و من کلام له علیه السّلام
قبل موته
از سخنان امام علیه السّلام است که پیش از فرا رسیدن مرگش ایراد فرموده.
خطبه در یک نگاه
همان گونه که در شرح اسناد خطبه آمده است امام علیه السّلام این سخنان را زمانى بیان فرمود که در بستر شهادت افتاده بود، هم در نظر داشت وصیّت کند و هم مىخواست به همگان پند و اندرز دهد.
در حقیقت این خطبه، از سه بخش تشکیل یافته است بخش اوّل درباره مرگ است که هیچ کس توان فرار از آن را ندارد و زمان و مکان آن، بر هیچ کس معلوم نیست.
بخش دوّم وصیّت کوتاه و گویا بسیار پر محتوایى است، که امام علیه السّلام از خود به یادگار گذاشته، وصیّتى که دلها را به خود جذب مىکند و مسیر آینده را روشن مىسازد.
در بخش سوّم درسهاى عبرتى را که مردم مىتوانند از شهادت آن حضرت بگیرند بیان مىفرماید و در ضمن، این حقیقت را گوشزد مىکند که وقتى من از میان شما بیرون بروم، و دیگرى بر جاى من بنشیند متوجه خواهید شد که من که بودم؟ و چه مىخواستم؟ و چه در دل داشتم؟
بخش اوّل
أیّها النّاس، کلّ امرىء لاق ما یفرّ منه فی فراره. الأجل مساق النّفس. و الهرب منه موافاته. کم أطردت الأیّام أبحثها عن مکنون هذا الأمر، فأبى اللّه إلّا إخفاءه. هیهات! علم مخزون!
ترجمه
اى مردم! هر کس از آنچه فرار مىکند، در همان حال فرار به آن مىرسد! «اجل» سرآمد زندگى و پایان حیات است، و فرار از آن، رسیدن به آن است! چه روزهایى که من به بحث و کنجکاوى از اسرار و باطن این امر (پایان زندگى) پرداختم، ولى خداوند جز اخفاى آن را نخواسته است.
هیهات! این علمى است پنهان، (و مربوط به ذات پاک خداوند).
شرح و تفسیر
فرار از مرگ ممکن نیست!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، بر این امر تأکید مىکند که نه تنها فرار از مرگ ممکن نیست، بلکه انسان در حال فرار، به استقبال مرگ مىرود مىفرماید: «اى مردم! هر کس از آنچه فرار مىکند، در همان حال فرار به آن مىرسد!، «اجل» سرآمد زندگى و پایان حیات است، و فرار از آن، رسیدن به آن است!» (أیّها النّاس، کلّ امرىء لاق ما یفرّ منه فی فراره. الأجل مساق(2)
النّفس. و الهرب منه موافاته).
در این که، چگونه فرار از مرگ سبب ملاقات آن مىشود شارحان «نهج البلاغه» تفسیرهایى دارند.
بعضى مىگویند: منظور از این جمله که: «هر کس از مرگى که فرار مىکند، در همان حال فرار به آن مىرسد» این است: هنگامى که اجل فرا رسد و فرمان حرکت از دنیا از سوى خداوند صادر شود، حتى داروها نتیجه معکوس مىدهند سرکه انگبین، صفرا مىافزاید و آنچه در حال عادى شفابخش بود، سبب مرگ مىشود.
این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده که، انسان زمانى را که براى درمان در چنین حالات صرف مىکند او را به پایان عمرش نزدیکتر مىسازد(3)
و به تعبیر دیگر بسیار دیده شده، انسان از همان چیزهایى که مىترسد، به آن گرفتار مىشود و از چیزى که فرار مىکند، به آن مىرسد و طبق این تفسیر، حکم بالا یک حکم کلى نیست بلکه یک حکم غالبى است.
سپس مىافزاید: «چه روزهایى که من به بحث و کنجکاوى از اسرار و باطن این امر (پایان زندگى) پرداختم، ولى خداوند جز اخفاى آن را نخواسته است، هیهات! این علمى است پنهان، (و مربوط به ذات پاک خداوند)» (کم أطردت(4) الأیّام أبحثها عن مکنون هذا الأمر، فأبى اللّه إلّا إخفاءه. هیهات! علم مخزون).
