و من خطبة له علیه السّلام
و فیها ینصح اصحابه
از خطبههاى امام علیه السّلام است که در آن یاران خود را اندرز مىدهد.
خطبه در یک نگاه
این خطبه در حقیقت از چند بخش تشکیل شده است:
در قسمت اوّل، توصیف بلیغى از پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و مجاهدتهاى گسترده آن حضرت در ابلاغ رسالت است.
در بخش دوّم، مردم را مخاطب ساخته و به اندرز و نصیحت آنها مىپردازد، نصیحتى تکان دهنده و بیدارگر.
در بخش سوّم، از اصحابش گله شدید دارد و آرزو مىکند که خداوند میان او
و آنان جدایى بیفکند و او را به کسانى که شایسته همنشینى او هستند، ملحق سازد.
در چهارمین و آخرین بخش این خطبه، با اشاراتى گویا از فتنه «حجّاج» خبر مىدهد و گوشهاى از جنایتهاى او را بر مىشمرد، شاید مردم بیدار شوند و با توبه به درگاه خداوند، و بازگشت به وحدت و ترک اختلافات و سستىها جلوى جنایات او را بگیرند.
بخش اوّل
أرسله داعیا إلى الحقّ و شاهدا على الخلق، فبلّغ رسالات ربّه غیر و ان و لا مقصّر، و جاهد فی اللّه أعداءه غیر واهن و لا معذّر. إمام من اتّقى، و بصر من اهتدى.
ترجمه
خداوند او (پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله) را فرستاد تا به سوى حق دعوت کند، و گواه بر اعمال خلق باشد، او بدون سستى به ابلاغ رسالت پروردگارش، پرداخت و هرگز کوتاهى نکرد، در راه خدا با دشمنان او بدون ضعف، جهاد کرد، و در این راه هیچ عذر و بهانهاى نیاورد، او پیشواى پرهیزگاران، و روشنى بخش چشم هدایت جویان است.
شرح و تفسیر
او هرگز در جهاد کوتاهى نکرد
همان گونه که جمعى از شارحان «نهج البلاغه» تصریح کردهاند به نظر مىرسد این خطبه بخشى از خطبه طولانىترى بوده است که امام علیه السّلام براى تشویق اصحابش به مسأله جهاد در برابر جنایتکاران شام بیان فرموده و خطراتى را که در صورت سستى و ترک جهاد در پیش دارند براى آنها بیان فرموده، و اتمام حجّت کرده است.
در بخش اوّل این خطبه، براى آماده کردن دلهاى مخاطبان خود اشارهاى
به خدمات برجسته پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در طریق نشر اسلام، فرموده، تا به اهمیّت این میراث بزرگ الهى آشنا شوند و در پاسدارى آن در برابر هجمات دشمنان اسلام بکوشند.
نخست مىفرماید: «خداوند او (پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله) را فرستاد تا (مردم را) به سوى حقّ دعوت کند و گواه بر اعمال خلق باشد» (أرسله داعیا إلى الحقّ و شاهدا على الخلق).
در واقع، رسالت عظیم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را در این دو جمله خلاصه فرموده است؛ از یکسو دعوت به سوى حق، و ابلاغ فرمانهاى پروردگار و از سوى دیگر نظارت بر حسن اجراى آن.
در این که مراد از شاهد بودن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در این جا چیست؟ بعضى گفتهاند: مراد گواهى بر اعمال مردم یا گواهى بر پیامبران در روز قیامت است آن چنان که در قرآن آمده: ««فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً»؛ چگونه خواهد بود آن روزى که از هر امّتى شاهد و گواهى (بر اعمال آنها) مىآوریم و تو را گواه آنان خواهیم آورد»(2)
ولى ظاهر کلام امام علیه السّلام نشان مىدهد که منظور از شاهد بودن، نظارت آن حضرت بر اعمال انسانها براى اجراى فرمانهاى الهى، در همین دنیاست و به تعبیر دیگر، کار آن حضرت، تنها ابلاغ دعوت حق نبود، بلکه نظارت بر اجراى آن نیز از وظایف آن حضرت بوده است و این همان معنى امامت و ولایت تشریعى آن بزرگوار است.
جمع میان دو معنى نیز، مانعى ندارد که آن حضرت هم ناظر بر اعمال در این جهان و هم گواه بر آن در جهان دیگر باشد.
