جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 93(1)

زمان مطالعه: 31 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها ینبّه أمیر المؤمنین على فضله و علمه و یبیّن فتنة بنى امیّه‏

امام علیه السّلام در این خطبه از فضل و آگاهى‏هاى خود و (عمدتا) از فتنه‏هاى بنى امیّه خبر مى‏دهد.

خطبه در یک نگاه‏

امام علیه السّلام در این خطبه بیش از هر چیز به فتنه‏هایى توجّه مى‏کند که مسلمانان در پیش داشتند و راه خلاصى از آن را شرح مى‏دهد و به عنوان یک رهبر آگاه و صادق،

هشدارهاى لازم را به مردم درباره بدترین فتنه‏ها که فتنه بنى امیّه است مى‏دهد: فتنه‏هاى کور و ظلمانى و بلاهاى فراگیر و وحشتناک که بر اثر حکومت بنى امیّه، صغیر و کبیر را در بر مى‏گیرد؛ فتنه‏هایى که تا امام علیه السّلام در حیات است، جلوى آن را گرفته، ولى بعد از امام علیه السّلام رخ مى‏دهد؛ فتنه‏هایى که وقتى مردم حق نشناس در آن غوطه‏ور شدند، آرزو مى‏کنند اى کاش یک بار دیگر على در میان آنها مى‏آمد و سکّان کشتى نجات امّت را در دست مى‏گرفت!

در بخش کوتاه دیگرى از این خطبه، از آگاهیهاى خویش و ارتباط و پیوند با عالم غیب و سیراب شدن از سرچشمه وحى، سخن مى‏گوید و جمله معروف و مشهور «فاسألونی قبل أن تفقدونی؛ پیش از آنکه مرا از دست دهید، هر چه مى‏خواهید از من بپرسید» را بیان مى‏کند که به گفته «ابن عبد البرّ» در کتاب «استیعاب» گروهى از راویان و محدّثان تصریح کرده‏اند که احدى از صحابه این جمله را نگفت (چرا که از این بیم داشتند مردم سؤالاتى مطرح کنند که آنها پاسخ آن را نداشته باشند)(2)

بخش اوّل‏

أمّا بعد حمد اللّه، و الثّناء علیه، أیّها النّاس فإنّی فقأت عین الفتنة، و لم یکن لیجترى‏ء علیها أحد غیری بعد أن ماج غیهبها و اشتدّ کلبها. فاسألونی قبل أن تفقدونی، فو الّذی نفسی بیده لا تسألونی عن شی‏ء فیما بینکم و بین السّاعة، و لا عن فئة تهدی مئة و تضلّ مئة إلّا أنبأتکم بناعقها و قائدها و سائقها، و مناخ رکابها، و محطّ رحالها، و من یقتل من أهلها قتلا، و من یموت منهم موتا. و لو فقدتمونی و نزلت بکم کرائه الأمور، و حوازب الخطوب، لأطرق کثیر من السّائلین، و فشل کثیر من المسؤولین، و ذلک إذا قلّصت حربکم، و شمّرت عن ساق، و ضاقت الدّنیا علیکم ضیقا، تستطیلون معه أیّام البلاء علیکم، حتّى یفتح اللّه لبقیّة الأبرار منکم.

ترجمه‏

بعد از حمد و ثناى الهى (فرمود:) اى مردم! من چشم فتنه را کور کردم- و کسى جز من بر این کار جرأت نداشت!- بعد از آنکه ظلمت فتنه‏ها، در همه جا گسترده شد و به آخرین درجه شدّت رسید!.

از من سؤال کنید (و آنچه را مى‏خواهید درباره سرنوشت خود و آینده از من بپرسید) پیش از آنکه مرا از دست دهید. سوگند به کسى که جانم در دست قدرت اوست! از هیچ حادثه‏اى که از امروز تا دامنه قیامت واقع مى‏شود از من سؤال‏

نمى‏کنید (مگر اینکه پاسخ آن را آماده دارم) و همچنین درباره هیچ گروهى که حتّى یک صد نفر را هدایت یا گمراه مى‏کند، پرسشى نمى‏کنید، مگر اینکه از دعوت کننده، رهبر و کسى که آنها را به پیش مى‏راند، و از جایگاه خیمه و خرگاه و محلّ اجتماع آنها، و کسانى که از آنها کشته مى‏شوند، یا به مرگ طبیعى مى‏میرند (از همه اینها شما را آگاه مى‏سازم و اگر مرا از دست دهید سپس ناراحتى‏هاى زندگى و مشکلات بر شما فرو بارد (و براى یافتن راه حل به این و آن متوسّل شوید) بسیارى از پرسش کنندگان سر به زیر مى‏افکنند و در حیرت فرو مى‏روند (چرا که پاسخگویى براى این سؤالات نمى‏یابند) و بسیارى از مسئولان (و آنها که مورد پرسش واقع مى‏شوند) از پاسخ فرو مى‏مانند، این حوادث و بلاها هنگامى روى مى‏دهد که جنگ بر شما طولانى شود و (براى در هم کوبیدن شما) دامن به کمر زند و دنیا آنچنان بر شما تنگ گردد که ایّام بلا را بسیار طولانى بشمرید و سخت بى‏تابى کنید (و این وضع همچنان ادامه مى‏یابد) تا زمانى که خداوند، پرچم فتح و پیروزى را براى باقى مانده نیکان شما به اهتزاز درآورد!

شرح و تفسیر

من چشم فتنه را کور کردم!

امام علیه السّلام در نخستین بخش این خطبه- بعد از حمد و ثناى الهى- مردم را مخاطب ساخته مى‏فرماید:

«اى مردم! من چشم فتنه را کور کردم و کسى جز من بر این کار جرأت نداشت، بعد از آنکه ظلمت فتنه‏ها، در همه جا گسترده شد و به آخرین درجه شدّت رسید!». (أمّا بعد حمد اللّه، و الثّناء علیه، أیّها النّاس! فإنّی فقأت(3) عین الفتنة، و لم یکن لیجترى‏ء

علیها أحد غیرى بعد أن ماج غیهبها،(4) و اشتدّ کلبها(5)).

در این که منظور از فتنه در این عبارت کدام فتنه است؟ جمعى از «شارحان نهج البلاغه» آن را اشاره به فتنه جنگ جمل دانسته‏اند؛ چرا که افراد ساده لوح و حتّى آنها که در درجه متوسّطى از علم و ایمان بودند، در آن حیران شده بودند که آیا مى‏شود با گروهى که ظاهرا مسلمانند- و به اصطلاح- اهل قبله‏اند، جنگید؟! گروهى که بعضى از صحابه معروف و مشهور مانند «طلحه» و «زبیر» در میان آنهاست و گروهى که همسر رسول خدا «عایشه» زمامدار آن است؛ هر چند این جنگ و پیکار، بعد از اتمام حجّت فراوان و عدم تسلیم در برابر حق بوده باشد. وانگهى، بعد از غلبه بر آنها، آیا مى‏توان اموال آنها را به غنیمت گرفت؟ با اسیرانشان باید چه کرد؟

ولى امام که مى‏دانست اگر این پیمان شکنى و شقّ عصاى مسلمین ادامه یابد، فتنه و آشوب سراسر کشور اسلام را خواهد گرفت و شاید چیزى از اسلام و میراث پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله باقى نماند؛ نخست به اتمام حجّت برخاست و با ملاقات‏ها و گفتگوهاى پى در پى آنها را از عواقب این امر بر حذر داشت و چون نپذیرفتند چاره‏اى جز توسّل به زور نبود؛ به همین دلیل، با قاطعیّت و بدون هیچ گونه شک و تردید، بر آنها تاخت و آتش جنگ جمل را خاموش نمود.

بعضى دیگر، فتنه «خوارج» در «نهروان» را نیز در مفهوم جمله بالا وارد دانسته‏اند؛ چرا که «خوارج» على رغم آلودگى و انحراف باطنى و حماقتشان، ظاهرى‏

آراسته داشتند و حتّى غالبا به واجبات و مستحبّات کوچک نیز، اهمیّت مى‏دادند؛ لذا بسیارى از ساده دلان در مبارزه با آنان، تردید به خود راه مى‏دادند. امام چشم این فتنه را که برخاسته از کج اندیشى‏ها و اعمال منافقانه خوارج بود نیز، کور کرد.

بعضى دیگر، فتنه «معاویه»، شامیان و جنگ صفّین را- که از همه اینها گسترده‏تر بود و امام تا سر حدّ پیروزى آن را رهبرى فرمود، و اگر سستى و نادانى گروهى از فریب خوردگان پیش نیامده بود، آن هم براى همیشه پایان مى‏یافت- در مفهوم جمله بالا داخل مى‏دانند.

بعضى از «شارحان» نیز فتنه را، به مفهوم عامّى گرفته‏اند و معتقدند این فتنه‏ها از زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در جنگ بدر آغاز شد و در غزوات دیگر ادامه یافت و بعد از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به صورت خطرناکتر، ظهور و بروز کرد و تا زمان «عثمان» ادامه یافت و بعد از بیعت مردم با آن حضرت به اشکال دیگرى نمایان گشت و امام گاه با شمشیر، گاه با صبر و شکیبایى، گاه با آگاهى رسانى و گاه با فریادها و هشدارها، چشم فتنه‏ها را نابینا کرد.