سؤال:
در این جا سؤالى مطرح شده است و آن این که: طبق اخبار زیادى که از امیر مؤمنان على علیه السّلام رسیده آن حضرت هم زمان مرگ خود را به خوبى مىدانست، و هم قاتل خود را مىشناخت، و در شب شهادت، پیوسته به فرزندانش خبر مىداد، و حتى در اثناى همان ماه «رمضان»، که در آن شهید شد با تعبیرات مختلفى اشاره به زمان شهادت خود کرد، حتى از روایت معروفى که در «کافى» نقل شده، بر مىآید که مرغان خانگى حضرت، نیز خبردار بودند، با این حال چگونه امام علیه السّلام مىفرماید: که جز خدا کسى از اجل انسانها با خبر نیست؟(5)
پاسخ:
بعضى به استناد پارهاى از روایات(5)، معتقدند، حالات معصومین علیهم السّلام و اولیاء اللّه مختلف است، گاه به اراده پروردگار همه چیز را مىدانند، و گاه به اراده حق، مسائلى از آنها پنهان مىشود، حتى ممکن است لحظهها، متفاوت باشد، «یعقوب» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بوى پیراهن «یوسف» را از فاصله دور (از مصر) شنید، ولى او را در چاه «کنعان» نزدیک خود، ندید!
این احتمال نیز وجود دارد که آنچه را امام علیه السّلام در بالا مىفرماید: یک قانون کلى درباره اجل و سرآمد زندگى همه انسانها باشد، ولى این قانون کلى مانند همه قوانین کلى، استثنائاتى دارد، چه مانعى دارد که بعضى از اولیاء اللّه به فرمان خدا و تعلیم او، لحظه مرگ خود را بدانند.
در این جا نکته سوّمى نیز وجود دارد و آن این که: علوم معصومین علیهم السّلام
نسبت به مسائل آینده بر اساس «لوح محو و اثبات» است که قابل تغییر است و به اصطلاح علم به مقتضیات است، نه علم به علت تامه که قابل تغییر نباشد؛ زیرا آن قسمت که نامش «لوح محفوظ» است مخصوص خداوند متعال است مثلا در داستان حضرت مسیح علیه السّلام آمده است که او خبر از فوت عروسى در شب عروسى داد، ولى این امر واقع نشد چرا که آنها صدقهاى داده بودند و صدقه مانع از تحقق این مصیبت شده بود.
شرح این مطلب را به خواست خدا در جاى خود خواهیم گفت.
بخش دوّم
أمّا وصیّتی: فاللّه لا تشرکوا به شیئا، و محمّدا صلّى اللّه علیه و آله، فلا تضیّعوا سنّته. أقیموا هذین العمودین، و أوقدوا هذین المصباحین، و خلاکم ذمّ ما لم تشردوا. حمّل کلّ امرىء منکم مجهوده، و خفّف عن الجهلة. ربّ رحیم، و دین قویم، و إمام علیم. أنا بالأمس صاحبکم، و أنا الیوم عبرة لکم، و غدا مفارقکم! غفر اللّه لی و لکم!
ترجمه
اما وصیّت من این است که: چیزى را همتاى خدا قرار ندهید، و سنّت و شریعت محمّد صلّى اللّه علیه و آله را ضایع نکنید، این دو ستون را محکم بر پا دارید، و این دو چراغ پر فروغ را فروزان نگهدارید! و نکوهشى بر شما نخواهد بود، مادام که (از این دو امر) منحرف نشوید. هر کس به اندازه توانایىاش، وظیفه دارد، و به جاهلان تخفیف داده شده است.
پروردگارى مهربان، و دینى استوار، و امام و پیشوایى آگاه دارید. من دیروز همراه (و رهبر) شما بودم، و امروز مایه عبرت شما هستم، و فردا از شما جدا مىشوم! خداوند من و شما را بیامرزد.
