جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 101(1)

زمان مطالعه: 12 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

و هی إحدى الخطب المشتملة على الملاحم‏

از خطبه‏هاى آن حضرت است که در آن از حوادث آینده پرده بر مى‏دارد.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه- همانگونه که از عنوان بالا معلوم شد- به طور عمده درباره حوادث آینده سخن مى‏گوید و خطراتى که مسلمانان، مخصوصا مردم عراق را تهدید مى‏کند، پیشگویى مى‏نماید. ولى قبل از آن، به دو بحث دیگر مى‏پردازد: نخست، حمد و ثناى الهى و شهادت به یگانگى او، توأم با نکات تازه؛ و دیگر، اظهار نگرانى از قیافه منفى به خود گرفتن گروهى از مردم، در برابر سخنان امام و پیشگویى‏هاى او.

بخش اوّل‏

الحمد للّه الأوّل قبل کلّ أوّل، و الآخر، بعد کلّ آخر، و بأوّلیّته وجب أن لا أوّل له، و بآخریّته وجب أن لا آخر له، و أشهد أن لا إله إلّا اللّه شهادة یوافق فیها السّرّ الإعلان، و القلب اللّسان.

ترجمه‏

ستایش مخصوص خداوندى است! که نخستین هستى است پیش از همه نخستین‏ها، و آخرین هستى است بعد از همه آخرها؛ به دلیل نخست بودنش، لازم است آغازى نداشته باشد و به دلیل آخر بودنش، واجب است پایانى برایش نباشد.

و شهادت مى‏دهم که معبودى (جز ذات پاک) اللّه نیست؛ شهادتى که درون و برون در آن هماهنگ است، و دل با زبان هم صدا.

شرح و تفسیر

با تمام وجود گواهى مى‏دهیم‏

امام در آغاز این خطبه، مانند بسیارى از خطبه‏هاى دیگر، از حمد و ثناى پروردگار و شهادت به وحدانیّت او شروع مى‏کند؛ ولى براى رعایت موازین فصاحت و بلاغت در هر مورد، نکته، یا نکات تازه‏اى درباره صفات حق به کار مى‏برد. مى‏فرماید: «ستایش مخصوص خداوندى است که نخستین هستى است، قبل از همه نخستین‏ها و آخرین هستى است بعد از همه آخرها». (الحمد للّه الأوّل قبل کلّ أوّل، و الآخر بعد کلّ آخر).

امام علیه السّلام در اینجا به سراغ ازلیّت و ابدیّت خداوند مى‏رود که از مهمترین اوصاف اوست و اوصاف دیگر به آن باز مى‏گردد؛ چرا که در بحث صفات خدا گفته‏ایم: اساس صفات جمال و جلال او، نامحدود بودن ذات پاک او از تمام جهات است و ازلیّت و ابدیّت، بیان دیگرى از نامحدود بودن آن ذات مقدّس است.

سپس به بیان دلیل، یا توضیحى در این زمینه پرداخته، مى‏فرماید: «به دلیل نخست بودنش، لازم است آغازى نداشته باشد؛ و به همین دلیل آخر بودنش، واجب است پایانى برایش نباشد». (و بأوّلیّته وجب أن لا أوّل له، و بآخریّته وجب أن لا آخر له).

این تعبیر نکته لطیفى در بر دارد و آن اینکه: اوّل بودن خداوند، اوّلیت زمانى نیست؛ بلکه اوّلیت ذاتى و به معناى ازلیّت است و روشن است ذاتى که ازلى است، آغازى از نظر زمان ندارد. همچنین آخریّت او ذاتى است، نه زمانى و به معناى ابدیّت است و چیزى که ابدى است، آخرى از نظر زمان ندارد.

بعضى از «شارحان نهج البلاغه» در تفسیر این جمله، احتمالات دیگرى داده‏اند که با تعبیرات جمله‏هاى امام سازگار نیست.

