جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 125(1)

زمان مطالعه: 21 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

فی التحکیم و ذلک بعد سماعه لأمر الحکمین‏

این سخن را امام علیه السّلام درباره مسأله حکمیّت بعد از شنیدن گفتگوى بعضى‏

در مورد آن، بیان فرمود.

خطبه در یک نگاه‏

همان گونه که در بالا آمد این خطبه به طور کلى درباره «مسأله حکمین» بعد از جنگ «صفّین» ایراد شده است و از چند بخش تشکیل مى‏شود.

نخست امام علیه السّلام فلسفه قبول حکمیّت را با استدلال به آیات قرآن بیان مى‏کند.

در بخش دیگرى به پاسخ ایرادهاى آنها مى‏پردازد.

و در بخش سوّم آنها را نصیحت مى‏کند که دست از خلاف بردارند و براى پیکار با ظالمان شام، خود را آماده کنند و آنها را بر کوتاهى‏ها و مخالفت‏ها و بى‏انضباطى‏ها ملامت و سرزنش مى‏نماید.

بخش اوّل‏

إنّا لم نحکّم الرّجال، و إنّما حکّمنا القرآن. هذا القرآن إنّما هو خطّ مستور بین الدّفّتین، لا ینطق بلسان، و لا بدّ له من ترجمان. و إنّما ینطق عنه الرّجال. و لمّا دعانا القوم إلى أن نحکّم بیننا القرآن لم نکن الفریق المتولّی عن کتاب اللّه سبحانه و تعالى، و قد قال اللّه سبحانه: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ» فردّه إلى اللّه أن نحکم بکتابه، وردّه إلى الرّسول أن نأخذ بسنّته؛ فإذا حکم بالصّدق فی کتاب اللّه، فنحن أحقّ النّاس به، و إن حکم بسنّة رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله، فنحن أحقّ النّاس و أولاهم بها.

ترجمه‏

ما افراد را حکم قرار ندادیم، بلکه فقط قرآن را به «حکمیّت» برگزیدیم، ولى قرآن خطوطى است که در میان دو جلد قرار گرفته و سخن نمى‏گوید، بلکه نیازمند به ترجمان است، و تنها انسانها (ى آگاه و قرآن شناس) مى‏توانند از آن سخن بگویند (بنابر این) هنگامى که آن قوم (شامیان) ما را دعوت کردند که قرآن میان ما و آنها حکم باشد ما گروهى نبودیم که به کتاب خداوند سبحان، پشت کنیم در حالى که مى‏فرماید: «اگر در چیزى اختلاف کردید آن را به خدا و رسولش بازگردانید» (و از آنها نظر بخواهید) بازگرداندن به خدا، این است که به کتابش حکم کنیم و ارجاع به رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله این است که به سنتش عمل نماییم، و اگر درباره کتاب خدا، به درستى حکم شود ما سزاوارترین مردم به پذیرش آن هستیم و اگر به سنت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله حکم شود ما نیز از همه (پیشگام‏تر و) شایسته‏تر و سزاوارتریم که به سنت او عمل نماییم‏.

شرح و تفسیر

پاسخ به بهانه جویان خوارج‏

همان گونه که در بالا آمد، این خطبه در پاسخ کسانى ایراد شده است که به مسأله پذیرش حکمیّت از امام علیه السّلام خرده مى‏گرفتند و اساس گفتار آنها این بود: چرا شما حکمیّت دو نفر را در این مسأله مهم دینى، پذیرفتید؟ در حالى که حکم فقط خداست و افراد عادى حق ندارند با فکر خود درباره وظایف دینى حکم کنند.

امام علیه السّلام در پاسخ آنها به نکته مهمى اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: «ما افراد را حکم قرار ندادیم بلکه فقط قرآن را به حکمیّت انتخاب کردیم، ولى قرآن خطوطى است که در میان دو جلد قرار گرفته است و سخن نمى‏گوید، بلکه نیازمند به ترجمان است، و تنها انسانها مى‏توانند از آن سخن بگویند (إنّا لم نحکّم الرّجال، و إنّما حکّمنا القرآن. هذا القرآن إنّما هو خطّ مستور(2) بین الدّفّتین(3)، لا ینطق بلسان، و لا بدّ له من ترجمان. و إنّما ینطق عنه الرّجال).

اشاره به این که: قرآن یک سلسله احکام کلى بیان فرموده و باید افراد آگاه، احکام جزئیه را از آن استخراج کنند و در اختیار عموم بگذارند و یا به عبارت دیگر، آن کلیات را بر مصادیق تطبیق کنند.

مثلا قرآن مجید مى‏گوید: ««وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»؛ هر گاه دو گروه از مؤمنان نزاع و جنگ کنند آنها را آشتى دهید. و اگر یکى از آنها بر دیگرى تجاوز کرد با گروه متجاوز مبارزه کنید تا به فرمان خدا باز گردد، هر گاه بازگشت، در میان آن دو بر طبق عدالت، صلح، برقرار سازید و عدالت پیشه کنید! که خداوند عادلان را دوست دارد»(4)

بى شک جنگ «صفّین» یکى از مصداقهاى این آیه بود، وظیفه حکمین- اگر انسانهاى درستکار و هوشیارى بودند- این بود که بگویند: هنگامى که مردم با على علیه السّلام بیعت کرده‏اند، و علاوه بر نص پیامبر صلّى اللّه علیه و آله، جمهور کشور اسلام و صحابه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله او را به خلافت پذیرفته‏اند آن کس که راه خلاف را برگزیده مصداق باغى و ظالم است باید به سوى جمهور مردم، برگردد و توبه کند و اگر نکرد همه مسلمین وظیفه دارند با او بیکار کنند تا از طریق خلاف بازآید.

مسأله حکمیّت چیزى جز این نیست همان کارى که همه قضات اسلامى انجام مى‏دهند، یعنى احکام کتاب و سنت را بر مصادیق آن تطبیق کرده و حکم صادر مى‏کنند.

