جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 119(1)

زمان مطالعه: 12 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

و قد جمع الناس و حضهم على الجهاد فسکتوا ملیّا

امام علیه السّلام علیه السّلام در حالى این خطبه را ایراد کرد، که مردم را گرد آورده بود و به جهاد تشویق مى‏کرد، و آنها در پاسخ امام علیه السّلام مدتى سکوت کردند.

خطبه در یک نگاه‏

همان گونه که در شرح سند خطبه اشاره شده است، امام علیه السّلام این خطبه را در جریان یکى از حملات و غارتگریهاى لشکر معاویه در اطراف عراق، بیان فرموده است.

امام علیه السّلام در این خطبه از بى تفاوتى و سکوت مردم نسبت به این حوادث‏

ایذایى که روحیه مردم و سربازان را تضعیف مى‏کرد، به شدت انتقاد مى‏کند و هنگامى که بعضى گفتند: «اگر شما حرکت کنید، ما نیز با شما حرکت خواهیم کرد!»، امام علیه السّلام آنها را مورد سرزنش بیشترى قرار داد و بر آن بى خبران، فریاد زد که وظیفه امام و پیشواى یک جمعیّت این نیست که براى دفع هر شورش و غارتى، شخصا به تعقیب دشمن پردازد و مرکز حکومت اسلامى را رها سازد و وظایف مختلف خویش را تعطیل کند؛ امام علیه السّلام باید چنین کارى را در حوادث بسیار مهم، انجام دهد و حوادث کوچکتر را، فرماندهان جزء با گروهى از مردم دنبال کنند.

این یکى از اصول مسلّم مدیریت و فرماندهى است که متأسفانه، مردم «کوفه» یا نمى‏دانستند و یا نمى‏خواستند بدانند!.

بخش اوّل‏

فقال علیه السّلام: ما بالکم أمخرسون أنتم؟

فقال قوم منهم: یا أمیر المؤمنین، إن سرت سرنا معک.

فقال علیه السّلام: ما بالکم! لاسدّدتم لرشد! و لا هدیتم لقصد! أفی مثل هذا ینبغی لی أن أخرج؟ و إنّما یخرج فی مثل هذا رجل ممّن أرضاه من شجعانکم و ذوی بأسکم، و لا ینبغی لی أن أدع الجند و المصر و بیت المال و جبایة الأرض، و القضاء بین المسلمین، و النّظر فی حقوق المطالبین، ثمّ أخرج فی کتیبة أتبع أخرى، أتقلقل تقلقل القدح فی الجفیر الفارغ، و إنّما أنا قطب الرّحا، تدور علیّ و أنا بمکانی، فإذا فارقته استحار مدارها، و اضطرب ثفالها. هذا لعمر اللّه الرّأی السّوء.

ترجمه‏

(امام علیه السّلام یاران خود را تشویق به جهاد و مقابله با غارتگران شام کرد، ولى آنها ساکت ماندند) فرمود: شما را چه مى‏شود؟ مگر لال شده‏اید؟! (چرا جواب نمى‏دهید؟!)

گروهى عرض کردند: اى امیر مؤمنان! اگر تو حرکت کنى، ما هم در رکابت خواهیم بود! (امام علیه السّلام از این سخن برآشفت و) فرمود: شما را چه مى‏شود؟ هرگز به راه راست موفق نشوید، و هیچ‏گاه به مقصد نرسید! آیا در چنین شرایطى سزاوار است من شخصا (براى مقابله با گروهى از اشرار و غارتگران شام) حرکت کنم؟! (نه) در این موقع مى‏بایست مردى از شما که من از شجاعت و دلاوریش راضى باشم، (به سوى دشمن) حرکت کند، و شایسته نیست که لشکر

و شهر و بیت المال و جمع‏آورى خراج و مالیات و قضاوت میان مسلمین و نظارت بر حقوق مطالبه کنندگان را، رها سازم و با جمعى از لشکر، به دنبال جمع دیگرى خارج شوم، و همچون تیرى که در یک جعبه خالى قرار دارد از این طرف به آن طرف بیفتم.