سپس در ادامه این سخن به بیان اوصافى از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله پرداخته و در
عبارات کوتاهى شش وصف را بیان مىفرماید، مىگوید: «او بدون سستى، به ابلاغ رسالت پروردگارش پرداخت و هرگز کوتاهى نکرد، و در راه خدا با دشمنان او بدون ضعف، جهاد کرد، و در این راه هیچ عذر و بهانهاى نیاورد. او پیشواى پرهیزگاران و روشنى بخش چشم هدایت جویان است» (فبلّغ رسالات ربّه غیر و ان(3) و لا مقصّر، و جاهد فی اللّه أعداءه غیر واهن و لا معذّر(4) إمام من اتّقى، و بصر من اهتدى).
در این عبارات کوتاه تمام ویژگیهایى که در یک رهبر شجاع و توانا لازم است ذکر شده است، سستى نکردن، کوتاهى ننمودن، جهاد قاطعانه داشتن، و عذر و بهانه نتراشیدن، و از سوى دیگر آن حضرت را پیشواى پرهیزگاران و سبب هدایت بینایان مىشمرد که افراد آلوده را از گرد خود دور مىکند و فاسدان و گمراهان غیر قابل هدایت را، کنار مىزند.
بسیارند کسانى که براى سرپوش گذاشتن بر تقصیرات و کوتاهىهاى خود عذر و بهانههاى واهى مىتراشند ولى یک رهبر شجاع و مدیر و مدبّر هرگز چنین نمىکند و به سراغ عذر و بهانهها نمىرود.
تعبیرات فوق در واقع اشارهاى است پر معنى به سستى و کوتاهى کردن مردم «کوفه» و ترک جهاد به معنى واقعى کلمه، و عذر تراشىها و بهانهجویىها براى فرار از زیر بار مسئولیتها. امام علیه السّلام به آنها گوشزد مىکند که پیامبر شما چنین نبود، چرا شما چنین هستید؟!
بخش دوّم
و منها: و لو تعلمون ما أعلم ممّا طوى عنکم غیبه، إذا لخرجتم إلى الصّعدات تبکون على أعمالکم، و تلتدمون على أنفسکم، و لترکتم أموالکم لا حارس لها و لا خالف علیها، و لهمّت کلّ امرىء منکم نفسه، لا یلتفت إلى غیرها؛ و لکنّکم نسیتم ما ذکّرتم، و أمنتم ما حذّرتم، فتاه عنکم رأیکم، و تشتّت علیکم أمرکم. و لوددت أنّ اللّه فرّق بینی و بینکم، و ألحقنی بمن هو أحقّ بی منکم. قوم و اللّه میامین الرّأی، مراجیح الحلم، مقاویل بالحقّ، متاریک للبغی. مضوا قدما على الطّریقة، و أوجفوا على المحجّة، فظفروا بالعقبى الدّائمة، و الکرامة الباردة.
ترجمه
اگر شما همانند من از آنچه پنهان است خبر داشتید (و آینده تاریک خود را مىدیدید) از خانهها بیرون آمده سر به بیابان مىگذاشتید، بر اعمال خویش گریه مىکردید، و بر سر و صورت مىزدید، و اموال خود را بدون نگهبان و بى آن که کسى را جانشین خود در آن قرار دهید رها مىساختید، هر یک از شما (از شدت وحشت) تنها به خود مىپرداخت و به دیگرى توجه نداشت ولى (متأسفانه) تذکراتى را که به شما داده شده فراموش کردهاید، و از آنچه بر حذر داشته شدهاید، ایمن گشتهاید، در نتیجه عقلتان گمراه و سرگردان شده، و امورتان پراکنده گشته (به خدا سوگند) دوست داشتم که خدا میان من و شما جدایى مىافکند و مرا به کسى که نسبت به من از شما سزاوارتر و شایسته است ملحق مىساخت، همان قومى که- به خدا سوگند- افکارشان خجسته و پر بار و
صاحب علم و دانش بودند، همانها که به حق سخن مىگفتند، و ظلم و ستم را ترک مىکردند آنها که از پیش، در طریق هدایت گام نهادند و در راه روشن، به سرعت پیش رفتند در نتیجه به سعادت جاویدان و زندگى گوارا و پر ارزش دست یافتند.
