و من خطبة له علیه السّلام
یومىء فیها إلى ذکر الملاحم
از خطبههاى امام علیه السّلام است که از حوادث مهم آینده پیشگویى مىکند.
خطبه در یک نگاه
این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل شده که همه مرتبط با یکدیگر است.
در بخش اوّل اشاره به یک مرد الهى مىکند که اساس کار خود را بر هدایتهاى قرآنى مىگذارد و در سایه آن پیش مىرود و غالب شارحان نهج البلاغه این مرد الهى را با توجه به اوصافى که در ادامه مىآید همان حضرت مهدى (عج) مىدانند.
در بخش دوّم به حوادث خونینى اشاره مىکند که با قیام آن مرد الهى براى اقامه حکومت عدل صورت مىگیرد پس آرامش و عدالت و غنا و بى نیازى صفحه زمین را پر مىکند.
در بخش سوّم به حوادث خونین دیگرى اشاره مىفرماید: که از شام برمىخیزد و مردم را شدیدا گرفتار مىکند (این بخش ممکن است اشاره به حکومت بعضى از «بنى مروان» بوده باشد و یا به ظهور افرادى مانند «سفیانى» قبل از قیام حضرت مهدى علیه السّلام).
بخش اوّل
یعطف الهوى على الهدى، إذا عطفوا الهدى على الهوى، و یعطف الرّأی على القرآن إذا عطفوا القرآن على الرّأی.
ترجمه
او خواستههاى دل را پیرو هدایت قرار مىدهد در زمانى که مردم هدایت را پیرو خواستههاى دل قرار دادهاند، و رأى و فکر خود را پیرو قرآن مىسازد در آن زمان که مردم قرآن را تابع فکر خود قرار مىدهند.
شرح و تفسیر:
ویژگى حضرت مهدى علیه السّلام
همان گونه که در بالا اشاره شد این خطبه از حوادث آینده پیشگویى مىکند، و به سه حادثه مهم اشاره مىنماید که نخستین آن را غالب شارحان نهج البلاغه اشاره به حضرت مهدى علیه السّلام مىدانند؛ زیرا مىفرماید: «او خواستههاى دل را پیرو هدایت قرار مىدهد در زمانى که مردم هدایت را پیرو خواستههاى دل قرار دادهاند، و رأى و فکر را پیرو قرآن مىسازد در آن زمان که مردم قرآن را تابع فکر خود قرار مىدهند» (یعطف(2) الهوى على الهدى، إذا
عطفوا الهدى على الهوى، و یعطف الرّأی على القرآن إذا عطفوا القرآن على الرّأی).
آیا این دو جمله داراى یک مفهوم و یک محتواست و در واقع تاکید یکدیگر است؟ یا این که جمله اوّل اشاره به هدایتهاى عقلانى و جمله دوّم ناظر به هدایتهاى قرآنى است؟
معنى دوّم صحیحتر به نظر مىرسد، یعنى در آن روز که مردم به خاطر هواپرستى منطق عقل و هدایتهاى خردمندانه را به فراموشى سپردهاند، پردههاى هواپرستى را کنار مىزند و هدایتهاى عقلانى را حاکم مىکند، و آن روز که توجیهگران براى رسیدن به خواستههاى نادرست خویش قرآن را از طریق تفسیر به رأى برخواستههاى خویش تطبیق مىکنند او فرمان وحى را معیار سنجش و برنامه کار خویش قرار مىدهد و تفسیر به رأى و توجیهگرى را کنار مىزند.
اگر درست دقت کنیم ریشه همه بدبختىها همین دو چیز است: حاکم کردن هواى نفس بر عقل و تطبیق خواستههاى دل بر آیات قرآن از طریق تفسیر به رأى، و اگر این دو از میان برود جادّه براى رسیدن به حکومت عدل الهى هموار مىگردد.
تمام مسائلى که دامان مسلمین را از آغاز تاکنون گرفته بخاطر همین دو انحراف است و طریق اصلاح نیز اصلاح همین دو مىباشد.
