و من خطبة له علیه السّلام
و فیها ینبّه أمیر المؤمنین على فضله و علمه و یبیّن فتنة بنى امیّه
امام علیه السّلام در این خطبه از فضل و آگاهىهاى خود و (عمدتا) از فتنههاى بنى امیّه خبر مىدهد.
خطبه در یک نگاه
امام علیه السّلام در این خطبه بیش از هر چیز به فتنههایى توجّه مىکند که مسلمانان در پیش داشتند و راه خلاصى از آن را شرح مىدهد و به عنوان یک رهبر آگاه و صادق،
هشدارهاى لازم را به مردم درباره بدترین فتنهها که فتنه بنى امیّه است مىدهد: فتنههاى کور و ظلمانى و بلاهاى فراگیر و وحشتناک که بر اثر حکومت بنى امیّه، صغیر و کبیر را در بر مىگیرد؛ فتنههایى که تا امام علیه السّلام در حیات است، جلوى آن را گرفته، ولى بعد از امام علیه السّلام رخ مىدهد؛ فتنههایى که وقتى مردم حق نشناس در آن غوطهور شدند، آرزو مىکنند اى کاش یک بار دیگر على در میان آنها مىآمد و سکّان کشتى نجات امّت را در دست مىگرفت!
در بخش کوتاه دیگرى از این خطبه، از آگاهیهاى خویش و ارتباط و پیوند با عالم غیب و سیراب شدن از سرچشمه وحى، سخن مىگوید و جمله معروف و مشهور «فاسألونی قبل أن تفقدونی؛ پیش از آنکه مرا از دست دهید، هر چه مىخواهید از من بپرسید» را بیان مىکند که به گفته «ابن عبد البرّ» در کتاب «استیعاب» گروهى از راویان و محدّثان تصریح کردهاند که احدى از صحابه این جمله را نگفت (چرا که از این بیم داشتند مردم سؤالاتى مطرح کنند که آنها پاسخ آن را نداشته باشند)(2)
بخش اوّل
أمّا بعد حمد اللّه، و الثّناء علیه، أیّها النّاس فإنّی فقأت عین الفتنة، و لم یکن لیجترىء علیها أحد غیری بعد أن ماج غیهبها و اشتدّ کلبها. فاسألونی قبل أن تفقدونی، فو الّذی نفسی بیده لا تسألونی عن شیء فیما بینکم و بین السّاعة، و لا عن فئة تهدی مئة و تضلّ مئة إلّا أنبأتکم بناعقها و قائدها و سائقها، و مناخ رکابها، و محطّ رحالها، و من یقتل من أهلها قتلا، و من یموت منهم موتا. و لو فقدتمونی و نزلت بکم کرائه الأمور، و حوازب الخطوب، لأطرق کثیر من السّائلین، و فشل کثیر من المسؤولین، و ذلک إذا قلّصت حربکم، و شمّرت عن ساق، و ضاقت الدّنیا علیکم ضیقا، تستطیلون معه أیّام البلاء علیکم، حتّى یفتح اللّه لبقیّة الأبرار منکم.
ترجمه
بعد از حمد و ثناى الهى (فرمود:) اى مردم! من چشم فتنه را کور کردم- و کسى جز من بر این کار جرأت نداشت!- بعد از آنکه ظلمت فتنهها، در همه جا گسترده شد و به آخرین درجه شدّت رسید!.
از من سؤال کنید (و آنچه را مىخواهید درباره سرنوشت خود و آینده از من بپرسید) پیش از آنکه مرا از دست دهید. سوگند به کسى که جانم در دست قدرت اوست! از هیچ حادثهاى که از امروز تا دامنه قیامت واقع مىشود از من سؤال
نمىکنید (مگر اینکه پاسخ آن را آماده دارم) و همچنین درباره هیچ گروهى که حتّى یک صد نفر را هدایت یا گمراه مىکند، پرسشى نمىکنید، مگر اینکه از دعوت کننده، رهبر و کسى که آنها را به پیش مىراند، و از جایگاه خیمه و خرگاه و محلّ اجتماع آنها، و کسانى که از آنها کشته مىشوند، یا به مرگ طبیعى مىمیرند (از همه اینها شما را آگاه مىسازم و اگر مرا از دست دهید سپس ناراحتىهاى زندگى و مشکلات بر شما فرو بارد (و براى یافتن راه حل به این و آن متوسّل شوید) بسیارى از پرسش کنندگان سر به زیر مىافکنند و در حیرت فرو مىروند (چرا که پاسخگویى براى این سؤالات نمىیابند) و بسیارى از مسئولان (و آنها که مورد پرسش واقع مىشوند) از پاسخ فرو مىمانند، این حوادث و بلاها هنگامى روى مىدهد که جنگ بر شما طولانى شود و (براى در هم کوبیدن شما) دامن به کمر زند و دنیا آنچنان بر شما تنگ گردد که ایّام بلا را بسیار طولانى بشمرید و سخت بىتابى کنید (و این وضع همچنان ادامه مىیابد) تا زمانى که خداوند، پرچم فتح و پیروزى را براى باقى مانده نیکان شما به اهتزاز درآورد!
