جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 105(1)

زمان مطالعه: 19 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

فی بعض صفات الرّسول الکریم و تهدید بنى امیّة وعظة النّاس‏

این خطبه پیرامون بخشى از صفات پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و تهدید بنى امیّه و موعظه مردم، ایراد شده است.

خطبه در یک نگاه‏

همانگونه که از عنوان خطبه روشن مى‏شود این خطبه سه بخش عمده دارد:

در بخش اوّل، به ذکر پاره‏اى از صفات پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى‏پردازد و تصریح مى‏کند آن حضرت، شایسته‏ترین مخلوق الهى از آغاز کودکى تا پایان عمر بود و در واقع هدف امام علیه السّلام این است که مردم را به اهمیّت میراث پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و پاسدارى از قرآن و اسلام دعوت کند.

در بخش دوّم، بنى امیّه را مورد خطاب و سرزنش قرار داده و آنها را به ناپایدار

بودن دنیایى که به آن روى آورده‏اند، توجّه مى‏دهد و از انتقام الهى در برابر خونهاى بسیارى که به ناحق ریخته‏اند، بر حذر مى‏دارد و تأکید مى‏کند که به زودى این خلافت را در دست دشمنان خود خواهید دید.

در بخش سوّم، به عنوان یک نتیجه‏گیرى کلّى- همه مردم را با اندرزهایى بیدارگر موعظه مى‏کند که در برابر هوا و هوس تسلیم نشوند و در فراگرفتن دانش بکوشند و امر به معروف و نهى از منکر را فراموش نکنند.

بخش اوّل‏

حتّى بعث اللّه محمّدا صلّى اللّه علیه و آله، شهیدا و بشیرا، و نذیرا، خیر البریّة طفلا، و انجبها کهلا، و أطهر المطهّرین شیمة، و أجود المستمطرین دیمة.

ترجمه‏

(مردم جهان سخت در گمراهى بودند) تا اینکه خداوند محمّد صلّى اللّه علیه و آله را مبعوث ساخت که گواه بر اعمال آنها و بشارت دهنده (به پاداش‏هاى الهى در برابر نیکى‏ها) و بیم دهنده (از کیفر الهى در برابر زشتى‏ها) بود. در کودکى شایسته‏ترین مخلوق، و در بزرگسالى نجیب‏ترین و شایسته‏ترین آنان بود. اخلاقش از همه پاکان، پاکتر، و باران جود و سخایش، از همه بادوام‏تر بود.

شرح و تفسیر

اوصاف برجسته پیامبر صلّى اللّه علیه و آله‏

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه، اشاره به نعمت پر فیض ظهور پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله کرده و او را به هفت وصف از اوصاف برجسته‏اش مى‏ستاید. مى‏فرماید: «مردم جهان سخت در گمراهى بودند) تا اینکه خداوند محمّد صلّى اللّه علیه و آله را مبعوث ساخت، که گواه بر اعمال آنها و بشارت دهنده (به پاداش‏هاى الهى، در برابر نیکى‏ها) و بیم دهنده (از کیفر الهى، در برابر زشتى‏ها) بود. در کودکى شایسته‏ترین مخلوق و در

بزرگسالى نجیب‏ترین و شایسته‏ترین آنان بود. اخلاقش از همه پاکان، پاکتر و باران جود و سخایش از همه با دوام‏تر بود». (حتّى بعث اللّه محمّدا صلّى اللّه علیه و آله شهیدا، و بشیرا، و نذیرا، خیر البریّة طفلا، أنجبها کهلا،(2) و أطهر المطهّرین شیمة،(3) و أجود المستمطرین دیمة)(4)

توصیف اوّل (شهیدا) اشاره به چیزى است که در قرآن مجید آمده: «وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى‏ هؤُلاءِ»؛ (به یاد آورید!) روزى را که از هر امّتى گواهى از خودشان بر آنان بر مى‏انگیزیم و تو را گواه بر آنان قرار مى‏دهیم».(5)

و توصیف دوّم و سوم اشاره به همان است که در چندین آیه از قرآن مجید به آن اشاره شده است؛ مانند: «إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً»؛ ما تو را به حق فرستادیم در حالى که بشارت دهنده و بیم دهنده‏اى».(6)

در توصیف چهارم سخن از دوران طفولیّت آن بزرگوار است که حتّى در آن زمان از نظر ظاهر و باطن ممتاز بود؛ به گونه‏اى که طبق نقل «مناقب ابن شهر آشوب» «ابن عباس» مى‏گوید: پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در آن زمان با کودکان (هم سنّ و سال خود) دوستى و رفاقت داشت. آنها از روى نادانى گاه آلوده سرقت چیزى مى‏شدند، ولى آن حضرت هرگز دست به سوى اموال مردم دراز نمى‏کرد؛ آنها از نظر ظاهر گاه آلوده بودند، ولى آن حضرت همواره پاک و تمیز بود.

و نیز در همان کتاب از حضرت «ابو طالب» نقل شده است: «من هرگز دروغى از او

نشنیدم و آثار جاهلیّت در او نمایان نبود؛ بى‏جهت نمى‏خندید و همراه کودکان بازى نمى‏کرد».