نکته
دانشمندان در بحث شناخت و معرفت از جمله حجابهاى معرفت را حجاب هواپرستى ذکر کردهاند، آن گونه که قرآن مجید مىفرماید: ««أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً»؛ آیا دیدى کسى که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر این امر که شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده افکنده است»(3)
چه زیبا فرمود امیر مؤمنان على علیه السّلام در خطبه نورانى 109: «من عشق شیئا أعشى بصره؛ کسى که به چیزى عشق ورزد چشم او را کم نور و یا بىنور مىکند».
تفسیر به رأى و تطبیق آیات الهى به رأى، یکى دیگر از دامهاى بزرگ شیطان است که جملهها را از معنى واقعى خود تهى مىکند و به شکل دلخواه در مىآورد، و وحى الهى را به کلى از ارزش مىاندازد، به همین دلیل در احادیث اسلامى این کار به منزله کفر شناخته شده، امام صادق علیه السّلام مىفرماید: «من فسّر برأیه آیة من کتاب اللّه فقد کفر؛ کسى که یک آیه قرآن را تفسیر به رأى کند کافر شده»(4)
و از آن جا که مبارزه با این دو انحراف به طور قاطع از برنامههاى حضرت مهدى ارواحنا فداه مىباشد، شارحان نهج البلاغه- چنانکه گذشت- معتقدند که ضمیر در عبارات بالا به حضرت مهدى علیه السّلام باز مىگردد.
بخش دوّم
و منها: حتّى تقوم الحرب بکم على ساق، بادیا نواجذها، مملوءة أخلافها، حلوا رضاعها، علقما عاقبتها. ألا و فی غد- و سیأتی غد بما لا تعرفون- یأخذ الوالی من غیرها عمّالها على مساوىء أعمالها، و تخرج له الأرض أفالیذ کبدها، و تلقی إلیه سلما مقالیدها، فیریکم کیف عدل السّیرة، و یحیی میّت الکتاب و السّنّة.
ترجمه
(این وضع همچنان ادامه مىیابد) تا جنگ، همچون حیوان خطرناک و خشمگینى، روى پاهاى خود بایستد، در حالى که دندانهایش آشکار باشد، پستانهایش پر از شیر است و نوشیدنش شیرین، اما سرانجامش تلخ و ناگوار است!
آگاه باشید فردا- همان فردایى که حوادثى با خود مىآورد که شما نمىدانید- کسى بر شما حکومت خواهد کرد که از غیر آن طایفه (آتش افروزان جنگهاى خونین و ظالمانه) است و او عمّال حکومتهاى ظالم پیشین را بر اعمال بدشان کیفر مىدهد، در آن زمان زمین گنجهاى درونش را بیرون مىریزد و کلیدهایش را تسلیم وى مىکند، آن وقت او روش عدالتگسترى را به شما نشان مىدهد که چگونه است؟ و آنچه را از کتاب و سنت مرده است زنده مىکند.
شرح و تفسیر
گوشهاى از حوادث هولناک آخر الزمان
این بخش از خطبه در واقع ادامه بخش پیشین است، و اشاره به حوادث
سخت آخر الزمان مىکند که نخست جنگهاى خونین و ویرانگر، جوامع بشرى را تحت شدیدترین فشارها قرار مىدهد و ظلم و جور همه جا را پر مىکند، سپس نماینده عدل الهى ظاهر مىگردد، به جنگها و ستیزها پایان مىبخشد، زمین را پر از عدل و داد مىکند، وسایل رفاه و بهزیستى را فراهم مىسازد.
مىفرماید: (این وضع همچنان ادامه مىیابد) «تا چنگ همچون حیوان خطرناک و خشمگینى روى پاهاى خود بایستد در حالى که دندانهایش آشکار باشد!» (حتّى تقوم الحرب بکم على ساق، بادیا نواجذها(5)).
سپس به پیروزیهاى آغاز جنگ و تلخیهاى سرانجام آن اشاره کرده، مىفرماید: «پستانهایش پر از شیر است و نوشیدنش شیرین، اما سرانجامش تلخ و ناگوار مىباشد!» (مملوءة أخلافها(6)، حلوا رضاعها، علقما(7) عاقبتها).
