جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 130(1)

زمان مطالعه: 17 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

لأبی ذر رحمه اللّه لما اخرج إلى الربذة

از سخنان امام علیه السّلام است که خطاب به «ابوذر» هنگامى که به «ربذه» تبعید مى‏شد، ایراد فرمود.

خطبه در یک نگاه‏

هنگامى که جنایتکاران «بنى امیه» و «بنى مروان» که با چراغ سبز «عثمان» بر بیت المال اسلامى افتادند و آن را به غارت مى‏بردند «ابوذر» آن مرد شجاع و صریح اللهجه را که اسوه آمران به معروف و ناهیان از منکر بود، مزاحم خطرناکى براى منافع خود دیدند، «عثمان» را وادار کردند که حکم‏

تبعید او را به یکى از بد آب و هواترین مناطق، یعنى منطقه «ربذه» صادر کند.

در این هنگام امام علیه السّلام از یکسو مى‏خواهد نامشروع بودن این حکم ظالمانه را اثبات کند و از سوى دیگر، «ابوذر» را دلدارى دهد، تا در روحیه قوى و پر قدرت او خلأى وارد نشود و بتواند امواج مشکلات را از سر بگذراند.

لذا به بدرقه ابوذر رفت، و با استدلال‏هاى زیبا و روشن و بیانات قوى و تسلّى بخش، او را دلدارى داد و به آینده سعادت بخشى که در انتظار اوست امیدوار ساخت، و در عین حال ورقى دیگر بر اوراق ننگین تاریخ «بنى امیه» و «بنى مروان» افزود.

یا أبا ذرّ، إنّک غضبت للّه، فارج من غضبت له. إنّ القوم خافوک على دنیاهم، و خفتهم على دینک، فاترک فی أیدیهم ما خافوک علیه، و اهرب منهم بما خفتهم علیه؛ فما أحوجهم إلى ما منعتهم، و ما أغناک عمّا منعوک! و ستعلم من الرّابح غدا، و الأکثر حسدا. و لو أنّ السّماوات و الأرضین کانتا على عبد رتقا، ثمّ اتّقى اللّه، لجعل اللّه له منهما مخرجا! لا یونسنّک إلّا الحقّ، و لا یوحشنّک إلّا الباطل، فلو قبلت دنیاهم لأحبّوک، و لو قرضت منها لأمّنوک.

ترجمه‏

«اى ابوذر!» تو به خاطر خدا (بر آنها) غضب کردى پس به آن کس که برایش غضب کردى، امیدوار باش، آن گروه از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنها بر دینت! بنابر این، آنچه را که آنها به خاطر از دست دادنش در وحشتند به خودشان واگذار، و براى آن چه که به خاطر از دست رفتنش مى‏ترسى، از آنها فرار کن!

چه نیازمندند آنها به آنچه از آن منعشان کردى، و چه بى‏نیازى از آنچه تو را منع کردند. و به زودى میدانى چه کسى فرداى قیامت سود مى‏برد و چه کسى (از فزونى رحمت الهى) مورد غبطه واقع مى‏شود. (بدان) اگر درهاى آسمانها و زمینها به روى بنده‏اى بسته شده باشد، و او تقواى الهى را پیشه کند خداوند راهى در زمین و آسمان براى او خواهد گشود. (اى ابوذر!) چیزى جز حق مایه آرامش تو نشود. و چیزى غیر از باطل تو را به وحشت نیفکند. اگر تو دنیاى آنها را پذیرفته بودى (و به آنها در نیل به مطامعشان کمک مى‏کردى) تو را دوست‏

مى‏داشتند. و اگر سهمى از آن را به خود اختصاص مى‏دادى (و با آنها کنار مى‏آمدى) به تو امان مى‏دادند!

شرح و تفسیر

ابوذر قهرمان مبارزه با فساد!

همان گونه که قبلا اشاره شد، این سخن را على علیه السّلام به هنگام تبعید «ابوذر» از سوى «عثمان» به «ربذه» بیان فرمود.

