جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 149(1)

زمان مطالعه: 14 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

قبل موته‏

از سخنان امام علیه السّلام است که پیش از فرا رسیدن مرگش ایراد فرموده.

خطبه در یک نگاه‏

همان گونه که در شرح اسناد خطبه آمده است امام علیه السّلام این سخنان را زمانى بیان فرمود که در بستر شهادت افتاده بود، هم در نظر داشت وصیّت کند و هم مى‏خواست به همگان پند و اندرز دهد.

در حقیقت این خطبه، از سه بخش تشکیل یافته است بخش اوّل درباره مرگ است که هیچ کس توان فرار از آن را ندارد و زمان و مکان آن، بر هیچ کس معلوم نیست.

بخش دوّم وصیّت کوتاه و گویا بسیار پر محتوایى است، که امام علیه السّلام از خود به یادگار گذاشته، وصیّتى که دل‏ها را به خود جذب مى‏کند و مسیر آینده را روشن مى‏سازد.

در بخش سوّم درسهاى عبرتى را که مردم مى‏توانند از شهادت آن حضرت بگیرند بیان مى‏فرماید و در ضمن، این حقیقت را گوشزد مى‏کند که وقتى من از میان شما بیرون بروم، و دیگرى بر جاى من بنشیند متوجه خواهید شد که من که بودم؟ و چه مى‏خواستم؟ و چه در دل داشتم؟

بخش اوّل‏

أیّها النّاس، کلّ امرى‏ء لاق ما یفرّ منه فی فراره. الأجل مساق النّفس. و الهرب منه موافاته. کم أطردت الأیّام أبحثها عن مکنون هذا الأمر، فأبى اللّه إلّا إخفاءه. هیهات! علم مخزون!

ترجمه‏

اى مردم! هر کس از آنچه فرار مى‏کند، در همان حال فرار به آن مى‏رسد! «اجل» سرآمد زندگى و پایان حیات است، و فرار از آن، رسیدن به آن است! چه روزهایى که من به بحث و کنجکاوى از اسرار و باطن این امر (پایان زندگى) پرداختم، ولى خداوند جز اخفاى آن را نخواسته است.

هیهات! این علمى است پنهان، (و مربوط به ذات پاک خداوند).

شرح و تفسیر

فرار از مرگ ممکن نیست!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، بر این امر تأکید مى‏کند که نه تنها فرار از مرگ ممکن نیست، بلکه انسان در حال فرار، به استقبال مرگ مى‏رود مى‏فرماید: «اى مردم! هر کس از آنچه فرار مى‏کند، در همان حال فرار به آن مى‏رسد!، «اجل» سرآمد زندگى و پایان حیات است، و فرار از آن، رسیدن به آن است!» (أیّها النّاس، کلّ امرى‏ء لاق ما یفرّ منه فی فراره. الأجل مساق(2)

النّفس. و الهرب منه موافاته).

در این که، چگونه فرار از مرگ سبب ملاقات آن مى‏شود شارحان «نهج البلاغه» تفسیرهایى دارند.

بعضى مى‏گویند: منظور از این جمله که: «هر کس از مرگى که فرار مى‏کند، در همان حال فرار به آن مى‏رسد» این است: هنگامى که اجل فرا رسد و فرمان حرکت از دنیا از سوى خداوند صادر شود، حتى داروها نتیجه معکوس مى‏دهند سرکه انگبین، صفرا مى‏افزاید و آنچه در حال عادى شفابخش بود، سبب مرگ مى‏شود.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده که، انسان زمانى را که براى درمان در چنین حالات صرف مى‏کند او را به پایان عمرش نزدیکتر مى‏سازد(3)

و به تعبیر دیگر بسیار دیده شده، انسان از همان چیزهایى که مى‏ترسد، به آن گرفتار مى‏شود و از چیزى که فرار مى‏کند، به آن مى‏رسد و طبق این تفسیر، حکم بالا یک حکم کلى نیست بلکه یک حکم غالبى است.