گویى جنگ شیرهاى شیرین و در عین حال مسمومى در پستان دارد، که افراد هوسباز را به امید پیروزى سریع به سوى خود مىکشد؛ ولى عاقبت آنها را زمینگیر و متلاشى مىسازد.
سپس به ظهور حکومت الهى اشاره کرده، مىفرماید: «آگاه باشید! فردا- همان فردایى که حوادثى با خود مىآورد که شما نمىدانید- کسى بر شما حکومت خواهد کرد که از غیر آن طایفه (آتش افروزان جنگهاى خونین و
ظالمانه) است، و او عمّال حکومتهاى ظالم پیشین را بر اعمال بدشان کیفر مىدهد» (ألا و فی غد- و سیأتی غد بما لا تعرفون- یأخذ الوالی من غیرها عمّالها على مساوىء أعمالها).
سپس به اوضاع رضایت بخش و پر خیر و برکتى که بعد از قیام او به وجود مىآید، اشاره کرده، مىفرماید: «در آن زمان، زمین گنجهاى درونش را بیرون مىریزد و کلیدهایش را تسلیم وى مىکند، آن وقت او روش عدالتگسترى را به شما نشان مىدهد، که چگونه است و آنچه را از کتاب و سنت مرده است زنده مىکند!» (و تخرج له الأرض أفالیذ(8) کبدها، و تلقی إلیه سلما مقالیدها، فیریکم کیف عدل السّیرة، و یحیی میّت الکتاب و السّنّة).
از یکسو: در حکومت مهدى علیه السّلام معادن گرانبهاى درون زمین به آسانى کشف مىشود.
و از سوى دیگر: کلید این منابع و یا کلید حکومت سرتاسر زمین در اختیار او قرار مىگیرد.
و از سوى سوّم: با برخوردارى از آن منابع غنى و این حکومت فراگیر، آیین عدالت را در سراسر زمین گسترش مىدهد.
از سوى چهارم: تعلیمات و ارزشهاى فراموش شده قرآن و سنّت را احیا مىکند، و به این ترتیب مردم از نظر مادّى و معنوى در مسیر تکامل قرار مىگیرند، و آسوده خاطر در این راه پیش مىروند. در سایه حکومت مهدى علیه السّلام عقلها کامل مىشود و ارزشهاى انسانى زنده مىگردد و انواع مواهب الهى در
اختیار انسانها قرار مىگیرد و عوامل ظلم و ستم برچیده مىشود.
شبیه این تعبیرات در روایات مربوط به قیام مهدى علیه السّلام به روشنى دیده مىشود، در یکجا از امام باقر علیه السّلام نقل شده است که درباره حضرت مهدى علیه السّلام مىفرماید: «و تظهر له الکنوز و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب و یظهر اللّه دینه على الدّین کلّه و لوج کره المشرکون فلا یبقى على وجه الأرض خراب إلّا عمّر؛ گنجهاى درون زمین براى او آشکار مىشود و حکومت او شرق و غرب جهان را مىگیرد. و آیین او بر همه آیینها پیروز مىشود، هر چند مشرکان ناخوش داشته باشند و در آن زمان هیچ ویرانهاى بر صفحه زمین باقى نمىماند مگر این که آباد مىشود»(9)
در جاى دیگر مىفرماید: «یملأ اللّه الأرض به عدلا و قسطا کما ملئت ظلما و جورا فیفتح اللّه له شرق الأرض و غربها … و تطوى له الأرض؛ زمین را به برکت او پر از عدل و داد مىکند آن گونه که از ظلم و جور پر شده است و خداوند شرق و غرب زمین را براى او فتح مىکند و زمین براى او پیچیده مىشود (با سرعت از نقطهاى به نقطه دیگر نقل مکان مىکند)(10)
بخش سوّم
منها: کأنّی به قد نعق بالشّام، و فحص برایاته فی ضواحی کوفان، فعطف علیها عطف الضّروس، و فرش الأرض بالرّؤوس. قد فغرت فاغرته، و ثقلت فی الأرض وطأته، بعید الجولة، عظیم الصّولة. و اللّه لیشرّدنّکم فی أطراف الأرض حتّى لا یبقى منکم إلّا قلیل، کالکحل فی العین، فلا تزالون کذلک، حتّى تؤوب إلى العرب عوازب أحلامها! فالزموا السّنن القائمة، و الآثار البیّنة، و العهد القریب الّذی علیه باقی النّبوّة. و اعلموا أنّ الشّیطان إنّما یسنّی لکم طرقه لتتّبعوا عقبه.