در روایات آمده است هنگامى که «ابوذر» از «مدینه» به سوى «ربذه» تبعید شد «عثمان» دستور داد، در میان مردم ندا در دهند که احدى حق ندارد با «ابوذر» سخن بگوید، یا او را بدرقه کند. سپس «عثمان» به دامادش «مروان بن حکم» دستور داد همراه او حرکت کند (تا کسى جرأت نزدیک شدن به «ابوذر» را نداشته باشد). «مروان» «ابوذر» را به سوى تبعیدگاه حرکت داد و مردم از «ابوذر» فاصله گرفتند تنها کسانى که او را بدرقه کردند «امیر مؤمنان على علیه السّلام» و برادرش «عقیل» و «حسن علیه السّلام» و «حسین علیه السّلام» و «عمّار» بودند. امام حسن علیه السّلام در اثناى راه با «ابوذر» سخن مى‏گفت (و او را دلدارى مى‏داد) «مروان» خشمگین شد، گفت: اى حسن! خوددارى کن! مگر نمى‏دانى امیر مؤمنان (عثمان!) مردم را از سخن گفتن با این مرد، نهى کرده است؟! اگر نمى‏دانستى اکنون بدان! على علیه السّلام به او حمله کرد و با تازیانه بر سر مرکب او کوبید و فرمود: «دور شو! خداوند تو را در آتش دوزخ بیفکند». «مروان» خشمگین به سوى «عثمان» برگشت و جریان را خبر داد. «عثمان» از این مسأله سخت بر افروخته شد(2)

در این هنگام «ابوذر» (بر در دروازه) ایستاد و مردم با او وداع کردند و امیر مؤمنان على علیه السّلام سخنان بالا را که هر جمله‏اى از آن نکته مهمى در بردارد براى او بیان فرمود تا مایه تسلى خاطر او گردد و در راهى که در پیش گرفته کمترین تزلزلى براى او حاصل نشود.

در این کلام فشرده و کوتاه امام علیه السّلام به شش نکته اشاره مى‏فرماید. نخست مى‏گوید: «اى ابوذر! تو به خاطر خدا (بر آنها) خشم گرفتى و غضب کردى پس به همان کس که برایش غضب نمودى امیدوار باش» (یا أباذرّ، إنّک غضبت للّه، فارج من غضبت له).

این که مى‏فرماید: به کسى که به خاطر او غضب نمودى امید داشته باش و نمى‏گوید: به خدا امید داشته باش، در واقع به خاطر این است که دلیل امیدوارى را نیز بیان کرده باشد زیرا هر کس به خاطر دیگرى نسبت به چیزى غضب کند که مایه نفرت اوست، طبیعى است که آن شخص او را یارى خواهد کرد.

در دوّمین جمله مى‏فرماید: «آن گروه از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنها بر دینت، بنابر این آنچه را که آنها براى آن در وحشتند به خودشان واگذار، و به خاطر آنچه که براى از دست رفتن آن مى‏ترسى از آنها فرار کن» (إنّ القوم خافوک على دنیاهم، و خفتهم على دینک، فاترک فی أیدیهم ما خافوک علیه، و اهرب منهم بما خفتهم علیه).

اشاره به این که آنها حکومت و منافع مادى خود را به خاطر صراحت لهجه تو در امر به معروف و نهى از منکر، در خطر دیدند و نتوانستند حضور تو را در «مدینه» تحمل کنند ولى تو از آنها فاصله گرفتى و هدایاى آنها را نپذیرفتى چرا که دین خود را در خطر مى‏دیدى حال که وظیفه خود را انجام داده‏اى و

مردم را از فجایع اعمال حاکمان وقت آگاه ساخته‏اى، آنها را به حال خود واگذار و دین و ایمان خود را دریاب.

سپس در تکمیل این سخن مى‏افزاید: «چه نیازمندند آنها به آنچه از آن منعشان کردى، و چه بى‏نیازى از آنچه تو را منع کردند، و به زودى مى‏دانى چه کسى فرداى قیامت، سود مى‏برد، و چه کسى (از فزونى رحمت الهى) مورد غبطه واقع مى‏شود» (فما أحوجهم إلى منعتهم، و ما أغناک عمّا منعوک! و ستعلم من الرّابح غدا، و الأکثر حسّدا).

اشاره به این که آنها به دین تو نیازمند بودند، همان دینى که حاضر نشدى فداى دنیاى آنها بکنى، ولى تو نیازى به دنیاى آنها نداشتى هر چند تو را از آن باز داشتند(3) و جمله «ستعلم …» دلدارى دیگرى براى «ابوذر» است چرا که عمر دنیا کوتاه است گویى به اندازه یک روز و فردا قیامت فرا مى‏رسد آن گاه ستمکاران دنیاپرست زیانکار و رسوا مى‏شوند و به مقامات عالى پرهیزکاران خدا ترس، غبطه مى‏خورند.

و در سوّمین جمله، چراغ امید را در قلب «ابوذر» فروزان‏تر مى‏کند و ابرهاى یأس را از آسمان روح او کنار مى‏زند، مى‏فرماید: «اگر درهاى آسمان‏ها و زمین‏ها به روى بنده‏اى بسته شده باشد، و او تقواى الهى را پیشه کند، خداوند، راهى از زمین و آسمان براى او خواهد گشود!» (و لو أنّ السّماوات و الأرضین کانتا على عبد رتقا(4)، ثمّ اتّقى اللّه، لجعل اللّه له منهما مخرجا).