من همچون قطب و محور سنگ آسیا هستم، که باید در محل خود بمانم (و امور کشور اسلام به وسیله من گردش کند) هر گاه من، (در این شرایط) از مرکز خود دور شوم، مدار همه چیز به هم مى‏ریزد و نتیجه‏ها دگرگون مى‏شود.

به خدا سوگند! پیشنهاد شما، پیشنهاد بد و نادرستى است (که براى خاموش کردن آتش هر فتنه کوچک یا بزرگى من مستقیما وارد عمل شوم و مرکز حکومت را خالى کنم).

شرح و تفسیر

بهانه‏جویان سست و نادان!

هنگامى که به امام علیه السّلام خبر رسید جمعى از غارتگران لشکر معاویه، به بعضى از مناطق مرزى هجوم آورده‏اند، مردم را جمع کرد و به آنها دستور حرکت و جهاد داد. امّا همان گونه که در بالا آمد، جمعیّت سکوت کردند و به نداى او لبیّک نگفتند؛ امام علیه السّلام سخت ناراحت شد و فرمود: «شما را چه مى‏شود؟ مگر لال شده‏اید؟ (چرا جواب نمى‏گویید؟)، گروهى عرض کردند: اى امیر مؤمنان! اگر تو حرکت کنى ما هم در رکابت خواهیم بود» (فقال علیه السّلام: ما بالکم أمخرسون أنتم؟ فقال قوم منهم: یا أمیر المؤمنین! إن سرت، سرنا معک).

امام علیه السّلام از این بهانه‏جویى سخت برآشفت و: «فرمود: شما را چه مى‏شود؟

هرگز به راه راست موفق نشوید، و هیچ‏گاه، به مقصد نرسید(2)، آیا در چنین شرایطى سزاوار است من شخصا (براى مقابله با گروهى از اشرار و غارتگران شام) حرکت کنم؟ (نه!) در این موقع مى‏بایست مردى از شما که من از شجاعت و دلاوریش راضى باشم (به سوى دشمن) حرکت کند» (فقال علیه السّلام: ما بالکم! لا سدّدتم(3) لرشد! و لا هدیتم لقصد! أفی مثل هذا ینبغی لی أن أخرج؟ و إنّما یخرج فی مثل هذا رجل ممّن أرضاه من شجعانکم و ذوی بأسکم).

در هیچ جاى دنیا، و در هیچ عصر و زمانى چنین نبوده که رهبر یک قوم و رییس یک کشور، در هر حادثه کوچکى و در ناآرامى‏هاى موضعى شخصا به مقابله برخیزد. همیشه فرماندهى شجاع، با گروهى از وفاداران را براى خاموش کردن این گونه آتش‏ها، گسیل مى‏دارند. زیرا خالى کردن مرکز حکومت، ممکن است عوارض بسیار نامطلوبى داشته باشد.

به همین دلیل امام علیه السّلام در ادامه این سخن، مى‏فرماید: «براى من سزاوار نیست که لشکر و شهر و بیت‏المال و جمع آورى خراج و مالیات، و قضاوت میان مسلمانان و نظارت بر حقوق مطالبه‏کنندگان را رها سازم، و با جمعى از لشکر، به دنبال جمع دیگرى خارج شوم، و همچون تیرى که در یک جعبه خالى قرار دارد، از این طرف، به آن طرف بیفتم» (و لا ینبغی لی أن أدع الجند و المصر و بیت المال و جبایة الأرض، و القضاء بین المسلمین، و النّظر فی حقوق‏

المطالبین، ثمّ أخرج فی کتیبة(4) أتبع أخرى، أتقلقل تقلقل(5) القدح(6) فی الجفیر(7) الفارغ(8)).