ولى تفسیر اوّل (اشاره به جنگ جمل) با تعبیرات خطبه، مناسبتر به نظر مى‏رسد.

تعبیر به «عین الفتنة» نشان مى‏دهد که امام فتنه را به هیولاى وحشتناکى تشبیه کرده، که وقتى چشم او را کور کنند، قدرت فعّالیت از او گرفته مى‏شود و در ضمن اشاره به این نکته نیز مى‏تواند باشد که امام در مبارزه با فتنه‏ها، به سراغ مرکز اصلى فتنه و توطئه مى‏رفت، نه شاخ و برگها؛ زیرا، هنگامى که مرکز فتنه متلاشى شود بقیّه اعوان و انصار فتنه‏گران، خود به خود متلاشى خواهند شد و این، بهترین راه براى از بین بردن فتنه‏ها، با ضایعات کمتر است.

سپس امام علیه السّلام در این زمینه به سراغ نکته بسیار مهمّى مى‏رود و براى بیان آن،

این گونه آغاز مى‏کند. مى‏فرماید: «از من سؤال کنید (و آنچه را مى‏خواهید درباره سرنوشت آینده از من بپرسید) پیش از آن که مرا از دست دهید». (فاسألونی قبل أن تفقدونی).

همان گونه که در سابق نیز اشاره شد، به گفته محقّقان، هیچ کس را یاراى این سخن، جز على بن ابى طالب علیه السّلام نبوده است! چرا که آگاهى او بر مسائل گذشته و حال و آینده، به قدرى گسترده بود که پاسخ هر سؤالى را، از معارف و احکام و حوادث گوناگون آماده داشت و این علم و دانشى بود که از پیامبر آموخته بود و پیامبر از سرچشمه وحى فرا گرفته بود و الهامات الهیّه و تأییدات روح القدس بر قلب پاک امیر مؤمنان على علیه السّلام نیز، آن را گسترش مى‏داد و بر آن تأکید مى‏نمود.

جمعى از «مورّخان» از افرادى نام برده‏اند که به خاطر غرور آمیخته با ناآگاهى، در این میدان گام نهادند و نداى «سلونی» سر دادند؛ ولى به زودى رسوا و سرشکسته شدند و مدّعاى خود را پس گرفتند» از جمله «ابن جوزى» (دانشمند معروف قرن ششم) روزى بر منبر همین جمله «سلونی قبل أن تفقدونی» را در برابر مردم گفت، ناگهان زنى از میان جمعیّت برخاست رو به سوى او کرده گفت: «در روایات آمده که على علیه السّلام در یک شب براى مراسم کفن و دفن «سلمان فارسى» به «مدائن» آمد و بلافاصله بازگشت» ابن جوزى گفت: «آرى چنین روایتى نقل شده است». زن گفت «این را هم مى‏دانیم که جنازه «عثمان» که در نزدیکى امام بود سه روز در مزابل افتاده بود و على علیه السّلام کارى نکرد؛» ابن جوزى گفت: «آرى! چنین بوده است» زن گفت: «باید یکى از این دو کار اشتباه باشد» (در واقع زن مى‏خواست اعتقاد ابن جوزى را در مورد عثمان تخطئه کند) ابن جوزى از پاسخ فرو ماند و تنها به این قناعت کرد که به آن زن گفت: «اگر بدون اجازه همسرت از خانه بیرون آمدى لعنت خدا بر تو باد و اگر با اجازه شوهرت بود لعنت خدا بر او باد!» زن با خونسردى گفت: «بگو ببینم‏

خارج شدن عایشه براى جنگ با على علیه السّلام (در واقعه جمل) به اذن پیامبر بود، یا بدون آن!» (اشاره به اینکه پیامبر اکرم از قبل پیش بینى کرده بود و او را نهى فرمود.) ابن جوزى خاموش ماند و قدرت بر پاسخ نداشت.(6)

شبیه این واقعه درباره بعضى دیگر نقل شده است.

سپس امام علیه السّلام بعد از ذکر این مقدّمه چنین مى‏فرماید: «سوگند به کسى که جانم در دست قدرت اوست! از هیچ حادثه‏اى که از امروز تا دامنه قیامت واقع مى‏شود از من سؤال نمى‏کنید (مگر این که پاسخ آن را آماده دارم) و همچنین درباره هیچ گروهى که حتّى یک صد نفر را هدایت یا گمراه مى‏کنند پرسش نمى‏کنید، مگر اینکه از دعوت کننده و رهبر و کسى که آنها را به پیش مى‏راند و از جایگاه خیمه و خرگاه و محلّ اجتماع آنها و کسانى که از آنها کشته مى‏شوند، یا به مرگ طبیعى مى‏میرند، (از همه اینها) شما را آگاه مى‏سازم.» (فو الّذی نفسی بیده! لا تسألونی عن شی‏ء فیما بینکم و بین السّاعة، و لا عن فئة تهدی مئة و تضلّ مئة إلّا أنبأتکم بناعقها،(7) و قائدها و سائقها، و مناخ(8) رکابها، و محطّ رحالها، و من یقتل من أهلها قتلا، و من یموت منهم موتا).

بسیارند کسانى که ممکن است مسائلى را به صورت مبهم و کلّى در آینده‏اى نزدیک پیش بینى کنند و این کارى است که سیاستمداران، در مسایل مربوط به اطراف عصر خود، همیشه دارند و ممکن است گاهى صحیح و گاهى اشتباه از آب درآید؛ ولى پیش بینى دقیق جزئیّات با تمام مشخصّات، آن هم در زمان‏هاى بسیار

دور، براى هیچ کس ممکن نیست، جز آنها که با سرچشمه وحى ارتباطى دارند و از علم بى‏پایان پروردگار، مدد مى‏گیرند و جالب این است که امام علیه السّلام در جمله‏هاى بالا از یک سو، تأکید بر این دارد که من تمام حوادث آینده را تا دامنه قیامت مى‏توانم براى شما پیش گویى کنم و از سوى دیگر اشاره به تمام جزئیّات آنها مى‏کند. چیزى که براى غیر پیغمبر و کسانى که از علوم خاص او بهره دارند، امکان پذیر نیست.

در اینجا فورا این سؤال به ذهن مى‏آید که آیا پیامبر یا امام، علم غیب- آن هم به این گستردگى- مى‏توانند داشته باشند، با اینکه قرآن با صراحت مى‏گوید: «قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ»؛ بگو کسانى که در آسمان و زمین هستند جز خدا از غیب آگاه نیستند»(9)

این سخن پاسخ روشن و معروفى دارد که هم از آیات قرآن استفاده مى‏شود و هم در کلمات خود آن حضرت آمده است و آن اینکه علم غیب به صورت ذاتى مخصوص خداست ولى خداوند هر مقدار از آن را لازم بداند در اختیار اولیاء اللّه مى‏گذارد؛ همان گونه که در آیه 26- 27 سوره «جنّ» مى‏خوانیم: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ»؛ خداوند عالم به امور پنهانى است و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمى‏کند، مگر رسولى که او را برگزیده و از وى راضى شده است».

به زودى در کلام خود امام علیه السّلام- به خواست خدا- مى‏خوانیم هنگامى که امام علیه السّلام از پاره‏اى از حوادث آینده خبر داد و کسى همین سؤال را مطرح کرد امام علیه السّلام در پاسخ او فرمود: «لیس هو بعلم غیب، و إنّما هو تعلّم من ذی علم؛ این علم غیب نیست؛ بلکه آموزشى است از صاحب علم». اشاره به اینکه علم غیب ذاتى، مخصوص خداست و علم من جنبه اکتسابى دارد؛ من همه این امور را از پیامبر آموختم و او از خداوند متعال (شرح بیشتر این سخن، ذیل همان خطبه خواهد آمد).

به هر حال، هیچ کس بعد از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله جز امام امیر مؤمنان علیه السّلام چنین سخنى را نگفته و نمى‏توانسته است بگوید؛ ولى امام این سخن را فرموده و بارها پیش‏گویى‏هایى کرده که عینا واقع شده است.

«ابن ابى الحدید» در «شرح نهج البلاغه» خود فصلى تحت عنوان «امور غیبى که امام از آن خبر داد، سپس تحقّق یافت» در ذیل همین خطبه آورده است که در بحث نکات، اشاره‏اى به آن خواهیم داشت.

تعبیر امام در جمله‏هاى بالا به «و لا عن فئة تهدی مئة …» اشاره به این است که نه تنها از گروهها و لشکرهاى انبوه، که در آینده حادثه مى‏آفرینند، با خبرم؛ بلکه حتّى از گروهک‏هاى کوچک که هیچ کس نمى‏تواند درباره آن پیش‏گویى داشته باشد- به برکت تعلیم الهى- با خبر هستم!.

