و من خطبة له علیه السّلام
بعد لیلة الهریر
و قد قام إلیه رجل من اصحابه فقال: نهیتنا عن الحکومة ثمّ امرتنا بها فلم ندر أی الأمرین أرشد؟ فصفق علیه السّلام احدى یدیه على الاخرى ثمّ قال:
این خطبه بعد از «لیلة الهریر» (یکى از شبهاى بسیار پر حادثه جنگ صفین) ایراد شده، هنگامى که یکى از همراهان امام علیه السّلام برخاست و عرض کرد تو ما را از قبول حکمیّت نهى کردى، سپس ما را به آن امر فرمودى ما نفهمیدیم کدام یک از این دو دستور صحیح است؟ امام علیه السّلام (از این سخن سخت ناراحت شد) دست بر پشت دست زد، سپس (این خطبه را ایراد) فرمود.
خطبه در یک نگاه
براى پى بردن به عمق محتواى خطبه، قبلا باید نگاهى به شأن ورود آن کرد.
این سخن مربوط به جنگ «صفّین» است که امام علیه السّلام مردم را از تسلیم در برابر قبول پیشنهاد «حکمیّت» نهى کرده بود و سپس آنها را به قبول آن دعوت کرد، ماجرا از این قرار بود، که «عمرو عاص» در آستانه شکست لشکر شام، حیلهاى اندیشید و دستور داد قرآنها را بر سر نیزهها کنند و اصحاب و یاران على علیه السّلام را دعوت به «حکمیّت قرآن» کنند؛ گروه زیادى از ساده لوحان فریب خورده، دست از جنگ برداشتند، پیشنهاد شامیان را پذیرفتند و براى بررسى حکم قرآن درباره سرنوشت جنگ، اصرار نمودند، که یک نفر از لشکر امام به عنوان «حکمیّت» پذیرفته شود و یک نفر از لشکر شام حتّى امام را تهدید کردند که: «إن لم تفعل قتلناک کما قتلنا عثمان؛ اگر این پیشنهاد را عمل نکنى تو را مىکشیم همان گونه که عثمان را کشتیم».
امام علیه السّلام که به خوبى مىدانست این دام خطرناکى است که بر سر راه آنها گذاشته شده با این کار مخالف بود و اصرار بر ادامه نبرد داشت؛ ولى به حکم اجبار، تن به مسأله حکمیّت داد و همین امر سبب شد که بعضى از سادهلوحان به امام خرده گیرند که چرا یک روز ما را از این کار نهى کردى، و روزى به آن امر مىکنى؟
این خطبه پاسخى است، به این ایراد. و براى تکمیل پاسخ، امام علیه السّلام به چند نکته اشاره مىکند.
نخست مىفرماید: این نتیجه کار خود شماست که از امام و پیشوایتان پیروى نکردید اگر به دستور من عمل مىکردید و جهاد را ادامه مىدادید، امروز در این تنگنا گرفتار نبودید.
سپس امام علیه السّلام: نقطههاى ضعف آنها را که منجر به این مشکل عظیم شده، بیان مىکند.
در مرحله سوّم، یاد گروهى از مسلمانان صدر اسلام را مىکند که با نهایت شوق و قدرت ایمان از جهاد با دشمن استقبال مىکردند و پیوسته پیروزى مىآفرینند (اشاره به این که راه پیروزى آن است که آنها رفتند، نه آن که شما دارید).
در چهارمین نکته، باز آنها را اندرز مىدهد که مراقب باشند و در دام شیطان گرفتار نشوند.
بخش اوّل
هذا جزاء من ترک العقدة! أما و اللّه لو أنّی حین أمرتکم به حملتکم على المکروه الّذی یجعل اللّه فیه خیرا، فإن استقمتم هدیتکم و إن اعوججتم قومتکم، و إن أبیتم تدارکتکم، لکانت الوثقى، و لکن بمن و إلى من؟ أرید أن أداوی بکم و أنتم دائی، کناقش الشّوکة بالشّوکة، و هو یعلم أنّ ضلعها معها! اللّهمّ قد ملّت أطبّاء هذا الدّاء الدّویّ، و کلّت النّزعة بأشطان الرّکیّ!
