جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 108(1)

زمان مطالعه: 34 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

و هى من خطب الملاحم‏

از خطبه‏هاى امام است که از وقایع و حوادث مهم آینده خبر مى‏دهد.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه از بخش‏هایى تشکیل یافته: در «نخستین بخش، مانند بسیارى از خطبه‏ها، سخن از حمد و ثناى الهى و اوصاف جلال و جمال او و دلایل اثبات وجود مقدس اوست. در دومین بخش،- مانند بسیارى از خطبه‏هاى دیگر- سخن از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و فضایل و کمالات اوست.

در سومین بخش، از یک طبیب سیّار روحانى که به دنبال بیمارانش مى‏گردد و تمام وسایل درمان را فراهم کرده، سخن به میان آورده، که بسیارى از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به خود حضرت مى‏دانند و بعضى آن را ناظر به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله دانسته‏اند.

در بخش چهارم، به سرزنش یاران سست و بى‏تحرّک خود پرداخته و به آنها گوشزد مى‏کند که این سستى و پراکندگى و بى‏تفاوتى عاقبت دردناکى دارد؛ دشمنان بر شما مسلّط مى‏شوند و چنان شما را درهم مى‏کوبند که چیز قابل توجّهى باقى نمى‏ماند.

و در پنجمین بخش، که قسمت مهمّى از خطبه را تشکیل مى‏دهد، به نصیحت و اندرز آنها مى‏پردازد و در ششمین و آخرین بخش، حوادث سخت آینده را پیشگویى مى‏کند که برکات زمین و آسمان از مردم قطع مى‏شود؛ زشتى‏ها پدیدار مى‏گردد؛ معروف، منکر و منکر، معروف، و حقایق اسلام تحریف مى‏شود.

[بخش اول‏]

الحمد للّه المتجلّی لخلقه بخلقه، و الظّاهر لقلوبهم بحجّته. خلق الخلق من غیر رویّة، إذ کانت الرّویّات لا تلیق إلّا بذوی الضّمائر، و لیس بذی ضمیر فی نفسه. خرق علمه باطن غیب السّترات، و أحاط بغموض عقائد السّریرات.

ترجمه‏

ستایش مخصوص خداوندى است که با آفرینش خویش بر انسان‏ها تجلّى کرده است. خداوندى که با حجّت و نشانه‏هاى خود، بر قلب بندگان آشکار شده است. آفریده‏ها را بدون نیاز به فکر و اندیشه آفرید؛ چرا که اندیشه مخصوص کسانى است که داراى روح و ضمیر باطن هستند، و او چنین نیست؛ (زیرا) علم و دانش او، اعماق پرده‏هاى غیب را شکافته و به عقاید پیچیده و پنهان احاطه دارد.

شرح و تفسیر

تجلّى خدا بر بندگان‏

همان طور که در بالا اشاره شد امام علیه السّلام در آغاز این خطبه، به سراغ حمد و ستایش پروردگار و ذکر جمال و جلال او و براهین ذات مقدّسش مى‏رود. در عباراتى کوتاه و زیبا و دلنشین، به مهمترین دلایل توحید اشاره مى‏کند. نخست مى‏فرماید: «ستایش مخصوص خداوندى است که با آفرینش خود، بر انسان‏ها تجلى کرده‏

است!». (الحمد للّه المتجلّی لخلقه بخلقه).

و این، در واقع اشاره به «برهان نظم» است که در جاى جاى قرآن مجید آمده است. گاه دست انسان را مى‏گیرد و به آسمان‏ها مى‏برد و سیّارات و ثوابت و کهکشان‏هاى با عظمت را به او نشان مى‏دهد و گاه به اعماق اتم مى‏کشاند و ساختمان شگفت‏انگیز آن را به انسان ارائه مى‏دهد. گاه عجایب خلقت پرندگان، گاه شگفتى‏هاى جهان حیوانات و جانداران، گاه اسرار آفرینش نباتات، گاه عجایب اعماق دریاها. آرى، به وسیله مخلوقات، خالق را به خلقش نشان داده است و این داستان عجیب و طولانى دارد که هرگز تمام نمى‏شود. از یک سو، هر قدر در عظمت عالم آفرینش بیندیشیم، به جایى نمى‏رسیم و از سویى دیگر، در اسرار خلقت آنها و نظم حاکم بر آنها.

از تفسیر بالا روشن شد که خلق در «لخلقه» اشاره به انسان‏ها است و در «بخلقه» اشاره به تمامى مخلوقات است. یکى خاص، و دیگرى عام است.

سپس در ادامه این سخن، اشاره به «برهان فطرت» مى‏کند و مى‏فرماید: «خداوندى که با حجّت و دلیل خود، بر قلب بندگان آشکار شده است!» (و الظّاهر لقلوبهم بحجّته).

چه حجّتى از این بالاتر که وقتى انسان به قلب و روح خود باز مى‏گردد، بانگ توحید و خداشناسى را از هر گوشه آن مى‏شنود و به همین دلیل، هر قدر شیاطین در انکار ذات پاکش بکوشند و براى منحرف ساختن بندگان تلاش کنند، هنگامى که فشارها برچیده شد، و ابرهاى ظلمانى وساوس شیطانى کنار رفت، فطرت توحیدى تجلّى مى‏کند و باز انسان به سوى خدا بر مى‏گردد.

در سومین جمله، اشاره به دلیل سومى مى‏کند که مى‏توان آن را «برهان ابداع» نام نهاد. مى‏فرماید: «آفریده‏ها را بدون نیاز به فکر و اندیشه آفرید؛ چرا که اندیشه‏

مخصوص کسانى است که داراى روح و ضمیر باطن هستند و او چنین نیست!» (خلق الخلق من غیر رویّة، إذ کانت الرّویّات لا تلیق إلّا بذوی الضّمائر(2)، و لیس بذی ضمیر فی نفسه).

مى‏دانیم تمام مصنوعات انسانى بازگشت به تفکّر و برنامه‏ریزى و نقشه‏کشى‏هاى قبلى مى‏کند و این تفکّر و برنامه‏ریزى نیز بازگشت به مخلوقات و مصنوعات جهان آفرینش دارد. یعنى هر چه انسان مى‏سازد، شبیه و مانندى براى آن در جهان خلقت دیده؛ و گاه اشکال مخلوقات گوناگون را به هم ترکیب مى‏کند و از آن چیزى درست مى‏کند؛ صنعت کشتى را از مرغان دریایى، و هواپیما را از خلقت پرندگان، و مراکب دیگر را از مراکب صحرایى آموخته است. بنابر این، اوّلا در مصنوعات خود نیاز به اندیشه و تفکّر دارد و ثانیا نیاز به پیروى و تقلید و الگو گرفتن از موجودات اطراف خویش.

آن کس که تمام افعالش ابداع است، نه اندیشه‏اى لازم دارد و نه الگویى، تنها خداست.

امروز ثابت شده است که تنها در روى کره زمین میلیونها نوع گیاه و حیوان و حشره وجود دارد که هنوز بسیارى از آنها که در اعماق دریاها و یا در قلب جنگلها و یا درون کویرهاى دور دست و یا مناطق قطبى زندگى مى‏کنند، براى انسان کشف نشده است؛ آفریده‏هایى با شگفتى‏هاى حیرت‏انگیز و طرز زندگى کاملا متفاوت و ساختمان و ترکیب‏بندى بسیار حساب شده. تمام اینها، ابداعات الهى است و ابداع او یکى از دلایل وجود و علم و قدرت است.

گذشته از همه اینها، مصنوعات بشرى با گذشت قرنها و استفاده کردن از

تجربه‏هاى دیگران تکامل مى‏یابد، در حالى که مخلوقات خدا چنین نیست و اگر روند تکاملى داشته باشند، از درون خود آن مخلوق سرچشمه مى‏گیرد، نه با تجربه جدید.

سپس در چهارمین جمله براى توضیح و تفسیر گفتار پیشین مى‏فرماید: «علم و دانش او، اعماق پرده‏هاى غیب را شکافته و به عقاید پیچیده و پنهان احاطه دارد» (خرق علمه باطن غیب السّترات(3)، و أحاط بغموض عقائد السّریرات(4)).

اگر آفرینش او در آشکال و کیفیّات بسیار متنوّع و گوناگون نیاز به اندیشه و الگوى قبلى ندارد؛ به این دلیل است که علم او بى‏پایان و نامحدود است. در اعماق همه چیز نفوذ دارد و از عقاید پنهانى هر کس با خبر است.

آرى، کسى نیاز به اندیشه و تفکّر و استفاده از تجارب دیگران دارد، که علمش محدود است و از پشت پرده‏هاى غیب بى‏خبر است.

تعبیر بالا، در واقع از قبیل ذکر خاص بعد از عام است؛ یعنى نخست از علم خداوند به باطن تمام اشیا، سخن مى‏گوید؛ سپس از علم او به عقاید پنهان آدمیان.

نکته

وسعت علم خداوند

مسئله علم خداوند، هم از نظر معرفتى و هم از نظر آثار اخلاقى و تربیتى از مهمترین مسائل است. مسئله‏اى است که قرآن مجید، بحث‏هاى مهمّى پیرامون آن دارد و گستردگى آن را با مثالهاى زیبایى بیان مى‏کند. از جمله مى‏فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ»

«ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»؛ اگر همه درختان روى زمین قلم شود و دریا براى آن مرکّب گردد و هفت دریا بر آن افزوده شود، همه اینها تمام مى‏شود، ولى کلمات (و معلومات) خدا پایان نمى‏گیرد! خداوند عزیز و حکیم است».(5)

اگر در عمق این مثال دقت کنیم و معناى آن را کاملا در ذهن مجسّم سازیم، آنگاه به این حقیقت پى مى‏بریم که دامنه علم پروردگار بسیار فراتر از آن است که ما فکر مى‏کنیم.

