و من خطبة له علیه السّلام
فى التزهید فى الدنیا
امام علیه السّلام این خطبه را درباره زهد در دنیا ایراد فرموده است.
خطبه در یک نگاه
همان گونه که از تعبیرات مرحوم «سیّد رضى» (منها و منها) استفاده مىشود؛ آن بزرگوار تمام این خطبه را در اینجا نیاورده؛ بلکه گزیدههایى از آن را که درخشش بیشترى داشته، در اینجا آورده است، و در مجموع چنین به نظر مىرسد که این خطبه اهداف متعدّدى را دنبال مىکند: نخست، تشویق به زهد و پارسایى و ترک دنیا پرستى، و سپس، مسأله تفکّر و عبرت گرفتن و بینایى در امور؛ و بعد از آن، عالم واقعى را معرّفى مىکند و رهروان راه حقّ را از منحرفان- از طریق بیان اوصاف- جدا مىسازد؛ و در بخش آخر این خطبه، مشکلات عظیم مؤمنان را در آخر الزّمان و
سرنوشت اسلام را در آن شرایط، بیان مىفرماید؛ تا افراد با ایمان، با کم کردن ضایعات از نظر ایمانى و اخلاقى، آمادگى پیدا کنند.
از مجموع این خطبه، معجونى به دست مىآید که مىتواند انسان را در جهات مختلف زندگى معنوى و مادّى کمک کند، تا بر مشکلات چیره شود.
بخش اوّل
أیّها النّاس! انظروا إلى الدّنیا نظر الزّاهدین فیها، الصّادفین عنها؛ فإنّها و اللّه عمّا قلیل تزیل الثّاوی السّاکن، و تفجع المترف الآمن؛ لا یرجع ما تولّى منها فأدبر، و لا یدرى ما هو آت منها فینتظر. سرورها مشوب بالحزن، و جلد الرّجال فیها إلى الضّعف و الوهن، فلا یغرّنکم کثرة ما یعجبکم فیها لقلّة مآ یصحبکم منها.
ترجمه
اى مردم! به دنیا همچون پارسایان و بىاعتنایان نگاه کنید؛ زیرا به خدا سوگند! دنیا به زودى مقیمان و ساکنان خود را از میان بر مىدارد، و هوسبازان غرق نعمت را- که بر آن تکیه کردهاند- ناگهان به مصیبت مىکشاند. آنچه از دنیا، از دست رفته و پشت کرده، هیچگاه بر نمىگردد، و آینده معلوم نیست چگونه خواهد بود تا در انتظارش باشیم. شادى آن، آمیخته با اندوه است و توان و استقامت مردان نیرومند، در آن به ضعف و سستى مىگراید، زیبایىها و زرق و برقهاى فراوان دنیا شما را نفریبد؛ چرا که تنها مدّت کمى با شما خواهد بود.
شرح و تفسیر
دنیاى بىاعتبار!
امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه- همانگونه که در بالا اشاره شد- به مسأله
زهد در دنیا که سرچشمه همه نیکىها و فضایل است، اشاره کرده، مىفرماید: «اى مردم! به دنیا همچون زاهدان و بىاعتنایان نگاه کنید!». (أیّها النّاس! انظروا إلى الدّنیا نظر الزّاهدین فیها، الصّادفین(2) عنها).
مفهوم این سخن آن نیست که انسان ترک دنیا کند و به رهبانیّت رو آورد؛ بلکه هدف، عدم دلباختگى و ترک دنیا پرستى است؛ چرا که به روشنى ثابت شده است، دلدادگى و دلباختگى در برابر مال و مقام و لذّات دنیا، چشم و گوش انسان را کور و کر مىکند و به تمام گناهان آلوده مىسازد. همانگونه در حدیث معروفى که از پیامبر اکرم و ائمه هدى نقل شده، آمده است: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة؛ محبّت و دلباختگى به دنیا، سرچشمه هر گناهى است».(3)
یک گناه به وضع دنیایى که در آن زندگى مىکنیم، به روشنى نشان مىدهد، سرچشمه جنگها و جنایتها و خونریزىها و آلودگىها، عموما دنیاپرستى است.
سپس امام علیه السّلام در عباراتى کوتاه، دلایل شش گانهاى براى اثبات این حقیقت بیان مىنماید.
نخست مىگوید: «زیرا به خدا سوگند! دنیا به زودى مقیمان و ساکنان خود را از میان بر مىدارد». (فإنّها و اللّه عمّا قلیل تزیل الثّاوی(4) السّاکن).
آرى! هر کس- بدون استثنا- روزى باید جهان را وداع گوید؛ گروهى زودتر و
گروهى کمى دیرتر! امّا به هر حال، همه طعم تلخ مرگ را مىچشند: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ».(5)
فرق میان «ثاوى» و «ساکن» این است که «ثاوى» به کسى مىگویند که اقامت مستمرّ توأم با استقرار در جایى داشته باشد؛ در حالى که «ساکن» ممکن است چنین باشد و ممکن است نباشد.
بنابر این، هم جوانانى که تصوّر مىشود براى مدّت زیاد در این دنیا مستقرّ خواهند بود، در معرض زوالند و هم پیرانى که به حسب ظاهر سکونت آنها موقّتى و محدود است، همه راهیان دیار فنا و سیر کنندگان به سوى عالم بقا هستند.
در دومین دلیل مىفرماید: «دنیا، هوسبازان غرق نعمت را که بر آن تکیه کردهاند، ناگهان به مصیبت مىکشاند». (و تفجع المترف(6) الآمن).
آرى! در آن هنگام که سفره عیش و نوش را گستردهاند و فریاد شادى آنها گوش فلک را کر کرده، ناگهان «بانگى بر مىآید که خواجه مرد» و چه عبرتانگیز است این مرگ و میرهاى ناگهانى، که در هر عصر و زمان بوده و در این زمان فزونى یافته است! و چه عبرتانگیز است حال کسانى که شب، در ناز و نعمت مىخوابند و صبحگاهان در حالى بیدار مىشوند که همه امکانات خود را از دست دادهاند!!