این جمله در واقع اشاره‏اى است به آیه شریفه: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»؛ کسى که تقواى الهى پیشه کند، خداوند راه نجاتى براى او قرار مى‏دهد و او را از جایى که گمان ندارد روزى مى‏دهد»(5)

در چهارمین و پنجمین توصیه، مى‏فرماید: (اى ابوذر!) چیزى جز حق، مایه آرامش تو نشود و چیزى غیر از باطل تو را به وحشت نیفکند!» (لا یونسنّک إلّا الحقّ، و لا یوحشنّک إلّا الباطل).

اشاره به این که: مونس و آرام جان تو باید در حق باشد و تا در مسیر حق گام بر مى‏دارى از چیزى وحشت نکن. وحشت تو باید در باطل باشد و تا از باطل مى‏گریزى غم و اندوهى ندارى تو براى خدا قیام کردى و براى خدا امر به معروف و نهى از منکر کردى بنابر این چه غم دارى؟

سرانجام در ششمین و آخرین جمله مى‏فرماید: «اگر تو دنیاى آنها را پذیرفته بودى (و به آنها در نیل به مطامع مادى کمک مى‏کردى) تو را دوست مى‏داشتند و اگر سهمى از آن را به خود اختصاص مى‏دادى (و با آنها کنار مى‏آمدى) به تو امان مى‏دادند» (فلو قبلت دنیاهم لأحبّوک، و لو قرضت(6) منها لأمّنوک).

اشاره به این که آنها تجارت پیشگان دنیاپرست و ظالمى هستند که اهل معامله‏اند، هر کس بر مظالم آنها صحه بگذارد و با گرفتن سهمى با آنها کنار بیاید به یقین او را دوست مى‏دارند و مقدمش را گرامى مى‏دارند و از جان و مال او

چون جان و مال خود حمایت مى‏کنند.

این سخنان هم دلدارى و تسلى خاطر براى «ابوذر» بود و هم اعتراض شدید و ضربه‏اى سنگین بر پایه‏هاى قدرت حکام ظالم وقت.

و به یقین تبعید «ابوذر» آن بنده صالح خدا، آن مرد زاهد و پارسا که سمبل امر به معروف و نهى از منکر بود و زبان او لرزه بر اندام ظالمان مى‏افکند لکه ننگى بر دامان حاکمان ظالم و دار و دسته آنان بود زیرا مى‏دانستند سخنان این مرد پارسا و صحابى معروف رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به اندازه صد هزار شمشیر زن کار آیى دارد.

نکته‏ها

1- ابوذر را بهتر بشناسیم‏

زندگى «ابوذر» یکى از پر ماجراترین زندگى صحابه است که مى‏تواند الگویى براى همه مجاهدان راه حق در سراسر تاریخ باشد.

زندگى او بر گرفته از زندگى مولایش پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و على علیه السّلام است با این تفاوت که او در شرایط بسیار سختى قرار گرفت ولى هرگز در امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با فساد در برابر ظالمان و طاغیان کوتاه نیامد.

شرح حال او به طور بسیار فشرده چنین است:

نام او «جندب» و نام پدرش «جناده»(7) است و پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله نام او را «عبد اللّه» گذارد. او از طایفه «بنى غفار» از طوایف معروف عرب است. در آغاز امر، در اطراف «مکه» دامدارى داشت و از گوشه و کنار، خبر مبعوث شدن‏

پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را شنید و غیابا نشانه‏هایى از عظمت او را دریافت و با عشق و علاقه تمام رو به «مکه» آورد. هنگامى که وارد مسجد الحرام شد، گروهى از قریش را مشاهده کرد که در گوشه‏اى نشسته‏اند و درباره پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله گفتگو مى‏کنند و انواع سبّ و دشنام و بدگویى را دارند. در این اثناى «ابو طالب» وارد مسجد شد، آنها گفتند عمویش آمد، خاموش باشید. «ابوذر» «ابو طالب» را شناخت و زمانى که مى‏خواست از مسجد خارج شود به دنبال او رفت. «ابو طالب» رو به وى کرد و گفت: کارى با من دارى؟ گفت: آرى مى‏خواهم به پیامبرى که مبعوث شده است ایمان بیاورم (نشانه‏هاى حقانیّتى در او سراغ دارم) «ابو طالب» گفت: فردا همین جا بیا. «ابوذر» در حالى که آتش شوق و عشق پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در وجودش زبانه مى‏کشید، شب را در مسجد الحرام خوابید و روز بعد به وسیله «ابو طالب» به «حمزه» معرفى شد، «حمزه» هنگامى که صداقت او را دریافت وى را به «جعفر» معرفى کرد و «جعفر» که آثار صدق را در او مشاهده کرد او را به «على» علیه السّلام معرفى و «على» علیه السّلام هنگامى که از صدق و راستى او مطمئن شد وى را نزد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله برد و او ایمان آورد و اعلام اطاعت بى‏قید و شرط کرد. پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: به خانه و خانواده‏ات برگرد. عمو زاده‏اى داشته‏اى که از دنیا رفته و غیر از تو وارثى ندارد، اموالش به تو مى‏رسد، آنها را نگاهدارى کن، تا زمانى که دعوت من آشکار شود آن گاه به سوى ما برگرد.

