جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 116(1)

زمان مطالعه: 15 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها ینصح اصحابه‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است که در آن یاران خود را اندرز مى‏دهد.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه در حقیقت از چند بخش تشکیل شده است:

در قسمت اوّل، توصیف بلیغى از پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و مجاهدتهاى گسترده آن حضرت در ابلاغ رسالت است.

در بخش دوّم، مردم را مخاطب ساخته و به اندرز و نصیحت آنها مى‏پردازد، نصیحتى تکان دهنده و بیدارگر.

در بخش سوّم، از اصحابش گله شدید دارد و آرزو مى‏کند که خداوند میان او

و آنان جدایى بیفکند و او را به کسانى که شایسته همنشینى او هستند، ملحق سازد.

در چهارمین و آخرین بخش این خطبه، با اشاراتى گویا از فتنه «حجّاج» خبر مى‏دهد و گوشه‏اى از جنایتهاى او را بر مى‏شمرد، شاید مردم بیدار شوند و با توبه به درگاه خداوند، و بازگشت به وحدت و ترک اختلافات و سستى‏ها جلوى جنایات او را بگیرند.

بخش اوّل‏

أرسله داعیا إلى الحقّ و شاهدا على الخلق، فبلّغ رسالات ربّه غیر و ان و لا مقصّر، و جاهد فی اللّه أعداءه غیر واهن و لا معذّر. إمام من اتّقى، و بصر من اهتدى.

ترجمه‏

خداوند او (پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله) را فرستاد تا به سوى حق دعوت کند، و گواه بر اعمال خلق باشد، او بدون سستى به ابلاغ رسالت پروردگارش، پرداخت و هرگز کوتاهى نکرد، در راه خدا با دشمنان او بدون ضعف، جهاد کرد، و در این راه هیچ عذر و بهانه‏اى نیاورد، او پیشواى پرهیزگاران، و روشنى بخش چشم هدایت جویان است.

شرح و تفسیر

او هرگز در جهاد کوتاهى نکرد

همان گونه که جمعى از شارحان «نهج البلاغه» تصریح کرده‏اند به نظر مى‏رسد این خطبه بخشى از خطبه طولانى‏ترى بوده است که امام علیه السّلام براى تشویق اصحابش به مسأله جهاد در برابر جنایتکاران شام بیان فرموده و خطراتى را که در صورت سستى و ترک جهاد در پیش دارند براى آنها بیان فرموده، و اتمام حجّت کرده است.

در بخش اوّل این خطبه، براى آماده کردن دل‏هاى مخاطبان خود اشاره‏اى‏

به خدمات برجسته پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در طریق نشر اسلام، فرموده، تا به اهمیّت این میراث بزرگ الهى آشنا شوند و در پاسدارى آن در برابر هجمات دشمنان اسلام بکوشند.

نخست مى‏فرماید: «خداوند او (پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله) را فرستاد تا (مردم را) به سوى حقّ دعوت کند و گواه بر اعمال خلق باشد» (أرسله داعیا إلى الحقّ و شاهدا على الخلق).

در واقع، رسالت عظیم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را در این دو جمله خلاصه فرموده است؛ از یکسو دعوت به سوى حق، و ابلاغ فرمانهاى پروردگار و از سوى دیگر نظارت بر حسن اجراى آن.

در این که مراد از شاهد بودن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در این جا چیست؟ بعضى گفته‏اند: مراد گواهى بر اعمال مردم یا گواهى بر پیامبران در روز قیامت است آن چنان که در قرآن آمده: ««فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِیداً»؛ چگونه خواهد بود آن روزى که از هر امّتى شاهد و گواهى (بر اعمال آنها) مى‏آوریم و تو را گواه آنان خواهیم آورد»(2)

ولى ظاهر کلام امام علیه السّلام نشان مى‏دهد که منظور از شاهد بودن، نظارت آن حضرت بر اعمال انسانها براى اجراى فرمانهاى الهى، در همین دنیاست و به تعبیر دیگر، کار آن حضرت، تنها ابلاغ دعوت حق نبود، بلکه نظارت بر اجراى آن نیز از وظایف آن حضرت بوده است و این همان معنى امامت و ولایت تشریعى آن بزرگوار است.

جمع میان دو معنى نیز، مانعى ندارد که آن حضرت هم ناظر بر اعمال در این جهان و هم گواه بر آن در جهان دیگر باشد.

