جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 153(1)

زمان مطالعه: 18 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است (که در آن به صفات گمراهان و غافلان اشاره شده است).

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه گلچینى است از چند بخش از خطبه مفصلى که امام ایراد فرموده است:

در بخش اوّل، برخى از صفات افراد فاسد و مفسد و گمراه را بیان مى‏کند تا مردم بدانند و از آن‏ها فاصله گیرند.

در بخش دیگرى، به صفات غافلان اشاره مى‏کند که وقتى بیدار مى‏شوند که کار از

کار مى‏گذرد و گرفتار آثار سوء اعمال خود مى‏شوند.

در بخش سوّم، همگان را مخاطب ساخته و اندرزهاى مفید و مؤثر به آن‏ها مى‏دهد تا از خواب غفلت بیدار شوند و به فکر آخرت خویش باشند.

در بخش چهارم، به چند صفت خطرناک اشاره مى‏کند که هر کس گرفتار آن باشد هر عملى انجام دهد، مقبول نخواهد شد و اهل نجات نخواهد بود.

در پنجمین و آخرین بخش، صفات چهارپایان و درندگان و انسان‏هاى دنیا پرست و مؤمنان بیدار را در یک مقایسه کوتاه روشن مى‏سازد و به این ترتیب خطبه پایان مى‏گیرد.

بخش اوّل‏

و هو فی مهلة من اللّه یهوی مع الغافلین، و یغدو مع المذنبین، بلا سبیل قاصد، و لا إمام قائد.

ترجمه‏:

او (انسان گمراه) در این چند روزى که خدا به او مهلت داده (تا با اعمال صالح، سعادت جاودان را براى خود فراهم سازد) پیوسته با غافلان به سوى سقوط مى‏رود و همه روز با گنهکاران بسر مى‏برد؛ بى آن که در طریقى گام نهد که او را به حق رساند یا پیشوایى برگزیند که قائد و راهنماى او باشد.

شرح و تفسیر

انسان‏هاى گمراه و غافل‏

همان گونه که در بیان سند خطبه اشاره شد، بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته‏اند:این خطبه را امام علیه السّلام در حال حرکت به سوى «بصره» براى خاموش کردن فتنه «طلحه و زبیر و عایشه» ایراد و نصایح مؤثرى براى بیدارى همگان بیان فرموده است.

در این بخش، از انسان‏هاى گمراه- که نمونه روشن آن آتش افروزان «جنگ جمل» بودند- سخن مى‏گوید و چهار وصف از اوصاف آن‏ها را بیان مى‏دارد؛ مى‏فرماید:

«او (انسان گمراه) در این چند روزى که خدا به او مهلت داده (تا با اعمال صالح، سعادت جاویدان را براى خود فراهم سازد) پیوسته با غافلان به سوى سقوط مى‏رود و همه روز با گنهکاران به سر مى‏برد، بى آن که در طریقى گام نهد که او را به حق رساند، یا

پیشوایى برگزیند که قائد و راهنماى او باشد» (و هو فی مهلة من اللّه یهوی(2) مع الغافلین، و یغدو مع المذنبین، بلا سبیل قاصد، و لا إمام قائد).

آرى! اسباب بدبختى او در این چهار امر خلاصه مى‏شود، با غافلان همراه بودن و سقوط کردن و با گنهکاران همنشین شدن، از راه راست حرکت نکردن و پیشواى صالحى برنگزیدن.

تعبیر به «امام قائد» ممکن است اشاره به امامان علیهم السّلام معصوم باشد یا هر پیشواى عالم و با تقوایى که پیرو معصومین علیهم السّلام است و در هر حال، نقش رهبرى صالحان را در هدایت و نجات انسان‏ها را مشخص مى‏کند؛ همان گونه که نقش همنشینى با غافلان و گنهکاران را در بدبختى و سقوط انسان روشن مى‏سازد.

بخش دوّم‏

منها: حتّى إذا کشف لهم عن جزاء معصیتهم، و استخرجهم من جلابیب غفلتهم استقبلوا مدبرا، و استدبروا مقبلا، فلم ینتفعوا بما أدرکوا من طلبتهم، و لا بما قضوا من وطرهم.

إنّی أحذّرکم، و نفسی، هذه المنزلة. فلینتفع امرؤ بنفسه، فإنّما البصیر من سمع فتفکّر، و نظر فأبصر، و انتفع بالعبر، ثمّ سلک جددا واضحا یتجنّب فیه الصّرعة فی المهاوی، و الضّلال فی المغاوی و لا یعین على نفسه الغواة بتعسّف فی حقّ، أو تحریف فی نطق، أو تخوّف من صدق.

ترجمه‏:

(این وضع دنیا پرستان غافل همچنان ادامه مى‏یابد) تا هنگامى که خداوند پرده از کیفر گناهانشان بردارد و آن را به آن‏ها نشان دهد و آنان را از پشت پرده‏هاى غفلت بیرون کشد.

در این هنگام به استقبال آن چه پشت کرده بودند مى‏شتابند و به آن چه روى آورده بودند، پشت مى‏کنند. آن‏ها (مى‏بینند) نه از آن چه به آن رسیدند نفعى بردند و نه از مواهبى که به دست آوردند بهره‏اى گرفتند.

