جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 145(1)

زمان مطالعه: 11 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام که درباره ناپایدارى دنیا ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه‏

مجموع این خطبه ناظر به دو مطلب است، بخش اوّل اشاره به ناپایدارى دنیا و ناپایدارى نعمت‏هاى آن است، و دقت در جمله‏هاى این خطبه انسان را به واقعیت این جهان ناپایدار بیش از پیش آشنا مى‏سازد و نکته‏هایى در آن است که هر شنونده‏اى را از خواب غفلت بیدار مى‏کند.

و بخش دوّم پیرامون نکوهش از بدعت‏ها سخن مى‏گوید، که هر گاه بدعتى در میان مردم رایج شود، سنّتى به فراموشى سپرده خواهد شد.

بخش اوّل‏

أیّها النّاس، إنّما أنتم فی هذه الدّنیا غرض تنتضل فیه المنایا، مع کلّ جرعة شرق، و فی کلّ أکلة غصص! لا تنالون منها نعمة إلّا بفراق أخرى، و لا یعمّر معمّر منکم یوما من عمره إلّا بهدم آخر من أجله، و لا تجدّد له زیادة فی أکله إلّا بنفاد ما قبلها من رزقه؛ و لا یحیا له أثر، إلّا مات له أثر؛ و لا یتجدّد له جدید إلّا بعد أن یخلق له جدید؛ و لا تقوم له نابتة إلّا و تسقط منه محصودة. و قد مضت أصول نحن فروعها، فما بقاء فرع بعد ذهاب أصله!

ترجمه‏

اى مردم! شما در این جهان هدفى هستید در برابر تیرهاى مرگ که یکى پس از دیگرى به سوى شما پرتاب مى‏شود، همراه هر جرعه‏اى بیم گلوگیر شدن است. و با هر لقمه‏اى بیم گرفتن راه نفس، به هیچ نعمتى از دنیا نمى‏رسید، جز این که نعمت دیگرى را از دست مى‏دهید. و هیچ کس از شما یک روز عمر نمى‏کند، مگر این که از جمع زندگى وى یک روز کاسته مى‏شود. غذایى بر او افزوده نمى‏گردد، مگر این که از آن روزیى که برایش تعیین شده بهمان اندازه کم مى‏شود، هیچ اثرى از او زنده نمى‏شود، جز این که اثر دیگرى از او مى‏میرد، چیزى براى او تازه نمى‏شود، مگر این که تازه‏اى از او کهنه مى‏گردد و هیچ چیز براى او نمى‏روید، جز این که چیزى از او درو مى‏شود، (از همه مهمتر این که) اصول و ریشه‏هاى ما، در گذشتند، و ما فروع و شاخه‏هاى آنها هستیم، آیا شاخه‏

بعد از رفتن ریشه بقایى دارد؟!

شرح و تفسیر

تضادّ نعمتهاى دنیا

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به ناپایدارى دنیا و آفاتى که از هر سو انسان را تهدید مى‏کند اشاره مى‏فرماید؛ و در سه جمله کوتاه و پر معنا، بخش عمده این آفات منعکس شده، مى‏فرماید: «اى مردم! شما در این جهان هدفى هستید که تیرهاى مرگ یکى بعد از دیگرى به سوى شما پرتاب مى‏شود، همراه هر جرعه‏اى، بیم گلوگیر شدن است، و با هر لقمه‏اى امکان گرفتن راه نفس، به هیچ نعمتى از دنیا نمى‏رسید جز این که نعمت دیگرى را از دست مى‏دهید!» (أیّها النّاس، إنّما أنتم فی هذه الدّنیا غرض(2) تنتضل فیه المنایا، مع کلّ جرعة شرق(3)، و فی کلّ أکلة غصص(4)! لا تنالون منها نعمة إلّا بفراق أخرى).

از یکسو اشاره به آفات مرگزا، اعم از فردى مانند انواع بیماریها، حمله حیوانات، درگیر شدن با افراد شرور، سقوط از بلندى و مانند آن و آفات جمعى مانند زلزله‏ها، سیلها، قحطیها و جنگها مى‏کند.