آیا این سخن جاى ایراد دارد؟ ولى افسوس! که جاهلان و ناآگاهان «خوارج» این مطلب واضح را درک نمى‏کردند و تعصب و لجاجت به آنها اجازه نمى‏داد و به هدف اصلى حکمیّت در همه جا و در همه چیز برسند.

آن گاه امام علیه السّلام در توضیح این معنا مى‏افزاید: «هنگامى که آن قوم (شامیان) ما را دعوت کردند که قرآن میان ما و آنها حاکم باشد، ما گروهى نبودیم که به‏

کتاب خداوند سبحان پشت کنیم در حالى که مى‏فرماید: «اگر در چیزى اختلاف کردید آن را به خدا و رسولش باز گردانید» (و از آنها نظر بخواهید) (و لمّا دعانا القوم إلى أن نحکّم بیننا القرآن لم نکن الفریق المتولّی عن کتاب اللّه سبحانه و تعالى، و قد قال اللّه سبحانه: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ»)(5)

و در توضیح این آیه مى‏فرماید: «ارجاع دادن اختلافات به خدا، این است که به کتابش حکم کنیم و ارجاع به رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله این است که به سنتش عمل نماییم، و اگر درباره کتاب خدا به درستى حکم شود ما سزاوارترین مردم به پذیرش آن هستیم و اگر به سنت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله حکم شود ما (نیز) از همه شایسته‏تر و سزاوارتریم که به سنت او عمل نماییم» (فردّه إلى اللّه أن نحکم بکتابه وردّه إلى الرّسول أن نأخذ بسنّته؛ فإذا حکم بالصّدق فی کتاب اللّه، فنحن أحقّ النّاس به، و إن حکم بسنّة رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله، فنحن أحقّ النّاس و أولاهم بها).

به این ترتیب امام علیه السّلام به روشنى ثابت مى‏کند حکمیّت کتاب و سنّت، چیزى جز مراجعه به آنها نیست و با توجه به این که ما مأمور به این امر هستیم کسى نمى‏تواند بر ما خرده بگیرد که چرا حکمیّت را پذیرفتیم اشتباه خرده‏گیران در این است که آنها مى‏پندارند ما حکمیّت اشخاص را پذیرفته‏ایم در حالى که ما حکمیّت کتاب خدا را پذیرا شده‏ایم.

در این جا سؤال مهمى پیش مى‏آید و آن این که: مفهوم این گفتار امام علیه السّلام این است که حکمیّت را با میل و رضاى باطنى و طبق وظیفه شرعى پذیرفته است در حالى که از خطبه‏هاى متعدّدى در «نهج البلاغه» بر مى‏آید که‏

حکمیّت را بر امام علیه السّلام تحمیل کرده‏اند و امام علیه السّلام از این تحمیل سخت ناراحت بود، این دو چگونه با هم سازگار است؟

در پاسخ این سؤال، باید گفت: امام هرگز مخالف مسأله حکمیّت نبود، امام علیه السّلام در واقع بر دو نکته پافشارى داشت: نخست این که: بلند کردن قرآنها بر سر نیزه‏ها تنها مکر و فریب و توطئه براى جلوگیرى از پیروزى لشکر امام علیه السّلام در آخرین لحظات و ایجاد اختلاف و نفاق در لشکر امام علیه السّلام بود و گر نه شامیان هرگز آماده پذیرش حکمیّت قرآن نبودند و به تعبیر امام علیه السّلام نه اهل دین بودند و نه اهل قرآن(6)

دیگر این که امام علیه السّلام با انتخاب فرد نادان و بى‏خبرى همچون «ابو موسى اشعرى» براى ارجاع به قرآن مخالف بود، بنابر این هیچ گونه تضادّى میان محتواى این خطبه، و خطبه‏هاى دیگر نهج البلاغه نیست.

شاهد این موضوع این است که: فرزند برومند امام علیه السّلام نیز در روز «عاشورا» طبق نقل مقاتل، قرآن را گرفت و بر سر گذارد و در برابر لشکر کوفه ایستاد و گفت: «یا قوم إنّ بینی و بینکم کتاب اللّه و سنّة جدّی رسول اللّه؛ اى قوم: حاکم در میان من و شما قرآن و سنّت جدّم رسول اللّه باشد»(7)

نکته

ماجراى غم‏انگیز حکمین!

مى‏دانیم هنگامى که لشکر معاویه در جنگ «صفّین» در آستانه شکست‏

قرار گرفت «عمرو عاص» مکّار، تدبیرى اندیشید و به شامیان توصیه کرد قرآن‏ها را بر سر نیزه‏ها بلند کنند و بگویند: «ما تسلیم حکم قرآن هستیم هر چه درباره شما و ما بگوید عمل خواهیم کرد».

امام علیه السّلام فریاد: آنها هرگز تسلیم حکم قرآن نیستند این فقط مکر و نیرنگ و فریبى است که مى‏خواهند با آن، جلو شکست حتمى خود را بگیرند، ولى گروهى از ساده‏لوحان به اتفاق جمعى از منافقان که در لشکر امام علیه السّلام بودند این سخن را نپذیرفتند و اصرار در توقف جنگ داشتند و حتى امام علیه السّلام را تهدید به قتل کردند. امام علیه السّلام براى جلوگیرى از اختلاف و پراکندگى به حکم اجبار دستور توقف جنگ را صادر فرمود، سپس گفتند باید دو نفر نماینده از دو لشکر براى پیدا کردن حکم قرآن انتخاب شود.

در این جا اشتباه دوّمى از سوى ساده‏لوحان و با کمک منافقان انجام گرفت که «ابو موسى اشعرى» ساده‏لوح خام و بى‏خبر را به عنوان نمایندگى لشکر بر امام علیه السّلام تحمیل کردند که سرانجام تلخ آن را همه مى‏دانیم.

و عجب این که: به دنبال این حادثه گروهى از همان‏ها در مقابل امام علیه السّلام سر برداشتند و علم مخالفت برداشتند که چرا امام علیه السّلام تسلیم حکمیّت شده در حالى که قرآن مى‏گوید: «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ»(8)؛ حاکم و حکم تنها خداست» و نتیجه این کار به وجود آمدن جنگ دیگرى به نام «جنگ نهروان» بود که با سخنان امام علیه السّلام گروهى بیدار شدند و توبه کردند و جمعیّت اندکى باقى ماندند که به سرعت تار و مار شدند.