شرح و تفسیر
آینده تاریکى در انتظار شماست
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، به همه کسانى که در جهاد با دشمن غدّار و مکّار، سستى نشان مىدهند و با عذر تراشىها، شانه از زیر بار مسئولیت تهى مىکنند هشدار مىدهد که آیندهاى بسیار تاریک، در پیش دارید، آیندهاى که دشمن در آن بر شما مسلّط مىشود و چنان ضربات خود را بىرحمانه بر پیکر شما وارد مىکند که عقل و هوش را از دست خواهید داد مىفرماید:
«اگر شما همانند من، از آنچه پنهان است خبر داشتید (و آینده سیاه و ظلمانى خود را مىدیدید) از خانهها بیرون آمده، سر به بیابان مىگذاشتید، بر اعمال خویش گریه مىکردید و بر سر و صورت مىزدید!» (و لو تعلمون ما أعلم ممّا طوی(5) عنکم غیبه، إذا لخرجتم إلى الصّعدات(6) تبکون على أعمالکم، و تلتدمون(7) على أنفسکم).
و به این نیز قناعت نمىکردید، بلکه «اموال خود را بدون نگهبان و بى آن که کسى را جانشین خود در آن قرار دهید رها مىکردید، هر یک از شما (از شدت وحشت) تنها به خود مىپرداخت و به دیگرى توجّه نداشت!» (و لترکتم أموالکم لا حارس لها و لا خالف(8) علیها، و لهمّت کلّ امرىء منکم نفسه، لا یلتفت إلى غیرها).
این تعبیرات، حال کسى را مجسّم مىکند، که گرفتار مصایب عظیمى شده، به گونهاى که همه چیز را جز نجات جان خویش، فراموش کرده است، سر به بیابان نهاده و پیوسته بر سر و صورت مىزند، اشک مىریزد، و فریاد مىکشد، اموالى را که آن همه در نظرش اهمیّت داشت و در حفظ آن همواره مىکوشید به کلّى رها کرده و به پشت سر خویش نگاه نمىکند حتى عزیزترین عزیزانش را به دست فراموشى سپرده است.
بعضى از مفسّران نهج البلاغه، معتقدند: این تعبیرات مربوط به اهوال و وحشتهاى روز قیامت است که در قرآن مجید در آیات مختلف به آن اشاره شده است ولى با توجه به ذیل خطبه که سخن از جنایات وحشتناک «حجّاج» مىگوید و شأن ورود خطبه، که نظر به سستى مردم «کوفه» در جهاد با دشمن دارد، این معنى بسیار بعید است و ظاهر این است که ناظر به سلطه «بنى امیه» و جنایات عظیم «حجّاج» و امثال او مىباشد.
و در ادامه این سخن امام علیه السّلام به منشأ و سرچشمه اصلى این حوادث اشاره مىکند مىفرماید: «ولى (متأسفانه) تذکراتى را که به شما داده شده بود فراموش کردید، و از آنچه بر حذر داشته شده بودید، ایمن گشتید، در نتیجه عقل شما گمراه و سرگردان شد، و امورتان پراکنده گشت!»
(و لکنّکم نسیتم ما ذکّرتم، و أمنتم ما حذّرتم، فتاه(9) عنکم رأیکم، و تشتّت علیکم أمرکم).
هرگز تصوّر نکنید حوادث دردناکى که در انتظار شماست، غافلگیرانه است، ابدا چنین نیست، بارها به شما تذکّر دادهام، و حق نصیحت را ادا کردهام، و گفتنىها را گفتهام، و هشدار دادهام ولى افسوس! گوش شنوا در میان شما نبود، تمام آنچه را گفتم به فراموشى سپردید، و همه اندرزها را نادیده گرفتید، به همین دلیل، تصمیمات لازم را به موقع نگرفتید، و براى مقابله با دشمنان خطرناکتان، برنامهریزى نکردید، و این است نتیجه کار شما، که دشمنان بىرحم و غدّار بر شما مسلّط مىشوند، و بلایى بر سرتان مىآورند که در تاریخ بىسابقه است.
سپس امام علیه السّلام مىفرماید: «(به خدا سوگند!) دوست داشتم که خدا میان من و شما، جدایى مىافکند و مرا به کسى که نسبت به من از شما سزاوارتر و شایستهتر است ملحق مىساخت» (و لوددت أنّ اللّه فرّق بینی و بینکم، و ألحقنی بمن هو أحقّ بی منکم).
