد مىشوند؛ سپس به جوانى مىرسند بعد وارد مرحله پیرى و ناتوانى مىشوند و همچون برگ خشکیدهاى در برابر تندباد اجل قرار مىگیرند و به مردگان مىپیوندند و در زیر خاکهاى تیره و تار پنهان مىشوند.
زادن و کشتن و پنهان کردن
چرخ را رسم و ره دیرین است!
سپس امام علیه السّلام با ذکر این مقدمه به چند نصیحت و اندرز پر معنا پرداخته، مىفرماید:گویا ساعت (پایان زندگى) شما را با سرعت به پیش مىراند؛ همان گونه که ساربان شتران سبکبار را! (فکأنّکم بالسّاعة تحدوکم(7) حدو الزّاجر بشوله).
با توجه به این که زاجر به ساربانى گفته مىشود که با شدت، شتران را مىراند و «شول» (جمع شائله) به شترانى گفته مىشود که سبکبار باشند؛ یعنى مدتى از وضع حملشان گذشته و پستانشان خشکیده است و طبیعتا ساربان ملاحظه حال آنها را نمىکند، چنین نتیجه مىگیریم که روزگار و سرآمد عمر با شدت هر چه بیشتر مردم را به سوى فنا مىراند.
شبها و روزها به سرعت مىگذرد. سال و ماهها طى مىشود. حوادث غیر منتظره، بیمارىها، بلاها، جنگها و امور دیگرى از این قبیل همه و همه، انسانها را هدف گرفتهاند.
بعد از این هشدار، همگان را به این حقیقت متوجّه مىسازد و مىفرماید: «آن کس که به غیر خویش پردازد و از خود غافل شود، در تاریکىها سرگردان مىماند و در مهلکهها گرفتار مىشود. شیاطین او را در طغیانش به پیش مىرانند و اعمال بدش را در نظرش جلوه مىدهند!» (فمن شغل نفسه بغیر نفسه تحیّر فی الظّلمات، و ارتبک(8) فی الهلکات، و مدّت به شیاطینه فی طغیانه، و زیّنت له سیّىء أعماله).
هر انسانى مجموعهاى از عیوب و نقصانها و نقاط ضعف را در خود دارد و تنها راه نجات او پرداختن به اصلاح آنهاست تا به تدریج به صورت انسان کاملى درآید و شایسته قرب خدا و نام والاى خلیفة اللّه شود؛ ولى کسى که به بیرون خویش یعنى به انسانهاى دیگر یا مسایلى از قبیل: مال و مقام و ثروت و جاه بپردازد، سرگردانى و گرفتارى او یقینى است و از آن اسفبارتر این که شیاطین، چنین انسان غافلى را در طغیانش تشویق مىکنند و اعمال زشت او را چنان زینت مىدهند که جزو نقاط قوّت خود مىشمرد و به آن افتخار مىکند. بدیهى است چنین انسان گرفتارى راه نجاتى نخواهد داشت.
قرآن مجید درباره این گونه افراد مىفرماید: ««کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»؛ آنها همچون کسىاند که در ظلمتها گرفتار شده و از آن خارج نمىگردد. آرى، این گونه براى کافران، اعمال زشتى را که انجام مىدادند، تزیین شده است».(9)
و در پایان این بخش به سرنوشت نهایى و سرانجام کار اشاره کرده، مىفرماید:
«بهشت، سرمنزل پیش تازان و آتش دوزخ پایان کار تقصیر کاران است» (فالجنّة غایة السّابقین، و النّار غایة المفرّطین).
منظور از «سابقین» سبقت گیرندگان در مسیر طاعت خداست؛ که سرمنزل مقصودشان بهشت است؛ همان گونه که قرآن مىفرماید: «سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا».(10) و جمله «و النّار غایة المفرّطین» اشاره به کسانى است که به علت کوتاهى و تقصیر و از دست دادن فرصتها گرفتار خسران و زیان شده و سرانجامشان دوزخ است؛ همان گونه که قرآن درباره این افراد مىگوید: «روز قیامت مىگویند: اى افسوس بر ما که درباره قیامت کوتاهى کردیم!» «قالُوا یا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِیها».(11)
نکته
چگونه تاریخ تکرار مىشود؟
تاریخ بشر مجموعهاى است از حوادث بىشمار و بسیار متنوّع و گوناگون؛ ولى هنگامى که درست در آن دقّت مىکنیم مىتوانیم ویژگىهایى براى حوادث گوناگون آن پیدا کنیم و همه را در گروههاى معیّن و عناوین خاصّى بگنجانیم، بخشى از آن ویژگىها چنین است:
1- زوال سریع نعمتها و قدرتها: آرى نعمتها و قدرتها به سرعت مىآیند و مىروند و جاى خود را به دیگرى مىسپارند.
2- ناپایدارى: از ویژگىهاى حوادث این جهان، ناپایدارى است. تا انسان به چیزى دل خوش مىکند، آن را از دست مىدهد و تا به کسى دل مىبندد، جاى خالى او را مشاهده مىکند.
3- بىوفایى در مردم دنیا و حوادث این جهان، یکى دیگر از صفات چشمگیر است؛ تا آن جا که به صورت ضرب المثل درآمده، مىگویند: «دنیا به چه کسى وفا کرده که به ما کند؟».
4- غرورها و شکستهاى ناشى از آن: تاریخ جهان، افراد و گروههاى زیادى را به خاطر دارد که روزى پیروز شدند و در پى پیروزى مغرور گشتند؛ ولى سرانجام غرورشان آنها را بر خاک ذلّت نشاند و بینى آنها را به خاک مالید.
5- تغییر حالات و روحیات: نزدیکترین دوستان انسان، گاه خطرناکترین دشمن او مىشوند. گاهى دوستان دیروز، دشمنان امروزند. این ویژگى مخصوصا در میان حاکمان و سیاستمداران جهان کاملا به چشم مىخورد.