برنامه امام علیه السّلام در این مسأله واضح بود زیرا:

1- حکمیّت قرآن در اختلافات مسلمین، چیز پوشیده‏اى نبود و قرآن با صراحت به مسلمانان دستور داده است که اگر در چیزى اختلاف کردند حل اختلاف خود را از قرآن و سنت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بخواهند (نساء آیه 59 که در کلام امام علیه السّلام به آن استدلال شده بود).

بنابر این پذیرش داورى قرآن با توجه به این که به اعتقاد همه مسلمان‏ها قرآن آخرین سخن را در هر چیز مى‏گوید مطلبى نبود که بر امام علیه السّلام خرده بگیرند ولى آن بى‏خبران آن را به صورت یک نقطه ضعف منعکس ساختند.

2- شکى نیست که طراحان توطئه بالا بردن قرآن‏ها بر سر نیزه، نه اعتقادى به حکمیّت قرآن داشتند و نه حق و عدالت بلکه سیاست بازان کهنه کار و بى‏ایمانى بودند که به چیزى جز حکومت بر مردم و امور مادى وابسته به آن، نمى‏اندیشیدند و امام علیه السّلام از این توطئه در همان آغاز پرده برداشت ولى چه سود که ساده‏لوحان غافل نپذیرفتند.

3- به یقین قرآن مجید، به خودى خود ایفاى نقش حکمیّت را نمى‏کند جز این که قرآن شناسان آگاه در کنار آن قرار گیرند و احکام آن را در هر مسأله استخراج کنند و به مردم اعلام نمایند و اگر در داستان «صفّین» این کار انجام مى‏گرفت روشن بود که لشکر «معاویه» مشمول آیه شریفه 9 سوره حجرات بودند که مى‏گوید: «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏» به عنوان گروه طغیانگر که در برابر مرکز حکومت اسلام و امام علیه السّلام مسلمین به مخالفت برخاسته‏اند محکوم مى‏شدند.

ولى چه سود که «حکمین» (ابو موسى و عمرو عاص) نه آگاهى از قرآن داشتند و نه اگر مى‏داشتند به آگاهى خود عمل مى‏کردند.

بنابر این اگر واقعا حکمیّت به قرآن سپرده مى‏شد و قرآن شناسانى براى‏

حکمیّت انتخاب مى‏شدند نه تنها کار خلافى نبود بلکه عمل به دستور قرآن محسوب مى‏شد امّا چون شرایط لازم در هیچ مقطعى حاصل نشد و طبعا نتیجه، بسیار نامطلوب و تلخ بود گروه نادان به جاى این که خود را ملامت کنند به ملامت امام علیه السّلام برخاستند و به جاى این که خود را بشکنند به فکر شکستن آینه افتادند.

اشتباه نشود داستان حکمین یک حادثه مقطعى در تاریخ نبود، بلکه چیزى است که در زمان‏هاى مختلف و حتى در عصر ما تکرار شده و مى‏شود. امر مقدّسى را عنوان مى‏کنند و در زیر چتر آن قرار مى‏گیرند سپس برداشت‏هاى غلطى را آگاهانه و ناآگاهانه بر آن تحمیل مى‏کنند و آنچه را که به سود منافع نامشروعشان است برمى‏گزینند.

«عمرو عاص» مکّار و «ابو موسى» ساده لوح نادان در هر زمان اشباه و نظایرى دارند و «صفّین» ها و قرآن بر سر نیزه کردن‏ها و حکمیّتها به اشکال مختلف تکرار مى‏شوند که نتیجه آن، مظلومیت حق طلبان على گونه است.

بخش دوّم‏

و أمّا قولکم: لم جعلت بینک و بینهم أجلا فی التّحکیم؟ فإنّما فعلت ذلک لیتبیّن الجاهل، و یتثبّت العالم؛ و لعلّ اللّه أن یصلح فی هذه الهدنة أمر هذه الأمّة؛ و لا تؤخذ بأکظامها، فتعجل عن تبیّن الحقّ، و تنقاد لأوّل الغیّ. إنّ أفضل النّاس عند اللّه من کان العمل بالحقّ أحبّ إلیه- و إن نقصه و کرثه- من الباطل و إن جرّ إلیه فائدة و زاده. فأین یتاه بکم! و من أین أتیتم! استعدّوا للمسیر إلى قوم حیارى عن الحقّ لا یبصرونه، و موزعین بالجور لا یعدلون به، جفاة عن الکتاب، نکب عن الطّریق. ما أنتم بوثیقة یعلق بها، و لا زوافر عزّ یعتصم إلیها. لبئس حشّاش نار الحرب أنتم! أفّ لکم! لقد لقیت منکم برحا، یوما أنادیکم و یوما أناجیکم، فلا أحرار صدق عند النّداء، و لا إخوان ثقة عند النّجاء!

ترجمه‏

این که، مى‏گویید: چرا میان خودم و آنها (حکمین) ضرب الاجلى براى حکمیّت قرار دادم؟ این تنها به خاطر آن بود که ناآگاهان در جستجوى حقیقت برآیند و آنها که آگاهند به مطالعه و مشورت پردازند (و تمام جوانب مسأله را روشن سازند) شاید خداوند در این فاصله کار این امّت را اصلاح کند و راه تحقیق بر آنها بسته نشود؛ در جستجوى حق عجله نکنند و تسلیم نخستین فکر گمراه کننده، نشوند.

(بدانید!) برترین مردم در پیشگاه خدا کسى است که عمل به حق، نزد او محبوبتر از باطل باشد هر چند این کار از نفع او بکاهد و مشکلاتى براى او داشته‏

باشد، و باطل منافعى متوجه او کند، و بر سود او بیفزاید.

چرا حیران و سرگردانتان مى‏کنند؟ و چرا شما را فریب داده، تسلیم شیطان کرده‏اند.

