و من خطبة له علیه السّلام
از خطبههاى آن حضرت است که در آن، هدف از بعثت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله (و اهمیّت قرآن و بخشى از حوادث آینده) بیان شده است.
خطبه در یک نگاه
این خطبه از چند بخش تشکیل شده بخش اوّل، اشاره به اهداف بعثت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و نقش قرآن در هدایت مردم دارد.
در بخش دوّم امام علیه السّلام از فتنههاى آینده خبر مىدهد و از زمانى سخن مىگوید، که مردم غرق گناه و انواع آلودگىها مىشوند و قرآن را به فراموشى مىسپارند.
و در بخش سوّم، به همگان هشدار مىدهد و سرنوشت اقوام پیشین را که به انواع بلاها گرفتار شدند یادآور مىشود.
در بخش چهارم اندرزهاى بسیار مفید و مؤثرى براى مردم بیان مىفرماید.
و آنها را به پیروى قرآن و اهل بیت علیهم السّلام براى نجات از چنگال فساد دعوت مىکند.
بخش اوّل
فبعث اللّه محمّدا، صلّى اللّه علیه و آله، بالحقّ لیخرج عباده من عبادة الأوثان إلى عبادته، و من طاعة الشّیطان إلى طاعته، بقرآن قد بیّنه و أحکمه، لیعلم العباد ربّهم إذ جهلوه، و لیقرّوا به بعد إذ جحدوه، و لیثبتوه بعد إذ أنکروه. فتجلّى لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه بما أراهم من قدرته، و خوّفهم من سطوته، و کیف محق من محق بالمثلات. و احتصد من احتصد بالنّقمات!
ترجمه
خداوند محمّد صلّى اللّه علیه و آله را به حق مبعوث کرد تا بندگانش را از پرستش بتها به عبادت خویش دعوت کند، و از عبادت شیطان، به عبادت خود فراخواند (این دعوت الهى) به وسیله قرآنى انجام شد که آن را با بیانى روشن تبیین، و استوار کرده است، تا بندگان، پروردگار خویش را بشناسند، بعد از آن که او را نمىشناختند، و به او اقرار نمایند بعد از آن که او را انکار مىکردند و او را ثابت بدانند بعد از آن که او را نفى مىکردند.
خداوند سبحان در کتاب خویش بر بندگان تجلّى کرد و آشکار شد، بىآن که او را ببینند، بلکه این تجلى به وسیله آیات قدرتش بود که به آنان نشان داد و بندگان را از سطوت و غضب خویش بر حذر داشت، و چگونگى نابودى اقوام طغیانگر و درو شدنشان به وسیله عقوبتها و کیفرها را به آنها ارائه کرد.
شرح و تفسیر
تجلى خداوند بر بندگان در قرآن
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه- همان گونه که شارح بحرانى بیان کرده- نخست اشاره به بعثت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىکند و بعد، اهداف بعثت را شرح مىدهد و سپس به وسیلهاى که از آن براى وصول به این هدف استفاده کرد، یعنى قرآن مجید اشاره مىفرماید. مىگوید: «خداوند محمّد صلّى اللّه علیه و آله را به حق مبعوث کرد تا بندگانش را از پرستش بتها به عبادت خویش دعوت کند و از اطاعت شیطان به اطاعت خود فرا خواند» (فبعث اللّه محمّدا، صلّى اللّه علیه و آله، بالحقّ لیخرج عبادة من عبادة الأوثان إلى عبادته، و من طاعة الشّیطان إلى طاعته).
چه تعبیر گویا و زیبا و فشردهاى در مورد هدف بعثت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله، تعبیرى که بر دو اصل استوار است: نخست رها کردن عبودیت و پرستش بتها و تمسّک به توحید در عبادت یعنى عبادت پروردگار، و دیگر رها ساختن از اطاعت شیطان و تمسّک جستن به اطاعت پروردگار.
درست است که اطاعت شیطان نیز نوعى بتپرستى است و بنابر این داخل در مفهوم جمله اوّل یعنى «عبادة الأوثان» است ولى تقابل این دو جمله با یکدیگر نشان مىدهد که عبادت در معنى خاص خود، یعنى پرستش، به کار رفته است و منظور از اطاعت شیطان، پیروى از فرمان اوست به پرستش. به هر حال «اوثان» (بتها) و شیطان در این دو جمله مفهوم وسیع و گستردهاى دارد که هر گونه معبودى غیر از خدا را شامل مىشود، و شیاطین انس و جن را در بر مىگیرد.
بنابر این تسلیم در برابر حاکمان ظالم، و اطاعت فرمان آنها و تن دادن به
استعمار و استثمار خودکامگان، و پذیرش قوانین غیر الهى، همه، در مفهوم این جملهها داخل است و هدف بعثت این بود که انسان را از تمام آنها رهایى بخشد.
مرحوم «کلینى» در «کافى» جملههاى بالا را به این صورت نقل کرده است: «إنّ اللّه تبارک و تعالى بعث محمّدا صلّى اللّه علیه و آله بالحقّ لیخرج عباده من عبادة عباده إلى عبادته و من عهود عباده إلى عهوده و من طاعة عباده إلى طاعته و من ولایة عباده إلى ولایته؛ خداوند محمّد صلّى اللّه علیه و آله را به حق مبعوث کرد، تا بندگانش را از عبادت بندگان خارج سازد و به عبادت خویش فرا خواند، و از پیمانهاى بندگانش به پیمانهاى خودش، و از اطاعت بندگانش به اطاعت خودش و از پذیرش ولایت بندگانش، به ولایت خودش دعوت نماید».
این تعبیرات، گواه تفسیرى است که براى خطبه بالا ذکر کردیم(2)
به این ترتیب امام علیه السّلام هدف اصلى بعثت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله که بقیه اهداف به آن باز مىگردد در چند جمله کوتاه بیان فرموده، و هر گونه ابهام را زدوده است.
در ادامه این سخن به ابزار و وسیله نیل به این هدف عالى اشاره کرده مىفرماید: «این دعوت الهى به وسیله قرآنى انجام شد که آن را با بیانى روشن تبیین کرده و استوار گردانیده است، تا بندگان، پروردگار خود را بشناسند بعد از آن که او را نمىشناختند و به او اقرار نمایند بعد از آن که او را انکار مىکردند، و او را ثابت بدانند بعد از آن که او را نفى مىکردند». (بقرآن قد بیّنه و أحکمه، لیعلم العباد ربّهم إذ جهلوه، و لیقرّوا به بعد إذ جحدوه، و لیثبتوه بعد إذ أنکروه).