سپس به شهادت بر الوهیّت خداوند پرداخته، چنین مى‏فرماید: «و شهادت مى‏دهم که معبودى جز (ذات پاک) اللّه نیست؛ شهادتى که درون و برون در آن هماهنگ، و دل با زبان هم صدا است». (و أشهد أن لا إله إلّا اللّه شهادة یوافق فیها السّرّ الإعلان، و القلب اللّسان).

این تعبیر نشان مى‏دهد شهادتى ارزش دارد که تمام وجود انسان را در بر گیرد و ظاهر و باطن و قلب و زبان، در آن هماهنگ باشد. زیرا بسیارند که شهادت به توحید را بر زبان جارى مى‏کنند، امّا دل آنها کانونى است از بت‏پرستى؛ و بتکده‏اى است با انواع بتها، و نیز بسیارند کسانى که در دل گواهى به یکتایى حق مى‏دهند، ولى به‏

هنگام عمل آثار شرک در آنها نمایان است: در برابر مال و مقام سجده مى‏کنند و در مقابل شهوات، سر تعظیم فرود مى‏آورند؛ در حالى که در زبان و گاه در دل مى‏گویند: «معبودى جز خداى یکتا نیست!» و مى‏دانیم همه اینها، از شاخه‏هاى نفاق است و چنین کسانى به حق در زمره منافقانند.

بخش دوّم‏

أیّها النّاس، لا یجرمنّکم شقاقی، و لا یستهوینّکم عصیانی، و لا تتراموا بالأبصار عند ما تسمعونه منّى. فو الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة، إنّ الّذی أنبّئکم به عن النّبیّ الأمّیّ صلّى اللّه علیه و آله، ما کذب المبلّغ، و لا جهل السّامع.

ترجمه‏

اى مردم! دشمنى و مخالفت با من، شما را وادار به گناه نسازد، و نافرمانى نسبت به من شما را به پیروى از هواى نفس نکشاند، و به هنگام شنیدن سخنانم با دیده انکار به یکدیگر نگاه نکنید. سوگند به آن کس که دانه را (در دل خاک) شکافت و بشر را آفرید! آنچه را که به شما خبر مى‏دهم، از پیامبر امّى صلّى اللّه علیه و آله است. نه آن کس که (این حقایق را) به من ابلاغ کرده، دروغ گفته است و نه شنونده جاهل بوده، (که نتواند سخنان رسول خدا را به درستى حفظ کند).

شرح و تفسیر

آنچه مى‏گویم عین واقعیّت است‏

امام علیه السّلام در این بخش، در واقع مقدّمه چینى مى‏کند براى بخش بعد که پرده از حوادث مهم آینده بر مى‏دارد و به مردم اطمینان مى‏دهد که آنچه را درباره حوادث آینده پیشگویى مى‏کند، واقعیّت‏هاى قطعى و یقینى است که از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله شنیده است و تخلّفى در آن وجود ندارد.

تعبیرات این بخش نشان مى‏دهد که امام علیه السّلام قبلا هم پیشگویى‏هایى کرده است و بعضى از منافقان کوردل، یا مؤمنان ضعیف و ناآگاه با دیده انکار به آن نگریستند.

مى‏فرماید: «اى مردم! دشمنى و مخالفت با من، شما را وادار به گناه نسازد و نافرمانى نسبت به من شما را به پیروى از هواى نفس نکشاند. و به هنگام شنیدن سخنانم، با دیده انکار به یکدیگر نگاه نکنید!».

(أیّها النّاس، لا یجر(2) منّکم شقاقی(3)، و لا یستهوینّکم(4) عصیانی، و لا تتراموا بالأبصار، عند ما تسمعونه منّی).

اشاره به اینکه: کینه توزى‏ها و لجاجت‏ها و حسادت‏ها در بسیارى از موارد، انسان را به گناه مى‏کشاند و پرده‏اى در مقابل چشم او مى‏افکند و چهره حقیقت را نمى‏بیند.