شرح و تفسیر
وصیّت نامه کوتاه و پر محتوا
در بخش دوّم از این سخن، امام علیه السّلام وصیّت تاریخى خود را بیان مىکند و در آن لحظههاى حساس و سختى که بر امام علیه السّلام در بستر شهادت مىگذشت
عصاره روح و فکر خود را در قالب این وصیّتنامه ریخته و براى پیروان مکتبش به تاریخ مىسپارد، مىفرماید: «اما وصیّت من این است که: چیزى راهنماى خدا قرار ندهید، و سنّت و شریعت محمّد صلّى اللّه علیه و آله را ضایع مکنید!، این دو ستون محکم را بر پا دارید، و این دو چراغ پر فروغ را فروزان نگهدارید، و (در این حال) نکوهشى بر شما نخواهد بود مادام که (از این دو امر) منحرف نشوید» (أمّا وصیّتی: فاللّه لا تشرکوا به شیئا، و محمّدا صلّى اللّه علیه و آله، فلا تضیّعوا سنّته. أقیموا هذین العمودین، و أوقدوا هذین المصباحین، و خلاکم ذمّ(6) ما لم تشردوا(7)).
«شرک» در این جا به معنى وسیع کلمه، اراده شده، که هم شامل شرک در ذات و صفات مىشود و هم شرک در افعال، و به تعبیر دیگر هر گونه گرایش به غیر خدا چه در اعتقاد باشد، چه در عمل، در این تعبیر وارد است، همان گونه که «سنّت» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به معنى وسیع آن اراده شده که شامل تمام برنامههاى عبادى و اخلاقى و سیاسى و اجتماعى مىشود، در واقع تمام اسباب سعادت انسان در این دو جمله خلاصه شده است. اگر به غیر خدا عشق نورزد، و جز
رضاى او نطلبد و هواى نفس و شیطان را بر وجود خود حاکم نسازد، و تعلیمات پیغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله را در تمام زمینهها اجرا کند، به یقین خوشبخت و سعادتمند است.
به همین دلیل امام علیه السّلام این دو را تشبیه به دو ستون خیمه کرده است که تا بر پا هستند، خیمه پناهگاهى است در برابر سوز گرما و سرما و حافظى است در مقابل بسیارى از خطرات، و نیز تشبیه به دو چراغ فروزان کرده، که در دو طرف انسان باشد، و تمام محیط و مسیر را روشن سازد، بدیهى است با وجود این دو چراغ روشن، گمراهى نخواهد بود.
و لذا در ادامه آن فرموده است: اگر به این دو دستور عمل کنید، هیچ مذمت و نکوهشى نخواهید داشت، و کمبودى در دین و ایمان و زندگى شما نخواهد بود، ولى آن را مشروط به این مىکند که در ادامه راه نیز منحرف نشوید و در همان مسیر توحید و عمل به سنّت باقى بمانید.
در واقع تمام اصول و فروع اسلام در این دو جمله جمع است: «توحید» شامل تمام اصول اعتقادى مىشود و «حفظ سنّت» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شامل تمام دستورات عملى و اخلاقى، و اگر مىفرماید: با اقامه این دو اصل ملامتى بر شما نیست به همین دلیل است.
و از آن جا که ممکن است اقامه توحید و سنّت پیامبر در تمام ابعادش براى همگان میسّر نباشد چرا که توان فکرى و جسمى همگان یکسان نیست به دنبال این سخن چنین مىافزاید: «هر کس به اندازه تواناییش وظیفه دارد، و به جاهلان تخفیف داده شده است» (حمّل کلّ امرىء منکم مجهوده، و خفّف عن الجهلة).
این همان چیزى است که در آیات و روایات کرارا به آن اشاره شده است؛
قرآن مجید در یکجا مىفرماید: ««لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها»؛ خداوند هیچ کس را جز به اندازه توانش تکلیف نمىکند»(8) و در جاى دیگر مىفرماید: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها»؛ خداوند هیچ کس جز به مقدار توانایى که به او داده، تکلیف نمىکند»(9)
و در حدیثى از امام صادق علیه السّلام نقل شده است: «یغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان یغفر للعالم ذنب واحد؛ خداوند هفتاد گناه جاهل را مىبخشد پیش از آن که یک گناه از عالم را ببخشد»(10) و در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السّلام آمده: «إنّما یداقّ العباد فی الحساب یوم القیامة على قدر ما آتاهم من العقول فی الدّنیا؛ خداوند به هنگام حساب اعمال، هر کس را به اندازه عقلى که به او در دنیا داده است حساب رسى مىکند»(11) و در واقع مقتضاى عدالت همین است که تواناییهاى فکرى و جسمانى افراد در سپردن مسئولیتها و حسابرسى در برابر تخلّفات منظور گردد.