بىشک مشرکان عرب به خدا ایمان داشتند و به او اعتراف مىکردند، خالق آسمان و زمینش مىشمردند و بتها را شفیعان در گاهش مىدانستند ولى، این اعتقاد که آلوده به شرک بود هیچ ارزشى نداشت، خداوند پیامبر خویش را
فرستاد تا علف هرزههاى شرک و بتپرستى را از بوستان فکر و روح آنها بر کند و توحید و خدا پرستى را جلوهگر سازد و این در واقع کار همه انبیا و پیامبران الهى بود که توحید را از آلودگى به شرک پاک مىکردند.
و در ادامه این سخن به معرفى قرآن و آثار سازنده آن در فکر و عمل پرداخته مىگوید: «خداوند سبحان! در کتاب خویش بر بندگان تجلى کرد، و آشکار شد، بى آن که او را ببینند بلکه این تجلى به وسیله آیات قدرتش بوده که به آنان ارائه کرده است» (فتجلّى(3) لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه بما أراهم من قدرته).
این سخن اشاره به آیات توحید و بیان اسما و صفات خداوند است که دقت در آنها چنان در انسان اثر مىگذارد که گویى خدا را مىبیند، آرى مىبیند اما با چشم دل نه با چشم سر.
بعضى احتمال دادهاند: منظور از «کتاب» در این جا، کتاب آفرینش و جهان تکوین است که مملوّ از آثار و نشانههاى خداست که بر هر چه نظر کنیم سیماى او مىبینیم و سرهاى سرافرازان را در پاى او مشاهده مىکنیم(4) ولى با توجه به این که در جمله قبل، اشاره به قرآن شده و در جمله بعد اشاره به انذارهاى الهى آمده است این معنا بعید به نظر مىرسد و به یقین منظور از کتاب همان قرآن مجید است.
و از آن جا که تجلى پروردگار به وسیله آیات قرآنى ممکن است این توهم را
ایجاد کند که خداوند را مىتوان با چشم سر دید بلافاصله مىفرماید این تجلّى بدون رؤیت با چشم ظاهر است.
در جمله بعد اشاره به بخش دیگرى از آیات قرآن که آیات انذار و تخویف است کرده مىفرماید: «خداوند بندگان را از سطوت و غضب خویش بر حذر داشته» (و خوّفهم من سطوته).
و در بخش آخر به آیات گسترده که از سرگذشت دردناک اقوام پیشین خبر مىدهد و درسهاى عبرتى را که در آن است یاد آورى کرده مىفرماید: «و چگونگى نابودى اقوام طغیانگر و درو شدنشان را به وسیله عقوبتها و کیفرها به آنها نشان داد». (و کیف محق(5) من محق بالمثلات(6) و احتصد(7) من احتصد بالنّقمات).
این احتمال نیز در تفسیر جملههاى بالا وجود دارد که خداوند خود را در کتاب خویش به مجموعه این موارد (آیات قدرت، تخویف از سطوت و سرگذشت دردناک اقوام گنهکار) نشان داده است.
—
چگونگى جلوههاى خدا در قرآن
همان گونه که در جاى جاى کتاب آفرینش در آیات آفاقى و انفسى در آسمان و زمین، در بزرگترین منظومهها و کرات آسمانى، و در کوچکترین ذرات وجود ما آثار عظمت و قدرت خدا جلوهگر است و به گفته شاعر:
هر گیاهى که از زمین روید
وحده لا شریک له گوید
و یا به گفته دیگرى که در حال مکاشفه بود:
مست افتادم و در آن مستى
به زبانى که شرح آن نتوان
این سخن مىشنیدم از اعضا
همه، حتى الورید و الشریان
که یکى هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو
همچنین در لابهلاى آیات قرآن جلوههاى ذات او آشکار است آن جا که سخن از نشانههایش در آسمان و زمین مىگوید، و آن جا که شرح نعمتهاى بهشت و نقمتهاى دوزخ را مىدهد، آن جا که از قدرت باهرهاش در آفرینش سخن به میان مىآورد و آن جا که از صفات جلال و جمال و رحمانیّتش پرده بر مىدارد، در همه این آیات جلوههاى ذات پاکش نمایان است.
و به گفته بعضى از بزرگان، بیشترین مکاشفات آنها به هنگام تلاوت آیات قرآن و تدبّر در مفاهیم آن روى داده است.
آرى جمال دل آراى خدا را با چشم سر نتوان دید ولى با چشم دل در لابهلاى آیات قرآن مىتوان مشاهده کرد، چه خوب است که گاهى نظر به عالم آفرینش بیفکنیم و در اسرار عالم هستى بیندیشیم، سپس قرآن را باز کنیم و همان آیات تکوینى را در کتاب تدوین بخوانیم.
به یقین اگر صد هزار چشم داشته باشیم، صدها هزار جلوه او را مشاهده مىکنیم و به گفته شاعر:
با صد هزار جلوه برون آمدى که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
بخش دوّم
و إنّه سیأتی علیکم من بعدی زمان لیس فیه شیء أخفى من الحقّ، و لا أظهر من الباطل، و لا أکثر من الکذب على اللّه و رسوله؛ و لیس عند أهل ذلک الزّمان سلعة أبور من الکتاب إذا تلی حقّ تلاوته. و لا أنفق منه إذا حرّف عن مواضعه؛ و لا فی البلاد شیء أنکر من المعروف، و لا أعرف من المنکر! فقد نبذ الکتاب حملته، و تناساه حفظته: فالکتاب یومئذ و أهله طریدان منفیّان، و صاحبان مصطحبان فی طریق واحد لا یؤویهما مؤو. فالکتاب و أهله فی ذلک الزّمان فی النّاس و لیسا فیهم، و معهم و لیسا معهم! لأنّ الضّلالة لا توافق الهدى، و إن اجتمعا. فاجتمع القوم على الفرقة، و افترقوا على الجماعة، کأنّهم أئمّة الکتاب و لیس الکتاب إمامهم، فلم یبق عندهم منه إلّا اسمه، و لا یعرفون إلّا خطّه و زبره. و من قبل ما مثّلوا بالصّالحین کلّ مثلة، و سمّوا صدقهم على اللّه فریة، و جعلوا فی الحسنة عقوبة السّیّئة.
ترجمه
(آگاه باشید) به زودى بعد از من زمانى فرا خواهد رسید، که چیزى پنهانتر از حق و آشکارتر از باطل و فراوانتر از دروغ بر خدا و پیامبرش نخواهد بود، و نزد مردم آن زمان کالایى کسادتر از قرآن یافت نشود، هر گاه آن را درست تلاوت و تفسیر کنند، و نه پر رونقتر از قرآن هر گاه از معنى اصلیش تحریف گردد (و طبق دلخواه تفسیر شود).