سپس مى‏افزاید: «سوگند به آن کس که دانه را (در دل خاک) شکافت و بشر را آفرید! آنچه را که به شما خبر مى‏دهم، از پیامبر امّى صلّى اللّه علیه و آله است. نه آن کس که (این حقایق را) به من ابلاغ کرده دروغ گفته است و نه شنونده؛ جاهل بوده، (که نتواند سخنان رسول خدا را به درستى حفظ کند)». (فوالّذی فلق الحبّة، و برأ(5) النّسمة،(6) إنّ‏

الّذی أنبّئکم به عن النّبیّ الأمّیّ صلّى اللّه علیه و آله،(7) ما کذب المبلّغ، و لا جهل السّامع).

تعبیرى که در سوگند بالا آمده از ابداعات امام امیر المؤمنین علیه السّلام است و بارها در خطبه‏هاى نهج البلاغه دیده مى‏شود، اشاره به نکته مهمّى است! و آن اینکه مهمترین و پیچیده‏ترین مسئله در نظام عالم هستى، مسئله حیات و زندگى است؛ چه در عالم گیاهان و چه در جهان انسانیّت؛ و با تمام تلاش‏ها و کوشش‏هایى که انسان‏هاى امروز در این راه به کار گرفته‏اند، هنوز اسرار مسئله حیات، کشف نشده است. بنابر این، حیات و زندگى شاهکار آفرینش است و چیزى است که مطالعه درباره آن، ما را به خدا مى‏رساند و نشان مى‏دهد این پدیده عجیب و شگفت‏انگیز، چیزى نیست که بدون علم و قدرت خالق توانا و دانایى به وجود آمده باشد. بنابر این، استفاده از این اوصاف به هنگام قسم خوردن، مفهوم برجسته‏اى را در اذهان ترسیم مى‏کند.

به هر حال، هدف امام علیه السّلام این است که به مخاطبان خود اطمینان دهد که آنچه درباره حوادث آینده مى‏گویم نه بر پایه حدس و تخمین است و نه از قبیل پیشگویى کاهنان؛ بلکه واقعیت‏هایى است که از رسول خدا شنیده‏ام و من کسى نیستم که در درک سخنان آن حضرت، خطا کرده باشم. بنابر این، آنچه مى‏گویم عین حقیقت است و مى‏خواهم با این پیشگویى، شما را آماده سازم تا بتوانید خطرات حوادث سخت آینده را به حداقل برسانید.

در حدیثى مى‏خوانیم: هنگامى که آیه «وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ»؛ و گوش‏هاى شنوا آن را حفظ کند»(8) نازل شد، پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به على علیه السّلام فرمود: «سألت اللّه تعالى أن یجعلها

أذنک یا علىّ! قال علیه السّلام: فما نسیت شیئا بعد ذلک؛ من از خدا خواستم که گوش تو را اى على از آن گوش‏هاى شنوا قرار دهد و على علیه السّلام مى‏فرماید: از آن به بعد، هر چه را شنیدم هرگز فراموش نکردم».(9)

بخش سوم‏

لکأنّی أنظر إلى ضلّیل قد نعق بالشّام، و فحص برایاته فی ضواحی کوفان، فإذا فغرت فاغرته، و اشتدّت شکیمته، و ثقلت فی الأرض وطأته، عضّت الفتنة أبناءها بأنیابها، و ماجت الحرب بأمواجها، و بدا من الأیّام کلوحها، و من اللّیالی کدوحها. فإذا أینع زرعه، و قام على ینعه، و هدرت شقاشقه، و برقت بوارقه، عقدت رایات الفتن المعضلة، و أقبلن کاللّیل المظلم، و البحر الملتطم. هذا، و کم یخرق الکوفة من قاصف و یمرّ علیها من عاصف و عن قلیل تلتفّ القرون بالقرون، و یحصد القائم، و یحطم المحصود!