باز در همان کتاب آمده است که گاهى براى «عبد المطّلب» در سایه کعبه فرشى مى‏گستراندند و هیچکس به احترام او بر آن فرش نمى‏نشست؛ فرزندانش در اطراف فرش مى‏نشستند، تا او خارج شود؛ ولى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در همان زمان مى‏آمد و روى فرش «عبد المطّلب» مى‏نشست! عموهایش مى‏خواستند او را دور کنند؛ «عبد المطلب» مى‏گفت فرزندم را رها کنید! «فو اللّه إنّ له لشأنا عظیما؛ به خدا سوگند! او مقام والایى دارد»(7) و نیز از «ابو طالب» در مورد خلق و خوى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در زمان طفولیّت و نوجوانى این دو بیت نقل شده است. مى‏گوید:

و لقد عهدتک صادقا

فى القول لا تتزیّد

ما زلت تنطق بالصّوا

ب و أنت طفل أمرد

«من همواره تو را راستگو دیدم که سخنى به گزاف نمى‏گویى. تو همواره سخن به صواب مى‏گفتى، در حالى که هنوز در سنّ نوجوانى بودى.»(8)

و از عجایب اینکه در حالات شیر خوارگى پیامبر (ص) نوشته‏اند: هنگامى که او را به دایه‏اش «حلیمه» سپردند، او تنها از پستان راست وى شیر مى‏نوشید و اصلا تمایلى به پستان چپ نشان نمى‏داد! گویى مى‏خواست عدالت را رعایت کند و سهم فرزند «حلیمه» را نیز در نظر بگیرد.(9)

و در پنجمین و ششمین و هفتمین توصیف اشاره به نجابت و کرامت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در بزرگسالى مى‏کند چیزى که بر کسى پوشیده نیست و تاریخ شاهد صدق آن است.

تواضع، محبّت، هوش و درایت آن حضرت، عفو و گذشت او زبانزد خاصّ و عام بود؛ هر چه داشت بى‏دریغ در اختیار نیازمندان قرار مى‏داد و باران جود و بخشش او، پر دوام بود.

او از همه سخاوتمندتر بود، به گونه‏اى که هرگز درهم و دینارى نزد او باقى نمى‏ماند و اگر چیزى اضافه مى‏آورد و به نیازمندى برخورد نمى‏کرد که به او ببخشد، آرام نمى‏گرفت و در منزل نمى‏آسود، تا آن را به نیازمندى برساند.

او افراد با فضیلت را گرامى مى‏داشت و در صله رحم کوشا بود. عذر خطاکاران را مى‏پذیرفت و در لباس و غذا بر غلامان پیشى نمى‏گرفت.

بخش دوم‏

فما احلولت لکم الدّنیا فی لذّتها، و لا تمکّنتم من رضاع أخلافها إلّا من بعد ما صادفتموها جائلا خطامها، قلقا و ضینها، قد صار حرامها عند أقوام بمنزلة السّدر المخضود، و حلالها بعیدا غیر موجود، و صادفتموها، و اللّه، ظلّا ممدودا إلى أجل معدود. فالأرض لکم شاغرة، و أیدیکم فیها مبسوطة؛ و أیدی القادة عنکم مکفوفة، و سیوفکم علیهم مسلّطة، و سیوفهم عنکم مقبوضة. ألا و إنّ لکلّ دم ثائرا، و لکلّ حقّ طالبا و إنّ الثّائر فی دمائنا کالحاکم فی حقّ نفسه، و هو اللّه الّذی لا یعجزه من طلب، و لا یفوته من هرب. فأقسم باللّه، یا بنی أمیّة، عمّا قلیل لتعرفنّها فی أیدی غیرکم و فی دار عدوّکم! ألا إنّ أبصر الأبصار ما نفذ فی الخیر طرفه! ألا إنّ أسمع الأسماع ما وعى التّذکیر و قبله!

ترجمه‏

شما (اى افراد ضعیف الایمان) زمانى از لذّت و زرق و برق دنیا بهره بردید و از پستان آن شیر نوشیدید، که افسارش رها، و تنگ جهازش گشوده بود. (و کار شما به جایى رسید که) حرام دنیا در نظر گروهى، همچون درخت سدر بى‏خار بود و حلالش دور دست بلکه غیر موجود! به خدا سوگند! دنیایى که شما با آن رو به رو هستید، همچون سایه‏اى است گسترده، تا سر آمدى معیّن. امروز زمین براى شما آزاد و بى‏مانع و دست‏هایتان باز است، در حالى که دست رهبران (الهى شما) نسبت به شما

بسته است؛ شمشیرهاى شما بر آنان مسلّط، و شمشیرهاى آنان از شما باز گرفته شده است؛ ولى آگاه باشید! هر خونى خونخواهى دارد. و هر حقّى صاحب و طالبى. و انتقام گیرنده خون‏هاى ما، مانند کسى است که داور خویش است (که چیزى را فرو گذار نخواهد کرد،) و او خداوندى است که از گرفتن و مجازات کسى ناتوان نگردد و هیچ کس از پنجه عدالتش نگریزد. اى بنى امیّه! به خدا سوگند! به زودى این خلافت را در دست دیگران و در خانه دشمنان خود خواهید دید. آگاه باشید! بیناترین چشم‏ها آن است که شعاعش در دل نیکى‏ها نفوذ کند، و شنواترین گوش‏ها آن است که اندرزها را در خود جاى دهد و پذیرا گردد!.

شرح و تفسیر

از شما انتظار نداشتم!