امام علیه السّلام در این گفتار کوتاه، به شش بخش از وظایف مهم رییس حکومت اشاره کرده که اگر مرکز حکومتش را رها کند، همه آنها با نابسامانى رو به رو مى‏شود: نظارت بر امور لشکر، پاسدارى مرکز حکومت، حفظ بیت المال، جمع آورى خراج، داورى میان مسلمین و دفاع از حقوق مردم.

بدیهى است تنها در مواردى که حادثه به قدرى بزرگ است که بدون خروج رییس حکومت نمى‏توان با آن مقابله کرد، جایز است از این مسائل مهم به طور موقت، صرف نظر کند و به مقابله با دشمن برخیزد.

سیره پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله نیز نشان مى‏دهد که آن حضرت فقط در «غزوات» مهم و سرنوشت‏ساز، شخصا فرماندهى لشکر را بر عهد مى‏گرفت، و در جنگ‏هاى کوچکتر، فرمانده‏اى تعیین مى‏فرمود و پرچم به دست او مى‏داد و سفارش‏هاى لازم را مى‏کرد. و اکثر جنگ‏ها، در تاریخ اسلام به همین صورت انجام شده که نام آن «سریه» گذارده شده است. منتها اصحاب پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله در برابر او چنان گوش به فرمان بودند که هر دستورى را بى‏چون و چرا، اجرا مى‏کردند و احدى به خود اجازه نمى‏داد بگوید: «تا تو نیایى ما نمى‏رویم».

درست است که با توجه به تقسیم کارهاى مملکت هر یک از این امور مسئوولى دارد، ولى نظارت رهبر و رییس بر آنها در پیشرفت این کارها بسیار مؤثر است.

این منطق بسیار روشن، بلکه بدیهى است، ولى بهانه‏جویان سست و بى‏اراده، که مى‏خواستند به هر بهانه‏اى شده از مقابله با دشمن سرباز زنند، خروج خود را مشروط به یک شرط کاملا غیر منطقى، یا به تعبیر دیگر تعلیق بر محال مى‏کردند.

باز امام علیه السّلام در ادامه این سخن، تشبیه جالبى مى‏فرماید، مى‏گوید: «من فقط همچون قطب و محور سنگ آسیاب هستم، که باید در محلّ خود بمانم (و همه این امور به وسیله من گردش کند) هر گاه من (در این شرایط) از مرکز خود دور شوم مدار همه چیز به هم مى‏ریزد و نتیجه‏ها دگرگون مى‏شود) (و إنّما أنا قطب الرّحا، تدور علیّ و أنا بمکانی، فإذا فارقته استحار(9) مدارها، و اضطرب ثفالها(10)).

در گذشته براى آرد کردن گندم و جو، از آسیاب‏هاى دستى، یا آبى و بادى استفاده مى‏کردند؛ ساختمان همه آنها ساده و روشن بود، سنگى در زیر قرار داشت که همیشه ثابت بود و سنگى در رو، که دائما به وسیله نیروى دست، یا فشار آبى که از زیر آن عبور مى‏کرد، یا باد، حرکت مى‏نمود. در وسط این دو سنگ میله‏اى بود که سنگ بر محور آن مى‏چرخید و اگر میله مى‏شکست،

سنگ از مسیر خود خارج مى‏شد و به کنارى مى‏افتاد. در ضمن براى این که آردها به راحتى جمع‏آورى شود، پوست یا پارچه بزرگى را زیر آسیاى دستى پهن مى‏کردند، تا هنگامى که آرد از میان دو سنگ بیرون مى‏آید، روى آن بریزد هر گاه آن قطب و محور اصلى از میان مى‏رفت، آسیاب از حرکت مى‏ایستاد، و سنگ روى آن قطعه پوست و پارچه مى‏افتاد و نظم آن را به هم مى‏زد. این همان چیزى است که امام علیه السّلام در جمله‏هاى فوق با عنوان «استحار مدارها، و اضطرب ثفالها» اشاره به آن فرموده است.