به همین دلیل، به دنبال آن مىفرماید: «پروردگارى مهربان، و دینى استوار، و امام و پیشوایى آگاه دارید» (ربّ رحیم، و دین قویم، و إمام علیم).
در واقع در سایه این سه، همه اسباب سعادت فراهم است. خداوند رحیم، همه راههاى سعادت را به روى انسان گشوده و دینى که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله آورده است از استحکام و استوارى بىنظیرى برخوردار است. و امامى که براى سرپرستى انسانها و اجراى احکام دین منصوب کرده، از هر نظر آگاه است!
واژه امام در این جا مىتواند اشاره به شخص پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله، یا شخص على علیه السّلام و یا همه پیشوایان اسلام، از پیامبر خاتم صلّى اللّه علیه و آله گرفته، تا وصىّ خاتم، حضرت مهدى- سلام اللّه علیهم اجمعین- بوده باشد.
بدیهى است چنین خداوند و آیین و امامى، هیچ کس را جز به مقدار توانش تکلیف نمىکند.
سرانجام در پایان این فراز، امام علیه السّلام به نکته مهمى اشاره مىکند و سخنان خود را در بخش اوّل و دوّم این فراز با این نکته تکمیل مىنماید، مىفرماید: «من دیروز همراه (و رهبر) شما بودم، و امروز مایه عبرت شما هستم، و فردا از شما جدا مىشوم، خداوند من و شما را بیامرزد» (أنا بالأمس صاحبکم، و أنا الیوم عبرة لکم، و غدا مفارقکم! غفر اللّه لی و لکم).
اشاره به این که: اگر سه روز زندگى مرا در کنار هم قرار دهید، مطالب بسیارى به شما مىآموزد. دیروز همچون شما، بلکه رهبر و فرمانده شما بودم، «عمرو بن عبدود» ها را بر خاک سیاه مىغلطاندم، در «خیبر» را با پنجه آهنین مىگشودم، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در میدان جنگ در برابر انبوه دشمن به تنهایى دفاع مىکردم، در میدانهاى جنگ «جمل و صفّین و نهروان» هنگامى که شمشیر به دست مىگرفتم لشکر دشمن از برابر من فرار مىکردند، ولى امروز با این فرق شکافته که در میان بستر افتادهام، درس عبرتى براى شما هستم، و فردا مىروم، تنها جاى خالى مرا خواهید دید. آیا این سه روز بیانگر وضع دنیا و بىاعتبارى آن براى همه شما نیست؟
به راستى سخنى به این کوتاهى و پر معنایى کمتر شنیده شده است.
در این که منظور از جمله «غدا مفارقکم» پیشبینى شهادتش در همان بستر است یا خبر از آیندههاى دور مىدهد که در تعبیرات عادى از آن به
«فردا» تعبیر مىشود، در میان شارحان نهج البلاغه گفتگوست ولى آنچه از قرائن مختلف و گفتگوهاى دیگر امام علیه السّلام در آن حادثه دلخراش و قبل از آن، استفاده مىشود این است که منظور خبر قطعى از همان آینده نزدیک است و جمله «إن تثبت الوطأة …» (اگر من از این ضربت نجات یابم …) منافاتى با آن ندارد زیرا این گونه تعبیرات براى بیان مقاصد خاصى معمول است همان گونه که در قرآن مجید آمده ««أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ»(12)؛ آیا هر گاه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بمیرد یا کشته شود شما به گذشته خود برمىگردید؟» (در حالى که خداوند عالم بوده که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به قتل نمىرسد). هدف امام علیه السّلام نیز در این جا بیان این مطلب بوده است که من اگر مىماندم اى بسا ضارب خود را عفو مىکردم.
بخش سوّم
إن تثبت الوطأة فی هذه المزلّة فذاک، و إن تدحض القدم فإنّا کنّا فی أفیاء أغصان، و مهابّ ریاح، و تحت ظلّ غمام، اضمحلّ فی الجوّ متلفّقها، و عفا فی الأرض مخطّها. و إنّما کنت جارا جاورکم بدنی أیّاما، و ستعقبون منّی جثّة خلاء: ساکنة بعد حراک، و صامتة بعد نطق. لیعظکم هدوّی، و خفوت إطراقی، و سکون أطرافی، فإنّه أوعظ للمعتبرین من المنطق البلیغ و القول المسموع. و داعی لکم وداع امرىء مرصد للتّلاقی! غدا ترون أیّامی، و یکشف لکم عن سرائری، و تعرفوننی بعد خلوّ مکانی و قیام غیری مقامی.