ترجمه
گویا او را مىبینم که نعرهاش از «شام» بلند است، و پرچمهایش را در اطراف «کوفه» به اهتزاز در آورده! همانند شترى خشمگین و خطرناک به سوى آن مىآید، و زمینها را با سرها فرش مىکند! دهانش را باز کرده (و همه چیز را فرو مىبلعد). گامهایش بر زمین سنگین است (و همه مناطق را زیر نفوذ خود مىگیرد) جولان او وسیع و حملهاش عظیم است.
به خدا سوگند! شما را در اطراف زمین پراکنده مىکند تا آن جا که جز تعداد کمى از شما- همچون بقایاى سرمه در چشم- باقى نماند!.
این وضع همچنان ادامه مىیابد، تا زمانى که عقل و فکر از دست رفته عرب، به او باز گردد (و در سایه عقل و درایت، دست اتّحاد به هم دهند و بر ستمگران شورند) سپس با سنّتهاى جاودانه اسلام و آثار آشکار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و پیمان نزدیکى که نشانه میراث نبوّت بر آن باقى است، همراه و همگام باشید، و بدانید
شیطان راههاى خویش را براى شما آسان جلوه مىدهد، تا از او پیروى کنید!
شرح و تفسیر
ویژگیهاى آن حاکم خونخوار!
امام علیه السّلام در این بخش خطبه، اشاره به حاکم خونخوار و سنگدل و پر قدرتى مىکند که در آینده از «شام» سر بر مىآورد، و تمام کشور اسلام را به زور شمشیر زیر سیطره خود قرار مىدهد و اوصاف نه گانهاى را براى او مىشمرد.
نخست مىفرماید: «گویا او را مىبینم که نعرهاش از «شام» بلند شده است» (کأنّی به قد نعق(11) بالشّام).
«و پرچمهایش را در اطراف «کوفه» به اهتزاز در آورده است» (و فحص(12) برایاته فی ضواحی(13) کوفان(14)).
«و همانند شترى خشمگین و خطرناک به سوى آن مىآید» (فعطف علیها عطف الضّروس(15)).
«و زمین را با سرها فرش مىکند!» (و فرش الأرض بالرّؤوس).
«دهانش را باز کرده (و همه چیز را فرو مىبلعد) (قد فغرت(16) فاغرته).
«گامهایش بر زمین سنگین است (و همه مناطق را زیر نفوذ خود مىگیرد)». (و ثقلت فی الأرض وطأته).
«جولان او وسیع» (بعید الجولة(17)).
«و حملهاش عظیم است» (عظیم الصّولة(18)).
و سرانجام مىافزاید: «به خدا سوگند شما را در اطراف زمین پراکنده مىسازد تا آن جا که جز تعداد کمى از شما- همچون بقایاى سرمه در چشم- باقى نماند!» (و اللّه لیشرّدنّکم(19) فی أطراف الأرض حتّى لا یبقى منکم إلّا قلیل، کالکحل فی العین).
این تعبیرات نه گانه که معرفى کاملى از آن حاکم خونخوار، پر قدرت و بىرحم را در بردارد، نشان مىدهد که او چنان اهل ایمان را در هم مىکوبد که جز اندکى از آنها باقى نمىماند. نفسها را در سینهها حبس مىکند، و قیامها را در نطفه خفه مىنماید، و با خونریزى گسترده از «شام» تا «کوفه» و از «کوفه» تا مناطق دیگر را زیر سیطره خود قرار مىدهد.