در شهرها چیزى ناشناختهتر از معروف و نیکى و شناختهتر از منکرات نخواهد بود (تا آن جا که) حاملان قرآن، قرآن را به کنارى مىافکنند و حافظانش آن را به فراموشى مىسپارند آن روز قرآن و پیروانش هر دو از میان مردم رانده و تبعید شوند. آن دو همگام و همراه با یکدیگر و در یک جاده حرکت مىکنند ولى کسى پناهشان نمىدهد چرا که گمراهى با هدایت موافق نیست هر چند در کنار هم باشند.
(در آن روز) مردم بر تفرقه و پراکندگى اتحاد کنند و از اجتماع و وحدت پراکنده شوند گویى آنها پیشوایان کتاب خدا هستند و قرآن پیشواى آنها نیست.
(آن روز) چیزى از قرآن نزد آنها نمىماند جز نامش، و از آن جز خطوط و حروفش را نمىشناسند، و پیش از این (براى برداشتن موانع از سر راه) صالحان و نیکوکاران را به انواع کیفرها مجازات کنند (تا کسى به اعمال ننگین آنها اعتراض نکند آرى) صدق و راستى نیکان را افترا و دروغ بر خدا نامند و براى اعمال نیک کیفر گناه قرار دهند!
شرح و تفسیر
از قرآن جز اسمى باقى نمىماند!
امام علیه السّلام به دنبال سخنان بلند و بالایى که در بخش اوّل، راجع به ظهور اسلام، اهداف مقدّس پیامبر گرامى صلّى اللّه علیه و آله و آثار روح پرور قرآن مجید بیان فرمود، در این بخش از زمانى سخن به میان مىآورد که در آینده نه چندان دور، اوضاع دگرگون مىگردد، و زحمات و آثار پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در مخاطره قرار مىگیرد، به تمام اهل ایمان هشدار مىدهد که مراقب خطرات عظیمى که در پیش است باشند.
در آغاز وضع آن زمان را در هفت جمله کوتاه و گویا چنین بیان مىفرماید:
(آگاه باشید!) «به زودى، بعد از من، زمانى فرا خواهد رسید که چیزى پنهانتر از حق، و آشکارتر از باطل، و فراوانتر از دروغ بر خداوند و پیامبرش نخواهد بود! (و إنّه سیأتی علیکم من بعدی زمان لیس فیه شیء أخفى من الحقّ، و لا أظهر من الباطل، و لا أکثر من الکذب على اللّه و رسوله).
«و نزد مردم آن زمان کالایى کسادتر از قرآن یافت نشود، هر گاه آن را درست تلاوت (و تفسیر) کنند، و نه پر رونقتر از قرآن، هرگاه از معنى اصلیش تحریف گردد (و طبق دلخواه تفسیر شود)» (و لیس عند أهل ذلک الزّمان سلعة(8) أبور(9) من الکتاب إذا تلی حقّ تلاوته. و لا أنفق(10) منه إذا حرّف عن مواضعه).
(و از آن مصیبت بارتر این که:) «در آن زمان در شهرها چیزى ناشناختهتر از معروف و نیکى، و آشکارتر از منکرات، نخواهد بود (تا آن جا که) حاملان قرآن، قرآن را به کنارى افکنند و حافظانش، آن را به فراموشى سپارند» (و لا فی البلاد شیء أنکر من المعروف، و لا أعرف من المنکر! فقد نبذ الکتاب حملته، و تناساه(11) حفظته).
آرى ابرهاى تیره و تار جاهلیّت بار دیگر در فضاى اسلام آشکار مىشود و چهره تابناک آفتاب نبوت و قرآن را مىپوشاند، همه چیز دگرگون و واژگون مىگردد و حقایق اسلام به دست فراموشى سپرده مىشود، بازماندگان سران
شرک و کفر و بتپرستى، بر حکومت اسلامى مسلط مىشوند، و مردم گرفتار تاریکى جهل و جور و ستم مىشوند.
در این که: امام علیه السّلام به چه زمانى اشاره مىکند؟ آیا زمان خاصى منظور است؟ یا سخنش مفهوم عام دارد و زمانهاى مختلف را- حتى عصر ما را نیز- شامل مىشود؟ در میان مفسّران نهج البلاغه گفتگوست و هر کدام راهى را پیمودهاند.
ولى با توجه به جمله «سیأتی» که معمولا خبر از آینده نزدیک مىدهد، و تعبیر «علیکم» و «من بعدی» که خبر از درک مخاطبینش نسبت به آن دارد، به نظر مىرسد اشاره به دوران سیطره «بنى امیه»: «معاویه»، «یزید» و دیگر حکام آنها که تمام این اوصاف بر آن منطبق است باشد.
آرى، آنها بودند که حق را چنان مخفى کردند که اگر کسى از آن حمایت مىکرد سرش بالاى نیزه بود، یا تنش بالاى دار. کذّابین و وضاعین حدیث و متملّقان چاپلوس که درباره «بنى امیه» و حامیان آنها جعل حدیث مىکردند و به مداحى مىپرداختند بازارشان رونق گرفت، منکرات همه جا آشکار شد و معروف به دست فراموشى سپرده شد. البتّه انکار نمىکنیم که این جریان در زمانهاى دیگر و حتى در عصر ما رخ داده و مىدهد و همه آنها از اصول واحد شناخته شدهاى پیروى مىکنند، ولى منظور امام علیه السّلام در جملههاى بالا عصر تاریک و ظلمانى «بنى امیه» است.
امام علیه السّلام در ادامه این سخن به وضع قرآن و طرفدارانش در آن زمان تاریک مىپردازد و در واقع علت بدبختى مردم آن زمان را که همان فاصله گرفتن از قرآن است، با بیانى زیبا و گویا شرح مىدهد مىفرماید: «در آن روز قرآن و پیروانش هر دو از میان مردم رانده و تبعید شوند، آن دو (قرآن و پیروانش) و همگام و همراه یکدیگر، و در یک جادّه حرکت مىکنند ولى کسى پناهشان
نمىدهد» (فالکتاب یومئذ و أهله طریدان(12) منفیّان(13)، و صاحبان مصطحبان فی طریق واحد لا یؤویهما(14) مؤو).
و در ادامه این سخن تاکید مىفرماید که: «قرآن و اهلش در آن زمان در میان مردمند اما در میان آنها نیستند، با آنها هستند ولى با آنها نیستند!» (فالکتاب و أهله فی ذلک الزّمان فی النّاس و لیسا فیهم، و معهم و لیسا معهم).
