جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 137(1)

زمان مطالعه: 13 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

فی شأن طلحة و الزبیر و فی البیعة له‏

از سخنان امام علیه السّلام است که درباره بیعت طلحه و زبیر» بیان فرموده.

خطبه در یک نگاه‏

محورهاى اصلى خطبه عبارتند از:

1- پیمان شکنى «طلحه و زبیر» به بهانه شرکت على علیه السّلام در قتل «عثمان» در حالى که آنها بودند که مردم را بر ضدّ «عثمان» تحریک مى‏کردند.

2- نصیحت آمیخته به تهدید نسبت به «طلحه و زبیر» تا دست از فتنه‏انگیزى خود بردارند و به جمهور مسلمین بپیوندند.

3- اشاره به مسأله بیعت، و این که، من طالب حکومت نبودم، شما مردم‏

بودید که به اصرار مرا وادار به پذیرش بیعت کردید.

4- در پایان امام علیه السّلام به «طلحه و زبیر» نفرین مى‏کند همان نفرینى که سرانجام دامان هر دو را گرفت‏.

بخش اوّل‏

و اللّه ما أنکروا علیّ منکرا، و لا جعلوا بینی و بینهم نصفا. و إنّهم لیطلبون حقّا هم ترکوه، و دما هم سفکوه، فإن کنت شریکهم فیه، فإنّ لهم نصیبهم منه، و إن کانوا ولوه دونی فما الطّلبة إلّا قبلهم. و إنّ أوّل عدلهم للحکم على أنفسهم. إنّ معی لبصیرتی ما لبست و لا لبس علیّ. و إنّها للفئة الباغیة فیها الحمأ و الحمّة، و الشّبهة المغدفة؛ و إنّ الأمر لواضح؛ و قد زاح الباطل عن نصابه، و انقطع لسانه عن شغبه. وایم اللّه لأفرطنّ لهم حوضا أنا ماتحه، لا یصدرون عنه بریّ، و لا یعبّون بعده فی حسی!

ترجمه‏

به خدا سوگند آنها (آتش افروزان جنگ جمل) هیچ ایراد (منطقى) بر من نداشتند، و میان من و خود انصاف را مراعات ننمودند، آنها حقى را مطالبه مى‏کنند که خود آن را ترک نموده‏اند! و انتقام خونى را مى‏خواهند که خود آن را ریخته‏اند! اگر من در ریختن این خون (فرضا) شریک آنها بودم آنان نیز در آن سهمى دارند. و اگر خودشان به تنهایى این کار را کرده‏اند، باید انتقام را از خود بگیرند! و نخستین مرحله عدالت این است که خود را محکوم کنند، من بصیرت و بینایى خویش را به همراه دارم (و حقایق کاملا بر من روشن است). هیچ امرى را بر کسى مشتبه نساخته‏ام و چیزى نیز بر من مشتبه نشده است. آنان همان گروه سرکش و ستمگرند که (پیامبر از آنها به من خبر داد و فرمود:) فساد و

زیان (در جامعه اسلامى) و اشتباه کارى ظلمانى همراه آنهاست ولى مطلب (براى هوشیاران) واضح است (به همین دلیل) باطل از ریشه کنده شده و زبانش از فتنه‏انگیزى بریده است. به خدا سوگند! حوض آبى براى آنها فراهم سازم که فقط خودم بتوانم آب آن را بکشم. به یقین آنها از آن سیراب بر نمى‏گردند و پس از آن دیگر آبى نخواهد نوشید.

شرح و تفسیر

دروغگویان بى‏انصاف!

شک نیست که «طلحه» و «زبیر» از کسانى بودند که مردم را بر ضدّ «عثمان» تحریک مى‏کردند و به گفته دوست و دشمن در قتل «عثمان» شریک بودند، همان گونه که «عایشه» نیز مخالفت خود را با کارهاى او با صراحت بیان مى‏کرد ولى عجب این که هنگامى که على علیه السّلام با بیعت عامّه مردم زمام حکومت را بدست گرفت هم «طلحه» و «زبیر» بر ضدّ او بر خاستند و هم «عایشه»، و جالب این که بهانه آنها در این کار خونخواهى عثمان بود و تاریخ از این عجایب و فرصت طلبى‏هاى طالبان زر و زور، فراوان به خاطر دارد.