سپس امام علیه السّلام به دو نکته دیگر در این زمینه اشاره مى‏کند:

نخست، براى تشویق هر چه بیشتر آنها به سؤال کردن از مسائلى سرنوشت ساز، مى‏فرماید: «اگر مرا از دست دهید سپس ناراحتى‏هاى زندگى و مشکلات بر شما فرو بارد (و براى یافتن راه حلّ به این و آن متوسّل شوید) بسیارى از پرسش کنندگان سر به زیر مى‏افکنند و در حیرت فرو مى‏روند، (چرا که پاسخگویى نمى‏یابند)؛ و بسیارى از مسئولان (آنها که مورد پرستش واقع مى‏شوند،) از پاسخ فرو مى‏مانند».

(و لو فقدتمونی و نزلت بکم کرائه(10) الأمور، و حوازب(11) الخطوب، لأطرق کثیر من السّائلین، و فشل کثیر من المسؤولین).

اشاره به اینکه، تا من در میان شما هستم از مسائل سرنوشت ساز خود سؤال کنید؛ چرا که بعد از من دیگران نمى‏توانند پاسخ درستى به شما بدهند؛ لذا در کار خود فرو مى‏مانید و پشیمان مى‏شوید.

دیگر اینکه، یک اشاره اجمالى به طوفانها و بحرانهایى که در پیش است مى‏کند، تا خود را براى آن آماده سازند و در عین حال نوید فتح و پیروزى به نیکان مى‏دهد. مى‏فرماید: «این حوادث و بلاها هنگامى روى مى‏دهد که جنگ بر شما طولانى شود و (براى کوبیدن شما) دامن به کمر زند و دنیا آنچنان بر شما تنگ گردد که ایّام بلا را بسیار طولانى بشمرید (و سخت بى‏تابى کنید، و این وضع همچنان ادامه مى‏یابد) تا زمانى که خداوند پرچم فتح و پیروزى را براى باقیمانده نیکان شما، به اهتزاز در آورد». (و ذلک إذا قلّصت(12) حربکم، و شمّرت(13) عن ساق، و ضاقت الدّنیا علیکم ضیقا، تستطیلون معه أیّام البلاء علیکم، حتّى یفتح اللّه لبقیّة الأبرار منکم).

امام در واقع پیش بینى روشنى از سیطره حکّام جنایتکار بنى امیّه بر اموال و نفوس و سرزمین‏هاى اسلامى مى‏کند که هر کس با آنها اندک مخالفتى داشت، با شدیدترین ضربات سرکوب مى‏شد و آمار جنایتها و اعمال غیر انسانى آنها از حد و حصر بیرون است و تعبیر «ضاقت الدّنیا علیکم ضیقا؛ دنیا بر شما شدیدا تنگ خواهد شد» کاملا بر این حکومت سیاه، صادق بود.

تعبیر به «فتح و پیروزى نیکان» ممکن است اشاره به زوال حکومت جابر بنى امیّه باشد که مسلمانان براى مدّتى نفسى آسوده کشیدند؛ چرا که هنوز عبّاسیان قدرت و قوّتى پیدا نکرده بودند.

و نیز ممکن است اشاره به حکومت جهانى حضرت مهدى علیه السّلام باشد، که به تمام ظلم و بى‏عدالتى‏ها و جنایات جنایتکاران پایان مى‏دهد.

نکته

پیشگویى‏هاى شگفت‏انگیز امام علیه السّلام‏

نهج البلاغه پر است از پیشگویى‏هایى که امام درباره حوادث آینده دارد و گاه چنان جزئیّات آن را شرح مى‏دهد که گویى با چشم، همه آنها را در برابر خود مى‏بیند.

«ابن ابى الحدید» در ذیل خطبه مورد بحث نکته جالبى دارد و آن اینکه مى‏گوید: «امام علیه السّلام در این خطبه، به خدا سوگند یاد مى‏کند که از هر حادثه‏اى تا قیامت از او سؤال کنند، از تمام آنها خبر مى‏دهد و حتّى جزئیّات آن را بازگو مى‏کند». سپس مى‏افزاید: «این سخن از آن حضرت نه به معناى ادّعاى ربوبیّت است، نه به معناى ادّعاى نبوّت؛ بلکه امام مى‏فرمود اینها را با تعلیم پیامبر فراگرفته است» و بعد مى‏گوید: «ما این سخن را بارها آزموده‏ایم و کاملا مطابق واقعیّت دیده‏ایم و به صدق دعوى آن حضرت پى برده‏ایم؛ مانند اخبار از ضربت خوردن آن حضرت به گونه‏اى که محاسن مبارکش با خون سرش خضاب شود و اخبار از قتل امام حسین علیه السّلام و سخنى را که هنگام عبور از کربلا فرمود و اخبار به حکومت «معاویه» و جریان «حجّاج» و سرانجام کار «خوارج» در «نهروان» و اخبارى که درباره بعضى از یارانش داد که بعضى کشته مى‏شوند و بعضى به دار آویخته مى‏شوند و خبرهاى مربوط به جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین و اخبار از عدّه لشکرى که از کوفه به یارى او مى‏آید، در آن هنگام که مى‏خواست براى خاموش کردن فتنه طلحه و زبیر و عایشه به بصره برود و خبرى که درباره آینده «عبد اللّه بن زبیر» داد و ماجراى ویران شدن «بصره» با غرقاب و رفتن به زیر آب و هلاک شدن مردم در فتنه «زنج» و نیز پرچم‏هاى سیاهى که از سوى خراسان حرکت مى‏کند (جریان ابو مسلم و عبّاسیان) …» (و اخبار فراوان دیگرى که ابن ابى الحدید مشروحا آن را ذکر کرده و ما به خاطر پیش‏گیرى از اطاله‏

سخن آن را تلخیص نمودیم).(14)

این گواهى کسى است که به امامت آن حضرت به عنوان یک پیشواى معصوم اعتقادى ندارد؛ ولى مسئله از نظر ما بسیار روشن‏تر است؛ زیرا ائمه معصومین علیهم السّلام هم وارث علوم فراوانى از پیامبر اسلام بودند؛ هم حقایق تازه‏اى را از قرآن درک مى‏کردند که دیگران درک نمى‏کنند و هم الهامات غیبى بر قلب آنها وارد مى‏شد.

درباره وسعت علم امام باز هم ذیل خطبه‏هاى مناسب بحث خواهیم کرد.

بخش دوم‏

إنّ الفتن إذا أقبلت شبّهت، و إذا أدبرت نبّهت؛ ینکرن مقبلات، و یعرفن مدبرات، یحمن حوم الرّیاح، یصبن بلدا و یخطئن بلدا. ألا و إنّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی امیّة، فإنّها فتنة عمیاء مظلمة: عمّت خطّتها، و خصّت بلیّتها، و أصاب البلاء من أبصر فیها، و أخطأ البلاء من عمی عنها. و ایم اللّه لتجدنّ بنی أمیّة لکم أرباب سوء بعدی، کالنّاب الضّروس: تعذم بفیها، و تخبط بیدها، و تزین برجلها، و تمنع درّها، لا یزالون بکم حتّى لا یترکوا منکم إلّا نافعا لهم، أو غیر ضائر بهم. و لا یزال بلاؤهم عنکم حتّى لا یکون انتصار أحدکم منهم إلّا کانتصار العبد من ربّه، و الصّاحب من مستصحبه، ترد علیکم فتنتهم شوهاء مخشیّة، و قطعا جاهلیّة، لیس فیها منار هدى، و لا علم یرى.

ترجمه‏

هنگامى که فتنه‏ها روى مى‏آورد به شکل حق خودنمایى مى‏کند و هنگامى که پشت مى‏کند (مردم را از ماهیّت خود) آگاه مى‏سازد. در حال روى آوردن ناشناخته است و به هنگام پشت کردن شناخته مى‏شود؛ مانند گرد بادها به بعضى از شهرها اصابت مى‏کند و از بعضى مى‏گذرد. آگاه باشید! وحشتناکترین فتنه‏ها براى شما از نظر من، فتنه بنى امیّه است! چرا که فتنه‏اى است کور و تاریک؛ و حکومت آن فراگیر است (و همه تحت فشار آن حکومت ظالم قرار مى‏گیرند،) ولى بلاى آن ویژه گروه خاصّى است، هر کس در آن فتنه بصیر و بینا باشد (و با آن به ستیز برخیزد) بلا

دامان او را مى‏گیرد. و هر کس در برابر آن نابینا باشد، بلائى به او نمى‏رسد. به خدا سوگند! بعد از من، بنى امیّه را براى خود زمامداران بدى خواهید یافت! آنها همچون شتر شرور و بد خویى هستند که صاحب خود را گاز مى‏گیرد؛ با دست خود بر سر او مى‏کوبد و با پا او را دور مى‏سازد. و از دوشیدن شیرش او را منع مى‏کند. آنها به این وضع ادامه مى‏دهند. (و نیکان و مجاهدان را نابود مى‏کنند)، مگر اینکه در مسیر منافع آنها قرار گیرد، یا لا اقل ضررى به آنها نرساند. بلا و ستم‏هاى آنها نسبت به شما نیز همچنان ادامه خواهد یافت تا آنجا که (هیچ پناهگاهى نیابید و) استمداد شما از آنها به استمداد برده‏اى مى‏ماند که در برابر ظلم مالک خویش، از او کمک بطلبد؛ یا همچون دوستى که از (تعدّى و احجاف دوست خود) به او پناه برد. (آرى!) فتنه‏هاى آنها پشت سر یکدیگر بر شما وارد مى‏شود؛ با قیافه‏اى زشت و ترسناک و همراه پاره‏اى از آداب و رسوم جاهلیّت؛ در آن زمان نه راهنمایى در آن میان خواهد بود و نه پرچم نجاتى!