بدیهى است این علم نمى‏تواند علم حصولى و از طریق تصوّر و تصدیق باشد؛ بلکه علم حضورى است. یعنى حضور خداوند در همه جا و در هر زمان و هر مکان و حضور همه اشیا در نزد ذات پاک او ایجاب مى‏کند که چیزى بر او مخفى و پوشیده نباشد؛ چرا که حقیقت علم، حضور معلوم نزد عالم است؛ منتها در علم حصولى، معلوم شخصا نزد عالم حضور ندارد، بلکه صورتى از آن طریق تصوّر یا تصدیق در ذهن عالم، حاضر مى‏شود؛ ولى در علم حضورى ذات معلوم نزد عالم حاضر است و تمام اشیا و حوادث در هر زمان و هر مکان، باطن و ظاهر آنها، همه از طریق همین علم حضورى نزد خداوند واضح و آشکار است.

به همین دلیل، امام علیه السّلام در بخش اوّل از خطبه بالا مى‏فرماید: علم و دانش او اعماق پرده‏هاى غیب را شکافته و عقاید پیچیده و پنهان را احاطه کرده است.

ممکن است درک مفهوم علم حضورى براى بعضى مشکل باشد؛ ولى با یک مثال مى‏توان آن را روشن ساخت و آن اینکه بى‏شک علم ما به صورت‏هاى ذهنى ما و تصوّرها و تصدیق‏هایى که از جهان خارج در ذهن ما ترسیم شده، علم حضورى است؛ یعنى این صورت‏هاى ذهنى نزد روح ما حاضر است و از آن جدا نیست. آرى،

علم خداوند به تمام عالم هستى اینگونه است، نه اینکه صور ذهنى داشته باشد؛ بلکه وجود عینى آنها نزد او است؛ چرا که مى‏دانیم او همه جا با ماست: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ»(6) و او از ما به ما نزدیکتر است «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»(7)

از اینجا روشن مى‏شود که توجّه به این علم گسترده و بى‏پایان، چه آثار مهم تربیتى دارد. زیرا، هنگامى که انسان، عالم را محضر خدا بداند و علم او را محیط بر اسرار درون و مسایل برون ببیند، به یقین مراقب اعمال و حتى نیّات و افکار خویش خواهد بود.(8)

بخش دوّم‏

و منها فى ذکر النبى صلّى اللّه علیه و آله

بخشى از این خطبه، که درباره پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سخن مى‏گوید

إختاره من شجرة الأنبیاء، و مشکاة الضّیاء، و ذؤابة العلیاء، و سرّة البطحاء، و مصابیح الظّلمة، و ینابیع الحکمة.

ترجمه‏

او را از شجره پیامبران برگزید، از محلّ روشنایى، و سرچشمه نور، از جایگاه بلند و رفیع، و از کانون بطحاء، از چراغ‏هاى برافروخته در تاریکى، و چشمه‏هاى دانش و حکمت انتخاب کرد.

شرح و تفسیر

توصیف شایسته‏اى از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله‏

امام علیه السّلام در بخش دوم این خطبه، بعد از حمد و ستایش الهى و بیان دلایل وجود او، به سراغ معرّفى پیامبر بزرگ اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى‏رود و در چند جمله کوتاه و با استفاده از شش تشبیه، فضایل بى‏مثال آن حضرت را مى‏شمرد. نخست مى‏فرماید: «او را از شجره پیامبران برگزید». (اختاره من شجرة الأنبیاء).

«و از محل روشنایى و سرچشمه نور». (و مشکاة الضّیاء).

«و از محلّى بلند و رفیع!» (و ذؤابة العلیاء).

«و از کانون (سرزمین شریف) بطحاء». (و سرّة البطحاء).

«و از چراغ‏هاى برافروخته در تاریکى». (و مصابیح الظّلمة).

«و از چشمه‏هاى دانش و حکمت». (و ینابیع الحکمة).

این تشبیهات و استعارات شش‏گانه، هر کدام اشاره به نکته‏اى و فضیلتى از فضایل رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است.

تشبیه اوّل- به گفته بسیارى از شارحان نهج البلاغه- اشاره به دودمان ابراهیم علیه السّلام است که پیامبران بزرگى از آن برخاستند و نسب والاى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نیز از طریق اسماعیل به آن پیغمبر بزرگ (ابراهیم علیه السّلام) مى‏رسد.

تشبیه دوّم، اشاره به این است که: انوار معارف الهى در مشکاة وجود انبیا قرار دارد و پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله حامل این انوار است. توجّه داشته باشید که «مشکاة» یا چراغ دان، همان محفظه‏اى است که در گذشته، چراغ را در آن مى‏گذاشتند تا وزش باد آن را خاموش نکند. بنا بر این، انبیا حافظان انوار معارف الهیّه‏اند.

در تشبیه سوم، با توجه به اینکه «ذؤابه» موهاى قسمت جلو سر است و «علیاء» نیز به معناى بلندى است، اشاره به این است که: پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نسبش به برترین خاندان‏هاى بشرى مى‏رسد که شرف وراثت را در حدّ اعلا از آنها کسب کرده بود.

و در تشبیه چهارم، با توجّه به اینکه «بطحاء» اشاره به بخش خاصّى از مکه است که قبیله قریش ساکن آن بودند و «سرّه» به معناى ناف و کانون است و قریش برترین قبایل عرب محسوب مى‏شدند، اشاره به این است که: پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از مرکز قبیله‏اى برخاسته که اشرف قبایل آنجا محسوب مى‏شده (هر چند گروهى از آنها بر اثر دنیا پرستى دعوت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله را اجابت نکردند، و به عنوان کفّار قریش معروف شدند).

پنجمین تشبیه، اشاره به این است که: پیامبران و انبیاى الهى چراغ‏هاى پر نورى‏

هستند که سینه ظلمت کفر و جهل را مى‏شکافند و پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله یکى از پر فروغ‏ترین چراغ‏هاى هدایت بود.

و در آخرین تشبیه، پیامبران را به چشمه‏هایى تشبیه مى‏کند که علم و دانش از آن مى‏جوشد و پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله یکى از پر جوشش‏ترین چشمه‏هاى علم و دانش بود.

بخش سوّم‏

و منها: طبیب دوّار بطبّه، قد أحکم مراهمه، و أحمى مواسمه، یضع ذلک حیث الحاجة إلیه، من قلوب عمی، و آذان صمّ، و ألسنة بکم؛ متتبّع بدوائه مواضع الغفلة، و مواطن الحیرة؛ لم یستضیئوا بأضواء الحکمة؛ و لم یقدحوا بزناد العلوم الثّاقبة؛ فهم فی ذلک کالأنعام السّائمة، و الصّخور القاسیة.

ترجمه‏

در بخش دیگرى از این خطبه مى‏فرماید: او طبیب سیّارى است که با طبّ خویش همواره در گردش است (و در جستجوى بیماران) مرهم‏هایش را کاملا آماده ساخته و ابزارش را براى موارد نیاز (به عنوان آخرین درمان) جهت داغ کردن محلّ زخم‏ها گداخته نموده، براى قلب‏هاى نابینا، گوش‏هاى ناشنوا و زبان‏هاى گنگ. و با داروى خود در جستجوى بیماران غافل و سرگردان است. همانها که با فروغ حکمت، روشن نشده و با جرقّه آتش افروز دانش‏هاى تابناک فکر خود را شعله‏ور نساخته‏اند، آنهائى که همچون چهارپایان صحرا گرد و سنگ‏هاى سخت نفوذ ناپذیرند.

شرح و تفسیر

طبیب سیّار!

غالب «شارحان نهج البلاغه» اوصافى را که امیر مؤمنان على علیه السّلام در این فراز

شمرده، اشاره به وجود مقدّس خودش دانسته‏اند که بعد از بیان اوصاف پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به بیان اوصاف خویش مى‏پردازد و خود را طبیب سیّارى مى‏داند که تمام وسایل لازم را براى علاج بیماران فراهم ساخته است و گویى اجماع شارحان نهج البلاغه بر این معناست. تنها کسى که این جملات را اوصاف پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دانسته و ادامه بحث‏هاى فراز گذشته مى‏شمرد، «آمدى» در کتاب «غرر الحکم» است، که مى‏گوید: «إنّه فی ذکر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله؛ این اوصاف درباره پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله است»(9)

ولى ارتباط این جمله، با جمله‏هاى سابق از یک سو و انطباق دقیق آن بر اوضاع و شرایط پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از سوى دیگر تأیید مى‏کند که این اوصاف درباره رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله باشد و ما تعجّب مى‏کنیم چگونه همه شارحان نهج البلاغه این مطلب را- لا اقل- در حدّ یک احتمال مطرح نکرده‏اند؛ در حالى که هیچ شاهد و قرینه‏اى براى ادّعاى خودشان اقامه ننموده‏اند. درست است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و على علیه السّلام هر دو از یک شجره مبارکه و هر دو شبیه روح واحدى هستند که در دو بدن قرار گرفته است و اوصافى که درباره یکى از این دو بزرگوار صادق است، درباره دیگرى نیز صادق مى‏باشد؛ ولى از نظر روشن شدن واقعیّات باید مرجع ضمایر این بخش از خطبه معلوم گردد و خوانندگان عزیز نیز به هنگام مطالعه شرح این اوصاف، تصدیق خواهند کرد که با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سازگارتر است.

به هر حال، مى‏فرماید: «او طبیبى است سیّار که با طبّ خویش، همواره به گردش مى‏پردازد، (و در جستجوى بیماران است) مرهم‏هایش را کاملا آماده ساخته و براى موارد نیاز (و اضطرار) جهت داغ کردن محلّ زخم‏ها ابزارش را گداخته نموده، براى قلب‏هاى نابینا؛ گوش‏هاى ناشنوا، و زبان‏هاى گنگ آماده است و با داروى خود، در جستجوى بیماران غافل و سرگردان است». (طبیب دوّار بطبّه، قد أحکم مراهمه(10)، و

أحمى مواسمه(11)، یضع ذلک حیث الحاجة إلیه: من قلوب عمی، و آذان صمّ، و ألسنة بکم؛ متتبّع بدوائه مواضع الغفلة، و مواطن الحیرة).

