جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 121(1)

زمان مطالعه: 13 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

بعد لیلة الهریر

و قد قام إلیه رجل من اصحابه فقال: نهیتنا عن الحکومة ثمّ امرتنا بها فلم ندر أی الأمرین أرشد؟ فصفق علیه السّلام احدى یدیه على الاخرى ثمّ قال:

این خطبه بعد از «لیلة الهریر» (یکى از شب‏هاى بسیار پر حادثه جنگ صفین) ایراد شده، هنگامى که یکى از همراهان امام علیه السّلام برخاست و عرض کرد تو ما را از قبول حکمیّت نهى کردى، سپس ما را به آن امر فرمودى ما نفهمیدیم کدام یک از این دو دستور صحیح است؟ امام علیه السّلام (از این سخن سخت ناراحت شد) دست بر پشت دست زد، سپس (این خطبه را ایراد) فرمود.

خطبه در یک نگاه‏

براى پى بردن به عمق محتواى خطبه، قبلا باید نگاهى به شأن ورود آن کرد.

این سخن مربوط به جنگ «صفّین» است که امام علیه السّلام مردم را از تسلیم در برابر قبول پیشنهاد «حکمیّت» نهى کرده بود و سپس آنها را به قبول آن دعوت کرد، ماجرا از این قرار بود، که «عمرو عاص» در آستانه شکست لشکر شام، حیله‏اى اندیشید و دستور داد قرآن‏ها را بر سر نیزه‏ها کنند و اصحاب و یاران على علیه السّلام را دعوت به «حکمیّت قرآن» کنند؛ گروه زیادى از ساده لوحان فریب خورده، دست از جنگ برداشتند، پیشنهاد شامیان را پذیرفتند و براى بررسى حکم قرآن درباره سرنوشت جنگ، اصرار نمودند، که یک نفر از لشکر امام به عنوان «حکمیّت» پذیرفته شود و یک نفر از لشکر شام حتّى امام را تهدید کردند که: «إن لم تفعل قتلناک کما قتلنا عثمان؛ اگر این پیشنهاد را عمل نکنى تو را مى‏کشیم همان گونه که عثمان را کشتیم».

امام علیه السّلام که به خوبى مى‏دانست این دام خطرناکى است که بر سر راه آنها گذاشته شده با این کار مخالف بود و اصرار بر ادامه نبرد داشت؛ ولى به حکم اجبار، تن به مسأله حکمیّت داد و همین امر سبب شد که بعضى از ساده‏لوحان به امام خرده گیرند که چرا یک روز ما را از این کار نهى کردى، و روزى به آن امر مى‏کنى؟

این خطبه پاسخى است، به این ایراد. و براى تکمیل پاسخ، امام علیه السّلام به چند نکته اشاره مى‏کند.

نخست مى‏فرماید: این نتیجه کار خود شماست که از امام و پیشوایتان پیروى نکردید اگر به دستور من عمل مى‏کردید و جهاد را ادامه مى‏دادید، امروز در این تنگنا گرفتار نبودید.

سپس امام علیه السّلام: نقطه‏هاى ضعف آنها را که منجر به این مشکل عظیم شده، بیان مى‏کند.

در مرحله سوّم، یاد گروهى از مسلمانان صدر اسلام را مى‏کند که با نهایت شوق و قدرت ایمان از جهاد با دشمن استقبال مى‏کردند و پیوسته پیروزى مى‏آفرینند (اشاره به این که راه پیروزى آن است که آنها رفتند، نه آن که شما دارید).

در چهارمین نکته، باز آنها را اندرز مى‏دهد که مراقب باشند و در دام شیطان گرفتار نشوند.

بخش اوّل‏

هذا جزاء من ترک العقدة! أما و اللّه لو أنّی حین أمرتکم به حملتکم على المکروه الّذی یجعل اللّه فیه خیرا، فإن استقمتم هدیتکم و إن اعوججتم قومتکم، و إن أبیتم تدارکتکم، لکانت الوثقى، و لکن بمن و إلى من؟ أرید أن أداوی بکم و أنتم دائی، کناقش الشّوکة بالشّوکة، و هو یعلم أنّ ضلعها معها! اللّهمّ قد ملّت أطبّاء هذا الدّاء الدّویّ، و کلّت النّزعة بأشطان الرّکیّ!