من شما و خویشتن را از چنین وضعى بر حذر مى‏دارم؛ هر کس باید از (مواهب و امکانات) خویشتن بهره گیرد؛ چرا که شخص بصیر و بینا کسى است که (با گوش خود) بشنود و بیندیشد و با (چشم خود) ببیند و عبرت گیرد؛ سپس در جاده روشنى گام نهد که‏

در آن از راه‏هایى که به سقوط و گمراهى و شبهات اغواگر منتهى مى‏شود، دورى جوید و گمراهان را از طریق سازشکارى در حق، یا تحریف در سخن، یا ترس از راستگویى (بر خود) مسلط نکند.

شرح و تفسیر

اندرزى سودمند و گرانبها

از آن جا که در بخش گذشته، امام علیه السّلام به غفلت شدید دنیا پرستان اشاره فرمود، در این بخش مى‏فرماید: این غفلت چندان طولانى نمى‏شود و به زودى حجاب‏ها کنار مى‏رود و هنگامى که سیلى مرگ بر صورت آنان نواخته شود از خواب غفلت بیدار مى‏شوند، ولى چه سود! مى‏فرماید:

(این وضع دنیا پرستان غافل ادامه مى‏یابد) «تا هنگامى که خداوند پرده از کیفر گناهانشان بردارد و آن را به آن‏ها نشان دهد و آنان را از پشت پرده‏هاى غفلت بیرون کشد؛ در این هنگام به استقبال آن چه پشت کرده بود مى‏شتابند و به آن چه روى آورده بودند پشت مى‏کنند» (حتّى إذا کشف لهم عن جزاء معصیتهم، و استخرجهم من جلابیب(3) غفلتهم استقبلوا مدبرا، و استدبروا مقبلا).

آرى! عمر دنیا کوتاه است و به زودى پایان مى‏گیرد و هنگامى که انسان در آستانه مرگ قرار گرفت چشم برزخى پیدا مى‏کند. پرده‏هاى غفلت کنار مى‏رود و هر انسانى نتایج اعمالش را با چشم خود مى‏بیند و به استقبال آن چه را از خود دور مى‏دید یعنى سراى دیگر مى‏شتابد و به این دنیا که به او روى آورده بود پشت مى‏کند. همه چیز دگرگون مى‏شود و تمام رشته‏هایى که او را به هم تابیده بود، پاره مى‏شود.

از این رو در یک نتیجه گیرى روشن مى‏فرماید: «آن‏ها (مى‏بینند) نه از آن چه به آن رسیدند نفعى بردند، و نه از مواهبى که به دست آوردند بهره‏اى گرفتند» (فلم ینتفعوا

بما أدرکوا من طلبتهم، و لا بما قضوا من وطرهم(4)).

آرى! آن‏ها اموال و مقامات قصرهاى پرشکوه باغ‏هاى پرطراوتى و خادمان و چاکرانى براى خود فراهم ساختند؛ به گمان این که، سالیان دراز از آن بهره مى‏گیرند؛ اما در برابر توفان حوادث، همچون یک پر کاه از جا کنده شدند و به نقطه دور دستى پرتاب گشتند و در زیر خاک‏هاى سرد آرمیدند.

گویى در جمله اوّل اشاره به کسانى مى‏فرماید که از امکانات خود به هیچ وجه استفاده نکردند (مثلا قصرى ساخته و پیش از آن که ساکن آن شود، دست اجل گریبان او را گرفته است).

و جمله دوّم اشاره به کسانى است که شروع به بهره‏گیرى از امکانات خود کرده‏اند؛ ولى پیش از آن که بهره خود را کامل کنند، مرگ میان آن‏ها و خواسته‏هایشان جدایى افکند (همچون کسى که قصرى ساخته، چند روزى در آن ساکن شده، سپس دعوت حق را لبیک گفته و از دنیا رخت بربسته است).

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به نصایح بسیار سودمندى مى‏پردازد که راه سعادت در آن‏ها نشان داده شده است. اشاره به زندگى پر درد و رنج غافلان کرد، مى‏فرماید: «من شما و خویشتن را از چنین وضعى بر حذر مى‏دارم» (إنّی أحذّرکم، و نفسی، هذه المنزلة).

و به دنبال آن راه نجات را از این غفلت مرگبار ضمن اشاره به پنج دستور بیان مى‏کند؛ مى‏فرماید: «هر کس باید از (مواهب و امکانات) خویشتن بهره گیرد؛ چرا که شخص بصیر و بینا کسى است که (با گوش خود) بشنود و بیندیشد و (با چشم خود) ببیند و عبرت گیرد؛ سپس در جاده روشنى گام نهد که در آن از راه‏هایى که به سقوط و گمراهى و شبهات اغواگر منتهى مى‏شود دورى جوید» (فلینتفع امرؤ بنفسه، فإنّما البصیر من‏

سمع فتفکّر، و نظر فأبصر، و انتفع بالعبر، ثمّ سلک جددا(5) واضحا یتجنّب فیه الصّرعة فی المهاوی(6)، و الضّلال فی المغاوی(7)).