ترجمه
این (گرفتارى ناشى از حکمیّت که دامان شما را گرفته)، کیفر کسى است که «رأى صواب و پیمان اطاعت» را رها سازد. به خدا سوگند! اگر هنگامى که من شما را دستور به قبول حکمیّت (از روى ناچارى) دادم (به جاى آن) شما را وادار (به ادامه جهاد) مىکردم- کارى که خوشایندتان نبود، ولى خدا خیر فراوانى در آن قرار مىداد- و در این حال اگر شما در مسیر حق گام برمىداشتید هدایتتان مىکردم، و اگر منحرف مىشدید شما را به راه، باز مىگرداندم، اگر گروهى از شما خوددارى مىکردند کسان دیگرى را به جاى آنها مىگماردم، این کار صحیح و اساسى بود، ولى (افسوس که تسلیم فرمان من نبودید)، من با کمک چه کسى مىجنگیدم؟ و به که اعتماد مىکردم؟ من مىخواهم به وسیله شما دردم را درمان کنم در حالى که شما خود درد من هستید. من در این حال به کسى مىمانم، که مىخواهد خار را به وسیله خار، بیرون بیاورد با این که مىداند خار همچون خار است.
خداوندا! طبیبان این بیمارى سخت و جانکاه، خسته شدهاند، و کشندگان آب از چاه (براى آبیارى این زمین بىحاصل) درمانده گشتهاند.
شرح و تفسیر
مىخواستم درمان من باشید، ولى درد من هستید!
امام علیه السّلام در پاسخ ایراد کننده بالا جواب دندان شکنى مىگوید. مىفرماید: «این (گرفتارى و بدبختى ناشى از حکمیّت که دامان شما را گرفته) کیفر کسى است که رأى صواب را رها سازد» (هذا جزاء من ترک العقدة(2)).
من به شما فریاد زدم که جنگ را در مرحله حساس رها نکنید، ادامه دهید که پیروزى نزدیک است!، ولى شما این رأى صواب را رها کرده، تسلیم حیلههاى ناصواب «عمرو عاص» شدید، و اصرار به قبول حکمیّت کردید و همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه بعد فرموده: این حیله کارى بود که ظاهرش ایمان و باطنش کفر و نفاق بود.
سپس مىافزاید: «به خدا سوگند اگر هنگامى که من شما را دستور به قبول حکمیّت (از روى ناچارى و اضطرار و اصرار جهّال) دادم (به جاى آن) شما را وادار (به ادامه جهاد) مىکردم- کارى که خوشایندتان نبود ولى خدا خیر فراوانى در آن قرار مىداد- و در این حال اگر شما در مسیر حق گام برمىداشتید، هدایتتان مىکردم و اگر منحرف مىشدید شما را به راه باز مىگرداندم و اگر گروهى از شما خوددارى مىکردند کسان دیگرى را به جاى آنها مىگماردم (به هر حال اگر اطاعت من در ادامه مبارزه مىکردید) این کار صحیح و محکمى بود
ولى (افسوس که تسلیم فرمان من نبودید) من با کمک چه کسى بجنگم؟ و به که اعتماد کنم؟» (أما و اللّه لو أنّی حین أمرتکم به حملتکم على المکروه الّذی یجعل اللّه فیه خیرا، فإن استقمتم هدیتکم و إن اعوججتم قوّمتکم، و إن أبیتم تدارکتکم، لکانت الوثقى، و لکن بمن و إلى من؟).
امام علیه السّلام با این پاسخ گویا این حقیقت را بیان مىکند که نیّت اصلى من، ادامه جهاد تا پیروزى بود به خصوص این که ما در آستانه پیروزى قرار داشتیم و من با تمام قوت و قدرت، حاضر به ادامه این راه بودم و لذا شما را از حکمیّت نهى کردم ولى شما افراد ضعیف الاراده و عصیانگر و نافرمان، حاضر به انجام این کار نبودید بنا بر این، من چارهاى جز قبول حکمیّت نداشتم و اکنون شما فراموشکاران برگشتهاید و به من ایراد مىکنید.