ترجمه‏

این (گرفتارى ناشى از حکمیّت که دامان شما را گرفته)، کیفر کسى است که «رأى صواب و پیمان اطاعت» را رها سازد. به خدا سوگند! اگر هنگامى که من شما را دستور به قبول حکمیّت (از روى ناچارى) دادم (به جاى آن) شما را وادار (به ادامه جهاد) مى‏کردم- کارى که خوشایندتان نبود، ولى خدا خیر فراوانى در آن قرار مى‏داد- و در این حال اگر شما در مسیر حق گام برمى‏داشتید هدایتتان مى‏کردم، و اگر منحرف مى‏شدید شما را به راه، باز مى‏گرداندم، اگر گروهى از شما خوددارى مى‏کردند کسان دیگرى را به جاى آنها مى‏گماردم، این کار صحیح و اساسى بود، ولى (افسوس که تسلیم فرمان من نبودید)، من با کمک چه کسى مى‏جنگیدم؟ و به که اعتماد مى‏کردم؟ من مى‏خواهم به وسیله شما دردم را درمان کنم در حالى که شما خود درد من هستید. من در این حال به کسى مى‏مانم، که مى‏خواهد خار را به وسیله خار، بیرون بیاورد با این که مى‏داند خار همچون خار است.

خداوندا! طبیبان این بیمارى سخت و جانکاه، خسته شده‏اند، و کشندگان آب از چاه (براى آبیارى این زمین بى‏حاصل) درمانده گشته‏اند.

شرح و تفسیر

مى‏خواستم درمان من باشید، ولى درد من هستید!

امام علیه السّلام در پاسخ ایراد کننده بالا جواب دندان شکنى مى‏گوید. مى‏فرماید: «این (گرفتارى و بدبختى ناشى از حکمیّت که دامان شما را گرفته) کیفر کسى است که رأى صواب را رها سازد» (هذا جزاء من ترک العقدة(2)).

من به شما فریاد زدم که جنگ را در مرحله حساس رها نکنید، ادامه دهید که پیروزى نزدیک است!، ولى شما این رأى صواب را رها کرده، تسلیم حیله‏هاى ناصواب «عمرو عاص» شدید، و اصرار به قبول حکمیّت کردید و همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه بعد فرموده: این حیله کارى بود که ظاهرش ایمان و باطنش کفر و نفاق بود.

سپس مى‏افزاید: «به خدا سوگند اگر هنگامى که من شما را دستور به قبول حکمیّت (از روى ناچارى و اضطرار و اصرار جهّال) دادم (به جاى آن) شما را وادار (به ادامه جهاد) مى‏کردم- کارى که خوشایندتان نبود ولى خدا خیر فراوانى در آن قرار مى‏داد- و در این حال اگر شما در مسیر حق گام برمى‏داشتید، هدایتتان مى‏کردم و اگر منحرف مى‏شدید شما را به راه باز مى‏گرداندم و اگر گروهى از شما خوددارى مى‏کردند کسان دیگرى را به جاى آنها مى‏گماردم (به هر حال اگر اطاعت من در ادامه مبارزه مى‏کردید) این کار صحیح و محکمى بود

ولى (افسوس که تسلیم فرمان من نبودید) من با کمک چه کسى بجنگم؟ و به که اعتماد کنم؟» (أما و اللّه لو أنّی حین أمرتکم به حملتکم على المکروه الّذی یجعل اللّه فیه خیرا، فإن استقمتم هدیتکم و إن اعوججتم قوّمتکم، و إن أبیتم تدارکتکم، لکانت الوثقى، و لکن بمن و إلى من؟).

امام علیه السّلام با این پاسخ گویا این حقیقت را بیان مى‏کند که نیّت اصلى من، ادامه جهاد تا پیروزى بود به خصوص این که ما در آستانه پیروزى قرار داشتیم و من با تمام قوت و قدرت، حاضر به ادامه این راه بودم و لذا شما را از حکمیّت نهى کردم ولى شما افراد ضعیف الاراده و عصیانگر و نافرمان، حاضر به انجام این کار نبودید بنا بر این، من چاره‏اى جز قبول حکمیّت نداشتم و اکنون شما فراموشکاران برگشته‏اید و به من ایراد مى‏کنید.