6- زمینههاى محبّت و نفرت: آن چه باقى مىماند و مایه یاد نیک مردم جهان است نیکىها، محبّتها، جوانمردىها و اخلاصهاست و آن چه مایه نفرین و لعنت و بدنامى مىشود، ظلم و ستمها و ناجوانمردىهاست.
بخش دوّم
اعلموا، عباد اللّه، أنّ التّقوى دار حصن عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع أهله، و لا یحرز من لجأ إلیه. ألا و بالتّقوى تقطع حمة الخطایا، و بالیقین تدرک الغایة القصوى.
عباد اللّه، اللّه اللّه فی أعزّ الأنفس علیکم، و أحبّها إلیکم: فإنّ اللّه قد أوضح لکم سبیل الحقّ و أنار طرقه. فشقوة لازمة، أو سعادة دائمة! فتزوّدوا فی أیّام الفناء لأیّام البقاء. قد دللتم على الزّاد، و أمرتم بالظّعن، و حثثتم على المسیر؛ فإنّما أنتم کرکب وقوف، لا یدرون متى یؤمرون بالسّیر. ألا فما یصنع بالدّنیا من خلق للآخرة! و ما یصنع بالمال من عمّا قلیل یسلبه، و تبقى علیه تبعته و حسابه!
عباد اللّه، إنّه لیس لما وعد اللّه من الخیر مترک، و لا فیما نهى عنه من الشّرّ مرغب.
عباد اللّه، أحذروا یوما تفحص فیه الأعمال، و یکثر فیه الزّلزال و تشیب فیه الأطفال.
ترجمه:
بندگان خدا بدانید که تقوا دژى است محکم و استوار (که ساکنان خود را از گزند عذاب دنیا و آخرت حفظ مىکند) و فجور و بىتقوایى، حصارى است سست و بىدفاع که ساکنانش را (از خطرها) باز نمىدارد و کسى را که به آن پناه برد حفظ نمىکند. آگاه باشید
با تقوا مىتوان نیش زهر آلود گناهان را قطع کرد و با یقین به برترین مرحله مقصود رسید.بندگان خدا! خدا را خدا را؛ مراقب عزیزترین و محبوبترین نفوس نسبت به خویش باشید (دست کم بر خود رحم کنید؛) چرا که خداوند راه حق را براى شما آشکار ساخته و طرق آن را روشن نموده است و سرانجام کار (از دو حال خارج نیست) یا بدبختى دایمى است و یا نیکبختى همیشگى؛ حال که چنین است در این ایّام فانى براى ایّام باقى زاد و توشه فراهم سازید، زاد و توشه لازم به شما معرفى شده و فرمان کوچ داده شده است و با سرعت شما را به حرکت در آوردهاند. شما همچون کاروانى هستید که در منزلگاهى توقف کرده و نمىدانید چه وقت دستور حرکت به او داده مىشود. بدانید آنکس که براى آخرت آفریده شده با دنیا (و دنیا پرستى) چه کار دارد؟ و آن کس که به زودى ثروتش را از او مىگیرند، با اموال و ثروت دنیا چه مىکند؟ ثروتى که (سودش براى دگران است و) مؤاخذه و حسابش بر او. اى بندگان خدا! آن چه را خداوند وعده نیک نسبت به آن داده است جاى ترک نیست و آن چه را از بدىها نهى کرده قابل دوست داشتن نمىباشد. اى بندگان خدا! از روزى که اعمال بررسى دقیق مىشود، بر حذر باشید؛ روزى که تزلزل و اضطراب در آن بسیار است و کودکان در آن پیر مىشوند!
شرح و تفسیر
ناپایدارى دنیا
در این بخش از خطبه امام علیه السّلام بعد از بیانات گذشته پیرامون ناپایدارى دنیا و آماده ساختن مخاطبان خود براى شنیدن اندرزهاى نافع و سودمند مىفرماید: «بندگان خدا بدانید که تقوا دژى است محکم و استوار (که ساکنان خود را از گزند عذاب دنیا و آخرت حفظ مىکند) و فجور و بىتقوایى، حصارى سست و بىدفاع که ساکنانش را (از خطرها) باز نمىدارد و کسى را که به آن پناه برد حفظ نمىکند» (اعلموا، عباد اللّه، أنّ التّقوى دار حصن عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع أهله، و لا یحرز من لجأ إلیه).
اشاره به این که تقوا که یک ملکه نیرومند باز دارنده باطنى است، انسان را از آلودگى به گناهان باز مىدارد و همین امر سبب مىشود از پیامدهاى نامطلوب گناه در دنیا و آخرت در امان بماند؛ به عکس افراد بىتقوا در برابر وسوسههاى نفس و شیاطین جن و انس نفوذ پذیرند و به آسانى در پرتگاه گناه مىلغزند و سقوط آنها سبب رسوایى در دنیا و عذاب الهى در آخرت مىشود.
سپس دوّمین اثر مهم تقوا را چنین بیان مىفرماید: «آگاه باشید با تقوا مىتوان نیش زهر آلود گناهان را قطع کرد و با یقین به برترین مرحله مقصود رسید» (ألا و بالتّقوى تقطع حمة(12) الخطایا، و بالیقین تدرک الغایة القصوى).