سپس در ادامه این سخن به بیان اوصافى از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله پرداخته و در

عبارات کوتاهى شش وصف را بیان مى‏فرماید، مى‏گوید: «او بدون سستى، به ابلاغ رسالت پروردگارش پرداخت و هرگز کوتاهى نکرد، و در راه خدا با دشمنان او بدون ضعف، جهاد کرد، و در این راه هیچ عذر و بهانه‏اى نیاورد. او پیشواى پرهیزگاران و روشنى بخش چشم هدایت جویان است» (فبلّغ رسالات ربّه غیر و ان(3) و لا مقصّر، و جاهد فی اللّه أعداءه غیر واهن و لا معذّر(4) إمام من اتّقى، و بصر من اهتدى).

در این عبارات کوتاه تمام ویژگیهایى که در یک رهبر شجاع و توانا لازم است ذکر شده است، سستى نکردن، کوتاهى ننمودن، جهاد قاطعانه داشتن، و عذر و بهانه نتراشیدن، و از سوى دیگر آن حضرت را پیشواى پرهیزگاران و سبب هدایت بینایان مى‏شمرد که افراد آلوده را از گرد خود دور مى‏کند و فاسدان و گمراهان غیر قابل هدایت را، کنار مى‏زند.

بسیارند کسانى که براى سرپوش گذاشتن بر تقصیرات و کوتاهى‏هاى خود عذر و بهانه‏هاى واهى مى‏تراشند ولى یک رهبر شجاع و مدیر و مدبّر هرگز چنین نمى‏کند و به سراغ عذر و بهانه‏ها نمى‏رود.

تعبیرات فوق در واقع اشاره‏اى است پر معنى به سستى و کوتاهى کردن مردم «کوفه» و ترک جهاد به معنى واقعى کلمه، و عذر تراشى‏ها و بهانه‏جویى‏ها براى فرار از زیر بار مسئولیتها. امام علیه السّلام به آنها گوشزد مى‏کند که پیامبر شما چنین نبود، چرا شما چنین هستید؟!

بخش دوّم‏

و منها: و لو تعلمون ما أعلم ممّا طوى عنکم غیبه، إذا لخرجتم إلى الصّعدات تبکون على أعمالکم، و تلتدمون على أنفسکم، و لترکتم أموالکم لا حارس لها و لا خالف علیها، و لهمّت کلّ امرى‏ء منکم نفسه، لا یلتفت إلى غیرها؛ و لکنّکم نسیتم ما ذکّرتم، و أمنتم ما حذّرتم، فتاه عنکم رأیکم، و تشتّت علیکم أمرکم. و لوددت أنّ اللّه فرّق بینی و بینکم، و ألحقنی بمن هو أحقّ بی منکم. قوم و اللّه میامین الرّأی، مراجیح الحلم، مقاویل بالحقّ، متاریک للبغی. مضوا قدما على الطّریقة، و أوجفوا على المحجّة، فظفروا بالعقبى الدّائمة، و الکرامة الباردة.

ترجمه‏

اگر شما همانند من از آنچه پنهان است خبر داشتید (و آینده تاریک خود را مى‏دیدید) از خانه‏ها بیرون آمده سر به بیابان مى‏گذاشتید، بر اعمال خویش گریه مى‏کردید، و بر سر و صورت مى‏زدید، و اموال خود را بدون نگهبان و بى آن که کسى را جانشین خود در آن قرار دهید رها مى‏ساختید، هر یک از شما (از شدت وحشت) تنها به خود مى‏پرداخت و به دیگرى توجه نداشت ولى (متأسفانه) تذکراتى را که به شما داده شده فراموش کرده‏اید، و از آنچه بر حذر داشته شده‏اید، ایمن گشته‏اید، در نتیجه عقلتان گمراه و سرگردان شده، و امورتان پراکنده گشته (به خدا سوگند) دوست داشتم که خدا میان من و شما جدایى مى‏افکند و مرا به کسى که نسبت به من از شما سزاوارتر و شایسته است ملحق مى‏ساخت، همان قومى که- به خدا سوگند- افکارشان خجسته و پر بار و

صاحب علم و دانش بودند، همان‏ها که به حق سخن مى‏گفتند، و ظلم و ستم را ترک مى‏کردند آنها که از پیش، در طریق هدایت گام نهادند و در راه روشن، به سرعت پیش رفتند در نتیجه به سعادت جاویدان و زندگى گوارا و پر ارزش دست یافتند.