شرح و تفسیر
من چشم فتنه را کور کردم!
امام علیه السّلام در نخستین بخش این خطبه- بعد از حمد و ثناى الهى- مردم را مخاطب ساخته مىفرماید:
«اى مردم! من چشم فتنه را کور کردم و کسى جز من بر این کار جرأت نداشت، بعد از آنکه ظلمت فتنهها، در همه جا گسترده شد و به آخرین درجه شدّت رسید!». (أمّا بعد حمد اللّه، و الثّناء علیه، أیّها النّاس! فإنّی فقأت(3) عین الفتنة، و لم یکن لیجترىء
علیها أحد غیرى بعد أن ماج غیهبها،(4) و اشتدّ کلبها(5)).
در این که منظور از فتنه در این عبارت کدام فتنه است؟ جمعى از «شارحان نهج البلاغه» آن را اشاره به فتنه جنگ جمل دانستهاند؛ چرا که افراد ساده لوح و حتّى آنها که در درجه متوسّطى از علم و ایمان بودند، در آن حیران شده بودند که آیا مىشود با گروهى که ظاهرا مسلمانند- و به اصطلاح- اهل قبلهاند، جنگید؟! گروهى که بعضى از صحابه معروف و مشهور مانند «طلحه» و «زبیر» در میان آنهاست و گروهى که همسر رسول خدا «عایشه» زمامدار آن است؛ هر چند این جنگ و پیکار، بعد از اتمام حجّت فراوان و عدم تسلیم در برابر حق بوده باشد. وانگهى، بعد از غلبه بر آنها، آیا مىتوان اموال آنها را به غنیمت گرفت؟ با اسیرانشان باید چه کرد؟
ولى امام که مىدانست اگر این پیمان شکنى و شقّ عصاى مسلمین ادامه یابد، فتنه و آشوب سراسر کشور اسلام را خواهد گرفت و شاید چیزى از اسلام و میراث پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله باقى نماند؛ نخست به اتمام حجّت برخاست و با ملاقاتها و گفتگوهاى پى در پى آنها را از عواقب این امر بر حذر داشت و چون نپذیرفتند چارهاى جز توسّل به زور نبود؛ به همین دلیل، با قاطعیّت و بدون هیچ گونه شک و تردید، بر آنها تاخت و آتش جنگ جمل را خاموش نمود.
بعضى دیگر، فتنه «خوارج» در «نهروان» را نیز در مفهوم جمله بالا وارد دانستهاند؛ چرا که «خوارج» على رغم آلودگى و انحراف باطنى و حماقتشان، ظاهرى
آراسته داشتند و حتّى غالبا به واجبات و مستحبّات کوچک نیز، اهمیّت مىدادند؛ لذا بسیارى از ساده دلان در مبارزه با آنان، تردید به خود راه مىدادند. امام چشم این فتنه را که برخاسته از کج اندیشىها و اعمال منافقانه خوارج بود نیز، کور کرد.
بعضى دیگر، فتنه «معاویه»، شامیان و جنگ صفّین را- که از همه اینها گستردهتر بود و امام تا سر حدّ پیروزى آن را رهبرى فرمود، و اگر سستى و نادانى گروهى از فریب خوردگان پیش نیامده بود، آن هم براى همیشه پایان مىیافت- در مفهوم جمله بالا داخل مىدانند.
بعضى از «شارحان» نیز فتنه را، به مفهوم عامّى گرفتهاند و معتقدند این فتنهها از زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در جنگ بدر آغاز شد و در غزوات دیگر ادامه یافت و بعد از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به صورت خطرناکتر، ظهور و بروز کرد و تا زمان «عثمان» ادامه یافت و بعد از بیعت مردم با آن حضرت به اشکال دیگرى نمایان گشت و امام گاه با شمشیر، گاه با صبر و شکیبایى، گاه با آگاهى رسانى و گاه با فریادها و هشدارها، چشم فتنهها را نابینا کرد.