«ابوذر» از نخستین اسلام آورندگان است که بعد از جنگ بدر و احد و خندق به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پیوست و هر چه داشت در راه خدا داد. پیامبر صلّى اللّه علیه و آله او را «صدیق امت» و شبیه «عیسى بن مریم» در زهد معرفى کرد.

مرحوم علامه مجلسى در کتاب «عین الحیات» مى‏فرماید: آنچه از اخبار شیعه و اهل سنت استفاده مى‏شود این است که بعد از رتبه معصومین علیهم السّلام‏

کسى در میان صحابه به جلالت قدر و بلندى مقام سلمان و ابوذر و مقداد نبود. حدیث معروف «ما اظلّت الخضراء و لا اقلّت الغبراء على ذی لهجه أصدق من أبی ذرّ یعیش وحده و یموت وحده و یبعث وحده و یدخل الجنّة وحده؛ آسمان سایه نیفکنده و زمین بر دوش خود حمل نکرده کسى را که راستگوتر از ابوذر باشد تنها زندگى مى‏کند و تنها مى‏میرد و تنها در قیامت مبعوث مى‏شود و تنها وارد بهشت مى‏شود»(8) که درباره «ابوذر» وارد شده یکى از بهترین نشانه‏هاى شخصیت اوست.

«ابوذر» در «مدینه» همواره ملازم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و در خدمت آن حضرت بود. پس از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله هنگامى که خلافت به «عثمان» رسید و او بیت المال را به دامادش «مروان» همان فرد منحرف دنیاپرست سپرد، «ابوذر» زبان به اعتراض گشود و در کوچه‏ها آیه «وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ»(9) را که تعریضى به «عثمان» و اطرافیانش در زمینه غارت بیت المال مسلمین بود، با صداى بلند مى‏خواند و آنان را به باد انتقاد مى‏گرفت.

این سخن بارها به گوش عثمان رسید و در برابر آن سکوت اختیار کرد ولى چیزى نگذشت که وجود «ابوذر» و سخنان او براى «عثمان» و دار و دسته‏اش غیر قابل تحمل شد. «عثمان» کسى را به سراغ «ابوذر» فرستاد و به او توصیه کرد که دست از این کار بر دارد.

ابوذر گفت آیا «عثمان» مرا از خواندن قرآن نهى مى‏کند؟ به خدا قسم رضاى خدا را بر خشم «عثمان» مقدّم مى‏دارم.

این وضع همچنان ادامه داشت تا این که روزى «عثمان» در میان جمعیّت مردم نشسته بود و «کعب الاحبار» و «ابوذر» نیز حاضر بودند «عثمان» رو به مردم کرده گفت: آیا پیشواى مسلمین نمى‏تواند چیزى از بیت المال قرض کند و به هنگام توانایى بپردازد؟

«کعب الاحبار» گفت: چه مانعى دارد؟ «ابوذر» برآشفت و گفت: اى یهودى زاده تو مى‏خواهى اسلام را به ما بیاموزى؟! (این گونه کارها در بیت المال مسلمین جایز نیست) «عثمان» ناراحت شد، گفت: اى ابوذر تو زیاد مرا آزار مى‏دهى و به یارانم بد مى‏گویى، باید از «مدینه» خارج شوى و به «شام» روى و به این ترتیب او را به «شام» تبعید کرد.

ولى ابوذر در شام نیز آرام ننشست، هنگامى که کاخ سلطنتى «خضراى» معاویه و اسراف و تبذیر دستگاه «بنى امیه» را در کنار خانه‏هاى محقّر مردم محروم شام مشاهده کرد، بر پا خاست و فریاد زد و به «معاویه» گفت: اگر این کاخ را از بیت المال ساخته‏اى خیانت است و اگر از مال شخصى تو است اسراف است. به خدا سوگند آنچه در شام مى‏بینم، نه در کتاب خداست نه در سنت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله. من مى‏بینم حق دارد، خاموش مى‏شود و باطل زنده مى‏گردد، راست گویان تکذیب مى‏شوند، و حکومت از تقوا تهى مى‏گردد.