شرح و تفسیر

آینده تاریکى در انتظار شماست‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، به همه کسانى که در جهاد با دشمن غدّار و مکّار، سستى نشان مى‏دهند و با عذر تراشى‏ها، شانه از زیر بار مسئولیت تهى مى‏کنند هشدار مى‏دهد که آینده‏اى بسیار تاریک، در پیش دارید، آینده‏اى که دشمن در آن بر شما مسلّط مى‏شود و چنان ضربات خود را بى‏رحمانه بر پیکر شما وارد مى‏کند که عقل و هوش را از دست خواهید داد مى‏فرماید:

«اگر شما همانند من، از آنچه پنهان است خبر داشتید (و آینده سیاه و ظلمانى خود را مى‏دیدید) از خانه‏ها بیرون آمده، سر به بیابان مى‏گذاشتید، بر اعمال خویش گریه مى‏کردید و بر سر و صورت مى‏زدید!» (و لو تعلمون ما أعلم ممّا طوی(5) عنکم غیبه، إذا لخرجتم إلى الصّعدات(6) تبکون على أعمالکم، و تلتدمون(7) على أنفسکم).

و به این نیز قناعت نمى‏کردید، بلکه «اموال خود را بدون نگهبان و بى آن که کسى را جانشین خود در آن قرار دهید رها مى‏کردید، هر یک از شما (از شدت وحشت) تنها به خود مى‏پرداخت و به دیگرى توجّه نداشت!» (و لترکتم أموالکم لا حارس لها و لا خالف(8) علیها، و لهمّت کلّ امرى‏ء منکم نفسه، لا یلتفت إلى غیرها).

این تعبیرات، حال کسى را مجسّم مى‏کند، که گرفتار مصایب عظیمى شده، به گونه‏اى که همه چیز را جز نجات جان خویش، فراموش کرده است، سر به بیابان نهاده و پیوسته بر سر و صورت مى‏زند، اشک مى‏ریزد، و فریاد مى‏کشد، اموالى را که آن همه در نظرش اهمیّت داشت و در حفظ آن همواره مى‏کوشید به کلّى رها کرده و به پشت سر خویش نگاه نمى‏کند حتى عزیزترین عزیزانش را به دست فراموشى سپرده است.

بعضى از مفسّران نهج البلاغه، معتقدند: این تعبیرات مربوط به اهوال و وحشتهاى روز قیامت است که در قرآن مجید در آیات مختلف به آن اشاره شده است ولى با توجه به ذیل خطبه که سخن از جنایات وحشتناک «حجّاج» مى‏گوید و شأن ورود خطبه، که نظر به سستى مردم «کوفه» در جهاد با دشمن دارد، این معنى بسیار بعید است و ظاهر این است که ناظر به سلطه «بنى امیه» و جنایات عظیم «حجّاج» و امثال او مى‏باشد.

و در ادامه این سخن امام علیه السّلام به منشأ و سرچشمه اصلى این حوادث اشاره مى‏کند مى‏فرماید: «ولى (متأسفانه) تذکراتى را که به شما داده شده بود فراموش کردید، و از آنچه بر حذر داشته شده بودید، ایمن گشتید، در نتیجه عقل شما گمراه و سرگردان شد، و امورتان پراکنده گشت!»

(و لکنّکم نسیتم ما ذکّرتم، و أمنتم ما حذّرتم، فتاه(9) عنکم رأیکم، و تشتّت علیکم أمرکم).

هرگز تصوّر نکنید حوادث دردناکى که در انتظار شماست، غافلگیرانه است، ابدا چنین نیست، بارها به شما تذکّر داده‏ام، و حق نصیحت را ادا کرده‏ام، و گفتنى‏ها را گفته‏ام، و هشدار داده‏ام ولى افسوس! گوش شنوا در میان شما نبود، تمام آنچه را گفتم به فراموشى سپردید، و همه اندرزها را نادیده گرفتید، به همین دلیل، تصمیمات لازم را به موقع نگرفتید، و براى مقابله با دشمنان خطرناکتان، برنامه‏ریزى نکردید، و این است نتیجه کار شما، که دشمنان بى‏رحم و غدّار بر شما مسلّط مى‏شوند، و بلایى بر سرتان مى‏آورند که در تاریخ بى‏سابقه است.