سپس در ادامه این سخن، تعبیر جالبى دارد مىفرماید: «(عجبا!) من مىخواهم به وسیله شما دردم را درمان کنم، در حالى که شما خود، دردمنید. من در این حال به کسى مىمانم که مىخواهد خار را به وسیله خار بیرون بیاورد با این که مىداند خار همچون خار است» (أرید أن أداوی بکم و أنتم دائی، کناقش الشّوکة بالشّوکة، و هو یعلم أنّ ضلعها(3) معها!)
این تشبیه که از ضرب المثل معروفى گرفته شده، تشبیه بسیار دقیق و گویایى است، معمولا هنگامى که خار، در پا مىنشیند آن را به وسیله سوزن یا منقاش، آهسته بیرون مىآورند حال اگر بخواهند آن را به وسیله خار دیگرى بیرون آورند به احتمال قوى خار دوّم نیز در پاى مىنشیند و مىشکند و مشکل افزون مىشود و این به صورت ضرب المثل در میان عرب در آمده که مىگویند:
«کناقش الشّوکة بالشّوکة، و هو یعلم أنّ ضلعها معها»، این ضرب المثل را درباره کسى به کار مىبرند که مثلا مىخواهد کسى را براى رفع اختلاف میان او و دیگرى، حکم و داور کند، در حالى که آن شخص تمایل به دشمن او دارد و کار را پیچیدهتر مىکند.
منظور امام علیه السّلام این است که من مىخواهم عصیانگران شام را به وسیله شما دفع کنم در حالى که شما خود در زمره عصیانگران هستید.
به هر حال این تعبیرات درد آلود و رنجآور، نشان مىدهد که امام علیه السّلام در چه شرایط سختى قرار داشته است، اگر فرمان حمله مىداده مخالفت مىکردند و مىگفتند: داورى قرآن را بپذیرید، اگر مسأله داورى را مطرح مىفرموده، ایراد مىکردند که: چرا تسلیم دشمن شدید؟
هر کدام نوایى مىنواختند و هر یک هوا و هوسى در سر مىپروراندند، و کار به جایى رسید که آگاهترین و مدبرترین پیشوایان جهان، بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را به ضعف تدبیر متهم نمودند، و این نبود مگر به خاطر گروهى از پیروان ضعیف و ناتوان و ناصالح.
چرا و چگونه این چنین شد؟ گویى خدا مىخواهد با این رهبر بزرگ همگان را بیازماید.
و در پایان این بخش امام علیه السّلام، شکایت به درگاه خدا مىبرد و عرض حاجت به پیشگاه او مىکند، عرضه مىدارد: «خداوندا! طبیبان این درد سخت و جانکاه، خسته شدهاند و کشندگان آب از چاه (براى آبیارى این زمین بىحاصل) درمانده گشتهاند» (اللّهمّ قد ملّت أطبّاء هذا الدّاء الدّویّ(4)، و کلّت(5)
النّزعة(6) بأشطان(7) الرّکیّ(8)).
چه تعبیر گویا و رسا و در عین حال سوزناکى! هنگامى که بیمارى سخت و لا علاجى در جان کسى مىریزد و طبیب حاذق هر دارویى مىدهد بیمار جواب مثبتى به آن دارو نمىدهد، سخت خسته و ملول مىشود، همچنین کشاورزانى که با زحمت و تلاش فراوان از چاههاى عمیق آب مىکشند و به زمین نامستعدّى مىریزند که هیچ حاصلى نمىدهد سخت وامانده مىشوند و همین گونه است حال رهبر و پیشواى مدیر و مدبّرى همچون على بن ابى طالب علیه السّلام که گرفتار گروهى جاهل، کوته بین، ضعیف الاراده و ضعیف الایمان مىگردد.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم که «عیسى بن مریم» چنین گفت: «داویت المرضى فشفیتهم بإذن اللّه و ابرات الاکمه و الابرص بإذن اللّه و عالجت الموتى فاحییتهم بإذن اللّه و عالجت الاحمق فلم أقدر على إصلاحه؛ من بیماران را مداوا کردم و به اذن خدا آنها را شفا دادم، نابیناى مادرزاد و گرفتار بیمارى برص را به اذن خدا بهبودى بخشیدم؛ مردگان را به فرمان خدا زنده کردم، ولى خواستم احمق را معالجه کنم نتوانستم»(9)
بخش دوّم
أین القوم الّذین دعوا إلى الإسلام فقبلوه، و قرؤوا القرآن فأحکموه، و هیجوا إلى الجهاد فولهوا و له اللّقاح إلى أولادها، و سلبوا السّیوف أغمادها، و أخذوا بأطراف الأرض زحفا زحفا، و صفّا صفّا. بعض هلک، و بعض نجا. لا یبشّرون بالأحیاء، و لا یعزّون عن الموتى. مره العیون من البکاء، خمص البطون من الصّیام، ذبل الشّفاه من الدّعاء، صفر الألوان من السّهر. على وجوههم غبرة الخاشعین. أولئک إخوانی الذّاهبون. فحقّ لنا أن نظمأ إلیهم، و نعضّ الأیدی على فراقهم.
