جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 122(1)

زمان مطالعه: 14 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

قاله للخوارج، و قد خرج إلى معسکرهم و هم مقیمون على انکار الحکومة، فقال علیه السّلام:

هنگامى که خوارج در مخالفت خود با مسأله حکمیّت، پافشارى کردند امام علیه السّلام به لشگرگاه آنان رفت و این خطبه را ایراد فرمود:

خطبه در یک نگاه‏

همان گونه که در بالا آمد، این خطبه، بخشى از سخنان امام علیه السّلام قبل از «جنگ نهروان» را بازگو مى‏کند، که امام علیه السّلام به عنوان اتمام حجت براى آنها ایراد فرمود، و سخنان امام علیه السّلام بسیار مؤثر واقع شد به گونه‏اى که اکثریت قاطع‏

خوارج توبه کردند و از جنگ کناره‏گیرى نمودند.

امام علیه السّلام در این سخنان حساب شده، نخست آنان را به دو گروه، تقسیم نموده و صفوفشان را از هم جدا مى‏کند: کسانى که در «صفین» حضور داشتند و کسانى که حضور نداشتند.

در بخش دوّم، روى سخن را به صفینیان کرده و به آنها یادآور مى‏شود: شما بودید که مسأله حکمیّت را بر من تحمیل کردید، در حالى که من به شدت با آن مخالف بودم و شما را دستور به ادامه جهاد، تا پیروزى دادم.

در بخش سوّم، به این نکته اشاره مى‏فرماید که: ما در آغاز اسلام براى پیشرفت این آیین مقدّس، حتّى با نزدیکترین بستگان خود که در صف کفر، قرار داشتند جهاد کردیم، ولى اکنون در برابر ما برادران مسلمان ما هستند که به راه خطا رفته‏اند و شرایط به گونه دیگرى است. لذا نخست باید از آنها رفع شبهه کنیم، امید است مشکل حل شود.

بخش اوّل‏

أ کلّکم شهد معنا صفّین؟ فقالوا: منّا من شهد و منّا من لم یشهد. قال: فامتازوا فرقتین، فلیکن من شهد صفّین فرقة، و من لم یشهدها فرقة، حتّى أکلّم کلّا منکم بکلامه. و نادى النّاس، فقال:

أمسکوا عن الکلام، و أنصتوا لقولی، و أقبلوا بأفئدتکم إلیّ، فمن نشدناه شهادة فلیقل بعلمه فیها.

ثمّ کلّمهم علیه السّلام بکلام طویل، من جملته أن قال علیه السّلام:

ألم تقولوا عند رفعهم المصاحف حیلة و غیلة، و مکرا و خدیعة: إخواننا و أهل دعوتنا، استقالونا و استراحوا إلى کتاب اللّه سبحانه، فالرّأی القبول منهم و التّنفیس عنهم؟ فقلت لکم: هذا أمر ظاهره إیمان، و باطنه عدوان، و أوّله رحمة، و آخره ندامة. فأقیموا على شأنکم، و الزموا طریقتکم، و عضّوا على الجهاد بنواجذکم، و لا تلتفتوا إلى ناعق نعق: إن أجیب أضلّ، و إن ترک ذلّ. و قد کانت هذه الفعلة، و قد رأیتکم أعطیتموها. و اللّه لئن أبیتها ما وجبت علیّ فریضتها، و لا حمّلنی اللّه ذنبها. و واللّه إن جئتها إنّی للمحقّ الّذی یتّبع؛ و إنّ الکتاب لمعی، ما فارقته مذ صحبته.

ترجمه‏

آیا همه شما در «صفّین» با ما بوده‏اید؟ آنها گفتند: «بعضى از ما حضور داشت و بعضى حاضر نبود».