سپس در ادامه این سخن، تعبیر جالبى دارد مى‏فرماید: «(عجبا!) من مى‏خواهم به وسیله شما دردم را درمان کنم، در حالى که شما خود، دردمنید. من در این حال به کسى مى‏مانم که مى‏خواهد خار را به وسیله خار بیرون بیاورد با این که مى‏داند خار همچون خار است» (أرید أن أداوی بکم و أنتم دائی، کناقش الشّوکة بالشّوکة، و هو یعلم أنّ ضلعها(3) معها!)

این تشبیه که از ضرب المثل معروفى گرفته شده، تشبیه بسیار دقیق و گویایى است، معمولا هنگامى که خار، در پا مى‏نشیند آن را به وسیله سوزن یا منقاش، آهسته بیرون مى‏آورند حال اگر بخواهند آن را به وسیله خار دیگرى بیرون آورند به احتمال قوى خار دوّم نیز در پاى مى‏نشیند و مى‏شکند و مشکل افزون مى‏شود و این به صورت ضرب المثل در میان عرب در آمده که مى‏گویند:

«کناقش الشّوکة بالشّوکة، و هو یعلم أنّ ضلعها معها»، این ضرب المثل را درباره کسى به کار مى‏برند که مثلا مى‏خواهد کسى را براى رفع اختلاف میان او و دیگرى، حکم و داور کند، در حالى که آن شخص تمایل به دشمن او دارد و کار را پیچیده‏تر مى‏کند.

منظور امام علیه السّلام این است که من مى‏خواهم عصیان‏گران شام را به وسیله شما دفع کنم در حالى که شما خود در زمره عصیانگران هستید.

به هر حال این تعبیرات درد آلود و رنج‏آور، نشان مى‏دهد که امام علیه السّلام در چه شرایط سختى قرار داشته است، اگر فرمان حمله مى‏داده مخالفت مى‏کردند و مى‏گفتند: داورى قرآن را بپذیرید، اگر مسأله داورى را مطرح مى‏فرموده، ایراد مى‏کردند که: چرا تسلیم دشمن شدید؟

هر کدام نوایى مى‏نواختند و هر یک هوا و هوسى در سر مى‏پروراندند، و کار به جایى رسید که آگاه‏ترین و مدبرترین پیشوایان جهان، بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را به ضعف تدبیر متهم نمودند، و این نبود مگر به خاطر گروهى از پیروان ضعیف و ناتوان و ناصالح.

چرا و چگونه این چنین شد؟ گویى خدا مى‏خواهد با این رهبر بزرگ همگان را بیازماید.

و در پایان این بخش امام علیه السّلام، شکایت به درگاه خدا مى‏برد و عرض حاجت به پیشگاه او مى‏کند، عرضه مى‏دارد: «خداوندا! طبیبان این درد سخت و جانکاه، خسته شده‏اند و کشندگان آب از چاه (براى آبیارى این زمین بى‏حاصل) درمانده گشته‏اند» (اللّهمّ قد ملّت أطبّاء هذا الدّاء الدّویّ(4)، و کلّت(5)

النّزعة(6) بأشطان(7) الرّکیّ(8)).

چه تعبیر گویا و رسا و در عین حال سوزناکى! هنگامى که بیمارى سخت و لا علاجى در جان کسى مى‏ریزد و طبیب حاذق هر دارویى مى‏دهد بیمار جواب مثبتى به آن دارو نمى‏دهد، سخت خسته و ملول مى‏شود، همچنین کشاورزانى که با زحمت و تلاش فراوان از چاه‏هاى عمیق آب مى‏کشند و به زمین نامستعدّى مى‏ریزند که هیچ حاصلى نمى‏دهد سخت وامانده مى‏شوند و همین گونه است حال رهبر و پیشواى مدیر و مدبّرى همچون على بن ابى طالب علیه السّلام که گرفتار گروهى جاهل، کوته بین، ضعیف الاراده و ضعیف الایمان مى‏گردد.