به هر حال امام علیه السّلام در این خطبه اشاره به همین مطلب کرده، نخست مى‏فرماید: «به خدا سوگند! آنها (آتش افروزان جنگ جمل) هیچ ایراد (منطقى) بر من نداشتند و میان من و خود، انصاف را مراعات ننمودند». (و اللّه ما أنکروا علیّ منکرا، و لا جعلوا بینی و بینهم نصفا(2)).

سپس مى‏افزاید: «آنها حقّى را مطالبه مى‏کنند که خود آن را ترک نموده‏اند و انتقام خونى را مى‏خواهند که خود آن را ریخته‏اند» (و إنّهم لیطلبون حقّا هم ترکوه، و دما هم سفکوه).

آن گاه براى توضیح بیشتر به دلیل روشنى تکیه کرده مى‏فرماید: «اگر من در ریختن این خون (فرضا) شریک آنها بودم آنان نیز در آن سهمى دارند، و اگر خودشان به تنهایى این کار را کرده‏اند باید انتقام را از خود بگیرند و نخستین مرحله عدالت این است که خود را محکوم کنند». (فإن کنت شریکهم فیه، فإنّ لهم نصیبهم منه، و إن کانوا ولوه دونی فما الطّلبة إلّا قبلهم. و إنّ أوّل عدلهم للحکم على أنفسهم).

به یقین امام علیه السّلام در خون عثمان شریک نبود، هر چند بسیارى از صحابه، عثمان را مستحق چنین امرى مى‏دانستند ولى امام علیه السّلام نه تنها در این کار شرکت نکرد بلکه فرزندان خود امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام را براى دفاع از او فرستاد، امّا در برابر بهانه‏جویى‏هاى «طلحه» و «زبیر» و به اصطلاح خلع صلاح آنان مى‏فرماید: احدى نگفته است که من به تنهایى قاتل عثمان بوده‏ام به فرض که من در این کار شرکت داشته‏ام، شما نیز شریک من بوده‏اید بنابر این با کدام منطق چیزى را که در آن شریک بوده‏اید بر دیگرى عیب مى‏گیرید و اگر عامل اصلى تنها شما بوده‏اید تمام ملامت متوجه شماست و شما باید قبل از هر کس خود را محکوم کنید.

در عالم سیاست بازان شیطانى، همیشه معمول است که براى اقدام بر ضدّ رقیبان خود دنبال بهانه عوام پسندى هستند و سعى مى‏کنند رقیب را به کارى که در نظر توده مردم ناخوشایند است متهم کنند، حتى اگر عامل اصلى آن کار خودشان باشند، در چنین برنامه‏هایى نه منطق حاکم است نه عدالت و وجدان و شرف، هدف بیرون راندن رقیب است به هر قیمتى که ممکن شود و این درست همان راهى است که «طلحه» و «زبیر» و «عایشه» بعد از بیعت توده مردم با على علیه السّلام پیمودند و به وسیله آن گروه زیادى را براى جنگ با حضرتش بسیج نمودند، سرانجام خودشان نیز در این آتش سوختند.

به هر حال امام علیه السّلام بهانه را از دست بهانه‏جویان گرفته و نقشه آنها را نقش بر آب مى‏کند تا مردم بدانند آنان عاملان قتل عثمانند که به لباس خون خواهان بر آمده‏اند و هدفشان منافع شخصى خویش است؛ نه به فکر مردمند و نه به فکر خونخواهى خلیفه پیشین.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن اشاره به حدیثى مى‏کند که از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله درباره پیمان شکنان جمل شنیده بود، مى‏فرماید: «من بصیرت و بینایى خویش را به همراه دارم (و حقایق کاملا بر من روشن است) امرى را بر کسى مشتبه نساخته‏ام و چیزى نیز بر من مشتبه نشده است، آنان همان گروه سرکش و ستمگرند که (پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از آنها به من خبر داد و فرمود:) فساد و زیان و اشتباه کارى تیره و تار با آنهاست ولى مطلب (براى هوشیاران) واضح است، باطل از ریشه کنده شده و زبانش از فتنه‏انگیزى بریده است». (إنّ معی لبصیرتی(3) ما لبست و لا لبس علیّ. و إنّها للفئة الباغیة فیها الحمأ و الحمّة، و الشّبهة المغدفة؛ و إنّ الأمر لواضح و قد زاح الباطل عن نصابه، و انقطع لسانه عن شغبه(4)).