سپس مى‏افزاید: «چه روزهایى که من به بحث و کنجکاوى از اسرار و باطن این امر (پایان زندگى) پرداختم، ولى خداوند جز اخفاى آن را نخواسته است، هیهات! این علمى است پنهان، (و مربوط به ذات پاک خداوند)» (کم أطردت(4) الأیّام أبحثها عن مکنون هذا الأمر، فأبى اللّه إلّا إخفاءه. هیهات! علم مخزون).

سؤال:

در این جا سؤالى مطرح شده است و آن این که: طبق اخبار زیادى که از امیر مؤمنان على علیه السّلام رسیده آن حضرت هم زمان مرگ خود را به خوبى مى‏دانست، و هم قاتل خود را مى‏شناخت، و در شب شهادت، پیوسته به فرزندانش خبر مى‏داد، و حتى در اثناى همان ماه «رمضان»، که در آن شهید شد با تعبیرات مختلفى اشاره به زمان شهادت خود کرد، حتى از روایت معروفى که در «کافى» نقل شده، بر مى‏آید که مرغان خانگى حضرت، نیز خبردار بودند، با این حال چگونه امام علیه السّلام مى‏فرماید: که جز خدا کسى از اجل انسانها با خبر نیست؟(5)

پاسخ:

بعضى به استناد پاره‏اى از روایات(5)، معتقدند، حالات معصومین علیهم السّلام و اولیاء اللّه مختلف است، گاه به اراده پروردگار همه چیز را مى‏دانند، و گاه به اراده حق، مسائلى از آنها پنهان مى‏شود، حتى ممکن است لحظه‏ها، متفاوت باشد، «یعقوب» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بوى پیراهن «یوسف» را از فاصله دور (از مصر) شنید، ولى او را در چاه «کنعان» نزدیک خود، ندید!

این احتمال نیز وجود دارد که آنچه را امام علیه السّلام در بالا مى‏فرماید: یک قانون کلى درباره اجل و سرآمد زندگى همه انسانها باشد، ولى این قانون کلى مانند همه قوانین کلى، استثنائاتى دارد، چه مانعى دارد که بعضى از اولیاء اللّه به فرمان خدا و تعلیم او، لحظه مرگ خود را بدانند.

در این جا نکته سوّمى نیز وجود دارد و آن این که: علوم معصومین علیهم السّلام‏

نسبت به مسائل آینده بر اساس «لوح محو و اثبات» است که قابل تغییر است و به اصطلاح علم به مقتضیات است، نه علم به علت تامه که قابل تغییر نباشد؛ زیرا آن قسمت که نامش «لوح محفوظ» است مخصوص خداوند متعال است مثلا در داستان حضرت مسیح علیه السّلام آمده است که او خبر از فوت عروسى در شب عروسى داد، ولى این امر واقع نشد چرا که آنها صدقه‏اى داده بودند و صدقه مانع از تحقق این مصیبت شده بود.

شرح این مطلب را به خواست خدا در جاى خود خواهیم گفت.

بخش دوّم‏

أمّا وصیّتی: فاللّه لا تشرکوا به شیئا، و محمّدا صلّى اللّه علیه و آله، فلا تضیّعوا سنّته. أقیموا هذین العمودین، و أوقدوا هذین المصباحین، و خلاکم ذمّ ما لم تشردوا. حمّل کلّ امرى‏ء منکم مجهوده، و خفّف عن الجهلة. ربّ رحیم، و دین قویم، و إمام علیم. أنا بالأمس صاحبکم، و أنا الیوم عبرة لکم، و غدا مفارقکم! غفر اللّه لی و لکم!