سپس امام علیه السّلام مى‏فرماید: «(به خدا سوگند!) دوست داشتم که خدا میان من و شما، جدایى مى‏افکند و مرا به کسى که نسبت به من از شما سزاوارتر و شایسته‏تر است ملحق مى‏ساخت» (و لوددت أنّ اللّه فرّق بینی و بینکم، و ألحقنی بمن هو أحقّ بی منکم).

اشاره به این که اکنون که شما اصلاح‏ناپذیرید اى کاش! من از شما جدا شده بودم و اى کاش! مقدّرات الهى، اجازه مى‏داد به گروهى مى‏پیوستم که آنها هماهنگ با افکار و برنامه‏هاى من بودند.

و در ادامه این سخن، به شرح ویژگیهاى قوم و گروهى که آنها را شایسته هم‏نشینى و همدلى و همگامى خود مى‏داند، پرداخته، چنین مى‏فرماید:

«همان‏ها که به خدا سوگند! افکارشان خجسته و پربار و صاحب وقار و بردبارى بودند، همان‏ها که به حقّ سخن مى‏گفتند و ظلم و ستم را ترک کردند، آنها که از پیش در طریق هدایت گام نهادند و در راه روشنى، به سرعت پیش‏

رفتند، در نتیجه به سعادت جاویدان و زندگى گوارا و پر ارزش دست یافتند» (قوم و اللّه میامین(10) الرّأی، مراجیح(11) الحلم، مقاویل بالحقّ، متاریک(12) للبغی. مضوا قدما(13) على الطّریقة، و أوجفوا(14) على المحجّة، فظفروا بالعقبى الدّائمة، و الکرامة الباردة).

این تعبیرات، اشاره روشنى به پیامبر و گروهى از اصحاب خاص او دارد که داراى ویژگیهاى ششگانه بالا بودند، دو ویژگى در فکر و اندیشه (داشتن اندیشه‏هاى پربار و عقل کافى) و دو ویژگى در برنامه‏هاى زندگى (طرفدارى از حق و مبارزه با ظلم) و دو ویژگى در عمل (گام برداشتن در طریق حق و سرعت براى رسیدن به مقصد) و نتیجه این ویژگیها را که سعادت جاویدان و زندگى گوارا و پر ارزش است نیز بیان فرموده.

نکته

مظلومیت امام امیر المؤمنین علیه السّلام‏

مظلومیت، تنها در این نیست که انسان به وسیله گروهى ظالم و جبّار، پیمان‏شکن و بى‏وفا و در پیکارى نابرابر، شهید گردد بلکه، یکى از

دردناکترین نمونه‏هاى مظلومیت این است که مدیرى لایق و فرماندهى توانا و خبیر و آگاه و سیاستمدارى هوشیار و خوش‏فکر در میان گروهى گرفتار شود که شایستگى و لیاقت همراهى و همگامى با او را نداشته باشند، هر چه او مى‏گوید، بر خلاف آن رفتار مى‏کنند و هر قدر به آنها هشدار مى‏دهد به حرکت در نمى‏آیند، جمعیّتى پراکنده، نادان، ضعیف و سست و بى‏اراده.

گرفتار شدن چنان رهبرى، در چنگال چنین پیروانى، سبب مى‏شود که ارزش مکتب و افکار او فراموش گردد و حتى بعضى از بى‏خبران او را متّهم به عدم شایستگى کافى در مدیریّت و رهبرى کنند.

این یکى از بزرگترین مظلومیت‏هاست و این همان است که امیر مؤمنان على علیه السّلام در عصر و زمان خود به آن گرفتار شد، و نه تنها در خطبه بالا، بلکه در خطبه‏هاى متعددى از «نهج البلاغه» به آن اشاره فرموده است.

گاه مى‏گوید: «اى کاش! معاویه شما را با لشکر خود، معاوضه مى‏کرد همچون معاوضه درهم و دینار، ده نفر از شما را مى‏گرفت و یک نفر از شامیان را به من مى‏داد»(15)

و گاه مى‏فرماید: «من در خواب پیغمبر خدا را دیدم و از عداوتها و کژیهاى این قوم، به حضرتش شکایت کردم، فرمود: «به آنها نفرین کن!» عرض کردم: خداوندا! بهتر از آنان را به من ده! و شخص بدى را به جاى من بر آنها مسلّط کن»(16)

و در جاى دیگر مى‏فرماید: «اى مرد نمایانى! که مردانگى ندارید … به خدا

دوست داشتم که هرگز شما را نمى‏دیدم و نمى‏شناختم»(17)

و به راستى شاید نتوانیم در طول تاریخ رهبر برگزیده‏اى از اولیاء اللّه را پیدا کنیم که در مدت کوتاه حکومتش، با این همه خصومت و کارشکنى و دشمنى و نامهربانى و سرکشى و طغیان، روبه‏رو شده باشد و این دردناکترین شکل مظلومیت است و از این جاست که گفته مى‏شود: «على علیه السّلام اوّل مظلوم عالم است».