فرمود: پس به دو گروه تقسیم شوید! آنها که در «صفین» بودند یک گروه‏

شوند و آنها که نبودند گروه دیگر، تا با هر کدام با سخنى که مناسب اوست سخن بگویم، سپس امام علیه السّلام مردم را ندا داده فرمود: خاموش باشید و به حرفهایم گوش فرا دهید! و با دل‏هایتان به سوى من آیید و هر کس را سوگند دادم که درباره آنچه مى‏داند گواهى دهد با علم و اطلاع خود گواهى دهد آن گاه حضرت با آنها سخنى طولانى گفت: که بخشى از آن این است: «مگر آن زمان که (سپاه معاویه) از روى حیله و نیرنگ و مکر و خدعه قرآنها را بر سر نیزه‏ها بلند کردند، نگفتید «اینها برادران ما هستند و اهل مذهب ما از ما خواسته‏اند که از آنها درگذریم و راضى به حکمیّت کتاب قرآن شده‏اند، رأى صواب آن است که از آنها بپذیریم و دست از آنان بکشیم؟»

ولى من به شما گفتم: این کارى است که ظاهرش ایمان و باطنش (کفر و) عدوان است، آغازش رحمت و پایانش ندامت است، به حال خود باقى باشید و از راهى که پیش گرفته‏اید منحرف نشوید و به جهاد ادامه دهید، دندانها را بر هم بفشارید، و به هیچ صدایى اعتنا نکنید چرا که اینها صداهایى است که اگر به آن پاسخ گویند گمراه مى‏کند و اگر رهایش سازند گوینده‏اش خوار و ذلیل مى‏شود، ولى (متأسّفانه) پیشنهاد شما (مسأله حکمیّت) انجام گرفت و دیدم شما آن را پذیرفتید (اکنون که در دام آنها گرفتار شده‏اید فریادتان بلند شده است).

به خدا سوگند! اگر من از پذیرش این امر سرباز مى‏زدم، متعهّد به لوازم آن نبودم و خداوند گناه آن را بر دوش من نمى‏گذاشت (ولى مرا به اجبار به این وادى کشاندید) و اگر آن را پذیرا شدم باز حق با من بود و قرآن با من است (و به حقانیت من حکم مى‏کند) و از آن زمان که با آن آشنا شده‏ام هرگز از آن جدا نگشته‏ام.

شرح و تفسیر

چگونه در دام دشمن افتادید

همان گونه که در بالا آمد مخاطبین این خطبه، «خوارج نهروان» هستند که امام علیه السّلام براى اتمام حجت با آنها و هدایت و ارشاد گروه فریب خورده، این سخن را ایراد کرد، و در آغاز براى آماده ساختن آنها چنین فرمود: «آیا همه شما در «صفین» با ما بودید؟» (أکلّکم شهد معنا صفّین؟).

«آنها گفتند: بعضى از ما حضور داشت و بعضى حاضر نبود» (فقالوا: منّا من شهد و منّا من لم یشهد).

با این که میان جنگ «صفّین» و جنگ با «خوارج نهروان» فاصله چندانى نبود، معلوم نیست گروه دوّم که در «صفّین» نبوده‏اند، چگونه به این گروه فتنه‏گر، پیوستند، شاید وسوسه‏هاى گروه اوّل در میان مردم «کوفه» و فرزندان و بستگانشان، این اثر را گذاشته که با آنها هم صدا شوند و در صف آتش بیاران فتنه قرار گیرند.

به هر حال امام علیه السّلام در ادامه این سخن فرمود: «پس به دو گروه تقسیم شوید! آنها که در «صفین» بودند، یک گروه شوند و آنها که نبودند گروه دیگر. تا با هر کدام با سخنى که مناسب اوست سخن بگویم» (قال: فامتازوا فرقتین، فلیکن من شهد صفّین فرقة، و من لم یشهدها فرقة، حتّى أکلّم کلّا منکم بکلامه).