آماده شوید! براى حرکت به سوى قومى که از حق روى گردانند، حق را نمى‏بینند و به ظلم و جور تشویق شده‏اند.

(لذا) هیچ گاه از آن باز نمى‏گردند، افرادى که از کتاب خدا فاصله گرفته و از راه راست منحرف گشته‏اند، هر چند قرآنها را بر سر نیزه کردند، و دم از حاکمیت قرآن زدند.

(افسوس که) شما ریسمان محکمى نیستید که بتوان به آن چنگ زد و یاران نیرومندى نیستید که بتوان به آنها تکیه کرد و بد وسیله‏اى هستید براى افروختن آتش جنگ (و آغاز کردن جهاد با دشمن) اف، بر شما! چه ناراحتى‏هایى از شما کشیدم، یک روز با صداى رسا با شما سخن مى‏گویم و روز دیگر آهسته و به صورت نجوا. نه آزادگان راستگویى به هنگام فریاد رسا هستید و نه برادران مطمئن و رازدارى به هنگام نجوا.

شرح و تفسیر

افسوس، شما مرد میدان جهاد نیستید!

این بخش از کلام امام علیه السّلام در واقع ترکیبى از دو قسمت است: نخست به پاسخ یکى از شبهات «خوارج» و امثال آنها مى‏پردازد سپس آنها را تشویق به جهاد در برابر ظالمان و ستمگران شام مى‏کند.

گفتار امام علیه السّلام در قسمت اوّل، اشاره به عهدنامه حکمیّت دارد که در میان آن حضرت و معاویه انجام شد (و شرح آن در نکات خواهد آمد) در این عهدنامه یک سال به حکمین فرصت داده شده بود که درباره حلّ مشکل‏

اختلاف امّت بیندیشند و در کار خود عجله نکنند.

خرده‏گیران بى‏خبر و نادان گاه به اصل حکمیّت ایراد مى‏گرفتند که امام علیه السّلام در بخش گذشته این خطبه جواب روشن و منطقى و دقیق به آنان داد و گاه به شاخ و برگ آن، یعنى مسأله قرار دادن مدت ایراد مى‏گرفتند.

امام علیه السّلام در پاسخ آنها چنین مى‏فرماید: «اما این که مى‏گویید: چرا میان خود و آنها (حکم‏ها) مدّتى براى حکمیّت قرار دادى؟ این تنها به خاطر آن بود که ناآگاهان در جستجوى حقیقت برآیند، و آنها که آگاهند به مطالعه و مشورت پردازند (و تمام جوانب مسأله را روشن سازند)» (و أمّا قولکم: لم جعلت بینک و بینهم أجلا فی التّحکیم؟ فإنّما فعلت ذلک لیتبیّن الجاهل، و یتثبّت(9) العالم).

سپس مى‏افزاید: «شاید خداوند در این فاصله، کار این امّت را اصلاح کند و راه تحقیق بر آنها بسته نشود (و آزادانه به تحقیق پردازند) در جستجوى حق عجله نکنند، و تسلیم نخستین فکر گمراه کننده نشوند» (و لعلّ اللّه أن یصلح فی هذه الهدنة(10) أمر هذه الأمّة؛ و لا تؤخذ بأکظامها(11)، فتعجل عن تبیّن الحقّ، و تنقاد لأوّل الغیّ).

در واقع امام علیه السّلام چند فائده براى ضرب الاجل یک مسأله در مسأله حکمیّت بیان فرموده، نخست این که: ناآگاهان از جوش و خروش تعصّب باز ایستند و بتوانند درباره این مسأله سرنوشت ساز تحقیق کنند و دیگر این که علماى امّت در اصحاب على علیه السّلام جوانب مسأله را به خوبى بررسى کنند و آنچه ضایعات‏

کمترى در بردارد برگزینند و حکمین را براى انتخاب صحیح ارشاد کنند.

دیگر این که در این مدّت طرقى براى اصلاح امر امّت به طور کلّى اندیشیده شود و از کارهاى عجولانه که سبب گمراهى است بپرهیزند.

عجب این که: گروه متعصّب لجوج و ناآگاه از «خوارج» اصرار داشتند که عجولانه در این زمینه تصمیم‏گیرى شود و سرنوشت امّت را بدون مطالعه و تحقیق و دقّت به خطر بیفکنند و این است راه و رسم افراد نادان در هر عصر و هر زمان.

جمله «و لا تؤخذ بأکظامها» که به معنى نگرفتن بیخ گلو و آزاد گذاشتن راه نفس است کنایه از آزادى براى مطالعه و تصمیم‏گیرى و انتخاب مى‏باشد کنایه‏اى است گویا و فصیح و بلیغ.

جمله «و تنقاد لأوّل الغیّ» (مبادا تسلیم اوّلین گمراهى شوند) اشاره به این است که تصمیم‏هاى عجولانه غالبا گمراه کننده است.

بعضى از شارحان نهج البلاغه «أوّل الغیّ» را اشاره به بالا بردن قرآنها بر سر نیزه‏ها که اوّلین گام گمراهى بود، دانسته‏اند(12) ولى تفسیر اوّل به قرینه جمله قبل از آن، مناسب‏تر به نظر مى‏رسد.

سپس امام علیه السّلام به نصیحت و اندرز آنان مى‏پردازد که در برابر حق تعصّب و لجاج و ملاحظه منافع شخصى روا ندارند و تسلیم حق شوند، مى‏فرماید: (بدانید!) «برترین مردم در پیشگاه خدا کسى است که عمل به حق نزد او محبوب‏تر از باطل باشد هر چند این کار از نفع او بکاهد و مشکلاتى براى او پیش آورد، و باطل منافعى به سوى او آورد و بر سود او بیفزاید!» (إنّ أفضل النّاس عند اللّه من کان العمل بالحقّ أحبّ إلیه- و إن نقصه و کرثه(13)- من‏

الباطل و إن جرّ إلیه فائدة و زاده).