شرح و تفسیر

فتنه خطرناک بنى امیّه!

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه، گوشه‏اى از حوادث تلخ آینده و فتنه‏هایى که به مسلمانان روى مى‏دهد خبر داد و در ادامه آن، در این بخش: اوّلا، به یک قانون کلّى درباره فتنه‏ها اشاره مى‏کند؛ قانونى که آگاهى بر آن مى‏تواند خطر فتنه‏ها را تا حدّ زیادى تقلیل دهد و ثانیا، انگشت روى یک فتنه خاص- که در واقع مهمترین فتنه‏ها بوده است- مى‏گذارد و مردم را نسبت به آن هشدار مى‏دهد و آن، فتنه بنى امیّه است که امام در این کلام کوتاه، بسیارى از ویژگى‏هاى آن را بر شمرده است.

نخست مى‏فرماید: «هنگامى که فتنه‏ها روى آورند خود را به لباس حق در

مى‏آورند و هنگامى که پشت مى‏کنند (مردم را از ماهیّت خود) آگاه مى‏سازند». (إنّ الفتن إذا أقبلت شبّهت، و إذا أدبرت نبّهت).

در واقع، به هنگام روى کرد، اغفال کننده است و به هنگام پشت کردن، بیدار کننده.

سپس به نکته‏اى که در حقیقت علّت این موضوع است اشاره کرده، مى‏فرماید: «آنها در حال روى آوردن ناشناخته‏اند و به هنگام پشت کردن شناخته مى‏شوند». (ینکرن مقبلات، و یعرفن مدبرات).

این، یک نکته بسیار مهمّ اجتماعى و سیاسى است، که فتنه‏گران و سود جویان تبهکار، ماهیّت خود را در چهره ساختگى حق به جانب، پنهان مى‏دارند تا مردم را به دنبال خود بکشند؛ ولى هنگامى بر مرکب مراد سوار شدند، چهره واقعى خود را نشان مى‏دهند و همین امر، تدریجا سبب نابودى آنها مى‏شود. این قانون و قاعده‏اى است براى تمام اعصار و قرون؛ به همین دلیل طرفداران حق باید همیشه با دقّت و هشیارى به حوادث نگاه کنند، مبادا فریب چهره‏هاى حق به جانب دروغین را بخورند و غافلگیر شوند. هر گونه سطحى نگرى و حسن ظنّ بى‏دلیل در این گونه موارد، جز زیان و خسران به بار نمى‏آورد.

در ادامه این سخن به این نکته اشاره مى‏فرماید که فتنه‏ها همیشه فراگیر نیستند؛ بلکه «مانند گردبادها به بعضى از شهرها اصابت مى‏کنند و از کنار بعضى مى‏گذرند!» (یحمن(15) حوم الرّیاح، یصبن بلدا و یخطئن بلدا).

زیرا زمینه‏هاى ظهور و بروز فتنه‏ها در همه شهرها یکسان نیست؛ بلکه عوامل متعدّد و پیچیده‏اى دارد که در جایى هست و در جایى دیگر نیست.

بنابر این، اگر آثارى از فتنه در شهرهایى دیده نشد، نباید فریب خورد؛ اى بسا

شهر خاصّى را به خاطر آمادگى‏هایش هدف قرار دهد.

در ادامه این سخن، به سراغ فتنه بنى امیّه مى‏رود و مى‏فرماید: «آگاه باشید! وحشتناکترین فتنه‏ها از نظر من براى شما، فتنه بنى امیّه است؛ چرا که فتنه‏اى است کور و تاریک». (ألا و إنّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی امیّة، فإنّها فتنة عمیاء مظلمة).

فتنه‏هاى کور و تاریک فتنه‏هایى است که هیچ کس و هیچ چیز را به رسمیّت نمى‏شناسد و همه ارزشها را پایمال مى‏کند و نیکان را بدون توجّه به سوابق و شخصیّت آنها درهم مى‏کوبد و فتنه بنى امیّه براستى چنین بود!! در عصر حکومت آنها، ارزش‏هاى عصر جاهلیّت، ناگهان زنده شد و بازماندگان کثیف و آلوده آن زمان، پست‏هاى حسّاس حکومت اسلامى را اشغال کردند و نیکان و پاکان از صحنه اجتماع عقب رانده شدند و آنها که مقاومت کردند، نابود گشتند.

سپس به یکى از ویژگى‏هاى این فتنه اشاره کرده، مى‏فرماید: «حکومت آن فراگیر است (و همه تحت فشار آن حکومت ظالم هستند) و بلاى آن ویژه گروهى است؛ هر کس در آن فتنه بصیر و بینا باشد (و با آن ستیزه جویى کند) بلا دامان او را مى‏گیرد و هر کس در برابر آن نابینا باشد، بلایى به او نمى‏رسد». (عمّت خطّتها(16)، و خصّت بلیّتها، و أصاب البلاء من أبصر فیها، و أخطأ البلاء من عمی عنها).

بدیهى است آثار شوم فتنه سرانجام دامان همه اجتماع را خواهد گرفت و تعبیر به «عمّت خطّتها» ممکن است اشاره به همین معنا باشد؛ ولى لبه تیز آن، متوجّه آگاهان مجاهد و مبارز است ولى ناآگاهان و آگاهان بى‏مسئولیّت و بى‏درد، از بلاهاى خاص در امان مى‏مانند.

سپس امام علیه السّلام در بیان دومین ویژگى حکومت بنى امیّه مى‏افزاید: «به خدا

سوگند! بعد از من بنى امیّه را براى خود زمامداران بدى خواهید یافت؛ آنها همچون شتر شرور و بد خویى هستند که صاحب خود را گاز مى‏گیرد؛ با دست خود، بر سر او مى‏کوبد؛ و با پا او را دور مى‏سازد؛ و از دوشیدن شیرش او را منع مى‏کند». (و ایم اللّه(17) لتجدنّ بنی أمیّة لکم أرباب سوء بعدی کالنّاب(18) الضّروس:(19) تعذم(20) بفیها، و تخبط(21) بیدها، و تزین(22) برجلها، و تمنع درّها،(23)).

چه تشبیه جالبى! انسان انتظار دارد از شیر شترش استفاده کند و بر او سوار شود و به مقصد برسد؛ همان گونه انسان انتظار دارد حکومت به او کمک کند و مشکلاتش را حل نماید و در مسیر پیشرفت‏هاى فردى و اجتماعى یار و یاورش باشد؛ ولى حکّام ظالم، بى‏رحم و بى‏منطق- که جز به منافع زودگذر خود و اشباع هوس‏هاى خویش نمى‏اندیشند- نه تنها مشکلى را از جامعه حل نمى‏کنند، بلکه مردم را گرفتار سخت‏ترین مشکلات ساخته، از هر سو ضربه تازه‏اى بر آنان وارد مى‏سازند.

چقدر این پیشگویى صحیح بود و على علیه السّلام با قلب پاکش تمام حوادث آینده را مى‏دید که این گروه بى‏رحم و درنده خو، چه بلایى بر سر اسلام و مسلمین مى‏آورند.

در ویژگى سوم مى‏فرماید: «آنها به این وضع ادامه مى‏دهند (و همواره با شما به‏

سختى رفتار مى‏کنند). تا کسى باقى نماند مگر اینکه در مسیر منافع آنها قرار گیرد؛ یا لا اقل، ضررى به آنها نرساند». (لا یزالون بکم حتّى لا یترکوا منکم إلّا نافعا لهم، أو غیر ضائر بهم).

همه صداهاى حق طلبان را در گلوهایشان خفه مى‏کنند و هر مخالفى را در هر جا باشد، از روى زمین بر مى‏دارند و به هیچ کس حق حیات و زندگى نمى‏دهند، جز کسانى که در خدمت آنها باشند، یا کمترین ضررى به منافع آنها نرسانند. براى آنها تفاوت نمى‏کند این حق طلب و عدالت جو، فرزند رسول خدا باشد، یا صحابه پیامبر، یا عالم و دانشمند بزرگ دینى و یا زاهد و عابد! و به این ترتیب، عمومیت و گسترش فتنه را که امام علیه السّلام در آغاز کلام اشاره فرمود، در عمل به طور کامل پیاده مى‏کنند.

در ویژگى چهارم به این نکته اشاره مى‏فرماید که مشکل عظیم در این حکومت این است که هیچ پناهگاهى براى در امان ماندن از ظلم آنها وجود نخواهد داشت و هیچ دادرسى در برابر ستم‏هاى آنها پیدا نمى‏شود و مردم ناچارند از ظلم این ظالمان به خودشان شکایت برند و تکلیف چنین شکایت و شاکیان روشن است. مى‏گوید: «بلا و ستم‏هاى آنها نسبت به شما همچنان ادامه خواهد یافت، تا آنجا که (هیچ پناهگاهى نیابید و) استمداد شما از آنها به استمداد برده‏اى ماند که در برابر ظلم مالک، از او کمک بطلبند؛ یا همچون دوستى که (از تعدّى و احجاف دوست خود،) به او پناه برد». (و لا یزال بلاؤهم عنکم حتّى لا یکون انتصار أحدکم منهم إلّا کانتصار العبد من ربّه، و الصّاحب من مستصحبه).