این تعبیر نشان مى‏دهد: اگر مخاطبین در سخنان مهم، یک دست نباشند فصاحت و بلاغت ایجاب مى‏کند که آنها را از هم جدا سازند و با هر کدام مناسب حالشان سخن بگویند، تا کاملا مؤثّر واقع شود و امام علیه السّلام از این روش استفاده فرمود و نتیجه بخش بود.

بعد از آن مى‏خوانیم: «امام علیه السّلام مردم را ندا داد فرمود: خاموش باشید! و به حرفهایم گوش فرا دهید! و با دل‏هایتان به سوى من آیید، و هر کس را سوگند دادم که درباره آنچه مى‏داند گواهى دهد، با علم و اطلاع خود گواهى دهد» (و نادى النّاس، فقال: أمسکوا عن الکلام، و أنصتوا لقولی، و أقبلوا بأفئدتکم إلیّ، فمن نشدناه(2) شهادة فلیقل بعلمه فیها).

از این تعبیر استفاده مى‏شود که «خوارج» یا لشکریان امام علیه السّلام که در آن جا حضور داشتند و یا هر دو، مشغول سخن گفتن با یکدیگر بودند، امام نخست آنها را دعوت به سکوت و گوش فرادادن از دل و جان نمود تا زمینه تأثیر آماده شود و در ضمن، شهود خود را نیز از میان جمعیّت به صورت عام برگزید.

«سپس آن حضرت علیه السّلام با آنان سخن گفت، سخنى طولانى که بخشى از آن این است» (ثمّ کلّمهم علیه السّلام بکلام طویل، من جملته أن قال علیه السّلام(3)).

امام علیه السّلام دست آنها را گرفته و به گذشته نزدیک مى‏برد و اشتباهات بزرگ و عصیان آنها را یادآور مى‏شود و به گروهى که در «صفین» حضور داشته‏اند مى‏فرماید: «مگر آن زمان که (سپاه معاویه) از روى حیله و نیرنگ و مکر و خدعه قرآنها را بر سر نیزه‏ها بلند کردند، نگفتید: اینها برادران ما هستند و اهل مذهب ما؟ از ما خواسته‏اند که از آنان درگذریم و راضى به حکمیّت کتاب خدا، قرآن‏

شده‏اند، رأى صواب این است که از آنها بپذیریم و دست از آنان بکشیم؟» (ألم تقولوا عند رفعهم المصاحف حیلة و غیلة(4)، و مکرا و خدیعة: إخواننا و أهل دعوتنا، استقالونا(5) و استراحوا إلى کتاب اللّه سبحانه، فالرّأی القبول منهم و التّنفیس(6) عنهم).

آن گاه پاسخ خود را در برابر این فریب و نیرنگ به آنها یادآور شده مى‏فرماید: (به خاطر دارید که) من به شما گفتم: این کارى است که ظاهرش ایمان و باطنش (کفر و) عدوان است، آغازش رحمت و پایانش ندامت است» (فقلت لکم: هذا أمر ظاهره إیمان، و باطنه عدوان، و أوّله رحمة، و آخره ندامة).

«بر همین حال باقى باشید، و از راهى که پیش گرفته‏اید منحرف نشوید و در این مرحله سرنوشت‏ساز، به جهاد ادامه دهید و در جهاد دندانها را بر هم بفشارید و به هیچ صدایى اعتنا نکنید، چرا که اینها صداهایى است که اگر به آن پاسخ (موافق) گویند گمراه مى‏کند و اگر رهایش سازند گوینده‏اش خوار و ذلیل مى‏شود» (فأقیموا على شأنکم، و الزموا طریقتکم، و عضّوا على الجهاد بنواجذکم، و لا تلتفتوا إلى ناعق نعق: إن أجیب أضلّ، و إن ترک ذلّ).

«ولى (مع الأسف) این کار (مسأله حکمیّت) انجام گرفت و دیدم شما آن را پذیرفتید» (اکنون که در دام آنها گرفتار شده‏اید فریادتان بلند شده است) (و قد کانت هذه الفعلة، و قد رأیتکم أعطیتموها).