سوم و چهارم اینکه: «آنچه از دنیا از دست رفته و پشت کرده، هیچگاه بر نمىگردد و آینده معلوم نیست چگونه خواهد بود، تا در انتظارش باشیم!». (لا یرجع ما تولّى منها فأدبر، و لا یدرى ما هو آت منها فینتظر).
و چه دردناک است که انسان گم شدههاى خویش را هرگز نتواند پیدا کند و به آینده نیز امیدوار نباشد! در حسرتى جبران ناپذیر بماند و امیدهاى خود را بر باد
رفته ببیند! نه جوانى باز مىگردد و نه توانها و نیروهاى از میان رفته بر اثر گذشت عمر. نه دوستان و مونسانى که در چهره در نقاب خاک کشیدند، خود را نشان مىدهند و نه عزیزان از دست رفته. اینها همه یک طرف، از سوى دیگر، وحشت از آینده آمیخته با ابهام و جهل نیز، براى انسان دردناک است!
در پنجمین و ششمین استدلال براى بىاعتبارى دنیا مىفرماید: «شادى آن آمیخته با اندوه است، و توانایى و استقامت مردان نیرومند در آن به ضعف و سستى مىگراید». (سرورها مشوب بالحزن، و جلد(7) الرّجال فیها إلى الضّعف و الوهن).
مشکل بزرگ مواهب مادّى دنیاى همان است که امام علیه السّلام در جاى دیگر به آن اشاره کرده: «لا تنالون منها نعمة إلّا بفراق أخرى؛ به هر نعمتى از آن مىرسید به فراق نعمت دیگرى مبتلا مىشوید».(8) مثلا کسى که فرزند ندارد، غم بىفرزندى قلب او را مىفشارد؛ ولى همین که صاحب فرزند، یا فرزندان شد، مشکلات فرزند از هر سو هجوم مىآورد! ثروت ندارد، غم فقر او را آزار مىدهد؛ ثروتمند مىشود، مشکل حسادت حسودان، خیانت خائنان، و طمع ورزى دزدان و سارقان، ظاهر و آشکار مىشود و آرامش او را به کلّى بر هم مىزند. آرى! شادىهاى دنیا، همیشه آمیخته با غم و اندوههاست و قوّتها به زودى جاى خود را به ضعف و سستى مىدهد.
سپس امام علیه السّلام در یک نتیجهگیرى قاطع و بیدارگر از تمام این استدلالات، مىفرماید: «حال که چنین است زرق و برقها و زیبایىهاى فراوان دنیا شما را نفریبد! چرا که مدّت کمى با شما خواهد بود!». (فلا یغرّنّکم کثرة ما یعجبکم فیها لقلّة مآ یصحبکم منها).
درست است که در دنیا زیبائىهاى فراوان و زرق و برقهاى خیره کننده بسیار دیده مىشود، ولى همانها علاوه بر تمام مشکلاتى که در درونشان نهفته است،
ناپایدار و زودگذر و بىاعتبار است. بنابر این، چیزى نیست که انسان عاقل را بفریبد و به خود مشغول کند.
به هر حال، کمى دقّت و تأمّل در جهات ششگانه بالا- و حتّى در یکى از آنها- کافى است که غافلان را از خواب غفلت بیدار کند، امّا افسوس که بسیارى از مردم نسبت به همان یک لحظه، دقّت و تأمّل بخل مىورزند.
نکته
زهد در دنیا چیست؟
گاه تصوّر مىشود مفهوم زهد آن است که انسان به کلّى ترک دنیا گوید، و همچون راهبان در گوشهاى بخزد و از جامعه دورى گزیند؛ در حالى که این معنا با روح اجتماعى اسلام هرگز نمىسازد و در روایات اسلامى، شدیدا از آن نهى شده است. بنابر این، زهد مفهوم دیگرى دارد و آن ترک دلباختگى و دلدادگى و عشق بىقرار نسبت به دنیا، و عدم اسارت در چنگال زرق و برق آن است و این همان سرمایه عظیمى است که اگر انسان فاقد آن باشد، آلوده انواع گناهان مىگردد و گاه دین و ایمان خود را بر سر متاع دنیا مىنهد.
این همان چیزى است که امیر مؤمنان علیه السّلام درباره آن مىفرماید: «إنّ من أعون الأخلاق على الدّین، الزّهد فی الدّنیا؛ از مهمترین اخلاقى که انسان را بر حفظ دینش یارى مىدهد، زهد در دنیاست».(9)
امام صادق علیه السّلام درباره آن مىفرماید: «إذا تخلّى المومن من الدّنیا سما، و وجد حلاوة حبّ اللّه؛ هنگامى که مؤمن از دنیا پرستى کنارهگیرى کند، ترقّى و تکامل مىیابد و شیرینى محبّت خدا را مىچشد».(10)
در حدیث دیگرى مىخوانیم که على علیه السّلام «جابر بن عبد اللّه» را دید که آه مىکشد! فرمود: «یا جابر! على م تنفسّک؟! أعلى الدّنیا؟؛ براى چه آه کشیدى؟ بر دنیا؟» جابر عرض کرد: «آرى!»
در اینجا امام علیه السّلام تحلیل جالبى درباره لذّتهاى دنیا بیان فرموده که لذّاتش یا در خوردنى است، یا نوشیدنى، یا لباس فاخر، یا لذّت جنسى، یا مرکب، یا بوى خوش، یا نغمهها.
سپس در تشریح آنها فرمود: «بهترین غذاها عسل است و آن چیزى جز (شیره گلهاى آمیخته با) آب دهان مگسى نیست و شیرینترین نوشیدنىها آب است که چیزى است کم ارزش که بر سطح زمین جارى است و برترین لباسها حریر است که از لعاب کرمى تهیّه مىشود و بهترین لذّات جنسى در زنان است و آن هم در محلّى از بدن او که آلودهترین محلهاست و بهترین مرکبها اسب است که در بسیارى از موارد قاتل انسان است و بهترین بوى خوش، مشک است که از خون ناف حیوانى (آهوى ختن) گرفته مىشود جالبترین نغمهها، نغمه غناست که انسان را به گناه مىکشاند.