آرى قرآن را بر فراز منابر و در خانهها مىخوانند، مىبوسند و گرامى مىدارند ولى در زندگى فردى و اجتماعى آنها اثرى از تعلیمات و مفاهیم قرآن نیست. از قرآن به پوستى قناعت کرده و مغز را رها ساختهاند، الفاظ را گرفته و معانى را پشت سرافکندهاند.
سپس به دلیل آن پرداخته مىفرماید: «این به خاطر آن است که گمراهى با هدایت موافق نیست، هر چند در کنار هم قرار گیرند» (لأنّ الضّلالة لا توافق الهدى، و إن اجتمعا).
آرى گمراهان به راه خود مىروند و هدایت و هوادارانش به راه خود، هر چند در ظاهر در کنار هم باشند و در ادامه، به دلیل دیگرى از دلایل مهم بدبختى آنان پرداخته مىافزاید: (در آن روز) «مردم بر تفرقه و پراکندگى اتحاد کنند و از اجتماع و وحدت پراکنده شوند، گویى آنها پیشوایان کتاب خدا هستند و قرآن پیشواى آنها نیست!» (فاجتمع القوم على الفرقة، و افترقوا على الجماعة، کأنّهم أئمّة الکتاب و لیس الکتاب إمامهم).
و به تعبیر دیگر، اتفاق کردند بر این که اتفاق نکنند این پراکندگى سبب شده است که هر کدام قرآن را به میل خود تفسیر کنند یا به تعبیر دیگر، اساس کار خود را بر تفسیر به رأى بگذارند. آیاتى که موافق میلشان است بگیرند و آنچه موافق هوسهاى آنها نیست چنان توجیه کنند که با آن سازگار باشد، به جاى این که قرآن را پیشواى خود قرار دهند، خود پیشواى قرآن مىشوند، و این جا است که نه تنها از قرآن بهرهاى نمىبرند بلکه آن را توجیه کننده گمراهى و ضلالت خویش قرار مىدهند و از این طریق بر گمراهى خویش مىافزایند.
و در آخرین سخن درباره سرنوشت قرآن در آن عصر و زمان، تعبیر جالبى مىفرماید که از آن بهتر تصور نمىشود، مىفرماید: «در آن روز از قرآن نزد آنها، چیزى جز نامش نمىماند، و از آن، جز خطوط و حروفش را نمىشناسند!» (فلم یبق عندهم منه إلّا اسمه، و لا یعرفون إلّا خطّه و زبره(15)).
چه بسا قرآن را با زیباترین خطوط بنویسند، و اطراف صفحات و جلدها را تذهیب کنند و شاهکارهاى هنرى در این زمینه بیافرینند، و قرآنها دست به دست بگردد، و در مساجد با صداى آهسته و بلند به صورت فردى و جمعى تلاوت شود، ولى از محتواى قرآن در میان آنها خبرى نباشد، درست مثل این که داروى شفا بخشى را در شیشههاى زیبا قرار دهند و در ورقهاى زرین بپیچند، اما هیچ کس براى درمان بیماریش از آن دارو نخورد.
در این جا این سؤال پیش مىآید که آیا صالحان و مؤمنان و طرفداران قرآن در آن زمان خاموشند؟ گویا امام علیه السّلام در آخرین جملههاى این فراز ناظر به پاسخ این سؤال است، مىفرماید: «آنها پیش از این صالحان و نیکوکاران را به انواع کیفرها مجازات کنند (و همه را تار و مار نمودند تا مانعى بر سر راه
خودکامگىهاى آنان نباشد، آرى،) صدق و راستى نیکان را، افترا و دروغ بر خدا نامیدند. و براى اعمال نیک، کیفر گناه قرار دادند!» (و من قبل ما مثّلوا(16) بالصّالحین کلّ مثلة، و سمّوا صدقهم على اللّه فریة(17)، و جعلوا فی الحسنة عقوبة السّیّئة).
این سخن اشاره به تاریخ ننگین «بنى امیه» است که در آغاز کار صالحان و پاکان و نیکان را که مزاحم خود مىدیدند به بدترین وجهى از میان برداشتند تا آن جا که به گفته بعضى از بزرگان، «معاویه» چهل هزار نفر از مهاجران و انصار و فرزندان آنها را کشت و فرزندش «یزید» با امام حسین علیه السّلام و یارانش در کربلا جنایاتى روا داشت که نیاز به بیان ندارد.
«عبد الملک» و فرماندارش «حجاج» آن قدر از مردم «عراق و حجاز» کشتند که حساب ندارد(18) و به این ترتیب هر صداى حقى را خاموش و هر زبان حقگویى را بریدند و جادّهها را براى پیاده کردن افکار و امیال خود هموار ساختند.
—
نکتهها
تاریکترین دوران تاریخ اسلام
بىشک دوران حکومت «بنى امیه» از تاریکترین دورانهایى است که بر
امّت اسلامى گذشت، حاکمان «بنى امیه» از «معاویه» گرفته تا آخرین نفر که «مروان حمار» بود در این سه خصلت مشترک بودند: بىرحمى و قساوت فوق العاده، عشق و علاقه به حکومت به هر قیمتى که ممکن شود، و روح انتقام جویى.
به همین دلیل آنها حق و عدالت، شرف و انسانیّت، و همه چیز را در پاى ادامه حکومت ننگین خود قربانى کردند و ظلم و ستمهایى روا داشتند که در تاریخ بىنظیر بود.
آنها براى فراهم کردن زمینه خودکامگى خویش، زبان حق گویان را بریدند، صحابه مخلص و مبارز پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را یا کشتند، یا تبعید کردند، یا خانهنشین نمودند و این همان چیزى است که امام علیه السّلام در جملههاى اخیر بخش بالا از این خطبه به آن اشاره فرموده است.
ولى مهمترین پناهگاه امت اسلامى و بزرگترین مانع بر سر راه آنها قرآن بود قرآن که اعلان جنگ به ظالمان و ستمگران مىداد و خودکامگان را مرتّبا تهدید مىکرد، و مقیاس و معیارى براى شناخت حکومت اسلامى از حکومتهاى غاصب و ظالم و کفر آلود بدست مىداد.