این کلام مبارک امام علیه السّلام اشاره به حدیث معروفى است که از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله صادر شده است، آن جا که فرمود: «لا تذهب اللیّالی و الأیّام حتّى تتنابح کلاب ماء بالعراق یقال لها الحوأب امرأة من نسائی فی فئة باغیة؛ شبها و روزها نمى‏گذرد تا زمانى که سگهاى آبادى معروفى در «عراق» که به آن «حوأب» گفته مى‏شود در برابر زنى از زنان من که در میان گروه ستمگرى قرار

گرفته، پارس مى‏کنند»(5)

این همان حادثه معروفى است که «اصحاب جمل» به هنگامى که از «مدینه» به سوى «بصره» مى‏آمدند وقتى به سرزمین «حوأب» رسیدند سگهاى زیادى در اطراف «عایشه» پارس کردند، او به یاد این حدیث افتاد و بسیار وحشت کرد و فریاد کشید و گفت: مرا به «مدینه» باز گردانید ولى سیاست بازان حرفه‏اى گروهى از مردم محل را بسیج کردند که گواهى دهند این جا سرزمین «حوأب» نیست(6)

«ابن عساکر» در تاریخ «دمشق» و «متقى هندى» در «کنز العمال» این حدیث را نقل کرده‏اند که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله خطاب به على علیه السّلام فرمود: «یا علیّ علیه السّلام ستقاتل الفئة الباغیة و انت على الحقّ فمن لم ینصرک یومئذ فلیس منّی؛ اى على گروه ستمگر به جنگ با تو بر مى‏خیزد در حالى که تو بر حق هستى، هر کس تو را یارى ندهد از من نیست»(7)

امام علیه السّلام مى‏فرماید: نه من در این خبر اشتباه کرده‏ام و نه کسى که آن به من فرموده، یعنى پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله.

تعبیر به «فیها الحمأ و الحمّة» با توجه به این که «حمأ» به معنى لجن و ماده تیره رنگى که در کف استخرها و حوضها مى‏باشد و «حمّه» به معنى نیش عقرب و مار و یا سمّ آنهاست کنایه‏اى است از افراد کثیف آلوده و خطرناکى که‏

در میان فئه یعنى آتش افروزان جنگ جمل بوده است.

این احتمال نیز در تفسیر این دو واژه داده شده که «حمأ» به معنى خویشاوندان نزدیک و «حمّه» به معنى همسر است. اشاره به این که در لشکر جمل کسانى مثل «زبیر بن عوام» بود که پسر عمه پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بود و «عایشه» که یکى از همسران آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله بود.

«و الشّبهة المغدفة» با توجه به این که «مغدفه» از مادّه «اغداف» است که در اصل به معنى پوشانیدن آمده اشاره به جنجالى است که آتش افروزان جنگ جمل به عنوان خونخواهى عثمان بر پا کردند و در حالى که دستهاى آنها به خون عثمان آلوده بود، خود را به عنوان حامیان عثمان معرفى کردند.

این تعبیر منافاتى با جمله بعد که مى‏گوید: مطلب واضح است ندارد، زیرا منظور این است که حقیقت امر بر افراد عاقل و فهمیده پوشیده نیست. چرا که آنها از فتنه‏انگیزى لشکر جمل و تبلیغات دروغین آنها به خوبى آگاه بودند.

سپس در پایان این بخش از این خطبه امام علیه السّلام آنها را به شدیدترین وجهى تهدید مى‏کند مى‏فرماید: «به خدا سوگند حوض آبى براى آنها فراهم سازم که فقط خودم بتوانم آب آن را بکشم! به یقین آنها از آن سیراب بر نمى‏گردند، و پس از آن دیگر آبى نخواهند نوشید» (و ایم اللّه لأفرطنّ(8) لهم حوضا أنا ماتحه(9)، لا یصدرون عنه‏

بریّ(10)، و لا یعبّون(11) بعده فی حسی(12)!).