اشاره به این که اکنون که شما اصلاحناپذیرید اى کاش! من از شما جدا شده بودم و اى کاش! مقدّرات الهى، اجازه مىداد به گروهى مىپیوستم که آنها هماهنگ با افکار و برنامههاى من بودند.
و در ادامه این سخن، به شرح ویژگیهاى قوم و گروهى که آنها را شایسته همنشینى و همدلى و همگامى خود مىداند، پرداخته، چنین مىفرماید:
«همانها که به خدا سوگند! افکارشان خجسته و پربار و صاحب وقار و بردبارى بودند، همانها که به حقّ سخن مىگفتند و ظلم و ستم را ترک کردند، آنها که از پیش در طریق هدایت گام نهادند و در راه روشنى، به سرعت پیش
رفتند، در نتیجه به سعادت جاویدان و زندگى گوارا و پر ارزش دست یافتند» (قوم و اللّه میامین(10) الرّأی، مراجیح(11) الحلم، مقاویل بالحقّ، متاریک(12) للبغی. مضوا قدما(13) على الطّریقة، و أوجفوا(14) على المحجّة، فظفروا بالعقبى الدّائمة، و الکرامة الباردة).
این تعبیرات، اشاره روشنى به پیامبر و گروهى از اصحاب خاص او دارد که داراى ویژگیهاى ششگانه بالا بودند، دو ویژگى در فکر و اندیشه (داشتن اندیشههاى پربار و عقل کافى) و دو ویژگى در برنامههاى زندگى (طرفدارى از حق و مبارزه با ظلم) و دو ویژگى در عمل (گام برداشتن در طریق حق و سرعت براى رسیدن به مقصد) و نتیجه این ویژگیها را که سعادت جاویدان و زندگى گوارا و پر ارزش است نیز بیان فرموده.
—
نکته
مظلومیت امام امیر المؤمنین علیه السّلام
مظلومیت، تنها در این نیست که انسان به وسیله گروهى ظالم و جبّار، پیمانشکن و بىوفا و در پیکارى نابرابر، شهید گردد بلکه، یکى از
دردناکترین نمونههاى مظلومیت این است که مدیرى لایق و فرماندهى توانا و خبیر و آگاه و سیاستمدارى هوشیار و خوشفکر در میان گروهى گرفتار شود که شایستگى و لیاقت همراهى و همگامى با او را نداشته باشند، هر چه او مىگوید، بر خلاف آن رفتار مىکنند و هر قدر به آنها هشدار مىدهد به حرکت در نمىآیند، جمعیّتى پراکنده، نادان، ضعیف و سست و بىاراده.
گرفتار شدن چنان رهبرى، در چنگال چنین پیروانى، سبب مىشود که ارزش مکتب و افکار او فراموش گردد و حتى بعضى از بىخبران او را متّهم به عدم شایستگى کافى در مدیریّت و رهبرى کنند.
این یکى از بزرگترین مظلومیتهاست و این همان است که امیر مؤمنان على علیه السّلام در عصر و زمان خود به آن گرفتار شد، و نه تنها در خطبه بالا، بلکه در خطبههاى متعددى از «نهج البلاغه» به آن اشاره فرموده است.
گاه مىگوید: «اى کاش! معاویه شما را با لشکر خود، معاوضه مىکرد همچون معاوضه درهم و دینار، ده نفر از شما را مىگرفت و یک نفر از شامیان را به من مىداد»(15)
و گاه مىفرماید: «من در خواب پیغمبر خدا را دیدم و از عداوتها و کژیهاى این قوم، به حضرتش شکایت کردم، فرمود: «به آنها نفرین کن!» عرض کردم: خداوندا! بهتر از آنان را به من ده! و شخص بدى را به جاى من بر آنها مسلّط کن»(16)
و در جاى دیگر مىفرماید: «اى مرد نمایانى! که مردانگى ندارید … به خدا
دوست داشتم که هرگز شما را نمىدیدم و نمىشناختم»(17)
و به راستى شاید نتوانیم در طول تاریخ رهبر برگزیدهاى از اولیاء اللّه را پیدا کنیم که در مدت کوتاه حکومتش، با این همه خصومت و کارشکنى و دشمنى و نامهربانى و سرکشى و طغیان، روبهرو شده باشد و این دردناکترین شکل مظلومیت است و از این جاست که گفته مىشود: «على علیه السّلام اوّل مظلوم عالم است».