امام علیه السّلام در این جا گناهان را به حیوانات گزنده سمى همچون مار و عقرب تشبیه کرده که تقوا نیش زهر آلود آنها را قطع مىکند. آرى! تقوا پادزهرى است مؤثر و حیات بخش و از آن جا که تقوا و یقین، لازم و ملزوم یکدیگرند مىفرماید: کسى که بر مرکب یقین سوار شود به سر منزل مقصود خواهد رسید. یقین، عامل حرکت است و تقوا بر طرف کننده موانع راه. همیشه بىتقوایىها از ضعف یقین سرچشمه مىگیرد. آیا کسى که به این آیه یقین دارد که مىفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً»؛ به یقین کسانى که اموال یتیمان را به ظلم و ستم مىخورند (در حقیقت) تنها آتش مىخورند»(13)، مىتواند مال یتیم بخورد؟
آیا کسى را پیدا مىکنید که قطعهاى از آتش سوزان را بردارد و در دهان بگذارد؟!!
آن گاه امام علیه السّلام براى تحریک مخاطبان و تشویق آنها به برگرفتن زاد و توشه از این دنیاى فانى مىفرماید: «اى بندگان خدا، خدا، خدا را خدا را؛ مراقب عزیزترین و محبوبترین نفوس نسبت به خویش باشید» (عباد اللّه، اللّه اللّه فی أعزّ الأنفس علیکم، و
أحبّها إلیکم).
به یقین منظور از عزیزترین نفوس در این عبارت، خود انسان است؛ چرا که حبّ ذات، طبیعى هر انسانى است و اگر به اشخاص و اشیاى دیگر علاقه دارد از پرتو حبّ ذات است؛ چرا که آنها را در سرنوشت خود مؤثر مىداند (بگذریم از گروه بسیار اندکى که خویشتن خویش را به کلى فراموش مىکنند؛ جز خدا نمىبینند و جز خدا نمىجویند و جز خدا نمىخواهند).
به هر حال، مقصود این است که شما اگر به هیچ کس رحم نمىکنید دست کم به خود رحم کنید و اگر منافع هیچ کس را در نظر نمىگیرید، حدّاقل منافع خود را در نظر بگیرید که این علاقه به خویشتن، جزء فطرت شماست.
و به دنبال آن، هشدار مىدهد: «خداوند راه حق را براى شما آشکار ساخته و طرق آن را روشن نموده است، و سرانجام کار (از دو حال خارج نیست) یا بدبختى دایمى است و یا نیکبختى همیشگى» (فإنّ اللّه قد أوضح لکم سبیل الحقّ و أنار طرقه. فشقوة لازمة، أو سعادة دائمة!).
آن گاه امام علیه السّلام به بیان اسباب رسیدن به سعادت دایمى و پرهیز از شقاوت همیشگى پرداخته، چنین مىفرماید: «حال که چنین است در این ایّام فانى براى ایّام باقى زاد و توشه تهیه کنید. زاد و توشه لازم به شما معرفى شده و فرمان کوچ داده شده است، و با سرعت شما را به حرکت در آوردهاند» (فتزوّدوا فی أیّام الفناء لأیّام البقاء. قد دللتم على الزّاد، و أمرتم بالظّعن(14)، و حثثتم(15) على المسیر).
ناگفته پیداست که منظور از تهیه زاد و توشه همان زاد و توشه تقوا و اعمال صالح است که در قرآن مجید به آن اشاره شده: ««وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى»؛ زاد و توشه بیندوزید که بهترین زاد و توشه، تقواست».(16)
جمله «أمرتم بالظّعن …» مىتواند اشاره به امر تشریعى الهى باشد که در آیات مربوط به فناى دنیا و این که هر کسى سرانجام طعم مرگ را مىچشد به دلالت التزامى آمده است و مىتواند اشاره به امر تکوینى باشد؛ زیرا خداوند اسباب و عوامل حرکت را چنان آفریده که کودکان به سرعت جوان و جوانان پیر و پیران به سوى دیار بقا مىشتابند و با جمله «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ»(17) دستور سیر سریع را به سوى اسباب آمرزش و مغفرت صادر فرموده است.
در نامه 31 نهج البلاغه نیز مىخوانیم که امام علیه السّلام خطاب به فرزندش (امام حسن علیه السّلام) مىفرماید: «یا بنىّ أنّ من کانت مطیّته اللّیل و النّهار، فإنّه یسار به و إن کان واقفا، و یقطع المسافة و إن کان مقیما وادعا؛ پسرم! آن کس که مرکبش شب و روز است، همواره در حرکت خواهد بود؛ هر چند ظاهرا ساکن است و قطع مسافت مىکند؛ گرچه در جاى خود ایستاده و راحت است».
و در ادامه سخن تشبیه رسا و گویایى براى مردم دنیا ذکر کرده، مىفرماید: «شما همچون کاروانى هستید که در منزلگاهى توقف کرده، و نمىدانید چه وقت دستور حرکت به شما داده مىشود» (فإنّما أنتم کرکب(18) وقوف، لا یدرون متى یؤمرون بالسّیر).
ممکن است این سؤال مطرح شود که امام علیه السّلام در جمله «أمرتم بالظّعن …» مىفرماید:فرمان حرکت صادر شده، در حالى که در جمله «لا یدرون متى یؤمرون بالسّیر» (نمىدانند چه وقت دستور حرکت داده مىشود) مىفرماید: هنوز دستور حرکت صادر نشده؛ این دو تعبیر چگونه با یکدیگر سازگار است؟
با قدرى توجه در مىیابیم که اوّلى اشاره به حرکت در دنیا به سوى کمال و سرعت
و شتاب در فراهم کردن اسباب مغفرت و دوّمى اشاره به کوچ کردن از دنیا به سوى آخرت مىباشد و ابهام برطرف مىگردد.
به هر حال، این تشبیه به صورت دیگرى در کلمات قصار آمده است؛ آن جا که مىفرماید: «أهل الدّنیا کرکب یسار بهم و هم نیام؛ اهل دنیا همچون قافلهاىاند که آنها را به پیش مىرانند، در حالى که در خوابند».(19)
این خواب، همان حالت غفلتى است که براى بسیارى از مردم حاصل است.