این سخنان و مانند آن بر معاویه گران آمد، به عثمان نوشت اگر ابوذر در شام بماند شام را فاسد خواهد کرد، عثمان دستور داد او را به وضع فجیع و ناگوارى به مدینه بازگردانند.

هنگامى که ابوذر وارد بر عثمان شد، عثمان سعى کرد او را به سخنان خلافى متهم سازد به او گفت: تو گمان مى‏برى که ما مى‏گوییم «إنّ اللّه فقیر و نحن‏

أغنیاء»؟ ابوذر گفت: اگر شما این سخن را نمى‏گویید پس چرا بیت المال را بر بندگان نیازمند خدا تقسیم نمى‏کنید؟! و من گواهى مى‏دهم که از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شنیدم، فرمود: هنگامى که فرزندان «ابى العاص» (بنى امیه) به سى نفر برسند اموال بیت المال را در میان خود تقسیم مى‏کنند و بندگان خدا را برده خود مى‏سازند.

عثمان نگاهى به اطرافیان خود کرد گفت هیچ یک از شما چنین سخنى را از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شنیده‏اید؟ گفتند: نه، عثمان خشمگین شد و گفت: واى بر تو اى ابوذر، آیا بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دروغ مى‏بندى؟! سپس گفت: على علیه السّلام را به این مجلس دعوت کنید، هنگامى که حضرت نزد عثمان آمد عثمان، به ابوذر گفت: حدیث «ابو العاص» را تکرار کن آن گاه رو به على علیه السّلام کرد و گفت: آیا تو چنین سخنى را از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شنیده‏اى؟ على علیه السّلام گفت: من نشنیده‏ام ولى «ابوذر» راست مى‏گوید. عثمان گفت: از کجا مى‏دانى او راست مى‏گوید؟ على علیه السّلام گفت: زیرا من از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که فرمود: آسمان سایه نیفکنده و زمین تیره بر دوش خود حمل نکرده مردى را که راستگوتر از ابوذر باشد. حاضران همگى گفتند: آرى این سخن را پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گفته است و عثمان از کار خود خجل و پشیمان شد.

در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: که عثمان دو غلام را با دویست دینار به سراغ ابوذر فرستاد و گفت: به او بگویید عثمان سلام رسانده مى‏گوید: از این دویست دینار براى حل مشکلات زندگى خود کمک بگیر.

ابوذر گفت: آیا به سایر مسلمان‏ها هم معادل این مبلغ را داده است؟ گفتند: نه.

گفت من چگونه مى‏توانم از آن استفاده کنم؟ گفتند: عثمان مى‏گوید: این از

مال شخصى من است و به خدا سوگند، حرام به آن راه نیافته، ابوذر نپذیرفت و گفت: من از غنى‏ترین مردم هستم و خداوند مرا به ولایت على بن ابى طالب و خاندانش غنى فرموده است مال را برگردانید و به او بگویید من نیازى ندارم و داور میان من و او خداست(8)

سرانجام عثمان از انتقادهاى ابوذر بر خلاف کارى‏هاى بى‏حسابش به تنگ آمد و با اطرافیانش مشورت کرد و نظر دادند او را از مدینه تبعید کنند.

ابوذر پیشنهاد شام و عراق را کرد ولى هیچ کدام را نپذیرفتند چون مى‏دانستند شورش به پا مى‏شود، سرانجام او را به نقطه بسیار بد آب و هوایى در اطراف مدینه به نام «ربذه»(10) تبعید کردند که در آن سرزمین بى‏آب و علف جان سپرد، حتى کفنى براى دفن شدن نداشت تا این که گروهى به همراهى «مالک اشتر» از آن جا عبور کردند تنها دختر و همسفر ابوذر که بر سر راه نشسته بود آنان را خبر کرد، آمدند کفن گران بهایى بر او پوشاندند و «عبد اللّه بن مسعود» صحابى بزرگوار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بر او نماز خواند و با احترام تمام او را به خاک سپردند(11)

2- ابوذر و اشتراکیّت (سوسیالیسم)

جمعى از متعصبین به خاطر علاقه به «معاویه» و «بنى امیه» و یا علاقه بیش از حد به «عثمان» سعى کرده‏اند، شخصیت «ابوذر» را زیر سؤال ببرند

زیرا اگر بخواهند ابوذر را مرد خدا و یا راستگوترین فرد روى زمین بدانند و عثمان را به عنوان خلیفه مسلمین و معاویه را به عنوان صحابه ارج نهند جمع میان این دو غیر ممکن است. لذا چون دیوار ابوذر را به اصطلاح کوتاهتر دیده‏اند شخصیت او را زیر سؤال برده‏اند و گفته‏اند: ابوذر اعتقاد به مالکیت شخصى اموال نداشته و نوعى تفکر اشتراکى داشته است.