ترجمه‏

گویا مى‏بینم شخصى بسیار گمراه و گمراه کننده، بر مردم شام مسلّط شده، و همچون حیوانات بر آنها بانگ مى‏زند و (آن قدر پیشروى مى‏کند که) پرچم‏هاى خویش را در اطراف کوفه نصب مى‏نماید. هنگامى که او دهن باز مى‏کند و طغیانش به اوج مى‏رسد و جاى پایش در زمین محکم مى‏گردد و فتنه، فرزندان خود را با دندان‏هایش مى‏گزد، و امواج جنگ، به حرکت در مى‏آید؛ چهره عبوس روزها ظاهر مى‏شود و درد و رنج و مشقّت شب‏ها نمایان مى‏گردد و هنگامى که کشت (آن ظالم گمراه) به مرحله درو مى‏رسد، براى چیدنش به پا مى‏خیزد، به هیجان در مى‏آید و برق شمشیرش مى‏درخشد؛ در آن هنگام، پرچم‏هاى فتنه‏هاى پیچیده (بر ضدّ او)

به اهتزاز در مى‏آید و (دشمنانش) همچون شب تار، و دریاى متلاطم روى مى‏آورند. چه طوفان‏هاى سختى شهر کوفه را مى‏شکافد! و چه تندبادهایى که بر آن مى‏گذرد و به زودى گروههاى مختلف به جان هم مى‏افتند؛ آنان که سرپا هستند درو مى‏شوند و آنها که از پا افتاده‏اند، لگد مال مى‏گردند!.

شرح و تفسیر

فتنه حاکمان شام و سرانجام دردناکشان‏

امام علیه السّلام در این بخش- که در واقع بخش اصلى خطبه است- از روى حوادث وحشتناکى که در آینده در انتظار مردم عراق خواهد بود، پرده بر مى‏دارد و با دقّت هر چه تمام‏تر، جزئیّات بعضى از این حوادث دردناک را تشریح مى‏کند تا شاید مردم آماده شوند و با هوشیارى بتوانند ضایعات آن را به حداقل برسانند. مى‏فرماید:

«گویا مى‏بینم شخصى بسیار گمراه و گمراه کننده بر مردم شام مسلط شده، و همچون حیوانات بر آنها بانگ مى‏زند و (آن قدر پیشروى مى‏کند که) پرچم‏هاى خویش را در اطراف کوفه نصب مى‏نماید!» (لکأنّی أنظر إلى ضلّیل(10) قد نعق(11) بالشّام، و فحص(12) برایاته فی ضواحی کوفان(13)).

سپس در توضیح بیشترى پیرامون این فاجعه بزرگ مى‏افزاید: «هنگامى که او دهن باز مى‏کند، و طغیانش به اوج مى‏رسد، و جاى پایش در زمین محکم مى‏گردد فتنه، فرزندان خود را با دندان‏هاى خویش مى‏گزد، و امواج جنگ به حرکت در

مى‏آید، چهره عبوس روزگار ظاهر مى‏شود، و درد و رنج و مشقّت شبها، نمایان مى‏گردد!» (فإذا فغرت(14) فاغرته، و اشتدّت شکیمته(15)، و ثقلت فی الأرض و طأته، عضّت الفتنة أبناءها بأنیابها، و ماجت الحرب بأمواجها، و بدا من الأیّام کلوحها(16)، و من اللّیالی کدوحها(17)).

در این که منظور از این فرد «ضلّیل» (گمراه و گمراه کننده) کیست؟ شارحان نهج البلاغه به طور عمده دو قول دارند: بعضى معتقدند که منظور «معاویه» است که بعد از شهادت امیر مؤمنان علیه السّلام و به اصطلاح صلح با امام حسن علیه السّلام مردم عراق را در تحت شدیدترین فشارها قرار داد و آنچه را در جمله‏هاى بالا آمد، در عمل پیاده کرد؛ ولى جمعى دیگر معتقدند منظور «عبد الملک بن مروان» است که جنایتکار معروف تاریخ اسلام، یعنى «حجّاج» از طرف او بر کوفه و عراق مسلّط شد و ظلم و ستمى نبود که انجام ندهد! ولى هر چه هست اشاره به حاکمان بیدادگر بنى امیّه مى‏باشد.