ترجمه‏

اما وصیّت من این است که: چیزى را همتاى خدا قرار ندهید، و سنّت و شریعت محمّد صلّى اللّه علیه و آله را ضایع نکنید، این دو ستون را محکم بر پا دارید، و این دو چراغ پر فروغ را فروزان نگهدارید! و نکوهشى بر شما نخواهد بود، مادام که (از این دو امر) منحرف نشوید. هر کس به اندازه توانایى‏اش، وظیفه دارد، و به جاهلان تخفیف داده شده است.

پروردگارى مهربان، و دینى استوار، و امام و پیشوایى آگاه دارید. من دیروز همراه (و رهبر) شما بودم، و امروز مایه عبرت شما هستم، و فردا از شما جدا مى‏شوم! خداوند من و شما را بیامرزد.

شرح و تفسیر

وصیّت نامه کوتاه و پر محتوا

در بخش دوّم از این سخن، امام علیه السّلام وصیّت تاریخى خود را بیان مى‏کند و در آن لحظه‏هاى حساس و سختى که بر امام علیه السّلام در بستر شهادت مى‏گذشت‏

عصاره روح و فکر خود را در قالب این وصیّت‏نامه ریخته و براى پیروان مکتبش به تاریخ مى‏سپارد، مى‏فرماید: «اما وصیّت من این است که: چیزى راهنماى خدا قرار ندهید، و سنّت و شریعت محمّد صلّى اللّه علیه و آله را ضایع مکنید!، این دو ستون محکم را بر پا دارید، و این دو چراغ پر فروغ را فروزان نگهدارید، و (در این حال) نکوهشى بر شما نخواهد بود مادام که (از این دو امر) منحرف نشوید» (أمّا وصیّتی: فاللّه لا تشرکوا به شیئا، و محمّدا صلّى اللّه علیه و آله، فلا تضیّعوا سنّته. أقیموا هذین العمودین، و أوقدوا هذین المصباحین، و خلاکم ذمّ(6) ما لم تشردوا(7)).

«شرک» در این جا به معنى وسیع کلمه، اراده شده، که هم شامل شرک در ذات و صفات مى‏شود و هم شرک در افعال، و به تعبیر دیگر هر گونه گرایش به غیر خدا چه در اعتقاد باشد، چه در عمل، در این تعبیر وارد است، همان گونه که «سنّت» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به معنى وسیع آن اراده شده که شامل تمام برنامه‏هاى عبادى و اخلاقى و سیاسى و اجتماعى مى‏شود، در واقع تمام اسباب سعادت انسان در این دو جمله خلاصه شده است. اگر به غیر خدا عشق نورزد، و جز

رضاى او نطلبد و هواى نفس و شیطان را بر وجود خود حاکم نسازد، و تعلیمات پیغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله را در تمام زمینه‏ها اجرا کند، به یقین خوشبخت و سعادتمند است.

به همین دلیل امام علیه السّلام این دو را تشبیه به دو ستون خیمه کرده است که تا بر پا هستند، خیمه پناهگاهى است در برابر سوز گرما و سرما و حافظى است در مقابل بسیارى از خطرات، و نیز تشبیه به دو چراغ فروزان کرده، که در دو طرف انسان باشد، و تمام محیط و مسیر را روشن سازد، بدیهى است با وجود این دو چراغ روشن، گمراهى نخواهد بود.

و لذا در ادامه آن فرموده است: اگر به این دو دستور عمل کنید، هیچ مذمت و نکوهشى نخواهید داشت، و کمبودى در دین و ایمان و زندگى شما نخواهد بود، ولى آن را مشروط به این مى‏کند که در ادامه راه نیز منحرف نشوید و در همان مسیر توحید و عمل به سنّت باقى بمانید.

در واقع تمام اصول و فروع اسلام در این دو جمله جمع است: «توحید» شامل تمام اصول اعتقادى مى‏شود و «حفظ سنّت» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شامل تمام دستورات عملى و اخلاقى، و اگر مى‏فرماید: با اقامه این دو اصل ملامتى بر شما نیست به همین دلیل است.