همان گونه که در شرح خطبه دهم که از جهات زیادى شباهت به خطبه مورد بحث دارد بیان کردیم، منظور امام علیه السّلام از این تعبیر آن است که من میدان جنگ جمل را براى آنها به گردابى خطرناک مملوّ از آب، تبدیل مى‏کنم که راه فرار از آن نداشته باشند و ابتکار عمل را در دست مى‏گیرم و آتش فتنه را در همان جا خاموش مى‏کنم آن گونه که در آینده فکر بازگشت به چنان صحنه‏اى براى آنها پیدا نشود. و آن گونه که تاریخ مى‏گوید: امام علیه السّلام به گفتار خود جامه عمل پوشانید، سردمداران اصلى جنگ جمل کشته شدند و «عایشه» با شرمندگى تمام به «مدینه» بازگشت و فتنه‏انگیزان رسوا و پراکنده شدند.

بخش دوّم‏

و منه: فأقبلتم إلیّ إقبال العوذ المطافیل على أولادها، تقولون: البیعة البیعة! قبضت کفّی فبسطتموها، و نازعتکم یدی فجاذبتموها. اللّهمّ إنّهما قطعانی و ظلمانی، و نکثا بیعتی، و ألّبا النّاس علیّ؛ فاحلل ما عقدا، و لا تحکم لهما ما أبرما، و أرهما المساءة فیما أمّلا و عملا. و لقد استثبتهما قبل القتال، و استأنیت بهما أمام الوقاع، فغمطا النّعمة، وردّا العافیة.

ترجمه‏

شما همچون مادرانى که از روى شوق به فرزندان خود روى مى‏آورند، به سوى من آمدید و مى‏گفتید: بیعت! بیعت! من دستم را بستم و شما آن را گشودید، من دست خود را عقب مى‏کشیدم و شما به سوى خود مى‏کشیدید! خداوندا! آن دو (طلحه و زبیر) از من بریدند و به من ستم کردند، بیعتم را شکستند و مردم را بر ضد من شوراندند (خداوندا!) بیعتى را که از مردم گرفته‏اند نافرجام کن، و کارهایى را که تصمیم بر آن گرفته‏اند استحکام نبخش و آنها را نسبت به آرزوهایى که به آن دل بسته‏اند و براى رسیدن به آن تلاش مى‏کنند ناکام کن، من پیش از جنگ از آنها درخواست کردم که دست بردارند و بازگردند و انتظار بازگشتشان را نیز مى‏کشیدم، ولى آنها پشت پا به نعمت زدند و دست رد بر سینه عافیت نهادند!

شرح و تفسیر

شما اصرار به بیعت داشتید

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، اشاره به مسأله بیعت کرده و با صراحت مى‏فرماید: من هرگز براى بیعت، به سراغ شما نیامدم، این شما بودید که به سراغ من آمدید و اصرار کردید، مى‏فرماید: «شما همچون مادرانى که از روى شوق به فرزندان خود روى مى‏آورند، به سوى من آمدید، و مى‏گفتید: بیعت! بیعت! من دستم را بستم و شما آن را گشودید، من دست خود را عقب مى‏کشیدم و شما به سوى خود مى‏کشیدید!» (فأقبلتم إلیّ إقبال العوذ(13) المطافیل(14) على أولادها، تقولون: البیعة البیعة! قبضت کفّی فبسطتموها، و نازعتکم یدی فجاذبتموها).

امام علیه السّلام در واقع به این حقیقت اشاره مى‏کند که، شما مردم باید مدّعیان خونخواهى قتل عثمان که آن را بهانه‏اى براى دست یابى به خلافت و حکومت قرار داده‏اند، یعنى «طلحه» و «زبیر» را با من مقایسه کنید، آنها با هر حیله و نیرنگ بدنبال رسیدن به مقصودشان هستند ولى من از آغاز امر به شما نشان دادم که طالب مقام نیستم، شما بودید که با اصرار هر چه تمامتر مى‏خواستید با من بیعت کنید، و اگر بیعت شما را پذیرا شدم تنها به خاطر انجام یک مسئولیت بزرگ الهى، یعنى اجراى حق و عدالت و احیاى اسلام بود.

تعبیرات امام علیه السّلام بیانگر اشتیاق فوق العاده مردم به بیعت است، در عین بى اعتنایى امام علیه السّلام نسبت به آن.