ولى تفسیر اوّل (اشاره به جنگ جمل) با تعبیرات خطبه، مناسبتر به نظر مىرسد.
تعبیر به «عین الفتنة» نشان مىدهد که امام فتنه را به هیولاى وحشتناکى تشبیه کرده، که وقتى چشم او را کور کنند، قدرت فعّالیت از او گرفته مىشود و در ضمن اشاره به این نکته نیز مىتواند باشد که امام در مبارزه با فتنهها، به سراغ مرکز اصلى فتنه و توطئه مىرفت، نه شاخ و برگها؛ زیرا، هنگامى که مرکز فتنه متلاشى شود بقیّه اعوان و انصار فتنهگران، خود به خود متلاشى خواهند شد و این، بهترین راه براى از بین بردن فتنهها، با ضایعات کمتر است.
سپس امام علیه السّلام در این زمینه به سراغ نکته بسیار مهمّى مىرود و براى بیان آن،
این گونه آغاز مىکند. مىفرماید: «از من سؤال کنید (و آنچه را مىخواهید درباره سرنوشت آینده از من بپرسید) پیش از آن که مرا از دست دهید». (فاسألونی قبل أن تفقدونی).
همان گونه که در سابق نیز اشاره شد، به گفته محقّقان، هیچ کس را یاراى این سخن، جز على بن ابى طالب علیه السّلام نبوده است! چرا که آگاهى او بر مسائل گذشته و حال و آینده، به قدرى گسترده بود که پاسخ هر سؤالى را، از معارف و احکام و حوادث گوناگون آماده داشت و این علم و دانشى بود که از پیامبر آموخته بود و پیامبر از سرچشمه وحى فرا گرفته بود و الهامات الهیّه و تأییدات روح القدس بر قلب پاک امیر مؤمنان على علیه السّلام نیز، آن را گسترش مىداد و بر آن تأکید مىنمود.
جمعى از «مورّخان» از افرادى نام بردهاند که به خاطر غرور آمیخته با ناآگاهى، در این میدان گام نهادند و نداى «سلونی» سر دادند؛ ولى به زودى رسوا و سرشکسته شدند و مدّعاى خود را پس گرفتند» از جمله «ابن جوزى» (دانشمند معروف قرن ششم) روزى بر منبر همین جمله «سلونی قبل أن تفقدونی» را در برابر مردم گفت، ناگهان زنى از میان جمعیّت برخاست رو به سوى او کرده گفت: «در روایات آمده که على علیه السّلام در یک شب براى مراسم کفن و دفن «سلمان فارسى» به «مدائن» آمد و بلافاصله بازگشت» ابن جوزى گفت: «آرى چنین روایتى نقل شده است». زن گفت «این را هم مىدانیم که جنازه «عثمان» که در نزدیکى امام بود سه روز در مزابل افتاده بود و على علیه السّلام کارى نکرد؛» ابن جوزى گفت: «آرى! چنین بوده است» زن گفت: «باید یکى از این دو کار اشتباه باشد» (در واقع زن مىخواست اعتقاد ابن جوزى را در مورد عثمان تخطئه کند) ابن جوزى از پاسخ فرو ماند و تنها به این قناعت کرد که به آن زن گفت: «اگر بدون اجازه همسرت از خانه بیرون آمدى لعنت خدا بر تو باد و اگر با اجازه شوهرت بود لعنت خدا بر او باد!» زن با خونسردى گفت: «بگو ببینم
خارج شدن عایشه براى جنگ با على علیه السّلام (در واقعه جمل) به اذن پیامبر بود، یا بدون آن!» (اشاره به اینکه پیامبر اکرم از قبل پیش بینى کرده بود و او را نهى فرمود.) ابن جوزى خاموش ماند و قدرت بر پاسخ نداشت.(6)
شبیه این واقعه درباره بعضى دیگر نقل شده است.