بخش سوّم
أما و اللّه، لیسلّطنّ علیکم غلام ثقیف الذّیّال المیّال؛ یأکل خضرتکم، و یذیب شحمتکم، إیه أبا وذحة!
ترجمه
آگاه باشید! به خدا سوگند! جوانکى از طایفه «بنى ثقیف» که متکبّر و هوسباز است بر شما مسلّط مىشود، اموال و کشتزارهاى سرسبز شما را مىبلعد و نیرو و قدرت شما را مىگیرد. اى «ابا وذحه» (اى حجّاج)! بر فشارت بیفزا! (و از این مردم ناسپاس انتقام بگیر).
شرح و تفسیر
انتقام الهى!
در آخرین بخش این خطبه، امام علیه السّلام با صراحت بیشترى از آینده تاریک مردم سست و بىوفاى «کوفه» خبر مىدهد و مىفرماید: «آگاه باشید! به خدا سوگند! جوانکى از طایفه «بنى ثقیف» که متکبّر و هوس باز است بر شما مسلّط مىشود، اموال و کشتزارهاى سر سبز شما را مىخورد و قوّت و قدرت شما را مىگیرد» (أما و اللّه، لیسلّطنّ علیکم غلام ثقیف الذّیّال(18)
المیّال(19)؛ یأکل خضرتکم، و یذیب شحمتکم).
سپس مىافزاید: «اى أبا وذحة! بر فشارت بیفزا!» (و از این مردم ناسپاس و سرکش انتقام بگیر!) (إیه أبا وذحة!)(20)
همه مفسّران «نهج البلاغه» گفتهاند: «منظور از «غلام ثقیف»، «حجّاج بن یوسف ثقفى» است که از قبیله «بنى ثقیف» بود و در دوران حکومت «عبد الملک مروان»، به عنوان والى «کوفه» انتخاب شد، مردى بسیار سنگدل، خونخوار، پست و آلوده بود و «عبد الملک» مخصوصا او را براى انتقام گرفتن از مردم «کوفه» و خاموش کردن شعلههاى قیام بر ضد «بنى امیه» انتخاب کرده بود و همانگونه که امام علیه السّلام در این سخنش پیش بینى فرموده، او بر هیچ کس و هیچ چیز رحم نکرد، اموال مردم را غارت مىنمود و از خونریزى ابا نداشت و چنان مردم در زمان او تحت فشار واقع شدند که به گفته امام علیه السّلام از آنها تنها استخوان و پوستى باقى ماند.
توجه داشته باشید «خضرة» گر چه به معنى محصول باغها و زمینهاى کشاورزى است ولى در این جا اشاره به تمام اموال است که «حجاج» به غارت مىبرد و تعبیر «و یذیب شحمتکم» (چربى بدن شما را آب مىکند) کنایه از فشار زیادى است که بر مردم وارد کرد، و چنان ضعیف شدند که گویى تنها استخوان و پوستى از آنها باقى ماند.
و این است عاقبت کسانى که رهبر آگاه و بیدار و دلسوز و مهربان و عادلى
همچون على علیه السّلام داشته باشند و در برابر او نافرمانى کنند.
تعبیر به «ایه» (با کسره و تنوین) به گفته بسیارى از ارباب لغت، هنگامى گفته مىشود که بخواهند، دیگرى را تشویق به ادامه سخن یا کارى کنند و «ایها» (با تنوین فتح) در جایى گفته مىشود که بخواهند کسى را دعوت به سکوت یا خوددارى از کارى کنند.