و از آن جا که ممکن است اقامه توحید و سنّت پیامبر در تمام ابعادش براى همگان میسّر نباشد چرا که توان فکرى و جسمى همگان یکسان نیست به دنبال این سخن چنین مى‏افزاید: «هر کس به اندازه تواناییش وظیفه دارد، و به جاهلان تخفیف داده شده است» (حمّل کلّ امرى‏ء منکم مجهوده، و خفّف عن الجهلة).

این همان چیزى است که در آیات و روایات کرارا به آن اشاره شده است؛

قرآن مجید در یکجا مى‏فرماید: ««لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها»؛ خداوند هیچ کس را جز به اندازه توانش تکلیف نمى‏کند»(8) و در جاى دیگر مى‏فرماید: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها»؛ خداوند هیچ کس جز به مقدار توانایى که به او داده، تکلیف نمى‏کند»(9)

و در حدیثى از امام صادق علیه السّلام نقل شده است: «یغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان یغفر للعالم ذنب واحد؛ خداوند هفتاد گناه جاهل را مى‏بخشد پیش از آن که یک گناه از عالم را ببخشد»(10) و در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السّلام آمده: «إنّما یداقّ العباد فی الحساب یوم القیامة على قدر ما آتاهم من العقول فی الدّنیا؛ خداوند به هنگام حساب اعمال، هر کس را به اندازه عقلى که به او در دنیا داده است حساب رسى مى‏کند»(11) و در واقع مقتضاى عدالت همین است که تواناییهاى فکرى و جسمانى افراد در سپردن مسئولیتها و حساب‏رسى در برابر تخلّفات منظور گردد.

به همین دلیل، به دنبال آن مى‏فرماید: «پروردگارى مهربان، و دینى استوار، و امام و پیشوایى آگاه دارید» (ربّ رحیم، و دین قویم، و إمام علیم).

در واقع در سایه این سه، همه اسباب سعادت فراهم است. خداوند رحیم، همه راههاى سعادت را به روى انسان گشوده و دینى که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله آورده است از استحکام و استوارى بى‏نظیرى برخوردار است. و امامى که براى سرپرستى انسانها و اجراى احکام دین منصوب کرده، از هر نظر آگاه است!

واژه امام در این جا مى‏تواند اشاره به شخص پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله، یا شخص على علیه السّلام و یا همه پیشوایان اسلام، از پیامبر خاتم صلّى اللّه علیه و آله گرفته، تا وصىّ خاتم، حضرت مهدى- سلام اللّه علیهم اجمعین- بوده باشد.

بدیهى است چنین خداوند و آیین و امامى، هیچ کس را جز به مقدار توانش تکلیف نمى‏کند.

سرانجام در پایان این فراز، امام علیه السّلام به نکته مهمى اشاره مى‏کند و سخنان خود را در بخش اوّل و دوّم این فراز با این نکته تکمیل مى‏نماید، مى‏فرماید: «من دیروز همراه (و رهبر) شما بودم، و امروز مایه عبرت شما هستم، و فردا از شما جدا مى‏شوم، خداوند من و شما را بیامرزد» (أنا بالأمس صاحبکم، و أنا الیوم عبرة لکم، و غدا مفارقکم! غفر اللّه لی و لکم).

اشاره به این که: اگر سه روز زندگى مرا در کنار هم قرار دهید، مطالب بسیارى به شما مى‏آموزد. دیروز همچون شما، بلکه رهبر و فرمانده شما بودم، «عمرو بن عبدود» ها را بر خاک سیاه مى‏غلطاندم، در «خیبر» را با پنجه آهنین مى‏گشودم، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در میدان جنگ در برابر انبوه دشمن به تنهایى دفاع مى‏کردم، در میدان‏هاى جنگ «جمل و صفّین و نهروان» هنگامى که شمشیر به دست مى‏گرفتم لشکر دشمن از برابر من فرار مى‏کردند، ولى امروز با این فرق شکافته که در میان بستر افتاده‏ام، درس عبرتى براى شما هستم، و فردا مى‏روم، تنها جاى خالى مرا خواهید دید. آیا این سه روز بیانگر وضع دنیا و بى‏اعتبارى آن براى همه شما نیست؟

به راستى سخنى به این کوتاهى و پر معنایى کمتر شنیده شده است.