در این تعبیرات امام علیه السّلام نخست خود و مخاطبان را خطاب مى‏کند تا سخن تأثیر بیشترى بگذارد؛ چرا که شنونده هنگامى که ببیند گوینده سخنان خود را باور دارد و به کار مى‏بندد، تأثیر بیشترى خواهد پذیرفت.

و به دنبال آن به همگان هشدار مى‏دهد که خداوند مواهب بسیارى در اختیارشان گذاشته و استعدادهاى مهمى در درونشان نهفته، باید از آن‏ها به نفع خویش بهره گیرند و راه بهره‏گیرى را در گوش شنوا و چشم بینا و استفاده از تجارب دیگران و سپس گام نهادن در جاده‏هاى روشن دور از پرتگاه‏ها و عوامل گمراهى مى‏شمرد.

و در آخرین دستور، هشدار مهمى مى‏دهد که از مسلّط کردن گمراهان بر خویش که سبب انواع مزاحمت‏ها مى‏شود، بپرهیزد. مى‏فرماید: «گمراهان را از طریق سازشکارى در حق یا تحریف در سخن یا ترس از راستگویى بر خود مسلّط نکند» (و لا یعین على نفسه الغواة(8) بتعسّف(9) فی حقّ، أو تحریف فی نطق، أو تخوّف من صدق).

اشاره به این که بعضى از افراد ضعیف النفس و عافیت طلب هنگامى که در برابر افراد گمراه قرار مى‏گیرند سعى دارند با چشم پوشى از بعضى حقایق یا تحریف در بیان مطالب‏

حق یا ترس از راستگویى و صراحت در بیان، مخالفت‏هاى آن‏ها را کاهش دهند و همین امر سبب مى‏شود که آن‏ها بر انسان مسلّط شوند و جسور گردند که جلوگیرى از آنان بعد از آن مشکل خواهد شد.

باید با صراحت آمیخته با ادب و دلسوزى حقایق را بیان کرد و از مخالفت گمراهان نترسید، آن‏ها غالبا در برابر موضع‏گیرى‏هاى شجاعانه عقب نشینى مى‏کنند و اجازه جسارت به خود نمى‏دهند.

در طول تاریخ، نمونه‏هاى زیادى دیده مى‏شود که افراد، با تحریف حقایق و کتمان واقعیات، مشکلات زیادى براى خود و جامعه‏اى که در آن مى‏زیسته‏اند به وجود آورده‏اند.

داستان قریه «حوأب» در «جنگ جمل» معروف است. «عایشه» از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله شنیده بود که رو به او کرد و فرمود: گویا مى‏بینم یکى از شما همسرانم را (که در یک مسیر باطل) به قریه «حوأب» مى‏رسید و سگ‏هاى آن در برابر او پارس مى‏کنند. اى «عایشه» بترس که تو آن فرد باشى. اتفاقا در مسیر آتش افروزان در جنگ جمل به سوى «بصره» هنگامى که «عایشه» همراه لشکر به «حوأب» رسید، صداى پارس کردن سگ‏ها را شنید. سؤال کرد: این جا کجاست؟ گفتند: «حوأب» است. «عایشه» در وحشت فرو رفت.گفت: من از همین جا به «مدینه» بر مى‏گردم. «محمّد بن طلحه» گفت: این سخنان را کنار بگذار! دیگرى گفت: که این جا به یقین «حوأب» نیست و گروه زیادى از مردم آن محل را آوردند که به دروغ شهادت دهند. این جا «حوأب» نیست. عایشه پذیرفت و به راه خود ادامه داد.

نظیر این داستان در گذشته و حال بسیار بوده و هست.(10)

بخش سوّم‏

فأفق أیّها السّامع من سکرتک، و استیقظ من غفلتک، و اختصر من عجلتک، و أنعم الفکر فیما جاءک على لسان النّبىّ الأمّىّ- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- ممّا لا بدّ منه و لا محیص عنه؛ و خالف من خالف ذلک إلى غیره، و دعه و ما رضى لنفسه؛ وضع فخرک، و احطط کبرک، و اذکر قبرک، فإنّ علیه ممرّک، و کما تدین تدان، و کما تزرع تحصد، و ما قدّمت الیوم تقدم علیه غدا، فامهد لقدمک، و قدّم لیومک. فالحذر الحذر أیّها المستمع! و الجدّ الجدّ أیّها الغافل! و لا ینبّئک مثل خبیر.