با توجه به این که در نسخههاى نهج البلاغه «ایه» با تنوین مکسور ذکر شده، مفهومش این است که اى «حجّاج»! فشارت را بر مردم ناصالح و ضعیف الایمان و حقنشناس که در برابر پیشواى عادل خود سرکشى و طغیان کردند، بیشتر کن! و به تعبیر دیگر این سخن کنایه از این است که آنها استحقاق این عذاب الهى را دارند و هرگز مفهومش این نیست که امام علیه السّلام به چیزى از ظلمهاى «حجّاج» راضى بود. این سخن مانند آن است که به کسى مىگوییم: این دارو گر چه تلخ است اما درمان درد توست و او گوش نمىدهد، هنگامى که درد شدید مىشود و ناله و فریاد مىکند مىگوییم: بیشتر ناله کن! این نتیجه کار توست، بدیهى است مفهوم این سخن آن نیست که ما راضى به درد و ناله او هستیم بلکه اشاره به این است که این نتیجه نافرمانى او در برابر طبیبان و ناصحان است.
این شبیه سخنى است که از خود امام علیه السّلام در خطبه 28 نقل شده که مىفرماید: «ألا و إنّه من لا ینفعه الحقّ یضرّه الباطل، و من لا یستقیم به الهدى، یجرّ به الضّلال إلى الرّدى؛ آگاه باشید! آنها که از حق سود نگیرند زیان باطل دامنشان را خواهد گرفت و آن کس که (انوار) هدایت او را به راه راست نبرد (ظلمت) گمراهى او را به وادى هلاکت مىکشاند».
و امّا «وذحه» به گفته بسیارى از ارباب لغت (مانند «لسان العرب» و
«مجمع البحرین» و «اقرب الموارد») به معنى «سوسک» مىباشد و بعضى مانند صاحب «قاموس» و «خلیل بن احمد» در کتاب «العین» آن را به معنى پشکل یا پشکل و بول حیوان گرفتهاند که به پشمهاى گوسفند مىچسبد.
در مورد انتخاب کنیه «ابا وذحه» براى حجّاج داستانهاى مختلفى در تواریخ و شروح «نهج البلاغه» آمده است که از همه مناسبتر این است: «روزى حجّاج «وذحه» یا «خنفساء» یعنى سوسکى را نزد محل نماز خود دید و آن را از خود دور کرد، سوسک بار دیگر به طرف او آمد باز آن را دور ساخت، دفعه سوّمى که به سوى او آمد با دست خود آن را گرفت و فشار داد، سوسک، او را گزید و به خاطر حساسیّتى که «حجّاج» نسبت به آن داشت دست او ورم کرد و سرانجام همین ورم باعث مرگ او شد» گویى خداوند، مىخواهد قدرت خویش را به چنین مرد سفّاک بىباکى نشان دهد که او را به وسیله یکى از پستترین مخلوقاتش نابود کرد آن گونه که «نمرود» را که یکى از سرکشان معروف تاریخ است بوسیله «پشه» اى که در بینى او داخل شد هلاک نمود.
بعضى نیز گفتهاند: «حجّاج» از «سوسک» بسیار تنفّر داشت هنگامى که چشمش به سوسک مىافتاد به خادمانش مىگفت: آن را از من دور کنید این از آثار نکبتبار شیطان است و به همین جهت مردم او را «ابا وذحه» نامیدند.
از بعضى داستانهاى دیگرى نیز در این زمینه نقل شده که ذکر آنها مناسب به نظر نمىرسد و اجمال آن این است که او گرفتار یک نوع بیمارى جنسى بود و با سوسک خود را تسکین مىداد.
جالب این است که «ابن ابى الحدید» بعد از ذکر این داستانها مىگوید: «به گمان من امام علیه السّلام از انتخاب این تعبیر براى «حجّاج» نظر دیگرى داشته و آن این که: عادت عرب بر این بوده، که وقتى مىخواستند به کسى احترام کنند او را
با کنیههایى ذکر مىکردند که دلیل بر عظمت است و هنگامى که مىخواستند کسى را تحقیر نمایند او را با کنیههایى یاد مىکردند که دلیل بر حقارت است مانند کنیه «ابو الذّبّان» (صاحب مگسها) که براى «عبد الملک مروان» انتخاب شده زیرا دهانش بسیار بدبو بود که مگسها دور او جمع مىشدند (و یا به گفته بعضى حتى مگسها هم از او فرار مىکردند) و یا کنیه «ابو زنّه» (صاحب میمون) که براى «یزید بن معاویه» انتخاب شده و همچنین انتخاب کنیه «ابو وذحه» براى حجّاج، زیرا او به قدرى آلوده به گناهان بود که به گوسفند کثیفى شبیه بود که پشکلها به دنباله او چسبیده است»(21)
—
«شریف رضى»، در پایان این خطبه مىگوید: «الوذحة، الخنفساء و هذا القول یؤمى به إلى الحجّاج و له مع الوذحة حدیث لیس هذا موضع ذکره؛ «وذحه» به معنى سوسک آمده است و این تعبیر (امام) اشاره به حجّاج است و او با سوسک داستانى دارد که این جا جاى ذکر آن نیست».