اى جابر! چیزى که بهترین لذّاتش چنین است، از دست رفتنش جاى تأسف نیست.»
جابر مىگوید: «بعد از شنیدن این سخن، هرگز زرق و برق دنیا به فکر من خطور نکرد!»(11)
بخش دوّم
رحم اللّه امرأ تفکّر فاعتبر، و اعتبر فأبصر، فکأنّ ما هو کائن من الدّنیا عن قلیل لم یکن، و کأنّ ما هو کائن من الآخرة عمّا قلیل لم یزل، و کلّ معدود منقض، و کلّ متوقّع آت، و کلّ آت قریب دان.
ترجمه
رحمت خدا بر آن کس باد که اندیشه کند، عبرت گیرد، و بینا شود، آنچه هم اکنون از دنیا موجود است پس از مدّت کوتاهى فکر مىکنید گوئى هرگز وجود نداشته، و آنچه از آخرت به زودى فرا مىرسد گوئى همواره بوده است. هر چیز که به شمارش آید (مانند ساعات عمر،) سرانجام پایان مىگیرد، و هر چیز انتظارش را دارید، خواهد آمد و هر آیندهاى قریب و نزدیک است.
شرح و تفسیر
ساعات عمر به سرعت مىگذرد!
امام علیه السّلام در این فراز از خطبه- که در واقع نتیجهگیرى از فراز سابق است- مىفرماید: «رحمت خدا بر آن کس باد که اندیشه کند و عبرت گیرد و بینا شود!» .. (رحم اللّه امرأ تفکّر فاعتبر، و اعتبر فأبصر).
به یقین، منظور امام علیه السّلام تفکّر در مسائلى است که درباره سرنوشت دنیا، در فراز قبل بیان فرموده است و به یقین تفکّر در آن ویژگىهاى ششگانه دنیا، مایه عبرت
است و سبب بیدارى و هشیارى انسانها. و واضح است کسى که عبرت گیرد و پند بیاموزد، بینا مىشود و به جاى ظواهر اشیا و حوادث، باطن آنها را مىنگرد و به ریشهها و نتیجهها فکر مىکند و راه نجات را در سایه این تفکّر و عبرت و بینایى پیدا مىکند و به تعبیر دیگر: انسان با تفکّر و اندیشه در حوادث امروز و دیروز، با یک سلسله حقایق آشنا مىشود و با منطبق ساختن آنها بر امورى که در پیش دارد، راه صحیح را پیدا مىکند.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم که شخصى سؤال کرد: «آیا این روایت صحیح است که «إنّ تفکّر ساعة خیر من قیام لیلة؛ ساعتى اندیشیدن بهتر است از یک شب بیدار بودن و عبادت کردن؟» فرمود: آرى! پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «تفکّر ساعة، خیر من قیام لیلة» راوى سؤال مىکند: «کیف یتفکّر؛ چگونه فکر کند؟» حضرت فرمود: «یمرّ بالدّور الخربة، فیقول: أین بانوک؟ أین ساکنوک؟ مالک لا تتکلّمین؟؛ از کنار خانههاى ویران شده مىگذرد (رو به آنها کرده) مىگوید: سازندگان شما کجا رفتند، ساکنان شما چه شدند، چرا سخن نمىگویید؟!»(12)
و اگر گوش شنوایى در کار باشد پیامها و گفتگوهاى این ویرانهها را به خوبى مىشنود:
هر شکاف خرابهاى دهنى است
که به معموره جهان خندد!
در ادامه این سخن مىفرماید: «آنچه هم اکنون از دنیا موجود است پس از مدّت کوتاهى فکر مىکنید اصلا وجود نداشته و آنچه از آخرت به زودى فرا مىرسد، همواره بوده است!» (فکأنّ ما هو کائن من الدّنیا عن قلیل لم یکن، و کأنّ ما هو کائن من الآخرة عمّا قلیل لم یزل).
اشاره به اینکه دنیا به قدرى سریع مىگذرد، و آخرت به قدرى سریع مىآید، که
انسان این چنین تصوّر مىکند هرگز دنیایى وجود نداشته و همیشه آخرت وجود داشته است.
ما این مسأله را در بسیارى از حوادث دنیا آزمودهایم؛ گاه از کنار خانه بعضى از بزرگان پیشین، که روزى مرکزى پر غوغا و پر رفت و آمد بود مىگذریم، آنچنان سکوت و خاموشى بر آن حاکم است که گویى هرگز در اینجا خبرى نبود.
در پایان فراز به سه نکته مهمّ دیگر در سه عبارت کوتاه اشاره مىفرماید و مىگوید: «هر چیز به شمارش آید (مانند ساعات عمر) سرانجام پایان مىگیرد، و هر چیز انتظارش را دارید خواهد آمد، و هر آیندهاى قریب و نزدیک است!» (و کلّ معدود منقض، و کلّ متوقّع آت، و کلّ آت قریب دان).
جمله اوّل اشاره به قاعده کلّى فلسفى است که هر چیزى تحت عدد در آید محدود است و هر چه محدود است پایان پذیر است و از آنجا که عمر انسانها و عمر تمام دنیا تحت اعداد و ارقام در مىآید، باید همه در انتظار پایان گرفتن آن باشیم و جملههاى بعد مکمّل آن است؛ چرا که آنچه در انتظارش هستیم روزى به سراغ ما مىآید و آنچه روزى به سراغ ما مىآید؛ از ما دور نیست! بنابر این، مرگ و پایان زندگى را نباید مطلبى دور دست تصوّر کرد و عمر را نمىتوان جاودانى شمرد و در واقع، این جملههاى سهگانه به منزله دلیلى است براى آنچه در عبارات قبل آمد.
نکته
چشم عبرت بین!