سپس براى روشنتر شدن این حقیقت، چنین مىفرماید: «آگاه باشید! آن کس که براى آخرت آفریده شده با دنیا (و دنیا پرستى) چه کار دارد؟! و آن کس که به زودى ثروتش را از او مىگیرند دیگران با اموال و ثروت دنیا چه مىکند؟! ثروتى که (سودش براى است و) مؤاخذه و حسابش بر او است!» (ألا فما یصنع بالدّنیا من خلق للآخرة! و ما یصنع بالمال من عمّا قلیل یسلبه، و تبقى علیه تبعته(20) و حسابه!).
اگر منزلگاه اصلى ما آخرت است و دنیا گذرگاهى بیش نیست، چرا این قدر به دنیا دل بستهایم؟ و اموالى که چند روزى به رسم امانت در دست ما سپرده شده و سرانجام آن را به دیگران مىسپاریم و در قیامت حساب و کتابش را باید پس دهیم چرا این همه براى به دست آوردنش جانفشانى مىکنیم و حلال و حرام را به هم مىآمیزیم؟
امام علیه السّلام در ادامه این سخن براى ترغیب و تشویق مردم به خیرات و نیکىها و پرهیز از بدىها از دو منطق مؤثر دیگر بهره مىگیرد:
نخست مىگوید: «اى بندگان خدا! آن چه را خداوند وعده نیک بر آن داده است جاى ترک نیست و آن چه را از بدىها نهى کرده قابل دوست داشتن نمىباشد!» (عباد اللّه، إنّه لیس لما وعد اللّه من الخیر مترک، و لا فیما نهى عنه من الشّرّ مرغب).
اشاره به این که آن کس که امر و نهى کرده و وعده پاداش و کیفر داده یک فرد عادى نیست که جاى گفتگو و تردید در آن باشد؛ خداوند قادر قهار چنین فرموده است.
و در تعبیر دوّم مىفرماید: «اى بندگان خدا! از روزى که اعمال بررسى دقیق مىشود، بر حذر باشید؛ روزى که تزلزل و اضطراب در آن بسیار است و کودکان در آن پیر مىشوند» (عباد اللّه، احذروا یوما تفحص فیه الأعمال، و یکثر فیه الزّلزال، و تشیب(21) فیه الأطفال).
در آن روز، تمام اعمال، هر چند ظاهرا کوچک و ناچیز باشد با دقت و سختگیرى بررسى خواهد شد؛ همان گونه که قرآن مجید مىگوید: ««یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ»؛ اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى (کار نیک یابد) باشد و در دل سنگى یا در (گوشهاى از) آسمانها و زمین قرار گیرد خداوند آن را (در قیامت براى حساب) مىآورد؛ خداوند دقیق و آگاه است».(22)
و منظور از فزونى زلزله در آن روز، تزلزل افکار و لرزیدن دلها از هول محشر و وحشت از نتیجه اعمال است.
درست است که در پایان این جهان، زلزله به معناى حقیقى، تمام جهان را به لرزه در مىآورد و همه چیز زیر و رو مىشود؛ ولى آن چه در بالا آمده مربوط به صحنه محشر است که در آن جا زلزله به معناى حقیقى آن وجود دارد؛ بلکه هر چه هست اضطراب است و وحشت و تزلزل خاطرها.
تعبیر به «تشیب فیه الأطفال» کنایه از شدت و عمق وحشت آن صحنه است که در
تعبیرات روزمرّه نیز به کار مىرود. مىگوییم حادثه به اندازهاى سنگین است که انسان را پیر مىکند؛ همانگونه که در قرآن مجید مىفرماید: ««فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِیباً»؛ اگر کافر شوید، چگونه خود را (از عذاب الهى) بر کنار مىدارید، در آن روز که کودکان را پیر مىکند؟!».(23)
بعضى چنین پنداشتهاند که پیر شدن اطفال در آن جا به معناى حقیقى آن است؛ نه معناى کنایى؛ ولى این احتمال بسیار بعید است؛ زیرا در آن روز طفلى که محکوم به مجازات الهى باشد و بر اثر وحشت گرفتار پیرى زودرس شود، وجود ندارد.
بخش سوّم
اعلموا، عباد اللّه، أنّ علیکم رصدا من أنفسکم، و عیونا من جوارحکم، و حفّاظ صدق یحفظون أعمالکم، و عدد أنفاسکم، لا تسترکم منهم ظلمة لیل داج، و لا یکنّکم منهم باب ذو رتاج و إنّ غدا من الیوم قریب.
یذهب الیوم بما فیه، و یجیء الغد لاحقا به، فکأنّ کلّ امرىء منکم قد بلغ من الأرض منزل وحدته، و مخطّ حفرته. فیا له من بیت وحدة، و منزل وحشة، و مفرد غربة! و کأنّ الصّیحة قد أتتکم، و السّاعة قد غشیتکم، و برزتم لفصل القضاء، قد زاحت عنکم الأباطیل، و اضمحلّت عنکم العلل، و استحقّت بکم الحقایق، و صدرت بکم الأمور مصادرها، فاتّعظوا بالعبر، و اعتبروا بالغیر، و انتفعوا بالنّذر.
ترجمه:
اى بندگان خدا بدانید که مراقبانى از خودتان بر شما گماشته شده و دیده بانانى از اعضاى پیکرتان، و نیز حسابدارانى راستگو مراقب شمایند که اعمالتان و حتى شماره نفسهایتان را ثبت مىکنند. نه ظلمت شب تاریک شما را از آنها پنهان مىدارد و نه درهاى محکم و فرو بسته. فردا به امروز نزدیک است، امروز آن چه را در آن است با خود مىبرد و فردا پشت سر آن فرا مىرسد (و به این ترتیب، عمر به سرعت سپرى مىشود).گویى هر یک از شما به سر منزل تنهایى و حفره گور خویش رسیده است. اى واى از آن خانه تنهایى و منزلگاه وحشت و جایگاه غربت. گویى نفخه صور و صیحه قیامت فرا رسیده، رستاخیز، شما را در بر گرفته و در صحنه دادگاه الهى حاضر شدهاید. باطل از شما
رخت بربسته؛ عذر تراشىها از میان رفته؛ حقایق براىتان مسلّم شده و حوادث، شما را به سرچشمه اصلى رسانده است (و نتایج اعمال خود را آشکارا مىبینید). حال که چنین است از عبرتها پند گیرید، از دگرگونى نعمتها اندرز پذیرید و از هشدار هشدار دهندگان بهره گیرید.