در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم که «عیسى بن مریم» چنین گفت: «داویت المرضى فشفیتهم بإذن اللّه و ابرات الاکمه و الابرص بإذن اللّه و عالجت الموتى فاحییتهم بإذن اللّه و عالجت الاحمق فلم أقدر على إصلاحه؛ من بیماران را مداوا کردم و به اذن خدا آنها را شفا دادم، نابیناى مادرزاد و گرفتار بیمارى برص را به اذن خدا بهبودى بخشیدم؛ مردگان را به فرمان خدا زنده کردم، ولى خواستم احمق را معالجه کنم نتوانستم»(9)

بخش دوّم‏

أین القوم الّذین دعوا إلى الإسلام فقبلوه، و قرؤوا القرآن فأحکموه، و هیجوا إلى الجهاد فولهوا و له اللّقاح إلى أولادها، و سلبوا السّیوف أغمادها، و أخذوا بأطراف الأرض زحفا زحفا، و صفّا صفّا. بعض هلک، و بعض نجا. لا یبشّرون بالأحیاء، و لا یعزّون عن الموتى. مره العیون من البکاء، خمص البطون من الصّیام، ذبل الشّفاه من الدّعاء، صفر الألوان من السّهر. على وجوههم غبرة الخاشعین. أولئک إخوانی الذّاهبون. فحقّ لنا أن نظمأ إلیهم، و نعضّ الأیدی على فراقهم.

ترجمه‏

کجایند آنها که به اسلام دعوت شدند، و (از جان و دل) آن را پذیرفتند، قرآن را تلاوت کردند و به خوبى آن را شناختند و به کار بستند، به جهاد دعوت شدند و عاشقانه به سوى آن حرکت کردند، همچون عشق ناقه به بچه‏هایش، غلاف شمشیرها را کنار انداختند (و فکر عقب‏نشینى را از سر به در کردند) و گرداگرد زمین را در جبهه‏هاى مختلف گروه گروه و صف در صف احاطه نمودند سرانجام بعضى شهید شدند و بعضى رهایى یافتند.

آنها کسانى بودند که هیچ گاه از زنده ماندن در میدان جنگ، ابراز شادى نمى‏کردند و در مرگ شهیدان به یکدیگر تسلیت نمى‏گفتند! آنها بر اثر گریه (از خوف خدا) چشمانشان ناراحت و به خاطر روزه شکم‏هایشان تهى و لب‏ها از کثرت دعا خشک شده و رنگ چهره‏ها بر اثر شب زنده‏دارى پریده و غبار

خشوع بر چهره‏هاى آنها نشسته بود، (آرى) برادران من آنها بودند که رفتند، پس سزاوار است که تشنه دیدار آنها باشیم و از فراقشان انگشت حسرت به دندان بگزیم!

شرح و تفسیر

آنها برادران من بودند!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه براى تحریک نیروها و تشویق آنها به جهاد، و سرزنش و ملامت در برابر کوتاهى‏ها و کاستى‏ها، یادى از دوستان شجاع، مؤمن و آگاه خود مى‏کند؛ که هم در میدان نبرد و جهاد با دشمن مى‏درخشیدند و هم در میدان اطاعت و عبادت و بندگى خدا پیشرو پیشگام بودند، مى‏فرماید: «کجایند آنها که به اسلام دعوت شدند و (از جان و دل) آن را پذیرفتند. قرآن را تلاوت کردند و به خوبى آن را شناختند و به کار بستند، به جهاد دعوت شدند و عاشقانه به سوى آن حرکت کردند، همچون عشق «ناقه» به بچه‏هایش، غلاف شمشیرها را کنار انداختند (و فکر عقب‏نشینى از سر به در کردند) و گرداگرد زمین (در جبهه مختلف) گروه گروه و صف در صف احاطه نمودند (سرانجام) بعضى شهید شدند و بعضى رهایى یافتند» (أین القوم الّذین دعوا إلى الإسلام فقبلوه، و قرؤوا القرآن فأحکموه، و هیجوا(10) إلى الجهاد فولهوا(11) و له اللّقاح(12) إلى أولادها، و سلبوا السّیوف أغمادها(13)،

و أخذوا بأطراف الأرض زحفا(14) زحفا، و صفّا صفّا. بعض هلک، و بعض نجا).

اوصافى را که امام علیه السّلام در این عبارت براى آنها برشمرده بسیار حساب شده است. از ایمان به اسلام و فهم صحیح و دقیق قرآن، و به کار بستن آن که انگیزه اصلى حرکت به سوى جهاد است آغاز مى‏کند، سپس عشق آنها را به جهاد همچون عشق مادر به فرزند توصیف مى‏کند، و شجاعت آنها را مى‏ستاید، که هرگز در فکر غلاف کردن شمشیرها و پایان جهاد نبودند. در آخر حرکت گروهى و دسته جمعى آنها را- که در همه میدان‏ها در هر نقطه‏اى از زمین حاضر مى‏شدند- ستایش مى‏کند. و به یقین این اوصاف در هر قوم و ملتى باشد، سرانجام پیروز مى‏شوند.