چه تعبیرات و تشبیهات زیبایى! از یک سو، پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله (یا خودش) را به عنوان طبیب معرّفى مى‏کند؛ چرا که اطبّا به درمان بیمارهاى جسمى مى‏پردازند و او به درمان بیمارى‏هاى روحى و اخلاقى، که به مراتب سخت‏تر و خطرناک‏تر از بیمارى‏هاى جسمانى است که از آن میان، به سه قسمت مهم در عبارت بالا اشاره شده: کسانى که بر اثر گناه و هوا پرستى و غفلت، چشم دلهاى‏شان نابینا شده و گوش شنوا را براى گرفتن پیام حق از دست داده‏اند و زبان گویا براى ذکر حق ندارند.

از سوى دیگر او را به عنوان «دوّار» یعنى سیّار معرفى مى‏کند، اشاره به اینکه مانند طبیبان جسمانى در گوشه مطب، یا بیمارستان نمى‏نشیند که بیماران به سراغ او بیایند؛ بلکه بر مى‏خیزد و وسایل دارو و درمان را با خود حمل مى‏کند و در هر کوى و برزن و هر شهر و دیار به دنبال بیماران مى‏گردد؛ و این سیره همه پیامبران و امامان بوده که دانشمندان و علماى امّت نیز باید به آنها اقتدا کنند؛ خود را همچون کعبه ندانند که مردم به طواف آنها بیایند؛ بلکه همچون نسیم سحرگاهان به هر سو بوزند و روح تازه در کالبدهاى مرده بدمند، یا همچون صیادى که به دنبال صید مى‏گردد.

سپس اشاره به جامعیّت درمان او مى‏کند، که نخست براى درمان زخم‏هاى جانکاه از انواع مرهم‏هاى شفابخش استفاده مى‏کند و در پایان کار، اگر هیچ مرهم و دارویى اثر نگذاشت براى نجات جان بیمار ناچار محلّ زخم را داغ مى‏کند. (در گذشته زخم‏هاى غیر قابل علاج- مانند سیاه زخم- را با آهن داغ مى‏سوزاندند.) و به این ترتیب، وظیفه «بشارت» و «انذار» را به طور کامل انجام مى‏دهد و به تعبیر دیگر:

قرآن داروى شفابخش اوست، با آیات «بشارت» بر زخم‏هاى جانکاه قلوب، مرهم مى‏نهد و با آیات «انذار» زخم‏هاى غیر قابل علاج را داغ مى‏کند.

توجّه به این نکته نیز لازم است که «مواضع غفلت» و «مواطن حیرت» را مى‏توان به افراد غافل و سرگردان تفسیر کرد که در بالا گفتیم و مى‏توان اشاره به افرادى دانست که بیمار و فراموش شده، یا سرگردانند؛ ولى تفسیر اوّل با جمله‏هاى بعد سازگارتر است.

سپس در توضیح و تفسیر مواضع غفلت و مواطن حیرت، مى‏فرماید: «این غافلان سرگردان، با فروغ حکمت روشن نشده، و با جرقّه آتش افروز دانش‏هاى تابناک، فکر خود را شعله‏ور نساخته بودند، و آنها از این نظر همچون چهارپایان صحرا گرد و سنگ‏هاى سخت نفوذ ناپذیر بودند!» (لم یستضیئوا بأضواء الحکمة؛ و لم یقدحوا(12) بزناد(13) العلوم الثّاقبة؛ فهم فی ذلک کالأنعام السّائمة(14)، و الصّخور القاسیة).

تعبیر «لم یستضیئوا» و «لم یقدحوا» نشان مى‏دهد که آنها قبل از قیام انبیا نیز مى‏توانستند بخشى از غفلت و سرگردانى خود را با نور حکمت و علم و دلیل عقل برطرف سازند، ولى هرگز به پیام‏هاى علم و عقل نیز اعتنا نکردند.

جمله «لم یستیضیئوا …» و «لم یقدحوا» ممکن است اشاره به دو گروه از افراد گمراه باشد: گروهى که اگر جرقّه علم و دانش به قلب آنها مى‏رسید، تبدیل به مبدء نور مى‏شدند و راهنماى دیگران؛ و گروه دیگرى که توان انجام هدایت دیگران را

نداشتند، امّا مى‏توانستند در پرتو انوار حکمت، حداقل راه خودشان را پیدا کنند.

تعبیر به «أنعام سائمه» (چهارپایان بیابان گرد) و «صخور قاسیه» (سنگ‏هاى سخت و نفوذناپذیر) نیز مى‏تواند اشاره به دو گروه باشد: گروهى گمراهند در حدّ چهارپایان که قابلیّت تعلیم و تربیت را در حدّ پایینى دارند؛ و گروهى که در بدو نظر همچون سنگ، نفوذناپذیر هستند.

توجّه به این نکته نیز لازم است که «مواضع غفلت» و «مواطن حیرت» با هم متفاوت است؛ «غفلت» در جایى گفته مى‏شود که انسان توجّه به چیزى ندارد و خطراتى را که در اطراف اوست نمى‏بیند؛ یا شبیه بیمارى‏هایى است که بدون داشتن درد، ناگهان بر وجود انسان مسلّط مى‏شود و راه بازگشت ندارد.

ولى «مواطن حیرت» جایى است که انسان توجّه به خطرات دارد، ولى راه مقابله با آن را نمى‏داند.

به هر حال، این طبیب روحانى سیّار، همه جا روى حساب و برنامه گام بر مى‏دارد و با دم مسیحاییش، دردمندان را درمان و در کالبد مردگان، روح و حیات مى‏دمد.

بخش چهارم‏

قد انجابت السّرائر لأهل البصائر، و وضحت محجّة الحقّ لخابطها و أسفرت السّاعة عن وجهها، و ظهرت العلامة لمتوسّمها. ما لی أراکم أشباحا بلا أرواح، و أرواحا بلا أشباح، و نسّاکا بلا صلاح، و تجّارا بلا أرباح، و أیقاظا نوّما، و شهودا غیّبا، و ناظرة عمیاء، و سامعة صمّاء، و ناطقة بکماء!

ترجمه‏

و باطن آنها (منافقان) براى اهل بصیرت آشکار است، و راه حق براى پویندگان آن هویدا گشته است (قیامت نزدیک است و) رستاخیز، نقاب از چهره برداشته، و نشانه‏هاى آن براى جستجوگران هوشیار آشکار گشته است! چرا شما را پیکرهاى بى‏روح، و روح‏هاى بى‏پیکر مى‏بینم؟ عبادت کنندگانى ناصالح، تجّارى بى‏سود، بیدارانى خواب آلود، حاضرانى غایب، ناظرانى نابینا، شنوندگانى کر و سخنگویانى گنگ مشاهده مى‏کنم؟!

شرح و تفسیر

پیکرهاى بى‏روح!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، اشاره به وضع منافقین و معاندین بنى امیّه مى‏کند. مى‏فرماید: «سرائر و باطن آنها براى اهل بصیرت آشکار شده، و راه حق براى‏

پویندگان آن هویدا گشته است. (و به این ترتیب، امروز حجّت بر همه کس تمام شده است)». (قد انجابت(15) السّرائر لأهل البصائر، و وضحت محجّة الحقّ لخابطها).(16)

و در ادامه مى‏افزاید: «رستاخیز، نقاب را از چهره برداشته، و نشانه‏هاى آن، براى جستجوگران هوشیار آشکار گشته است». (و أسفرت(17) السّاعة عن وجهها، و ظهرت العلامة لمتوسّمها).

ممکن است منظور از ظهور علامات قیامت، همان بعثت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله- که خاتم انبیا و آخرین فرد از سلسله پیامبران خداست- و همچنین آشکار شدن فتنه‏ها در جهان اسلام و در صفحه روى زمین، بوده باشد و این مطلب منافات با گذشتن هزار سال و بیشتر، از آن زمان ندارد؛ چرا که در قیاس با عمر دنیا، این مقدار از زمان، مقدار کوتاهى است.

در حدیثى نیز از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «بعثت أنا و السّاعة کهاتین- و ضمّ السّبّابة و الوسطى-؛ بعثت من و قیامت همانند این دو است- و اشاره به دو انگشت مبارک سبّابه و وسطاى خویش نمود-»(18)

بنابر این، با آشکار شدن اسرار درون و روشن شدن راه حق و نزدیک شدن قیامت، جاى این است که همه غافلان از خواب غفلت بیدار شوند! از گناهان خود به درگاه خدا توبه کنند و راه حق را پیش گیرند؛ ولى با این حال، امام علیه السّلام از عدم‏

عکس العمل مناسب از سوى بسیارى از مردم در برابر این جریان تعجّب مى‏کند و در ادامه این سخن مى‏فرماید: «چرا شما را پیکرهاى بى‏روح، و روح‏هاى بى‏پیکر مى‏بینم؟!، عبادت کنندگانى ناصالح، تجّارى بى‏سود، بیدارانى در خواب، حاضرانى غائب، ناظرانى نابینا، شنوندگانى کر، و سخن گویانى گنگ، مشاهده مى‏کنم!» (ما لی أراکم أشباحا بلا أرواح، و أرواحا بلا أشباح، و نسّاکا(19) بلا صلاح، و تجّارا بلا أرباح، و أیقاظا(20) نوّما(21)، و شهودا غیّبا، و ناظرة عمیاء، و سامعة صمّاء، و ناطقة بکماء!).

منظور از «أشباح بلا أرواح، و أرواح بلا أشباح» گروههایى هستند که یا قدرت ظاهرى دارند، امّا تفکّر و تدبیر ندارند و یا صاحب تفکّر و تدبیرند امّا قدرت بکارگیرى آن را ندارند! بدیهى است هیچ یک از این دو گروه، راه به جایى نمى‏برند؛ همانگونه که جسم بى‏روح و روح بى‏جسم کارایى ندارد.

تعبیر به «نسّاکا بلا صلاح» اشاره به عبادت‏هاى بى‏محتواى عابدان آن زمان است. زیرا نخستین اثر عبادت، تربیت و اصلاح انسان است؛ اگر عابدى ناصالح بود، دلیل بر این است که عبادتش پوست بى‏مغزى بوده است.