«زرکلى» در کتاب «الاعلام» درباره او مى‏گوید: «و لعلّه أوّل إشتراکیّ طاردته الحکومات؛ شاید او اوّلین اشتراکى باشد که حکومتهاى وقت او را طرد کرده‏اند»(12)

این در حالى است که ابوذر هیچ‏گاه سخنى که نفى مالکیت شخصى کند بر زبان نراند، بلکه لبه تیز حمله او بر ثروت اندوزانى چون معاویه یا تقسیم کنندگان بى‏رویه همچون عثمان بود. و لذا در عصر «ابو بکر» و «عمر» که در تقسیم بیت المال ملاحظاتى مى‏شد، سخنى نگفت.

بعضى مى‏گویند: در تعبیرات «ابوذر»، تعبیر مال اللّه دیده مى‏شود از این کلمه استفاده کرده‏اند که او مالکیت خصوصى را نفى مى‏کرد، ولى تعبیر «مال اللّه» در مورد «بیت المال» تعبیر رایجى است.

مرحوم علامه امینى رحمه اللّه در جلد هشتم «الغدیر» هنگامى که تهمت اشتراکیّت را به ابوذر نقل مى‏کند مى‏گوید: «تعبیر به مال اللّه در سخنان صحابه فراوان است» سپس چندین روایت را از «عمر» نقل مى‏کند که همه آنها در کتاب اموال «ابى عبیده» آمده است در این روایات «عمر» صریحا تعبیر به مال اللّه کرده است.

امیر مؤمنان على علیه السّلام نیز در روایات متعددى که از آن حضرت نقل شده‏

تعبیر به مال اللّه دارد(13)

بى‏شک مى‏توان از اموال خدا، به مال اللّه تعبیر کرد بلکه به اموال شخصى مردم نیز اطلاق مال اللّه، نظر بعیدى نیست زیرا قرآن مجید در سوره نور صریحا این تعبیر را آورده است: ف «آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ»(14)؛ چیزى از مال خدا را که به شما داده است (به بردگان مکاتب) بدهید».

حقیقت این است که این گروه از متعصبان عجولانه درباره ابوذر قضاوت کرده‏اند، زیرا ابوذر بارها روى این آیه تکیه مى‏کرد: «وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ»(9) در حالى که مى‏دانیم این آیه در مورد مانعین زکات وارد شده است.

و عجیب‏تر این که، «لجنه فتواى الازهر» در فتوایى که در سال 1367 قمرى تحت فشار متعصبین در مورد نفى شیوعیت (کمونیسم) صادر کرد عقیده دیگرى از ابوذر نقل مى‏کند و آن را باطل مى‏شمرد و آن را معلول دورى ابوذر از مبادى اسلام مى‏داند و آن این که: او معتقد بود هر کس باید اموالى را که بیش از نیاز خود دارد فى سبیل اللّه به ارباب حاجت، بدهد و نزد خود نگه ندارد. مرحوم «علامه امینى» بعد از ذکر این فتوا مى‏گوید: اگر «شیخ الازهر» مطالعه درباره این مسأله را به گروهى که عارف به حال ابوذر بودند و خالى از تعصب به داورى مى‏نشستند، موکول مى‏کرد مى‏دانست که ابوذر چنین عقیده‏اى هرگز نداشت و از همه بدتر عذرى است که براى اشتباه ابوذر ذکر کرده‏اند و آن این که او آشنا به مبادى اسلام نبود. و این از امورى است که مادر داغدیده را به خنده وامیدارد و هر مسلمانى باید به آن بگرید، کسى که قسمت‏

مهمى از عمر خود را با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله زیسته و دائما با او بوده و پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در حدیث معروفش او را شبیه عیسى از نظر خلق و خلق شمرده آیا سزاوار است در مورد او چنین سخنى گفته شود(15)

جالب این که ابوذر در نزد محدثانى همچون «بخارى و مسلم» به قدرى مورد اعتماد بوده که این دو شیخ حدیث اهل سنت، در کتاب «صحیح بخارى و صحیح مسلم» 281 حدیث از ابوذر نقل کرده‏اند(16) و این نشان مى‏دهد که لجنه فتواى الازهر، چقدر از واقعیات دور بودند.