راستى شگفت‏آور است! از یکسو امام علیه السّلام را در آخرین لحظات سرنوشت‏ساز جنگ، که گام‏هاى کوتاهى به سوى پیروزى باقى مانده بود، سخت در فشار

مى‏گذارند که به نیرنگ «ابن عاص» تن در دهد و حکمیّت را بپذیرد، و حتى امام علیه السّلام را تهدید مى‏کنند که اگر «مالک اشتر» باز نکردد، جان خودت در خطر است، ولى هنگامى که پرده‏ها کنار مى‏رود و نیرنگ‏ها فاش مى‏شود و به بن‏بست مى‏رسند به جاى آن که بیایند و عذرخواهى کنند، در فکر جبران این خطاى بزرگ برآیند، طلبکار مى‏شوند که، چرا حکمیّت را پذیرفتى؟!

نکته جالب این که: امام علیه السّلام در آغاز «خوارج» را به دو دسته کرد؛ گروهى که در «صفین» حضور داشتند و گروهى که نداشتند تا روشن سازد که اگر گروه دوّم به خاطر نادانى و بى‏خبرى از جریان صفین، قیام کردند، شما که در صفین بودید و تمام جریان‏ها را از نزدیک دیدید، چرا؟ شما با چه منطقى به میدان جنگ «نهروان» گام گذاشتید؟ و مرا مسؤول داستان حکمیّت مى‏دانید؟

و به این ترتیب هم با آنها اتمام حجت فرمود، و هم به گروه دوّم که فریب این گروه را خورده بودند و به اتفاق آنها به میدان آمده بودند.

و کارى بدتر از این نیست که انسان گوش به ارشاد و راهنمایى ناصح مشفق فرا ندهد و هنگامى که گرفتار عاقبت شوم اعمال خود شد، او را مقصّر بشمارد و زبان اعتراض بگشاید.

آرى، انسان‏هاى بى انصاف و فراموش کار، از این کارها بسیار دارند.

سپس امام علیه السّلام با سخن دیگرى، مطلب را براى آنها آشکارتر مى‏سازد. مى‏فرماید: «به خدا سوگند! اگر من از پذیرش این امر (حکمیّت) سرباز مى‏زدم، متعهّد به لوازم آن نبودم و خداوند گناه آن را بر دوش من نمى‏گذاشت!» (و اللّه لئن أبیتها ما وجبت علیّ فریضتها، و لا حمّلنی اللّه ذنبها).

اشاره به این که: اگر من در آغاز سخت با مسأله حکمیّت مخالف بودم براى این که در برابر لوازم آن مسئوول نباشم. و گناه آن بر دوش من سنگینى نکند؛

چرا که مسأله حکمیّت سبب تقویت حاکمیت جبّاران شام، شد و خون‏هاى شهداى «صفین» را بر باد داد و طرفداران حق را ذلیل و مأیوس کرد.

به دنبال آن مى‏افزاید: از سوى دیگر «به خدا سوگند! اگر آن را در پایان کار پذیرا شدم باز حق با من بود و قرآن با من است (و به حقانیت من گواهى مى‏دهد) از آن زمان که با آن آشنا شده‏ام، هرگز از آن جدا نگشته‏ام» (و واللّه إن جئتها إنّی للمحقّ الّذی یتّبع؛ و إنّ الکتاب لمعی، ما فارقته مذ صحبته).

اشاره به این که، هنگامى که دیدم در میان شما در مسأله حکمیّت چنان اختلافى افتاده که اگر جلوى آن را نگیرم شما خودتان بر ضد یکدیگر قیام مى‏کنید و گروهى بر گروه دیگر شمشیر مى‏کشد و اسباب بدبختى و رسوایى بزرگ فراهم مى‏شود، این جا بود که مجبور شدم و حکمیّت را پذیرفتم.