در واقع نشانه مؤمنان حقیقى همین است که بر سر دو راهى‏ها که حق در یک سو قرار مى‏گیرد و منافع شخصى آنها در سوى دیگر، به سوى حق آیند و به منافع شخصى پشت کنند و گر نه آن جا که طرفدارى از حق، حافظ منافع انسان باشد، پیروى از حق، افتخارى نیست و مذمتى که قرآن از گروهى از یهود به عمل مى‏آورد که مى‏گفتند: «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» در حقیقت همین بود که آنچه را از قوانین الهى موافق میل و خواسته‏ها و منافعشان بود، مى‏پذیرفتند و آنچه مخالف بود کنار مى‏زدند، چنین جداسازى در واقع خداپرستى نیست هواى پرستى است.

همچنین کسانى که به خاطر تعصب و لجاجت و حمایت از دوستان و وابستگان به طرفدارى باطل برمى‏خیزند مشمول همین سخن هستند.

در حدیثى مى‏خوانیم که على علیه السّلام همین سخنان را در پیامى به «عمرو عاص» فرمود و افزود: به خدا سوگند! تو مى‏دانى حق کجاست؟ چرا تجاهل مى‏کنى؟ و به خاطر منافع کم ارزشى در صف دشمنان خدا و اولیاء اللّه قرار مى‏گیرى؟!(14)

و در ادامه این سخن، امام علیه السّلام بر آنها فریاد مى‏زند: «چرا حیران و سرگردانتان مى‏کنند؟ و چرا شما را فریب داده و تسلیم شیطان کرده‏اند؟» (فأین یتاه(15) بکم! و من أین أتیتم(16)).

سپس امام علیه السّلام آنان را دعوت به جهاد با آن قوم ستمگر مى‏کند و با پنج وصف منفى آنها را معرفى مى‏فرماید، مى‏گوید: «آماده شوید براى حرکت به سوى قومى که از حق روى گردانند، آن را نمى‏بینند و به ظلم و جور تشویق شده‏اند (به همین دلیل) هرگز از آن باز نمى‏گردند، افرادى که از کتاب خدا فاصله گرفته و از راه راست منحرف گشته‏اند» (هر چند قرآنها را بر سر نیزه کردند و دم از حاکمیت قرآن زدند) (استعدّوا للمسیر إلى قوم حیارى عن الحقّ لا یبصرونه. و موزعین(17) بالجور لا یعدلون به، جفاة عن الکتاب، نکب(18) عن الطّریق).

به این ترتیب امام علیه السّلام نشان مى‏دهد که اگر ما مى‏خواهیم با آنها بجنگیم، پنج دلیل قاطع دارد که هر کدام به تنهایى کافى است: آنها از راه راست منحرف شده‏اند، به قرآن مجید اهمیّت نمى‏دهند، ظلم و ستم برنامه اصلى آنهاست و گروهى ناآگاه و سرگردان را که چشم‏هایشان از دیدن حق ناتوان است به دنبال خود کشیده‏اند.

سپس در آخرین جمله‏هاى این خطبه امام علیه السّلام زبان به گله مى‏گشاید و آنها را زیر تازیانه‏هاى سرزنش و ملامت قرار مى‏دهد شاید بیدار شوند و در کار خود، تجدید نظر کنند مى‏فرماید:

(افسوس!) «شما ریسمان محکمى نیستید که بتوان به آن چنگ زد، و یاوران نیرومندى نیستید که بتوان به آنها پناه برد، و بد وسیله‏اى هستید براى افروختن آتش جنگ» (و آغاز کردن جهاد آزادى بخش با دشمن) (ما أنتم‏

بوثیقة یعلق بها، و لا زوافر(19) عزّ یعتصم إلیها. لبئس حشّاش(20) نار الحرب أنتم).

و در پایان این سخن، ضربات ملامت را شدیدتر کرده مى‏فرماید: «اف بر شما! چه ناراحتى‏ها از شما کشیدم، یک روز با صداى رسا با شما سخن مى‏گویم و روز دیگر آهسته و به صورت نجوا، نه آزادگان راستگویى به هنگام فریاد رسا هستید، و نه برادران مطمئن و رازدارى به هنگام نجوا» (أفّ لکم! لقد لقیت منکم برحا(21)، یوما أنادیکم و یوما أناجیکم، فلا أحرار صدق عند النّداء، و لا إخوان ثقة عند النّجاء(22)).

در واقع امام علیه السّلام این حقیقت را در لابه‏لاى چند جمله بالا به خوبى بازگو کرده است که اگر مشکلى در امر جهاد و حکومتش به وجود آمده، به خاطر عدم لیاقت و ناکارآیى گروهى از یاران اوست، چرا که امام علیه السّلام در هر میدانى قدم مى‏نهاد ضعف و سستى نشان مى‏دادند. به یقین براى آغاز جنگ، جرقه‏هاى قوى و نیرومند لازم است که باید از سوى مردانى شجاع و نیرومند و مخلص، ظاهر شود، این گروه لیاقت چنین برنامه‏اى را نداشتند. از سوى دیگر وقتى رهبر فریاد مى‏زند: به پیش تازید! باید همه به طور هماهنگ حرکت کنند، ولى‏

آنها سست‏تر و ناتوان‏تر از این بودند و اگر نقشه‏هاى جنگى را در یک مجلس محرمانه با آنها در میان مى‏گذارد باید در حفظ آن کاملا بکوشند ولى آنها افراد رازدار و سرّ نگهدار و قابل اعتماد و اعتبارى نبودند.

با وجود چنین افرادى انتظار پیروزى سریع بر دشمن، انتظارى است بیجا، و عجب این که، این گونه افراد با این ضعف‏هاى بى‏شمار هنگامى که گرفتار ناکامى مى‏شدند به جاى این که به اصلاح نقایص خود بپردازند برون افکنى مى‏کردند و مشکلات خود را به گردن امام علیه السّلام مى‏انداختند و این مشکل عظیم‏ترى بود.