ترجمه
کجایند آنها که به اسلام دعوت شدند، و (از جان و دل) آن را پذیرفتند، قرآن را تلاوت کردند و به خوبى آن را شناختند و به کار بستند، به جهاد دعوت شدند و عاشقانه به سوى آن حرکت کردند، همچون عشق ناقه به بچههایش، غلاف شمشیرها را کنار انداختند (و فکر عقبنشینى را از سر به در کردند) و گرداگرد زمین را در جبهههاى مختلف گروه گروه و صف در صف احاطه نمودند سرانجام بعضى شهید شدند و بعضى رهایى یافتند.
آنها کسانى بودند که هیچ گاه از زنده ماندن در میدان جنگ، ابراز شادى نمىکردند و در مرگ شهیدان به یکدیگر تسلیت نمىگفتند! آنها بر اثر گریه (از خوف خدا) چشمانشان ناراحت و به خاطر روزه شکمهایشان تهى و لبها از کثرت دعا خشک شده و رنگ چهرهها بر اثر شب زندهدارى پریده و غبار
خشوع بر چهرههاى آنها نشسته بود، (آرى) برادران من آنها بودند که رفتند، پس سزاوار است که تشنه دیدار آنها باشیم و از فراقشان انگشت حسرت به دندان بگزیم!
شرح و تفسیر
آنها برادران من بودند!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه براى تحریک نیروها و تشویق آنها به جهاد، و سرزنش و ملامت در برابر کوتاهىها و کاستىها، یادى از دوستان شجاع، مؤمن و آگاه خود مىکند؛ که هم در میدان نبرد و جهاد با دشمن مىدرخشیدند و هم در میدان اطاعت و عبادت و بندگى خدا پیشرو پیشگام بودند، مىفرماید: «کجایند آنها که به اسلام دعوت شدند و (از جان و دل) آن را پذیرفتند. قرآن را تلاوت کردند و به خوبى آن را شناختند و به کار بستند، به جهاد دعوت شدند و عاشقانه به سوى آن حرکت کردند، همچون عشق «ناقه» به بچههایش، غلاف شمشیرها را کنار انداختند (و فکر عقبنشینى از سر به در کردند) و گرداگرد زمین (در جبهه مختلف) گروه گروه و صف در صف احاطه نمودند (سرانجام) بعضى شهید شدند و بعضى رهایى یافتند» (أین القوم الّذین دعوا إلى الإسلام فقبلوه، و قرؤوا القرآن فأحکموه، و هیجوا(10) إلى الجهاد فولهوا(11) و له اللّقاح(12) إلى أولادها، و سلبوا السّیوف أغمادها(13)،
و أخذوا بأطراف الأرض زحفا(14) زحفا، و صفّا صفّا. بعض هلک، و بعض نجا).
اوصافى را که امام علیه السّلام در این عبارت براى آنها برشمرده بسیار حساب شده است. از ایمان به اسلام و فهم صحیح و دقیق قرآن، و به کار بستن آن که انگیزه اصلى حرکت به سوى جهاد است آغاز مىکند، سپس عشق آنها را به جهاد همچون عشق مادر به فرزند توصیف مىکند، و شجاعت آنها را مىستاید، که هرگز در فکر غلاف کردن شمشیرها و پایان جهاد نبودند. در آخر حرکت گروهى و دسته جمعى آنها را- که در همه میدانها در هر نقطهاى از زمین حاضر مىشدند- ستایش مىکند. و به یقین این اوصاف در هر قوم و ملتى باشد، سرانجام پیروز مىشوند.