جمله «عصّنت الفتنة أبناءها بأنیابها؛ فتنه فرزندان خود را با دندان مى‏گزد» اشاره به این است که این آشوبها و فتنه‏ها حتّى دامن فتنه‏گردان را نیز رها نمى‏کند! آنها نیز با اختلافات داخلى به جان هم مى‏افتند و یا دشمنانشان- آن گونه که در تاریخ اسلام آمده- به پا مى‏خیزند و طعم تلخ ظلم و بیدادگرى را به آنان نیز مى‏چشانند و در هر حال، فضاى جهان اسلام تاریک مى‏شود و پیر و جوان و خرد و کلان در امواج فتنه غرق مى‏شوند.

سپس در ادامه این سخن مى‏افزاید: «هنگامى که کشت او (آن ظالم گمراه) به مرحله درو مى‏رسد، براى چیدنش به پا مى‏خیزد و به هیجان در مى‏آید، و برق شمشیرش مى‏درخشد، در آن هنگام، پرچم‏هاى فتنه‏هاى سخت (بر ضدّ او) به اهتراز در مى‏آید، و (دشمنانش) همچون شب تار و دریاى متلاطم، روى مى‏آورند!» (فإذا أینع زرعه و قام على ینعه(18)، و هدرت شقاشقه(19)، و برقت بوارقه، عقدت رایات الفتن المعضلة، و أقبلن کاللّیل المظلم، و البحر الملتطم).

اشاره به این که دوران حکومت آنها دیرى نمى‏پاید و این گمراهان ستمگر، از کار خود بهره چندانى نمى‏گیرند و به زودى پرچم‏هاى مخالفان برافراشته مى‏شود و از هر سو آنها را احاطه مى‏کند. ممکن است این جمله‏ها اشاره به قیام بنى عبّاس بر ضد بنى امیّه باشد.

19660 و در پایان چنین مى‏فرماید: «اضافه بر اینها، چه طوفانهاى سخت و پر صدایى شهر کوفه را مى‏شکافد، و چه تندبادهایى که بر آن مى‏گذرد، و به زودى دسته‏هاى مختلف به جان هم مى‏افتند؛ آنان که سر پا هستند درو مى‏شوند، و آنها که از پا افتاده‏اند لگدمال مى‏گردند!» (هذا، و کم یخرق الکوفة من قاصف، و یمرّ علیها من عاصف، و عن قلیل تلتفّ القرون بالقرون، و یحصد القائم، و یحطم المحصود).

جالب اینکه آنچه را امام علیه السّلام در این جمله‏هاى کوتاه و پر معنا بیان فرموده، در فاصله کمى به وقوع پیوست؛ سرزمین «عراق» و به خصوص «کوفه» با فتنه‏هاى بنى امیّه و سپس بنى عبّاس در هم کوبیده شد؛ و این شهر بزرگ، پیوسته مرکز طوفان سخت حوادث و تندبادهاى فتنه‏ها بود و هر کس، کمى با تاریخ «کوفه» آشنا باشد، عمق کلمات امام را در جمله‏هاى بالا به خوبى درک مى‏کند.

تعبیر «تلتفّ القرون بالقرون» (با توجه به اینکه «تلتفّ» به معناى به هم پیچیدن و «قرون» جمع «قرن» به معناى گروهى از مردم است) اشاره به جنگهاى سختى است که اقوام مختلف در سرزمین عراق و کوفه با یکدیگر داشتند؛ مخصوصا درگیریهاى بنى امیّه و بنى عبّاس!.

جمله «یحصد القائم، و یحطم المحصود!» کنایه لطیفى است از آسیب‏هایى که در طول این حوادث به همه مردم مى‏رسد: آنها که سر پا هستند، به زمین مى‏خورند و آنها که به زمین افتاده‏اند، پایمال مى‏شوند!