زندگى انسانها در هر عصر و مکان، مملوّ از درسهاى عبرت است؛ درسهایى که دل را بیدار مىکند و حجابها را کنار مىزند و ماهیّت زندگى دنیا را برملا مىسازد؛ ولى افسوس که دیده عبرت بین کم است!!
مردم غالبا از کنار حوادث آموزنده مىگذرند و مخصوصا تکرار آنها سبب بىاعتنایى است.
مسئله «فرا افکنى» عامل دیگرى براى عبرت نگرفتن از حوادث است. گویى ناکامىها، شکستها، زوال قدرتها، همه براى دیگران است و ما جاودانه، جوان و تندرست و پر قدرت، خواهیم ماند و دنیا به کام ما مىگردد!
اگر واقعا دیده عبرت بین باشد، در و دیوار و زمین و زمان، با زبان بىزبانى به ما درس مىآموزند و هشدار مىدهند.
در حدیث جالبى که از امام موسى بن جعفر علیه السّلام نقل شده به این نکته اشاره گردیده است. روزى «هارون الرشید» نامهاى خدمت آن حضرت نوشت با این مضمون کوتاه: «عظنی و أوجز؛ مرا موعظه کن و اندرز ده، امّا مختصر کن!». (البتّه بسیار بعید است که این گونه افراد در گفتهها و نوشتههایشان صادق باشند و خواهان پند و اندرز؛ زیرا معمولا این مسائل نیز جزیى از برنامههاى سیاسى آنهاست، تا به مردم نشان دهند، ما هم اهل موعظهایم و از فرزند پیامبر، اندرز و رهنمودى خواستیم).
امام علیه السّلام در پاسخ او این جمله کوتاه و پر معنا را رقم زد: «ما من شیء تراه عینک إلّا و فیه موعظة؛ هر چه را مىبینى موعظه و پیامى دارد».(13)
آرى! زمین و آسمان، برگهاى درختان و تمام جان داران، حوادث زندگى بشر، ناله بیماران، موى سپید پیران، قامت خمیده بزرگسالان، قبرستانهاى خاموش و کاخهاى ویران شده شاهان، به هر کدام بنگرى مجموعهاى از عبرتها و اندرزها را در دل خود نهفته است.
در واقع، امام علیه السّلام با کنایه به هارون مىگوید: دیده عبرت بین پیدا کن! عبرت
فراوان است؛ گوش شنوا پیدا کن! همه جا پر از آواز و اندرز است. کمبود در عبرتها و اندرزها نیست، کمبود در گوشهاى شنوا و چشمهاى بیناست.
کاخ کسرى، اندرزهاى مؤثّر خود را به همه مىدهد، تنها خاقانىها که گوش شنوا دارند آن را مىشنوند.
ویرانههاى کاخ جمشید در فارس، به همه گردشگران اندرز مىدهد، ولى آنها که به هنگام تماشاى این آثار گوش شنوا دارند، کمند! امّا مرد عالم و دانشمند و روحانى گرانقدرى همچون «شیخ على ابى وردى شیرازى»(14) پیام آن را با گوش جان مىشنود و از زبان فاختهاى (پرندهاى است با آواز حزنانگیز) که در کنار این کاخ ویران نشسته بود، گفتنىها را مىگوید و چنین مىسراید:
در بارگه جمشید دى فاختهاى خوش خوان
با نغمه چنین مىگفت: اى طرفه کهن ایوان
بر تخت در و ریزت، در پایه دهلیزت
کو جم که دهد فرمان؟ کو درگه و کو دربان؟
جمشید که بر خورشید بر سود کلاه زر
آن تارک و آن افسر، با خاک شده یکسان
جم عبرت مردم شد، افسر ز سرش گم شد
سر خشت سر خم شد، هان اى سر باهش، هان!
این پند خموشان است، گر پند زبان خواهى
رو آیه «أورثنا» از سوره قرآن خوان
گوید که نشد یکدم، بر مرگ تبهکاران
نى خاطر خود پژمان، نى چشم فلک گریان(15)
بخش سوم
و منها: العالم من عرف قدره، و کفى بالمرء جهلا ألّا یعرف قدره؛ و إنّ من أبغض الرّجال إلى اللّه تعالى لعبدا و کله اللّه إلى نفسه، جائرا عن قصد السّبیل، سائرا بغیر دلیل؛ إن دعی إلى حرث الدّنیا عمل، و إن دعی إلى حرث الآخرة کسل! کأنّ ما عمل له واجب علیه؛ و کأنّ ما ونى فیه ساقط عنه!
ترجمه
عالم کسى است که قدر و منزلت خویش را بشناسد؛ و براى نادانى انسان همین بس که قدر و منزلت خود را نشناسد! از مبغوضترین افراد نزد خدا، بندهاى است که خداوند او را به خودش واگذاشته؛ از راه راست منحرف گشته و بدون راهنما گام بر مىدارد. او (چنان فریفته دنیاست که) اگر به تحصیل دنیا خوانده شود، اجابت مىکند و براى آن مىکوشد و اگر به تحصیل آخرت دعوت شود، سستى مىورزد؛ گویا آنچه را براى آن کار مىکند بر او واجب است و آنچه در آن سستى نشان مىدهد، از او ساقط مىباشد!.
شرح و تفسیر
عالمان و عالم نمایان
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه- که بخش جداگانهاى به نظر مىرسد، هر چند
بىارتباط به بخشهاى گذشته نیست- به سراغ معرّفى عالمان حقیقى و عالم نمایان مىرود و با اوصاف دقیقى، وضع آنها را مشخّص مىسازد. نخست مىفرماید: «عالم کسى است که قدر و منزلت خویش را بشناسد!». (العالم من عرف قدره).
و براى تأکید بیشتر مىافزاید: «و براى نادانى انسان همین بس که قدر و منزلت خود را نشناسد!». (و کفى بالمرء جهلا ألّا یعرف قدره).