و از سوى دیگر همراه بودن هر نعمتى با نقمت، و هر پیروزى با مشکلات را یاد آور مى‏شود، که ساده‏ترین آن همان است که امام علیه السّلام در عبارت خود بیان فرموده و آن این که: همان زمان که انسان آب گوارایى را مى‏نوشد، ممکن است در مجراى تنفس او وارد شود، و او را خفه کند، و در همان هنگام که غذاى‏

لذیذى را مى‏خورد، ممکن است گلوگیر او گردد، و به مرگش بینجامد.

و از سوى سوّم به تضادّ مواهب مادى دنیا اشاره کرده، مى‏فرماید: آنها قابل جمع نیستند، انسان به یکى مى‏رسد، از دیگرى جدا مى‏شود، مثلا از نعمت فرزند محروم است، خدا فرزندانى به او مى‏دهد ولى فرزندان آسایش او را سلب مى‏کنند. و یا این که فقیر است و مالى ندارد، و سخت در زحمت است، خداوند اموالى به او مى‏بخشد امّا حفظ و مدیریت اموال، مجالى براى استراحت او نمى‏دهد. مرکب ندارد، گرفتار مشکلات است، ولى با پیدا کردن مرکب، انواع هزینه‏ها و مشکلات نگهدارى و امثال آن دامان او را مى‏گیرد، و به همین ترتیب هر نعمتى را به چنگ مى‏آورد، نعمتى را از دست مى‏دهد.

و به گفته «حافظ»:

شکوه تاج سلطانى که بیم جان در آن درج است

کلاهى دلکش است اما به دردسر نمى‏ارزد

یا به گفته «شهریار»:

دل خوش داشتم و دیگر هیچ

نه متاع خوش و نه منزل خوش‏

حالیا مردم و دارم همه چیز

لیک آنچه که ندارم دل خوش!

تعبیر به «تنتضل» با توجه به این که، این واژه در مورد کسانى به کار مى‏رود که در مسابقه تیراندازى شرکت دارند، نشان مى‏دهد که گویى آفات دنیا براى هدف گرفتن حیات انسان با هم مسابقه مى‏دهند.

و تعبیر «منایا» که جمع «منیّة» به معنى مرگ است اشاره به اشکال مختلف مرگ و میرهاست، خواه فردى باشد، یا جمعى، که در بالا به آن اشاره شد.

گاه تصور مى‏شود که جمله «لا تنالون منها …» تعبیر دیگرى از جمله «مع کلّ جرعة شرق …» مى‏باشد، در حالى که این دو جمله دو معنى متفاوت دارد. جمله «مع کلّ جرعة شرق …»، اشاره به این است که در کمین هر نعمتى آفتى‏

نشسته است، اما جمله «لا تنالون منها …» اشاره به این است که اگر آفتى هم در بین نباشد، نعمت‏هاى جهان با هم جمع نمى‏شوند، به یکى مى‏رسى از دیگرى جدا مى‏شوى.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام به شرح زیبایى از جمله قبل که فرمود: به هر نعمتى برسى نعمت دیگرى را از دست مى‏دهى، پنج نمونه روشن را در پنج جمله بیان مى‏فرماید. مى‏گوید: «هیچ کس از شما یک روز عمر نمى‏کند، مگر این که از مجموعه حیات وى روزى کاسته مى‏شود، و غذایى بر او افزوده نمى‏گردد، مگر این که از آن مقدار روزیى که برایش تعیین شده به همان اندازه کم مى‏شود، هیچ اثرى از او زنده نمى‏شود، جز این که اثر دیگرى از او مى‏میرد، و چیزى براى او تازه نمى‏شود، مگر این که تازه‏اى از او کهنه مى‏گردد، و هیچ چیز براى او نمى‏روید، جز این که چیزى از او درو مى‏شود» (و لا یعمّر معمّر منکم یوما من عمره إلّا بهدم آخر من أجله، و لا تجدّد له زیادة فی أکله إلّا بنفاد ما قبلها من رزقه؛ و لا یحیا له أثر، إلّا مات له أثر؛ و لا یتجدّد له جدید إلّا بعد أن یخلق(5) له جدید؛ و لا تقوم له نابتة إلّا و تسقط منه محصودة(6)).