این بخش از خطبه- که به نظر مى‏رسد با بخش اوّل فاصله‏اى داشته که مرحوم «سیّد رضى» آن قسمت را نقل نکرده؛ چون بناى آن بزرگوار، بر گزینش بخش‏هاى خاصّى از خطبه‏ها و گلچینى از عبارات مولا علیه السّلام بوده است- به گفته بسیارى از شارحان نهج البلاغه، خطاب به بنى امیّه است و شاهد آن اینکه در اواخر این بخش، نام بنى امیّه به صراحت آمده است؛ در حالى که جمعى دیگر از شارحان نهج البلاغه معتقدند مخاطب در قسمت اوّل این بخش، باقى مانده صحابه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و تابعین هستند و ذیل آن خطاب به بنى امیّه است و تعبیراتى که در آغاز این بخش است، معناى دوّم را تأیید مى‏کند؛ زیرا تعبیرات نشان مى‏دهد که امام علیه السّلام کسانى را مورد سرزنش قرار داده که انحراف از جادّه حقّ درباره آنها غیر منتظره بوده است و مى‏دانیم بنى امیّه در طول تاریخ گروهى ستم پیشه، مخالف اسلام و منحرف بودند.

به هر حال، امام علیه السّلام در این بخش مى‏فرماید: «شما (اى مسلمانان ضعیف‏

الایمان) زمانى از لذّت و زرق و برق دنیا بهره بردید، و از پستان آن شیر نوشیدید، که افسارش رها، و تنگ جهازش گشوده بود!». (فما احلولت(10) لکم الدّنیا فی لذّتها، و لا تمکّنتم من رضاع أخلافها(11) إلّا من بعد ما صادفتموها جائلا(12) خطامها(13)، قلقا(14) و ضینها)(15)

اشاره به اینکه در زمان حکومت عثمان و بعد از فتوحات اسلامى و ریخت و پاش در بیت المال، شما به لذّات دنیا و زرق و برق آن دست یافتید و همین امر، شما را از خدا دور ساخت؛ حاکمان مشغول ثروت اندوزى بودند و توده‏هاى مردم مشغول عیش و نوش.

لذا در ادامه سخن مى‏افزاید: «(کار به جایى رسید که) حرام دنیا در نظر گروهى همچون درخت سدر بى‏خار بود و حلالش دور دست و غیر موجود!». (قد صار حرامها عند أقوام بمنزلة السّدر المخضود، و حلالها بعیدا غیر موجود).

گروهى بر بیت المال افتاده بودند و با کمک دستیاران خود آن را غارت مى‏کردند و این اموال حرام در میان مردم گسترده مى‏شد.

تعبیر به «ألسّدر المخضود» (درخت سدر بى‏خار) اشاره به این است که نهى پروردگار و تحریم او همچون خارهایى است، در برابر لذّات نامشروع دنیا؛ ولى افراد بى‏تقوا و لا ابالى نواهى الهى را نادیده مى‏گیرند و حرام نزد آنها همچون سدر بى‏خار است. ارباب لغت مى‏گویند: درخت سدر انواعى دارد بعضى از آنها میوه بسیار شیرین‏

و معطّرى دارد که دست و لباس کسى که آن را مى‏خورد، آغشته به عطر آن مى‏شود.(16)

آرى، دنیا پرستان اموال حرام را همچون میوه شیرین سدر بى‏خار مى‏بلعند و اعتنا به اوامر و نواهى پروردگار ندارند و در چنین فضایى حرام همه جا را پر مى‏کند و حلال از دسترس مردم بیرون مى‏رود.

سپس مى‏افزاید: «به خدا سوگند! دنیایى که شما با آن رو به رو هستید، همچون سایه‏اى است گسترده تا سرآمدى معیّن؛ امروز زمین براى شما آزاد و بى‏مانع و دست‏هایتان باز است، در حالى که دست رهبران (واقعى و الهى) نسبت به شما بسته است! شمشیرهاى شما بر آنان مسلّط، و شمشیرهاى آنان از شما باز گرفته شده است!». (و صادفتموها، و اللّه، ظلّا ممدودا إلى أجل معدود، فالأرض لکم شاغرة(17)، و أیدیکم فیها مبسوطة؛ و أیدی القادة عنکم مکفوفة، و سیوفکم علیهم مسلّطة، و سیوفهم عنکم مقبوضة).

این تعبیرات به خوبى نشان مى‏دهد که در این بخش از خطبه، روى سخن به گروهى از مؤمنان، از بازماندگان صحابه و تابعین است؛ که آنها به هنگام وزش تندبادهاى آزمایش الهى، نتوانستند خود را حفظ کنند و همراه تندباد به هر سو حرکت کردند.

دنیا آنها را به خود مشغول داشت و فریفته زرق و برق خود نمود. این در حالى بود که حتّى براى امام علیه السّلام در دوران حکومتش امکان باز داشتن آنها نبود؛ چرا که در عصر عثمان چنان غرق در زخارف دنیا شدند، که نجات آنها به آسانى ممکن نبود.

سپس آنها را به شدّت تهدید مى‏کند که بدانند اوضاع چنین نمى‏ماند و حساب و کتابى در کار است. مى‏فرماید: «آگاه باشید! هر خونى خونخواهى دارد و هر حقّى‏

صاحب و طالبى، و انتقام گیرنده خون‏هاى ما مانند کسى است که داور خویش است (که چیزى را فروگذار نخواهد کرد،) و او خداوندى است که از گرفتن کسى ناتوان نگردد و هیچ کس از پنجه عدالتش نگریزد!». (ألا و إنّ لکلّ دم ثائرا(18)، و لکلّ حقّ طالبا، و إنّ الثّائر فی دمائنا کالحاکم فی حقّ نفسه، و هو اللّه الّذی لا یعجزه من طلب، و لا یفوته من هرب).