و چنین است سرنوشت مردمى که حکومت جائر و ظالمشان تمام زبان حق گویان را قطع کند؛ عالمان را خانه‏نشین سازد؛ عزیزان را ذلیل و خوار کند و تمام قدرت‏هاى مردمى را درهم بکوبد و همه را به استخدام خود در آورد.

در پنجمین و آخرین ویژگى- که در واقع تأکیدى است بر ویژگى‏هاى قبل-

مى‏فرماید: «فتنه‏هاى آنها پشت سر یکدیگر بر شما وارد مى‏شود، با قیافه‏اى زشت و ترسناک، و همراه پاره‏هایى از آداب و رسوم جاهلیّت؛ نه راهنمایى در آن میان خواهد بود و نه پرچم نجاتى». (ترد علیکم فتنتهم شوهاء(24) مخشیّة(25)، و قطعا جاهلیّة، لیس فیها منار هدى، و لا علم یرى).

امام علیه السّلام با این ویژگى‏ها تمام شرایط و اوضاع حکومت بنى امیّه را ترسیم کرده و پایان آن را نشان داده؛ گویى در این دوران تاریک هشتاد ساله، مى‏زیسته است و همه چیز را به رأى العین دیده، حکومتى که از قانون خدا پیروى مى‏کرد، نه بهایى براى ارزش‏هاى اسلامى قائل بود و نه قوانین اسلامى را به رسمیّت مى‏شناخت. حکومتى خود کامه، ظالم، بى‏منطق و مملوّ از فتنه‏ها که نمایانگر عصر جاهلیّت بود. حکومتى که حتّى به مصالح و منافع مادّى خویش نمى‏اندیشید و آن قدر ظلم و ستم در این دوران هشتاد سال مرتکب شد، که در تاریخ بشریّت کم نظیر است.

آرى! امام همه اینها را براى مسلمانان پیش بینى کرد و هشدار داد. تعبیر به «أرباب سوء بعدی» اشاره لطیفى به این حقیقت است که، شما که به حکومت اسلامى و انسانى عادلانه من تن ندادید و در حفظ و دفاع از آن کوتاهى کردید باید در انتظار چنین زمامداران و حکّام سوئى بوده باشید.

بعضى از «شارحان نهج البلاغه» مطلبى نقل کرده‏اند که نشان مى‏دهد بنى امیه با گروهى از مردم واقعا به صورت برده و غلام رفتار مى‏کردند، تا آنجا که در «شرح نهج البلاغه تسترى» آمده است که آنها بسیارى از مسلمین را به بردگى گرفتند و به گردن آنها مهر بردگى مى‏زدند و در کف دست‏هاى آنها علامتى مى‏گذاشتند.(26)

نکته‏ها

1- ویژگى‏هاى فتنه!

«فتنه» واژه‏اى است که همه از آن وحشت دارند و نتیجه آن را شوم و ناگوار مى‏دانند، ولى فتنه چیست؟ و نشانه‏هاى آن کدام است؟ امام علیه السّلام در این خطبه، هم نشانه‏هاى فتنه را بیان فرمود و هم تعریف آن را با تکیه بر این نشانه‏ها، روشن ساخته است.

فتنه به حوادث پیچیده‏اى مى‏گویند که ماهیّت آن روشن نیست؛ ظاهرى فریبنده دارد و باطنى مملوّ از فساد؛ جوامع انسانى را به بى‏نظمى، تباهى، عداوت، دشمنى، جنگ و خونریزى، و فساد اموال و اعراض مى‏کشاند. و از همه بدتر این که قابل کنترل نیست.

غالبا، در ابتدا چهره حق به جانبى دارد و ساده اندیشان را به دنبال خود مى‏کشاند و تا مردم از ماهیّت آن آگاه شوند، ضربات خود را بر همه چیز وارد ساخته است.

فتنه‏ها، هیچ قانونى را به رسمیّت نمى‏شناسند؛ ممکن است در یک شهر همه چیز را به آتش کشد و در کنار آن شهر دیگرى باشد که در امان بماند. فتنه همان گونه که امام علیه السّلام در فراز بالا بیان فرمود، مانند گردباد است که همه چیز را با خود مى‏چرخاند و مى‏برد و گاه دیده شده گردبادهاى سنگین، انسانها، حتّى اتومبیل را از جا کنده و به آسمان برده و به هر سو پرتاب مى‏کنند!! فتنه‏ها نیز با شخصیّت‏هاى بزرگ اجتماعى، دینى، علمى و سیاسى و با اموال مردم و سرمایه‏هاى جامعه، همین کار را مى‏کند.

مى‏دانیم گردبادها بر اثر وزش دو جبهه قوىّ باد در دو جهت مخالف، پیدا مى‏شود؛ یعنى دو جبهه مخالف درهم مى‏پیچند و به گرد هم مى‏گردند و گردباد را به‏

وجود مى‏آورند؛ فتنه‏ها نیز بیشتر از اختلافات بر مى‏خیزد؛ آنگاه که دو جناح، بى‏فکر و بى‏مطالعه، بى‏رحمانه به جان هم مى‏افتند، فضاى جامعه را تیره و تار مى‏سازند، نتیجه‏اش آن است که گردبادهاى حوادث و ناامنى، همه چیز را از بیخ و بن مى‏کند و نابود مى‏سازد!

به همین دلیل، در برابر حوادث اجتماعى باید خوش بینى‏ها را تا حدّى کنار گذاشت و درباره کسانى که روى صحنه و پشت صحنه هستند، دقّت کرد و سوابق آنها را بررسى نمود و اگر فتنه‏اى در کار است، مردم را با خبر ساخت و این وظیفه اندیشمندان هر جامعه است.

جنگ‏هایى که در دوران حکومت امیر مؤمنان على علیه السّلام به وقوع پیوست، هر کدام نمونه بارزى از فتنه بود؛ در «جنگ جمل»، «عایشه» همسر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را بر شتر سوار کردند و دو نفر از صحابه پیامبر- که سوابق نسبتا خوبى در اسلام داشتند- بر اثر هوا و هوس و وسوسه‏هاى شیطان آتش فتنه را بر افروختند و نخستین بانگ اختلاف را در امّت اسلامى سر دادند؛ در این میان، نزدیک به بیست هزار نفر از مسلمانان در این آتش فتنه سوختند و خانه‏هاى زیادى ویران شد. تا آن که با تدبیر امیر مؤمنان على علیه السّلام آتش فتنه خاموش گشت.

فتنه «شامیان» و «جنگ صفّین» و ادّعاى واهى خونخواهى عثمان و بر سر نیزه کردن قرآن‏ها نمونه دیگرى از این فتنه‏ها بود و هنوز شعله آن خاموش نشده بود، فتنه سومى از آن برخاست! گروهى از متنسّکان جاهل و متعبّدان بى‏فکر، زیر پوشش «حکم فقط حکم خداست»(27) آتش جنگ نهروان را بر افروختند.

دقّت در این نمونه‏هاى عینى، مى‏تواند تمام ویژگیهاى فتنه را که امام علیه السّلام در این خطبه بیان کرده، عملا به انسان بیاموزد.

2- حکومت جنایت بار بنى امیّه‏

همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه بالا فرموده، بنى امیّه سخت‏ترین و خطرناکترین فتنه‏اى بود که دامان مسلمانان را در آغاز اسلام گرفت و تمدّن اسلامى را دگرگون ساخت و چهره حکومتى خونخوار، مستبد و بى‏منطق به حکومت اسلامى داد.

بنى امیّه از دودمان «امیّة بن عبد شمس بن عبد مناف» (جدّ اعلاى بنى امیّه) مى‏باشند.

«ابو سفیان» که از نواده‏هاى امیّه است، سرسخت‏ترین دشمن اسلام بود و آتش افروز اصلى بسیارى از جنگ‏هاى عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله محسوب مى‏شود، که تا آخرین نفس آنچه مى‏توانست براى نابودى اسلام تلاش و کوشش کرد، ولى نقشه‏هاى او به لطف پروردگار نقش بر آب شد و سرانجام در نهایت ذلّت، تسلیم سپاه نیرومند اسلام گردید و چون ظاهرا اسلام آورده بود، پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از جنایات او صرف نظر کرد، ولى معروف این است که تا آخر عمر در باطن ایمان نیاورد.