بخش سوّم‏

أما و اللّه، لیسلّطنّ علیکم غلام ثقیف الذّیّال المیّال؛ یأکل خضرتکم، و یذیب شحمتکم، إیه أبا وذحة!

ترجمه‏

آگاه باشید! به خدا سوگند! جوانکى از طایفه «بنى ثقیف» که متکبّر و هوسباز است بر شما مسلّط مى‏شود، اموال و کشتزارهاى سرسبز شما را مى‏بلعد و نیرو و قدرت شما را مى‏گیرد. اى «ابا وذحه» (اى حجّاج)! بر فشارت بیفزا! (و از این مردم ناسپاس انتقام بگیر).

شرح و تفسیر

انتقام الهى!

در آخرین بخش این خطبه، امام علیه السّلام با صراحت بیشترى از آینده تاریک مردم سست و بى‏وفاى «کوفه» خبر مى‏دهد و مى‏فرماید: «آگاه باشید! به خدا سوگند! جوانکى از طایفه «بنى ثقیف» که متکبّر و هوس باز است بر شما مسلّط مى‏شود، اموال و کشتزارهاى سر سبز شما را مى‏خورد و قوّت و قدرت شما را مى‏گیرد» (أما و اللّه، لیسلّطنّ علیکم غلام ثقیف الذّیّال(18)

المیّال(19)؛ یأکل خضرتکم، و یذیب شحمتکم).

سپس مى‏افزاید: «اى أبا وذحة! بر فشارت بیفزا!» (و از این مردم ناسپاس و سرکش انتقام بگیر!) (إیه أبا وذحة!)(20)

همه مفسّران «نهج البلاغه» گفته‏اند: «منظور از «غلام ثقیف»، «حجّاج بن یوسف ثقفى» است که از قبیله «بنى ثقیف» بود و در دوران حکومت «عبد الملک مروان»، به عنوان والى «کوفه» انتخاب شد، مردى بسیار سنگدل، خون‏خوار، پست و آلوده بود و «عبد الملک» مخصوصا او را براى انتقام گرفتن از مردم «کوفه» و خاموش کردن شعله‏هاى قیام بر ضد «بنى امیه» انتخاب کرده بود و همان‏گونه که امام علیه السّلام در این سخنش پیش بینى فرموده، او بر هیچ کس و هیچ چیز رحم نکرد، اموال مردم را غارت مى‏نمود و از خون‏ریزى ابا نداشت و چنان مردم در زمان او تحت فشار واقع شدند که به گفته امام علیه السّلام از آنها تنها استخوان و پوستى باقى ماند.

توجه داشته باشید «خضرة» گر چه به معنى محصول باغها و زمینهاى کشاورزى است ولى در این جا اشاره به تمام اموال است که «حجاج» به غارت مى‏برد و تعبیر «و یذیب شحمتکم» (چربى بدن شما را آب مى‏کند) کنایه از فشار زیادى است که بر مردم وارد کرد، و چنان ضعیف شدند که گویى تنها استخوان و پوستى از آنها باقى ماند.

و این است عاقبت کسانى که رهبر آگاه و بیدار و دلسوز و مهربان و عادلى‏

همچون على علیه السّلام داشته باشند و در برابر او نافرمانى کنند.

تعبیر به «ایه» (با کسره و تنوین) به گفته بسیارى از ارباب لغت، هنگامى گفته مى‏شود که بخواهند، دیگرى را تشویق به ادامه سخن یا کارى کنند و «ایها» (با تنوین فتح) در جایى گفته مى‏شود که بخواهند کسى را دعوت به سکوت یا خوددارى از کارى کنند.