اشاره به اینکه، اگر عذاب و انتقام الهى در برابر این خلاف کارى‏هاى ظاهر و آشکار، به تأخیر افتد، بدین معنا نیست که این اعمال به فراموشى سپرده شده است و یا کسى را توان و یاراى فرار از چنگال عدل الهى است.

جمله «إنّ الثّائر فی دمائنا …» (با توجه به اینکه «ثائر» از مادّه «ثار» که به معناى خونبها، یا خونخواهى است، گرفته شده) اشاره به این است که خون‏هایى که به ناحق از ما خاندان پیامبر ریخته مى‏شود، خون خواهش خداست؛ چرا که در راه او و براى او ریخته شده و جنبه شخصى و قبیله‏اى ندارد و به یقین چنین خونخواهى، در کار خود عاجز نمى‏ماند.

در پایان این بخش روى سخن را به بنى امیّه کرده و با تعبیرات پر معنایى به آنها هشدار مى‏دهد. مى‏فرماید:

«اى بنى امیّه! به خدا سوگند! به زودى این خلافت را در دست دیگران و در خانه دشمنان خود خواهید دید». (فأقسم باللّه، یا بنی أمیّة، عمّا قلیل لتعرفنّها فی أیدی غیرکم و فی دار عدوّکم!).

مبادا گمان کنید اگر خون‏هاى بى‏گناهان را ریختید و بر صغیر و کبیر رحم‏

نکردید و پایه‏هاى حکومت خود را با ظلم و ستم و نهب اموال و سفک دما، محکم کردید، این قدرت و حکومت، مدّت زیادى براى شما باقى مى‏ماند! تصوّر نکنید اگر خون من و فرزندانم در این راه ریخته شود، دنیا به کام شما خواهد بود! به زودى دشمنان شما از هر سو بر مى‏خیزند و ضربات خود را با قیام‏هاى پى در پى، بر سر شما وارد مى‏کنند و سرانجام کاخ حکومت شما فرو مى‏ریزد و دودمان شما بر باد مى‏رود و دشمنانتان همه شما را از دم شمشیر مى‏گذرانند و حتّى بر مردگان شما نیز رحم نمى‏کنند؛ استخوان‏هاى مردگان را از قبر در آورده، آتش مى‏زنند.

تاریخ مى‏گوید: آنچه را امام علیه السّلام درباره آنها پیش بینى کرده بود، دقیقا واقع شد که بخشى از آن در شرح خطبه 87 گذشت.(19)

در پایان این سخن مى‏فرماید: «آگاه باشید! بیناترین چشم‏ها آن است که شعایش در دل نیکى‏ها نفوذ کند و شنواترین گوش‏ها آن است که یادآورى‏ها را در خود جاى دهد و پذیرا گردد!». (ألا إنّ أبصر الأبصار ما نفذ فی الخیر طرفه! ألا إنّ أسمع الأسماع ما وعى التّذکیر و قبله).

اشاره به اینکه اگر شما و سایر مردم، چشم و گوش باز داشته باشید؛ پیدا کردن راه خیر و سعادت، مخفى و پیچیده نیست؛ ولى افسوس! که هواى نفس و هوس‏هاى سرکش، چنان پرده ظلمانى بر چشم و گوش انسان مى‏اندازد، که حقایق واضح را نمى‏بیند و دوستانه‏ترین اندرز را نمى‏شنوند.

جالب اینکه از یکى از سران بنى امیّه بعد از زوال حکومت آنها پرسیدند سبب زوال ملک شما چه بود؟ او در پاسخ گفت: «عمّال ما بر رعایا ظلم کردند و انتظار داشتند ما عکس العملى نشان ندهیم. مالیات‏هاى سنگین بر مردم تحمیل کردیم و آنها از اطراف ما پراکنده شدند. باغ‏ها و زراعت‏هاى ما ویران شد و خانه‏هاى ما خالى‏

گشت. ما به وزراى خود اعتماد کردیم، ولى آنها منافع خویش را بر منافع ما مقدّم داشتند و کارها را بدون اطّلاع ما انجام دادند و نتیجه را از ما پنهان داشتند. حقوق لشکریان را به موقع به آنها ندادیم و آنها از اطاعت ما سر پیچیدند و دست در دست دشمنان ما گذاشتند. ما از مقابله دشمنان ناتوان شدیم، چون یار و یاورى نداشتیم و پنهان ماندن اخبار و حقایق از ما، از مهمترین اسباب زوال حکومت ما بود».(20) (دقت کنید، این درست همان چیزى است که امام علیه السّلام در خطبه بالا پیش بینى فرمود!).

بخش سوم‏

أیّها النّاس، استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ، و امتاحوا من صفو عین قد روّقت من الکدر.

عباد اللّه، لا ترکنوا إلى جهالتکم، و لا تنقادوا لأهوائکم، فإنّ النّازل بهذا المنزل نازل بشفا جرف هار، ینقل الرّدى على ظهره من موضع إلى موضع، لرأی یحدثه بعد رأى؛ یرید أن یلصق ما لا یلتصق، و یقرّب ما لا یتقارب! فاللّه اللّه أن تشکوا إلى من لا یشکی شجوکم، و لا ینقض برأیه ما قد أبرم لکم.