«ابن ابى الحدید» از «شعبى» (یکى از معاریف تابعین است) نقل مى‏کند: هنگامى که «عثمان» به حکومت رسید «بنى امیّه» به خانه او آمدند و خانه پر شد؛ سپس در خانه را بستند، ابو سفیان که در آن روز نابینا بود رو به آنها کرد و گفت: «آیا شخصى غیر از شما بنى امیّه در اینجا حضور دارد؟» گفتند: «نه!» سپس این جمله مشهورش را بیان کرد: «یا بنی أمیّة تلقّفوها تلقّف الکرة! فو الّذی یحلف به أبو سفیان! ما من عذاب، و لا حساب، و لا جنّة، و لا نار، و لا بعث، و لا قیامة؛ ای بنى امیّه! گوى خلافت را بربایید (و آن را در میان خود نگهدارید) قسم به کسى که ابو سفیان به او سوگند مى‏خورد (گویا اشاره به بتها است!) نه عذابى در کار است و نه حسابى و نه بهشت و دوزخى و نه رستاخیز و قیامتى».(28) همان سخنى که نظیر آن را «معاویه» در داستان «مغیره» و

«یزید» در اشعار معروفش بعد از مشاهده سر بریده امام حسین علیه السّلام بیان کرد.

دانشمندان اهل سنّت و شیعه، کتب و مقالات فراوانى درباره جنایات و زشتى‏هاى حکومت بنى امیّه نگاشته‏اند که نشان مى‏دهد آنچه در روایات اسلامى قبل از این حکومت ظالم و جائر، پیش‏بینى شده- که بنى امیّه آفت این امّتند- عین حقیقت است.

در اینجا کافى است به گوشه‏اى از کلمات بعضى از بزرگان اهل سنّت اشاره کنیم.

مرحوم «مغنیه» در شرح «نهج البلاغه» از «طه حسین» در کتاب «مرآة الاسلام» چنین نقل مى‏کند که: معاویه خلافت را تبدیل به سلطنت کرد و آن را در فرزندان خود موروثى نمود؛ امورى که قرآن آنها را تحریم کرده بود مباح شمرد … سپس پى در پى بر ضدّ کتاب و سنّت قیام کرد؛ چرا که گناه، همیشه دعوت به گناه دیگر مى‏کند و انسان دنیا پرست هرگز سیر نمى‏شود. خداوند در قرآن مجید، حرم مکّه را محترم شمرده و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله حرم مدینه را بر آن افزود؛ ولى بنى امیّه هم احترام مکّه را هتک کردند و هم احترام مدینه را! در آغاز «یزید بن معاویه» مدینه را (به خاطر این که اهل آن در برابر حکومت یزید تسلیم نشده بودند) مباح شمرد و به لشکریان خود اجازه داد که سه روز هر چه را در آن است، غارت کنند (نوامیس مردم مدینه نیز در این سه روز در امان نبود) سپس «عبد الملک بن مروان» به «حجّاج» اجازه داد که هتک احترام مکّه کند … همه اینها به خاطر آن بود که سرزمین‏هاى مقدّس را مجبور به تسلیم کنند و «ابن زیاد» هتک احترام خاندان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را نمود و امام حسین علیه السّلام و فرزندان و برادرانش را به قتل رسانید و دختران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به اسارت گرفت و اموال مسلمین بازیچه دست خلفاى بنى امیّه شد، هر گونه که خود مى‏خواستند آن را صرف مى‏کردند، نه آن گونه که خدا مى‏خواست.(29)

همین نویسنده معروف، در تعبیر دیگرى در مقایسه على علیه السّلام با معاویه مى‏گوید: «چه مى‏گویى درباره مردى که برادرش «عقیل بن ابى طالب» براى گرفتن کمک نزد او آمد و او به فرزندش حسن علیه السّلام گفت هنگامى که بیت المال را تقسیم کردم، عمویت را به بازار ببر و لباس و کفش تازه‏اى براى او بخر و چیز بیشترى از بیت المال به او نداد؛ ولى همین «عقیل»، هنگامى که ناراضى و عصبانى به شام نزد «معاویه» آمد صد هزار (درهم یا دینار) از بیت المال مسلمین به او بخشید.»(30)

درباره جنایات بنى امیّه و تغییراتى که در حکومت اسلامى ایجاد کردند و فجایع زندگى آنها، فهرست نسبتا کاملى را در جلد سوم همین کتاب ذیل خطبه 77 به طور مستند آورده‏ایم، که مطالعه آن هر خواننده منصفى را در وحشت فرو مى‏برد.

با این همه به راستى جاى تعجّب است! که هنوز بعضى از غافلان اصرار دارند معاویه، سردمدار بنى امیّه را در اعمالش تبرئه کنند؛ به عنوان اینکه مجتهد بوده و بر مجتهد گناهى نیست! سخنى که با هیچ منطق و میزان عقلى تناسب ندارد و اگر بنا شود بدترین جنایات تاریخى را این گونه توجیه کنیم، دیگر جنایت کارى در سراسر تاریخ باقى نمى‏ماند!!

بخش سوم‏

نحن أهل البیت منها بمنجاة، و لسنا فیها بدعاة، ثمّ یفرّجها اللّه عنکم کتفریج الأدیم: بمن یسومهم خسفا، و یسوقهم عنفا، و یسقیهم بکأس مصبّرة لا یعطیهم إلّا السّیف، و لا یحلسهم إلّا الخوف، فعند ذلک تودّ قریش- بالدّنیا و ما فیها- لو یروننی مقاما واحدا، و لو قدر جزر جزور، لا قبل منهم ما أطلب الیوم بعضه فلا یعطونیه!

ترجمه‏

هنگامى که آن فتنه‏هاى کور و تاریک و ظلمانى روى آورد، ما اهل بیت از آن برکناریم و در آن زمان دعوت به حکومت نمى‏کنیم؛ (این فتنه‏ها همچنان ادامه نمى‏یابد) و بعد از مدّتى خداوند آنها را از شما جدا مى‏سازد؛ همچون جدا کردن پوست از گوشت! این کار به وسیله کسانى انجام مى‏شود که ذلّت را بر آنها تحمیل مى‏کنند و آنها را (به سوى مرگ و نیستى) مى‏رانند و جام تلخ بلا را در کامشان فرو مى‏ریزند؛ جز ضربه شمشیر، چیزى به آنها نمى‏دهند و جز لباس ترس و وحشت بر آنها نمى‏پوشانند! در آن زمان، قریش دوست دارد، دنیا و آنچه را در دنیاست از دست بدهد، تا یکبار دیگر مرا ببیند (و رهبرى مرا بپذیرد) هر چند زمان آن کوتاه باشد، به اندازه کشتن شترى، تا چیزى را از آنها بپذیرم که امروز کمى از آن را مى‏خواهم و آنها نمى‏دهند.

شرح و تفسیر

انتقام شدید الهى از بنى امیّه‏

امام علیه السّلام در قسمت پایانى این خطبه، خبرهاى تازه‏اى از حوادث تلخ و شیرین آینده مى‏دهد و نخست مى‏فرماید: «هنگامى که آن فتنه‏هاى کور و تاریک و ظلمانى روى آورد، ما اهل بیت از آن برکناریم و در آن زمان دعوت (به حکومت) نمى‏کنیم». (نحن أهل البیت منها بمنجاة(31)، و لسنا فیها بدعاة).

در تفسیر این جمله، در میان «مفسّران نهج البلاغه» گفتگوهایى شده است؛ زیرا به یقین، فتنه‏ها از نظر عینیّت خارجى، دامان اهل بیت علیهم السّلام را گرفت که شهادت امام حسین علیه السّلام و یارانش یکى از نمونه‏هاى روشن آن بود؛ بنابر این، برکنارى اهل بیت از فتنه‏هاى آن دوران، به معناى این است که مسئولیّت آن فتنه‏ها متوجّه آنان نبود؛ بلکه متوجّه مردمى بود که رهبرى اهل بیت را رها کردند و به بازماندگان دوران کفر و شرک و جاهلیت پیوستند. جمله «و لسنا فیها بدعاة؛ ما در آن فتنه دعوت کننده نیستیم». نیز قرینه‏اى بر این معنا است؛ چرا که وقتى اهل بیت، به حکم اجبار خاموش باشند و هیچ گروهى را تشویق به کارى نکنند، مسئولیّت آن را بر عهده نخواهند داشت.

سپس امام علیه السّلام به آنها بشارت مى‏دهد که این فتنه‏ها براى همیشه ادامه نمى‏یابد بلکه: «بعد از مدّتى خداوند آن را از شما جدا مى‏سازد، همچون جدا کردن پوست از گوشت!» (ثمّ یفرّجها(32) اللّه عنکم کتفریج الأدیم(33)).

این تشبیه اشاره به این است که فتنه بنى امیّه در آن زمان به طور کامل خاموش مى‏شود و پایان مى‏گیرد؛ زیرا هنگامى که پوست را از گوشت جدا مى‏کنند ذرّه‏اى از پوست را بر گوشت رها نمى‏سازند و شکل و قیافه حیوان ذبح شده به طور کامل دگرگون مى‏شود.

امّا این کار به دست چه کسانى انجام مى‏شود و چگونه صورت مى‏گیرد؟ امام علیه السّلام در ادامه این سخن اشاره سربسته‏اى به آن کرده چنین مى‏فرماید: «این کار به وسیله کسانى انجام مى‏شود که خوارى را بر آنها تحمیل مى‏کنند و آنها را (به سوى مرگ و نیستى مى‏رانند) و جام تلخ بلا را در کامشان فرو مى‏ریزند؛ جز ضربه شمشیر چیزى به آنها نمى‏دهند و جز لباس ترس و وحشت بر آنها نمى‏پوشانند!» (بمن یسومهم خسفا(34)، و یسوقهم عنفا، و یسقیهم بکأس مصبّرة لا یعطیهم إلّا السّیف، و لا یحلسهم(35) إلّا الخوف).