آرى! هنگامى که انسان طفل است، شادابى مخصوصى دارد، بعد که به جوانى مى‏رسد، و نشاط جوانى در او زنده مى‏شود، شادابى طفولیّت از بین رفته است، و هنگامى که در مرحله پیرى گام مى‏نهد، و وجود او مجموعه‏اى از تجارب و آگاهیها مى‏شود، نشاط جوانى را از دست داده است، همچنین خداوند نعمت فرزند به انسان مى‏دهد، اما چیزى نمى‏گذرد که پدر را از دست مى‏دهد، دوستان‏

جدیدى پیدا مى‏کند، در حالى که دوستان قدیم از او گرفته مى‏شوند، و به همین ترتیب به هر نعمتى مى‏رسد، نعمت دیگرى را از دست مى‏دهد، و این طبیعت زندگى دنیا و مواهب مادى است، که براى هیچ کس در هیچ زمان و مکان، همه آنها یکجا جمع نمى‏شود، به هر کدام برسى، دیگرى را از دست خواهى داد، و این هشدارى است به همه انسانها، که به نعمتهاى دنیا دل نبندند، و دل در گرو آنها ننهند، تعبیر به «و لا یحیا له أثر …» اشاره به این است که اگر انسان آثارى از خود به یادگار مى‏گذارد- خواه آثار علمى باشد یا بناهاى خیر و عام المنفعه- حتما به خاطر آن نیروهایى از فکر و جسم خود را از دست مى‏دهد.

و تعبیر «لا تقوم له نابتة …» مى‏تواند اشاره به موهبت فرزندان و نوه‏ها باشد، که هر زمان آنها رشد و نمو مى‏کنند خویشاوندان بزرگتر او تدریجا از دست مى‏روند، و ممکن است اشاره به هر گونه نمو و رویشى باشد، مثلا انسان در گوشه‏اى از باغ خود نهالهاى تازه‏اى پرورش مى‏دهد، در حالى که در گوشه دیگر درختان کهن یکى پس از دیگرى پژمرده یا خشک مى‏شود.

و در پایان این بخش مى‏فرماید: «(و از همه مهمتر این که) اصول و ریشه‏هاى ما، در گذشتند، و ما فروع و شاخه‏هاى آنها هستیم، آیا شاخه بعد از رفتن ریشه، بقایى دارد» (و قد مضت أصول نحن فروعها، فما بقاء فرع بعد ذهاب أصله!).

اشاره به این که با توجه به این که پدران و نیاکان ما همگى رفتند و در طریق فنا گام نهادند، ما نباید انتظار بقا داشته باشیم؛ زیرا فرع زائد بر اصل غیر ممکن است. بنابر این دیر یا زود باید جاى خود را به آیندگان بسپاریم.

نکته‏

امام علیه السّلام ترسیم بسیار دقیق و ظریفى در این بخش از دنیا فرموده است.

آرى! دنیایى که در آن زندگى مى‏کنیم دورنمایى دارد که با منظره آن بسیار متفاوت است، دورنمایى از کاخها، ثروتها، نعمتها، زیباییها و شادیها، اما هنگامى که به آن نزدیک مى‏شویم، چهره زشت خود را به ما نشان مى‏دهد. از یکسو- همان طور که امام علیه السّلام اشاره فرمود- انسان دائما در دنیا هدف تیرهاى آفات و بلاهاست، به گونه‏اى که یک ساعت آینده خود را نمى‏تواند پیش بینى کند، از سوى دیگر در کنار هر موهبتى، مصیبتى است، و در کنار هر گلى خارى و از سوى سوّم به هر نعمتى مى‏رسیم از دیگرى باز مى‏مانیم.