و آنگهى، اگر در مسأله حکمیّت قرآن، کار را به دست کسى مى‏گذاشتید، که همیشه با قرآن بوده و از محتواى آن کاملا آگاه است و به سراغ فرد ساده‏لوح و نادان و پستى همچون «ابو موسى اشعرى» نمى‏رفتید، این توطئه خنثى مى‏شد، و اگر زیان‏هایى داشت به حدّاقل مى‏رسید؛ اما شما هم حکمیّت را بر من تحمیل کردید، و هم ابو موسى اشعرى نادان را. و در این دام بزرگ گرفتار شدید و حدّ اکثر زیان‏هاى آن را پذیرفتید.

حال حرف حساب شما چیست؟ آیا من باید پاسخ‏گوى خلاف کاریهاى شما باشم؟ و جریمه جرایم سنگین شما را بپردازم؟

از آن چه در بالا گفته شد، نکات زیر روشن مى‏شود:

1- امام علیه السّلام در این بخش از سخنانش دو بار سوگند یاد کرده است. مخصوصا در بخش دوّم با تاکیدهاى بیشتر تا نشان دهد کمترین کوتاهى از ناحیه او نبوده است.

2- آنچه امام علیه السّلام در این دو سوگند بیان کرده دلیلى بر تردید آن حضرت در مسأله حکمیّت نبوده است بلکه اشاره به دو حالت مختلف است. در آغاز سخت مخالف بود چون آن را فریب و نیرنگ خطرناکى مى‏دانست و بعد که اصحاب و یارانش اختلاف کردند و گروه عظیمى از افراد بى‏خبر و نادان اصرار بر قبول حکمیّت داشتند، براى پرهیز از ضایعات بیشتر، و دفع فتنه‏هاى فزونتر، تن به حکمیّت داد. از این رو، هم مخالفت اوّل حکیمانه بود و هم موافقت دوّم.

از این گذشته اگر آنها در مسأله حکمیّت روى فرد نادان و ساده‏لوحى همچون «ابو موسى اشعرى» پافشارى نمى‏کردند، مشکلات بسیار کمتر بود، آنچه باعث عقیم ماندن نتایج جنگ «صفین» و امتیاز گرفتن دشمنان اسلام شد، همان پافشارى جاهلانه بود بنابر این، این گروه متعصب و نادان، سنگرهاى خود را یکى بعد از دیگرى از دست دادند و گرفتار آن سرانجام شوم شدند، و عجب این که همه اینها را فراموش کرده، در برابر امام علیه السّلام شمشیر کشیدند و مدعى شدند چرا حکمیّت را پذیرفتى؟!

اما به هر حال، سخنان منطقى و پر بار امام علیه السّلام در این زمینه کار خود را کرد و گروه زیادى از «خوارج» در همان جا بیدار شدند و توبه کردند و از جنگ کناره‏گیرى نمودند، حتى در بعضى از تواریخ آمده اکثریت آنها به توبه‏کنندگان پیوستند.

نکته

گوشه‏اى از شخصیت معاویه!

کارهایى که «معاویه» در طول تاریخ زندگى خود مخصوصا در دوران حکومتش کرد، براى هر فرد با انصافى این نکته را روشن مى‏سازد که او نه به عدالت در

میان مسلمین مى‏اندیشید، و نه براى پیشرفت اسلام، دل مى‏سوزاند. او پیوسته در این فکر بود، کارى کند که پایه‏هاى حکومت لرزانش محکم شود، و به همین دلیل، از تمام شیوه‏هایى که حاکمان جبّار دنیا استفاده کردند استفاده مى‏کرد.

داستان برافراشتن پیراهن «عثمان» در «شام» و اشک‏هاى دروغین ریختن و مردم را براى شورش در برابر امیر مؤمنان على علیه السّلام برانگیختن و خون مسلمین را بر باد دادن یک نمونه زنده آن بود.

دادن رشوه‏هاى کلان به سران قبایل و حتى بعضى از فرماندهان لشکر على علیه السّلام و ایجاد تفرقه و نفاق در میان آنها و در بین مردم.