سپس در بخش آخر این خطبه رو به درگاه الهى آورده و شکایت این پیمان شکنان ظالم و ستمگر را که ریختن خون مردم بى گناه را وسیله‏اى براى نیل به هوا و هوسها قرار دادند به خدا مى‏برد، و سخت به آنها نفرین مى‏کند و عرضه مى‏دارد: «خداوندا! آن دو (طلحه و زبیر) از من بریدند و به من ستم کردند، بیعتم را شکستند و مردم را بر ضدّ من شوراندند». (اللّهمّ إنّهما قطعانی و ظلمانی، و نکثا بیعتی، و ألّبا(15) النّاس علیّ).

«(خداوندا!) بیعتى را که از مردم گرفته‏اند نافرجام کن، و کارهایى را که تصمیم قطعى بر آن گرفته‏اند استحکام نبخش، و آنها را به آرزوهایى که به آن دل بسته‏اند و براى رسیدن به آن تلاش مى‏کنند ناکام کن!» (فاحلل ما عقدا، و لا تحکم لهما ما أبرما، و أرهما المساءة فیما أمّلا و عملا).

سپس امام علیه السّلام روى سخن را به مردم کرده و با صراحت مى‏گوید: من قبل از جنگ با این دو نفر اتمام حجت کردم، مى‏فرماید: «من پیش از جنگ از آنها درخواست کردم که دست بردارند و بازگردند، و انتظار بازگشتشان را نیز مى‏کشیدم، ولى آنها پشت پا به نعمت زدند و دست رد بر سینه عافیت نهادند» (و لقد استثبتهما(16) قبل القتال، و استأنیت(17) بهما أمام الوقاع(18)، فغمطا(19)

النّعمة، و ردّا العافیة).

جمله‏هاى اخیر ممکن است ادامه شکوه امام علیه السّلام به پیشگاه خدا بوده باشد، و ممکن است خطاب به مردم، و معنى دوّم مناسبتر به نظر مى‏رسد.

به هر حال این جمله‏ها نشان مى‏دهد که امام علیه السّلام به شدّت از جنگ و خون‏ریزى پرهیز داشت، و تا آن جا که ممکن بود آتش افروزان جنگ «جمل» را اندرز داد، شاید بر سر عقل آیند یا عواطف دینى آنها تحریک شود، و از راه خطرناکى که در پیش گرفته‏اند باز گردند، ولى هوس خلافت و حبّ جاه و مقام چنان چشم و گوش آنها را کور و کر کرده بود، که حتّى نصایح مشفقانه امام علیه السّلام نیز در آنها اثر نکرد و سرانجام نفرین امام علیه السّلام دامانشان را گرفت و در کار خود ناکام شدند، هم طعم تلخ شکست را چشیدند و هم با ذلّت به قتل رسیدند.

نکته

عاملان قتل به خونخواهى برخاستند!

بى‏شک «طلحه» و «زبیر» از کسانى بودند که مردم را بر ضد عثمان شوراندند.

«ابن قتیبه» در کتاب «الإمامه و السیاسه» مى‏گوید: هنگامى که اهل «کوفه» و «مصر» بر عثمان شوریدند و خانه او را محاصره کردند «طلحه» از کسانى بود که هر دو گروه را بر ضد عثمان مى‏شورانید، و مى‏گفت: عثمان به محاصره شما اعتنایى ندارد؛ چرا که مرتّبا آب و غذا براى او مى‏برند، نگذارید آب و غذا براى او ببرند(20)

«ابن ابى الحدید» درباره «زبیر» مى‏نویسد: او به مردم مى‏گفت عثمان را بکشید، دین و آیین شما را دگرگون ساخته به او گفتند: پسرت بر در خانه عثمان از او دفاع مى‏کند.