در تفسیر این دو جمله، احتمالاتى وجود دارد که همه، مناسب است و مىتواند در مفهوم کلام مولا جمع باشد:
نخست اینکه، عالم واقعى کسى است که جایگاه و ارزش خود را در این جهان هستى در برابر عظمت پروردگار بشناسد: بداند ذرّهاى ناچیز است که وابسته به وجودى است بىپایان؛ و همین وابستگى او را به خدا آشنا مىسازد و در مسیر قرب الى اللّه حرکت مىدهد؛ شبیه آنچه در تفسیر حدیث مشهور «من عرف نفسه، فقد عرف ربّه»(16) آمده است.
دیگر اینکه، منظور شناخت ارزش و جایگاه واقعى در اجتماع است و به تعبیر دیگر: عالم واقعى کسى است که از بلند پروازىهاى دور از منطق، بپرهیزد و پایش را از گلیم خویش بیرون نکشد و در جایگاهى که براى آن آمادگى ندارد، خود را قرار ندهد و آبروى خویش را نبرد.
شبیه آنچه در بعضى از تعبیرات آمده که «رحم اللّه من عرف قدره، و لم یتجاوز حدّه؛ رحمت خدا بر آن کس که قدر و منزلت خویش را بشناسد و از حدّ خود تجاوز نکند».(17)
سوم اینکه، منظور آن است که انسان موجودى است با ارزش، داراى استعدادهاى والاست؛ نباید گوهر گرانبهاى وجود خود را ارزان بفروشد و
سرمایههاى بزرگ خداداد را از دست دهد؛ شبیه آنچه در شعر معروف منسوب به مولا امیر مؤمنان علیه السّلام آمده است:
أتزعم أنّک جرم صغیر
و فیک انطوى العالم الأکبر
«آیا گمان مىکنى موجود کوچکى هستى حال آنکه عالم کبیر در تو خلاصه شده است».
البتّه با توجّه به اینکه استعمال لفظ در اکثر از معنا هیچ مشکلى ندارد، بلکه از زیبایىها و بدایع کلام است، جمع بودن هر سه تفسیر در کلام بالا بعید به نظر نمىرسد؛ هر چند جملههاى بعد در این خطبه، با معناى دوم و سوم متناسبتر است.
و در ادامه این سخن و به عنوان شرح بیشتر، عالم نمایان بىخبر و دور از حق را چنین معرّفى مىکند: «از مبغوضترین افراد نزد خدا بندهاى است که خدا او را به خودش واگذاشته، از راه راست منحرف گشته، و بدون راهنما گام بر مىدارد!» (و إنّ من أبغض الرّجال إلى اللّه تعالى لعبدا و کله اللّه إلى نفسه، جائرا عن قصد السّبیل، سائرا بغیر دلیل).
بدیهى است تنها کسى از میان انبوه موانع و خطرها و پرتگاهها مىتواند بگذرد و به مقصد برسد که مشمول عنایت الهى و تحت رعایت او باشد و اگر کسى- به خاطر اعمالش- به خود رها شود، به یقین هلاک خواهد شد؛ از راه راست منحرف مىگردد و بدون راهنما در بیابان زندگى سرگردان مىشود!
براى توضیح بیشتر مىافزاید: «او (چنان فریفته دنیاست که) اگر به کشت دنیا خوانده شود، اجابت مىکند و براى آن مىکوشد، و اگر به کشت آخرت (و سعادت جاویدان) دعوت شود، سستى مىورزد!» (إن دعی إلى حرث الدّنیا عمل، و إن دعی إلى حرث الآخرة کسل!).
آن جدیّت در امر دنیا و این سستى و کسالت در امر آخرت، به خاطر آن است که باورهایش نسبت به آخرت ضعیف و اعتقادش به وعدههاى الهى سست و بىپایه است. دنیا را نقد پنداشته و آخرت را نسیه!
از همین رو در آخرین جمله مىفرماید: «گویى آنچه را براى آن کار مىکند (از امور دنیا) و لذّات زود گذرش بر او واجب است، و آنچه در آن سستى نشان مىدهد از او ساقط مىباشد!». (کأنّ ما عمل له واجب علیه؛ و کأنّ ما ونى فیه ساقط عنه).(18)
تعبیر به کشت و کشتزار درباره دنیا و آخرت اقتباس از این آیه شریفه است: «مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ»؛ کسى که زراعت آخرت را بخواهد بر محصولش مىافزاییم و کسى که کشت دنیا را بطلبد مقدارى از آن را به او مىدهیم، امّا در آخرت هیچ بهرهاى نخواهد داشت».(19)
دنیا مىتواند مزرعه پر برکت آخرت باشد و مىتواند کشتزار کم درآمد این دنیا. اعمال خوب و بد، بذرهایى است که در آن افشانده مىشود؛ اعمال نیک، مانند بذرى است که هفت خوشه و از هر خوشهاى یک صد دانه و بیشتر ثمر مىدهد؛ و اعمال بد، همچون بذرى است که در شورهزار افشانده مىشود که «لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً»(20) «جز بهرهاى اندک از آن حاصل نمىشود».
ضمنا جمله اخیر به خوبى نشان مىدهد که اعمال نیک و بد از اعتقادات قوى و سست سرچشمه مىگیرد.
نکته
عالمان واقعى کیانند؟
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، اوصاف عالمان واقعى و عالم نمایان را به خوبى روشن ساخته و نخستین وصف آنها را نشناختن قدر خویش بیان فرموده. نه قدر خود را در برابر عظمت خدا مىدانند و نه قدرت خود را در برابر اجتماع و نه در برابر خودش. و آن کس که قدر و پایه خویش را نشناسد. در میان امواج جهل و بدبختى سرگردان خواهد شد و سرانجام خدا او را به حال خودش وامىگذارد و در بیابان زندگى حیران مىگردد؛ جز مواهب مادّى را به رسمیّت نمىشناسد؛ دنیا را آب و آخرت را سراب مىپندارد؛ حلال و حرام، و حق و باطل براى او یکسان است؛ ضدّ ارزشها در نظرش ارزش، و ارزشها در نظرش رنگ باخته و بىارزش مىشوند. چنان به دنبال مال و مقام مىدود که گویى اوجب واجبات است و چنان در برابر وظایف واجب خود سستى مىورزد، که گویى از محرّمات است.