آنها براى بر داشتن این مانع از سر راه خود گروهى عالم نماى مزدور را در اختیار گرفتند تا قرآن را به میل آنها تفسیر کنند، و آیات آن را شاهد حقانیّت این بیگانگان از قرآن، و بىخبران از خدا معرفى کنند و از کسى که مىخواست قرآن را آن گونه که هست، تلاوت و تفسیر کند مانع مىشدند و به این ترتیب از قرآن جز خط و رسم و نامى باقى نماند و همچون یک زندانى که در زندان مخوف انفرادى گرفتار شود از دسترس افکار مردم دور نگه داشته شد و این همان چیزى است که امام علیه السّلام دقیقا در خطبه بالا به آن اشاره فرموده است.
در روایات اسلامى آمده است «معاویه» هنگامى که به «مدینه» آمد از کنار مجلسى از بزرگان قریش، عبور کرد، هنگامى که او را دیدند همه (از ترس) برخاستند جز «ابن عباس»، «معاویه» گفت: ابن عباس! چرا مثل دیگران برنخاستى؟ حتما کینههاى جنگ «صفّین» مانع شد؟ تو از این کار طرفى نمىبندى زیرا «عثمان» مظلوم کشته شد، (و ما به خاطر او قیام کردیم) «ابن عباس» گفت: «عمر بن خطاب» نیز مظلوم کشته شد، (چرا براى او فریاد نکشیدى) «معاویه» گفت: «عمر» به دست کافرى کشته شد، «ابن عباس» گفت پس «عثمان» را چه کسانى کشتند؟ «معاویه» گفت: مسلمانان، «ابن عباس» گفت: این دلیل روشنى بر ضدّ توست.
«معاویه» گفت: به هر حال ما به همه جا نوشتهایم که هیچ کس حق ندارد فضایل على و اهل بیتش را بازگو کند، زبانت را نگهدار.
«ابن عباس» گفت: اى «معاویه!» ما را از قرائت قرآن نهى مىکنى؟ «معاویه» گفت نه، «ابن عباس» گفت: از تفسیر آن نهى مىکنى؟ «معاویه» گفت: آرى، بخوان و لکن از معنى آن و آنچه مقصود خداوند بوده است سخن مگو!
سخن در میان «ابن عباس» و «معاویه» به درازا کشید، سرانجام «معاویه» گفت: قرآن را بخوانید و تفسیر کنید اما در مورد آیاتى که فضیلت شما اهل بیت را بیان مىکند سکوت اختیار کنید سپس افزود: اى ابن عباس! اگر این گونه آیات را نیز مىخواهى بخوانى پنهانى بخوان که هیچ کس از تو نشنود.
سپس «معاویه» به محل اقامت خود بازگشت و دستور داد صد هزار درهم براى «ابن عباس» ببرند (به این ترتیب تهدید را با تطمیع همراه ساخت تا به
هر قیمتى ممکن است دهان حقگوى ابن عباس را ببندد(19)).
اینها همان چیزى است که امام علیه السّلام دقیقا در خطبه بالا به آن اشاره فرموده است.
درباره جنایات «بنى امیه» و شناسائى دقیق آنها از نظر قرآن و احادیث اهل سنّت و اعمالى که براى مسخ و تحریف معارف اسلامى انجام دادند به جلد سوّم همین کتاب صفحه 243 تا 253 مراجعه فرمایید.
—
تاریخ تکرار مىشود
آنچه در این خطبه درباره عصر تاریک حکومت امویان بیان شده که از قرآن جز خط و رسمى باقى نمىماند منحصر به آن زمان نیست و با نهایت تأسف بارها در نقاط مختلف تکرار شده، هر چند به شدت دوران حکومت «بنى امیه» نبوده است، حتى در عصر و زمان خود نیز نمونههایى از آن را مىبینیم.
در کلمات قصار حضرت، تعبیرى دیده مىشود که شاید فراگیرتر از تعبیر بالا است مىفرماید: «یأتی على النّاس زمان لا یبقى فیهم من القرآن إلّا رسمه و من الإسلام إلّا اسمه و مساجدهم یؤمئذ عامرة من البناء، خراب من الهدى، سکّانها و عمّارها شرّ أهل الأرض منهم تخرج الفتنة و إلیهم تأوى الخطیئة؛ بر مردم روزگارى خواهد آمد که در بین آنان از قرآن جز خطوطش، و از اسلام جز نامش، باقى نماند. مساجدشان در آن زمان از جهت بنا و ساختمان، آباد، امّا از جهت هدایت، خراب است. ساکنان و آباد کنندگان آن بدترین مردم روى زمینند، فتنه و فساد از آنان بر مىخیزد و خطاها در آنها لانه مىکند»(20)
بخش سوّم
و إنّما هلک من کان قبلکم بطول آمالهم و تغیّب آجالهم، حتّى نزل بهم الموعود الّذی تردّ عنه المعذرة، و ترفع عنه التّوبة، و تحلّ معه القارعة و النّقمة.
ترجمه
آنها که پیش از شما بودند تنها به جهت آرزوهاى طولانى و پنهان بودن (و فراموش کردن) سر آمد زندگیشان، گمراه و هلاک نشدند، و این (طول امل و غفلت و بىخبرى از پایان زندگى) همچنان ادامه یافت تا مرگشان فرا رسید، همان مرگى که به هنگام فرا رسیدنش عذرها پذیرفته نمىشود، و درهاى توبه بسته مىشود و مصیبتهاى سخت و مجازاتها با آن فرا مىرسد.
شرح و تفسیر
عامل بدبختى انسانها
در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به همگان هشدار مىدهد که تاریخ امم پیشین را مطالعه کنند، و درباره عوامل بدبختى آنها بیندیشند، و درس عبرت گیرند، مىفرماید: «آنها که پیش از شما بودند تنها به جهت آرزوهاى طولانى و پنهان بودن (و فراموش کردن) سر آمد زندگیشان، گمراه و هلاک شدند، و این (طول امل و غفلت و بىخبرى از پایان زندگى،) همچنان ادامه یافت تا مرگشان فرا رسید» (و إنّما هلک من کان قبلکم بطول آمالهم و تغیّب آجالهم، حتّى نزل بهم الموعود).
منظور از هلاکت در جمله «و إنّما هلک» به گفته جمعى از مفسران «نهج البلاغه»، هلاکت معنوى یعنى گمراهى است که نتیجه آن عذاب اخروى مىباشد.
ولى بعید نیست که هم هلاکت معنوى و اخروى، و هم هلاکت مادى و دنیوى را شامل بشود یعنى آرزوهاى دور و دراز و فراموش کردن پایان زندگى، و غرق شدن در شهوات، هم آخرت آنها را تباه کرد و هم قدرت و عظمت آنها را در دنیا بر باد داد و سرانجام آنها را گرفتار انواع عذابهاى دنیوى مانند «طوفان قوم نوح» زمین لرزههاى «قوم لوط» و صاعقههاى آسمانى اقوام دیگر.