ترجمه‏:

اى شنونده! از مستى خود به هوش آى! و از غفلت بیدار شو! و از عجله و شتاب خود (در امر دنیا) بکاه. در آن چه از زبان پیامبر امّى صلّى اللّه علیه و آله به تو رسیده و راه گریزى از آن نیست درست بیندیش (و دستوراتش را به کار بند). با کسى که از این دستورات سرپیچى مى‏کند همراه مشو. و او را به آن چه براى خود راضى شده واگذار. فخر فروشى را کنار بگذار و از مرکب تکبر به زیر آى! و به یاد قبرت باش که گذرگاهت به سوى عالم آخرت است. (بدان!) همان گونه که جزا مى‏دهى جزا داده خواهى شد و همان چیز را که زراعت مى‏کنى درو خواهى کرد و آن چه امروز از پیش مى‏فرستى فردا بر آن وارد خواهى شد. پس براى ورود خود در سراى دیگر جایى فراهم ساز! و براى آن روزت چیزى از پیش بفرست. به هوش باش، به هوش باش اى شنونده! و کوشش و تلاش کن اى غافل و (بدان) هیچ کس مانند شخص آگاه تو را از حقایق امور با خبر نمى‏سازد!

شرح و تفسیر

به هوش باش!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بعد از هشدارهایى که در بخش قبل آمد، به موعظه و نصیحت شنوندگان پرداخته و اندرزهاى بسیار سودمندى با عبارات کوتاه و پر معنایى بیان مى‏دارد. شنونده خود را مخاطب ساخته، مى‏فرماید: «اى شنونده! از مستى خود به هوش آى و از غفلت بیدار شو و از عجله و شتاب خود (در امر دنیا) بکاه» (فأفق(11) أیّها السّامع من سکرتک، و استیقظ من غفلتک، و اختصر من عجلتک).

اشاره به این که زرق و برق دنیا و مال و مقام و شهوت انسان را مست مى‏کند و در خواب غفلت، فرو مى‏برد و او را بدون مطالعه به شتاب وا مى‏دارد و این امور سه گانه موجب انواع اشتباهات و خطاها و گناهان است. از آدم مست و خواب و شتابزده چه انتظارى جز اشتباه و خطا مى‏توان داشت؟!

سپس مى‏افزاید: «در آن چه از زبان پیامبر امى صلّى اللّه علیه و آله به تو رسیده و راه فرارى از آن نیست، درست بیندیش (و دستورات آن بزرگوار را به کار بند) و با کسى که نسبت به این دستورات مخالفت کند همراه مشو و او را به آن چه براى خود راضى شده واگذار!» (و أنعم الفکر فیما جاءک على لسان النّبىّ الأمّىّ(12)- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- ممّا لا بدّ منه و لا محیص عنه؛ و خالف من خالف ذلک إلى غیره، و دعه و ما

رضى لنفسه).

در این سه دستور نیز نخست به پیروى بى قید و شرط از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله دعوت مى‏کند؛ چرا که آن چه را او فرموده وحى الهى و سبب سعادت دنیا و آخرت و نجات انسان‏هاست و بعد مى‏گوید: اگر کسانى با این روش مخالفت کنند، هر چند گروه زیادى از مردم باشند، مخالفت کن و در پیروى از حق تردید به خود راه مده! و آن‏ها را به حال خود واگذار.

و در ادامه این نصایح مى‏فرماید: فخر فروشى را کنار بگذار، و از مرکب تکبر به زیر آى و به یاد قبرت باش که گذرگاهت به سوى عالم آخرت است» (وضع فخرک، و احطط(13) کبرک، و اذکر قبرک).

در این سه دستور امام نخست به خمیر مایه شرّ و فساد یعنى فخر فروشى و تکبر اشاره مى‏کند که تا انسان آن را کنار نگذارد روى سعادت نخواهد دید و به همان سرنوشتى گرفتار خواهد شد که شیطان متکبّر و فخر فروش گرفتار شد، سپس به یاد آورى مرگ و قبر اشاره مى‏فرماید که فراموش کردن آن موجب «طول امل» و غرق شدن در زرق و برق دنیاست؛ همان قبرى که سهمیه ثروتمند و درویش در آن یکسان است و چنان در کنار هم مى‏خوابند که گویى همیشه با هم بوده‏اند. نه درویش بى کفن مى‏میرد و نه ثروتمند یک کفن دارد بیش. عین این سه جمله در کلمات قصار (حکمت 398) آمده است و نشان مى‏دهد که مرحوم «سیّد رضى» کلمات قصار را گاه از خطبه‏هاى طولانى بر مى‏گزیده است.

و در ادامه این بحث، سه اندرز دیگر که هماهنگ با هم است بیان مى‏کند و مى‏فرماید:(بدان) «همان گونه که جزا مى‏دهى جزا داده خواهى شد و همان چیز که زراعت مى‏کنى درو خواهى کرد و آن چه امروز از پیش مى‏فرستى فردا بر آن وارد خواهى شد؛ پس براى‏

قدوم خود در سراى دیگر جایى فراهم ساز و براى آن روزت چیزى از پیش بفرست» (کما تدین تدان، و کما تزرع تحصد، و ما قدّمت الیوم تقدم علیه غدا، فامهد(14) لقدمک، و قدّم لیومک).

چگونه انسان مى‏تواند به دیگران ظلم و ستم کند و جزاى نیکى را به بدى بدهد ولى از خداوند انتظار داشته باشد جزاى اعمال بد او را به نیکى بدهد؟ و چگونه انسان مى‏تواند بذر خام بپاشد و انتظار داشته باشد گل درو کند و به گفته شاعر:

تخم گل کاشتى آخر گل شد

بر سرش نغمه سرا بلبل شد

خار کشتى ثمرت خار دهد

خار جز خار کجا بار دهد؟

در زمین دل خود کشتى خار

خار بار آمد و دادت آزار!