در این که این شخص با این اوصاف کیست؟ شارحان نهج البلاغه دو نظر مختلف دارند: گروهى آن را اشاره به «عبد الملک بن مروان» مىدانند که
پنجمین خلیفه اموى بوده و مردى بسیار خونخوار و جبّار بود.
با لشکر کشى عظیم خود از «شام»، «مصعب بن زبیر» را که «در کوفه» حکومت مىکرد از میان برداشت و لشکر او را در هم کوبید، و بر «کوفه» و «عراق» مسلّط شد، سپس لشکر عظیمى به سرگردگى «حجّاج» به سوى «حجاز» فرستاد و «عبد اللّه بن زبیر» را که در آن جا سر بر آورده بود به قتل رسانید، و «مکه» و «مدینه» را نیز تحت سلطه خود در آورد، و حتى بخشى از خانه کعبه را که گروهى از لشکریان «عبد اللّه بن زبیر» به آن پناه برده بودند ویران ساخت.
گروه دیگرى از شارحان معتقدند این شخص کسى جز «سفیانى» نیست، که قبل از قیام حضرت مهدى علیه السّلام از «شام» ظاهر مىشود و خونهاى بسیارى مىریزد و مردم را به سوى خود فرا مىخواند، و با توجه به این که بخشهاى گذشته این خطبه درباره ظهور حضرت مهدى علیه السّلام بود به نظر مىرسد این بخش هم درباره ظهور اوست و جملههاى بالا اشاره به ظهور «سفیانى» است.
در حدیثى از «حذیفة بن یمان» از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: اشاره به فتنهاى که میان اهل شرق و غرب ظاهر مىشود فرمود، سپس افزود: در این حال «سفیانى» خروج مىکند تا به «دمشق» وارد مىشود، لشکرى به شرق مىفرستد و لشکرى به «مدینه» تا به سرزمین «بابل» و «بغداد» مىرسند، بیش از سه هزار نفر را به قتل مىرسانند و بیش از یک صد زن را مورد هتک قرار مىدهند سپس به سوى «کوفه» سرازیر مىشوند و اطراف آن را خراب مىکنند، آن گاه به «شام» باز مىگردند، در این هنگام پرچم هدایتى از «کوفه» ظاهر مىشود و با لشکرى به سوى لشکر «سفیانى» حرکت مىکند، آنها را به قتل مىرساند، تنها یک نفر که خبر آنها را به جاى دیگر مىبرد باقى مىماند (به
این ترتیب آتش فتنه خاموش مىشود).
مرحوم «علّامه مجلسى» بعد از نقل این حدیث مىگوید: اصحاب ما همانند این حدیث را از امام باقر علیه السّلام و امام صادق علیه السّلام در ضمن احادیث مهدى علیه السّلام نقل کردهاند(20)
ولى قسمت پایانى این خطبه ناهماهنگىهایى با این تفسیر دارد.
سپس امام علیه السّلام در قسمت پایانى این خطبه مىفرماید: «این وضع ناگوار، (خونریزىها و ناامنىها و تبعیدها و پراکندگىها) همچنان ادامه مىیابد، تا زمانى که عقل و فکر از دست رفته عرب، به او باز گردد (و در سایه عقل و درایت اختلافها را دور بریزند و دست اتّحاد را به هم دهند، مردم را از خواب بیدار کنند و بر ستمگران بشورند)» (فلا تزالون کذلک، حتّى تؤوب(21) إلى العرب عوازب(22) أحلامها(23)!).
سپس چهار دستور به مردم مىدهد که در سایه آن مىتوانند، بر حاکمان ظالم پیروز شوند و سلامت و امنیّت را به اجتماعشان باز گردانند. مىفرماید: «با سنّتهاى جاودانه اسلام و آثار آشکار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و پیمان نزدیکى که میراث نبوّت بر آن باقى است، همراه و همگام باشید و بدانید شیطان راههاى خویش را براى شما آسان جلوه مىدهد تا از او پیروى کنید!» (فالزموا السّنن القائمة، و الآثار البیّنة، و العهد القریب الّذی علیه باقی النّبوّة. و اعلموا أنّ
الشّیطان إنّما یسنّی(24) لکم طرقه لتتّبعوا عقبه).