نکته
حجّاج کیست؟
«حجّاج» یکى از سنگدلترین و سفاکترین مردان تاریخ جهان است، درباره جنایات او داستانهایى نوشتهاند که هر خوانندهاى را در وحشت فرو مىبرد.
او فرماندار «عبد الملک» در «کوفه» بود و «عبد الملک» پنجمین نفر، از خلفاى «بنى امیه» بود. در حالات «حجّاج» نوشتهاند: او بسیار زشت
و کریه منظر بود، و علاوه بر کوتاهى قد و لاغرى و کج بودن پاها و ضعیف بودن چشمها و آبله گون بودن از جهات دیگرى نیز ناقص الخلقه بود، و شاید یکى از انگیزههاى، سفّاکى و بىرحمى او همان عقده حقارتى بود که از این صفات براى او حاصل شده بود، تا آن جا که به گفته مورّخ معروف «مسعودى» در «مروج الذهب»، حجّاج خودش اعتراف مىکرد: بیشترین لذّت او در خونریزى و انجام کارهایى است که دیگران انجام نمىدهند(22)
او دو سال از طرف «عبد الملک» به امیرى «حجاز» (مکه و مدینه) منصوب شد، و در این مدت فجایع عظیمى به بار آورد از جمله ویران کردن خانه کعبه بود، و دیگر این که بر گردن گروهى از صحابه معروف پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مانند «جابر بن عبد اللّه انصارى»، «انس بن مالک» و «سهل ساعدى» و جمعى دیگر، داغ نهاد، به این بهانه که آنها در قتل «عثمان» شرکت داشتند، سپس «عبد الملک» او را به سوى عراق فرستاد و حکومت «بصره» و «کوفه» را به او سپرد. «مسعودى» مىنویسد: حجاج بیست سال فرمانروایى کرد. تعداد کسانى که در این مدت، با شمشیر وى یا زیر شکنجه جان دادند صد و بیست هزار نفر بود، و اینان غیر از کسانى هستند که در جنگها به دست او یا سربازانش کشته شدند.
هنگام مرگ در زندان مشهور او، پنجاه هزار مرد و سى هزار زن بودند که شانزده هزار نفر آنها کاملا برهنه و عریان بودند.
او زنان و مردان را یکجا زندانى مىکرد و زندانهاى وى بدون سقف بود، از این رو زندانیان از گرماى تابستان و سرماى زمستان، سخت در عذاب بودند.
به گفته «ابن جوزى»، اگر کسى از زندانیان به خاطر شدت گرماى آفتاب، به سایه دیوار پناه مىبرد، نگهبانان او را با سنگ مىراندند؛ غذاى آنان نان جو مخلوط با نمک و مقدارى خاکستر بود، و کسانى که مدتى در آن جا زندانى بودند، چهرههایشان تغییر مىیافت و سیاه مىشدند به گونهاى که هنگامى که مادرى به سراغ فرزندش رفته بود او را نشناخت.
شاید گویاترین سخن درباره «حجّاج» همان است که از «شعبى» نقل شده که مىگوید: «لو اخرجت کلّ امّة خبیثها و فاسقها و اخرجنا الحجّاج بمقابلتهم لغلبناهم؛ اگر هر امّتى خبیثترین و فاسقترین فرد خود را مطرح کند و ما حجاج را در مقابل آنها بیاوریم بر آنان غلبه خواهیم کرد».
مرگ حجاج هم به صورت بسیار عبرتانگیزى واقع شد، گرفتار بیمارى شدید درونى شد که از شدت آن فریاد مىکشید سرماى سختى بر بدن او چیره شده بود، به طورى که ظرفهاى مملوّ از آتش را در مقابل او مىگذاشتند و خود را به قدرى به آنها نزدیک مىکرد که پوست بدنش مىسوخت ولى باز هم از شدت سرما مىلرزید.