در واقع این اندرزها از آیات قرآنى و روایات نبوى مایه مى‏گیرد؛ آن جا که خدا را ««مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ»» و دنیا را «مزرعه آخرت» مى‏شمریم و در سوره «حشر» مى‏فرماید:«وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ»؛ هرکس باید بنگرد که براى فردایش چه چیز از پیش فرستاد».(15) و در سوره «بقره» مى‏خوانیم: ««وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ»؛ و هر کار خیرى را براى خود از پیش مى‏فرستید، آن را نزد خدا (در سراى دیگر) خواهید یافت».(16)

و امام علیه السّلام در پایان این بخش به همان مطلبى که در آغاز از آن شروع کرد باز مى‏گرداند و مخاطبان خویش را از خواب غفلت بیدار مى‏کند و به جدّ و جهد وا مى‏دارد و مى‏فرماید:«به هوش باش، به هوش باش اى شنونده! و کوشش و تلاش کن اى غافل و (بدان) هیچ کس مانند شخص آگاه تو را از حقایق امور با خبر نمى‏سازد!» (فالحذر الحذر أیّها

المستمع! و الجدّ الجدّ أیّها الغافل! «وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ»).

جمله اخیر که اقتباس از آیه 14 سوره «فاطر» است اشاره به این است که هیچ کس همچون گوینده این سخنان نمى‏تواند، حقیقت مرگ و زندگى و امروز و فرداى آدمى و سرنوشت او را در این جهان بیان کند و به گفته یکى از شارحان نهج البلاغه، کسى که در خطبه‏ها و نامه‏ها و کلمات قصار امام أمیر المؤمنین علیه السّلام دقت کند به یقین مى‏داند کسى با این دقت و ظرافت درباره دنیا و ماهیّت آن و آغاز و انجامش سخن نگفته، سخنى تکان دهنده و بیدارگر.

شاعر عرب در زمینه نصایح اخیر چنین مى‏گوید:

«هى الدّنیا تقول بملأ فیها

حذار! حذار! من بطشى و فتکی‏

فلا یغررکم حسن ابتسامی

فقولی مضحک و الفعل مبکی‏

این دنیا پیوسته با تمام دهان مى‏گوید: از جملات و کشتارهاى غافلگیرانه من بر حذر باشید، بر حذر!

تبسّم زیباى من شما را نفریبد؛ چرا که سخنانم شیرین و خنده آفرین است؛ ولى کار من گریه آور است».(17)

بخش چهارم‏

إنّ من عزائم اللّه فی الذّکر الحکیم، الّتی علیها یثیب و یعاقب، و لها یرضى و یسخط، إنّه لا ینفع عبدا- و إن أجهد نفسه، و أخلص فعله- أن یخرج من الدّنیا، لاقیا ربّه بخصلة من هذه الخصال لم یتب منها: أن یشرک باللّه فیما افترض علیه من عبادته، أو یشفی غیظه بهلاک نفس، أو یعرّ بأمر فعله غیره، أو یستنجح حاجة إلى النّاس بإظهار بدعة فی دینه، أو یلقى النّاس بوجهین، أو یمشی فیهم بلسانین. اعقل ذلک فإنّ المثل دلیل على شبهه.

إنّ البهائم همّها بطونها؛ و إنّ السّباع همّها العدوان على غیرها؛ و إنّ النّساء همّهنّ زینة الحیاة الدّنیا و الفساد فیها؛ إنّ المؤمنین مستکینون.إنّ المؤمنین مشفقون. إنّ المؤمنین خائفون.

ترجمه‏:

از امور قطعى و مسلّم الهى در کتاب حکیم و استوار او (قرآن مجید) که خداوند به آن پاداش و کیفر مى‏دهد، و براى آن خشنود مى‏شود یا خشم مى‏گیرد، این است که هرگاه انسان با یکى از این خصلت‏ها بدون توبه از دنیا برود و پروردگار خود را با آن ملاقات کند، اعمالش سودى براى او نخواهد داشت؛ هر چند خود را به زحمت افکند و عملش را خالص گرداند.

(نخست) این که همتایى براى خدا در عبادتى که بر او فرض کرده قرار دهد یا خشم‏

خود را با کشتن بى‏گناهى فرو نشاند یا کسى را به سبب عملى که دیگرى انجام داده نکوهش کند. (و او را متّهم سازد).

یا براى به دست آوردن حاجتى که به مردم دارد بدعتى در دین خدا بگذارد یا مردم را با دو چهره ملاقات کند و در میان آنان با دو زبان سخن بگوید (و نفاق و دو رویى پیشه کند) در آن چه گفتم بیندیش؛ (و بقیه را بر آن قیاس کن) چرا که هر چیز را با مثل و مانندش مى‏توان شناخت.