در خطبه «هفدهم» امام علیه السّلام بحثهاى بیشترى در این زمینه بیان فرموده و داد سخن داده است، به شرح و تفسیر ما از آن خطبه، در جلد اوّل، صفحه 583 مراجعه فرمایید.
بخش چهارم
و منها: و ذلک زمان لا ینجو فیه إلّا کلّ مؤمن نومة، «إن شهد لم یعرف، و إن غاب لم یفتقد، أولئک مصابیح الهدى،» و أعلام السّرى، لیسوا بالمساییح، و لا المذاییع البذر، أولئک یفتح اللّه لهم أبواب رحمته و یکشف عنهم ضرّاء نقمته.
أیّها النّاس، سیأتی علیکم زمان یکفأ فیه الإسلام، کما یکفأ الإناء بما فیه، أیّها النّاس، إنّ اللّه قد أعاذکم من أن یجور علیکم، و لم یعذکم من أن یبتلیکم، و قد قال جلّ من قائل: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ».
ترجمه
(آخر الزّمان) زمانى است که هیچ کس از فتنهها نجات نمىیابد، مگر مؤمنى که بى نام و نشان است! اگر حاضر باشد، شناخته نمىشود و اگر غایب شود کسى سراغ او را نمىگیرد. آنها چراغهاى هدایت و نشانهها براى حرکت در شبهاى تاریک رهروان راه حقّاند. آنها در میان مردم اظهار وجود نمىکنند، و احمقانه و ناآگاهانه به افشاى اسرار نمىپردازند. آنها کسانى هستند که خداوند درهاى رحمتش را به رویشان مىگشاید، و سختىها و مشکلات را از آنان برطرف مىسازد. اى مردم! به زودى زمانى بر شما فرا مىرسد که اسلام واژگون مىشود، همچون ظرفى واژگون که آنچه در آن است بریزد. اى مردم! خداوند به شما امان داده که هرگز بر شما ظلم روا ندارد؛ ولى هرگز امان نداده است که شما را آزمایش نکند، حال آنکه خداوند متعال
(در قرآن) فرموده: «در این ماجرا نشانههایى است (از حق) و ما به یقین همگان را مىآزماییم!».
شرح و تفسیر
نشانههاى آخر الزّمان
در این بخش- که آخرین بخش این خطبه است- امام علیه السّلام به وضع آخر الزّمان و به تعبیر دیگر: زمان پر شور و شرّى که قبل از قیام حضرت مهدى علیه السّلام فرا مىرسد اشاره کرده، گاه ویژگىهاى مؤمنان را در آن زمان شرح مىدهد، و گاه وضع اسلام و احکام و قوانین اسلامى را.(21)
مىفرماید: «آن (زمان) زمانى است که هیچ کس از فتنه نجات نمىیابد، مگر مؤمنى که بى نام و نشان است! اگر در حضور است، شناخته نمىشود و اگر غایب شود، کسى سراغ او را نمىگیرد!» (و ذلک زمان لا ینجو فیه إلّا کلّ مؤمن نومة، إن شهد لم یعرف، و إن غاب لم یفتقد).
درست است که «نومه» از مادّه «نوم» به معناى شخص پر خواب است؛ ولى روشن است که در اینجا کنایه از افراد گمنام و ناشناخته است؛ به خصوص اینکه امام علیه السّلام در جملههاى بعد همین توضیح را درباره آنها بیان فرموده است.
بدیهى است در زمانهایى که فساد جامعه را فرا مىگیرد و مدیران و سردمداران اجتماع، افراد فاسد و آلوده هستند. افراد مؤمن و با شخصیّت، اگر چهرههاى شناخته شدهاى باشند جبّاران آنها را رها نمىکنند؛ یا باید تسلیمشان شوند و در ردیف کارگزاران آنها قرار گیرند و یا در صورت مقاومت و امتناع، آنها را از میان
بر مىدارند. بنابر این، صلاح کار افراد مؤمن و با شخصیّت در این است که گمنام و دور از شهرت زندگى کنند، تا کسى به سراغ آنها نیاید.
در عین حال این گمنامى ظاهرى، چیزى از مقام آنها نمىکاهد و نقش معنوى خود را در جامعه خواهند داشت؛ از این رو امام علیه السّلام در ادامه سخن مىافزاید: «آنها چراغهاى هدایت و نشانههایى براى حرکت در شبهاى تاریک رهروان راه حقّاند». (أولئک مصابیح الهدى، و أعلام السّرى).(22)
گرچه خاموشند، ولى راه و رسم آنها براى افراد آگاه و بیدار سرمشق بزرگى است و به چراغها و نشانههایى مىمانند که در مسیر مسافران نصب مىشود، تا در شب تاریک راه را گم نکنند و بىراهه نروند.
سپس در توصیف این گروه از مؤمنان مىافزاید: «آنها در میان مردم اظهار وجود نمىکنند، و احمقانه و ناآگاهانه به افشاى اسرار نمىپردازند». (لیسوا بالمساییح، و لا المذاییع البذر).
مرحوم «سیّد رضى» در ذیل این خطبه- چنانکه خواهد آمد- «مساییح» را به معناى افرادى که در میان مردم به فساد و سخن چینى مشغولند، تفسیر مىکند و «مذاییع» را به کسانى که شایعات زشت و گناه آلود را پخش مىکنند. و «بذر» را به معناى افراد نادان و بىمنطق ذکر کرده؛ بنابر این، معناى جمله این مىشود که این گروه از مؤمنان نه مفسده جو و فتنهانگیزند و نه مانند سفیهان در پى اشاعه فحشا.