و در ادامه این سخن به قسمت دیگرى از اوصاف آنها مى‏پردازد، که از روحیه بلند و مقام زهد و خضوع و خشوع آنها در پیشگاه خداوند، پرده برمى‏دارد. مى‏فرماید: «آنها کسانى بودند که هیچ‏گاه از زنده ماندن در میدان جنگ، ابراز شادى نمى‏کردند، و در مرگ شهیدان، به یکدیگر تسلیت نمى‏گفتند!» (لا یبشّرون بالأحیاء، و لا یعزّون عن الموتى).

و این نشانه روحیه بلند آنهاست که هرگز در بند حیات مادى نبودند که اگر دوستانشان آن را از دست دهند، ناراحت شوند و اگر زنده بمانند به یکدیگر تبریک بگویند، و شادمان باشند. آنها به شهادت در راه خدا افتخار مى‏کردند و بزرگترین سعادت خود را در شهادت مى‏دانستند.

«آنها بر اثر گریه (از خوف خدا) چشمانشان ناراحت، و به خاطر روزه، شکم‏هایشان تهى، و لب‏ها، از کثرت دعا خشک شده، و رنگ چهره‏ها بر اثر شب‏زنده‏دارى پریده، و غبار خشوع بر چهره‏هاى آنها نشسته بود» (مره(15)

العیون من البکاء، خمص(16) البطون من الصّیام، ذبل(17) الشّفاء من الدّعاء، صفر(18) الألوان من السّهر(19) على وجوههم غبرة الخاشعین).

آرى، آنها در میدان جهاد همچون شیر مى‏غریدند؛ ولى در شب به هنگام راز و نیاز با پروردگار گریه سر مى‏دادند و سیلاب اشک، فرو مى‏ریختند، در خلوت، چنین بودند و در جلوت، چنان.

و در پایان این سخن، به عنوان یک درس سازنده و پربار مى‏فرماید: «برادران من، آنها بودند که رفتند پس سزاوار است که تشنه دیدار آنها باشیم و از فراقشان انگشت حسرت، به دندان بگزیم!» (أولئک إخوانی الذّاهبون. فحقّ لنا أن نظمأ إلیهم، و نعضّ الأیدی على فراقهم).

همیشه مربیان آگاه، براى تربیت افراد مورد نظر الگوهاى برجسته و ارزنده را ارائه مى‏کنند تا مخاطبان خود را با آنها بسنجند و در مسیر آنها قرار دهند. کاستى‏هاى خود را بدانند و براى جبران به پاى خیزند و على علیه السّلام این معلّم بزرگ آسمانى همواره از این روش استفاده مى‏کند. ولى افسوس! که مخاطبانش در آن زمان، شایستگى پذیرش این برنامه‏هاى تربیتى را نداشتند. معلم و پیشوا هر قدر بصیر و آگاه و شایسته و دلسوز باشد تا افراد تحت تربیت او از حدّ اقل آمادگى بهره‏مند نباشند، مفید واقع نمى‏شود.

باران حیات‏بخش، همه جا مى‏بارد ولى از شوره‏زار هرگز چیزى جز خس نمى‏روید. آفتاب بر همه جا مى‏تابد ولى چشمان نابینا چه بهره‏اى مى‏تواند بگیرد، نسیم حیات‏بخش همه جا مى‏وزد اما قبرهاى مردگان چه بهره‏اى مى‏گیرند.

بخش سوّم‏

إنّ الشّیطان یسنّی لکم طرقه، و یرید أن یحلّ دینکم عقدة عقدة، و یعطیکم بالجماعة الفرقة، و بالفرقة الفتنة. فاصدفوا عن نزغاته و نفثاته، و اقبلوا النّصیحة ممّن أهداها الیکم، و اعقلوها على أنفسکم.