«تجارا بلا أرواح» ممکن است اشاره به چیزى باشد که در سوره «عصر» نیز آمده است که مى‏فرماید: «همه انسانها در خسرانند، مگر آنها که ایمان و عمل صالح دارند و دعوت به حق و صبر مى‏کنند».

و تعبیر به «أیقاظا نوّما» و چهار تعبیر دیگرى که بعد از آن آمده، اشاره به افرادى است که بر حسب ظاهر بیدارند و در صحنه حاضرند و چشم و گوش و زبان دارند، امّا چون هیچ عکس العملى در برابر حوادث نیک و بد از خود نشان نمى‏دهند؛ گویى واقعا خوابند و از صحنه غایبند؛ نابینا و کر و لالند!

آرى، اسلام وجود هر چیزى را در آثار آن مى‏بیند؛ انسان زنده بى‏اثر، گویى در صف مردگان است و بینایان بى‏بصیرت، گویى کورند و همچنین شنوندگان و گویندگان بى‏خاصیّت، کران و لالان محسوب مى‏شوند. شبیه این تعبیر، کرارا در آیات قرآن آمده است که از افراد منافق و بى‏ایمان به «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ»(22) و یا مانند آن، تعبیر مى‏کند.

به این ترتیب از مجموع کلام بالا چنین استفاده مى‏شود که على علیه السّلام یاران خود را شدیدا سرزنش مى‏کند که چرا بعد از آشکار شدن باطن بنى امیّه و اهداف شوم حکومت آنها، حرکتى از شما دیده نمى‏شود و همچون افراد خواب و بى‏خبر، کور و کر و لال از کنار فجایع بنى امیّه مى‏گذرید و نمى‏دانید چه آینده تاریکى براى اسلام و مسلمین در پیش است.

نکته

وجود بى‏خاصیّت، همچون عدم است‏

معمولا وجود و عدم اشیا را با عینیّت آنها در خارج و عدم آن محاسبه مى‏کنند؛ ولى در منطق قرآن مجید و روایات اسلامى وجود و عدم اشیا با آثار آنها محاسبه مى‏شود. زندگان بى‏اثر، در صف مردگانند و مردگان زنده یاد، در صف زندگان. قرآن مجید بارها روى این مطلب تأکید کرده است. گاه به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏فرماید: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ»؛ به یقین تو نمى‏توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى و نمى‏توانى کران را هنگامى که روى بر مى‏گردانند و پشت مى‏کنند فرا خوانى».(23)

مسلّم است که منظور از مردگان و کران در اینجا افرادى هستند که ظاهرا زنده و

داراى گوش شنوا مى‏باشند؛ امّا چون عکس العمل مناسبى در برابر دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نشان نمى‏دهند، در زمره مردگان و کران محسوب شده‏اند.

و در جاى دیگر مى‏فرماید: «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا»؛ ما شعر به او تعلیم ندادیم و سزاوار او نیست. این (کتاب آسمانى) فقط ذکر و قرآن مبین است، تا افرادى را که زنده‏اند، بیم دهد».(24)

امیر مؤمنان على علیه السّلام به کمیل بن زیاد فرمود: «هلک خزّان الأموال و هم أحیاء، و العلماء باقون ما بقی الدّهر: أعیانهم مفقودة، و أمثالهم فی القلوب موجودة؛ ثروت اندوزان مرده‏اند در حالى که ظاهرا زنده‏اند! ولى دانشمندان، تا دنیا برقرار است، زنده مى‏مانند: جسم آنها از میان مردم بیرون رفته، ولى چهره آنان در آینه دلها نقش بسته است».(25)

اگر با این مقیاس قرآنى و روایى، اشخاص و افراد و تمدّن‏ها و برنامه‏ها را بسنجیم، جهان چهره دیگرى در نظر ما خواهد داشت و باید هم مقیاس سنجش، همین باشد؛ چرا که موجود زنده چیزى است که داراى آثار حیات است؛ آن کس و آن چیز که آثار حیات نداشته باشد، در واقع مرده است و اگر مردگانى بعد از حیات خود آثار وجودى نشان دهند، تا آن زمان که آثار وجود آنها در جامعه بشرى است، در زمره زندگان محسوب مى‏شوند. شهیدان راه خدا چون آثارشان باقى است، زنده جاویدانند (گذشته از زندگى برزخى بهشتى).

و ظالمان بیدادگر که جز تباهى و فساد و ویرانى و مرگ اثرى ندارند، به یقین در صف مردگان مى‏باشند.

اگر على علیه السّلام گروهى از مردم کوفه و عراق را به عنوان «أشباح بلا أرواح» و ناظران نابینا و شنوندگان کر، معرّفى مى‏کند به خاطر پیروى از همین منطق و همین فلسفه اسلامى است.

بخش پنجم‏

رایة ضلال قد قامت على قطبها، و تفرّقت بشعبها، تکیلکم بصاعها، و تخبطکم بباعها. قائدها خارج من الملّة، قائم على الضّلّة؛ فلا یبقى یومئذ منکم إلّا ثفالة کثفالة القدر، أو نفاضة کنفاضة العکم، تعرککم عرک الأدیم، و تدوسکم دوس الحصید، و تستخلص المؤمن من بینکم استخلاص الطّیر الحبّة البطینة من بین هزیل الحبّ.

ترجمه‏

(گویا مى‏بینم:) پرچم گمراهى بر جایگاه خود نصب و محکم شده، و طرفداران آن همه جا پراکنده گشته‏اند. شما را با پیمانه خود مى‏پیماید (و با معیارهاى خود مى‏سنجد) و با دست‏هاى گشاده خویش، شاخ و برگ شما را فرو مى‏ریزد. رهبر این گروه، از آیین اسلام خارج است و بر پایه گمراهى و ضلالت ایستاده؛ (کار به جایى مى‏رسد که) در آن روز جز تعداد کمى از شما باقى نمى‏ماند. همانند ته مانده دیگ و یا خرده نانهائى که در ته کیسه باقى مانده و به هنگام تکان دادن فرو مى‏ریزد (به این هم قناعت نمى‏کنند؛ بلکه) شما را همچون پوست‏هایى که (به هنگام دبّاغى) به هم مى‏پیچند، تحت فشار قرار مى‏دهند و همچون زراعت درو شده مى‏کوبند و پایمال مى‏کنند، افراد با ایمان (و ممتاز) را از میان شما جدا مى‏سازند (و نابود مى‏کنند؛) همان گونه که پرندگان، دانه‏هاى درشت را از دانه‏هاى لاغر جدا مى‏سازند (و مى‏بلعند).

شرح و تفسیر

جبّاران بنى امیّه همه چیز را درهم مى‏کوبند

جمعى از شارحان نهج البلاغه این بخش از خطبه را جدا از بخش‏هاى سابق دانسته‏اند و معتقدند در میان این دو، مطالب دیگرى بوده است که مرحوم «سیّد رضى» طبق روشى که دارد- که از هر خطبه قسمت‏هایى را که برجستگى بیشترى، مخصوصا از نظر فصاحت و بلاغت دارد، بر مى‏گزیند و بقیّه را حذف مى‏کند- قسمت‏هاى میانى این دو بخش را انداخته است و لذا این دسته از شارحان این بخش را اشاره به حوادث و فتنه‏هاى آخر الزّمان مى‏دانند.

در حالى که بعضى دیگر، مانند «ابن میثم بحرانى» معتقد به ارتباط میان این بخش و بخش‏هاى سابق هستند و آن را اشاره به گمراهان بنى امیّه و حکّام ظالم و جائر و بى‏دین آنها مى‏دانند و این احتمال نزدیکتر به نظر مى‏رسد. زیرا مرحوم «سیّد رضى» به هنگام گزینش بخش‏هاى مختلف یک خطبه، معمولا با کلمه «و منها» آنها را از هم جدا مى‏کند؛ همان گونه که در قسمت‏هاى نخستین همین خطبه مشاهده مى‏کنیم که در دو مورد بخش‏ها را با تعبیر «و منها» جدا کرده است.

به هر حال، مى‏فرماید: «(گویا مى‏بینم:) پرچم گمراهى بر جایگاه خود نصب و محکم شده، و طرفداران آن، همه جا پراکنده گشته‏اند». (رایة ضلال قد قامت على قطبها، و تفرّقت بشعبها).

با اینکه خبر از حوادث آینده است تا مردم خود را براى آن آماده کنند و ضایعات و زیان‏هایش به حداقل برسد، ولى با این حال، آن را به صورت فعل ماضى بیان فرموده؛ اشاره به اینکه این برنامه حتما واقع خواهد شد! همان طور که در تعبیر معروف ادبا آمده است که مضارع متحقّق الوقوع، به منزله ماضى است.

تعبیر به «قد قامت على قطبها» اشاره به این است که این پرچم ضلالت که از سوى‏

خاندان فاسد و مفسد بنى امیّه برپا مى‏شود، چنان محکم خواهد شد که به این آسانى از جا کنده نمى‏شود.

جمله «تفرّقت بشعبها» گرچه ظاهرا سخن از پراکندگى شاخه‏هاى این پرچم است، ولى در واقع منظور پراکنده شدن طرفداران آن در تمام بلاد اسلامى است.

سپس مى‏افزاید: این پرچم (اشاره به طرفداران پرچم است) «شما را با پیمانه خود مى‏پیماید (و با معیارهاى خود مى‏سنجد) و با دست‏هاى گشاده خویش شاخ و برگ شما را فرو مى‏ریزد!» (تکیلکم(26) بصاعها، و تخبطکم بباعها).(27)

اشاره به اینکه: آنها با معیارهاى خود شما را مى‏سنجند؛ هر کس با معیارشان هماهنگ باشد، مطلوب و آنها که هماهنگ نیستند نامطلوبند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از جمله اوّل این است که آنها تمام مقدّرات شما را در دست مى‏گیرند و به هر کس آنچه بخواهند مى‏دهند.

جمله «تخبطکم بباعها»- با توجّه به اینکه «تخبط» در اینجا به معناى فروریختن برگ درخت با ضربات چوب است و «باع» به معناى دست‏هاى گشاده مى‏باشد- اشاره به این است که آنان تا آنجا که دستشان مى‏رسد، شاخ و برگ شما را فرو مى‏ریزند و شما را به ضعف و ذلّت مى‏کشانند و این است راه و رسم یک حکومت ظالم و خودکامه که همه چیز را با معیارهاى خود مى‏سازد و هر که با او هماهنگ نیست، محکوم به فنا است.