«ابن ابى الحدید» در شرح خود جمله «یحصد القائم» را کنایه از قتل امراى بنى امیّه در میدان جنگ گرفته و جمله «و یحطم المحصود» را کنایه از کشتن اسیران، با شکنجه‏هاى سخت مى‏داند که نمونه‏هاى آن در تاریخ مذکور است.

ولى آنچه را «ابن ابى الحدید» ذکر کرده است، در واقع بعضى از مصادیق مفهوم گسترده جمله بالاست.

نکته‏ها

1- ملاحم چیست؟

«ملاحم» جمع «ملحمه» در اصل به معناى واقعه مهمى است که توأم با فتنه باشد. در بسیارى از خطبه‏هاى نهج البلاغه به مواردى برخورد مى‏کنیم که امیر مؤمنان على علیه السّلام از فتنه‏هاى مهمّى که مردم در پیش داشتند، خبر مى‏دهد و در بسیارى از موارد، جزئیّات آن را نیز تشریح مى‏فرماید و با صراحت مى‏فرماید: «من اینها را از پیشوایم پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله آموختم».

به نظر مى‏رسد که هدف امام علیه السّلام از این پیشگویى‏ها، دو چیز بوده است: نخست اینکه، به خاطر محبّتى که امام علیه السّلام به مردم داشته، آنان را آماده کند، تا ضایعات این‏

فتنه‏ها به حداقل برسد؛ درست مثل اینکه شخص آگاهى مردم را از آمدن سیل، یا زلزله با خبر کند؛ گرچه مردم نمى‏توانند جلو آن را بگیرند، ولى با داشتن آگاهى قبلى، مى‏توانند خطرات آن را کم کنند.

دیگر اینکه، به آنها بفهماند کوتاهى در جهاد، تنبلى و سستى و اختلاف‏هاى گوناگون و در یک جمله: «ارتکاب گناهان عظیم» چنین حوادثى را در پیش دارد؛ شاید بیدار شوند و توبه کنند و به راه خدا باز گردند.

در این زمینه، در خطبه‏هاى مناسب دیگر از جمله خطبه 128 و 138 که شباهت زیادى با خطبه بالا دارد، بحث خواهیم کرد.

2- کوفه کانون طوفان‏ها و بحران‏ها

هر کس آشنایى مختصرى با تاریخ «کوفه» داشته باشد مى‏داند یکى از پرحادثه‏ترین بلاد اسلام در طول تاریخ، شهر «کوفه» و اطراف آن بوده است و به تعبیر دیگر: صحنه‏هاى بوده براى نشان دادن عمق جنایات جمعى از جنایتکاران بنى امیّه و بنى عبّاس و اعمال خشونت‏بار بى‏نظیر این درندگان انسان نما؛ که انسان از خواندن آن در صفحات تاریخ، وحشت مى‏کند! پس واى به حال آنها که این صحنه‏ها را با چشم مى‏دیدند!!

ما قسمت‏هاى زیادى از تاریخ کوفه و حوادث مرگبار آن را در ذیل خطبه 25 و 47 در جلد دوّم و خطبه 87 در جلد سوّم آورده‏ایم و نیازى به تکرار نیست.


1) سند خطبه: در کتاب‏هایى که مصادر خطبه‏هاى نهج البلاغه در آن ذکر مى‏شود، سند دیگرى غیر از آنچه «سیّد رضى» در اینجا آورده است، دیده نشد؛ گر چه در «نهج البلاغه چاپ جامعه مدرسین، با تحقیق مرحوم حجّة الاسلام آقاى دشتى» اسنادى براى این خطبه ذکر شده است، ولى پس از مراجعه به منابع اصلى و آدرس‏هایى که در آن کتاب آمده، معلوم شد آن هم اشتباه است.