نکته‏ها

1- صلحنامه صفّین‏

هنگامى که شامیان ستمگر و مکّار با استفاده از برافراشتن قرآنها بر بالاى نیزه‏ها مردم عراق را اغفال کردند و صلح را بر امیر مؤمنان على علیه السّلام تحمیل نمودند عهدنامه یا پیمان آتش بس، به صورت تنظیم شد:

«هذا ما تقاضى علیه علیّ بن أبی طالب(23) و معاویة بن أبی سفیان‏

قاضی علیّ بن أبی طالب على أهل العراق و من کان معه من شیعته من المؤمنین و المسلمین و قاضی معاویة بن أبی سفیان على أهل الشّام و من کان معه من شیعته من المؤمنین و المسلمین انّا ننزل عند حکم اللّه و کتابه و لا یجمع بیننا إلّا إیّاه و إنّ کتاب اللّه سبحانه بیننا من فاتحته إلى خاتمته نحیی ما أحیا القرآن و یمیت ما أمات القرآن فإن وجد الحکمان انّ ذلک فی کتاب اللّه إتّبعناه و إن لم یجداه أخذا بالسّنة العادلة غیر المفّرقة و الحکمان عبد اللّه بن قیس و عمرو بن العاص؛ این چیزى است که داورى نموده است «على بن ابى طالب علیه السّلام» و «معاویه بن ابى سفیان»، داورى نموده است «على بن ابى طالب علیه السّلام» نسبت به اهل عراق و کسانى که با او بوده‏اند از پیروانش از مؤمنین و مسلمین و داورى نموده است و «معاویه بن ابى سفیان» نسبت به اهل شام و پیروانش از مؤمنین و مسلمین، که ما تسلیم حکم خدا و کتاب خدا هستیم و چیزى ما را متفق نمى‏کند مگر خداوند و این که کتاب خداوند سبحان در میان ماست از آغاز تا پایانش. احیا مى‏کنیم آنچه را قرآن احیا کرده و از بین مى‏بریم آنچه را قرآن از بین برده. هر گاه دو حکم (که از میان ما انتخاب شده‏اند) چیزى در کتاب خدا در این موضوع (جنگ و صلح ما) یافتند از آن پیروى مى‏کنیم و اگر نیافتند به سنت عادله مورد اتفاق (که از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به ما رسیده است) عمل مى‏کنند و دو حکم «عبد اللّه بن قیس» (ابو موسى اشعرى) و «عمرو عاص» هستند»(24)

این داورى یا صلحنامه یا عهدنامه (هر نامى بر آن بگذارید) در کتابهاى مختلف با تفاوت مختصرى نقل شده است و همه آنها نشان مى‏دهد که مسأله، مسأله حکمیّت قرآن بوده است نه حکمیّت اشخاص و به تعبیر دیگر: اشخاص موظّف بودند آنچه را قرآن در این باره مى‏گوید استخراج و استنباط کنند و دستورات کلّى بر مصادیق آن تطبیق نمایند ولى کوردلان «خوارج» آن را به عنوان حکمیّت انسانها در دین خدا تلقّى کردند و به جنجال و غوغاگرى روى آوردند و شکاف خطرناک تازه‏اى در میان مسلمین بوجود آوردند و جهل و نادانى در طول تاریخ، از این عواقب دردناک بسیار داشته است.

در ادامه این صلحنامه آمده است که حکمین از «على علیه السّلام و معاویه» و از هر دو لشکر پیمان گرفتند که آنها بر جان و مال و خانواده و قوم و قبیله خود در امانند و آنچه را آنها قضاوت کنند همه پذیرا شوند قضاوتى که موافق کتاب خدا و سنّت باشد و آتش بس، و گذاردن اسلحه بر زمین تا زمان حکم حکمیّت ادامه خواهد یافت، و مدّت آتش بس یک سال کامل است، و اگر حکمین مایل بودند حکم خود را زودتر از این مدت صادر کنند، مانعى ندارد، و اگر یکى از آنها از دنیا برود، امیر گروه او فرد دیگرى را به جاى او نصب کند(24)

2- گفتگوى منطقى امام علیه السّلام با خوارج‏

در حدیثى آمده است که امیر مؤمنان على علیه السّلام «عبد اللّه بن عباس» را به سوى لشکر «خوارج» فرستاد که چندان با او فاصله نداشتند تا تحقیق کند

آنها چه مى‏خواهند؟ و دلیل مخالفت آنها چیست؟ آنها در پاسخ گفتند: اى «ابن عباس!» ما ایرادهایى به پیشواى تو داریم که همه آنها کفرآمیز، خطرناک و سبب آتش دوزخ است:

نخست این که: او که نام خود را به عنوان امیر المؤمنین از صلحنامه محو کرد، سپس صلحنامه را میان خود و «معاویه» تنظیم نمود، اگر او امیر مؤمنین نیست، ما از مؤمنانیم بنابر این دلیلى ندارد که او امیر ما باشد.

دوّم این که: او درباره موقعیت خودش تردید داشت زیرا به حکمین گفت درست بنگرید اگر «معاویه» سزاوارتر به خلافت است او را تثبیت کنید و اگر من اوّلى هستم مرا تثبیت کنید، هر گاه او درباره خود شک داشته باشد ما شکّ شدیدترى خواهیم داشت.

سوّم این که: او حکمیّت را به غیر خود سپرد در حالى که ما خود او را از همه صالح‏تر براى این کار مى‏دانیم.

چهارم این که: او افراد را داور در دین خدا قرار داد در حالى که (داورى مخصوص خداست و) او چنین حقّى را نداشت.

پنجم این که: در جنگ «جمل» پس از پیروزى اموال و اسلحه دشمن را در میان ما تقسیم کرد، ولى زنان و فرزندانشان را به اسارت نگرفت.

ششم این که: او وصىّ پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود و حق وصیت را ادا ننمود.

«ابن عباس» نزد حضرت آمد و عرض کرد: یا امیر المؤمنین! سخنان این قوم را شنیدى و تو به جوابگویى آنها شایسته‏ترى، امام علیه السّلام فرمود: آرى چنین است.

سپس فرمود: اى «ابن عباس!» به آنها بگو آیا شما راضى به حکم خدا و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله هستید؟ عرض کردند آرى!