3- سرنوشت دردناک ابوذر

گر چه درباره ابوذر ناگفته‏ها بسیار است و تالیف کتاب مستقلى را مى‏طلبد ولى ذکر این نکته لازم است، که آنچه به ابوذر قوت و قدرت مى‏داد و مخالفانش را سخت هراسان مى‏ساخت زهد کم نظیر و آمیخته با صراحت لهجه او بود، از یکسو به خاطر زهدش نمى‏توانستند بر او خرده بگیرند و از سوى دیگر، تاب تحمل لهجه صریح او را نداشتند که یک نمونه جالب آن را ذیلا مى‏خوانید.

«ابن ابى الحدید» از «جاحظ» از مردى بنام «جلام ابن جندل» غفارى نقل مى‏کند که من نماینده معاویه در منطقه «قنسرین» شام در خلافت عثمان بودم، روزى نزد معاویه رفتم تا در مورد منطقه حکومت خود از او سؤالى کنم، ناگهان فریادى بر در قصر او شنیدم که کسى مى‏گفت: «قطار شتران حامل آتش فرار رسیدند» (اشاره به شترانى بود که اموال بیت المال را حمل مى‏کردند) خداوندا، کسى را که امر به معروف مى‏کند و خود آن را ترک مى‏گوید از رحمتت‏

دور کن. خدایا آنها را که نهى از منکر مى‏کنند و مرتکب آن مى‏شوند نیز از رحمتت دور کن.

ناگهان دیدم معاویه لرزید و رنگ صورتش تغییر کرد، گفت جلام مى‏دانى فریاد کننده کیست؟ گفتم: نه، گفت: این همان «جندب بن جناده ابوذر» است. همه روز بر در قصر مى‏آید و فریاد مى‏کشد و این جملات را مى‏گوید.

سپس معاویه دستور داد او را نزد من آورید مأموران، ابوذر را کشان کشان نزد معاویه آوردند و در برابر معاویه ایستاد، «معاویه» گفت:

«اى دشمن خدا و پیامبر! تو هر روز مى‏آیى و این بساط را راه مى‏اندازى بدان اگر من بنا بود یکى از اصحاب محمّد صلّى اللّه علیه و آله را بدون اذن عثمان به قتل برسانم تو را مى‏کشتم ولى باید درباره تو از عثمان اجازه بگیرم …»

ابوذر، در پاسخ گفت: اى معاویه من دشمن خدا و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نیستم، بلکه تو و پدرت «ابو سفیان» دشمن خدا بوده و هستید که در ظاهر اسلام را پذیرفتید و در باطن کفر را و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تو را لعن کرد و بارها به تو نفرین نمود که هرگز سیر نشوى … معاویه سخت بر آشفت و دستور داد ابوذر را حبس کنند و خطر باقى ماندن او را در شام به عثمان خبر داد، عثمان دستور داد او را بر مرکب خشنى بدون جهاز سوار کنند و شب و روز برانند تا سخت شکنجه ببیند و همین گونه کردند، هنگامى که ابوذر به مدینه رسید رانهایش کاملا مجروح شده بود سپس عثمان او را به ربذه (منطقه بسیار بد آب و هوایى) تبعید کرد(17)

این بحث را با حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله که در کتاب معروف «اسد الغابه» آمده، پایان مى‏دهیم: «ابوذر سه سال قبل از بعثت، خداى یگانه را پرستش‏

مى‏کرد و هنگامى که با پیامبر بیعت کرد شرط کرد من در راه خدا از ملامت ملامت کنندگان پرهیز نخواهم کرد» (و بایع النّبیّ صلّى اللّه علیه و آله على أن لا تأخذه فی اللّه لومة لائم و على أن یقول الحقّ و إن کان مرّا»(18)

4- سخنان بدرقه کنندگان‏

در تواریخ معروف آمده است که علاوه بر آنچه على علیه السّلام در مقام دلدارى به ابوذر هنگام تبعید به ربذه گفت: عقیل و امام حسن و امام حسین علیهم السّلام و عمار، هر کدام سخنى در دلدارى او گفتند «عقیل» گفت: «اى ابوذر نیاز به تذکر ندارد تو ما را دوست دارى و ما هم تو را، تقواى الهى پیشه کن، که تقوا سبب نجات است و شکیبایى داشته باش که شکیبایى نشانه شخصیت است».

آن گاه امام حسن علیه السّلام فرمود: «عمو جان این قوم با تو چنین رفتار ناشایستى کردند، خداوند مى‏داند و مى‏بیند یاد دنیا را به خاطر این که همه از آن جدا مى‏شویم از دل بیرون کن و مشکلاتى را که در پیش دارى در جوار رحمت الهى تحمل نما و شکیبا باش تا پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را ملاقات کن در حالى که او إن شاء اللّه از تو راضى است».