سپس امام علیه السّلام بعد از ذکر این مقدّمه چنین مىفرماید: «سوگند به کسى که جانم در دست قدرت اوست! از هیچ حادثهاى که از امروز تا دامنه قیامت واقع مىشود از من سؤال نمىکنید (مگر این که پاسخ آن را آماده دارم) و همچنین درباره هیچ گروهى که حتّى یک صد نفر را هدایت یا گمراه مىکنند پرسش نمىکنید، مگر اینکه از دعوت کننده و رهبر و کسى که آنها را به پیش مىراند و از جایگاه خیمه و خرگاه و محلّ اجتماع آنها و کسانى که از آنها کشته مىشوند، یا به مرگ طبیعى مىمیرند، (از همه اینها) شما را آگاه مىسازم.» (فو الّذی نفسی بیده! لا تسألونی عن شیء فیما بینکم و بین السّاعة، و لا عن فئة تهدی مئة و تضلّ مئة إلّا أنبأتکم بناعقها،(7) و قائدها و سائقها، و مناخ(8) رکابها، و محطّ رحالها، و من یقتل من أهلها قتلا، و من یموت منهم موتا).
بسیارند کسانى که ممکن است مسائلى را به صورت مبهم و کلّى در آیندهاى نزدیک پیش بینى کنند و این کارى است که سیاستمداران، در مسایل مربوط به اطراف عصر خود، همیشه دارند و ممکن است گاهى صحیح و گاهى اشتباه از آب درآید؛ ولى پیش بینى دقیق جزئیّات با تمام مشخصّات، آن هم در زمانهاى بسیار
دور، براى هیچ کس ممکن نیست، جز آنها که با سرچشمه وحى ارتباطى دارند و از علم بىپایان پروردگار، مدد مىگیرند و جالب این است که امام علیه السّلام در جملههاى بالا از یک سو، تأکید بر این دارد که من تمام حوادث آینده را تا دامنه قیامت مىتوانم براى شما پیش گویى کنم و از سوى دیگر اشاره به تمام جزئیّات آنها مىکند. چیزى که براى غیر پیغمبر و کسانى که از علوم خاص او بهره دارند، امکان پذیر نیست.
در اینجا فورا این سؤال به ذهن مىآید که آیا پیامبر یا امام، علم غیب- آن هم به این گستردگى- مىتوانند داشته باشند، با اینکه قرآن با صراحت مىگوید: «قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ»؛ بگو کسانى که در آسمان و زمین هستند جز خدا از غیب آگاه نیستند»(9)
این سخن پاسخ روشن و معروفى دارد که هم از آیات قرآن استفاده مىشود و هم در کلمات خود آن حضرت آمده است و آن اینکه علم غیب به صورت ذاتى مخصوص خداست ولى خداوند هر مقدار از آن را لازم بداند در اختیار اولیاء اللّه مىگذارد؛ همان گونه که در آیه 26- 27 سوره «جنّ» مىخوانیم: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ»؛ خداوند عالم به امور پنهانى است و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمىکند، مگر رسولى که او را برگزیده و از وى راضى شده است».
به زودى در کلام خود امام علیه السّلام- به خواست خدا- مىخوانیم هنگامى که امام علیه السّلام از پارهاى از حوادث آینده خبر داد و کسى همین سؤال را مطرح کرد امام علیه السّلام در پاسخ او فرمود: «لیس هو بعلم غیب، و إنّما هو تعلّم من ذی علم؛ این علم غیب نیست؛ بلکه آموزشى است از صاحب علم». اشاره به اینکه علم غیب ذاتى، مخصوص خداست و علم من جنبه اکتسابى دارد؛ من همه این امور را از پیامبر آموختم و او از خداوند متعال (شرح بیشتر این سخن، ذیل همان خطبه خواهد آمد).
به هر حال، هیچ کس بعد از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله جز امام امیر مؤمنان علیه السّلام چنین سخنى را نگفته و نمىتوانسته است بگوید؛ ولى امام این سخن را فرموده و بارها پیشگویىهایى کرده که عینا واقع شده است.
«ابن ابى الحدید» در «شرح نهج البلاغه» خود فصلى تحت عنوان «امور غیبى که امام از آن خبر داد، سپس تحقّق یافت» در ذیل همین خطبه آورده است که در بحث نکات، اشارهاى به آن خواهیم داشت.
تعبیر امام در جملههاى بالا به «و لا عن فئة تهدی مئة …» اشاره به این است که نه تنها از گروهها و لشکرهاى انبوه، که در آینده حادثه مىآفرینند، با خبرم؛ بلکه حتّى از گروهکهاى کوچک که هیچ کس نمىتواند درباره آن پیشگویى داشته باشد- به برکت تعلیم الهى- با خبر هستم!.