در این که منظور از جمله «غدا مفارقکم» پیش‏بینى شهادتش در همان بستر است یا خبر از آینده‏هاى دور مى‏دهد که در تعبیرات عادى از آن به‏

«فردا» تعبیر مى‏شود، در میان شارحان نهج البلاغه گفتگوست ولى آنچه از قرائن مختلف و گفتگوهاى دیگر امام علیه السّلام در آن حادثه دلخراش و قبل از آن، استفاده مى‏شود این است که منظور خبر قطعى از همان آینده نزدیک است و جمله «إن تثبت الوطأة …» (اگر من از این ضربت نجات یابم …) منافاتى با آن ندارد زیرا این گونه تعبیرات براى بیان مقاصد خاصى معمول است همان گونه که در قرآن مجید آمده ««أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ»(12)؛ آیا هر گاه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بمیرد یا کشته شود شما به گذشته خود برمى‏گردید؟» (در حالى که خداوند عالم بوده که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به قتل نمى‏رسد). هدف امام علیه السّلام نیز در این جا بیان این مطلب بوده است که من اگر مى‏ماندم اى بسا ضارب خود را عفو مى‏کردم.

بخش سوّم‏

إن تثبت الوطأة فی هذه المزلّة فذاک، و إن تدحض القدم فإنّا کنّا فی أفیاء أغصان، و مهابّ ریاح، و تحت ظلّ غمام، اضمحلّ فی الجوّ متلفّقها، و عفا فی الأرض مخطّها. و إنّما کنت جارا جاورکم بدنی أیّاما، و ستعقبون منّی جثّة خلاء: ساکنة بعد حراک، و صامتة بعد نطق. لیعظکم هدوّی، و خفوت إطراقی، و سکون أطرافی، فإنّه أوعظ للمعتبرین من المنطق البلیغ و القول المسموع. و داعی لکم وداع امرى‏ء مرصد للتّلاقی! غدا ترون أیّامی، و یکشف لکم عن سرائری، و تعرفوننی بعد خلوّ مکانی و قیام غیری مقامی.

ترجمه‏

اگر گام (من) در این لغزشگاه، ثابت بماند (و از این ضربت خطرناک رهایئى یابم) این همان مطلوب ماست، و اگر گام بلغزد (و از این جهان رخت بربندم جاى تعجّب نیست زیرا) ما در سایه شاخه‏ها، و مسیر وزش بادها و زیر سایه ابرهاى متراکمى بودیم که در آسمان پراکنده شدند و آثارشان روى زمین محو شد (ما نیز خواهیم رفت).

من همسایه‏اى بودم که چند روزى در کنار شما زیستم و به زودى از من تنها جسدى بى‏روح و بى‏حرکت، بعد از آن همه حرکتها، و خاموش، بعد از آن همه گفتارها، باقى خواهید یافت. از حرکت ایستادن من، و از کار افتادن چشمهایم، و بى‏حرکتى اعضاى پیکرم باید شما را پند و اندرز دهد، چرا که پند و اندرز آن‏

براى عبرت گیرندگان از هر منطق رسا و گفتار شنیدنى مؤثّرتر است. وداع من با شما، وداع کسى است که آماده ملاقات (پروردگار) است و فردا ارزش زندگى با من را خواهید دانست و باطن من براى شما آشکار خواهد شد و آن زمان که جاى خالى مرا ببینید و دیگرى بر جاى من نشیند، مرا خواهید شناخت!