زندگى محقّرى داریم ولى توأم با آرامش، آرزو مى‏کنیم کاش این زندگى گسترده مى‏شد، اما اگر به آرزوى خود برسیم، چهره خشن مشکلات نمایان مى‏شود، نگهدارى اموال و ثروت، خود مشکل بزرگى است، چشم حسودان به آن دوخته شده، بدخواهان آرزوى زوال آن را دارند، دزدان در کمینند، تنگ نظران مرتبا ایراد مى‏کنند و گاه خیانت همکاران و معاونان بر آنها نیز افزوده مى‏شود، و انبوهى از مشکلاتى را همچون آوار یک زلزله بر سر انسان فرود مى‏آورد، و آرامش انسان را به کلى از بین مى‏برد، و بیماریهاى گوناگونى که از استرسها عارض انسان مى‏شود از در وارد مى‏گردد.

تا جوان هستیم خام هستیم، هنگامى که پخته مى‏شویم ناتوان مى‏گردیم، آن‏گاه که توان بهره‏گیرى از مال داریم، دستمان خالى است، و آن‏گاه که صاحب چیزى مى‏شویم، توان بهره‏گیرى از آن را نداریم. آیا به دنیایى با این صفات مى‏توان دل بست، و براى آن سینه چاک کرد.

مى‏گویند: یکى از نزدیکان پادشاهى از پادشاهان پیشین، از او تقاضا کرد که ساعتى او را بر تخت بنشاند، و زمام مملکت را به او بسپارد، و همه درباریان را به‏

اطاعت او فراخواند، تا لذت سلطنت کردن را بچشد، پادشاه خواسته او را پذیرفت ولى دستور داد خنجر آبدارى را بر یک مو ببندند، و درست بالاى تخت سلطنت آن جایى که او مى‏نشیند آویزان کنند، آن شخص هنگامى که روى تخت نشست از خوشحالى در پوست نمى‏گنجید، ناگهان چشمش به خنجرى افتاد که تنها به یک مو آویزان بود، بدنش لرزید، چون احتمال مى‏داد هر لحظه بر سر او فرود آید، مى‏خواست فرار کند گفتند ساعتى بنشین تا زمان تو پایان یابد، او با ترس و وحشت نشسته بود و پیوسته دعا مى‏کرد کى مى‏شود که زمان او پایان گیرد، و از این منطقه خطرناک بگذرد. او فهمید که اگر سلطنت دورنماى زیبایى دارد، هزاران خطر اطراف آن را گرفته است، حتى ممکن است نزدیکترین نزدیکان انسان- همان طور که تاریخ به یاد دارد- قصد جان انسان کند، و با این همه مشکلات که در زندگى مادى دنیاست، بقا و دوامى ندارد، تا انسان تلاش مى‏کند و با هزاران خون جگر وسایل رفاهى فراهم مى‏سازد، باید برچیند و راهى دیار آخرت شود، و به گفته یکى از آخرین خلفاى جبّار اموى: «لمّا حلالنا الدّهر خلا منّا؛ آن زمان که زندگى براى ما شیرین شد از ما جدا گشت»(7)

یا به گفته آن شاعر با ذوق:

اهل دنیا چون مسافر، خفت و خوابى دید و رفت

در مسافرخانه دنیا، شبى خوابید و رفت‏

خفته شب خواب‏هایى نغز و شیرین دیده بود

با مدادان تا به هوش آمد همه پاچید و رفت‏

صیحه‏اش ناگه بگوش آمد که دکان تخته کن ور

بساطى چیده بود از هول جان برچید و رفت‏

گو بر آراى پیر غافل سر به غوغاى رحیل

همرهان بستند بار و کاروان کوچید و رفت‏

خار زاراست این جهان لیکن به سود آخرت

مى‏توان از وى گل مقصود خود را چید و رفت!

بخش دوّم‏

منها: و ما أحدثت بدعة إلّا ترک بها سنّة. فاتّقوا البدع، و الزموا المهیع(8)، إنّ عوازم(9) الأمور أفضلها، و إنّ محدثاتها شرارها.

ترجمه‏

هیچ بدعتى ایجاد نشد مگر این که سنتى با آن متروک گشت، بنابر این از بدعتها بپرهیزید و راه راست و روشن را رها نکنید؛ چرا که سنتهاى ریشه‏دار پیشین (اسلام)، برترین امور است و بدعتها، بدترین کارهاست!