(بدان) چهار پایان تمام همّتشان شکم‏هاى شان است و درّندگان تمام همّتشان تجاوز و تعدى به دیگران است و زنان (هوسباز) تمام فکرشان زینت زندگى و فساد در آن است؛ در حالى که مؤمنان، خاضع و متواضعند و نسبت به دیگران بیمناکند (مبادا آسیبى به آن‏ها برسد). و (در برابر مسئولیت‏هاى شان در پیشگاه خدا) خائف و ترسانند.

شرح و تفسیر

از این سه خوى زشت بپرهیز

به دنبال بخش پیشین این خطبه که امام علیه السّلام مخاطبان خود را به شدّت هشدار مى‏دهد تا از خواب غفلت به در آیند و به تلاش و کوشش بپردازند، در این بخش، انگشت روى پنج گناه کبیره و خطرناک مى‏گذارد و تصریح مى‏کند: هر کس بدون توبه از این گناهان از دنیا برود هیچ عملى از او مقبول نیست؛ مى‏فرماید:

«از امور قطعى و مسلّم الهى در کتاب حکیم و استوار او (قرآن مجید) که خداوند به آن پاداش و کیفر مى‏دهد، و براى آن خرسند مى‏شود یا خشم مى‏گیرد، این است که هرگاه انسان با یکى از این خصلت‏ها بدون توبه از دنیا برود و پروردگار خود را با آن ملاقات کند، اعمالش سودى براى او نخواهد داشت؛ هر چند خود (براى انجام دادن کارهاى خیر) را به زحمت افکند و عملش را خالص گرداند» (إنّ من عزائم اللّه فی الذّکر الحکیم، الّتی علیها یثیب و یعاقب، و لها یرضى و یسخط، إنّه لا ینفع عبدا- و إن أجهد

نفسه، و أخلص فعله(18)- أن یخرج من الدّنیا، لاقیا ربّه بخصلة من هذه الخصال لم یتب منها).

سپس امام علیه السّلام به شرح این خصلت‏ها که عبارتند از: شرک، قتل نفس، تهمت، بدعت و نفاق پرداخته و هر یک از این امور پنج گانه را در عبارت کوتاهى بیان مى‏کند و مى‏فرماید:

«همتایى براى خدا در عبادتى که بر او فرض کرده قرار دهد یا خشم خود را با کشتن بیگناهى فرو نشاند یا کسى را به سبب عملى که دیگرى انجام داده نکوهش کند. (و او را متّهم سازد).

یا براى به دست آوردن حاجتى که به مردم دارد بدعتى در دین خدا بگذارد یا مردم را با دو چهره ملاقات کند و در میان آنان با دو زبان سخن بگوید (و نفاق و دو رویى پیشه کند) در آن چه گفتم بیندیش؛ (و بقیه را بر آن قیاس کن) چرا که هر چیز را با مثل و مانندش مى‏توان شناخت» (أن یشرک باللّه فیما افترض علیه من عبادته، أو یشفی غیظه بهلاک نفس، أو یعرّ(19) بأمر فعله غیره، أو یستنجح حاجة إلى النّاس بإظهار بدعة فی دینه، أو یلقى النّاس بوجهین، أو یمشی فیهم بلسانین.اعقل ذلک فإنّ المثل دلیل على شبهه).

به این ترتیب؛ نخستین گناه بسیار خطرناک، شرک در عبودیّت پروردگار است؛ کارى که اگر انسان از آن توبه نکند هرگز مشمول عفو الهى نخواهد شد: ««إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ

یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ»؛ خداوند هرگز شرک را نمى‏بخشد و کمتر از آن را براى هر کس بخواهد و شایسته بداند مى‏بخشد».(20)

دیگر این که انسان با ریختن خون دیگرى خشم خود را فرو نشاند همان گونه که قرآن مى‏فرماید: ««وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها»؛ هر کس انسان با ایمانى را به قتل برساند کیفر او جهنم است که جاودانه در آن خواهد ماند»(21).

بعضى از شارحان نهج البلاغه این جمله را شامل انتحار و خودکشى نیز دانسته‏اند ولى ظاهر عبارت همان معناى اوّل است و به هر حال بعضى آیه فوق را دلیل بر این مى‏دانند که قتل بى گناهان سبب مى‏شود قاتل بى ایمان از دنیا برود؛ چرا که خلود و جاودانگى مخصوص افراد بى‏ایمان است.

در مورد سوّمین وصف که متّهم ساختن افراد به اعمالى است که انجام نداده‏اند و در واقع، کشتن شخصیت و ریختن آبروى آن‏هاست. در روایات اسلامى مى‏خوانیم که اهمیّت آبروى انسان به اندازه اهمیّت خون اوست.

درباره چهارمین وصف یعنى بدعت‏گزارى در دین خدا براى رسیدن به مال و مقام دنیا همین بس که از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «اهل البدع شرّ الخلق و الخلیقة، اهل البدع کلاب اهل النّار؛ بدعت گزاران، بدترین خلق خدا هستند، اهل بدعت سگان دوزخیانند!»(22)

و در مورد وصف پنجم یعنى نفاق و دو رویى و دو گویى همین بس که قرآن مجید درباره منافقان مى‏فرماید: ««وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»؛ و هنگامى که افراد با ایمان را ملاقات مى‏کنند مى‏گویند: ما ایمان آورده‏ایم (ولى) هنگامى که با شیطان‏هاى خود

خلوت مى‏کنند مى‏گویند: ما با شماییم ما فقط (آن‏ها) را مسخره مى‏کنیم».(23) و در آیات بعد از آن تصریح شده است که اعمال آن‏ها سودى به حالشان ندارد و مشمول هدایت‏هاى الهى واقع نمى‏شوند.