تعبیر به «مصبّرة» که از ریشه «صبر» گرفته شده و مى‏دانیم «صبر» (بر وزن خشن) گیاهى است بسیار تلخ، اشاره به این است که «بنى امیّه» در حکومت «بنى عبّاس» تلخ‏ترین و ناگوارترین زندگى‏ها را خواهند داشت و جمله «لا یعطیهم …» تأکیدى است بر این معنا که هر کدام از «بنى امیّه» در چنگال «بنى عبّاس» گرفتار شوند، از دم شمشیر گذرانده خواهند شد و آنها که موفّق به فرار شوند، در ترس و وحشت عمیقى خواهند بود!!

در پایان این فراز مى‏فرماید: «در آن زمان قریش (اشاره به گروه بنى امیّه است) دوست دارد، دنیا و آنچه را در دنیا است از دست بدهد، تا یک بار دیگر مرا ببیند (و

رهبرى مرا بپذیرد) هر چند زمان آن کوتاه باشد، به اندازه کشتن شترى، تا چیزى را از آن‏ها بپذیرم که امروز کمى از آن را مى‏خواهم ولى نمى‏دهند». (فعند ذلک تودّ قریش بالدّنیا و ما فیها- لو یروننی مقاما واحدا، و لو قدر جزر جزور(36)، لا قبل منهم ما أطلب الیوم بعضه فلا یعطونیه!).

گرچه ظاهر عبارات بالا به خوبى نشان مى‏دهد که پیش بینى امام علیه السّلام مربوط به نابود شدن بنى امیّه به وسیله بنى عبّاس است، ولى بعضى از «مفسّران نهج البلاغه» این احتمال را تقویت کرده‏اند که این جمله‏ها ناظر به حکومت حضرت مهدى علیه السّلام مى‏باشد، که با ظهورش بساط ظلم و ستم برچیده مى‏شود؛ ولى این احتمال بسیار بعید به نظر مى‏رسد؛ زیرا: اوّلا، بنى امیّه در آن زمان به صورت یک گروه مشخّص نخواهند بود و ثانیا، با ظهور حضرت مهدى علیه السّلام که برنامه‏هاى علوى را به طور کامل اجرا مى‏کند، دیگر جایى براى این باقى نمى‏ماند که آنها آرزوى حکومت على علیه السّلام را کنند و به تعبیرى دیگر: این آرزو از قبیل تحصیل حاصل است.

به هر حال، تاریخ به خوبى نشان مى‏دهد که آنچه امام علیه السّلام فرموده بود، به طور کامل واقع شد؛ از جمله حدود هشتاد سال بعد هنگامى که «مروان بن محمّد» آخرین خلیفه «بنى امیّه» سالهاى پایانى حکومت خود را مى‏گذرانید، با خبر شد که «عبد اللّه بن على» از نوادگان «ابن عبّاس» و از فرماندهان لشکر «بنی عبّاس» به سرزمین «موصل» آمده؛ او براى مقابله با آنها با لشکرش حرکت کرد، هنگامى که پرچم لشکر دشمن را دید، این جمله را بر زبان جارى ساخت: «اى کاش علىّ بن ابى طالب زیر این پرچم بود نه این جوان عباسى!»(37)

و عجب‏تر این که هنگامى که «ابو العبّاس سفّاح» نخستین خلیفه عبّاسى بر تخت قدرت نشست، دستور داد آن قدر از «بنى امیّه» کشتار کنند، که به شمار در نمى‏آید و حتّى دستور داد قبرهاى بنى امیّه را شکافتند و مردگان آن‏ها را از گور درآوردند و سوزاندند. و به این ترتیب، هیچ کس از زندگان آنها سالم نماند مگر آنانى که به «اندلس» فرار کرده بودند. حتّى نوشته‏اند «سفّاح» خشونت را به آنجا رسانید که دستور داد کشتگان «بنى امیّه» را پیش روى سگها اندازند، تا گوشت آنها را بخورند.(38)

و اساسا لقب «سفّاح» (خونریز) که به نخستین خلیفه عبّاسى داده شده، به خاطر کشتار وسیع و بى‏حسابى است که از بنى امیّه کرد.(39)

ناگفته پیدا است فرجى را که امام علیه السّلام اشاره مى‏کند، تنها در زمان فترت بین حکومت بنى امیّه و بنى عبّاس بود؛ یا به تعبیر دیگر؛ مربوط به زمانى است که بنى عبّاس قدرت چندانى پیدا نکرده بود، زیرا بعد از آن که پایه‏هاى قدرت آنان محکم شد، آنها نیز به ظلم و ستم پرداختند و دوران تاریک دیگرى به مسلمانان روى آورد.

نکته‏ها

1- آن که گریزد ز خراجات شام!

این تجربه تاریخى کرارا تکرار شده است، که افرادى از پذیرش حقّ، با کرامت و عزّت سرباز زدند، سرانجام با خوارى و ذلّت باطل را پذیرا شدند؛ و نمونه روشن آن، مردم «عراق» در عصر على علیه السّلام بودند. رهبرى پیشوایى عادل آگاه، دلسوز و مهربان که حتّى در میدان جنگ، از دلسوزى و مهربانى فروگذارى نمى‏کرد، نپذیرفتند و هر روز با بهانه‏اى از اطاعت فرمان او سرباز زدند؛ قلب او را مالامال از خون کردند و هر

زمان با ندانم کارى و حتّى خیانت‏ها، امواج تازه‏اى از غم و اندوه بر روح پاک او فرستادند. ولى چیزى نگذشت، آن‏ها که «از خراج عادلانه شام گریخته بودند، بارکش غول بیابان شدند».

بى‏رحمانى بى‏منطق، سنگدلانى کوردل، بر آنها مسلّط گشتند؛ که نه بر صغیرشان رحم کردند و نه بر کبیرشان. همه چیز آنها را به تاراج بردند و روز روشن را بر آنها شب ظلمانى ساختند؛ آرزو داشتند یک لحظه از حکومت على علیه السّلام باز گردد؛ ولى هیهات!

آرى! همان گونه شد که خود امام علیه السّلام در خطبه 28 بیان فرموده: «آن کس که از حقّ سود نگیرد، زیان باطل دامانش را خواهد گرفت و آن کس که نور هدایت او را به راه راست نبرد، ظلمت گمراهى او را به وادى هلاکت مى‏کشاند».

به راستى این فصل از تاریخ اسلام، مملوّ از درس‏هاى عبرت است؛ از یک سو سرنوشت آنها که با امیر مؤمنان علیه السّلام وفا نکردند، فوق العاده عبرت انگیز است! و از سوى دیگر، داستان بنى امیّه بعد از على علیه السّلام پر از درس‏هاى عبرت است!

«مسعودى» مورّخ مشهور، نقل مى‏کند: «حجّاج حاکم کوفه و بصره (در دوران عبد الملک بن مروان) بیست سال فرمانروایى کرد؛ تعداد کسانى را که در این مدّت در زیر شکنجه‏هاى دژخیمان او جان سپردند یا با شمشیر کشته شدند، یکصد و بیست هزار نفر بود. و این آمار مربوط به غیر از کسانى است که در جنگ‏هاى او کشته شدند».(40)

«ابن قتیبه» در «الامامة و السیاسة» مى‏نویسد: «حجّاج همراه دویست نفر مسلّح که شمشیرها را زیر لباس پنهان کرده بودند، وارد مسجد بصره شد، و به آنها دستور داد که اگر من براى مردم سخنرانى کردم و آنها مرا سنگباران کردند، من به علامت‏

هجوم عمامه را از سر برمى‏دارم؛ شما شمشیرها را از نیام بکشید و به هر کس دست یابید، او را از دم شمشیر بگذرانید!

این جریان تحقق یافت و بعد از آن فکر «حجّاج» گفت از طرف «عبد الملک» به حکمرانى شهر شما منصوب شده‏ام، مردم بصره که سابقه زشت او را مى‏دانستند او را سنگباران کردند، امّا او عمامه از سر برداشت و همراهان او شمشیرها را از غلاف بیرون آوردند و به جان مردم افتادند. هر کس از در مسجد بیرون مى‏رفت او را گردن مى‏زدند؛ ناچار گروهى به داخل مسجد برگشتند، ولى آنها را یکى بعد از دیگرى از دم شمشیر گذراندند، به گونه‏اى که جوى خون از در مسجد سرازیر شد و به بازار رسید!»(41)

این نمونه‏اى از سرنوشت مردمى بود که با على علیه السّلام آنچنان معامله کردند.

2- سرنوشت عبرت انگیز بنى امیّه!