ترجمه
اگر گام (من) در این لغزشگاه، ثابت بماند (و از این ضربت خطرناک رهایئى یابم) این همان مطلوب ماست، و اگر گام بلغزد (و از این جهان رخت بربندم جاى تعجّب نیست زیرا) ما در سایه شاخهها، و مسیر وزش بادها و زیر سایه ابرهاى متراکمى بودیم که در آسمان پراکنده شدند و آثارشان روى زمین محو شد (ما نیز خواهیم رفت).
من همسایهاى بودم که چند روزى در کنار شما زیستم و به زودى از من تنها جسدى بىروح و بىحرکت، بعد از آن همه حرکتها، و خاموش، بعد از آن همه گفتارها، باقى خواهید یافت. از حرکت ایستادن من، و از کار افتادن چشمهایم، و بىحرکتى اعضاى پیکرم باید شما را پند و اندرز دهد، چرا که پند و اندرز آن
براى عبرت گیرندگان از هر منطق رسا و گفتار شنیدنى مؤثّرتر است. وداع من با شما، وداع کسى است که آماده ملاقات (پروردگار) است و فردا ارزش زندگى با من را خواهید دانست و باطن من براى شما آشکار خواهد شد و آن زمان که جاى خالى مرا ببینید و دیگرى بر جاى من نشیند، مرا خواهید شناخت!
شرح و تفسیر
آن زمان که رفتم مرا خواهید شناخت!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، سرنوشت آینده خود را در آن بستر شهادت، شرح مىدهد و وضع مسلمین را بعد از خود نیز تبیین مىکند نخست مىفرماید: «اگر گام من در این لغزشگاه ثابت بماند (و از این ضربت خطرناک رهایى یابم) این همان مطلوب ماست (تصمیم درباره ضاربم یا عفو او بر عهده خود من خواهد بود) و اگر گام بلغزد (و از این جهان رخت برهبندم جاى تعجب نیست زیرا) ما در سایه شاخهها و مسیر وزش بادها و زیر سایه ابرهاى متراکمى بودیم که در آسمان پراکنده شدند و آثارشان روى زمین محو شد». (إن تثبت الوطأة(13) فی هذه المزلّة(14) فذاک، و إن تدحض(15) القدم فإنّا کنّا فی أفیاء(16) أغصان، و مهابّ(17) ریاح، و تحت ظلّ غمام، اضمحلّ فی الجوّ
متلفّقها(18)، و عفا(19) فی الأرض مخطّها(20)).
این تشبیهات زیبا، و تعبیرهاى گویا، اشاره به این حقیقت است که:
زادن و کشتن و پنهان کردن
چرخ را رسم و ره دیرین است
یا به گفته شاعر نکته سنج دیگر:
این سیل متفق بکند روزى این درخت
وین باد مختلف بکشد روزى این چراغ!
تاریخ بشر و تجربیات روزمره همه ما، نیز این حقیقت را بر ملا ساخته است که زندگىها همچون سایههاى درختان و قدرتها، همچون سایههاى ابرهاست به سرعت مىگذرند و آثارشان براى همیشه برچیده مىشود ولى عجب است که انسان با دیدن این همه نمونهها، پند نمىگیرد، و گویى خود را از شمول این قانون برکنار مىبیند.
این بزرگ معلّم آسمانى، به دنبال این سخن، با توجه به این که مىداند به زودى از این جهان رخت برمىبندد درسهاى عبرتى از مرگ و شهادت خود براى دیگران بیان مىکند و از آن برنامهاى مىسازد که سبب بیدارى همه انسانها باشد مىفرماید: «من همسایهاى بودم که چند روزى بدنم در کنار شما زیست، و به زودى از من تنها جسدى بىروح، و بىحرکت بعد از آن همه حرکتها، و خاموش بعد از آن همه گفتارها، باقى خواهید یافت» (و إنّما کنت جارا جاورکم بدنی أیّاما، و ستعقبون منّی جثّة خلاء(21) ساکنة بعد
حراک(22)، و صامتة بعد نطق).