به راستى اگر جامعه بشرى از آلودگى به این صفات پنج گانه پاک شود، چه آرامش و امنیّتى بر آن حاکم خواهد شد! جان و مال و آبروى مردم محفوظ مى‏ماند؛ مردم با صفا و صمیمیّت با هم گفتگو مى‏کنند. شرک و بدعت رخت بر مى‏بندد و از نظر جنبه‏هاى معنوى نیز رشد و نمو کافى پیدا مى‏کنند.

بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله «او یلقى الناس بوجهین» را اشاره به معنایى دانسته‏اند و جمله «او یمشى فیهم بلسانین» را اشاره به معناى دیگرى؛ اوّلى دو رویى خود شخص را بیان مى‏کند و دوّمى دو گویى نسبت به دیگران را؛ به همین دلیل اوصاف یاد شده را شش صفت شمرده‏اند؛ ولى بدیهى است هر دو از آثار نفاق است: یکى با زبان و دیگرى با چهره؛ لذا بهتر است که هر دو را با یک عنوان مطرح کنیم.

از نکات قابل ملاحظه این که به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه با توجه به این که این خطبه قبل از جنگ جمل ایراد شده، اشاره به این است که اوصاف مزبور در آتش افروزان جنگ جمل وجود داشت؛ زیرا از یک سو آن‏ها هواى نفس خویش را به جاى مقدّس خدا پرستیدند و از سوى دیگر خشمشان را نسبت به على علیه السّلام با ریختن خون بى گناهان فرو نشاندند و از سویى قتل عثمان که به دست دیگران و با تحریک آنان واقع شده بود به على علیه السّلام نسبت دادند و از طرف چهارم مسأله امامت و جانشینى على علیه السّلام را نسبت به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله انکار کردند و بدعت در دین خدا گذاشتند و از سوى پنجم از یک طرف مردم را از قتل عثمان باز مى‏داشتند و از طرف دیگر به طور پنهانى بر ضدّ او تحریک مى‏کردند و جمله «اعقل ذلک» (در آن چه گفته‏ام بیندیش) را اشاره به همین‏

نکته دانسته‏اند.(24)

امام علیه السّلام به دنبال این تذکّرات پر معنا مى‏فرماید: «آن چه گفته‏ام بیندیش و امثال و مانند آن را درک کن و به تعبیر دیگر تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».

بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله «اعقل ذلک» را اشاره به مطالبى که در جمله‏هاى بعد آمده است مى‏دانند؛ ولى این خلاف ظاهر تعبیر «ذلک» مى‏باشد.

به هر حال، امام علیه السّلام در پایان این خطبه به چند نکته مهم دیگر که بى ارتباط به مسأله جنگ جمل نیست اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: «چهار پایان تمام همّتشان شکم‏هاى‏شان است و درّندگان تمام همّتشان تجاوز و تعدى به دیگران است و زنان (هوسباز) تمام فکرشان زینت زندگى و فساد در آن است؛ در حالى که مؤمنان، خاضع و متواضعند و مؤمنان نسبت به دیگران بیمناکند (مبادا آسیبى به آن‏ها برسد). و (در برابر مسئولیت‏هاى‏شان در پیشگاه خدا) خائف و ترسانند» (إنّ البهائم همّها بطونها؛ و إنّ السّباع همّها العدوان على غیرها؛ و إنّ النّساء همّهنّ زینة الحیاة الدّنیا و الفساد فیها؛ إنّ المؤمنین مستکینون(25). إنّ المؤمنین مشفقون. إنّ المؤمنین خائفون).

آرى! مؤمنان صالح و درستکار و وظیفه شناس هم در برابر خالق خائفند و هم در برابر خلق خدا. در برابر خالق به دلیل وظایف سنگینى که بر عهده دارند و در برابر خلق به علت این که مبادا حقى از حقوق کسى را پایمال کنند؛ به عکس انسان‏هاى درنده خو و هوسباز و شکم پرور که جز اسطبل و علف نشناسند و غیر از غارت و چپاول دیگران کارى ندارند.

در واقع، امام علیه السّلام مظاهر دنیوى را در سه چیز خلاصه کرده: شکم پرورى، درنده خویى و بهره‏گیرى از تجملات و زینت‏ها. یکى را برنامه چهار پایان ذکر کرده و یکى را حیوانات‏

درنده و دیگرى را زنان هوسباز.

این تعبیرات ممکن است اشاره به سردمداران جنگ جمل باشد که با همین انگیزه‏ها آتش آن جنگ را برافروختند و گروه زیادى را به کشتن دادند و خودشان نیز ناکام شدند.(توجه داشته باشید که طبق بعضى از روایات امام علیه السّلام این خطبه را در آستانه جنگ جمل ایراد فرمود).