شرح و تفسیر
حضور در دادگاه الهى
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه براى تکمیل نصایح گذشته به سه نکته مهم اشاره مىفرماید: نخست درباره مراقبان و کاتبان و حافظان اعمال و سپس درباره مرگ و قبر و مشکلات آن و سرانجام درباره حساب و کتاب قیامت که در مجموع، روح خفتگان را بیدار و غافلان را هشیار مىکند.
در قسمت اوّل مىفرماید: «اى بندگان خدا بدانید که مراقبانى از خودتان بر شما گماشته شده و دیدهبانانى از اعضاى پیکرتان، و نیز حسابدارانى راستگو که مراقب شمایند که اعمالتان و حتى شماره نفسهایتان را ثبت مىکنند» (اعلموا، عباد اللّه، أنّ علیکم رصدا من أنفسکم، و عیونا من جوارحکم، و حفّاظ صدق یحفظون أعمالکم، و عدد أنفاسکم).
و در ادامه در وصف این مراقبان اعمال مىفرماید: «نه ظلمت شب تاریک شما را از آنها پنهان مىدارد و نه درهاى محکم و فرو بسته!» (لا تسترکم منهم ظلمة لیل داج(24)، و لا یکنّکم(25) منهم باب ذو رتاج(26)).
جمله «أنّ علیکم رصدا من أنفسکم …» اشاره به گواهى اعضاى پیکر انسان و حتى پوست تن او در قیامت است؛ آن گونه که قرآن مىگوید: ««یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ»؛ روزى که زبانها و دستها و پاهاى آنها بر ضدّ آنها گواهى مىدهد و اعمالشان را بازگو مىکند».(27) و نیز مىفرماید: ««حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ»؛ وقتى (کنار آتش دوزخ) مىرسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به آن چه مىکردند گواهى مىدهند. به پوستهاى تنشان مىگویند: چرا بر ضدّ ما گواهى دادید آنها جواب مىدهند: همان خدایى که هر موجودى را به نطق درآورده، ما را گویا ساخته است».(28)
با توجه به این که «رصد» به معناى مراقب است و «عیونا» به معناى دیدهبانها، روشن مىشود که این دو از قبیل اجمال و تفصیل است؛ یعنى مراقبان اعمال انسان در درجه اوّل، همان اعضا و جوارح اویند که در قیامت به نطق مىآیند و تمام اعمال را گواهى مىدهند. این که جمعى از شارحان نهج البلاغه «رصد» را به معناى وجدان اخلاقى انسان گرفتهاند که او را بر بدىها ملامت مىکند، اشتباه است؛ زیرا وجدان قاضى درون است؛ نه مراقب و گواه که در مفهوم «رصد» نهفته است.
آیا این گواهى با زبان قال و نطق معمولى است و یا با زبان حال و شهادت آثار است؟هر دو احتمال ممکن است؛ چرا که انسان هر عملى انجام مىدهد در تمام اعضاى او اثر مىگذارد و در قیامت، این آثار بازگو کننده تمام اعمالى است که انسان در طول عمر خود انجام داده و نیز قابل تبدیل به امواج صوتى است که همگان آن را بشنوند.
و جمله «و حفّاظ صدق …» اشاره به فرشتگانى است که مأمور ثبت و ضبط اعمال
انسان است؛ آن گونه که قرآن کریم مىفرماید: ««وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ»؛ و بىشک، نگاهبانانى بر شما گمارده شده و الا مقام و نویسنده (اعمال نیک و بد شما) که مىدانند شما چه مىکنید».(29)
در این جا سؤال معروفى مطرح است و آن این است که با وجود علم خداوند به همه حقایق جهان هستى و این که به ما از خود ما نزدیکتر است چه نیازى به این مراقبان و گواهان است؟
پاسخ این پرسش با توجه به یک نکته روشن مىشود. انسان موجودى است مادى و با جهان ماوراى ماده آشنایى زیادى ندارد و نزدیک بودن خداوند را به خود احساس نمىکند؛ اما هنگامى که گفته شود اعضاى پیکر و پوست تن شما در قیامت گواه تن شماست این مطلب را به خوبى درک مىکند؛ همچنین اگر گفته شود: دو فرشته الهى همیشه با شماست و اعمال و کردار شما را ثبت و ضبط مىکند، این گونه امور او را به موضوع مراقبت توجّه بیشترى مىدهد و عامل بازدارنده مؤثرى در برابر گناهان اوست.خداوند متعال مىخواهد به هر وسیله بندگانش را از گناهان باز دارد و گواه قرار دادن اعضاى پیکر و فرشتگان یکى از این وسائل است.
جالب این که این گواهان همه چیز حتى تعداد نفس کشیدنهاى ما را ثبت مىکنند و براى نوشتن نامه اعمال ما نیازى به روشنایى چراغ ندارند؛ حتى در ظلمت مطلق نیز مىنویسند و ثبت مىکنند؛ اما نوشتن آنها چگونه است؟ به یقین مانند نوشتن ما نیست؛ هر چند جزئیات آن را نمىدانیم.