آرى طول امل که یکى از آثار آن «تغیّب آجال» (به فراموشى سپردن سر آمد زندگى) است، از بزرگترین دشمن سعادت انسانهاست چرا که حجاب ضخیمى در برابر دید عقل انسان مىافکند و هوا و هوس را بر وجود او حاکم مىسازد، و او را غرق انواع گناهان و معاصى خطرناک مىکند، این همان چیزى است که در حدیث معروف پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السّلام آمده است: «و امّا طول الأمل فینسی الآخرة؛ آرزوهاى دراز، آخرت را به فراموشى مىسپارد»(21)
از جمله «حتّى نزل بهم الموعود؛ تا زمانى که وعده الهى یعنى مرگ آنها فرا رسد»، چنین بر مىآید که این افراد در آن لحظه بیدار مىشوند، آرى بیدار مىشوند ولى این بیدارى براى آنها سودى ندارد و لذا امام علیه السّلام مىفرماید: «همان مرگى که به هنگام فرا رسیدنش عذرها پذیرفته نمىشود و درهاى توبه بسته مىشود و مصائب سخت و مجازاتها با آن فرا مىرسد» (الّذی تردّ عنه المعذرة، و ترفع عنه التّوبة، و تحلّ معه القارعة(22)
و النّقمة(23)).
آرى سرچشمه همه آن جنایتها و خلاف کاریها که در بخش پیشین از این خطبه، بیان شد حبّ دنیا و طول امل و به فراموشى سپردن سر پایان زندگى است، پایانى که راه بازگشت، در آن نیست و جبران خطاهاى گذشته در آن ممکن نباشد.
بخش چهارم
أیّها النّاس، إنّه من استنصح اللّه وفّق، و من اتّخذ قوله دلیلا هدی «لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ»؛ فإنّ جار اللّه آمن، و عدوّه خائف؛ و إنّه لا ینبغی لمن عرف عظمة اللّه أن یتعظّم، فإنّ رفعة الّذین یعلمون ما عظمته أن یتواضعوا له، و سلامة الّذین یعلمون ما قدرته أن یستسلموا له. فلا تنفروا من الحقّ نفار الصّحیح من الأجرب، و الباری من ذی السّقم. و اعلموا أنّکم لن تعرفوا الرّشد حتّى تعرفوا الّذی ترکه، و لن تأخذوا بمیثاق الکتاب حتّى تعرفوا الّذی نقضه، و لن تمسّکوا به حتّى تعرفوا الذی نبذه. فالتمسوا ذلک من عند أهله، فإنّهم عیش العلم، و موت الجهل. هم الّذین یخبرکم حکمهم عن علمهم، و صمتهم عن منطقهم، و ظاهرهم عن باطنهم؛ لا یخالفون الدّین و لا یختلفون فیه؛ فهو بینهم شاهد صادق، و صامت ناطق.
ترجمه
اى مردم! آن کس که از خداوند نصیحت بپذیرد، موفق مىشود، و آن کس که سخن او را دلیل و راهنماى خویش قرار دهد، به استوارترین راه هدایت مىگردد؛ زیرا کسى که به خدا پناه برد در امان است و دشمن خدا همواره خائف و ترسان، و آن کس که عظمت خدا را شناخته، سزاوار نیست خود را بزرگ شمرد؛ زیرا بزرگى کسانى که از عظمت خدا آگاهند در این است که در برابر او متواضع باشند، و سلامت آنان که از قدرت (بىانتهاى) او با خبرند این است که
در مقابل او تسلیم باشند. حال که چنین است، از حق فرار نکنید آن گونه که شخص سالم از مبتلا به بیمارى جرب، فرار مىکند، و تندرست از مریض گریزان است.
بدانید! شما هرگز راه حق را نخواهید یافت، مگر این که ترک کنندگان آن را بشناسید، و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر این که از کسى که آن پیمان را شکسته است آگاه شوید، و هرگز به قرآن تمسّک نخواهید جست، مگر این که به کسانى که آن را دور افکندهاند پى ببرید.
این (آگاهىها) را از اهلش بیاموزید، چرا که آنها حیات علم و مرگ جهلند آنها هستند که حکمشان، شما را از علمشان آگاه مىسازد، و سکوتشان از منطقشان، و ظاهرشان از باطنشان.
آنها نه با دین خدا مخالفت مىکنند و نه در آن اختلاف دارند. قرآن در میان آنها شاهدى صادق است و خاموشى سخنگو (و تمام علوم قرآن نزد آنهاست).
شرح و تفسیر
راه نجات
در بخشهاى قبل، امام علیه السّلام از گروهى گمراه و خودکامه سخن گفت که همه حقایق را دگرگون ساختند و آلوده بدترین جنایات شدند، سپس مرگشان فرا رسید و بى آن که راه توبه به سوى آنها باز باشد به سراى دیگر شتافتند و گرفتار مجازات الهى شدند.
امام علیه السّلام در این بخش، راه نجات را نشان مىدهد تا دیگران گرفتار آن سرنوشت نکبت بار نشوند.
نخست مىفرماید: «اى مردم آن کس که از خداوند نصیحت بپذیرد، (و اطاعت فرمانش کند) موفّق مىشود و آن کس که سخن او را دلیل و راهنماى خویش قرار دهد، به استوارترین و مستقیمترین راه هدایت مىگردد» (أیّها النّاس، إنّه من استنصح اللّه وفّق، و من اتّخذ قوله دلیلا هدی «لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ»).
آرى این نخستین گام براى هدایت به سوى حق و راه مستقیم است.
و به دنبال آن به ذکر دلیل پرداخته مىفرماید: «زیرا کسى که به خدا پناه آورد در امان است و دشمن خدا همواره خائف و ترسان است» (فإنّ جار اللّه آمن، و عدوّه خائف).
در گام بعد، براى این که مردم به نصایح الهى گوش فرا دهند و باد کبر و غرور از سر بیرون کنند و تسلیم فرمانش باشند، مىافزاید: «و آن کس که عظمت خدا را شناخته سزاوار نیست خود را بزرگ شمرد، زیرا بزرگى کسانى که از عظمت خدا آگاهند، در این است که در برابر او متواضع باشند، و سلامت آنان که از قدرت (بى انتهاى) او با خبرند این است که در برابرش تسلیم گردند!» (و إنّه لا ینبغی لمن عرف عظمة اللّه أن یتعظّم، فإنّ رفعة الّذین یعلمون ما عظمته أن یتواضعوا له، و سلامة الّذین یعلمون ما قدرته أن یستسلموا له).