ولى آنچه در بالا ذکر کردیم که منظور از این جمله سیاحتگرانى هستند که در میان مردم سیر مىکنند و اظهار وجود مىنمایند و ناآگاهانه به افشاى اسرار مىپردازند، با معناى لغوى و جملههاى دیگر خطبه سازگارتر است؛ چرا که امام علیه السّلام آنها را به عنوان افراد ناشناخته در جامعه معرّفى مىکنند.
در پایان این توصیف چنین مىفرماید: «آنها کسانى هستند که خداوند درهاى رحمتش را به رویشان مىگشاید، و سختىها و مشکلات را از آنان برطرف مىسازد!». (أولئک یفتح اللّه لهم أبواب رحمته، و یکشف عنهم ضرّاء نقمته).
این تعبیر نشان مىدهد که در آن زمان سخت و طوفانى، خداوند عنایتش را از مؤمنان راستین، که هدایتگر دیگرانند بر نمىگیرد و آنان را از شرّ ظالمان، حوادث دوران و مشکلات زمان حفظ مىکند.
سپس در ادامه این بحث، امام علیه السّلام به پیشگویى صریحتر و توضیح بیشترى درباره آن زمان پرداخته، چنین مىافزاید: «اى مردم! به زودى زمانى بر شما فرا مىرسد که اسلام واژگون مىشود، همچون ظرفى که واژگون شود و آنچه در آن است بریزد». (أیّها النّاس! سیأتی علیکم زمان یکفأ(23) فیه الإسلام، کما یکفأ الإناء بما فیه).
تعبیر به «یکفأ فیه الإسلام» کنایه لطیفى است از دگرگون شدن همه مفاهیم اسلام و از دست رفتن حقیقت آن؛ زیرا اسلام تشبیه به ظرفى شده که معارف و قوانین و احکام و اخلاق اسلامى در آن جاى گرفته است و همانگونه که ظرف آب را اگر وارونه کنند، هر چه در آن است مىریزد، اسلام هم در آن زمان وارونه مىشود و محتواى خود را از دست مىدهد و تنها نامى از آن باقى مىماند.
نشانههاى چنین زمانى در عصر ما ظاهر شده؛ بسیارى از مسلمانان تنها به نام آن قناعت کردهاند؛ نه اثرى از اخلاق اسلامى در آن دیده مىشود، نه تقواى الهى، نه توکّل بر پروردگار! نه آشنا به معارف قرآنند و نه آگاه از حقایق سنّت؛ در میان شهوات غوطهورند و جز مال و مقام و لذّات مادّى و شهوات حیوانى چیزى را به رسمیّت نمىشناسند.
یکى از عوامل مهمّ این بدبختى «تفسیر رأى» و قرائتهاى دروغین و انحرافى از
اسلام است؛ کسانى براى فریب خود، یا دیگران، با تفسیرهاى نادرست از حقایق مسلّم اسلام، آنها را با هوا و هوسهاى خویش تطبیق مىدهند و در نتیجه، اسلام به شکل قطعه مومى مىشود در دست آنها، که به هر شکل بخواهند آن را در مىآورند! و سرانجام، اسلام از دیدگاه آنها مجموعهاى از هوا و هوسهاى سرکش مىشود.
در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله خطاب به امیر مؤمنان على علیه السّلام مىخوانیم: «یستحلّون حرامه بالشّبهات الکاذبة، و الأهواء السّاهیّة؛ زمانى فرا مىرسد که مردم حرام خدا را با شبهات دروغین و هوا و هوسهاى فراموشىآور، حلال مىشمردند!».(24)
در پایان این سخن، به پاسخ سؤال مقدّرى مىپردازد و آن سؤال این است که چرا خداوند مردم مسلمان را گرفتار این گونه زمانها و حوادث ناهنجار آن مىکند؟ مىفرماید: «اى مردم! خداوند به شما تأمین داده که هرگز بر شما ظلم روا ندارد، ولى هرگز تأمین نداده است که شما را آزمایش نکند، حال آن که خداوند متعال (در قرآن) فرموده: «در این ماجرا (ماجراى حضرت نوح) نشانههایى است (از حق) و ما به یقین، همگان را مىآزماییم!». أیّها النّاس! إنّ اللّه قد أعاذکم من أن یجور علیکم، و لم یعذکم من أن یبتلیکم، و قد قال جلّ من قائل: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ».(25)
اشاره به اینکه این گونه زمانها، دوران آزمایش و امتحان مردم است و همه بدون استثنا- از انبیاى بزرگ الهى گرفته تا افراد عادى- باید در آزمون بزرگ الهى شرکت کنند! آزمونهایى که گاهى جنبه فردى و گاه جنبه جمعى دارد؛ مانند آنچه در جملههاى بالا که خداوند همگان را در یک آزمون سراسرى شرکت مىدهد، تا صادقان از کاذبان و مؤمنان از منافقان شناخته شوند.
کلام سیّد رضى
قال السیّد الشرّیف الرّضى: أمّا قوله علیه السّلام: «کلّ مؤمن نومة» فإنّما أراد به الخامل الذّکر، القلیل الشرّ.
و «المساییح» جمع «مسیاح» و هو الّذی یسیح بین النّاس بالفساد و النّمائم. و «المذاییع» جمع «مذیاع» و هو الّذی إذا سمع لغیره بفاحشة أذاعها، و نوّه بها. و «البذر» جمع «بذور» و هو الّذی یکثر سفهه و یلغو منطقه؛ سیّد شریف رضى مىفرماید: «امّا تعبیر آن حضرت «کلّ مؤمن نومة» (هر مؤمن پر خواب) اشاره به افراد گمنام و بىآزار است و «ألمساییح» جمع «مسیاح» به معناى کسى است که در بین مردم به نمّامى و شرّ و فساد رفت و آمد دارد. و «ألمذاییع» جمع «مذیاع» کسى است که چون کار زشتى را بشنود، اشاعه دهد. و «بذر» (بر وزن دهل) جمع «بذور» (بر وزن قبول) به کسى گفته مىشود که بسیار سفیه و بیهودهگو است».