فرستادن گروه‏هاى غارتگر به نواحى مختلف براى ایجاد ناامنى، نمونه‏هاى دیگرى محسوب مى‏شود.

مسأله بلند کردن قرآن‏ها بر سر نیزه‏ها نیز در همین راستا ارزیابى مى‏شود. او نه آماده پذیرش حکمیّت قرآن بود و نه اهمیّتى به این امر مى‏داد او فقط حکومت مى‏خواست.

بعضى از شارحان «نهج البلاغه» در این جا اشارات قابل ملاحظه‏اى دارند. مى‏نویسد:

«معاویه» در آغاز به عنوان خون خواهى عثمان، در برابر امیر مؤمنان على علیه السّلام برخاست ولى پس از پیروزى با قاتلان عثمان، هیچ برخوردى نداشت. گاه به بعضى از آنها مى‏گفت: الست من قتلة عثمان؟ (آیا تو از قاتلان عثمان نیستى؟) و گاه هم سکوت مى‏کرد و عطایى به آنها مى‏بخشید. (این سخن را از «عقاد» در کتاب «معاویه» نقل مى‏کند).

و از کتاب «على بن ابى طالب علیه السّلام» نوشته «عبد الکریم خطیب» نقل مى‏کند که «عایشه» دختر «عثمان» از «معاویه» خواست قاتلان پدرش را قصاص‏

کند. «معاویه» در جواب به او گفت: «لان تکونی ابنة عمّ أمیر المؤمنین خیر من أن تکونی امرأة من عرض النّاس؛ تو دختر عموى امیر المؤمنین باشى، بهتر از آن است که یکى از زنان عادى به شمار روى».

منظورش این است که خونخواهى عثمان تمام شد هدف این بود که به حکومت نائل شوم که تأمین شد. پافشارى بر خونخواهى ممکن است وضع مرا متزلزل سازد، تو هم قانع باش که به منزله دختر عموى من هستى، دختر عموى حاکم مسلمین!

البتّه «معاویه» را از یاران نزدیکش نیز مى‏توان شناخت، «عقاد» دانشمند معروف اهل سنت مى‏نویسد:

«روزى «عمرو عاص» به «معاویه» گفت: اترى انّنا خالفنا علیّا لفضلنا؛ تو گمان مى‏کنى ما با على علیه السّلام بدین جهت مخالفت کردیم که از او برتریم؟»، «لا و اللّه إن هی إلّا الدّنیا نتکالب علیها»؛ به خدا سوگند! چنین نیست هدف ما این است که به مقامات دنیا دست یابیم» و سخن از دین و اسلام و قرآن دستاویزى بیش نیست.

«ابن اثیر» مى‏نویسد: «سعد وقاص» به «معاویه» گفت: «السّلام علیک أیّها الملک؛ سلام بر تو اى پادشاه!» «معاویه» گفت: چرا یا امیر المؤمنین نگفتى؟ «سعد وقاص» پاسخ داد: «و اللّه إنّی ما أحبّ إن ولّیتها بما ولّیتها؛ به خدا سوگند من دوست ندارم خلافت را آن گونه که تو (از طریق مکر و حیله) به دست آورده‏اى در اختیار بگیرم»(7)

بخش دوّم‏

فلقد کنّا مع رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله، و إنّ القتل لیدور على الآباء و الأبناء و الإخوان و القرابات، فما نزداد على کلّ مصیبة و شدّة إلّا إیمانا، و مضیّا على الحقّ، و تسلیما للأمر، و صبرا على مضض الجراح. و لکنّا إنّما أصبحنا نقاتل إخواننا فی الإسلام على ما دخل فیه من الزّیغ و الإعوجاج، و الشّبهة و التّأویل. فإذا طمعنا فی خصلة یلمّ اللّه بها شعثنا، و نتدانى بها إلى البقیّة فیما بیننا، رغبنا فیها، و أمسکنا عمّا سواها.