بلافاصله از آن نتیجهگیرى کرده مىافزاید: «از حرکت ایستادن من و از کار افتادن چشمهایم، و بىحرکتى اعضاى پیکرم باید شما را پند و اندرز دهد، چرا که پند و اندرز آن براى عبرتگیرندگان، از هر منطق رسا و گفتار شنیدنى، مؤثرتر است». (لیعظکم هدوّی(23)، و خفوت(24) إطراقی(25)، و سکون أطرافی(26)، فإنّه أوعظ للمعتبرین من المنطق البلیغ و القول المسموع).
راستى هم، چنین است چرا که گویندگان هر چند فصیح و بلیغ و نکتهسنج باشند، و شنوندگان هر قدر آماده شنیدن، ولى شنیدن کى بود مانند دیدن، هنگامى که انسان مىبیند در یک لحظه مرد شجاع و نیرومندى که آوازه او همه جا را پر کرده بود، به جسم بىجانى تبدیل مىشود که حتى پلکهاى چشم او از گردش باز مىایستد، و لبهایش کمترین حرکتى ندارد، بزرگترین درس عبرت را فرا مىگیرد و پایان زندگى و افول قوتها و قدرتها را با چشم خود مشاهده مىکند، تکان مىخورد و در فکر عمیقى فرو مىرود، کدام واعظ توان یک چنین تأثیر گذارى را دارد؟
سرانجام در پایان این خطبه با مردم وداع مىگوید و خداحافظى مىکند اما وداعى سوزناک و پر معنا مىفرماید: «وداع من با شما، وداع کسى است که آماده ملاقات (پروردگار) است و فردا ارزش ایّام زندگى با من را خواهید دانست، و باطن من، براى شما آشکار خواهد شد. و آن زمان که جاى خالى مرا
ببینید، و دیگرى بر جاى من نشیند، مرا خواهید شناخت!» (وداعی لکم وداع امرىء مرصد(27) للتّلاقی! غدا ترون أیّامی، و یکشف لکم عن سرائری، و تعرفوننی بعد خلوّ مکانی و قیام غیری مقامی).
آرى هنگامى که آن مظهر عدالت، از میان مردم رخت بر بست و آن رهبر دلسوز و مهربان جاى خود را به دیگران سپرد، هنگامى که آن مخزن علوم الهى که به هنگام خواندن این خطبهها، علم و دانش از زبانش فرو مىریخت، از میان مردم رفت و ظالمان و جباران بنى امیه که جز هوسهاى شیطانى و غرایز حیوانى چیزى را به رسمیّت نمىشناختند بر جاى او نشستند و سیل خون بىگناهان را جارى ساختند، مسلمانان فهمیدند، چه کسى را از دست دادهاند، و چه خسارت عظیمى دامان آنها را گرفته است.
بنابر این تعبیر به «غدا» (فردا) همان گونه که ظاهر عبارت است نه اشاره به عالم برزخ است، نه قیامت، (آن گونه که بعضى از شارحان پنداشتهاند) بلکه اشاره به همان ایّام شوم و تلخ و تاریکى است که بعد از شهادت امیر مؤمنان علیه السّلام بر مسلمانان گذشت.
جمله «مرصد للتّلاقی» (کسى که آماده و منتظر ملاقات است) خواه به معنى ملاقات با فرشته مرگ باشد، یا پروردگار، نشان مىدهد که روح مقدّس على علیه السّلام پیوندى با این جهان مادى و زودگذر نداشت، بلکه پیوندش، با عالم بالا، با فرشتگان خدا و با ذات پاک پروردگار بود، و ضربت «ابن ملجم» را مقدمهاى براى این فوز عظیم و لقاى پروردگار «کعبه» مىدانست و جمله «فزت و ربّ الکعبة» شاهد گویاى آن است.
و اگر چند روزى بر طبق حکمت پروردگار روح پاکش در این قفس تن،
زندانى بود، و در کنار مردم دنیا مىزیست، هنگامى که این قفس شکسته شد، پر و بال گشود و به هواى کوى دوست پرواز نمود.
خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هواى سر کویش پر و بالى بزنم!