او گفت: من ناراحت نمى‏شوم اگر عثمان را بکشند هر چند قبل از او پسرم را بکشند، عثمان فردا مردارى است بر جاده(21)

آن دو تصور مى‏کردند اگر پاى عثمان از میان برداشته شود، ممکن است خلافت به آنها رسد، ولى بعد از کشته شدن عثمان و بیعت پرشور مردم با على علیه السّلام ورق برگشت و اوضاع دگرگون شد و به گفته «عقاد» نویسنده معروف «مصرى» مردم حاضر نبودند با آن دو بیعت کنند؛ چرا که وضع آنها با عثمان چندان تفاوت نداشت(22)

«عایشه» از منتقدین معروف عثمان بود(23)، ولى بعد از بیعت مردم با امام امیر المؤمنین علیه السّلام هر سه نفر چرخش عظیمى کردند و طرفدار عثمان شدند و به خونخواهى او برخاستند، در عالم سیاست بازان حرفه‏اى از این چرخش‏ها فراوان دیده شده است و سرانجام هر سه به عاقبت شوم فتنه‏انگیزیهاى خود گرفتار شدند؛ «طلحه» و «زبیر» شکست خوردند و کشته شدند و «عایشه» با شرمندگى به «مدینه» برگشت و در گوشه خانه نشست.

ما درباره «طلحه» و «زبیر» و ماجراهاى جنگ «جمل» و کارهاى ناپخته «عایشه» در مجلدات پیشین همین شرح، به اندازه کافى بحث کردیم(24)

ولى آنچه در این جا لازم است اضافه کنیم این است که: طرفداران آنها براى توجیه اعمالشان در تنگناى سختى افتادند، از یکسو «طلحه» و «زبیر» را از صحابه مى‏دانند و قاعده «تنزیه صحابه» (پاکى و قداست همه اصحاب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله) را در حق آنها جارى مى‏دانند، و از سوى دیگر هر دو را جزو «عشره مبّشره» مى‏دانند یعنى آن ده نفرى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بشارت بهشتى بودن آنها را داده بود.

گاه مى‏گویند: آنها مجتهد بودند، هر چند در اجتهاد خود خطا کردند. بنابر این معذورند و مأجور، در حالى که اگر اعمال آنها را با این بهانه توجیه کنیم هر جنایتى را از هر کسى مى‏توان توجیه کرد؛ چرا که اجتهاد منحصر به آنها نیست و این امر سبب مى‏شود که بدیهیات عقلى و نصوص قرآنى را به این بهانه زیر پا بگذاریم.

و گاه مى‏گویند: آنها توبه کردند، و توبه آنها در پیشگاه خدا پذیرفته است، ولى آیا مى‏توان آتشى افروخت و 17 هزار نفر را در کام آن سوزاند و بعد با گفتن یک «استغفر اللّه» از زیر بار مسئولیّت آن همه خونهایى که بر باد رفته است بیرون آمد؟! آیا آنها خونبهاى این همه کشتگان را به صاحبانش دادند؟ آیا اموالى که در این راه از بین رفت جبران نمودند؟ آیا «عایشه» و «طلحه» و «زبیر» در ملأ عام به خطاى خود اعتراف کردند؟

این گونه دفاعهاى ناموجّه، نتیجه چشم پوشى از واقعیّات و تعصبهاى کورکورانه است.

آیا بهتر این نیست که ما یاران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به دو گروه تقسیم کنیم، گروهى که: در عصر او صالح بودند، و گروهى که: منافق و ناصالح، و نیز گروه صالح را به دو گروه دیگر تقسیم کنیم: گروهى که بر خیر و صلاح باقى ماندند، و

گروهى که تسلیم هوا و هوسها شدند، و از حق و عدالت و ایمان و صلاح فاصله گرفتند.

و منظور از بشارت قرآن یا پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به نجات شخص یا اشخاص، این را بدانیم که در آن روز و در آن زمان مشمول این حکم بودند، هر چند بعدا تغییر مسیر دادند؛ ممکن است انسان کارى انجام دهد که بهشت بر او واجب گردد، سپس بر خلاف آن کارى انجام دهد که جهنم بر او واجب گردد.


1) «سند خطبه» این خطبه را «ابن عبد البرّ» از علماى اهل سنت در قرن پنجم در کتاب «استیعاب» در شرح حالات «طلحه» نقل کرده و «ابن اثیر» از علماى اهل سنت در قرن هفتم نیز آن را در «اسد الغابه» آورده است. مرحوم «شیخ مفید» آن را در کتاب «الجمل» از «واقدى» نقل مى‏کند و «ابن ابى الحدید» از «ابو مخنف» «ابن اثیر» نیز در کتاب «عوذ» بخشهایى از آن را تفسیر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 309).