ترجمه‏

اى مردم! چراغ قلب خود را، از شعله (پر فروغ) واعظ با عمل، روشن سازید، و ظرف وجود خویش را، از آب زلال چشمه‏اى که از آلودگى‏ها پاک است، پر کنید. اى بندگان خدا! بر نادانى‏هاى خود تکیه نکنید و تسلیم هوس‏هاى خویش نشوید! زیرا آن کس که در این مقام بر آید (و تکیه بر جهالت و هوا و هوس‏ها کند) همچون کسى است که بر لب پرتگاهى که در شرف فرو ریختن است قرار گرفته. او بار هلاکت را بر دوش مى‏کشد و از جایى به جاى دیگر مى‏برد و براى توجیه آراى ناپخته و ضدّ و نقیض خویش، مطالب نامتناسب را به هم پیوند مى‏دهد. از (نافرمانى) خدا بپرهیزید! و شکایت خویش را نزد کسى که نمى‏تواند مشکل شما را حل کند و توان ندارد که با فکر خود گره از کار شما بگشاید، مبرید.

شرح و تفسیر

دست از دامن رهبر الهى خود بر ندارید

در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به پند و اندرز مردم پرداخته و با مواعظ شایسته و نکات پر معنا، آنها را اندرز مى‏دهد و در آغاز براى آماده ساختن روح و جان آنها مى‏فرماید: «اى مردم! چراغ دل خود را از شعله (پر فروغ فکر) واعظ با عمل، روشن سازید و ظرف وجود خویش را از آب زلال چشمه‏اى که از آلودگى‏ها پاک است پر کنید!» (أیّها النّاس، استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ، و امتاحوا(21) من صفو عین قد روّقت(22) من الکدر).

همانگونه که چراغ‏هاى پر نور، مسیر انسان را در تاریکى‏ها روشن مى‏سازد و از سقوط در پرتگاه، یا رفتن به بى‏راهه حفظ مى‏کند؛ بهره‏گیرى از اندرزهاى «واعظ متّعظ» نیز، در سیر و سلوک معنوى و فکرى و اخلاقى، انسان را از انحرافات عقیدتى و اخلاقى نگاه مى‏دارد و همانگونه که آب صاف و خالى از هر گونه کدورت و آلودگى، مایه حیات جسم انسان و همه موجودات زنده است؛ اندرزهاى شایسته رهروان راه حق، مایه حیات جان و روح آدمى است.

روشن است که منظور از این چراغ هدایت و چشمه آب حیات، وجود خود امام علیه السّلام است که مردم حق شناس مى‏بایست تا زمانى که دست رسى دارند نهایت استفاده را از آن حضرت بکنند: افسوس و صد افسوس! که نکردند و ما امروز بر سر سفره هدایت او نشسته‏ایم و از گوشه‏اى از کلمات آن حضرت که به ما رسیده است، چراغ دل را روشن مى‏سازیم و از چشمه زلالش سیراب مى‏شویم.

در ادامه این سخن، بندگان خدا را به طور عام مخاطب قرار داده و از تکیه بر

جهل و نادانى و هوا و هوس و افکار باطل بر حذر مى‏دارد.

مى‏فرماید: «اى بندگان خدا! بر نادانى‏هاى خود تکیه نکنید و تسلیم هوس‏هاى خویش نشوید!» (عباد اللّه، لا ترکنوا إلى جهالتکم، و لا تنقادوا لأهوائکم).

سپس دلیل روشنى براى این دستور بیان مى‏کند و مى‏فرماید: «زیرا آن کس که در این مقام بر آید (و تکیه بر جهالت و هوا و هوسها کند) همچون کسى است که بر لب پرتگاهى که در شرف فرو ریختن است، قرار گرفته». (فإنّ النّازل بهذا المنزل نازل بشفا جرف هار).(23)

«آرى او بار هلاکت و فساد را بر دوش مى‏کشد و از جایى به جاى دیگر مى‏برد!» (ینقل الرّدى على ظهره من موضع إلى موضع).

«و براى توجیه آراى ناپخته و ضدّ و نقیض خویش، مطالب نامتناسب را به هم پیوند مى‏دهد!» (لرأی یحدثه بعد رأی؛ یرید أن یلصق ما لا یلتصق، و یقرّب ما لا یتقارب!).

امام علیه السّلام در این عبارات، با تشبیهات زیبا و رسایى که فرموده، یک حقیقت مهم را بیان مى‏کند که یکى از سرچشمه‏هاى گمراهى، تکیه کردن بر پندارهاى بى‏اساس و گمان‏هاى باطل و آراى فاسد و غیر مستدل است. اینها گاه ظاهر فریبنده‏اى دارد! همچون لب رودخانه‏ها، یا پرتگاه‏هایى که ظاهرش محکم، امّا زیر آن خالى شده است! افراد بى‏خبر، پاى بر آن مى‏نهند و ناگهان در درون رودخانه، یا قعر درّه سقوط مى‏کنند.

اینها با اصرار بر پندارهاى جاهلانه خود، همانند کسانى هستند که اسباب مرگ و

سقوط خویش را بر دوش گرفته، به هر سو مى‏برند. و یکى از ناهنجارى‏ها و بدبختى‏هاى آنان این است که براى توجیه افکار باطل خود به امور باطل دیگرى استناد مى‏کنند و به این ترتیب، روز به روز و لحظه به لحظه، در گمراهى عمیق‏ترى فرو مى‏روند.