سپس امام علیه السّلام به رهبر این حکومت خودکامه بیدادگر اشاره کرده، مى‏فرماید: «رهبر این گروه از آیین اسلام خارج است و بر پایه گمراهى و ضلالت ایستاده!»

(قائدها خارج من الملّة، قائم على الضّلّة).

این جمله که اشاره به معاویه یا سایر حکّام بنى امیه است، ناظر به این معناست که رهبران این گروه نه تنها مطابق قوانین اسلام عمل نمى‏کنند و ضروریّات دین را زیر پا مى‏نهند، بلکه پایه و اساس کارشان گمراهى و اصرار بر ضلالت است؛ همانگونه که تاریخ بر اعمال و برنامه‏هاى آن‏ها گواهى مى‏دهد.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن، به پایان دردناک و غم‏انگیز این ماجرا اشاره کرده مى‏فرماید: «(کار به جایى مى‏رسد که) در آن روز جز تعداد کمى از شما باقى نمى‏ماند: همانند ته مانده دیگ، خرده نان‏هائى که در ته کیسه باقى مانده و به هنگام تکان دادن، فرو مى‏ریزد!». (فلا یبقى یومئذ منکم إلّا ثفالة(28) کثفالة القدر، أو نفاضة(29) کنفاضة العکم(30)).

این تعبیر به اشاره به این است که آنها که از این فتنه جان سالم بدر مى‏برند، بسیار اندکند و غیر قابل توجّه! زیرا، آنها ظالمان احدى از مؤمنان با شخصیّت را سالم نمى‏گذارند.

به این هم قناعت نمى‏کنند بلکه: «شما را همچون پوست‏هایى که (به هنگام دبّاغى) به هم مى‏پیچند، تحت فشار قرار مى‏دهند و همچون زراعت درو شده مى‏کوبند و پایمال مى‏کنند!». (تعرککم(31) عرک الأدیم(32)، و تدوسکم(33) دوس الحصید).

«و افراد با ایمان (و ممتاز) را از میان شما جدا مى‏سازند (و نابود مى‏کنند؛) همان گونه که پرندگان، دانه‏هاى درشت را از دانه‏هاى لاغر جدا مى‏کنند (و مى‏بلعند)». (و تستخلص المؤمن من بینکم استخلاص الطّیر الحبّة البطینة(34) من بین هزیل(35) الحبّ).

اشاره به اینکه آنها به همه ستم مى‏کنند، ولى نسبت به مؤمنان با شخصیت و ممتاز، ستم مضاعفى دارند.

نکته

یک قانون کلّى درباره حکومت‏هاى خودکامه!

گرچه امام علیه السّلام این بخش از خطبه را به عنوان پیشگویى، درباره بنى امیّه و آینده حکومت آنان (به احتمال قوى) بیان فرموده، ولى به نظر مى‏رسد این یک قانون کلّى درباره تمام حکومت‏هاى خودکامه و ستمگر است. آنها پایه‏هاى پرچم ضلالت را محکم مى‏کنند و به هر سو شاخه‏هاى خود را مى‏گسترانند. همه چیز را با معیارهاى موافق منافع خود مى‏سنجند و همه مخالفان را درهم مى‏کوبند و پایمال مى‏کنند و افراد برجسته آنها را مخصوصا هدف قرار داده و به زودى از میان بر مى‏دارند؛ نه رحم و نه عواطف انسانى براى آنها مطرح است و نه قانون و نه حقوق بشر؛ نه نمونه‏هاى آن را در عصر و زمان خود نیز آشکارا مى‏بینیم.

بخش ششم‏

أین تذهب بکم المذاهب، و تتیه بکم الغیاهب و تخدعکم الکواذب؟ و من أین تؤتون، و أنّى تؤفکون؟ فلکلّ أجل کتاب، و لکلّ غیبة إیاب، فاستمعوا من ربّانیّکم، و أحضروه قلوبکم، و استیقظوا إن هتف بکم. و لیصدق رائد أهله، و لیجمع شمله، و لیحضر ذهنه، فلقد فلق لکم الأمر فلق الخرزة، و قرفه قرف الصّمغة. فعند ذلک أخذ الباطل مآخذه، و رکب الجهل مراکبه، و عظمت الطّاغیة، و قلّت الدّاعیة، و صال الدّهر صیال السّبع العقور، و هدر فنیق الباطل بعد کظوم، و تواخى النّاس على الفجور، و تهاجروا على الدّین، و تحابّوا على الکذب، و تباغضوا على الصّدق.

ترجمه‏

روش‏هاى گمراه کننده، شما را به کجا مى‏برد؟! تاریکى‏ها و ظلمت‏ها تا کى شما را سرگردان مى‏سازد؟ و دروغ پردازى‏ها تا کى شما را مى‏فریبد؟! از کجا در شما نفوذ مى‏کنند و چگونه شما را منحرف مى‏سازند؟! (کى مى‏خواهید بیدار شوید؟) براى هر اجل و سرآمدى، نوشته‏اى مقرّر شده، و براى هر غیبتى بازگشتى (عمر شما پایان مى‏پذیرد و اعمالتان در برابر شما ظاهر مى‏شود.) حال که چنین است، به سخنان پیشواى الهى خود، گوش فرا دهید؛ دل‏هاى خود را نزد او حاضر سازید و هنگامى که (به خاطر احساس خطر،) به شما فریاد مى‏زند، بیدار شوید! رهبر باید براى پیروانش صادقانه سخن گوید، و آنها را متمرکز ساخته و محتواى ذهن خویش را (جهت‏

برنامه‏ریزى براى نجات آنها) حاضر کند (و رهبر شما چنین است). پیشواى شما حقیقت را براى شما به خوبى شکافته، همانند مهره‏اى که آن را براى شناسایى درونش مى‏شکافند؛ یا همچون صمغ و شیره درختى که از بدنه آن جدا مى‏سازند.

زمانى فرا مى‏رسد که باطل جایگاه خود را گرفته (و بر همه چیز سلطه مى‏یابد) و جهل بر مرکب‏هاى خویش سوار مى‏شود؛ طاغوت، عظمت یافته و داعیان حق کاستى مى‏گیرند. روزگار همچون درنده خطرناکى حمله‏ور مى‏شود و باطل بعد از مدّت‏ها سکوت، همچون شتر نر، نعره بر مى‏آورد. مردم در شکستن قوانین الهى هم دست مى‏شوند و در فاصله گرفتن از دین متّحد مى‏گردند! براى دروغ گفتن، پیمان مى‏بندند و در برابر صدق و راستى دشمنى مى‏ورزند!!

شرح و تفسیر

بیدار شوید آینده شومى در پیش است!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، به دنبال پیش بینى حوادث سخت و دردناک- که در آینده دامن مسلمین را مى‏گیرد- طرق دور ماندن از آن، یا حداقل، کم کردن ضایعات آن را به اصحابش تعلیم مى‏دهد.

نخست براى جلب توجّه آنان فریاد مى‏زند: «مذاهب و روش‏هاى گمراه کننده شما را به کجا مى‏برد؟ تاریکى‏ها و ظلمت‏ها تا کى شما را سرگردان مى‏سازد؟ و دروغ پردازى‏ها تا کى شما را مى‏فریبد؟ از کجا در شما نفوذ مى‏کنند و چگونه شما را از راه منحرف مى‏سازند؟ (کى مى‏خواهید بیدار شوید و پیام حق را بشنوید؟!)». (أین تذهب بکم المذاهب، و تتیه(36) بکم الغیاهب(37) و تخدعکم الکواذب؟ و من أین تؤتون، و أنّى تؤفکون؟).

و به این ترتیب، این معلّم بزرگ و رهبر آسمانى مخاطبین خود را از خواب غفلت بیدار و آماده شنیدن سخنان حق مى‏کند و در ادامه سخن آنها را متوجّه مسئله مرگ و پایان عمر و بازگشت اعمال مى‏کند و مى‏فرماید: «براى هر اجل و سرآمدى، نوشته‏اى مقرر شده، و براى هر غیبتى، بازگشتى (عمر شما بى‏پایان مى‏پذیرد، و اعمالتان در برابر شما ظاهر مى‏شود)». (فلکلّ أجل کتاب، و لکلّ غیبة إیاب).

اشاره به اینکه: تصوّر نکنید عمر شما بى پایان است و همیشه فرصت براى جبران خطاها وجود دارد و تصوّر نکنید که اعمال شما غائب و پنهان مى‏شود و هرگز به سوى شما باز نمى‏گردد؛ مرگ حق است و پیمانه‏هاى عمر، محدود و اعمال انسانها نزد خداوند محفوظ است.

بنابر این، منظور از «غائبى که باز مى‏گردد»، یا اعمال انسانهاست و یا مرگ است؛ همانگونه که در خطبه‏هاى دیگرى از نهج البلاغه نیز این تعبیر دیده مى‏شود؛ امام علیه السّلام در پایان خطبه 83 مردم را دعوت به توبه و اصلاح خویشتن، قبل از فرا رسیدن مرگ مى‏کند و از آن تعبیر به «قبل قدوم الغائب المنتظر» مى‏فرماید. و شبیه این معنا در خطبه 64 نیز دیده مى‏شود.(38)

سپس امام علیه السّلام در ادامه سخن مى‏فرماید: «حال که چنین است! به سخنان پیشواى الهى خود گوش فرا دهید، دل‏هاى خود را نزد او حاضر سازید، و هنگامى که (به خاطر احساس خطر) به شما فریاد مى‏زند، بیدار شوید». (فاستمعوا من ربّانیّکم، و أحضروه قلوبکم، و استیقظوا إن هتف(39) بکم).

در ادامه سخن براى جلب توجّه مردم به نصایح و اندرزها و هشدارها مى‏افزاید: «رهبر باید براى پیروانش صادقانه سخن گوید؛ و آنها را متمرکز ساخته، و محتواى ذهن خویش را (براى نجات آنها) حاضر کند، (و رهبر شما چنین است)». (و لیصدق رائد(40) أهله، و لیجمع شمله(41)، و لیحضر ذهنه).