و در ادامه این سخن به قسمت دیگرى از اوصاف آنها مىپردازد، که از روحیه بلند و مقام زهد و خضوع و خشوع آنها در پیشگاه خداوند، پرده برمىدارد. مىفرماید: «آنها کسانى بودند که هیچگاه از زنده ماندن در میدان جنگ، ابراز شادى نمىکردند، و در مرگ شهیدان، به یکدیگر تسلیت نمىگفتند!» (لا یبشّرون بالأحیاء، و لا یعزّون عن الموتى).
و این نشانه روحیه بلند آنهاست که هرگز در بند حیات مادى نبودند که اگر دوستانشان آن را از دست دهند، ناراحت شوند و اگر زنده بمانند به یکدیگر تبریک بگویند، و شادمان باشند. آنها به شهادت در راه خدا افتخار مىکردند و بزرگترین سعادت خود را در شهادت مىدانستند.
«آنها بر اثر گریه (از خوف خدا) چشمانشان ناراحت، و به خاطر روزه، شکمهایشان تهى، و لبها، از کثرت دعا خشک شده، و رنگ چهرهها بر اثر شبزندهدارى پریده، و غبار خشوع بر چهرههاى آنها نشسته بود» (مره(15)
العیون من البکاء، خمص(16) البطون من الصّیام، ذبل(17) الشّفاء من الدّعاء، صفر(18) الألوان من السّهر(19) على وجوههم غبرة الخاشعین).
آرى، آنها در میدان جهاد همچون شیر مىغریدند؛ ولى در شب به هنگام راز و نیاز با پروردگار گریه سر مىدادند و سیلاب اشک، فرو مىریختند، در خلوت، چنین بودند و در جلوت، چنان.
و در پایان این سخن، به عنوان یک درس سازنده و پربار مىفرماید: «برادران من، آنها بودند که رفتند پس سزاوار است که تشنه دیدار آنها باشیم و از فراقشان انگشت حسرت، به دندان بگزیم!» (أولئک إخوانی الذّاهبون. فحقّ لنا أن نظمأ إلیهم، و نعضّ الأیدی على فراقهم).
همیشه مربیان آگاه، براى تربیت افراد مورد نظر الگوهاى برجسته و ارزنده را ارائه مىکنند تا مخاطبان خود را با آنها بسنجند و در مسیر آنها قرار دهند. کاستىهاى خود را بدانند و براى جبران به پاى خیزند و على علیه السّلام این معلّم بزرگ آسمانى همواره از این روش استفاده مىکند. ولى افسوس! که مخاطبانش در آن زمان، شایستگى پذیرش این برنامههاى تربیتى را نداشتند. معلم و پیشوا هر قدر بصیر و آگاه و شایسته و دلسوز باشد تا افراد تحت تربیت او از حدّ اقل آمادگى بهرهمند نباشند، مفید واقع نمىشود.
باران حیاتبخش، همه جا مىبارد ولى از شورهزار هرگز چیزى جز خس نمىروید. آفتاب بر همه جا مىتابد ولى چشمان نابینا چه بهرهاى مىتواند بگیرد، نسیم حیاتبخش همه جا مىوزد اما قبرهاى مردگان چه بهرهاى مىگیرند.
بخش سوّم
إنّ الشّیطان یسنّی لکم طرقه، و یرید أن یحلّ دینکم عقدة عقدة، و یعطیکم بالجماعة الفرقة، و بالفرقة الفتنة. فاصدفوا عن نزغاته و نفثاته، و اقبلوا النّصیحة ممّن أهداها الیکم، و اعقلوها على أنفسکم.