1) سند خطبه:در «مصادر نهج البلاغه» نقل شده است: در برخى از نسخه‏هاى «نهج البلاغه» این خطبه به صورت جزئى از خطبه گذشته ذکر شده است، «ابن ابى الحدید» مى‏گوید، «این خطبه را امام در حالى ایراد کرد که به سوى «بصره» (براى جنگ جمل و خاموش کردن آتش فتنه) در حرکت بود و شک نیست که او این خطبه را در جاى دیگر دیده است که آن را چنین معرفى مى‏کند. قبل از سیّد رضى در کتاب «تحف العقول» این خطبه به صورت مشروح‏ترى آمده است و مرحوم «کلینى» بخش‏هایى از آن را در جلد پنجم کتاب «کافى» آورده و در کلمات قصار نیز یک جمله از این خطبه به صورت کلمه 398 ذکر شده است. (ضع فخرک، و احفظ کبرک و اذکر قبرک). (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 347).

2) «یهوى» از ماده «هوى» (بر وزن تهى) در اصل به معناى سقوط کردن از بلندى است و «هوى» (بر وزن هوا) به معناى تمایل به چیزى است و معمولا در مورد تمایلات نفسانى به امور باطل به کار مى‏رود و در جمله بالا به همان معناى اوّل است؛ یعنى شخص دنیا پرست همراه غافلان در وادى بدبختى سقوط مى‏کند.

3) «جلابیب» جمع «جلباب» به معناى چادر و پرده است.

4) «وطر» به معناى حاجت و نیاز است و «قضاء وطر» به معناى بهره گیرى کامل از چیزى است.

5) «جدد» و «جاده» یک معنا دارد و به راه‏هاى صاف و محکم که پا در آن فرو نمى‏رود، گفته مى‏شود.

6) «مهاوى» جمع «مهواة» (بر وزن مقداد) به معناى گودالى یا پرتگاهى است که انسان در آن سقوط مى‏کند.

7) «مغاوى» جمع «مغواة» (بر وزن مقداد) به معناى شبهات گمراه کننده است.

8) «غواة» جمع «غاوى» به معناى شخص گمراه است.

9) «تعسف» از ماده «عسف» (بر وزن است) به معناى بى راهه رفتن است و به افراد ظالم و زورگو «متعسف» مى‏گویند چون در واقع بى راهه مى‏روند.

10) شرح نهج البلاغه شوشترى، جلد 12، صفحه 74.

11) «افق» از ماده «افاقه» به معناى به هوش آمدن است.

12) «امى» منسوب به «ام» یعنى مادر به معناى درس نخوانده است. گویى به همان حالتى که از مادر متولّد شده باقى مانده و مکتب استاد را ندیده. بدیهى است درس نخواندن پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به این معناست که علوم و دانش‏هاى آن حضرت همه الهى بود و به وسیله انسانى تعلیم نیافته بود و به گفته شاعر:نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشتبه غمزه مسأله آموز صد مدرس شددر تفسیر این واژه دیدگاه‏هاى دیگرى هست که شرح آن را در «تفسیر نمونه»، جلد 6، ذیل آیه 157 سوره اعراف، مطالعه فرمایید.

13) «احطط» از ماده «حط» (بر وزن خط) به معناى پایین آمدن و پایین آوردن (لازم و متعدى) هر دو آمده است و در خطبه مزبور به معناى دوّم است.

14) «فامهد» از ماده «مهد» (بر وزن عهد) در اصل به معناى گاهواره یا محلى است که براى کودک آماده مى‏کنند، سپس به معناى آماده سازى به کار رفته است که در خطبه یاد شده نیز به همین معناست.

15) حشر، آیه 18.

16) بقره، آیه 110.

17) اشعار بالا از «ابو الفرج ساوى» است. (شرح ابن ابى الحدید، جلد 3، صفحه 335).

18) تعبیر به اخلاص در عمل-بااینکه کسی که دارای این صفات پنج گانه است نمیتواند عمل خالص داشته باشد-ظاهراً اشاره به اخلاص های مقطعی و موردی استکه در یک لحظه همه زشتی ها را فراموش می کند و مثلا صدقه ای در راه خدا می دهد و به درمانده ای کمک می کند، ولی این خلوص نیت دیری نمی پاید که جای خود را به شرک و نفاق و بدعت می سپارد.

19) یعرّ از ماده عرّ بر وزن شر یا عرّ بر وزن حر در اصل به معنای بیماری جرب که یک نوع عارضا شدید پوستی است.سپس به رگونه ضرر و عیبی که به نسان می رسد، اطاق شده است و در جمله بالا به معنای عیب جویی و تهمت است.

20) نساء، آیه 48.

21) نساء، آیه 93.

22) کنز العمال، حدیث 1095 و 1126.

23) بقره، آیه 14.

24) اقتباس از: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 162.

25) «مستکینون» از ماده «سکون» است که معناى روشنى دارد. سپس به خضوع و خشوع نیز اطلاق شده است.