2) «نصف» به کسر نون و به ضمّ آن به معنى انصاف است.

3) در توضیح جمله «إنّ معی لبصیرتی» بیان مشروحى ذیل خطبه دهم (جلد 1، صفحه 481) داشتیم.

4) «شغب» مصدر است و به معنى به راه انداختن شرّ و فساد است.

5) منهاج البراعه، جلد 8، صفحه 338- الاحتجاج، جلد 1، صفحه 165.

6) «ابن اثیر» در جلد دوّم «کامل» صفحه 315 داستان پارس کردن سگهاى «حوأب» و فریاد کشیدن «عایشه» و تصمیم بر بازگشت و شهادت بعضى بر دروغ بودن گفته کسانى که آن جا را «حوأب» دانسته‏اند را به به طور مشروح آورده است.

7) «تاریخ دمشق» جلد 3، صفحه 171 طبع بیروت و «کنز العمال» جلد 12، صفحه 211 طبع حیدرآباد (مطابق نقل «احقاق الحق» جلد 17، صفحه 166).

8) «أفرطنّ» از مادّه «افراط» در اصل به معنى تجاوز از حد است ولى گاه به معنى انجام حدّ اکثر کارى آمده است و در جمله بالا نیز به همین معناست یعنى گرداب جنگ را براى مخالفان کاملا پر مى‏کنم که راه نجاتى نداشته باشند، بنابر این جاى این سؤال باقى نمى‏ماند که مگر امام علیه السّلام هم ممکن است در چیزى افراط کند.

9) «ماتح» از مادّه «متح» (بر وزن مدح) به معنى کشیدن آب از بالا مانند کشیدن آب از چاه به وسیله دلوست بنابر این «ماتح» به کسى گفته مى‏شود که دلو را به وسیله طناب در چاه مى‏افکند و آب آن را مى‏کشد.

10) «رىّ» اسم مصدر به معنى سیرابى است و مصدر آن «رىّ» (بر وزن حىّ) مى‏باشد و «باء» در «برىّ» معنى معیت دارد.

11) «یعبّون» از مادّه «عبّ» به معنى نوشیدن آب یا مایع دیگر با یک نفس است و در تعبیرات معمولى «لا جرعه» گفته مى‏شود.

12) «حسى» به معنى بیابانى است که آب در آن جمع مى‏شود.

13) «عوذ» جمع «عائذ» به معنى حیوان یا انسانى که تازه فرزند آورده است.

14) «مطافیل» جمع «مطفل» (بر وزن مسلم) به معنى انسان یا حیوانى است که داراى فرزند است بنابر این «عوذ» و «مطافیل» قریب المعنى مى‏باشند و در این جا جنبه تأکید دارند.

15) «الّبا» از مادّه «تألیب» به معنى تحریک و افساد و شوراندن مردم است.

16) «استثبت» از مادّه «ثوب» (بر وزن صوم) به معنى بازگشت بیمار به تندرستى است و مفهوم جمله این است که من از طلحه و زبیر خواستم از راه انحرافى خود باز گردند.

17) «استأنیت» از مادّه «أنات» (بر وزن قنات) به معنى صبر کردن و انتظار کشیدن است و مفهوم جمله این است که من منتظر بودم پیشنهادم در آنها مؤثّر افتاد و بر سر عقل آیند و راه عافیت را در پیش گیرند ولى افسوس ….

18) «وقاع» به معنى جنگ است این واژه‏گاه به معنى مصدرى بکار مى‏رود و گاه به عنوان جمع «وقیعه».

19) «غمطا» از مادّه «غمط» (بر وزن غصب) به معنى کوچک شمردن چیزى و کفران نعمت است و جمله بالا اشاره به این است که طلحه و زبیر فرصت خوبى را که من به آنها داده بودم کوچک شمردند و کفران نعمت کردند.

20) الامامه و السیاسه، جلد 1 صفحه 38.

21) ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 36.

22) فی ظلال نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 294.

23) کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 206 و تاریخ طبرى، جلد 3 صفحه 477.

24) جلد 1، شرح خطبه سیزدهم، جلد 2، شرح خطبه‏هاى سى‏ام و سى و یکم و جلد 3، صفحه 209- 301.