در ادامه بحث حافظان و مراقبان اعمال از مرگ و قبر سخن به میان مىآید؛ مرگ و قبرى که توجّه به آن، خفتگان را بیدار و هوسبازان را هشیار مىکند؛ مىفرماید: «فردا به امروز نزدیک است، امروز آن چه را در آن است با خود مىبرد و فردا پشت سر آن فرا مىرسد (و به این ترتیب، عمر به سرعت سپرى مىشود)» (و إنّ غدا من الیوم قریب.
یذهب الیوم بما فیه، و یجیء الغد لاحقا به).
منظور از «فردا» فرداى مرگ و پایان عمر است که اگر انسان آن را دور پندارد، در گرداب غفلت فرو مىرود و هنگامى که آن را نزدیک ببیند مراقب اعمال خویش و تسویه حساب و اداى حقوق و توبه از گناهان مىشود.
و به راستى پایان عمر دور نیست، حتى اگر انسان عمر طبیعى طولانى کند؛ چرا که سال و ماه به سرعت مىگذرد و کودکان، جوان و جوانان پیر مىشوند؛ ضمن این که حوادث غیر منتظره توفان بلاها و بیمارىها همواره در کمین عمرند و گاه در یک چشم بر هم زدن همه چیز پایان مىیابد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه «غد» را در عبارت بالا به معناى فرداى قیامت تفسیر کردهاند؛ گرچه آن هم نزدیک است، ولى با توجه به جملههاى بعد که سخن از قبر است، معناى اوّل صحیحتر به نظر مىرسد.
سپس همگان را به تنهایى در قبر توجه مىدهد و مىفرماید: «گویى هر یک از شما به سر منزل تنهایى و حفره گور خویش رسیده است. اى واى از آن خانه تنهایى و منزلگاه وحشت و جایگاه غربت» (فکأنّ کلّ امرىء منکم قد بلغ من الأرض منزل وحدته، و مخطّ(30) حفرته. فیا له من بیت وحدة، و منزل وحشة، و مفرد غربة!).
آرى، انسانى که یک ساعت تنهایى را به آسانى تحمل نمىکرد و همیشه در جمع دوستان و بستگان و یاران مىزیست، هنگامى که چشم از این دنیا مىپوشد از همه دوستان و یاران و خویشان براى همیشه فاصله مىگیرد و در گورى سرد و تاریک و وحشتناک در تنهایى مطلق گرفتار مىشود و چه سخت و دردناک است؛ مگر این که
توفیق یابد یاران جدیدى از میان اعمال صالح خود و فرشتگان پروردگار برگزیند و قبر او روضهاى از ریاض جنّت و باغى از باغهاى بهشت شود؛ نه حفرهاى از حفرههاى جهنم.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «ان للقبر کلاما فی کلّ یوم یقول: أنا بیت الغربة؛ أنا بیت الوحشة؛ أنا بیت الدّود؛ أنا القبر؛ أنا روضة من ریاض الجنّة أو حفرة من حفر النّار؛ قبر هر روز این سخن را تکرار مىکند: من خانه غربت، خانه وحشت، خانه حشرات، خانه قبرم. من باغى از باغهاى بهشت یا حفرهاى از حفرههاى دوزخم».(31)
سرانجام امام علیه السّلام در آخرین بخش از سخنان خود بعد از بیان پدیده مرگ و داستان قبر به سراغ صحنه قیامت و دادگاه عدل الهى مىرود و به همگان هشدار مىدهد و مىفرماید: «گویى نفخه صور و صیحه نشور فرا رسیده، و قیامت، شما را در بر گرفته و در آن صحنه دادگاه الهى حاضر شدهاید. باطلها از شما رخت بربسته؛ عذر تراشىها از میان رفته؛ حقایق براىتان مسلّم شده و حوادث، شما را به سرچشمه اصلى رسانده است (و به نتایج اعمال خود رسیدهاید)» (و کأنّ الصّیحة قد أتتکم، و السّاعة قد غشیتکم، و برزتم لفصل القضاء، قد زاحت عنکم الأباطیل، و اضمحلّت عنکم العلل، و استحقّت بکم الحقایق، و صدرت بکم الأمور مصادرها).
«صیحه» در جمله «و کأنّ الصّیحة …» اشاره به صیحه رستاخیز است؛ فریاد عظیمى که مردگان را از خواب مرگ بیدار مىسازد و از قبرها بیرون مىفرستد و آماده حسابرسى مىکند.
از آیات و روایات استفاده مىشود که جهان با صیحه و فریاد عظیمى پایان مىگیرد که آن را «نفخه صور اوّل» مىگویند: سپس با صیحه عظیم دیگرى که فرمان حیات است قیامت آغاز مىگردد و آن را «نفخه صور دوم» مىنامند و آن چه در خطبه بیان شده به قرینه جملههاى بعد از آن، اشاره به صیحه دوم است.
تعبیر به ساعت، اشاره به قیامت است؛ زیرا ساعت در اصل به معناى جزئى از زمان یا لحظاتى زودگذر است و از آن جا که قیام قیامت سریع و حسابرسى بندگان نیز به مقتضاى سریع الحساب بودن خداوند به سرعت انجام مىگیرد از قیامت به ساعت تعبیر شده است.
و «فصل القضاء» به معناى داورى صحیح است که حق را از باطل جدا مىسازد و زوال اباطیل و اضمحلال علل، اشاره به این است که در صحنه قیامت، مطالب دروغین و چهرههاى تو خالى و عذر تراشىهاى بى اساس وجود ندارد. هر چه هست حق است و حقیقت است و واقعیت.
و جمله «و صدرت بکم الأمور مصادرها» اشاره به این است که هر کس به نتیجه اعمال خود مىرسد و هر چیز جایگاه اصلى خود را در آن جا پیدا مىکند.