اشاره به این که: آنها که باد غرور و تکبر در سر دارند از عظمت خدا غافلند و آنها که به قدرت خویش مىنازند از قدرت خدا آگاه نیستند، آن کس که عظمت و قدرت خدا را بداند مىفهمد که ما در برابر او هیچ هستیم، با این حال، کبر و غرور و قدرت نمایى مفهومى ندارد.
سپس در یک نتیجهگیرى مىفرماید: «حال که چنین است از حق فرار نکنید آن گونه که شخص سالم از مبتلا به بیمارى جرب فرار مىکند و شخص
تندرست از مریض گریزان است» (فلا تنفروا من الحقّ نفار الصّحیح من الأجرب، و الباری(24) من ذی السّقم).
اشاره به این که: سلامت و سعادت شما در پیروى حق است و گرایش به باطل، نوعى بیمارى و ناتندرستى، ولى مع الاسف! گروهى گمراه، چنان از حق مىگریزند که گویى از فرد مبتلا به بیمارى سرایت کننده فرار مىکنند. یا به گفته قرآن ««کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ»؛ آنها از حق گریزانند، گویى گورخران رمیدهاند که از مقابل شیرى فرار کردهاند»(25)
سپس امام علیه السّلام در گام دیگرى براى هدایت مخاطبان به سوى حق و دور ساختن از باطل راه روشنى را پیشنهاد مىکند و مىفرماید «بدانید شما هرگز راه حق را نخواهید شناخت مگر آن که ترک کنندگان آن را بشناسید، و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر این که از کسى که آن پیمان را شکسته است آگاه شوید، و هرگز به قرآن تمسّک نخواهید جست مگر این که به کسانى که آن را دور افکندهاند، پى ببرید» (و اعلموا أنّکم لن تعرفوا الرّشد حتّى تعرفوا الّذی ترکه، و لن تأخذوا بمیثاق الکتاب حتّى تعرفوا الّذی نقضه، و لن تمسّکوا به حتّى تعرفوا الذی نبذه).
این در واقع یکى از طرق شناخت حق و باطل است و مشمول قاعده معروف «تعرف الاشیاء بإضدادها؛ هر چیزى را با ضد آن مىتوان شناخت»، مىباشد. تا انسان بیمار نباشد، معنى سلامتى را نمىفهمد و تا تاریکى را نبیند مفهوم روشنایى را تشخیص نمىدهد.
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه چنانکه در بالا آمد راهیابى به سوى حق را شناخت تارکان و مخالفان حق شمرده است و به سه گروه اشاره فرموده است: گروهى که حق را ترک کردهاند، و گروهى که پیمان قرآن را شکستهاند، و گروهى که آن را پشت سرافکندهاند، تفاوت این سه گروه روشن است؛ بعضى حق را رها مىکنند بى آن که آن را تحقیر کنند بعضى علاوه بر آن به تحقیر حق مىپردازند و بعضى دیگر پیمانهاى الهى را مىشکنند، که ظاهرا اشاره به آیه شریفه قرآن است که مىفرماید: ««أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ وَ دَرَسُوا ما فِیهِ»؛ آیا پیمان کتاب خدا از آنها گرفته نشده بود که بر خدا دروغ نبندند و جز حق نگویند و آنان بارها آن را خوانده بودند»(26)
گر چه این آیه به ظاهر در مورد «بنى اسرائیل» است ولى درباره دیگران نیز مىتواند صادق باشد.
آرى با شناخت این تارکان حق، و ناقضان پیمانهاى الهى، و تحقیرکنندگان کتاب خدا و شناخت اصولى که بر زندگى آنها حاکم است و مخالفت با آن، مىتوان راه حق را پیدا کرد.
سپس امام علیه السّلام در آخرین بخش این خطبه براى کسب اطمینان بیشتر، جهت دست یافتن به حق و درک حقیقت مفاهیم قرآن، طریق دیگرى را ارائه مىدهد و آن تمسّک به ذیل عنایت اهل بیت و عترت علیهم السّلام است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله آن را به عنوان یکى از دو شىء گرانمایه که در میان امّت به یادگار مىگذارد، شمرده است.
امام علیه السّلام در این بخش مىفرماید: «این (آگاهیها) را از اهلش، بیاموزید، زیرا آنها حیات علم و مرگ جهلاند، آنها هستند که حکمشان شما را از علمشان، آگاه مىسازد، و سکوتشان از منطقشان، و ظاهرشان از باطنشان، آنها نه با دین
خدا مخالفت مىکنند و نه در آن اختلاف دارند، قرآن در میان آنها شاهدى صادق است و خاموشى سخنگو (و تمام علوم قرآن نزد آنهاست)» (فالتمسوا ذلک من عند أهله، فإنّهم عیش العلم، و موت الجهل. هم الّذین یخبرکم حکمهم عن علمهم، و صمتهم عن منطقهم، و ظاهرهم عن باطنهم؛ لا یخالفون الدّین و لا یختلفون فیه؛ فهو بینهم شاهد صادق، و صامت ناطق).
در این جملههاى کوتاه و پر معنا، امام علیه السّلام ائمه اهل بیت علیهم السّلام را به اوصافى معرفى مىکند: نخست این که: آنها مایه حیات علم و مرگ جهلاند زیرا علوم الهى و سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نزد آنهاست هر جا باشند نور افشانى مىکنند و پردههاى ظلمانى جهل را مىدرند، دیگر این که: حکم آنها (خواه حکم به معنى داورى باشد و یا حکم به معنى هر گونه دستور و بیان راه حلها) حکایت از علمشان مىکند، و سکوت پر معنایشان حکایت از منطق و مقصود آنها مىنماید (زیرا در بسیارى از موارد، سکوت گویاتر از سخن است) و ظاهر آنها آن قدر آراسته و پاک و خالصانه و مخلصانه است که از درون پاک و خالصشان خبر مىدهد.
از ویژگیهاى دیگر آنها این است که هرگز عملشان بر خلاف دین نیست و در تفسیر حقیقت دین، با هم اختلافى ندارند، چرا که علوم همه آنها از منبع واحدى سرچشمه مىگیرد.
به همین دلیل حقیقت و روح دین و قرآن، در میان آنهاست و همه چیز را از قرآن مىفهمند و همان گونه که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در حدیث ثقلین فرمود: هیچ گاه جدایى میان آنها و قرآن نمىافتد و تمسّک به این دو مسلمین را از گمراهى و ضلالت مىرهاند.