ترجمه
شیطان راههاى انحرافى خویش را براى شما آسان جلوه مىدهد، و مىخواهد (رشتههاى محکم) دین شما را گره گره بگشاید و به جاى اتحاد و هماهنگى، ایجاد تفرقه کند و به وسیله تفرقه، فتنه بر پا سازد. حال که چنین است: از وسوسهها و فریبهاى او روى بگردانید و نصیحت را از کسى که به شما هدیه مىکند، پذیرا شوید، و آن را محکم در درون جان خویش نگهدارى کنید.
شرح و تفسیر
از وسوسههاى شیطان بر حذر باشید
در پایان خطبه از آن جا که سرچشمه بسیارى از بدبختیها و مشکلاتى که نمونههاى آن در کلام امام علیه السّلام آمد، وسوسههاى شیطان است امام علیه السّلام به همه یارانش هشدار مىدهد، که مراقب توطئههاى شیطان، و طرق نفوذ او باشند، و با چهار جمله، همه گفتنیها را بطور خلاصه بیان مىکند:
مىفرماید: «شیطان راههاى انحرافى خویش را براى شما آسان جلوه
مىدهد» (تا گام در طریق او بگذارید) (إنّ الشّیطان یسنّی(20) لکم طرقه).
و از آن جا که از روش سیاست گام به گام، استفاده مىکند «مىخواهد (رشتههاى محکم) دین شما را گره گره بگشاید» (و اعتقادات و اعمال شما را یکى بعد از دیگرى بر باد دهد) (و یرید أن یحلّ دینکم عقدة عقدة).
برنامه دیگر او این است که: «به جاى اتحاد و هماهنگى ایجاد تفرقه کند» (و یعطیکم بالجماعة الفرقة).
«و به وسیله تفرقه فتنه بر پا سازد!» (و بالفرقة الفتنة).
آرى نخستین برنامه شیطان این است که بیراهههاى خطرناک را در نظر انسان، شاه راه مستقیم جلوه مىدهد، و با روش تساهل و تسامح همگان را به طرق خود دعوت مىکند، و طریق اطاعت الهى را مشکل و خشن و ناهموار جلوهگر مىسازد هنگامى که انسان، در طریق او گام گذارد، در هر قدم او را به ترک قانونى از قانونهاى الهى و ترک پیمانى، از پیمانهاى مقدّس دینى، وادار مىسازد، همان طور که قرآن مجید چهار بار روى این معنا تکیه کرده که ««وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ»؛ از گامهاى شیطان پیروى نکنید».
و در جاى دیگر مىفرماید: ««وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»؛ و هر کس از گامهاى شیطان پیروى کند (گمراه مىشود) چرا که او به فحشا و منکر دعوت مىکند»(21)
و هنگامى که انسان را نسبت به احکام الهى، بىتفاوت کرد و هوا و هوسها بر جامعه حاکم شد، با استفاده از تضادّهاى منافع مادى، و تعصبهاى جاهلى، مردم
را به تفرقه دعوت مىکند همان گونه که در قرآن مجید مىخوانیم: ««إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ»؛ شیطان مىخواهد در میان شما عداوت و دشمنى بواسطه شراب و قمار ایجاد کند»(22)
بدیهى است هنگامى که آتش اختلاف و نفاق، در جامعه روشن شود فتنهها به دنبال آن آشکار مىگردد. و فتنهها دین و دنیاى انسانها را تباه مىسازد.
در ماجراى «صفین» دقیقا همین برنامههاى شیطانى اجرا شد، نخست شیطان به آنها القا کرد که پذیرش حکمیّت سهلترین راه براى رسیدن به صلح و آرامش است سپس آنها را به نافرمانى در برابر دستورات محکم امیر مؤمنان علیه السّلام در زمینه جهاد دعوت نمود و به دنبال آن تفرقه و نفاق در آن لشکر عظیم افکند که نتیجه آن فتنه «عمرو عاص» و فتنه خوارج بود.
سپس امام علیه السّلام براى این که اصحاب و یارانش در این دام نیفتند مىفرماید: «حال که چنین است از وسوسهها و فریبهاى او روى بگردانید و نصیحت را از کسى که به شما هدیه مىکند پذیرا شوید، و آن را محکم در درون جان خویش نگهدارى کنید» (فاصدفوا(23) عن نزغاته(24) و نفثاته(25)، و اقبلوا النّصیحة ممّن أهداها الیکم، و اعقلوها(26) على أنفسکم).