امام علیه السّلام در این جا قیامت را چنان نزدیک مىبیند که مىفرماید: گویى همه این امور واقع شده است: نفخ صور، قیام قیامت، زنده شدن مردگان، تشکیل دادگاههاى عدل الهى و رسیدن به نتایج اعمال و به راستى با توجّه به کوتاهى عمر دنیا در برابر آخرت مطلب همین گونه است.
قرآن مجید درباره قیامت چنین تعبیر مىکند: ««یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ»؛ روزى که صیحه رستاخیز را به حق مىشنوند آن روز، روز خروج (از قبرها) است».(32) و نیز از قیامت تعبیر به «یوم الفصل» یعنى روز جداسازى حق از باطل و داورى سریع کرده است و در جایى دیگر مىگوید: ««وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ»؛ به آنها اجازه داده نمىشود تا عذر خواهى کنند».(33) و نیز از قیامت به «یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ»(34) (روز ظهور) و «یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ»(35) (روز آشکار شدن
پنهانىها) تعبیر شده است.
و در آخرین جمله بعد از بیان آن همه هشدارها مىفرماید: «حال که چنین است از عبرتها پند گیرید، از دگرگونى نعمتها اندرز پذیرید و از هشدار هشدار دهندگان بهره گیرید» (فاتّعظوا بالعبر، و اعتبروا بالغیر، و انتفعوا بالنّذر).
«عبر» (جمع عبرت) اشاره به حوادث عبرت انگیزى است که در طول تاریخ به چشم مىخورد و در عمر خود نیز فراوان دیدهایم و «غیر» (جمع غیرة به معناى تغییر) اشاره به انقلابها و تغییرهاى روزگار و دگرگونى نعمتها و نزول بلاهاست و «نذر» (جمع نذیر) به معناى انذار کننده و هشدار دهنده است؛ اعم از: پیامبران و امامان یا آیات الهى و روایات آنها و یا حوادث روزگار.
نکتهها
1- خیل گواهان عمل
با این که خداوند، شاهد و ناظر اعمال ما در همه حال و در هر زمان و مکان است و علم او به همه چیز براى ثبت و ضبط اعمال به یقین کفایت مىکند، براى اثبات حجت بیشتر و جلب توجّه نیکوکاران و بد کاران، مراقبان مختلفى بر ما گمارده که شاهدان اعمال مایند؛ از جمله:
1. اعضا و جوارح بدن ما و حتى پوست تن، مطابق آیاتى که نازل شده، گواه اعمال مایند. جالب این که بعد از مطرح شدن موضوع «شبیه سازى» این حقیقت براى همه روشن شده که هر ذرهاى از ذرات بدن انسان یک انسان کامل را در خود جاى داده است! و جالبتر این که اخیرا براى شبیه سازى از پوست تن استفاده کردهاند.
2. «حفظه» و «کتّاب» یعنى فرشتگان مأمور ثبت اعمال.
3. زمینى که در آن زندگى مىکنیم نیز شاهد و گواه دیگرى است؛ قرآن مجید
مىفرماید: ««یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها»؛ در آن روز، زمین تمام خبرهایش را بازگو مىکند؛ چرا که پروردگارش به آن وحى کرده و آن را به نطق در آورده است».(36)
4. زمانى که در آن زندگى مىکنیم نیز از گواهان روز قیامت است؛ چنان که امیر مؤمنان علیه السّلام مىفرماید: «ما من یوم یمرّ على ابن آدم إلّا قال له ذلک الیوم: یا بن آدم أنا یوم جدید و أنا علیک شهید، فقل فىّ خیرا و اعمل فىّ خیرا أشهد لک به یوم القیامة؛ روزى بر انسان نمىگذرد مگر این که آن روز به انسان مىگوید: اى فرزند آدم! من روز تازهاى هستم و بر اعمالت گواهم، در من سخنان خوب بگو و اعمال خوب بجا آور تا روز قیامت براى تو شهادت دهم».(37)
5. و از همه فراتر گواهى پیامبران است؛ چرا که به گواهى قرآن مجید، پیامبر هر امّتى روز قیامت گواه اعمال امت خویش است و پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله گواه بر همه آنهاست:«فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً».(38)
به این ترتیب هر انسانى در تمام عمر خود در میان این گواهان و مراقبانى که از شش جهت، متوجّه اعمال اویند قرار گرفته و کسى که ایمان به حقیقت و حقانیت این گواهان داشته باشد سزاوار است که کمترین خطایى از او سر نزند.
2- سه جمله پر معنا
عبارت (فاتّعظوا بالعبر، و اعتبروا بالغیر، و انتفعوا بالنّذر) داراى سه جمله کوتاه و بسیار پر معناست که براى بیدار ساختن غافلان بهترین عامل است و در هر یک از این سه جمله به حقیقتى جداگانه اشاره شده است.
در جمله اوّل، عبرتها را اندرز دهنده مىشمارد. این واژه، شامل تمام حوادث تکان دهندهاى که در گذشته و حال بوده است و تاریخ پیشین و معاصر آن را در بر گرفته است، مىشود و حتى طبق آیات قرآن حوادث طبیعى مانند رفت و آمد شب و روز مىتواند عبرت باشد: ««یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ»(39)؛ خداوند، شب و روز را دگرگون و جانشین یکدیگر مىسازد در این عبرتى است براى صاحبان بصیرت».