شرح و تفسیر

با ظهور بدعتها سنتها از میان مى‏رود

این بخش از کلام امام علیه السّلام ناظر به مسأله مهمى است و آن قبح و زشتى بدعتهاست، و با توجه به این که ارتباط روشنى میان این بخش و بخش سابق دیده نمى‏شود، به نظر مى‏رسد که در میان این دو، بخشهایى به وسیله مرحوم‏

«سیّد رضى» حذف شده است.

براى روشن شدن محتواى این بخش لازم است قبلا واژه «بدعت» را در لغت و شرع تفسیر کنیم:

«بدعت» در لغت به معنى هر گونه نو آورى است که طبعا مى‏تواند چیز خوب یا بدى باشد، و به گفته ارباب لغت: «البدعة إنشاء أمر على غیر مثال سابق؛ بدعت آن است که چیز نو و بى‏سابقه‏اى را ایجاد کند». ولى در میان فقها و علماى اسلام- همان طور که در شرح خطبه هفدهم هم گفتیم- به معنى افزودن یا کاستن چیزى از دین است بدون آن که دلیل معتبرى داشته باشد، و از آن جا که تعلیمات و احکام اسلام، جاودانه است و از طریق وحى نازل شده است، هر بدعتى، گناه بزرگى محسوب مى‏شود و تمام انشعابها و اختلافها و انحرافاتى که در امت اسلامى بوجود آمده، از ناحیه بدعتهاست. با توجه به این نکته به شرح کلام امام علیه السّلام باز مى‏گردیم:

مى‏فرماید: «هیچ بدعتى ایجاد نشد، مگر این که سنّتى با آن متروک گشت» (و ما أحدثت بدعة إلّا ترک بها سنّة).

و در ادامه این سخن مى‏افزاید: «بنابر این از بدعتها بپرهیزید و راه راست و روشن را رها نکنید؛ چرا که سنتهاى ریشه‏دار پیشین (اسلام)، برترین امور است، و بدعتها بدترین کارهاست!» (فاتّقوا البدع، و الزموا المهیع، إنّ عوازم الأمور أفضلها، و إنّ محدثاتها(10) شرارها).

از آنچه در بالا گفته شد این واقعیت آشکار گشت که چگونه هر گاه بدعتى‏

گذارده شود، سنّتى ترک مى‏شود، و چگونه بدعتها بدترین امور است؛ زیرا اگر به افراد اجازه داده شود که هر کدام با سلیقه و فکر ناقص خود چیزى را بر دین بیفزاید یا چیزى از آن را کم کند، در یک مدّت کوتاه، حقایق و احکام دین دگرگون مى‏شود، و اصالت و اعتبار خود را از دست مى‏دهد، و یک مشت افکار و خیالات واهى جاى تعلیمات اصیل دین را مى‏گیرد، و سرابها جاى چشمه‏هاى زلال آب خواهد نشست.

نو آوریها اگر از طریق دقت و تحقیق بیشتر در ادلّه احکام شرع باشد و حقایق تازه‏اى به کمک کتاب و سنّت و دلیل قاطع عقل کشف شود، نه تنها بدعت نیست بلکه سبب شکوفایى و بالندگى آیین خداست، و به تعبیر دیگر: کشف، چیز تازه‏اى است و إلّا مکشوف، در آیین خدا از قبل بوده است. ولى اگر ذوق و سلیقه‏هاى شخصى و استحسانات ظنّى پایه و اساس نوآوریهاى دینى باشد، جز گمراهى و ضلالت و مسخ شدن چهره دین نتیجه‏اى نخواهد داشت.

از آنچه در بالا گفته شد روشن مى‏شود تفسیرى که جمعى از شارحان نهج البلاغه براى جمله‏هاى بالا ذکر کرده‏اند و گفته‏اند: «هر بدعتى گزارده شود خلاف دستور پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله است، که بدعت را تحریم فرموده، پس با بدعت، سنّت ترک مى‏شود». تفسیر درستى نیست، بلکه منظور این است: هر موضوعى در اسلام، حکمى دارد، و هر بدعتى در تعارض با آن حکم الهى است، پس با ظهور بدعتها احکام اصیل متروک مى‏شود.