شرح و تفسیر

آن زمان که رفتم مرا خواهید شناخت!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، سرنوشت آینده خود را در آن بستر شهادت، شرح مى‏دهد و وضع مسلمین را بعد از خود نیز تبیین مى‏کند نخست مى‏فرماید: «اگر گام من در این لغزشگاه ثابت بماند (و از این ضربت خطرناک رهایى یابم) این همان مطلوب ماست (تصمیم درباره ضاربم یا عفو او بر عهده خود من خواهد بود) و اگر گام بلغزد (و از این جهان رخت بره‏بندم جاى تعجب نیست زیرا) ما در سایه شاخه‏ها و مسیر وزش بادها و زیر سایه ابرهاى متراکمى بودیم که در آسمان پراکنده شدند و آثارشان روى زمین محو شد». (إن تثبت الوطأة(13) فی هذه المزلّة(14) فذاک، و إن تدحض(15) القدم فإنّا کنّا فی أفیاء(16) أغصان، و مهابّ(17) ریاح، و تحت ظلّ غمام، اضمحلّ فی الجوّ

متلفّقها(18)، و عفا(19) فی الأرض مخطّها(20)).

این تشبیهات زیبا، و تعبیرهاى گویا، اشاره به این حقیقت است که:

زادن و کشتن و پنهان کردن

چرخ را رسم و ره دیرین است‏

یا به گفته شاعر نکته سنج دیگر:

این سیل متفق بکند روزى این درخت

وین باد مختلف بکشد روزى این چراغ!

تاریخ بشر و تجربیات روزمره همه ما، نیز این حقیقت را بر ملا ساخته است که زندگى‏ها همچون سایه‏هاى درختان و قدرتها، همچون سایه‏هاى ابرهاست به سرعت مى‏گذرند و آثارشان براى همیشه برچیده مى‏شود ولى عجب است که انسان با دیدن این همه نمونه‏ها، پند نمى‏گیرد، و گویى خود را از شمول این قانون برکنار مى‏بیند.

این بزرگ معلّم آسمانى، به دنبال این سخن، با توجه به این که مى‏داند به زودى از این جهان رخت برمى‏بندد درس‏هاى عبرتى از مرگ و شهادت خود براى دیگران بیان مى‏کند و از آن برنامه‏اى مى‏سازد که سبب بیدارى همه انسانها باشد مى‏فرماید: «من همسایه‏اى بودم که چند روزى بدنم در کنار شما زیست، و به زودى از من تنها جسدى بى‏روح، و بى‏حرکت بعد از آن همه حرکت‏ها، و خاموش بعد از آن همه گفتارها، باقى خواهید یافت» (و إنّما کنت جارا جاورکم بدنی أیّاما، و ستعقبون منّی جثّة خلاء(21) ساکنة بعد

حراک(22)، و صامتة بعد نطق).

بلافاصله از آن نتیجه‏گیرى کرده مى‏افزاید: «از حرکت ایستادن من و از کار افتادن چشمهایم، و بى‏حرکتى اعضاى پیکرم باید شما را پند و اندرز دهد، چرا که پند و اندرز آن براى عبرت‏گیرندگان، از هر منطق رسا و گفتار شنیدنى، مؤثرتر است». (لیعظکم هدوّی(23)، و خفوت(24) إطراقی(25)، و سکون أطرافی(26)، فإنّه أوعظ للمعتبرین من المنطق البلیغ و القول المسموع).