ترجمه‏

شیطان راه‏هاى انحرافى خویش را براى شما آسان جلوه مى‏دهد، و مى‏خواهد (رشته‏هاى محکم) دین شما را گره گره بگشاید و به جاى اتحاد و هماهنگى، ایجاد تفرقه کند و به وسیله تفرقه، فتنه بر پا سازد. حال که چنین است: از وسوسه‏ها و فریب‏هاى او روى بگردانید و نصیحت را از کسى که به شما هدیه مى‏کند، پذیرا شوید، و آن را محکم در درون جان خویش نگهدارى کنید.

شرح و تفسیر

از وسوسه‏هاى شیطان بر حذر باشید

در پایان خطبه از آن جا که سرچشمه بسیارى از بدبختیها و مشکلاتى که نمونه‏هاى آن در کلام امام علیه السّلام آمد، وسوسه‏هاى شیطان است امام علیه السّلام به همه یارانش هشدار مى‏دهد، که مراقب توطئه‏هاى شیطان، و طرق نفوذ او باشند، و با چهار جمله، همه گفتنیها را بطور خلاصه بیان مى‏کند:

مى‏فرماید: «شیطان راههاى انحرافى خویش را براى شما آسان جلوه‏

مى‏دهد» (تا گام در طریق او بگذارید) (إنّ الشّیطان یسنّی(20) لکم طرقه).

و از آن جا که از روش سیاست گام به گام، استفاده مى‏کند «مى‏خواهد (رشته‏هاى محکم) دین شما را گره گره بگشاید» (و اعتقادات و اعمال شما را یکى بعد از دیگرى بر باد دهد) (و یرید أن یحلّ دینکم عقدة عقدة).

برنامه دیگر او این است که: «به جاى اتحاد و هماهنگى ایجاد تفرقه کند» (و یعطیکم بالجماعة الفرقة).

«و به وسیله تفرقه فتنه بر پا سازد!» (و بالفرقة الفتنة).

آرى نخستین برنامه شیطان این است که بیراهه‏هاى خطرناک را در نظر انسان، شاه راه مستقیم جلوه مى‏دهد، و با روش تساهل و تسامح همگان را به طرق خود دعوت مى‏کند، و طریق اطاعت الهى را مشکل و خشن و ناهموار جلوه‏گر مى‏سازد هنگامى که انسان، در طریق او گام گذارد، در هر قدم او را به ترک قانونى از قانونهاى الهى و ترک پیمانى، از پیمانهاى مقدّس دینى، وادار مى‏سازد، همان طور که قرآن مجید چهار بار روى این معنا تکیه کرده که ««وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ»؛ از گامهاى شیطان پیروى نکنید».

و در جاى دیگر مى‏فرماید: ««وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»؛ و هر کس از گامهاى شیطان پیروى کند (گمراه مى‏شود) چرا که او به فحشا و منکر دعوت مى‏کند»(21)

و هنگامى که انسان را نسبت به احکام الهى، بى‏تفاوت کرد و هوا و هوسها بر جامعه حاکم شد، با استفاده از تضادّهاى منافع مادى، و تعصبهاى جاهلى، مردم‏

را به تفرقه دعوت مى‏کند همان گونه که در قرآن مجید مى‏خوانیم: ««إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ»؛ شیطان مى‏خواهد در میان شما عداوت و دشمنى بواسطه شراب و قمار ایجاد کند»(22)

بدیهى است هنگامى که آتش اختلاف و نفاق، در جامعه روشن شود فتنه‏ها به دنبال آن آشکار مى‏گردد. و فتنه‏ها دین و دنیاى انسانها را تباه مى‏سازد.

در ماجراى «صفین» دقیقا همین برنامه‏هاى شیطانى اجرا شد، نخست شیطان به آنها القا کرد که پذیرش حکمیّت سهلترین راه براى رسیدن به صلح و آرامش است سپس آنها را به نافرمانى در برابر دستورات محکم امیر مؤمنان علیه السّلام در زمینه جهاد دعوت نمود و به دنبال آن تفرقه و نفاق در آن لشکر عظیم افکند که نتیجه آن فتنه «عمرو عاص» و فتنه خوارج بود.

سپس امام علیه السّلام براى این که اصحاب و یارانش در این دام نیفتند مى‏فرماید: «حال که چنین است از وسوسه‏ها و فریبهاى او روى بگردانید و نصیحت را از کسى که به شما هدیه مى‏کند پذیرا شوید، و آن را محکم در درون جان خویش نگهدارى کنید» (فاصدفوا(23) عن نزغاته(24) و نفثاته(25)، و اقبلوا النّصیحة ممّن أهداها الیکم، و اعقلوها(26) على أنفسکم).