منظور از «سنن قائمه» ضروریات و برنامههاى جاویدان اسلام است که در هر زمان باید محور همه فعالیّتهاى سیاسى و اجتماعى و فردى بوده باشد.
و منظور از «آثار بیّنه» آثار و روایاتى است که از طرق معتبر ثابت شده و بخش عظیمى از تعلیمات و برنامههاى اسلام در آن نهفته است.
و منظور از «عهد قریب» وصیّت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله درباره ولایت على علیه السّلام است که میراث پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را با خود داشت.
و منظور از «و اعلموا ….» این است که در انجام امور بالا مراقب وسوسههاى شیاطین باشند، چرا که شیطان، راههاى خود را آسان جلوه مىدهد، تا افراد را از پیمودن راه اطاعت خدا و پیشوایان معصوم- که به هر حال خالى از مشکلاتى نیست- باز مىدارد.
کسانى که بخش اخیر خطبه را مربوط به حکومت «عبد الملک بن مروان» مىدانند، در این جا گرفتار دو اشکال شدهاند.
نخست این که: مفهوم گفتار بالا این است که ساقط کردن حکومت بنى امیه و روى کار آمدن حکومت بنى عباس، در سایه عقل و درایت عرب، و بازگشت به راه صحیح بوده است، در حالى که مىدانیم بنى عباس نیز جنایات بنى امیّه را ادامه دادند و حکومتهاى خود کامه آنان دست کمى از بنى امیه نداشت؛ مگر این که گفته شود، سقوط بنى امیه و آغاز حرکت بنى عباس حساب شده و عاقلانه بود، هر چند در ادامه راه از مسیر منحرف شدند.
مشکل دیگر این که: ظهور بنى عباس بلا فاصله بعد از مرگ
«عبد الملک» نبود، بلکه دهها سال طول کشید که فرزندان «عبد الملک» حکومت کردند و سپس سقوط بنى امیه آغاز شد؛ مگر این که در پاسخ این اشکال گفته شود که حکومت فرزندان «عبد الملک» نیز ادامه حکومت خود او بود.
ولى کسانى که بخش اخیر را اشاره به خروج «سفیانى» قبل از قیام مهدى علیه السّلام مىدانند، جملههاى بالا را چنین تفسیر مىکنند که بعد از خونریزىهاى بىحساب در آخر زمان، و فساد و تباهىهایى که با خروج «سفیانى» صورت مىگیرد، پردههاى غفلت کنار مىرود، عقلها بیدار مىشوند و مردم آماده پذیرش حکومت الهى حضرت مهدى علیه السّلام مىگردند، و در آن شرایط براى فراهم شدن آمادگى بیشتر باید سنّتهاى اسلامى را حفظ کنند و نسبت به ولایت وفادار باشند.
در شرح خطبه 101 که تعبیراتى شبیه به این خطبه بود نیز، بحثهایى درباره تطبیق آن، بر حکومت «عبد الملک» آمده است.
1) «سند خطبه» در «مصادر نهج البلاغه» تنها بخشى از این خطبه را از «آمدى» در «غرر الحکم» نقل کرده، و مىافزاید: با توجه به این که شارحان نهج البلاغه، بخش اوّل این خطبه را اشاره به قیام حضرت مهدى (عج) مىدانند معلوم مىشود خطبه را از جاى دیگرى گرفتهاند که اشاراتى به قیام مهدى (عج) در آن بوده است. (مصادر، جلد 2، صفحه 312).ولى به اعتقاد ما این استنباط چندان موجّه به نظر نمىرسد، ممکن است آن را از روى قراینى که در خود خطبه است استنباط کرده باشند.
2) «یعطف» از مادّه «عطف» (بر وزن فتح) به معنى تمایل پیدا کردن یا مایل ساختن به چیزى است.این واژه گاهى به صورت متعدى بکار مىرود که به معنى مایل ساختن است و گاه با «إلى» متعدى مىشود که به معنى مایل شدن به چیزى است و گاه با «على» متعدى مىشود که به معنى بازگشت به چیزى است و گاه با «عن» که به معنى انصراف از چیزى است.