با توجه به این که در نسخه‏هاى نهج البلاغه «ایه» با تنوین مکسور ذکر شده، مفهومش این است که اى «حجّاج»! فشارت را بر مردم ناصالح و ضعیف الایمان و حق‏نشناس که در برابر پیشواى عادل خود سرکشى و طغیان کردند، بیشتر کن! و به تعبیر دیگر این سخن کنایه از این است که آنها استحقاق این عذاب الهى را دارند و هرگز مفهومش این نیست که امام علیه السّلام به چیزى از ظلمهاى «حجّاج» راضى بود. این سخن مانند آن است که به کسى مى‏گوییم: این دارو گر چه تلخ است اما درمان درد توست و او گوش نمى‏دهد، هنگامى که درد شدید مى‏شود و ناله و فریاد مى‏کند مى‏گوییم: بیشتر ناله کن! این نتیجه کار توست، بدیهى است مفهوم این سخن آن نیست که ما راضى به درد و ناله او هستیم بلکه اشاره به این است که این نتیجه نافرمانى او در برابر طبیبان و ناصحان است.

این شبیه سخنى است که از خود امام علیه السّلام در خطبه 28 نقل شده که مى‏فرماید: «ألا و إنّه من لا ینفعه الحقّ یضرّه الباطل، و من لا یستقیم به الهدى، یجرّ به الضّلال إلى الرّدى؛ آگاه باشید! آنها که از حق سود نگیرند زیان باطل دامنشان را خواهد گرفت و آن کس که (انوار) هدایت او را به راه راست نبرد (ظلمت) گمراهى او را به وادى هلاکت مى‏کشاند».

و امّا «وذحه» به گفته بسیارى از ارباب لغت (مانند «لسان العرب» و

«مجمع البحرین» و «اقرب الموارد») به معنى «سوسک» مى‏باشد و بعضى مانند صاحب «قاموس» و «خلیل بن احمد» در کتاب «العین» آن را به معنى پشکل یا پشکل و بول حیوان گرفته‏اند که به پشمهاى گوسفند مى‏چسبد.

در مورد انتخاب کنیه «ابا وذحه» براى حجّاج داستانهاى مختلفى در تواریخ و شروح «نهج البلاغه» آمده است که از همه مناسب‏تر این است: «روزى حجّاج «وذحه» یا «خنفساء» یعنى سوسکى را نزد محل نماز خود دید و آن را از خود دور کرد، سوسک بار دیگر به طرف او آمد باز آن را دور ساخت، دفعه سوّمى که به سوى او آمد با دست خود آن را گرفت و فشار داد، سوسک، او را گزید و به خاطر حساسیّتى که «حجّاج» نسبت به آن داشت دست او ورم کرد و سرانجام همین ورم باعث مرگ او شد» گویى خداوند، مى‏خواهد قدرت خویش را به چنین مرد سفّاک بى‏باکى نشان دهد که او را به وسیله یکى از پست‏ترین مخلوقاتش نابود کرد آن گونه که «نمرود» را که یکى از سرکشان معروف تاریخ است بوسیله «پشه» اى که در بینى او داخل شد هلاک نمود.

بعضى نیز گفته‏اند: «حجّاج» از «سوسک» بسیار تنفّر داشت هنگامى که چشمش به سوسک مى‏افتاد به خادمانش مى‏گفت: آن را از من دور کنید این از آثار نکبت‏بار شیطان است و به همین جهت مردم او را «ابا وذحه» نامیدند.

از بعضى داستانهاى دیگرى نیز در این زمینه نقل شده که ذکر آنها مناسب به نظر نمى‏رسد و اجمال آن این است که او گرفتار یک نوع بیمارى جنسى بود و با سوسک خود را تسکین مى‏داد.

جالب این است که «ابن ابى الحدید» بعد از ذکر این داستانها مى‏گوید: «به گمان من امام علیه السّلام از انتخاب این تعبیر براى «حجّاج» نظر دیگرى داشته و آن این که: عادت عرب بر این بوده، که وقتى مى‏خواستند به کسى احترام کنند او را

با کنیه‏هایى ذکر مى‏کردند که دلیل بر عظمت است و هنگامى که مى‏خواستند کسى را تحقیر نمایند او را با کنیه‏هایى یاد مى‏کردند که دلیل بر حقارت است مانند کنیه «ابو الذّبّان» (صاحب مگسها) که براى «عبد الملک مروان» انتخاب شده زیرا دهانش بسیار بدبو بود که مگسها دور او جمع مى‏شدند (و یا به گفته بعضى حتى مگسها هم از او فرار مى‏کردند) و یا کنیه «ابو زنّه» (صاحب میمون) که براى «یزید بن معاویه» انتخاب شده و همچنین انتخاب کنیه «ابو وذحه» براى حجّاج، زیرا او به قدرى آلوده به گناهان بود که به گوسفند کثیفى شبیه بود که پشکل‏ها به دنباله او چسبیده است»(21)

«شریف رضى»، در پایان این خطبه مى‏گوید: «الوذحة، الخنفساء و هذا القول یؤمى به إلى الحجّاج و له مع الوذحة حدیث لیس هذا موضع ذکره؛ «وذحه» به معنى سوسک آمده است و این تعبیر (امام) اشاره به حجّاج است و او با سوسک داستانى دارد که این جا جاى ذکر آن نیست».