اضافه بر این، چیزى که سنگ رویین را در آسیاهاى آبى و بادى به حرکت در مى‏آورد، نیز همان محور و میله‏اى بود که در وسط سنگ قرار داشت که از پایین به میله بزرگترى متصل بود که آب از یک طرف بر آن مى‏ریخت، و آن را به حرکت در مى‏آورد. و به این ترتیب، میله وسط هم عامل حرکت و هم عامل نظم بود و رهبر، امام و پیشوا همین موقعیّت را دارد.

و در پایان این بخش امام علیه السّلام در یک نتیجه‏گیرى صریح مى‏فرماید: «بخدا سوگند! این پیشنهاد بد و نادرستى است! (که من براى خاموش کردن آتش هر فتنه‏اى شخصا برخیزم و به این سو و آن سو روم و مرکز حکومت را خالى کنم)» (هذا لعمر اللّه الرّأی السّوء).

به یقین چنین پیشنهادى خطاست به گواهى راه و رسمى که همه مدیران و رؤساى حکومت، در زندگى خود داشته و دارند که جز در حوادث مهم، مرکز مدیریت و حکومت خود را ترک نمى‏کنند.

بخش دوّم‏

و اللّه لو لا رجائی الشّهادة عند لقائی العدوّ- و لو قد حمّ لی لقاؤه- لقرّبت رکابی ثمّ شخصت عنکم فلا أطلبکم ما اختلف جنوب و شمال؛ طعّانین عیّابین، حیّادین روّاغین. إنّه لا غناء فی کثرة عددکم مع قلّة اجتماع قلوبکم. لقد حملتکم على الطّریق الواضح الّتی لا یهلک علیها إلّا هالک، من استقام فإلى الجنّة، و من زلّ فإلى النّار!

ترجمه‏

به خدا سوگند! اگر امیدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن نبود- هر گاه چنین توفیقى نصیبم شود- مرکب خویش را آماده مى‏کردم و از شما دور مى‏شدم، و مادام که نسیمهاى جنوب و شمال در حرکتند (هرگز) شما را طلب نمى‏کردم، چرا که شما بسیار طعنه‏زن، عیب‏جو، روى‏گردان از حق و پر مکر و حیله هستید.

کثرت جمعیّت شما با قلّت اجتماع افکارتان، سودى نمى‏بخشد (من وظیفه خود را درباره شما انجام دادم) شما را به راه روشنى واداشتم که جز افراد ناپاک در آن هلاک نمى‏شوند. آن کس که در این راه استقامت کرد، به بهشت شتافت و آن کس که پایش لغزید (و از جادّه منحرف شد) به جهنّم واصل شد!

شرح و تفسیر

اگر امید شهادت نداشتم …

امام علیه السّلام در این بخش که بخش نهایى خطبه است، شدیدا مردم «کوفه» را

ملامت و سرزنش مى‏کند و نقطه‏هاى ضعف آنها را بر مى‏شمرد، و از آینده آنها اظهار یأس و نومیدى مى‏کند، نخست چنین مى‏فرماید: «به خدا سوگند اگر امیدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن، نبود- هر گاه چنین توفیقى نصیب من شود- مرکب خویش را آماده مى‏کردم، و از شما دور مى‏شدم و مادامى که نسیم‏هاى جنوب و شمال در حرکتند (هرگز) شما را طلب نمى‏کردم» (و اللّه لو لا رجائی الشّهادة عند لقائی العدوّ- و لو قد حمّ(11) لی لقاؤه- لقرّبت رکابی ثمّ شخصت(12) عنکم فلا أطلبکم ما اختلف جنوب و شمال).