1) «سند خطبه» مرحوم «کلینى» این خطبه را با کمى تفاوت در کتاب «کافى» جلد 1 صفحه 299 آورده و همچنین «مسعودى» در «مروج الذهب» به صورت مختصرتر و «ابن عساکر» در کتاب «مقتل امیر المؤمنین» و همگى بر این نظر اتفاق دارند که این خطبه بعد از ضربت «ابن ملجم» و قبل از شهادت مولا واقع شده است و از آن جا که در بخش نامههاى «نهج البلاغه» نامه 23 قسمت مهمى از این خطبه آمده است نویسنده مصادر نهج البلاغه اسناد این خطبه را در آن جا ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 3 صفحه 247).
2) «مساق» مصدر میمى یا اسم مکان از مادّه «سوق» است و به معنى مقصدى است که انسان به آن مىرسد یا به تعبیر دیگر پایان راه است.
3) شرح نهج البلاغه «ابن میثم بحرانى» و «منهاج البرائه خویى» رحمه اللّه.
4) «اطردت» از مادّه «طرد» به معنى کنار زدن است و جمله «اطردت الأیام» مفهومش این است که روزها را یکى بعد از دیگرى کنار زدم.
5) «اصول کافى» جلد اوّل باب «ان الأئمه یعلمون متى یموتون» حدیث 4.
6) «خلاکم ذم» ضرب المثلى است در میان عرب، و مفهومش این است که نکوهشى بر شما نیست چرا که وظیفه خود را انجام دادهاید. بعضى مىگویند نخستین کسى که این جمله را به کار برد «قصیر بن سعد» غلام «جزیمه» (یکى از شاهان عرب) بود که به دست مردى به نام «زباء» کشته شد. «قصیر» به خواهرزاده پادشاه گفت انتقام خون «جزیمه» را بگیر، او در پاسخ گفت من چگونه دسترسى به قاتل پیدا کنم او از عقاب آسمان هم گریز پاتر است. «قصیر» گفت: «اطلب و خلاک ذم؛ تو در مقام خونخواهى باش دیگر نکوهشى بر تو نخواهد بود» (هر چند دسترسى پیدا نکنى). (شرح نهج البلاغه بیهقى از علماى قرن ششم، صفحه 239 ذیل خطبه مورد بحث).
7) «لم تشردوا» از مادّه «شرد» (بر وزن سرد) به معنى پراکنده شدن و آواره گشتن است و در جمله بالا منظور این است که مادامى که از حق دور نشوید.
8) بقره، آیه 286.
9) طلاق، آیه 7.
10) اصول کافى، جلد 1 صفحه 47 حدیث 1.
11) اصول کافى، جلد 1 صفحه 11.
12) آل عمران، آیه 144.
13) «وطأه» به معنى جاى پا و محلّ قدم است و گاه به صورت کنایى به معنى فشار شدید بکار مىرود.
14) «مزلّه» از مادّه «زلل» (بر وزن ضرر) به معنى لغزش گرفته شده، و «مزلّه» یعنى لغزشگاه.
15) «تدحض» از «دحض» (بر وزن محض) نیز به معنى لغزش است.
16) «افیاء» جمع «فىء» (بر وزن شىء) به معنى سایه است.
17) «مهابّ» از مادّه «هبوب» به معنى وزش باد گرفته شده و «مهابّ» جمع «مهبّ» به معنى محل وزش بادهاست.
18) «متلفّق» به معنى قطعات به هم پیوسته است از مادّه «لفق» (بر وزن لفظ) به معنى به هم پیوستن قطعات چیزى است (قطعات پارچه، قطعات ابرها و مانند آن).
19) «عفا» از مادّه «عفو» به معنى رها ساختن و ترک نمودن، گرفته شده و از آن جا که رها ساختن چیزى سبب فرسودگى و پوسیدگى و اندراس مىشود در خطبه بالا و مانند آن به همین معنا (اندراس) آمده است.
20) «مخطّ» از مادّه «خطّ» به معنى محلّ خطوط است.
21) «خلاء» به معنى خالى بودن است.
22) «حراک» و حرکت به یک معناست.
23) «هدوّ» بر وزن «غلوّ» به معنى سکون و آرامش و یا عدم قدرت بر حرکت است.
24) «خفوت» به معنى سکون و باز ایستادن از حرکت است.
25) «اطراق» به معنى پایین انداختن چشم، به جهت ضعف پلکهاست.
26) «اطراف» جمع طرف (بر وزن شرف) به معنى اعضاى بدن است.
27) «مرصد» از مادّه «ارصاد» به معنى آماده و منتظر شدن گرفته شده است.