پس از آن امام حسین علیه السّلام لب به سخن گشود گفت: «عمو جان! خداوند توانا است که این اوضاع را دگرگون سازد و هر روز در کار تازه‏اى است … شکیبا باش چرا که خیر در شکیبایى است و شکیبایى نشانه شخصیت است».

و بعد از او عمّار چنین گفت: «اى ابوذر! خدا آنهایى که تو را در تنهایى فرو بردند تنها گذارد و آنها که تو را ترساندند بترساند، به خدا سوگند آنچه سبب مى‏شود که مردم حق را نگویند، همان حب دنیا و زخارف آن است و مردم غالبا

همرنگ جماعتند و حکومت به دست زورمندان. این گروه مردم را به سوى دنیا دعوت کردند و مردم اجابت نمودند و دینشان را به حاکمان بخشیدند و این خسارت دنیا و آخرت است که خسارتى است آشکار».

سپس ابوذر زبان به سخن گشود گفت: «من با همه شما خدا حافظى مى‏کنم، پدر و مادرم فداى شما باد که وقتى شما را مى‏بینم به یاد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى‏افتم من در مدینه علاقه‏اى ندارم تا حتى در آن جا ساکن شوم جز شما، به خدا سوگند! من جز رضاى خدا را نمى‏طلبم و با توکل به خدا وحشتى ندارم خداوند مرا کفایت مى‏کند بر او توکل کردم و درود خدا بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و آلش باد»(19)


1) «سند خطبه» این خطبه را مرحوم «کلینى» در کتاب «روضه کافى» مسندا با تفاوت مختصرى آورده است و از ذیل آن استفاده مى‏شود که نه تنها على علیه السّلام «ابوذر» را به هنگام تبعید به «ربذه» دلدارى داد بلکه امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام و عمّار (و طبق روایتى عقیل) نیز هر کدام او را با تعبیرات جالب و دلنشینى تسلى خاطر دادند که در بحث نکات شرح آن خواهد آمد. (کافى، جلد 8، صفحه 206، حدیث 251) نویسنده «مصادر نهج البلاغه» پس از اشاره به روایت «کلینى» مى‏افزاید: «ابن ابى الحدید» نیز آن را از کتاب «سقیفه» تألیف «احمد بن عبد العزیز جوهرى» نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 291).

2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 8، صفحه 252.

3) بنابر این تفسیر «ما» موصوله به معنى دین است زیرا آنها مى‏خواستند از دین ابوذر براى دنیاى خود بهره بگیرند ولى ابوذر مانع این کار شد. این احتمال نیز وجود دارد که منظور از «ما» دین به طور مطلق است ولى در عبارت تقدیر وجود دارد و معنا چنین مى‏شود: آنها چقدر نیازمند به دینند همان دینى که تو آنها را از فاسد کردن آن برحذر داشتى.

4) «رتق» بهم پیوستن چیزى به چیز دیگر است و در خطبه بالا به معنى فروبسته شدن کارها و نبودن راه خلاص و فرار است.

5) سوره طلاق، آیات 2 و 3.

6) «قرضت» از مادّه «قرض» در اصل به معنى بریدن و قطع کردن چیزى است و لذا به قیچى «مقراض» گفته مى‏شود و وام دادن را از این جهت قرض مى‏گویند که مقدارى از مال خود را جدا مى‏کند و قرض، مى‏دهد و در جمله بالا به معنى جدا کردن سهمى براى خود از اموال دنیا و کنار آمدن با ظالمان است.

7) در بسیارى از کتب «جندب و جناده» را با ضم جیم نقل کرده‏اند و کنیه «ابوذر» به خاطر آن است که فرزندى به نام «ذر» داشت.

8) بحار الانوار، جلد 22، صفحه 398.

9) توبه، آیه 34.

10) در «معجم البلدان» آمده است که «ربذه» از قراى اطراف «مدینه» است که سه روز با آن فاصله کرد (حدود 150 کیلومتر).

11) مطالب بالا از کتب معروف متعددى تلخیص شده است مانند شرح نهج البلاغه «ابن ابى الحدید»، شرح مرحوم «شوشترى» و شرح مرحوم «خویى» بر نهج البلاغه و بحار الانوار.

12) «الاعلام» «زرکلى» ذیل کلمه «جندب».

13) الغدیر، جلد 8، صفحه 343 به بعد.

14) نور، آیه 33.

15) «الغدیر»، جلد 8، صفحه 312 و صفحه 363.

16) «اعلام» «زرکلى» جلد 2، صفحه 140.

17) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 8، صفحه 157.

18) اسد الغابه، جلد 1، صفحه 301.

19) کافى، جلد 8، صفحه 206- 208 با تلخیص. و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 8 صفحه 131.