نکته

حجّاج کیست؟

«حجّاج» یکى از سنگدل‏ترین و سفاک‏ترین مردان تاریخ جهان است، درباره جنایات او داستانهایى نوشته‏اند که هر خواننده‏اى را در وحشت فرو مى‏برد.

او فرماندار «عبد الملک» در «کوفه» بود و «عبد الملک» پنجمین نفر، از خلفاى «بنى امیه» بود. در حالات «حجّاج» نوشته‏اند: او بسیار زشت‏

و کریه منظر بود، و علاوه بر کوتاهى قد و لاغرى و کج بودن پاها و ضعیف بودن چشمها و آبله گون بودن از جهات دیگرى نیز ناقص الخلقه بود، و شاید یکى از انگیزه‏هاى، سفّاکى و بى‏رحمى او همان عقده حقارتى بود که از این صفات براى او حاصل شده بود، تا آن جا که به گفته مورّخ معروف «مسعودى» در «مروج الذهب»، حجّاج خودش اعتراف مى‏کرد: بیشترین لذّت او در خون‏ریزى و انجام کارهایى است که دیگران انجام نمى‏دهند(22)

او دو سال از طرف «عبد الملک» به امیرى «حجاز» (مکه و مدینه) منصوب شد، و در این مدت فجایع عظیمى به بار آورد از جمله ویران کردن خانه کعبه بود، و دیگر این که بر گردن گروهى از صحابه معروف پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مانند «جابر بن عبد اللّه انصارى»، «انس بن مالک» و «سهل ساعدى» و جمعى دیگر، داغ نهاد، به این بهانه که آنها در قتل «عثمان» شرکت داشتند، سپس «عبد الملک» او را به سوى عراق فرستاد و حکومت «بصره» و «کوفه» را به او سپرد. «مسعودى» مى‏نویسد: حجاج بیست سال فرمانروایى کرد. تعداد کسانى که در این مدت، با شمشیر وى یا زیر شکنجه جان دادند صد و بیست هزار نفر بود، و اینان غیر از کسانى هستند که در جنگ‏ها به دست او یا سربازانش کشته شدند.

هنگام مرگ در زندان مشهور او، پنجاه هزار مرد و سى هزار زن بودند که شانزده هزار نفر آنها کاملا برهنه و عریان بودند.

او زنان و مردان را یکجا زندانى مى‏کرد و زندان‏هاى وى بدون سقف بود، از این رو زندانیان از گرماى تابستان و سرماى زمستان، سخت در عذاب بودند.

به گفته «ابن جوزى»، اگر کسى از زندانیان به خاطر شدت گرماى آفتاب، به سایه دیوار پناه مى‏برد، نگهبانان او را با سنگ مى‏راندند؛ غذاى آنان نان جو مخلوط با نمک و مقدارى خاکستر بود، و کسانى که مدتى در آن جا زندانى بودند، چهره‏هایشان تغییر مى‏یافت و سیاه مى‏شدند به گونه‏اى که هنگامى که مادرى به سراغ فرزندش رفته بود او را نشناخت.

شاید گویاترین سخن درباره «حجّاج» همان است که از «شعبى» نقل شده که مى‏گوید: «لو اخرجت کلّ امّة خبیثها و فاسقها و اخرجنا الحجّاج بمقابلتهم لغلبناهم؛ اگر هر امّتى خبیث‏ترین و فاسق‏ترین فرد خود را مطرح کند و ما حجاج را در مقابل آنها بیاوریم بر آنان غلبه خواهیم کرد».

مرگ حجاج هم به صورت بسیار عبرت‏انگیزى واقع شد، گرفتار بیمارى شدید درونى شد که از شدت آن فریاد مى‏کشید سرماى سختى بر بدن او چیره شده بود، به طورى که ظرفهاى مملوّ از آتش را در مقابل او مى‏گذاشتند و خود را به قدرى به آنها نزدیک مى‏کرد که پوست بدنش مى‏سوخت ولى باز هم از شدت سرما مى‏لرزید.