آرى! او به آتش این جهان، قبل از آتش آخرت، گرفتار شد.
او در سال 95 هجرى در سن 54 سالگى از دنیا رفت و راهى جهنم شد(23)
1) سند خطبه:در این خطبه اشارهاى به مسأله موضوع به قدرت رسیدن «حجّاج» در «کوفه» و جنایات وحشتناک او شده است و این بخش از خطبه را گروه زیادى از مورخان و محدثان نقل کردهاند از جمله «ابن عبد ربّه» در «عقد الفرید» و «مسعودى» در «مروج الذهب» و «ازهرى» در «تهذیب اللغة» و «ابن الفقیه» در کتاب «البلدان» و «ابن اثیر» در «نهایه» و «دیلمى» در کتاب «ارشاد» (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 259 و 260).
2) نساء، آیه 41.
3) «و ان» از مادّه «ونى» (بر وزن وحى) به معنى ضعف و فتور گرفته شده و «وانى» به کسى مىگویند که در کارها سستى به خرج مىدهد.
4) «معذّر» از مادّه «عذر» به کسى گفته مىشود که براى کارهاى خود عذر و بهانههاى واهى مىآورد.
5) «طوى» از مادّه «طىّ» به معنى در نور دیدن و کتمان کردن گرفته شده است و در این جا به همان معنى کتمان است.
6) «صعدات» جمع «صعید» به معنى صفحه زمین و خاک و نقاط مرتفع زمین آمده است و در این جا اشاره به دشت و کوه و بیابان است (بعضى «صدعات» را جمع «صعد» (بر وزن دهل) و «صعدات» را جمع جمع دانستهاند).
7) «تلتدمون» از مادّه «لدم» (بر وزن لفظ) به معنى زدن گرفته شده و «التدام» به معنى خود زنى است.
8) «خالف» به معنى جانشین از مادّه «خلوف» (بر وزن وقوف) گرفته شده است. این واژه به معنى افراد کثیر الخلاف نیز آمده ولى در این جا معنى اوّل مراد است.
9) «تاه» از مادّه «تیه» به معنى سرگردان شدن و متحیر گشتن گرفته شده است.
10) «میامین» جمع «میمون» به معنى مبارک است.
11) «مراجیح» جمع «مرجاح» (بر وزن مثقال) به معنى کسى است که صاحب حلم و بردبارى است.
12) «متاریک» جمع «متراک» (بر وزن مسواک) به معنى کسى است که چیزى را کاملا ترک مىکند.
13) «قدم» از مادّه «قدوم» به معنى پیش روى و سبقت گرفته شده و در این جا یا معنى ظرفى دارد که به معنى در مسیر پیش روى است و یا معنى جمعى دارد که به معنى پیش روان است.
14) «اوجفوا» از مادّه «ایجاف» به معنى حرکت کردن با سرعت است.
15) نهج البلاغه، خطبه 97.
16) نهج البلاغه، خطبه 70.
17) نهج البلاغه، خطبه 27.
18) «ذیّال» از مادّه «ذیل» به معنى دامنه و آخر هر چیزى، گرفته شده و به کسانى که دامان پیراهن یا قباى آنها بر زمین کشیده مىشد عرب، «ذیّال» مىگفت و از آن جا که این کار، کار افراد متکبّر بود واژه «ذیّال» به افراد متکبّر و خودخواه اطلاق مىشود.
19) «میّال» از مادّه «میل» به معنى انسان هوسباز است.
20) «وذحه» همانگونه که در متن خواهد آمد به معنى پشکل یا بول گوسفند است که به پشم او مىچسبد و همچنین به معنى سوسک آمده است ولى در بعضى کلمات «ابن ابى الحدید» آمده که معنى دوّم در هیچ یک از لغات عرب دیده نشده، در حالى که مراجعه به متون لغت نشان مىدهد که بسیارى از ارباب لغت این معنى را جزء معانى «وذحه» ذکر کردهاند.
21) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 279.
22) مروج الذهب، جلد 3، صفحه 125.
23) «مروج الذهب» «مسعودى»، جلد 3، صفحه 166 و تاریخ «ابن جوزى» بنا به نقل «سفینة البحار»، و سیره پیشوایان، صفحه 244 به بعد و شرح نهج البلاغه مرحوم «شوشترى»، جلد 6، صفحه 12 به بعد.