خلاصه اینکه: رهبر و پیشواى جمعیّت وظیفه‏اى دارد و مردم هم وظیفه‏اى؛ او از یک سو، باید واقعیّت‏ها را براى مردم بگوید و از سوى دیگر، افکار، یا نفرات خود را جمع کند و سامان و نظام دهد و از سوى سوم، فکر خود را متمرکز ساخته و برنامه‏ریزى دقیق کند و هنگامى که رهبر و پیشوا این برنامه را انجام داد، وظیفه پیروان این است که با تمام وجود خود، در انجام اوامر او بکوشند.

سپس مى‏افزاید: «پیشواى شما، حقیقت را براى شما به خوبى شکافته؛ همانند مهره‏اى که آن را براى شناسایى درونش مى‏شکافند؛ یا همچون صمغ و شیره درختى که از بدنه آن جدا مى‏سازند». (فلقد فلق(42) لکم الأمر فلق الخرزة(43)، و قرفه(44) قرف الصّمغة(45)).

«خرزه» به معناى مهره گران قیمت، یا ارزان قیمت است و هنگامى که مهره‏هایى مشکوک شوند که از چه نوع مى‏باشند، یکى از آنها را مى‏شکافند تا باطن آن آشکار شود.

و این سخن کنایه از تبیین واقعیّت‏ها و آشکار کردن باطن امور است و تعبیر

به: «قرفه قرف الصّمغة» اشاره به این است که: «من عصاره و جوهره مطالب را بیرون کشیده‏ام، همانند جدا کردن شیره‏هاى سودمند از درختان».

در اینجا امام علیه السّلام بار دیگر به ادامه سخن درباره حوادث آینده که در سطرهاى پیشین از آن بحث شد، مى‏پردازد و آن را با بیان پیامدهاى اجتماعى و اخلاقى و دینى حکومت‏هاى خودکامه، تکمیل مى‏کند و در واقع، آثار مختلف اجتماعى و مذهبى این حکومت‏ها را بیان مى‏فرماید. پیوند این بخش از خطبه، با بخش‏هاى گذشته کاملا روشن است؛ هر چند در این میان چند جمله‏اى خطاب به یارانش براى بیدار باش بیان فرموده است و جاى تعجّب است که جمعى از شارحان نهج البلاغه این بخش را بریده از بخش‏هاى سابق مى‏دانند که بر اثر گزینش‏هاى مرحوم «سیّد رضى» به وجود آمده. گویى گزینش حساب شده آن مرد بزرگ، بهانه‏اى شده تا هر کس که نخواهد در پیوندها دقّت کند، آن را به گردن گرد آورنده نهج البلاغه بیندازد.

به هر حال، امام مى‏فرماید: «در آن هنگام باطل جایگاه خود را مى‏گیرد (و بر همه چیز سلطه مى‏یابد) و جهل، بر مرکب‏هاى خویش سوار مى‏شود؛ طاغوت عظمت یافته و داعیان حق کاستى مى‏گیرند». (فعند ذلک أخذ الباطل مآخذه، و رکب الجهل مراکبه، و عظمت الطّاغیة، و قلّت الدّاعیة).

«طاغیه» در اینجا ممکن است معناى مصدرى داشته باشد؛ یعنى: طغیان در سطح جامعه، بزرگ و گسترده مى‏شود و مى‏تواند معناى اسم فاعلى داشته باشد؛ یعنى: گروه طغیانگر عظمت مى‏یابند و طبعا دعوت کنندگان به سوى حق در مقابل آنها کم مى‏شوند، یا آنها را نابود و یا خاموش مى‏کنند و از صحنه اجتماع مى‏رانند و این است خطرناکترین پدیده شوم حکومت‏هاى باطل و خودکامه، که زبان حق‏گویان را مى‏برند و دهان آنها را مى‏دوزند.

و در ادامه مى‏افزاید: «روزگار به سان درنده خطرناکى حمله‏ور مى‏شود و باطل بعد از مدّت‏ها سکوت، همچون شتر نر نعره بر مى‏آورد!». (وصال(46) الدّهر صیال السّبع العقور(47)، و هدر(48) فنیق(49) الباطل بعد کظوم(50)).

آرى گروه‏هاى منافق و پس مانده‏هاى دوران جاهلیّت- که از صحنه جامعه اسلامى عقب رانده شده بودند- بار دیگر بر اثر ضعف طرفداران حق، به صحنه مى‏آیند و آزادانه فریاد مى‏کشند.

در این هنگام، تمام ارزش‏ها، ضد ارزش و ضد ارزش‏ها، ارزش مى‏شود: «مردم در شکستن قوانین الهى هم دست مى‏شوند، و در فاصله گرفتن از دین متّحد مى‏گردند، براى دروغ گفتن، پیمان دوستى مى‏بندند و در برابر صدق و راستى، دشمنى مى‏ورزند». (و تواخى النّاس على الفجور، و تهاجروا على الدّین، و تحابّوا على الکذب، و تباغضوا على الصّدق).

و به این ترتیب، به مقتضاى «ألنّاس على دین ملوکهم» این حاکمان فاسق و فاجر و بى‏دین و کذّاب، مردم را به این صفات مى‏کشانند و صحنه جامعه اسلامى به کلّى تیره و تار مى‏شود.

با این که دین، شامل ترک دروغ و فجور مى‏باشد و هجرت از دین، به معناى هجرت از همه این ارزش‏ها است؛ ولى امام علیه السّلام به طور خاص، روى مسأله فجور و کذب تکیه مى‏کند؛ چرا که در میان پدیده‏هاى شوم حکومت‏هاى خودکامه بى‏دین،

مسأله بى‏بند و بارى اخلاقى و دروغ از همه آشکارتر و خطرناکتر است.

تعبیر به «تواخی» و «تهاجروا» و «تحابّوا» و «تباغضوا» اشاره به این نکته لطیف است که در این گونه جوامع، توده مردم به صورت گروهى و دسته جمعى و متّحد و متّفق به سوى فجور و کذب و بى‏دینى پیش مى‏روند و به تعبیر دیگر: مسأله جنبه فردى ندارد، بلکه جنبه جمعى توأم با برنامه‏ریزى دارد و خطر بزرگ همین است.

بخش هفتم‏

فإذا کان ذلک کان الولد غیظا، و المطر قیظا، و تفیض اللّئام فیضا، و تغیض الکرام غیضا، و کان أهل ذلک الزّمان ذئابا، و سلاطینه سباعا، و أوساطه أکّالا، و فقراؤه أمواتا؛ و غار الصّدق، و فاض الکذب، و استعملت المودّة باللّسان، و تشاجر النّاس بالقلوب، و صار الفسوق نسبا، و العفاف عجبا، و لبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا.

ترجمه‏

در آن هنگام، فرزندان سبب خشم (پدران و مادران) مى‏شوند؛ و باران گرمى مى‏افزاید؛ فرومایگان همه جا را پر مى‏کنند و نیکان بزرگوار، کمیاب مى‏شوند! مردم آن زمان، همچون گرگان؛ و سلاطین آنها همچون درندگان؛ و طبقه متوسط طعمه آنها؛ و مستمندان همچون مردگان خواهند بود. (در آن زمان) راستگویى از میان مى‏رود و دروغ فراوان مى‏شود؛ مردم با زبان اظهار دوستى مى‏کنند، و با دل دشمنى؛ به گناه و آلودگى افتخار مى‏کنند و از عفّت و پاکدامنى در شگفتى فرو مى‏روند! و اسلام همچون پوستینى وارونه پوشیده مى‏شود!!.

شرح و تفسیر

پوستین وارونه!

به دنبال بحثى که امام علیه السّلام به عنوان پیشگویى از آینده در مورد سیطره و سلطه‏

حکّام خودکامه بیدادگر و پیامدهاى آن در بخش‏هاى سابق خطبه بیان فرمودند، در بخش آخر، به قسمت‏هاى مهمّ دیگرى از آثار شوم این حکومت‏ها، و وضع اخلاقى و اجتماعى و اقتصادى مردم در چنین حکومتهایى اشاره مى‏فرماید.

نخست مى‏گوید: «در آن هنگام، فرزندان سبب خشم (پدران و مادران) مى‏شوند و باران، گرمى مى‏افزاید؛ فرومایگان همه جا را پر مى‏کنند و نیکان بزرگوار، کمیاب مى‏شوند!» (فإذا کان ذلک کان الولد غیظا(51)؛ و المطر قیظا(52)، و تفیض اللّئام فیضا(53)، و تغیض الکرام غیضا(54)).

اشاره به اینکه صفات سوء حکّام ظالم، به درون خانواده‏ها نیز نفوذ مى‏کند و فرزندانى که باید نور چشمان پدر و مادر و مایه برکت و شکوفایى زندگى آنان باشند، مبدّل به یک عامل ناراحتى و بدبختى مى‏شوند.

از سوى دیگر، آثار وضعى این اعمال ناروا در جهان طبیعت و نعمت‏هاى الهى نیز آشکار مى‏شود و بارانى که باید در زمستان ببارد و مایه برودت و لطافت هوا شود، در تابستان مى‏بارد و سبب گرمى و ناراحتى و ضایع شدن محصولات کشاورزى مى‏گردد.

و از سوى سوم، به خاطر دگرگون شدن ارزش‏ها، فرومایگان صحنه اجتماع را جولانگاه خود قرار مى‏دهند و به همین دلیل، پاکان و نیکان از صحنه طرد مى‏شوند و این ویژگى‏هاى چهارگانه، در هر حکومت خودکامه ظالمى دیده مى‏شود.

در ادامه این سخن به ویژگى‏هاى چهارگانه دیگرى اشاره فرموده و گروههاى اجتماعى آن زمان را به چهار دسته تقسیم مى‏فرماید و مى‏گوید: «مردم آن زمان‏

همچون گرگان؛ و سلاطین آنها همچون درندگان؛ و طبقه متوسّط، طعمه آنها؛ و مستمندان، همچون مردگان خواهند بود!». (و کان أهل ذلک الزّمان ذئابا، و سلاطینه سباعا، و أوساطه أکّالا(55)، و فقراؤه أمواتا).