آرى! او به آتش این جهان، قبل از آتش آخرت، گرفتار شد.

او در سال 95 هجرى در سن 54 سالگى از دنیا رفت و راهى جهنم شد(23)


1) سند خطبه:در این خطبه اشاره‏اى به مسأله موضوع به قدرت رسیدن «حجّاج» در «کوفه» و جنایات وحشتناک او شده است و این بخش از خطبه را گروه زیادى از مورخان و محدثان نقل کرده‏اند از جمله «ابن عبد ربّه» در «عقد الفرید» و «مسعودى» در «مروج الذهب» و «ازهرى» در «تهذیب اللغة» و «ابن الفقیه» در کتاب «البلدان» و «ابن اثیر» در «نهایه» و «دیلمى» در کتاب «ارشاد» (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 259 و 260).

2) نساء، آیه 41.

3) «و ان» از مادّه «ونى» (بر وزن وحى) به معنى ضعف و فتور گرفته شده و «وانى» به کسى مى‏گویند که در کارها سستى به خرج مى‏دهد.

4) «معذّر» از مادّه «عذر» به کسى گفته مى‏شود که براى کارهاى خود عذر و بهانه‏هاى واهى مى‏آورد.

5) «طوى» از مادّه «طىّ» به معنى در نور دیدن و کتمان کردن گرفته شده است و در این جا به همان معنى کتمان است.

6) «صعدات» جمع «صعید» به معنى صفحه زمین و خاک و نقاط مرتفع زمین آمده است و در این جا اشاره به دشت و کوه و بیابان است (بعضى «صدعات» را جمع «صعد» (بر وزن دهل) و «صعدات» را جمع جمع دانسته‏اند).

7) «تلتدمون» از مادّه «لدم» (بر وزن لفظ) به معنى زدن گرفته شده و «التدام» به معنى خود زنى است.

8) «خالف» به معنى جانشین از مادّه «خلوف» (بر وزن وقوف) گرفته شده است. این واژه به معنى افراد کثیر الخلاف نیز آمده ولى در این جا معنى اوّل مراد است.

9) «تاه» از مادّه «تیه» به معنى سرگردان شدن و متحیر گشتن گرفته شده است.

10) «میامین» جمع «میمون» به معنى مبارک است.

11) «مراجیح» جمع «مرجاح» (بر وزن مثقال) به معنى کسى است که صاحب حلم و بردبارى است.

12) «متاریک» جمع «متراک» (بر وزن مسواک) به معنى کسى است که چیزى را کاملا ترک مى‏کند.

13) «قدم» از مادّه «قدوم» به معنى پیش روى و سبقت گرفته شده و در این جا یا معنى ظرفى دارد که به معنى در مسیر پیش روى است و یا معنى جمعى دارد که به معنى پیش روان است.

14) «اوجفوا» از مادّه «ایجاف» به معنى حرکت کردن با سرعت است.

15) نهج البلاغه، خطبه 97.

16) نهج البلاغه، خطبه 70.

17) نهج البلاغه، خطبه 27.

18) «ذیّال» از مادّه «ذیل» به معنى دامنه و آخر هر چیزى، گرفته شده و به کسانى که دامان پیراهن یا قباى آنها بر زمین کشیده مى‏شد عرب، «ذیّال» مى‏گفت و از آن جا که این کار، کار افراد متکبّر بود واژه «ذیّال» به افراد متکبّر و خودخواه اطلاق مى‏شود.

19) «میّال» از مادّه «میل» به معنى انسان هوسباز است.

20) «وذحه» همان‏گونه که در متن خواهد آمد به معنى پشکل یا بول گوسفند است که به پشم او مى‏چسبد و همچنین به معنى سوسک آمده است ولى در بعضى کلمات «ابن ابى الحدید» آمده که معنى دوّم در هیچ یک از لغات عرب دیده نشده، در حالى که مراجعه به متون لغت نشان مى‏دهد که بسیارى از ارباب لغت این معنى را جزء معانى «وذحه» ذکر کرده‏اند.

21) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 279.

22) مروج الذهب، جلد 3، صفحه 125.

23) «مروج الذهب» «مسعودى»، جلد 3، صفحه 166 و تاریخ «ابن جوزى» بنا به نقل «سفینة البحار»، و سیره پیشوایان، صفحه 244 به بعد و شرح نهج البلاغه مرحوم «شوشترى»، جلد 6، صفحه 12 به بعد.