در عصر و زمان ما نیز مطلب همین گونه است، نخست شیطان طرق انحرافى خود را سهل و آسان نشان مى‏دهد، و گروهها را به سوى خود مى‏کشاند و بعد

ارزش‏هاى اسلامى را یکى یکى از آنها مى‏گیرد، سپس در میان آنها تفرقه مى‏افکند و به دنبال تفرقه آتش فتنه‏هاى سیاسى اجتماعى و اقتصادى را روشن مى‏کند.


1) سند خطبه:این خطبه در کتب فراوانى که قبل از مرحوم سیّد رضى تألیف یافته، دیده مى‏شود مانند کتاب «عقد الفرید» «ابن عبد ربّه» و «اختصاص» «شیخ مفید» و در کتاب‏هاى بعد از او (کتاب‏هایى که تعبیراتش نشان مى‏دهد این خطبه را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته‏اند) مانند «مطالب السؤول» «محمّد بن طلحه شافعى» و «احتجاج طبرسى» و «ربیع الابرار» «زمخشرى» با تفاوت‏هایى آمده است.

2) «عقده» در اصل به معناى گره است و در این جا به معناى رأى صحیح و پیمان بر اطاعت است.

3) «ضلع» از مادّه «ضلع» (بر وزن سبب) به معناى تمایل پیدا کردن به چیزى گرفته شده، و در این جا به معناى همسان و همانند است.

4) «داء دوى» به معناى بیمارى شدید است.

5) «کلّت» از مادّه «کلول» (بر وزن ملول) به معناى ضعف و ناتوانى گرفته شده است.

6) «نزعه» از مادّه «نزع» (بر وزن نذر) به معناى کشیدن یا برکندن است و «نزعه» جمع نازع به معناى کشنده است.

7) «اشطان» جمع «شطن» (بر وزن وطن) به معناى طناب طولانى است که با آن از چاه آب مى‏کشند.

8) «رکى» جمع «رکیّه» به معناى چاه آب است.

9) بحار الأنوار، جلد 14، صفحه 323، حدیث 36.

10) «هیجوا» فعل مجهول از مادّه «هیجان» است و در این جا مفهومش این است که آنها را به سوى جهاد برمى‏انگیختند.

11) «و لهوا» از مادّه «و له» (بر وزن فرح) به معنى شدت اشتیاق یا شدت حزن است.

12) «لقاح» جمع «لقوح» به معنى ناقه (شتر ماده) است.

13) «اغماد» جمع «غمد» (بر وزن هند) به معنى غلاف شمشیر است.

14) «زحف» در اصل به معنى راه رفتن توأم با سنگینى است و به حرکت لشکر انبوه و هر جمعیّت فشرده اطلاق مى‏شود.

15) «مره» جمع «امره» به معنى کسى است که چشمش بیمارى یا ناراحتى دارد.

16) «خمص» جمع «اخمص» به معنى کسى است که شکمش تهى و لاغر است.

17) «ذبل» جمع «ذابل» به معنى خشک و بى‏طراوت است.

18) «صفر» جمع «اصفر» به معنى زرد و رنگ پریده است.

19) «سهر» به معنى شب زنده‏دارى و شب بیدارى است.

20) «یسنّى» از ریشه «سناء» به معنى روشنایى است و هنگامى که به باب تفعیل برود به معنى سهل و آسان نمودن است.

21) بقره، آیات 168 و 208.انعام، آیه 142.نور، آیه 21.

22) مائده: 91.

23) «اصدفوا» از مادّه «صدف» (بر وزن عطف) به معنى اعراض کردن و منصرف شدن است.

24) «نزغات» جمع «نزغة» (بر وزن ضربه) به معنى فریب دادن است.

25) «نفثات» جمع «نفثة» در این جا به معنى وسوسه کردن است.

26) «اعقلوا» از مادّه «عقل» (بر وزن دغل) به معنى بستن پاى شتر است، سپس به نگهدارى هر چیزى اطلاق شده و عقل به معنى خرد نیز از همین ریشه است زیرا انسان را از کارهاى خلاف بازمى‏دارد.