ترجمه‏

ما همراه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودیم، و قتل و کشتار (حتى) در میان پدران و فرزندان و برادران و خویشاوندان (که بر ضد اسلام قیام کرده بودند) دور مى‏زد، و هر مصیبت و سختى در این راه پیش مى‏آمد، سبب افزایش ایمان ما و حرکت در راه حق و تسلیم در برابر فرمان (خدا) و شکیبایى بر درد و سوزش جراحت‏ها مى‏شد، (و در یک جمله ما از هیچ مشکلى هراس نداشتیم) ولى ما هم اکنون با جماعتى که (ظاهرا) برادران اسلامى ما هستند، به خاطر انحرافات و کجى‏ها و شبهات و تأویلات ناروا که در اسلام دارند، پیکار مى‏کنیم، بنابر این هر گاه احساس کنیم چیزى باعث جمع پراکنده ما مى‏گردد و به وسیله آن به هم نزدیک مى‏شویم و باقیمانده پیوندها را در میان خود محکم مى‏سازیم، به آن علاقه نشان مى‏دهیم و از غیر آن خوددارى مى‏کنیم!

شرح و تفسیر

تا آن جا که در توان داریم براى وحدت مى‏کوشیم‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که آخرین بخش آن است به سراغ یک جواب منطقى براى بهانه‏جویان «خوارج» مى‏رود، آنهایى که مى‏گفتند: چرا امام علیه السّلام تن به حکمیّت داده است؟ چرا ما همچون یاران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در صدر اسلام با دشمن تا آخرین نفس نجنگیم؟ آیا پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله هرگز تن به حکمیّت با دشمنان خود داد؟

امام علیه السّلام در پاسخ، این حقیقت را آشکار مى‏سازد که زمان ما با زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بسیار متفاوت است و کسانى که ما با آنها مى‏جنگیم، گروهى از مسلمانان فریب خورده‏اند، در حالى که دشمنان ما در صدر اسلام، کفّار بى‏ایمان و مشرکان مخالف با اسلام بودند. مى‏فرماید:

«ما همراه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودیم و قتل و کشتار (حتى) در میان پدران و فرزندان و برادران و خویشاوندان (که بر ضد اسلام قیام کرده بودند) دور مى‏زد و در این راه، هر مصیبت و سختى پیش مى‏آمد سبب افزایش ایمان ما و حرکت در راه حق و تسلیم در برابر فرمان (خدا) و شکیبایى بر درد و سوزش جراحت‏ها مى‏شد» (فلقد کنّا مع رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله، و إنّ القتل لیدور على الآباء و الأبناء و الإخوان و القرابات، فما نزداد على کلّ مصیبة و شدّة إلّا إیمانا، و مضیا على الحقّ، و تسلیما للأمر، و صبرا على مضض(8) الجراح).

آرى در آن زمان ما با قدرت و شدت به دشمن حمله مى‏کردیم حتى اگر برادران و بستگان ما در وصف آنها قرار داشتند، گرچه مصیبت آنها بر ما سخت‏

بود اما چون به فرمان خدا انجام مى‏گرفت، ایمان ما فزونى مى‏یافت و در برابر تمام مصائب و جراحات جنگ صبور و شاکر بودیم.

ولى امروز جریان تغییر یافته «ما هم اکنون با جماعتى که (ظاهرا) برادران اسلامى ما هستند به خاطر انحرافات و کجى‏ها و شبهات و تأویلات ناروا که در اسلام دارند پیکار مى‏کنیم، بنابر این هر گاه احساس کنیم چیزى باعث جمع پراکنده ما مى‏شود و به وسیله آن به هم نزدیک مى‏گردیم و باقیمانده پیوندها را در میان خود محکم مى‏سازیم، به آن علاقه نشان مى‏دهیم و از غیر آن خوددارى مى‏کنیم» (و لکنّا إنّما أصبحنا نقاتل إخواننا فی الإسلام على ما دخل فیه من الزّیغ و الإعوجاج، و الشّبهة و التّأویل. فإذا طمعنا فی خصلة یلمّ(9) اللّه بها شعثنا(10)، و نتدانى بها إلى البقیّة فیما بیننا، رغبنا فیها، و أمسکنا عمّا سواها).