راستى هم، چنین است چرا که گویندگان هر چند فصیح و بلیغ و نکته‏سنج باشند، و شنوندگان هر قدر آماده شنیدن، ولى شنیدن کى بود مانند دیدن، هنگامى که انسان مى‏بیند در یک لحظه مرد شجاع و نیرومندى که آوازه او همه جا را پر کرده بود، به جسم بى‏جانى تبدیل مى‏شود که حتى پلکهاى چشم او از گردش باز مى‏ایستد، و لبهایش کمترین حرکتى ندارد، بزرگترین درس عبرت را فرا مى‏گیرد و پایان زندگى و افول قوتها و قدرتها را با چشم خود مشاهده مى‏کند، تکان مى‏خورد و در فکر عمیقى فرو مى‏رود، کدام واعظ توان یک چنین تأثیر گذارى را دارد؟

سرانجام در پایان این خطبه با مردم وداع مى‏گوید و خداحافظى مى‏کند اما وداعى سوزناک و پر معنا مى‏فرماید: «وداع من با شما، وداع کسى است که آماده ملاقات (پروردگار) است و فردا ارزش ایّام زندگى با من را خواهید دانست، و باطن من، براى شما آشکار خواهد شد. و آن زمان که جاى خالى مرا

ببینید، و دیگرى بر جاى من نشیند، مرا خواهید شناخت!» (وداعی لکم وداع امرى‏ء مرصد(27) للتّلاقی! غدا ترون أیّامی، و یکشف لکم عن سرائری، و تعرفوننی بعد خلوّ مکانی و قیام غیری مقامی).

آرى هنگامى که آن مظهر عدالت، از میان مردم رخت بر بست و آن رهبر دلسوز و مهربان جاى خود را به دیگران سپرد، هنگامى که آن مخزن علوم الهى که به هنگام خواندن این خطبه‏ها، علم و دانش از زبانش فرو مى‏ریخت، از میان مردم رفت و ظالمان و جباران بنى امیه که جز هوسهاى شیطانى و غرایز حیوانى چیزى را به رسمیّت نمى‏شناختند بر جاى او نشستند و سیل خون بى‏گناهان را جارى ساختند، مسلمانان فهمیدند، چه کسى را از دست داده‏اند، و چه خسارت عظیمى دامان آنها را گرفته است.

بنابر این تعبیر به «غدا» (فردا) همان گونه که ظاهر عبارت است نه اشاره به عالم برزخ است، نه قیامت، (آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته‏اند) بلکه اشاره به همان ایّام شوم و تلخ و تاریکى است که بعد از شهادت امیر مؤمنان علیه السّلام بر مسلمانان گذشت.

جمله «مرصد للتّلاقی» (کسى که آماده و منتظر ملاقات است) خواه به معنى ملاقات با فرشته مرگ باشد، یا پروردگار، نشان مى‏دهد که روح مقدّس على علیه السّلام پیوندى با این جهان مادى و زودگذر نداشت، بلکه پیوندش، با عالم بالا، با فرشتگان خدا و با ذات پاک پروردگار بود، و ضربت «ابن ملجم» را مقدمه‏اى براى این فوز عظیم و لقاى پروردگار «کعبه» مى‏دانست و جمله «فزت و ربّ الکعبة» شاهد گویاى آن است.

و اگر چند روزى بر طبق حکمت پروردگار روح پاکش در این قفس تن،

زندانى بود، و در کنار مردم دنیا مى‏زیست، هنگامى که این قفس شکسته شد، پر و بال گشود و به هواى کوى دوست پرواز نمود.

خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست

به هواى سر کویش پر و بالى بزنم!


1) «سند خطبه» مرحوم «کلینى» این خطبه را با کمى تفاوت در کتاب «کافى» جلد 1 صفحه 299 آورده و همچنین «مسعودى» در «مروج الذهب» به صورت مختصرتر و «ابن عساکر» در کتاب «مقتل امیر المؤمنین» و همگى بر این نظر اتفاق دارند که این خطبه بعد از ضربت «ابن ملجم» و قبل از شهادت مولا واقع شده است و از آن جا که در بخش نامه‏هاى «نهج البلاغه» نامه 23 قسمت مهمى از این خطبه آمده است نویسنده مصادر نهج البلاغه اسناد این خطبه را در آن جا ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 3 صفحه 247).