اینها نقطه مقابل کسانى هستند که در آغاز این بخش، به آنان اشاره شد: کسانى که از چراغ هدایت رهروان راستین، نور مى‏گیرند و از چشمه‏هاى زلال علم آنها سیراب مى‏شوند.

سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه‏گیرى مى‏فرماید: «از (نافرمانى) خدا بپرهیزید و شکایت خویش را نزد کسى که نمى‏تواند مشکل شما را حل کند توان ندارد که با فکر خود گره از کار شما بگشاید، مبرید!» (فاللّه اللّه أن تشکوا إلى من لا یشکی شجوکم(24)، و لا ینقض برأیه ما قد أبرم لکم).

این جمله ممکن است اشاره به یکى از سرچشمه‏هاى جهالت و گرفتارى در چنگال پندارهاى باطل باشد و آن، مشورت نزد نااهلان بردن است! کسانى که از فکر سلیم و رأى قاطع و آگاهى کافى براى حل مشکلات بى‏بهره‏اند و مشورت کنندگان را همراه خود به وادى ضلالت مى‏کشانند.

این احتمال نیز وجود دارد که اشاره به مطلب تازه‏اى باشد و آن اینکه مردم فریب قدرت‏هاى کاذب و جبّار را که جز به منافع خویش نمى‏اندیشند (همچون بنى امیّه) نخورند و حلّ مشکلات خویش را از آنها نخواهند، که نه تنها مشکلى را حل نمى‏کنند، بلکه در بسیارى از اوقات بر مشکلات نیز مى‏افزایند.

بخش چهارم‏

إنّه لیس على الإمام إلّا ما حمّل من أمر ربّه: الإبلاغ فی الموعظة، و الاجتهاد فی النّصیحة، و الإحیاء للسّنّة، و إقامة الحدود على مستحقّیها، و إصدار السّهمان على أهلها. فبادروا العلم من قبل تصویح نبته، و من قبل أن تشغلوا بأنفسکم عن مستثار العلم من عند أهله، و انهوا عن المنکر و تناهوا عنه، فإنّما أمرتم بالنّهی بعد التّناهی!

ترجمه‏

به یقین امام و پیشوا جز وظایفى که به امر خداوند بر عهده او نهاده شده، وظیفه‏اى ندارد؛ یعنى ابلاغ مواعظ به همه مردم و تلاش و کوشش در خیرخواهى در تمام زمینه‏ها، احیاى سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله (و اجراى تمام قوانین الهى) و اجراى حدود الهى نسبت به تمام مستحقّین، بدون تبعیض و بى‏کم و کاست، و احقاق حقوق و پرداختن سهم همگان (از بیت المال). (امّا وظیفه شما این است که:) در فرا گرفتن علم بکوشید، پیش از آن که درخت آن بخشکد و قبل از آن که به خود مشغول گردید علم و دانش را از معدن آن که نزد اهلش مى‏باشد استخراج کنید.

مردم را از منکرات باز دارید، و خودتان نیز مرتکب نشوید! چرا که شما موظّف هستید خود، ترک گناه کنید؛ آنگاه مردم را از آن نهى نمایید!.

شرح و تفسیر

وظایف امام و مردم‏

در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به وظایف پنج‏گانه پیشواى مسلمین و وظایف مسلمانان در میان خود پرداخته و نکات مهمّى را در این زمینه یادآور مى‏شود؛ گویى بحث‏هاى پیشین امام علیه السّلام که در بخش قبل آمده، این سؤال و ایراد را در اذهان بعضى برانگیخته که اگر ما در وادى جهالت افتادیم و یا شکایت مشکلات خویش به نااهل برده‏ایم، به خاطر آن است که امام دست ما را نگرفته و پا به پا نبرده و شیوه راه رفتن را به ما نیاموخته است.

در پاسخ این سؤال مقدّر، امام علیه السّلام مى‏فرماید: من تمام وظایف خویش را که در پنج امر خلاصه مى‏شود، در برابر شما انجام داده‏ام. این شما هستید که در انجام وظیفه کوتاهى کرده‏اید. مى‏فرماید:

«امام و پیشوا غیر از آنچه به فرمان خدا بر عهده او نهاده شده است وظیفه‏اى ندارد». (إنّه لیس على الإمام إلّا ما حمّل من أمر ربّه).

وظایف او از این قرار است:

1- مواعظ الهى را به همه ابلاغ کند (و آموزش‏هاى لازم را در تمام زمینه‏ها به مردم بدهد)». (الإبلاغ فی الموعظة).

2- «تلاش و کوشش در خیرخواهى (در تمام زمینه‏ها)». (و الاجتهاد فی النّصیحة).

3- «احیاى سنّت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله (و اجراى تمام قوانین الهى)». (و الإحیاء للسّنّة).

4- «اجراى حدود الهى نسبت به تمام مستحقّین (بدون تبعیض و بى‏کم و کاست)». (و إقامة الحدود على مستحقّیها).

5- «پرداختن حقوق و سهم همگان (از بیت المال)» (و إصدار السّهمان(25) على أهلها).

و به این ترتیب، وظایف اصلى پیشواى مسلمین مشخّص شده است. از یکسو: باید نسبت به احکام اسلام اطّلاع رسانى کامل کند، به گونه‏اى که طالبان حقّ، از جهل و نادانى بدر آیند و بى‏اطّلاعى از احکام بدون دلیل، عذر شناخته نشود.