سپس امام علیه السّلام به دو نکته دیگر در این زمینه اشاره مىکند:
نخست، براى تشویق هر چه بیشتر آنها به سؤال کردن از مسائلى سرنوشت ساز، مىفرماید: «اگر مرا از دست دهید سپس ناراحتىهاى زندگى و مشکلات بر شما فرو بارد (و براى یافتن راه حلّ به این و آن متوسّل شوید) بسیارى از پرسش کنندگان سر به زیر مىافکنند و در حیرت فرو مىروند، (چرا که پاسخگویى نمىیابند)؛ و بسیارى از مسئولان (آنها که مورد پرستش واقع مىشوند،) از پاسخ فرو مىمانند».
(و لو فقدتمونی و نزلت بکم کرائه(10) الأمور، و حوازب(11) الخطوب، لأطرق کثیر من السّائلین، و فشل کثیر من المسؤولین).
اشاره به اینکه، تا من در میان شما هستم از مسائل سرنوشت ساز خود سؤال کنید؛ چرا که بعد از من دیگران نمىتوانند پاسخ درستى به شما بدهند؛ لذا در کار خود فرو مىمانید و پشیمان مىشوید.
دیگر اینکه، یک اشاره اجمالى به طوفانها و بحرانهایى که در پیش است مىکند، تا خود را براى آن آماده سازند و در عین حال نوید فتح و پیروزى به نیکان مىدهد. مىفرماید: «این حوادث و بلاها هنگامى روى مىدهد که جنگ بر شما طولانى شود و (براى کوبیدن شما) دامن به کمر زند و دنیا آنچنان بر شما تنگ گردد که ایّام بلا را بسیار طولانى بشمرید (و سخت بىتابى کنید، و این وضع همچنان ادامه مىیابد) تا زمانى که خداوند پرچم فتح و پیروزى را براى باقیمانده نیکان شما، به اهتزاز در آورد». (و ذلک إذا قلّصت(12) حربکم، و شمّرت(13) عن ساق، و ضاقت الدّنیا علیکم ضیقا، تستطیلون معه أیّام البلاء علیکم، حتّى یفتح اللّه لبقیّة الأبرار منکم).
امام در واقع پیش بینى روشنى از سیطره حکّام جنایتکار بنى امیّه بر اموال و نفوس و سرزمینهاى اسلامى مىکند که هر کس با آنها اندک مخالفتى داشت، با شدیدترین ضربات سرکوب مىشد و آمار جنایتها و اعمال غیر انسانى آنها از حد و حصر بیرون است و تعبیر «ضاقت الدّنیا علیکم ضیقا؛ دنیا بر شما شدیدا تنگ خواهد شد» کاملا بر این حکومت سیاه، صادق بود.
تعبیر به «فتح و پیروزى نیکان» ممکن است اشاره به زوال حکومت جابر بنى امیّه باشد که مسلمانان براى مدّتى نفسى آسوده کشیدند؛ چرا که هنوز عبّاسیان قدرت و قوّتى پیدا نکرده بودند.
و نیز ممکن است اشاره به حکومت جهانى حضرت مهدى علیه السّلام باشد، که به تمام ظلم و بىعدالتىها و جنایات جنایتکاران پایان مىدهد.
نکته
پیشگویىهاى شگفتانگیز امام علیه السّلام
نهج البلاغه پر است از پیشگویىهایى که امام درباره حوادث آینده دارد و گاه چنان جزئیّات آن را شرح مىدهد که گویى با چشم، همه آنها را در برابر خود مىبیند.