امام علیه السّلام فرمود: من از آغاز شروع مى‏کنم، و ایرادات شما را یک به یک پاسخ مى‏گویم.

سپس فرمود: اما در مورد محو عنوان امیر المؤمنین از عهدنامه، فراموش نمى‏کنم که من روز «حدیبیه» کاتب عهدنامه صلح بودم و نوشتم: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم هذا ما اصطلح علیه رسول اللّه و أبو سفیان و سهیل بن عمرو» «سهیل» گفت: اوّلا ما رحمن و رحیم را نمى‏شناسیم و ثانیا تو را رسول اللّه نمى‏دانیم و ثالثا موافق نیستیم نام تو مقدّم بر نام ما نوشته شود در حالى که سنّ ما از تو بیشتر است (و چون آنها از بهانه‏جویى دست بر نمى‏داشتند) پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به من دستور داد به جاى «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» «بسمک اللّهمّ» بنویس و به جاى «رسول اللّه»، «محمّد بن عبد اللّه» بنوس! سپس به من فرمود: تو نیز به چنین سرنوشتى در آینده گرفتار خواهى شد و تسلیم پیشنهادشان مى‏شوى، در حالى که کراهت دارى، من هم در صلحنامه‏اى که میان من و عمرو عاص نوشته شد عنوان امیر المؤمنین را نوشتم ولى آنها نپذیرفتند. «خوارج» با شنیدن این سخن گفتند: حق با توست اى على!

و امّا این که مى‏گویید: من با تعیین حکمین و این که به آنها گفته‏ام: ببینید معاویه سزاوارتر است یا من؟ درباره خودم شک کرده‏ام، این سخن اشتباه است، این در واقع نوعى ابراز انصاف، در سخن مى‏باشد شبیه چیزى که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به گفته قرآن مجید به مشرکان فرمود: ««وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلى‏ هُدىً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ»؛ ما یا شما بر هدایت یا در گمراهى آشکار هستیم»(25)، مسلّما این دلیل بر تردید پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در حقانیت خودش نبود. «خوارج» در این جا

نیز گفتند حق با توست.

اما این که مى‏گویید: چرا غیر خودم را به عنوان حکم برگزیدم در حالى که من از همه شایسته‏تر به این کار هستم، این شبیه برنامه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است که «سعد بن معاذ» را در جنگ «بنى قریظه» به عنوان حکمیّت برگزید در حالى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از همه شایسته‏تر بود.

این از یکسو، از سوى دیگر خداوند مى‏فرماید: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛ من در این کار به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تأسى کردم، «خوارج» گفتند: این سخن نیز صحیح است.

اما این که، به من ایراد کرده‏اید که چرا افراد را داور دین خدا قرار دادم؟ من هرگز چنین نکردم، من کلام خدا را داور قرار دادم، چرا که خداوند: در مورد «صید در حال احرام» مى‏فرماید: ««وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ»؛ و هر کس از شما عمدا صیدى را (در حال احرام) به قتل برساند باید کفاره‏اى معادل آن از چارپایان بدهد، کفاره‏اى که دو نفر عادل از شما درباره معادل بودن آن حکم کنند»(26) هنگامى که خداوند چنین دستورى را درباره پرنده‏اى که در حال احرام صید شده است صادر مى‏کند، درباره خون‏هاى مسلمین که بسیار از آن بالاتر است چرا قائل نباشیم؟!

اما این که مى‏گویید: من در جنگ «بصره» پس از پیروزى اموال لشکر شکست خورده را در میان لشکریانم تقسیم کردم ولى زنان و فرزندانشان را به عنوان اسیران تقسیم نکردم، این در واقع منّتى بود از سوى من بر اهل «بصره» همان گونه که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در فتح مکه، بر اهل مکه، منّت گذارد و آنها را

مورد عفو قرار داد. اضافه بر این فرض کنید، من آنها را تقسیم مى‏کردم کدام یک از شما «عایشه» را در سهم خود به عنوان کنیز به اسیرى مى‏پذیرفت؟ «خوارج» گفتند: حق با توست.

سپس فرمود: اما این که: به من ایراد مى‏کنید، من وصى پیامبرم صلّى اللّه علیه و آله و مقام وصایت را حفظ نکرده‏ام، این گناه من نیست گناه شما است که مرا رها ساختید و نسبت به من، پشت کردید … گفتند: حق با توست.

و در پایان گروه زیادى از طریق مخالفت بازگشتند ولى چهار هزار نفر از متعصبین باقى ماندند که در یک نبرد برق آسا همگى متلاشى شدند(27)


1) «سند خطبه» «طبرى» مورخ معروف در حوادث سال 37 هجرى این خطبه را با شأن صدور مشروحى بیان کرده که فشرده آن، چنین است: این سخن را امام علیه السّلام زمانى بیان فرمود که: به سراغ «خوارج» آمد در حالى که آنها با «ابن عباس» مشغول بحث و محاجه بودند. امام علیه السّلام به «ابن عباس» فرمود: «تو ساکت باش»، سپس شروع به سخن کرد و بعد از حمد و ثناى الهى فرمود: «پیشواى شما کیست؟».گفتند: «ابن کوّاء»، فرمود: «چرا شما به مخالفت با ما برخاسته‏اید؟» عرض کردند: «به خاطر پذیرش «حکمیّت» در جنگ «صفّین»».امام علیه السّلام فرمود: «شما را به خدا سوگند! مگر شما نبودید که هنگام بالا بردن قرآن‏ها بر سر نیزه‏ها، اصرار داشتید که دست از جنگ بکشم و من به شما گفتم این گروه را من بهتر از شما مى‏شناسم آنها نه اهل دین هستند و نه اهل قرآن ولى شما گوش ندادید و بر مسأله حکمیّت اصرار نمودید من به ناچار پذیرفتم ولى با حکمین شرط کردم که بر طبق قرآن قضاوت کنند و إلّا ما از حکم آنان برى و بیزار خواهیم بود؟» خوارج گفتند: «آیا عدالت است که افراد را در مسأله خون مسلمین حکم قرار دهیم؟» امام علیه السّلام فرمود: «ما مردان را حکم قرار ندادیم بلکه قرآن را حکم قرار دادیم». (انا لم نحکم الرجال و إنما حکمنا القرآن).سپس «طبرى» بخشى از این خطبه را آورده است.«سبط بن جوزى» در «تذکره الخواس» و مرحوم «مفید» در «ارشاد» و «طبرسى» در «احتجاج» این خطبه را با تفاوت‏هایى نقل کرده‏اند.