منظور از اهل آن زمان، کارگزاران و اعوان و انصار حکّام ظالم است. هنگامى که سلطان آنها درنده‏خو باشد، همکاران و همدستان آنها نیز گرگ صفت خواهند بود و طبیعى است که در این میان، قشرهاى متوسّط جامعه، طعمه آن گرگان درنده مى‏شوند و فقرا چنان به فراموشى سپرده مى‏شوند، که گویى مرده‏اند!

گویى امام علیه السّلام سرتاسر تاریخ بشر را مورد بررسى قرار داده و در این عبارات کوتاه، ویژگى‏هاى حکومت‏هاى خودکامه ستمگر را، دقیقا بیان فرموده است.

در آخرین قسمت این خطبه، به هفت پدیده شوم در چنین جوامعى که سرچشمه تمام بدبختى‏ها مى‏شود، اشاره فرموده، چنین مى‏گوید:

«در آن زمان، راستگویى از میان مى‏رود و دروغ فراوان مى‏شود. مردم با زبان اظهار دوستى مى‏کنند، و با دل، دشمنى. به گناه و آلودگى افتخار مى‏کنند و از عفّت و پاکدامنى در شگفتى فرو مى‏روند و اسلام همچون پوستینى وارونه پوشیده مى‏شود!» (و غار(56) الصّدق، و فاض الکذب، و استعملت المودّة باللّسان، و تشاجر النّاس بالقلوب، و صار الفسوق نسبا، و العفاف عجبا، و لبس الإسلام لبس الفرو(57) مقلوبا.

تعبیر به «غار الصّدق، و فاض الکذب»- با توجّه به اینکه «غار» از مادّه «غور» در اصل به معناى فرو رفتن آب، یا چیز دیگر در زمین و «فاض» از مادّه «فیض» به معناى سیلان و فزونى آب، یا باران و امثال آن است- اشاره به این مى‏باشد که گویى در آن زمان، چشمه‏هاى صدق و راستى در زمین فرو مى‏رود و باغستان سر سبز جهان انسانیّت به خشکى مى‏گراید و به عکس، آب شور و ناگوار دروغ بر سرزمین اجتماع غلبه مى‏کند و در این شوره‏زار، جز «خس» نمى‏روید.

جمله «صار الفسوق نسبا» اشاره به این است که: افراد فاسق چنان به یکدیگر نزدیک مى‏شوند و دست به دست هم مى‏دهند، که گویى برادر یا خویشاوند یکدیگرند.

بعضى از «شارحان نهج البلاغه» «فسوق» را در اینجا به زنا تفسیر کرده‏اند؛ یعنى فرزندان نامشروع در آن جامعه زیاد مى‏شود و این تفسیر با جمله «و العفاف عجبا» (عفّت و پاکدامنى مایه تعجّب مى‏شود) تناسب دارد.

احتمال سومى در تفسیر این جمله وجود دارد و آن این است که فاسقان به فسق خود افتخار مى‏کنند! همانگونه که عرب به نسب خود افتخار مى‏کرد و به عکس، افراد پاکدامن در چنان جامعه‏اى سرافکنده خواهند بود و مورد ملامت و سرزنش واقع مى‏شوند.

و جمله «لبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا» اشاره به نکته لطیفى است و آن اینکه حکّام ظالم و فاسق و فاجر سعى در نابودى اسلام و بى‏دین کردن مردم نمى‏کنند؛ بلکه براى رسیدن به منویّات شوم خود، اسلام را تحریف کرده، وارونه نشان مى‏دهند؛ درست مانند پوستینى که وارونه پوشیده شود و تاریخ حکومت‏هاى خودکامه- مخصوصا حکومت‏هاى بیدادگر بنى امیّه و بنى عبّاس- شاهد صدق این سخن است.

بدیهى است پوستین وارونه نه گرماى چندانى دارد و نه شکل و شباهتى به لباس انسانها؛ بلکه، انسان را به صورت حیوانى در مى‏آورد و ذکر این جمله بعد از ذکر مفاسد دیگر آن زمان ممکن است از قبیل ذکر عام بعد از خاص باشد؛ زیرا هنگامى که اسلام وارونه شود، دروغ به جاى راستى، فسوق به جاى عفاف مى‏نشیند؛ همچنین سایر ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها جا به جا مى‏شود.

نکته

آثار سلطه فرومایگان!

آنچه را امام علیه السّلام در سه بخش از این خطبه درباره حوادث آینده جامعه اسلامى به عنوان پیش بینى بیان فرموده، ترسیم بسیار دقیق و حساب شده‏اى از تمام حکومت‏هاى جبّار خودکامه در طول تاریخ است. هنگامى که آنها پایه‏هاى خود را محکم مى‏کنند تمام نیکان و پاکان را از صحنه اجتماع کنار مى‏زنند و مدیران و دستیاران خود را از افراد بى‏بند و بار و بى‏ایمان و نوکر مآب که به جاى «کلاه، سر مى‏آورند». بر مى‏گزینند. مؤمنان را تحت فشار قرار مى‏دهند و مردم را به جهل و نادانى و بى‏خبرى سوق مى‏دهند. دروغ همه جا را فرا مى‏گیرد و صدق و راستى برچیده مى‏شود. فرومایگان بر مقدّرات مردم مسلّط مى‏شوند و بسیارى از مردم به حکم «ألنّاس على دین ملوکهم» از آن حکّام و سلاطین درنده‏خو پیروى مى‏کنند. نظام ارزش جامعه به کلّى دگرگون مى‏شود و فى المثل: بى عفّتى و ناپاکى مایه افتخار و پاکدامنى از اسباب سرافکندگى به حساب مى‏آید.

این گونه حکومت‏ها در محیطهاى مذهبى با مذهب نمى‏جنگند؛ بلکه سعى مى‏کنند مذهب را از درون تهى سازند و تعلیمات آن تحریف کنند و به این طریق از احساسات مذهبى مردم به نفع مقاصد شوم خود استفاده کنند. خرافات را در میان‏

مردم ترویج مى‏دهند و به بعضى از ظواهر مذهبى اهمیّت داده، عمق و باطن آن را از میان مى‏برند.

هرگاه با این معیارهاى دقیقى که مولا امیر مؤمنان علیه السّلام در این خطبه بیان کرده به جوامع دنیاى امروز- مخصوصا بسیارى از کشورهاى اسلامى- بنگریم، مى‏بینیم چقدر قابل تطبیق است. گویى امام علیه السّلام از آن روز تمام حوادثى را که امروز در جوامع مى‏گذرد با چشم مى‏دیده و همچون نقّاش چیره دستى آنها را با نوک قلم ترسیم نموده؛ تصویرى که از هر نظر برابر با اصل است.

آنچه امام علیه السّلام در این خطبه پیش بینى فرموده است شباهت به روایاتى دارد که از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در این زمینه نقل شده است. از جمله در حدیثى مى‏خوانیم:

«یأتی على النّاس زمان وجوههم وجوه الآدمیّین، و قلوبهم قلوب الشّیاطین، کأمثال الذّئاب الضّواری، سفّاکون للدّماء، لا یتناهون عن منکر فعلوه، إن تابعتهم ارتابوک و إن حدّثتهم کذّبوک، إن تواریت عنهم اغتابوک. ألسّنّة فیهم بدعة، و البدعة فیهم سنّة، و الحلیم منهم غادر، و الغادر بینهم حلیم، ألمؤمن فیما بینهم مستضعف، و الفاسق فیما بینهم مشرّف … فعند ذلک یحرمهم اللّه قطر السّماء فی أوانه، و ینزله فی غیر أوانه، و یسلّط علیهم شرارهم …؛ زمانى بر مردم فرا مى‏رسد که صورت‏هاى آنها، صورت‏هاى انسانى است و دل‏هاى آنها دل‏هاى شیطانى! مانند گرگان درنده‏اند؛ و پیوسته خون‏ریزى مى‏کنند؛ و هیچگاه (با تذّکر و ارشاد) از منکراتى که انجام مى‏دهند، باز نمى‏گردند! اگر با آنها همراهى کنى تو را متّهم مى‏کنند و اگر سخنى بگویى، تکذیبت مى‏کنند و اگر از آنها پنهان شوى غیبت مى‏کنند. سنّت (سنّت معصومین) در میان آنها بدعت است؛ و بدعت در میان آنها سنّت! عاقل در نظر آنها کسى است که فریبکار و پیمان شکن باشد و فریبکار و پیمان شکن در میان آنها عاقل و هوشیار محسوب مى‏شود. مؤمن در میان آنها

مستضعف و فاسق در میان آنها مشرّف و گرامى است … در این هنگام، خداوند آنها را از باران به موقع، محروم مى‏سازد و باران‏هاى بى‏موقع (که مایه فساد و تباهى است) بر آنها نازل مى‏کند و اشرار بر آنها مسلّط مى‏شوند».(58)


1) سند خطبه: بخشى از این خطبه را «آمدى» در «غرر» و بخش دیگرى را «زمخشرى» در «ربیع الأبرار» و نیز بخش دیگرى را «آمدى» در همان «غرر» در جایى دیگر آورده است؛ که با آنچه در «نهج البلاغه» آمده است، تفاوت‏ها و اضافاتى دارد که نشان مى‏دهد، آنها این خطبه را از منابع دیگرى نقل کرده‏اند نه از نهج البلاغه. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 227).

2) «ضمائر» جمع «ضمیر» از مادّه «ضمور» (بر وزن قبول) گرفته شده، که در اصل به معناى لاغر و باریک شدن است و از آنجا که اسرار درون انسان نیز باریک و دقیق است، واژه ضمیر به باطن انسان اطلاق شده است.

3) «سترات» جمع «ستره» (بر وزن قربة) به معناى پرده، یا چیزهایى است که اشیاى مختلف را با آن مى‏پوشند.