تعبیر به (ما اختلف جنوب و شمال) اشاره به این است که من هرگز به سراغ شما نخواهم آمد. این تعبیر شبیه چیزى است که در یکى دیگر از کلمات آن حضرت آمده است که وقتى به او پیشنهاد تبعیض در تقسیم بیت المال کردند، فرمود: «آیا به من دستور مى‏دهید که براى پیروزى خود از جور و ستم در حق کسانى که بر آنها حکومت مى‏کنم، استمداد جویم» «و اللّه لا اطور به ما سمر سمیر و ما امّ نجم فی السّماء نجما؛ به خدا سوگند تا عمر من باقى است و ستارگان آسمان در پى یکدیگر طلوع و غروب دارند دست به چنین کارى نمى‏زنم»(13)

در این جا سه سؤال پیش مى‏آید: نخست این که: چگونه حضرت مى‏فرماید: من به خاطر امید به شهادت در میان شما مانده‏ام و گر نه شما را ترک مى‏گفتم؟ در حالى که امام علیه السّلام در چند جمله قبل فرمود: من باید در میان شما بمانم تا تدبیر لشکر کنم و امنیّت منطقه را برقرار سازم، و سرپرستى بیت‏

المال و داورى میان مسلمین و احقاق حقوق کنم. این دو، چگونه با یکدیگر سازگار است؟

دیگر این که: حضرت از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مژده شهادت را شنیده بود، و مى‏دانست به دست اشقى الآخرین (عبد الرحمن ابن ملجم) شهید مى‏شود، چگونه مى‏فرماید: من امید شهادت در میدان نبرد دارم؟

سوّم این که: امام علیه السّلام چگونه مى‏تواند مقام امامت و پیشوایى خود را رها کند و از میان مردم برود؟

در پاسخ سؤال اوّل باید گفت: رسیدن به فیض شهادت، یکى از اهداف والاى آن حضرت براى ماندن در میان آن گروه بود و مانعى ندارد که اهداف دیگرى نیز داشته باشد، و چون اهداف دیگر را قبلا بیان فرموده بود، نیازى به ذکر آنها ندیده است(14)

و در پاسخ سؤال دوّم مى‏گوییم: «لقاء عدوّ»، هر چند در بدو نظر، ملاقات در میدان جنگ را تداعى مى‏کند، ولى در عین حال، مفهوم گسترده‏اى دارد که هر گونه برخورد با دشمن را شامل مى‏شود، و مى‏دانیم شهادت امام علیه السّلام نیز یکى از مصداق‏هاى آن بود.

و در پاسخ سؤال سوّم مى‏توان گفت که: بیرون رفتن از میان یک گروه فاسد و غیر قابل اصلاح، مفهومش ترک وظایف امامت نیست بلکه امام علیه السّلام مى‏تواند به میان جمعیّت آماده‏ترى برود، همان گونه که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مردم «مکه» را رها کرد و به میان مردم «مدینه» رفت.

در ادامه سخن امام علیه السّلام به ذکر دلایل ناخشنودى خود از آنان پرداخته و نقاط مهم ضعف آنها را به امید آن که شاید بیدار شوند و به اصلاح خویش پردازند بیان مى‏کند، مى‏فرماید: «شما بسیار طعنه‏زن، عیب‏جو، روى‏گردان از حق، و پر مکر و حیله هستید!» (طعّانین عیّابین، حیّادین(15) روّاغین(16)).

این چهار صفت به قدرى زشت و نامطلوب است که وجود یکى از آنها در انسانى، براى فاصله گرفتن از او کافى است، تا چه رسد که همه آنها در کسى باشد، یعنى تمام توجه او به عیوب و نقایص باشد، بلکه آنها را بیش از آنچه هست بزرگ کند و پیوسته تکرار نماید تا آن جا که مردم مأیوس شوند، هر کجا حق را ببیند از آن روى‏گردان شود و با مکر و فسون، زندگى او آمیخته گردد. یک انسان صالح چگونه مى‏تواند در میان چنین گروهى، زندگى کند، تا چه رسد به این که امام معصوم و پیشواى خلق باشد، که جز خون جگر خوردن و رنج کشیدن، نتیجه‏اى براى او نخواهد داشت، و به همین دلیل امام علیه السّلام آرزوى جدایى از آنها را مى‏کند.