از سوى دیگر: در خیرخواهى مسلمین و اصلاح وضع دینى و دنیوى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى مردم نهایت تلاش و کوشش را به کار بندد.

و از سوى سوم: براى احیاى احکام الهى و سنّت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله از طریق امر به معروف و نهى از منکر، یا هر وسیله دیگرى کوشش کند.

و از سوى چهارم: براى پیش‏گیرى از جرایم، حدود الهى را در مورد مستحقّین، بدون هیچ گونه تبعیض و تسامح اجرا کند.

و از سوى پنجم: حقوق مستحقّین و نیازمندان را از بیت المال، بى کم و کاست بپردازد.

هنگامى که پیشواى مسلمین این امور را انجام دهد، دین خود را به بندگان خدا ادا کرده است و اگر نابسامانى پیش آید، در اثر کوتاهى مردم است.

سپس امام علیه السّلام به وظایف مردم پرداخته و سه وظیفه عمده براى آنها بیان مى‏کند.

نخست مى‏فرماید: «در فراگرفتن علم بکوشید پیش از آن که درخت آن بخشکد!

و قبل از آن که به خود مشغول گردید (و به دنیا آلوده شوید). علم و دانش را از نزد اهلش استخراج کنید!». (فبادروا العلم من قبل تصویح(26) نبته، و من قبل أن‏

تشغلوا بأنفسکم عن مستثار(27) العلم من عند أهله).

منظور از خشکیدن درخت علم، ممکن است شهادت آن حضرت باشد و منظور از مرکز جوشش علم نیز وجود مبارک خود او باشد. به این ترتیب، به آنها هشدار مى‏دهد پیش از آنکه از میان شما بروم آنچه مى‏خواهید بپرسید و فراگیرید.

این سخن همانند چیزى است که در اواخر عمر مبارکش مى‏فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی، از من به پرسید پیش از اینکه مرا نیابید».(28)

این احتمال نیز وجود دارد که مراد حضرت از این جمله، خشکیدن درخت وجود انسان باشد؛ چون انسان در هر سنّ و سالى آماده فراگیرى علوم نیست. و این تفسیر با جمله بعدى هماهنگ است؛ زیرا هر چه عمر انسان بالاتر رود، هم گرفتارى او بیشتر مى‏شود و هم استعداد فراگیرى او کمتر مى‏شود. جمع بین این دو تفسیر نیز کاملا ممکن است.

در بیان دومین و سومین وظیفه مردم چنین مى‏گوید: «مردم را از منکرات باز دارید، و خودتان نیز مرتکب نشوید، چرا که شما موظّف هستید اوّل خودتان ترک گناه کنید، و آنگاه مردم را از آن نهى نمایید!». (و انهوا عن المنکر و تناهوا عنه، فإنّما أمرتم بالنّهی بعد التّناهی!).

به این ترتیب، وظیفه مردم این است که اوّلا: سطح معرفت و علم و آگاهى خود را بالا ببرند؛ چرا که جهل یکى از عوامل ناهنجارى‏هاست و ثانیا: در عمل به دستورات خداوند بکوشند و وظیفه امر به معروف و نهى از منکر را که یک وظیفه عمومى است، فراموش نکنند و به یقین اگر حکومت وظایف پنجگانه خود را انجام دهد، و مردم به این وظایف سه‏گانه عمل کنند، صلاح و سعادت جامعه را فرا خواهد گرفت.

در اینجا میان «شارحان نهج البلاغه» سؤالى مطرح شده، سؤالى که به ذهن هر خواننده دقیقى مى‏آید و آن این که: چگونه امام علیه السّلام نهى از منکر را مشروط به خوددارى شخص خود نهى کننده از منکرات شمرده و فرموده: «فإنّما أمرتم بالنّهى بعد التّناهی!».

«ابن ابى الحدید» در پاسخ این اشکال مى‏گوید: «منظور این نیست که نهى از منکر مشروط به خوددارى شخص نهى کننده باشد؛ بلکه منظور این است که من نخست شما را به خوددارى از منکرات امر کردم و سپس نهى کردن دیگران».(29)

مرحوم «شارح خویى» این پاسخ را نوعى تکلّف شمرده، سپس افزوده: «بهتر این است که در پاسخ این سؤال گفته شود، امام علیه السّلام در ابتدا هر دو را واجب شمرده (بى‏آنکه هیچ کدام مشروط به دیگرى باشد) و جمله اخیر اشاره به این است که وجوب خویشتن دارى از منکرات و موکّدتر از وجوب نهى از منکر است! چرا که اصلاح خویشتن، مقدّم بر اصلاح دیگران است».(30)

ولى بهتر این است که گفته شود: خویشتن دارى از گناه، شرط کمال نهى از منکر است، نه شرط وجوب. زیرا، به یقین انسان وقتى خود مرتکب گناهى شود و بخواهد دیگران را از آن نهى کند، سخن او تأثیر چندانى نخواهد داشت و اگر مردم جریان را بدانند او را مورد تمسخر قرار مى‏دهند و مى‏گویند:

ببرى مال مسلمان و چو مالت ببرند

بانک و فریاد بر آرى که مسلمانى نیست!

لذا پیشوایان اسلام بر این معنا تأکید داشتند که: ما شما را از هر کارى نهى مى‏کنیم، نخست خودمان از آن پرهیز داریم.