نکته
هر چیز را از ضدش باید شناخت
راههاى شناخت حق و باطل بسیار است مهم آن است که انسان تصمیم بر شناخت بگیرد و با شجاعت و دقت پیش برود.
یکى از این طرق همان است که مولا على علیه السّلام در خطبه بالا به آن اشاره فرموده است و آن استفاده از مطالعه اضداد است. هنگامى که انسان سرنوشت شوم گروهى را مىبیند که در میان انواع اشتباهات و خطاها و بدبختیها غوطه ورند به خوبى مىفهمد، که راه صحیح از راه آنها جداست. و اگر مىخواهد در راه حق گام بگذارد باید اصولى را که آنها بر آن تکیه کردهاند رها کند، ادب را از بىادبان بیاموزد و عدالت را از ظالمان، و پاکى را از ناپاکان.
گاه تصور مىشود که این خطبه، با آنچه در عبارت دیگرى از امام علیه السّلام آمده است که به «حارث همدانى» فرمود: «إنّ دین اللّه لا یعرف بالرّجال بل بآیة الحقّ فاعرف الحقّ تعرف اهله؛ دین خدا را به وسیله اشخاص نمىتوان شناخت بلکه به نشانههاى روشن حق باید شناخت بنابر این حق را بشناس تا اهل آن را بشناسى»(27)
ولى این هر دو صحیح است اما هر کدام در جایى، در آن جا که حق به روشنى شناخته مىشود شخصیت افراد را با معیار آن باید شناخت، آنها که با حق هماهنگترند درستکار، و آنها که ناهماهنگترند بدکارانند، در این جا اشخاص را با معیار حق مىشناسیم و آن جا که افراد به خوبى شناخته شدهاند و طریق حق مخفى و ناشناخته است باید حق و باطل را به وسیله آنها از هم تشخیص دهیم،
مثلا هنگامى که عمّار یاسر و ابو جهل را در مقابل هم مىبینیم به خوبى مىدانیم روش عمّار روش حق است و روشهاى ابو جهلها روشهاى باطلى است.
گاه، هم شناختن اشخاص مشکل مىشود و هم شناختن حق، در این جا به دوستان و هواداران آن افراد نگاه مىکنیم اگر فرضا در شخصیت معاویه شک کردیم و دیدیم اطرافیان او جمعى منافق، دنیاپرستانى همچون عمرو عاص و مطرودان عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و بازماندگان دوران جاهلیتند به خوبى مىتوان او را شناخت.
کوتاه سخن این که شناخت حق و باطل طرق مختلفى دارد که در هر مورد باید از طریق مناسب آن استفاده کرد.
1) «سند خطبه» مرحوم «کلینى» قبل از «سیّد رضى» در کتاب «روضه کافى» این خطبه را به طور مشروحتر و با تفاوت مختصرى آورده است و در خطبه 237 بخشى از این خطبه دیده مىشود همان گونه که در کلمات قصار کلمه 98 اشاره به قسمتى از خطبه شده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 331).
2) کافى، جلد 8 صفحه 386.
3) «تجلّى» از مادّه «تجلّی» و از ریشه «جلو» (بر وزن دلو) به معنى ظهور و بروز گرفته شده و تجلّى خداوند به این معناست که آثار و نشانههاى او چنان آشکار است که گویى مىتوان او را در لابهلاى این آثار دید.
4) شاعر مىگوید:بر هر چه نظرم کردم سیماى تو مىبینمسرهاى سرافرازان در پاى تو مىبینم.
5) «محق» از مادّه «محق» (بر وزن خلق) به معنى محو شدن کامل و نابودى یا از بین رفتن برکت چیزى است.
6) «مثلات» جمع «مثله» (بر وزن عضله) به معنى کیفر و عقوبت است.
7) «احتصد» از مادّه «حصد» به معنى درو کردن آمده است.
8) «سلعة» به معنى متاع و کالاست.
9) «ابور» از مادّه «بوار» به معنى شدت کساد بودن چیزى است و «بائر» به معنى زمین خالى از درخت و گیاه است.
10) «انفق» افعل تفضیل است از مادّه «نفاق» معانى مختلفى دارد یکى از آنها گران شدن و مرغوب شدن اجناس است و در این جا به همین معنا به کار رفته است.
11) «تناسا» از مادّه «نسیان» به معنى فراموش کردن چیزى است.
12) «طریدان» تثنیه «طرید» از مادّه «طرد» به معنى راندن است و طرید به معنى رانده شده مىباشد.
13) «منفیان» از مادّه «نفى» در این جا به معنى تبعید کردن است و منفى شخصى است که تبعید شده است.
14) «یؤوى» از مادّه «ایواء» به معنى پناه دادن است و «مؤو» به معنا پناه دهنده است.
15) «زبر» به معنى نوشتن یا نوشته است (هم به معنى مصدرى آمده و هم اسم مصدر).
16) «مثلوا» از مادّه «تمثیل» و از ریشه «مثله» گرفته شده که به معنى مجازات کردن و شکنجه دادن است.
17) «فریة» از مادّه «فرى» (بر وزن فرد) در اصل به معنى قطع کردن است و از آن جا که قطع کردن چیزى غالبا باعث فساد و خرابى مىشود به هر کار خلاف و از جمله دروغ و تهمت فریه گفته شده است.
18) این سخن را مرحوم علامه حلى در کتاب «کشف الحق» از کتاب «الهاویه» نقل کرده است. (شرح نهج البلاغه علامه خویى، جلد 9 صفحه 70).
19) بحار الانوار، جلد 44 صفحه 124.
20) .
21) خطبه 42 و بحار الانوار، جلد 70 صفحه 91.
22) «قارعه» از مادّه «قرع» (بر وزن فرع) به معنى کوبیدن چیزى بر چیز دیگرى است و «قارعه» به هر حادثه مهم و سخت و کوبنده گفته مىشود.
23) «نقمة» در اصل به معنى زشت شمردن چیزى است که گاه با زبان و گاه به صورت مجازات عملى انجام مىشود و لذا غالبا این واژه به معنى مجازات کردن بکار مىرود.
24) «بارئ» از مادّه «برء» (بر وزن قفل) در اصل داراى دو معناست نخست آفریدن و ایجاد کردن است و به همین جهت خدا را بارى مىگویند و دیگر به معناى دور شدن از چیزى است و به همین جهت به معنى سلامتى و دور شدن از بیمارى به کار مىرود و در خطبه بالا معنى دوّم اراده شده است.
25) مدثر، آیه 50 و 51.
26) اعراف، آیه 169.
27) بحار الانوار، جلد 6 صفحه 179.