نکته
سرچشمههاى فساد در آخر الزّمان
در بسیارى از روایات نکوهشهایى از وضع آخر الزّمان مىبینیم که معمولا آخر الزّمان را به زمانهاى نزدیک قیام حضرت مهدى علیه السّلام تفسیر کردهاند؛ و در واقع، مفاسدى است که به مضمون «کما ملئت ظلما و جورا» صحنه جهان را فرا مىگیرد و دلهاى مشتاقان را براى پذیرش وجود مهدى علیه السّلام که مظهر عدل و صلاح است، آماده مىسازد.
عواملى که سبب بروز و گسترش فساد در آخر زمان است، بسیار است؛ از جمله امور زیر است:
1- دور ماندن از تعلیمات انبیا و اوصیا علیهم السّلام.
2- فزونى وسایل فساد و هوسرانى و هوا پرستى.
3- گسترش وسایل تبلیغاتى، که اجازه مىدهد هر فسادى در گوشهاى از دنیا باشد، به وسیله آنها به همه جاى دنیا کشیده شود.
4- فزونى شبهات در مبانى دین و اخلاق، از طریق تفسیر به رأى و قرائات مختلف از معارف دینى و برنامههاى عملى و اخلاقى.
5- سلطه حاکمان جبّار و فاسد و مفسد، که هیچ چیز جز منافع مادّى خویش را به رسمیّت نمىشناسد و با سرگرم ساختن مردم- مخصوصا جوانان- به انواع فساد، راه را براى نیل به مقاصد خود هموار مىسازند.
به راستى، دیندارى و دین باورى در چنین عصر و زمانهایى بسیار مشکل و طاقت فرساست و در واقع، این دوران، سختترین دوران آزمونهاى الهى براى بندگان است. و هیچ کس جز پاکان و نیکانى که دست توسّل به دامان لطف الهى مىزنند، از عهده چنین امتحان طاقت فرسایى بر نمىآیند!
1) سند خطبه: آنچه مرحوم «سیّد رضى» در این خطبه آورده، بخشهایى است که از یک خطبه مشروحتر گرفته شده است؛ لذا تعبیر به «منها» و «منها» مىکند و به گفته محقّقان، قسمتهاى مختلف این خطبه، در کتب زیادى که قبل از نهج البلاغه نگاشته شده به طور پراکنده دیده مىشود؛ مانند: «روضه کافى»، «تحف العقول»، «اصول کافى» «عیون الاخبار ابن قتبه» و «کتاب الفتن نعیم بن حمّاد خزاعى» متوفّاى سال 228. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 206).
2) «صادف» از مادّه «صدف» (بر وزن حرف) به معناى اعراض و روى گردانى از چیزى است.
3) این حدیث با تعبیرات مختلف از پیامبر اکرم، امیر مؤمنان، امام صادق و حتّى انبیاى پیشین علیهم السّلام نقل شده است. (میزان الحکمه، جلد 2، حدیث 5813- 5823) در حدیثى که مرحوم کلینى در کافى از امام سجّاد علیه السّلام نقل کرده، بعد از شرح سرچشمههاى گناه، مىفرماید: «فاجتمعن کلّهنّ فى حبّ الدّنیا. فقال الأنبیاء و العلماء- بعد معرفة ذلک-: حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة؛ تمام ریشههاى گناه در حب دنیا جمع است و به همین دلیل انبیا و دانشمندان بعد از آگاهى بر این موضوع گفتهاند: دنیا پرستى سرچشمه هر گناهى است!» (اصول کافى، جلد 2، صفحه 131).
4) «ثاوى» از مادّه «ثواء» به معناى اقامت توأم با استقرار است.
5) سوره آل عمران، آیه 185.
6) «مترف» از مادّه «ترف» (بر وزن تلف) به معناى تنعّم است و «مترف» به کسى مىگویند که فزونى نعمت او را غافل و مغرور ساخته و به طغیان واداشته است.
7) «جلد» به معناى قوّت و قدرت و صلابت است.
8) نهج البلاغه، خطبه 145.
9) منهاج البراعه (شرح نهج البلاغه خویى)، جلد 7، صفحه 182.
10) همان مدرک.
11) بحار الانوار، جلد 75، صفحه 11.
12) بحار الانوار، جلد 68، صفحه 324، حدیث 16.
13) سفینة البحار، ماده «وعظ».
14) این مرد از بزرگانى است که قریب به عصر ما مىزیسته، از شاگردان مرحوم آیت اللّه خراسانى و شرحى بر فرائد شیخ انصارى (ره) دارد.
15) اشاره به این آیات شریفه است: «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ»؛ چه بسیار باغها و چشمهها که از خود به جاى گذاشتند. و زراعتها و قصرهاى زیبا و گران قیمت و نعمتهاى فراوان دیگر که در آن (غرق) بودند. این چنین بود ماجراى آنان و با اینها را میراث براى اقوام دیگرى قرار دادیم. نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین و نه به آنها مهلتى داده شد» (سوره دخان، آیات 25 تا 29).
16) بحار الانوار جلد 2، صفحه 32، حدیث 22.
17) این جمله معروفى است که در افواه دانشمندان، با استفاده از احادیث شهرت یافته است.
18) «ونى» از مادّه «ونى» (بر وزن رمى) به معناى سستى ورزیدن و اظهار ضعف و خستگى است.
19) سوره شورى، آیه 20.
20) سوره اعراف، آیه 58.
21) عدم پیوند معنوى این بخش، با بخش قبل، به خوبى نشان مىدهد که مرحوم «سیّد رضى» قسمتهایى از این خطبه را که در میان این دو بخش بوده، حذف کرده است و تعبیر به «منها» نیز شاهد صدق این مدّعاست.
22) «سرى» (بر وزن شما) به معناى راه رفتن در شب است.
23) «یکفأ» از مادّه «کفأ» (بر وزن نفع) به معناى واژگون کردن است.
24) نهج البلاغه، خطبه 156.
25) سوره مؤمنون، آیه 30.