2) «مستور»: مفهوم روشنى دارد که به معنى شى‏ء پنهان است ولى در بعضى نسخه‏ها «مسطور» آمده که معنى «نوشته شده را دارد» از مادّه «سطر» و با واژه «خط» که به عنوان وصف آن در عبارت بالا ذکر شده تناسب بیشترى دارد.

3) «دفّتین» تثنیه «دفّة» به معنى صفحه و کنار هر چیزى است و دو طرف جلد کتاب یا قرآن را «دفّتین» مى‏گویند.

4) حجرات، آیه 9.

5) نساء، آیه 59.

6) همان گونه که در آغاز همین خطبه در بحث سند خطبه آمد.

7) مسند الامام الشهید، جلد 2، صفحه 43. این سخن در اصل از مقتل الحسین مقرّم نقل شده و او هم از تذکرة الخواص ابن جوزى گرفته است (مقتل الحسین مقرّم، صفحه 233).

8) یوسف، آیه 67.

9) «یتثّبت» از مادّه «تثبّت» به معنى تحقیق کردن است.

10) «هدنه» از مادّه «هدون» (بر وزن قرون) به معنى سکون و آرامش گرفته شده و معمولا به معنى مصالحه بعد از جنگ یا آتش بس بکار مى‏رود.

11) «اکظام» جمع «کظم» (بر وزن عزم) و جمع «کظم» (بر وزن قلم) به معنى محل خروج نفس (خرخره) است.

12) «منهاج البراعه» علامه «خویى» جلد 8، صفحه 180.

13) «کرث» از مادّه «کرث» (بر وزن ترس) به معنى شدت و مشقّت و به زحمت افتادن است.

14) شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، جلد 10، صفحه 363- تاریخ طبرى، جلد 4، صفحه 50، طبع الاعملى بیروت.

15) «یتاه» از مادّه «تیه» (بر وزن قید) به معنى سرگردانى و حیرانى است و به بیابانهایى که انسان در آن سرگردان مى‏شود «تیه» (بر وزن پیه) گفته مى‏شود.

16) «اتیتم» از مادّه «اتیان» معانى مختلفى دارد و در این جا و مانند آن به معنى فریب خوردن و تسلیم باطل شدن است.

17) «موزعین» از مادّه «ایزاع» به معنى تشویق و ایجاد عشق و علاقه نسبت به چیزى است و گاه به معنى الهام کردن و توفیق دادن نیز آمده است و در خطبه بالا به همان معنى اوّل است.

18) «نکب» جمع «ناکب» از مادّه «نکب» (بر وزن نفى) به معنى منحرف شدن از چیزى است.

19) «زوافر» جمع «زافره» از مادّه «زفر» (بر وزن فقر) به معنى ناله کردن و فریاد کشیدن است و از آن جا که یاوران انسان به عنوان هم دردى ناله و فریاد دارند واژه «زافره» به یار و یاور اطلاق شده است و در خطبه بالا به همین معناست.

20) «حشاش» جمع «حاشّ» از مادّه «حشّ» (بر وزن شک) به معنى آتش افروختن است و در این جا به معنى آغازگران و کسانى که ضربات آغازین جنگ را بر دشمن وارد مى‏کنند مى‏باشد.

21) «برح» به معنى ناراحتى شدید و خشم و غضب آمده است.

22) «نجاء» و «نجوى» به معنى در گوشى گفتن و چیزى را به طور سرّى با دیگرى در میان گذاشتن است.

23) در بسیارى از تواریخ آمده است که کاتبان لشکر على علیه السّلام عنوان امیر مؤمنین را در کنار نام آن حضرت نگاشتند ولى «عمرو عاص» و دیگران سخت بر آن اعتراض کردند که اگر ما شما را امیر مؤمنان بدانیم باید کسانى که در برابر شما هستند امیر فاسقان باشند حتما باید این عنوان حذف شود، على علیه السّلام تأمّلى فرمود و به یاد داستان «صلح حدیبیه» افتاد و فرمود: اللّه اکبر در آن روز نیز هنگامى که عنوان رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله را در کنار نام پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نوشتم فریاد مخالفان برخاست و اصرار بر حذف آن نمودند من حاضر به حذف آن نشدم و پیامبر علیه السّلام براى دفع غائله شخصا آن را محو نمود، این سخن، «عمرو عاص» را سخت به خشم در آورد که ما را با کفّار مقایسه مى‏کنى من در این جلسه نمى‏مانم، امام علیه السّلام فرمود: از خدا مى‏خواهم که مجلس مرا از وجود مثل تویى پاک کند و مدتى گفتگو درباره نوشتن عنوان امیر المؤمنین ادامه یافت بعضى معتقد بودند که حذف نشود هر چند شمشیرها به خاطر آن کشیده شود ولى سرانجام مصلحت این دیده شد براى دفع غائله این عنوان را بردارند (تاریخ طبرى، جلد 4، صفحه 37 و تواریخ دیگر).

24) بحار الانوار، جلد 32، صفحه 543. این عهدنامه در تاریخ طبرى، جلد 4، صفحه 38 با پاره‏اى از تفاوتها آمده است.

25) سبأ، آیه 24.

26) مائده، آیه 95.

27) «احتجاج طبرسى»، جلد 1، صفحه 442 (با تلخیص و کمى نقل به معنا) همین داستان در «مناقب ابن مغازلى» صفحه 406 با اضافاتى و در «بحار الانوار»، جلد 33، صفحه 377 با مقدارى تفاوت نقل شده است.