داستان نهى کردن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کودکى را از خرما معروف است، که در آن روز که‏

حضرت خرما خورده بود او را نهى نکرد و در ادبیّات فارسى نیز آمده است: رطب خورده منع رطب چون کند!

امیر مؤمنان على علیه السّلام نیز سوگند یاد مى‏کند که: «و اللّه! شما را از هر چیز نهى کردم، قبلا خودم آن را ترک گفتم».(31)


1) سند خطبه: بخشى از این خطبه را مفسّر معروف «علىّ بن ابراهیم» (متوفّاى 307) در تفسیر خود (جلد 1، صفحه 384) ذیل آیه «لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ» (نحل- آیه 25) از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است همانگونه که «شیخ مفید» نیز بخشى از آن را در کتاب ارشاد (صفحه 1600) آورده است و هر دو بزرگوار قبل از «سیّد رضى» مى‏زیسته‏اند.

2) «کهل» به معناى فرد میانسال است و بعضى گفته‏اند این واژه به کسى که سى سال به بالا داشته باشد، اطلاق مى‏شود و به معناى پیر نیست.

3) «شیمه» به معناى اخلاق است و جمع آن «شیم» (بر وزن ستم) است.

4) «دیمه» به معناى بارانى است که به صورت طولانى و نرم نرم و بدون رعد و برق مى‏بارد.

5) سوره نحل، آیه 89.

6) سوره بقره، آیه 119.

7) مناقب ابن شهرآشوب، جلد 1، صفحه 34 تا 37. (مطابق نقل شرح نهج البلاغه شوشترى، جلد 2، صفحه 204) و سیره ابن هشام، جلد 1، صفحه 178.

8) همان مدرک.

9) این حدیث را ابن شهرآشوب، طبق نقل بحار الانوار، جلد 15، صفحه 332 آورده است.

10) «احلولت» یعنى شیرین شد؛ از مادّه «حلو» به معناى شیرینى گرفته شده است.

11) «اخلاف» جمع «خلف» (بر وزن جلف) به معناى نوک پستان شتر است.

12) «جائل» از مادّه «جولان» در اصل به معناى زائل شدن چیزى از مکانش مى‏باشد. این تعبیر در مورد حیوانى که مهارش را رها مى‏کنند و به هر سو مى‏رود، اطلاق مى‏شود.

13) «خطام» به معناى مهار و افسار است.

14) «قلق» از مادّه «قلق» (بر وزن ضرب) به معناى اضطراب و حرکت دادن چیزى است.

15) «وضین» نوار پهنى است که دو طرف آن را از زیر شکم حیوان به جهاز شتر مى‏بندند، تا سقوط نکند و در فارسى به آن تنگ (بر وزن سنگ) مى‏گویند.

16) لسان العرب، مادّه «سدر».

17) «شاغره» از مادّه «شغور» به معناى خالى شدن و آزاد و بى‏مانع گشتن است.

18) «ثائر» از مادّه «ثأر» (بر وزن قعر) (که همزه آن تبدیل به الف شده و «ثار» (بر وزن غار) خوانده مى‏شود.) در اصل به معناى خوانخواهى و خونبهاست و گاهى به معناى خون گفته شده که آن هم کنایه از همین است و تعبیر به «ثار اللّه» که درباره امام حسین و امیر مؤمنان آمده است: (یا ثار اللّه و ابن ثاره.) اشاره به این است که خونبها و خونخواهى آن دو بزرگوار، تعلّق به خانواده، یا قبیله‏اى ندارد؛ بلکه تعلّق به خدا دارد و مربوط به تمام جهان انسانیّت است.

19) پیام امام، جلد 3، صفحه 591 تا 600 و جلد 4، بخش پایانى خطبه 93.

20) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 136، ذیل خطبه مورد بحث.

21) «امتاحوا» از مادّه «متح» به معناى بالا کشیدن دلو، از چاه آب است.

22) «روّقت» از مادّه «روق» (بر وزن فوق) به معناى صاف بودن است و هنگامى که به باب تفعیل برده مى‏شود، به معناى تصفیه کردن مى‏آید و «روّقت» به صورت فعل مجهول به معناى تصفیه شده است.

23) «شفا» به معناى لبه چیزى است و در اصل به معناى لبه چاه و رودخانه مى‏باشد. و واژه «شفه» به معناى لب نیز از همین ریشه است. «جرف» به معناى حاشیه رودخانه و یا چاه است. (ولى «شفا» لبه آن چیز مى‏باشد). «هار» از مادّه «هور» (بر وزن غور) به معناى فرو ریختن و ویران شدن و شکست برداشتن است. بنابر این، مجموع سه کلمه چنین معنا مى‏دهد: لبه حاشیه پرتگاهى که در حال فرو ریختن است.

24) «شجو» به معناى غم و اندوه است. (این واژه، هم معناى مصدرى دارد، هم اسم مصدرى).

25) «سهمان» (بر وزن لقمان) جمع «سهم» به معناى بهره و نصیب است.

26) «تصویح» به معناى خشک شدن گیاه و چوب و مانند آن است، به حدّى که شکاف بردارد.

27) «استثار» از مادّه «استیثار» گرفته شده، و در اینجا به معناى به هیجان در آوردن و منتشر ساختن است.

28) نهج البلاغه، خطبه 93.

29) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 170.

30) شرح نهج البلاغه مرحوم خویى، جلد 7، صفحه 251.

31) نهج البلاغه، خطبه 175.