3) جاثیه، آیه 23.
4) تفسیر برهان، جلد 1، صفحه 19.
5) «نواجذ» جمع «ناجذ» به معنى دندانهاى آسیاب که بعد از «انیاب» (نیشها) واقع شده است مىباشد و گاه آن را به معنى همه دندانها تفسیر کردهاند و در خطبه بالا مناسب همین معناست.
6) «اخلاف» جمع «خلف» (بر وزن جلف) به معناى نوک پستان شتر ماده است و گاه به معناى نوک پستان سایر حیوانات مانند گاو و گوسفند نیز گفته مىشود.
7) «علقما» بوتهاى است بسیار تلخ که به آن «حنظل» نیز گفته مىشود. این واژه به هر چیز تلخى نیز اطلاق مىشود.
8) «افالیذ» جمع «افلاذ» و آن جمع «فلذ» (بر وزن فکر) به معناى کبد شتر، یا کبد هر انسان یا حیوانى است و «فلذة» به معناى قطعهاى از کبد مىآید و در عبارت بالا منظور اشیاى گرانقیمت و گنجها و معادن گرانبهایى است که در درون زمین نهفته است.
9) شرح نهج البلاغه خویى، جلد 8، صفحه 353.
10) بحار الانوار، جلد 52، صفحه 390.
11) «نعق» از مادّه «نعق» (بر وزن کعب) در اصل به معنى صدا کردن کلاغ و یا صدایى که چوپان به هنگام حرکت دادن گوسفندان سر مىدهد، گرفته شده و در این جا اشاره به نعرههاى حاکم ظالمى است که از شام سر بر مىآورد.
12) «فحص» از مادّه «فصح» (بر وزن بحث) در اصل به معنى جستجو کردن است و گاه به معنى بسط و گسترش دادن آمده و در خطبه بالا همین مراد است.
13) «ضواحى» جمع «ضاحیه» از مادّه «ضحو» (بر وزن سهو) به معنى قرار گرفتن در مقابل آفتاب مىباشد و «ضواحى» به مناطق باز در اطراف شهرها گفته مىشود.
14) «کوفان»: نام دیگرى از کوفه است و در اصل به معنى تپههاى شن دایره مانند و سرخ است.
15) «ضروس» از مادّه «ضرس» (بر وزن ترس) به معنى دندان گذاردن بر چیزى و فشار دادن است. و «ضروس» به شتر کج خلقى مىگویند که افراد را گاز مىگیرد.
16) «فغرت» از مادّه «فغر» (بر وزن فقر) به معنى گشودن دهان است و در این جا کنایه از حرص و آز براى به چنگ آوردن همه چیز است. و «فاغر» اسم فاعل از همین مادّه است.
17) «جوله» از مادّه «جول» (بر وزن قول) به معنى حرکت کردن و گردش گرد مکانى است این تعبیر کنایه از تلاش و کوشش و فعالیتهاى پى در پى مىباشد.
18) «صوله» و «صول» (بر وزن قول) به معنى حمله کردن در جنگ و یا پریدن بر چیزى است.
19) «لیشردنّکم» از مادّه «تشرید» به معنى تبعید کردن و طرد نمودن و پراکنده ساختن است.
20) بحار الانوار، جلد 52، صفحه 186- 187 (با تلخیص).
21) «تؤب» از مادّه «أوب» به معنى بازگشت از سفر و یا هر گونه بازگشت است.
22) «عوازب» جمع «عازبه» در اصل از مادّه «عزبه» (بر وزن لقمه) و «عزوبت» گرفته شده که به معنى ازدواج نکردن است و «عزب» به افرادى که فاقد همسرند اطلاق مىشود. ولى گاه به معنى پنهان شدن و دور گشتن نیز آمده است و در خطبه بالا منظور همین است.
23) «احلام» جمع «حلم» (بر وزن شتر) به معنى عقل است.
24) «یسنّى» از مادّه «سنو» (بر وزن سرو) در اصل به معنى سیراب کردن زمین از سوى ابرها است و سپس به معنى هر گونه تسهیل براى انجام کارى استعمال شده است.