بنى امیّه نیز سرنوشتى بدتر از مردم عراق در حکومت بنى عبّاس پیدا کردند. تا آنجا که مى‏نویسند: یکى از فرمانروایان بنى عبّاس نود نفر از سران بنى امیّه را در مجلس خود حاضر کرد؛ دستور داد با عمودهاى آهنین جمجمه‏هاى آنها را شکستند و آنها را نیمه جان در وسط مجلس انداختند؛ سپس دستور داد، سفره غذا بر پیکر آنها گستراند و غذا حاضر کردند و او (و دستیارانش) بر جنازه‏هاى نیمه‏جان آنها که ناله مى‏کردند، نشستند و غذا خوردند!»(42)

آنها حتّى بر کودکان «بنى امیّه» و مردگان آنها رحم نکردند. تا آنجا که همان «عبد اللّه بن على» در ایّام «سفّاح» (نخستین خلیفه عبّاسى) به نبش قبور بنى امیه پرداخت؛ از جمله جنازه «هشام بن عبد الملک» را از قبر بیرون آوردند و آتش زدند و

همچنین جسد «ولید بن عبد الملک» و «یزید بن معاویه»- که فقط استخوانى از او باقى مانده بود- و اجساد دیگر را در تمام شهرها از قبرها بیرون کشیدند و سوزاندند(43) و سرانجام به سراغ قبر «معاویه» رفتند، امّا در آن جز مشتى خاک و غبار چیزى ندیدند!(42)


1) سند خطبه: «ابن ابى الحدید» در شرح این خطبه مى‏گوید: این خطبه را بسیارى از مورّخان در کتب خود آورده‏اند؛ خطبه‏اى است معروف و مستفیض که على علیه السّلام آن را پس از پایان جنگ با خوارج نهروان بیان فرمود. و در آن جمله‏هایى است که جز على علیه السّلام آن را بیان نفرموده است. حتّى «ابن ابى الحدید» مطالبى بیش از آنچه «سیّد رضى» آورده است، در اینجا نقل مى‏کند که نشان مى‏دهد مرحوم «سیّد رضى»- مانند موارد دیگر- خطبه را تلخیص و گلچین کرده است. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 57). در کتاب «مصادر نهج البلاغه» نیز آمده است که «ابن واضح» در تاریخ خود (تاریخ یعقوبى، جلد 2، صفحه 193) و «ابو نعیم» در «حلیة الأولیاء» و «ابن اثیر» در «نهایه» قسمت‏هایى از این خطبه را آورده‏اند.مرحوم «علّامه مجلسى» نیز آن را از کتاب «الغارات ثقفى» نقل کرده است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 178).از مجموع این نقل‏ها به خوبى استفاده مى‏شود که این خطبه، از خطبه‏هاى معروفى است که در منابع بسیارى آمده است.

2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 46 و جلد 13، صفحه 106.

3) «فقأت» از مادّه «فقأ» (بر وزن فقر) به معناى شکافتن دمل براى بیرون آوردن چرک و خون آن است و هرگاه در مورد چشم به کار رود، به معناى در آوردن یا شکافتن آن مى‏آید که نتیجه آن، کورى است.

4) «غیهب» از مادّه «غهب» (بر وزن وهب) به معناى ظلمت و سیاهى شدید است که در مورد شب‏هاى کاملا ظلمانى و گاه در مورد حیواناتى کاملا سیاه به کار مى‏رود. ریشه این لغت به معناى غفلت و نسیان آمده است، که تناسب زیادى با تاریکى دارد.

5) «کلب» (بر وزن طلب) از مادّه «کلب» (بر وزن قلب) در اصل به معناى زدن اسب با مهمیز است (شی‏ء نوک تیزى که در کنار چکمه قرار داشته و سوارکاران، براى دواندن اسب‏ها از آن استفاده مى‏کردند و آن را به شکم اسب مى‏زدند.) به همین تناسب، در مورد حوادث سخت و جنگ‏هاى طاقت فرسا و بیمارى هارى سگ، و حمله‏ور شدن حیوانات درنده، به کار رفته است.

6) منهاج البراعه، جلد 7، صفحه 74.

7) «ناعق» از مادّه «نعق» (بر وزن ضرب) به معناى فریاد زدن بر حیوانات به منظور حرکت دادن آنها است. به کار بردن این تعبیر در مورد انسان‏ها، در جایى است که افرادى ناآگاه، با تحریک افراد فاسد و مفسد به حرکت درمى‏آیند.

8) «مناخ» از مادّه «نوخه» به معناى اقامت گرفته شده و «مناخ» به جایى گفته مى‏شود که شتر را در آنجا مى‏خوبانند و سپس به عنوان کنایه، به معناى وسیعترى، یعنى محلّ اقامت، بکار رفته است.

9) سوره نمل، آیه 65. (در آیات متعدّد دیگرى شبیه به این مضمون نیز آمده است).

10) «کرائه» جمع «کریهه» به معناى شى‏ء ناپسند است.

11) «حوازب» جمع «حازب» به معناى کار مشکل و پیچیده از مادّه «حزب» (بر وزن جذب) به معناى شدّت است.

12) «قلص» از مادّه «قلوص» (به معناى پریدن و جستن) گرفته شده و «قلّص» (با تشدید) به معناى استمرار و ادامه یافتن است.

13) «شمّر» از مادّه «تشمیر» در جایى گفته مى‏شود که انسان دامن را به کمر مى‏زند و براى انجام کارى مهیّا و آماده مى‏شود و «شمر» به معناى افراد جدّى و مجرّب و نیز به معناى افراد شرور آمده است.

14) براى آگاهى بیشتر، به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 47- 50 مراجعه شود.

15) «یحمن» از مادّه «حوم» (بر وزن قوم) به معناى چرخیدن است.

16) «خطّه» از مادّه «خطّ» به معناى علامت گذاردن است و واژه «خطّه» به معناى حالت و موضوع مى‏آید.

17) «أیم» به اعتقاد بعضى از ادبا در اصل «أیمن» جمع «یمین» بوده، که نون آن ساقط شده و هنگامى که گفته شود «و أیم اللّه» یعنى: من به خدا سوگندها مى‏خورم (ابن ابى الحدید در تفسیر این کلمه بحث مشروحى دارد که علاقه‏مندان مى‏توانند به جلد 7، صفحه 54، مراجعه کنند).

18) «ألنّاب» به معناى شتر ماده پیر است.

19) «ضروس» به معناى حیوان کج خلقى است که گاز مى‏گیرد و در اصل از مادّه «ضرس» (بر وزن حرص) به معناى دندان آسیا است.

20) «تعذم» از مادّه «عذم» (بر وزن جزم) به معناى خوردن چیزى با فشار حریصانه است که لازمه آن گاز گرفتن است.

21) «تخبط» از مادّه «خبط» (بر وزن ضبط) به معناى زدن و کوبیدن با دست است.

22) «تزبن» از مادّه «زبن» (بر وزن دفن) به معناى دور کردن و لگد زدن است.

23) «درّ» به معناى ریزش شیر فراوان است؛ سپس به هر خیر و برکتى اطلاق شده است.

24) «شوهاء» از مادّه «شوه» (بر وزن قوم) به معناى زشتى است و «شوهاء» به معناى زشت و قبیح است.

25) «مخشیّه» به معناى مخوف از مادّه «خشیت» به معناى خوف گرفته شده است.

26) شرح نهج البلاغه تسترى، جلد 6، صفحه 106.

27) لا حکم إلّا للّه.

28) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 53.

29) مرآة الاسلام، صفحه 268، چاپ سال 1959 م.

30) مجموعه آثار طه حسین، جلد 4، صفحه 489.

31) «منجاة» از مادّه «نجات» به معناى زمین مرتفعى است که سیل آن را فرا نمى‏گیرد و سپس به هر مکانى که سبب نجات بشود، «منجاة» اطلاق شده است؛ ولى گاه به معناى محلّ برکنار بودن از دخالت در امرى نیز، آمده است. و در خطبه فوق به همین معنا است؛ یعنى اهل بیت هیچ نقشى در حکومت، در عصر بنى امیّه نداشتند و تمام وزر و بال آن متوجّه خود آنان بود.

32) «یفرّج» از مادّه «فرج»، به معناى گشایش است، خواه گشایش در مکان باشد، یا در مسائل معنوى و مشکلات و در خطبه بالا به معناى جدا شدن چیزى از چیزى است.

33) «أدیم» به معناى پوست است.

34) «خسف» به معناى پنهان گشتن، مخفى شدن و فرو بردن است و به تناسب، به معناى ذلّت نیز آمده است و در خطبه بالا به همین معنا است.

35) «یحلس» از مادّه «حلس» (بر وزن فلس) به معناى پوشاندن است و به حلّى که بر حیوان مى‏پوشانند، «حلس» (بر وزن حرص) اطلاق مى‏شود.

36) «جزور» از مادّه «جزر» (بر وزن جذب) به معناى سر بریدن و نحر کردن حیوان است و «جزور» به شترى گفته مى‏شود که آن را نحر کرده باشند. این واژه به معناى فروکش کردن آب دریا و مانند آن نیز آمده است.

37) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 57.

38) تتمّة المنتهى، صفحه 156.

39) دائرة المعارف اعلمى، جلد 10، صفحه 405.

40) مروج الذهب، جلد 3، صفحه 166.

41) الامامة و السیاسة، جلد 2، صفحه 32.

42) کامل ابن اثیر، جلد 5، صفحه 430.

43) مروج الذهب، جلد 3، صفحه 207.