در دوّمین جمله، تغییراتى که در زندگى انسانها و در مجموعه جهان پیدا مىشود وسیله دیگرى براى پند گرفتن شمرده است. عزیزان دیروز ذلیلان امروزند و ذلیلان دیروز، عزیزان امروز، حاکمان به سرعت محکوم و محکومان به سرعت حاکم مىشوند.جوانان رعنا پیران خمیده مىشوند و کودکان ضعیف و ناتوان، جوانانى نیرومند و قوى بنیه. همه چیز در حال تغییر است و چیزى پایدار نیست. از اجتماع پر شور و پر هیاهوى یک قرن قبل، امروز چیزى جز یک قبرستان خاموش باقى نمانده و از این شور و غوغایى که امروز بر پاست یکصد سال بعد خبرى نیست که نیست. چه پند و اندرزى از این بهتر؟
در سوّمین جمله، اشاره به این مىفرماید که فریاد انذار کنندگان و هشدار دهندگان از هر سو بلند است. انبیا و اولیا، بزرگان و صلحا، آیات و روایات هر یک با زبان حال یا قال هشدار مىدهند. مىفرماید از این هشدارها بهرهمند شوید.
1) سند خطبه:گرچه محتواى خطبه به قدرى والاست و الفاظ فصیح و بلیغ که صادر شدن آن مانند سایر خطبههاى نهج البلاغه از غیر امام معصوم علیه السّلام بسیار بعید است؛ ولى با این حال به بعضى از مدارکى که در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده اشاره مىکنیم: «ابن اثیر» عالم لغوى در «نهایة» در ماده «شول» و همچنین ماده «ربک» به بخشهایى از این خطبه اشاره مىکند و در غرر الحکم نیز بعضى از جملههاى این خطبه با مقدارى تفاوت بیان شده است که نشان مىدهد از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته شده است.
2) «حمد» در لغت به معناى ستایش کردن در مقابل کار یا صفت نیک اختیارى است و از آن جا که یکى از کارهاى بسیار نیک، بخشیدن نعمت به نیازمندان است، این واژه به معناى شکر نیز به کار مىرود.
3) این احتمال را در تفسیر نمونه در بحث سوره حمد تقویت کردهایم و نام گذارى این سوره به «فاتحة الکتاب» را در روایات نبوى دلیل بر آن مىدانیم.
4) فقه السّنة، جلد 2، صفحه 230. (در این زمینه روایات دیگرى در کتاب «مغنى ابن قدامه» و «نیل الأوطار شوکانى» نیز نقل شده است).
5) این جمله، نشان مىدهد که از میان احتمالات سه گانه مزبور در مورد حمد، احتمال سوّم مناسبتر است.
6) «دهر» به گفته راغب در مفردات، در اصل اسمى است براى مجموع عمر جهان؛ سپس به معناى وسیعترى که عبارت از روزگار و زمان و تاریخ زندگى بشر است اطلاق شده؛ گاه به معناى مردم زمانه و گاه به معناى خالق زمان نیز به کار مىرود.
7) «تحدو» از مادّه «حدو» و «حدى» به معناى راندن شتر همراه با آواز مخصوصى است که ساربانها مىخوانند؛ ولى سپس به هر گونه راندن و سوق دادن اطلاق شده است.
8) «ارتبک» از ماده «ربک» (بر وزن ربط) به معناى پریشان و درهم شدن کار است؛ به گونهاى که نجات براى انسان مشکل شود.
9) انعام، آیه 122.
10) حدید، آیه 21.
11) انعام، آیه 31.
12) «حمة» که گاه «حمّة» (بر وزن قوّه) نیز تعبیر شده به معناى نیش حشرات و مار و عقرب و مانند آن است و گاه به سمّ آنها اطلاق شده است.
13) نساء، آیه 10.
14) «ظعن» به معناى کوچ کردن از مکانى به مکان دیگر است.
15) «حثثتم» از ماده «حثّ» (بر وزن صفّ) به معناى برانگیختن و با شتاب بردن است.
16) بقره، آیه 197.
17) آل عمران، آیه 133.
18) «رکب» جمع راکب در اصل به معناى شتر سوار است؛ ولى معمولا این واژه به معناى کاروان به کار مىرود.
19) کلمات قصار، شماره 64.
20) «تبعة» از ماده تبع (بر وزن خبر) به معناى متابعت کردن است و «تبعه عمل» به کیفرهایى گفته مىشود که پس از ارتکاب گناه، دامان انسان را مىگیرد.
21) «تشیب» از ماده «شیب» (بر وزن عیب) در اصل به معناى سفید شدن مو است و معمولا به پیرى اطلاق مىشود و «شیب» (بر وزن سیب) جمع «اشیب» به معناى پیران یا سپید مویان است در مقابل «شباب» و «شبیبة» که به معناى جوانى است.
22) لقمان، آیه 16.
23) مزّمّل، آیه 17.
24) «داج» از ماده «دجو» (بر وزن هجو) به معناى تاریک شدن است و «لیل داج» به معناى شب تاریکى است که حتى ماه و ستارگان در آن دیده نشوند.
25) «یکنّکم» از ماده «کنّ» (بر وزن جنّ) در اصل به ظرفى مىگویند که چیزى در آن محفوظ مىدارند (ظرف در دار) سپس این معنا توسعه یافته به هر چیزى که اشیا یا اشخاص را محفوظ و مستور مىدارد، اطلاق شده است.
26) «رتاج» و «رتج» (بر وزن کرج) به درهاى بزرگ یا درهاى بسته گفته مىشود.
27) نور، آیه 24.
28) فصلت، آیات 20 و 21.
29) انفطار، آیات 10- 12.
30) «مخط» از ماده «خط» به معناى خط کشیدن و علامت گذارى کردن است؛ بنابر این «مخط» که اسم مکان است در خطبه مزبور به معناى جایگاهى است که خط کشیدهاند تا براى گور حفر کنند.
31) بحار الانوار، جلد 6، صفحه 267؛ اصول کافى، جلد 3، صفحه 242.
32) ق، آیه 42.
33) مرسلات، آیه 36.
34) مؤمن، آیه 16.
35) طارق، آیه 9.
36) زلزال، آیات 4 و 5.
37) بحار الانوار، جلد 74، صفحه 379.
38) نساء، آیه 41.
39) نور، آیه 44.