امام علیه السّلام با این عبارت، نشان مى‏دهد که قیاس زمان او به زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله قیاس مع الفارق است چرا که در آن زمان، مبارزه با دشمن بیرون بود، و در زمان امام علیه السّلام با دوستان فریب خورده و منحرف درونى، و در واقع کار امام علیه السّلام در قبول حکمیّت برگرفته از آیه شریفه ««وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»؛ هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند آنها را آشتى دهید و اگر یکى از آن دو بر دیگرى تجاوز کند، با گروه متجاوز پیکار کنید

تا به فرمان خدا باز گردد و هر گاه بازگشت نمود در میان آن دو به عدالت، صلح برقرار سازید و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشگان را دوست مى‏دارد»(11)

درست است که اصل پیشنهاد حکمیّت، خدعه و نیرنگ بود، و سردمداران سپاه شام، اعتقادى به قرآن نداشتند و به همین دلیل، امام علیه السّلام در آغاز شدیدا با آن مخالف بود، ولى بعد از آن که تحت فشار جمعیّت فریب خوردگان لشکرش، آن را پذیرفت باز ممکن بود از طریق رهبرى صحیح، حکمیّت به نتیجه‏اى که تا حدى مطلوب بود، برسد، ولى چنان که مى‏دانیم باز هم فشارهاى جاهلان و افراد نادان، حکمیّت را به سویى برد که جز ضرر و زیان و بدبختى به بار نیاورد.


1) سند خطبه:مرحوم «طبرسى» این سخن را در کتاب «احتجاج» کوتاه‏تر از آنچه در این جا آمده، آورده است که نشان مى‏دهد از منبع دیگرى گرفته است.«ابن ابى الحدید» مى‏گوید: این کلام گر چه ظاهرا به هم پیوسته است ولى در واقع از سه بخش تشکیل مى‏شود که از هم جداست و مرحوم «سیّد رضى» طبق روشى که دارد، گاه از یک خطبه طولانى کلمات فصیح‏تر را جدا کرده و بخش‏هایى را حذف مى‏کند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 271).

2) «نشد» از مادّه «نشد» (بر وزن مشق) به معنى صدا زدن و سؤال کردن و طلب نمودن است و در جمله بالا به معنى شهادت طلبیدن است.

3) آیا این جمله کلام «سیّد رضى» است یا کلام راوى این خطبه، که «سیّد رضى» از او نقل کرده؟ درست معلوم نیست ولى مسلّم است که سخن امام علیه السّلام بسیار از آنچه در «نهج البلاغه» آمده بیشتر بوده است و «سیّد رضى» طبق روشى که دارد بخشهاى برجسته‏تر را برگزیده است.

4) «غیلة» به معنى نیرنگ است.

5) «استقالوا» از مادّه «استقالة» به معنى درخواست پس گرفتن چیزى است.

6) «تنفیس» به معنى گشایش و آزاد نمودن و دست کشیدن است.

7) «فی ظلال نهج البلاغه» مرحوم «مغنیه» ذیل خطبه مورد بحث جلد 2، صفحه 222 به بعد.

8) «مضض» به معنى درد و سوزش است.

9) «یلمّ» از مادّه «لمّ» (بر وزن غم) به معنى جمع آورى کردن است و گاه به معنى جمع آورى توأم با اصلاح نیز آمده است.

10) «شعث» در اصل به معنى ژولیدگى و غبار آلود بودن است سپس به هر نوع پراکندگى اطلاق شده است.

11) حجرات، آیه 9.