در عصر و زمان ما نیز مطلب همین گونه است، نخست شیطان طرق انحرافى خود را سهل و آسان نشان مىدهد، و گروهها را به سوى خود مىکشاند و بعد
ارزشهاى اسلامى را یکى یکى از آنها مىگیرد، سپس در میان آنها تفرقه مىافکند و به دنبال تفرقه آتش فتنههاى سیاسى اجتماعى و اقتصادى را روشن مىکند.
1) سند خطبه:این خطبه در کتب فراوانى که قبل از مرحوم سیّد رضى تألیف یافته، دیده مىشود مانند کتاب «عقد الفرید» «ابن عبد ربّه» و «اختصاص» «شیخ مفید» و در کتابهاى بعد از او (کتابهایى که تعبیراتش نشان مىدهد این خطبه را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفتهاند) مانند «مطالب السؤول» «محمّد بن طلحه شافعى» و «احتجاج طبرسى» و «ربیع الابرار» «زمخشرى» با تفاوتهایى آمده است.
2) «عقده» در اصل به معناى گره است و در این جا به معناى رأى صحیح و پیمان بر اطاعت است.
3) «ضلع» از مادّه «ضلع» (بر وزن سبب) به معناى تمایل پیدا کردن به چیزى گرفته شده، و در این جا به معناى همسان و همانند است.
4) «داء دوى» به معناى بیمارى شدید است.
5) «کلّت» از مادّه «کلول» (بر وزن ملول) به معناى ضعف و ناتوانى گرفته شده است.
6) «نزعه» از مادّه «نزع» (بر وزن نذر) به معناى کشیدن یا برکندن است و «نزعه» جمع نازع به معناى کشنده است.
7) «اشطان» جمع «شطن» (بر وزن وطن) به معناى طناب طولانى است که با آن از چاه آب مىکشند.
8) «رکى» جمع «رکیّه» به معناى چاه آب است.
9) بحار الأنوار، جلد 14، صفحه 323، حدیث 36.
10) «هیجوا» فعل مجهول از مادّه «هیجان» است و در این جا مفهومش این است که آنها را به سوى جهاد برمىانگیختند.
11) «و لهوا» از مادّه «و له» (بر وزن فرح) به معنى شدت اشتیاق یا شدت حزن است.
12) «لقاح» جمع «لقوح» به معنى ناقه (شتر ماده) است.
13) «اغماد» جمع «غمد» (بر وزن هند) به معنى غلاف شمشیر است.
14) «زحف» در اصل به معنى راه رفتن توأم با سنگینى است و به حرکت لشکر انبوه و هر جمعیّت فشرده اطلاق مىشود.
15) «مره» جمع «امره» به معنى کسى است که چشمش بیمارى یا ناراحتى دارد.
16) «خمص» جمع «اخمص» به معنى کسى است که شکمش تهى و لاغر است.
17) «ذبل» جمع «ذابل» به معنى خشک و بىطراوت است.
18) «صفر» جمع «اصفر» به معنى زرد و رنگ پریده است.
19) «سهر» به معنى شب زندهدارى و شب بیدارى است.
20) «یسنّى» از ریشه «سناء» به معنى روشنایى است و هنگامى که به باب تفعیل برود به معنى سهل و آسان نمودن است.
21) بقره، آیات 168 و 208.انعام، آیه 142.نور، آیه 21.
22) مائده: 91.
23) «اصدفوا» از مادّه «صدف» (بر وزن عطف) به معنى اعراض کردن و منصرف شدن است.
24) «نزغات» جمع «نزغة» (بر وزن ضربه) به معنى فریب دادن است.
25) «نفثات» جمع «نفثة» در این جا به معنى وسوسه کردن است.
26) «اعقلوا» از مادّه «عقل» (بر وزن دغل) به معنى بستن پاى شتر است، سپس به نگهدارى هر چیزى اطلاق شده و عقل به معنى خرد نیز از همین ریشه است زیرا انسان را از کارهاى خلاف بازمىدارد.