4) «سریرات» جمع «سریره» به معناى چیزى که انسان آن را مکتوم و مخفى مى‏کند. باید توجّه داشت که جمع «سریره» گاهى «سرائر» آمده که جمع مکسّر است و گاه به صورت جمع صحیح با «ات» مى‏آید.

5) سوره لقمان، آیه 27.

6) سوره حدید، آیه 4.

7) سوره ق، آیه 16.

8) براى توضیح بیشتر درباره علم خداوند به کتاب «پیام قرآن» جلد 4، مراجعه شود.

9) غرر الحکم و درر الکلم، حکمت شماره 6033 (شرح فارسى، جلد 4، صفحه 1794).

10) «مراهم» جمع «مرهم» به معناى داروهاى نرمى است که بر زخم‏ها مى‏نهند.

11) «مواسم» جمع «میسم» به معناى ابزارى است که با آن بدن انسان یا حیوانى را داغ مى‏نهند و «وسم» (بر وزن رسم) به آن اثرى گفته مى‏شود که از داغ کردن بر بدن انسان مى‏ماند.

12) «یقدحوا» از مادّه «قدح» (بر وزن مدح) به معناى افروختن آتش است به وسیله زند (: سنگ چخماق، یا آتش زنه که در قدیم مانند کبریت جهت بر افروختن آتش از آن استفاده مى‏شد).

13) «زناد» جمع «زند» به معناى ابزار فوقانى است که براى آتش افروزى استفاده مى‏کنند؛ زیرا معمول عرب این بوده که از دو چوب مخصو صفحه براى جرقّه زدن جهت آتش افروزى استفاده مى‏کردند؛ چوب زیرین را «زنده» و چوب رویین را «زند» مى‏نامیدند و آن موادّى که به وسیله آنها آتش در آن شعله‏ور مى‏شد را «وقود» مى‏نامیدند.

14) «سائمه» از مادّه «سوم» (بر وزن قوم) به معناى حرکت حیوان در بیابان و همچنین وزش بادهاى مستمرّ آمده است و «حیوان سائمه» به حیوانى گفته مى‏شود که او را براى چرا کردن، در بیابان رها مى‏کنند.

15) «إنجابت» از مادّه «جوب» (بر وزن قوم) و «جوبه» (بر وزن توبه) به معناى قطع کردن و بریدن است و پاسخ کلام را از این رو «جواب» مى‏گویند که سؤال را قطع مى‏کند و به آن پایان مى‏دهد و هنگامى که این کلمه به باب انفعال مى‏رود، به معناى انکشاف و آشکار شدن است و در خطبه بالا به همین معنا آمده است.

16) «خابط» از مادّه «خبط» گاه به معناى ضرب شدید آمده و گاه به معناى راه سپردن بدون هدایت، همچون کسى که در شب بدون چراغ طىّ طریق مى‏کند و در خطبه بالا معناى دوم منظور است.

17) «أسفرت» از مادّه «سفور» به معناى باز کردن پوشش و کشف حجاب است و لذا به زنان بى‏حجاب «سافرات» گفته مى‏شود. و «مسافر» را از این جهت «مسافر» گویند که در حال عادّى در لابه‏لاى خانه‏ها و دیوارهاى شهر ناپیداست؛ امّا به هنگامى که گام به بیابان مى‏گذارد، آشکار مى‏شود.

18) بسیارى از مفسّران شیعه و اهل سنّت حدیث بالا را در تفسیر آیه 18 سوره محمّد صلّى اللّه علیه و آله آورده‏اند.

19) «نسّاک» جمع «ناسک» به معناى عبادت کننده است.

20) «أیقاظ» جمع «یقظان» به معناى بیدار است.

21) «نوّم» جمع «نائم» به معناى شخص خواب است.

22) سوره بقره، آیه 171.

23) سوره نمل، آیه 80.

24) سوره یس، آیات 69- 70.

25) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 147.

26) «تکیل» از مادّه «کیل» (بر وزن ذیل) به معناى پیمانه است و غالبا در مورد موادّ غذایى مانند گندم و جو به کار مى‏رود؛ ولى گاه به صورت مجازى در مورد هر گونه سنجش نیز استعمال مى‏شود.

27) «باع» در اصل به معناى فاصله میان سرانگشتان دو دست است، هنگامى که انسان کاملا دستها را به طرف راست و چپ باز کند؛ ولى در بسیارى از مواقع، در معناى مجازى قدرت کامل یک انسان بکار مى‏رود و «طول باع» اشاره به توانایى زیاد است.

28) «ثفاله» از مادّه «ثفل» (بر وزن هفت) به معناى رسوب کردن تفاله‏هاست و گاه به معناى باقیمانده‏هاى بى‏مصرف هر چیزى بکار مى‏رود.

29) «نفاضه» از مادّه «نفض» (بر وزن نبض) به معناى حرکت دادن چیزى، به منظور اینکه آنچه به آن چسبیده است، بریزد و «نفاضه» به آن اشیایى که ریزش مى‏کند، گفته مى‏شود.

30) «عکم» (بر وزن فکر) به معناى کیسه، یا جوال است که در آن چیزى نگهدارى مى‏کنند.

31) «تعرک» از مادّه «عرک» (بر وزن ارک) به معناى مالش محکم است و میدان جنگ را از این جهت «معرکه» مى‏گویند که طرفین یکدیگر را درهم مى‏کوبند.

32) «ادیم» در اصل به معناى پوسته هر چیزى است؛ ولى بیشتر به چرم و پوست حیوانات اطلاق مى‏شود.

33) «تدوس» از مادّه «دوس» (بر وزن قوس) به معناى پایمال کردن شدید است.

34) «بطینه» از مادّه «بطن» به معناى شکم گرفته شده؛ و به افراد، یا دانه‏هاى چاق و فربه اطلاق مى‏شود و به تعبیر دیگر: «بطینه» به معناى شکم بزرگ است.

35) «هزیل» نقطه مقابل «بطین» به معناى شى‏ء لاغر و کم گوشت و سبک وزن است و به سخنان بى‏محتوا و شوخى، واژه «هزل» اطلاق مى‏شود، که آن هم به معناى سبک وزن بودن است.

36) «تتیه» از مادّه «تیه» (بر وزن پیه) به معناى گمراه و سرگردان شدن است.

37) «غیاهب» جمع «غیهب» (بر وزن حیرت) به معناى شدّت تاریکى شب است.

38) بعضى از شارحان نهج البلاغه چون پیوند روشنى براى این جمله و جمله‏هاى قبل ندیده‏اند، فرض را بر این گرفته‏اند که این جمله در کلام امام علیه السّلام از جمله‏هاى قبل جدا بوده و مرحوم «سیّد رضى» به خاطر روش گزینشى، از نقل قسمت‏هاى وسط صرف نظر کرده است؛ در حالى که معمول «سیّد رضى» این چنین نیست که جمله‏هایى را بیندازد و جمله‏هاى بعد را با ما قبل پیوند دهد، بى‏آنکه اشاره‏اى به آن (مثلا با کلمه «و منها») نداشته باشد و همانگونه که ما در بالا گفتیم: پیوند معنوى این جمله، با جمله‏هاى قبل کاملا قابل درک است.

39) «هتف» از مادّه «هتاف» (بر وزن حباب) به معناى فریاد زدن است.

40) «رائد» از مادّه «رود» (بر وزن قوم) به معناى کسى است که پیشاپیش قافله حرکت مى‏کند و محلّ آب و مرتع را شناسایى مى‏کند، تا قافله در آنجا اطراق کند.

41) «شمل» به معناى جمع کردن و گردآورى نمودن است.

42) «فلق» از مادّه «فلق» (بر وزن خلق) به معناى شکافتن است.

43) «خرزه» به جواهرات و دانه‏هاى زینتى گران قیمت، یا کم قیمت اطلاق مى‏شود.

44) «قرف» از مادّه «قرف» (بر وزن حرف) به معناى تراشیدن، پوست کندن، یا جدا کردن است.

45) «صمغه» شیره‏اى است که از درختان جارى مى‏شود.

46) «صال» از مادّه «صول» (بر وزن قول) به معناى پریدن روى چیزى است.

47) «عقور» از مادّه «عقر» (بر وزن قفل) در اصل به معناى اساس و ریشه چیزى است و به معناى پى کردن شتر و گاز گرفتن و دریدن نیز آمده است.

48) «هدر» از مادّه «هدیر» (بر وزن قدیر) به معناى صدا را در گلو گرداندن و فریاد کشیدن است.

49) «فنیق» به معناى حیوان نر، یا شتر نرى است که مورد احترام است و کمتر بر آن سوار مى‏شوند.

50) «کظوم» و «کظم» (بر وزن هضم) در اصل به معناى بستن سر مشک است و به سکوت کردن و فرو بردن خشم و غضب نیز اطلاق مى‏شود.

51) «غیض» به معناى غضب است و بعضى گفته‏اند: حالتى است شدیدتر از غضب.

52) «قیض» به معناى وسط تابستان و به اصطلاح «قلب الأسد» است و هنگامى که این واژه به معناى مصدرى به کار مى‏رود، به معناى حرارت شدید یافتن است.

53) «فیض» به معناى سیلان آب، یا باران، یا اشک و مانند آن است.

54) «غیض» به معناى نقصان یافتن و در زمین فرو رفتن است.

55) «أکّال» جمع «آکل» (مانند طلّاب جمع طالب) به معناى خورنده است؛ بنابر این، معناى جمله «أوساطه أکّالا» این است که طبقه متوسط در آن زمان دائما مشغول خورد و خوراک و چپاول و غارت اموالند و اگر اسم فاعل را در اینجا به معناى اسم مفعول بدانیم که متناسب با جمله‏هاى قبل است، مفهوم همان مى‏شود که در متن آوردیم.

56) «غار» از مادّه «غور» به معناى داخل شدن در چیزى است و هنگامى که در مورد آب بکار مى‏رود به معناى فرو رفتن در زمین است و به همین جهت به معناى نابود شدن نیز مى‏آید.

57) «فرو» به معناى پوستین است که از پوست حیوانات تهیّه مى‏شود و پشم‏هاى بلندى دارد و در هنگام شدّت سرما از آن استفاده مى‏گردد.

58) سفینة البحار، مادّه «زمن».