2) «مساق» مصدر میمى یا اسم مکان از مادّه «سوق» است و به معنى مقصدى است که انسان به آن مى‏رسد یا به تعبیر دیگر پایان راه است.

3) شرح نهج البلاغه «ابن میثم بحرانى» و «منهاج البرائه خویى» رحمه اللّه.

4) «اطردت» از مادّه «طرد» به معنى کنار زدن است و جمله «اطردت الأیام» مفهومش این است که روزها را یکى بعد از دیگرى کنار زدم.

5) «اصول کافى» جلد اوّل باب «ان الأئمه یعلمون متى یموتون» حدیث 4.

6) «خلاکم ذم» ضرب المثلى است در میان عرب، و مفهومش این است که نکوهشى بر شما نیست چرا که وظیفه خود را انجام داده‏اید. بعضى مى‏گویند نخستین کسى که این جمله را به کار برد «قصیر بن سعد» غلام «جزیمه» (یکى از شاهان عرب) بود که به دست مردى به نام «زباء» کشته شد. «قصیر» به خواهرزاده پادشاه گفت انتقام خون «جزیمه» را بگیر، او در پاسخ گفت من چگونه دسترسى به قاتل پیدا کنم او از عقاب آسمان هم گریز پاتر است. «قصیر» گفت: «اطلب و خلاک ذم؛ تو در مقام خونخواهى باش دیگر نکوهشى بر تو نخواهد بود» (هر چند دسترسى پیدا نکنى). (شرح نهج البلاغه بیهقى از علماى قرن ششم، صفحه 239 ذیل خطبه مورد بحث).

7) «لم تشردوا» از مادّه «شرد» (بر وزن سرد) به معنى پراکنده شدن و آواره گشتن است و در جمله بالا منظور این است که مادامى که از حق دور نشوید.

8) بقره، آیه 286.

9) طلاق، آیه 7.

10) اصول کافى، جلد 1 صفحه 47 حدیث 1.

11) اصول کافى، جلد 1 صفحه 11.

12) آل عمران، آیه 144.

13) «وطأه» به معنى جاى پا و محلّ قدم است و گاه به صورت کنایى به معنى فشار شدید بکار مى‏رود.

14) «مزلّه» از مادّه «زلل» (بر وزن ضرر) به معنى لغزش گرفته شده، و «مزلّه» یعنى لغزشگاه.

15) «تدحض» از «دحض» (بر وزن محض) نیز به معنى لغزش است.

16) «افیاء» جمع «فى‏ء» (بر وزن شى‏ء) به معنى سایه است.

17) «مهابّ» از مادّه «هبوب» به معنى وزش باد گرفته شده و «مهابّ» جمع «مهبّ» به معنى محل وزش بادهاست.

18) «متلفّق» به معنى قطعات به هم پیوسته است از مادّه «لفق» (بر وزن لفظ) به معنى به هم پیوستن قطعات چیزى است (قطعات پارچه، قطعات ابرها و مانند آن).

19) «عفا» از مادّه «عفو» به معنى رها ساختن و ترک نمودن، گرفته شده و از آن جا که رها ساختن چیزى سبب فرسودگى و پوسیدگى و اندراس مى‏شود در خطبه بالا و مانند آن به همین معنا (اندراس) آمده است.

20) «مخطّ» از مادّه «خطّ» به معنى محلّ خطوط است.

21) «خلاء» به معنى خالى بودن است.

22) «حراک» و حرکت به یک معناست.

23) «هدوّ» بر وزن «غلوّ» به معنى سکون و آرامش و یا عدم قدرت بر حرکت است.

24) «خفوت» به معنى سکون و باز ایستادن از حرکت است.

25) «اطراق» به معنى پایین انداختن چشم، به جهت ضعف پلکهاست.

26) «اطراف» جمع طرف (بر وزن شرف) به معنى اعضاى بدن است.

27) «مرصد» از مادّه «ارصاد» به معنى آماده و منتظر شدن گرفته شده است.