و نیز روشن شد این که بعضى دیگر از شارحان مانند «ابن ابى الحدید» بدعتها را به خوب و بد تقسیم کرده، و مثلا نماز تراویح (همان نمازهاى نافله شبهاى ماه رمضان که در زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مردم به صورت فرادا انجام مى‏دادند و «عمر»، بدعت جماعت را در آن گذاشت) را جزو بدعتهاى خوب مى‏شمرد،

اشتباه بزرگى است، چرا که با این بدعت، سنّتى ترک شد و آن سنّت فرادا خواندن نمازهاى مستحبى است. بنابر این ما هیچ بدعت خوبى نداریم و معنى بدعت خوب این است که بگوییم شکستن سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گاهى خوب است و گاهى بد.

و نیز روشن شد این که بعضى از دانشمندان براى بدعت، احکام خمسه قائل شده‏اند، بعضى از بدعتها را واجب و بعضى را حرام دانسته‏اند، در واقع به سراغ معنى لغوى بدعت رفته‏اند، نه معنى شرعى آن که افزودن یا کاستن چیزى از احکام دین است، و به همین جهت در حدیث معروفى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «الا و کلّ بدعة ضلالة، الا و کلّ ضلالة فی النّار؛ آگاه باشید هر بدعتى، گمراهى است، و هر گمراهى، در آتش دوزخ خواهد بود»(11)

شرح بیشتر در زمینه معنى بدعت و بدعت‏گذار را در جلد اوّل صفحه 576 ذیل خطبه هفده مطالعه بفرمایید.


1) «سند خطبه» بخشى از این خطبه را «ابن شعبه حرّانى» در کتاب «تحف العقول» در ضمن خطبه‏اى که به عنوان خطبه «وسیله» معروف شده، آورده است و مرحوم «شیخ مفید» نیز در کتاب «ارشاد» با تفاوت مختصرى ذکر کرده است.مرحوم «شیخ طوسى» نیز در کتاب «امالى» آن را ذکر کرده است. در اشعار «ابو العتاهیه» نیز به مضمون بعضى از جمله‏هاى این خطبه اشاره شده است که احتمالا از کلام مولا على علیه السّلام گرفته است. در کلمات قصار، در حکمت 191 نیز بخش‏هایى از این خطبه آمده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 323).

2) «غرض» به معنى چیزى است که به سوى آن تیراندازى مى‏کنند و به فارسى به آن «هدف» مى‏گویند.

3) «شرق» معنى مصدرى دارد به معنى گلوگیر شدن با آب است.

4) «غصص» آن نیز معنى مصدرى دارد و به معنى گلوگیر شدن با غذاست.

5) «یخلق» از مادّه «خلوق» به معنى کهنه شدن است و «یخلق» از مادّه «خلق» به معنى آفریدن است و در جمله بالا معنى اوّل ارائه شده است.

6) «محصودة» از مادّه «حصد» و «حصاد» (بر وزن غصب) به معنى درو کردن گرفته شده و لذا «محصود» چیزى است که درو شده است.

7) فی ظلال نهج البلاغه، جلد 4 صفحه 389.

8) «المهیع» از مادّه «هیع» (بر وزن رأى) به معنى گسترده شدن روى زمین گرفته شده و «مهیع» به معنى جاده و زمین گسترده است.

9) «عوازم» جمع «عازمه» یا «عوزم» (بر وزن جوهر) در اصل به معنى حیوان یا انسان مسن است و به هر چیز قدیمى نیز اطلاق مى‏شود و در این جا به معنى امورى است که از زمان پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله وجود داشته و اصالت آنها در دین ثابت است.

10) در نسخه معروف «صبحى صالح» «محدثات» با کسر دال آمده که معنى اسم فاعلى دارد در حالى که تقریبا در همه نسخ دیگر «محدثات» با فتح دال به معنى حادث شده آمده است و صحیح همین است.

11) امالى مفید، صفحه 188، شبیه همین معنا با کمى تفاوت در منابع اهل سنّت نیز آمده است (الموسوعه الفقهیه- الکویتیه- جلد 8 صفحه 24).