2) «یجرمنّ» از مادّه «جرم» (بر وزن جهر) (جرم بر وزن ظلم، اسم مصدر است) در اصل به معناى قطع کردن و بریدن است و از آنجا که افراد گناهکار پیوند خود را با خدا قطع مى‏کنند، این کلمه به گناه نیز اطلاق شده است، بنابر این، «لا یجرمنّکم» به معناى «شما را وادار به گناه نکند» مى‏باشد.

3) «شقاق» در اصل به معناى شکاف است و به جنگ و منازعه و اختلاف نیز اطلاق مى‏شود؛ چرا که طرفین صفوف خود را از یکدیگر جدا مى‏سازند و در جمله بالا به معناى مخالفت و منازعه است.

4) «یستهوینّ» از مادّه «هوى» (هواى نفس) گرفته شده و مفهومش این است که شما را به پیروى هواى نفس وادار نکند.

5) «برأ» از مادّه «برء» (بر وزن نرم) گاه به معناى آفریدن و ایجاد کردن آمده و گاه به معناى دورى جستن و برائت از چیزى و در خطبه بالا به معناى اوّل است و اطلاق «برأ» (بر وزن ظلم) به معناى بهبودى و سلامتى به جهت آن است که شخص از حالت اوّل که بیمارى است، جدا مى‏شود.

6) «نسمه» در اصل به معناى وزش ملایم باد است و گاه به معناى نفس کشیدن آمده و به همین مناسبت، به خود انسان هم که داراى تنفّس است، اطلاق مى‏شود.

7) تعبیر به «امّى» (درس نخوانده یا کسى که منسوب به امّ یعنى مادر است و جز در دامان مادر مطلبى فرا نگرفته) اشاره لطیفى به این نکته است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله با اینکه اصلا درسى نخوانده بود، هم از گذشته خبر مى‏داد و هم از آینده و این یکى از نشانه‏هاى ارتباط او با خداوند است.

8) سوره حاقه، آیه 12.

9) کفایة الطالب کنجى، صفحه 40. شبیه این معنا را بسیارى از مفسّران اهل سنّت مانند: «قرطبى» در تفسیر «جامع الاحکام» و «برسوى» در «روح البیان» و «آلوسى» در «روح المعانى» ذیل آیه 12 سوره حاقه آورده‏اند.

10) «ضلّیل» از مادّه «ضلال» به معناى گمراهى گرفته شده، و به معناى کسى است که بسیار گمراه است و طبعا، هم گمراه است و هم گمراه کننده.

11) «نعق» از مادّه «نعق» (بر وزن نعل) در اصل به معناى صداى کلاغ است؛ سپس به صداهایى که براى حرکت حیوانات و امر و نهى آنها گفته مى‏شود، اطلاق شده و تعبیر بالا اشاره به آن است که بنى امیّه گروهى از مردم شام را تحمیق کرده بودند و همچون حیوانات به هر جا مى‏خواستند، مى‏بردند.

12) «فحص» از مادّه «فحص» به معناى بحث و جستجو است.

13) «کوفان» به معناى کوفه است و در اصل به معناى تپه شن‏هاى دایره مانند و سرخ رنگ است.

14) «فغرت» از مادّه «فغر» (بر وزن فقر) به معناى گشودن دهان است.

15) «شکیمه» در اصل به معناى دهان بند حیوان است (قطعه فلزى که متصل به افسار است و در دهن حیوان قرار مى‏گیرد؛) سپس به هر گونه فشار اطلاق شده است و در جمله بالا به همین معناست.

16) «کلوح» به معناى عبوس بودن است.

17) «کدوح» به معناى شدّت تلاش و کوشش است، آنچنان که در وجود انسان اثر کند و در اصل به معناى خراش نهادن بر چیزى است.

18) «ینع» به معناى رسیدن میوه است؛ سپس به هر گونه پختگى و آمادگى براى گرفتن نتیجه اطلاق شده است.

19) «شقاشق» جمع «شقشقه» به معناى پوسته‏اى است مانند بادکنک که شتر به هنگام هیجان از دهان خود بیرون مى‏آورد؛ سپس به هر گونه هیجان، اطلاق شده است.