سپس مى‏فرماید: اضافه بر این عیوب شخصى، یک عیب بزرگ اجتماعى دارید: «کثرت جمعیّت شما با قلت اجتماع افکارتان سودى نمى‏بخشد» (إنّه لا غناء فی کثرة عددکم مع قلّة اجتماع قلوبکم).

درست است که جمعیّت شما، به ظاهر بسیار زیاد است ولى چون اتحاد و وحدت قلوب بر شما حاکم نیست، و هر یک براى خود اراده و تصمیمى دارید، کارى از شما ساخته نیست یا به تعبیرى دیگر، شما جمعیّت، تنهایان،

و اجتماعتان اجتماع مردگان است.

و در پایان خطبه مى‏فرماید: من وظیفه خود را درباره شما انجام دادم: «شما را به راه روشنى واداشتم، که جز افراد ناپاک در آن هلاک نمى‏شوند، آن کس که در این راه استقامت کرد به بهشت شتافت، و آن کس که پایش لغزید (و از جادّه منحرف شد) به جهنم واصل شد!» (لقد حملتکم على الطّریق الواضح الّتی لا یهلک علیها إلّا هالک، من استقام فإلى الجنّة، و من زلّ فإلى النّار).

امام علیه السّلام با این سخن، این حقیقت را روشن مى‏سازد که من همه گفتنى‏ها را گفته‏ام و اتمام حجت کرده‏ام و اگر آرزو مى‏کنم، از میان شما بروم مفهومش این نیست که در انجام وظیفه خود نسبت به شما کوتاهى کرده باشم، ولى افسوس شما افراد شایسته‏اى نیستید که از برنامه‏هاى تربیتى یک معلّم دلسوز آسمانى بهره بگیرید.

نکته

بیدارى دل‏ها

مورخ معروف قرن سوّم «ابو اسحاق ثقفى» در کتاب «الغارات» خود در ذیل این خطبه، چنین آورده است:

هنگامى که امام علیه السّلام این سخنان را ایراد کرد، «جاریة بن قدامة سعدى» عرض کرد: «یا امیر المؤمنین لا اعدمنا اللّه نفسک و لا ارانا فراقک انا لهؤلاء القوم فسرّحنی إلیهم؛ اى امیر مؤمنان خدا هرگز تو را از ما نگیرد، و هیچ‏گاه به فراق تو مبتلا نشویم من آماده مقابله با این گروه غارتگر هستم مرا به سوى آنان بفرست».

امام علیه السّلام از این گفته او خوشحال شد و او را ستایش بلیغى کرد.

از سوى دیگر «وهب بن مسعود خثعمى» نیز از جا برخاست عرض کرد: یا امیر المؤمنین! من هم آماده‏ام.

امام علیه السّلام به «جاریه» دستور داد به «بصره» برود و با دو هزار نفر از آن جا حرکت کند و به «خثعمى» نیز دستور داد با دو هزار نفر از «کوفه» حرکت کند و به آنها فرمود به سراغ «بسر بن ابى ارطاة» بروید و هر کجا او را یافتید با او مقابله کنید(17)

از این بحث تاریخى، اوّلا، استفاده مى‏شود که سرانجام، سخنان تند و داغ امام علیه السّلام در بعضى از دل‏هاى آماده اثر گذاشت و آماده مقابله با دشمن شدند و ثانیا معلوم مى‏شود که این خطبه قبل از مرحوم رضى در کلام «الغارات» نیز آمده است.


1) سند خطبه:در مورد این خطبه اسناد دیگرى نقل شده، جز این که «ابن اثیر» در «نهایه» پاره‏اى از لغات این خطبه را تفسیر کرده و به بعضى از جمله‏هاى آن اشاره نموده است.«ابن ابى الحدید» در شرح این خطبه مى‏گوید: این سخن را امام امیر المؤمنین علیه السّلام بعد از «جنگ صفّین» و «نهروان» به هنگامى که قسمتى از کشور اسلامى توسط شامیان غارت شده بود ایراد فرمود. (این تعبیر نشان مى‏دهد که «ابن ابى الحدید» دسترسى به منبع دیگرى غیر از آنچه سیّد رضى بیان فرموده است داشته). (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 263).

2) در این که آیا در جمله بالا، جمله خبرى است و از وضع حال جمعیّت سست و بى اراده کوفه خبر مى‏دهد، و مى‏گوید با راهى که در پیش گرفته‏اند، هرگز توفیقى در زندگى نخواهند یافت، و یا این که جمله انشایى است و نوعى نفرین درباره آنهاست در میان شارحان نهج البلاغه گفتگوست ولى معنى دوّم مناسب‏تر به نظر مى‏رسد.

3) «سدّدتم» در اصل از «سدّ» گرفته شده که معنى آن معروف است و از آن جا که سدّ بناى محکمى است «تسدید» به معنى محکم کردن و استوار نمودن آمده است.

4) «کتیبة» به گروهى از لشکر گفته مى‏شود که به قول بعضى از ارباب لغت، عدد آنها بین صد تا هزار نفر بوده باشد.

5) «تقلقل»، به معنى حرکت کردن از سویى به سویى است.

6) «قدح»، به معنى چوبه تیر، یا قطعه‏اى از چوب آمده است و گاه گفته‏اند: چوبه تیر پیش از آن که تراشیده شود و پیکان به آن متصل کنند، «قدح» نامیده مى‏شود.

7) «جفیر» ظرفى است که در کنار اسب مى‏بستند و چوب‏هاى تیر را در آن مى‏نهادند و در فارسى به آن «ترکش» یا «تیردان» مى‏گفتند.

8) «فارغ» به معنى تهى و خالى است.

9) «استحار» از مادّه «تحیر و حیرت» به معنى حیران شدن است و به ابرهاى سنگینى گفته مى‏شود که باد آن را در مسیر خاصى به حرکت در نیاورده است گویى حیران و سرگردان باقى مانده است.

10) «ثقال» به معنى سفره چرمى است که آسیاب دستى را روى آن مى‏گذارند تا آردها به روى آن بریزد و پراکنده نشود.

11) «حمّ» از مادّه «حمّ» (بر وزن غم) به معنى مقدّر ساختن چیزى است بنا بر این جمله (قد حمّ لى) مفهومش این است که اگر چنین امرى براى من مقدر شده باشد یا چنین توفیقى نصیب من شود.

12) «شخصت» از مادّه «شخوص» به معنى نقل مکان از محلى به محل دیگر گرفته شده است.

13) نهج البلاغه، خطبه 126.

14) متأسفانه، شارحان نهج البلاغه تا آن جا که ما دیده‏ایم وارد این بحث و جواب گویى از این سؤالات نشده‏اند تنها مرحوم «بیهقى» از علماى قرن ششم، به پاسخ سؤال سوّم پرداخته و چنین گفته است: که امام علیه السّلام این سخن را قطع نظر از مقام امامت بیان فرموده و گرنه مقام امامت ایجاب مى‏کند که او در هر شرایط در میان مردم باشد و به تعبیرى دیگر حضرت مى‏فرماید: اگر مقام امامت نبود و من از این نظر آزاد بودم شما را رها مى‏ساختم.

15) «حیّادین» از مادّه «حید» (بر وزن حرف) به معنى انحراف گرفته شده است و «حیّاد» به کسى گفته مى‏شود که بسیار از جادّه حق منحرف گردد.

16) «روّاغین» از مادّه «روغ» (بر وزن ذوق) به معنى این طرف و آن طرف رفتن است و کنایه از مکر و حیله مى‏باشد و لذا این واژه را درباره روباه به کار مى‏برند و مى‏گویند: «راغ الثّعلب».

17) الغارات، جلد 2، صفحه 627.