«ابن ابى الحدید» در ذیل خطبه مورد بحث نکته جالبى دارد و آن اینکه مىگوید: «امام علیه السّلام در این خطبه، به خدا سوگند یاد مىکند که از هر حادثهاى تا قیامت از او سؤال کنند، از تمام آنها خبر مىدهد و حتّى جزئیّات آن را بازگو مىکند». سپس مىافزاید: «این سخن از آن حضرت نه به معناى ادّعاى ربوبیّت است، نه به معناى ادّعاى نبوّت؛ بلکه امام مىفرمود اینها را با تعلیم پیامبر فراگرفته است» و بعد مىگوید: «ما این سخن را بارها آزمودهایم و کاملا مطابق واقعیّت دیدهایم و به صدق دعوى آن حضرت پى بردهایم؛ مانند اخبار از ضربت خوردن آن حضرت به گونهاى که محاسن مبارکش با خون سرش خضاب شود و اخبار از قتل امام حسین علیه السّلام و سخنى را که هنگام عبور از کربلا فرمود و اخبار به حکومت «معاویه» و جریان «حجّاج» و سرانجام کار «خوارج» در «نهروان» و اخبارى که درباره بعضى از یارانش داد که بعضى کشته مىشوند و بعضى به دار آویخته مىشوند و خبرهاى مربوط به جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین و اخبار از عدّه لشکرى که از کوفه به یارى او مىآید، در آن هنگام که مىخواست براى خاموش کردن فتنه طلحه و زبیر و عایشه به بصره برود و خبرى که درباره آینده «عبد اللّه بن زبیر» داد و ماجراى ویران شدن «بصره» با غرقاب و رفتن به زیر آب و هلاک شدن مردم در فتنه «زنج» و نیز پرچمهاى سیاهى که از سوى خراسان حرکت مىکند (جریان ابو مسلم و عبّاسیان) …» (و اخبار فراوان دیگرى که ابن ابى الحدید مشروحا آن را ذکر کرده و ما به خاطر پیشگیرى از اطاله
سخن آن را تلخیص نمودیم).(14)
این گواهى کسى است که به امامت آن حضرت به عنوان یک پیشواى معصوم اعتقادى ندارد؛ ولى مسئله از نظر ما بسیار روشنتر است؛ زیرا ائمه معصومین علیهم السّلام هم وارث علوم فراوانى از پیامبر اسلام بودند؛ هم حقایق تازهاى را از قرآن درک مىکردند که دیگران درک نمىکنند و هم الهامات غیبى بر قلب آنها وارد مىشد.
درباره وسعت علم امام باز هم ذیل خطبههاى مناسب بحث خواهیم کرد.
بخش دوم
إنّ الفتن إذا أقبلت شبّهت، و إذا أدبرت نبّهت؛ ینکرن مقبلات، و یعرفن مدبرات، یحمن حوم الرّیاح، یصبن بلدا و یخطئن بلدا. ألا و إنّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی امیّة، فإنّها فتنة عمیاء مظلمة: عمّت خطّتها، و خصّت بلیّتها، و أصاب البلاء من أبصر فیها، و أخطأ البلاء من عمی عنها. و ایم اللّه لتجدنّ بنی أمیّة لکم أرباب سوء بعدی، کالنّاب الضّروس: تعذم بفیها، و تخبط بیدها، و تزین برجلها، و تمنع درّها، لا یزالون بکم حتّى لا یترکوا منکم إلّا نافعا لهم، أو غیر ضائر بهم. و لا یزال بلاؤهم عنکم حتّى لا یکون انتصار أحدکم منهم إلّا کانتصار العبد من ربّه، و الصّاحب من مستصحبه، ترد علیکم فتنتهم شوهاء مخشیّة، و قطعا جاهلیّة، لیس فیها منار هدى، و لا علم یرى.
ترجمه
هنگامى که فتنهها روى مىآورد به شکل حق خودنمایى مىکند و هنگامى که پشت مىکند (مردم را از ماهیّت خود) آگاه مىسازد. در حال روى آوردن ناشناخته است و به هنگام پشت کردن شناخته مىشود؛ مانند گرد بادها به بعضى از شهرها اصابت مىکند و از بعضى مىگذرد. آگاه باشید! وحشتناکترین فتنهها براى شما از نظر من، فتنه بنى امیّه است! چرا که فتنهاى است کور و تاریک؛ و حکومت آن فراگیر است (و همه تحت فشار آن حکومت ظالم قرار مىگیرند،) ولى بلاى آن ویژه گروه خاصّى است، هر کس در آن فتنه بصیر و بینا باشد (و با آن به ستیز برخیزد) بلا
دامان او را مىگیرد. و هر کس در برابر آن نابینا باشد، بلائى به او نمىرسد. به خدا سوگند! بعد از من، بنى امیّه را براى خود زمامداران بدى خواهید یافت! آنها همچون شتر شرور و بد خویى هستند که صاحب خود را گاز مىگیرد؛ با دست خود بر سر او مىکوبد و با پا او را دور مىسازد. و از دوشیدن شیرش او را منع مىکند. آنها به این وضع ادامه مىدهند. (و نیکان و مجاهدان را نابود مىکنند)، مگر اینکه در مسیر منافع آنها قرار گیرد، یا لا اقل ضررى به آنها نرساند. بلا و ستمهاى آنها نسبت به شما نیز همچنان ادامه خواهد یافت تا آنجا که (هیچ پناهگاهى نیابید و) استمداد شما از آنها به استمداد بردهاى مىماند که در برابر ظلم مالک خویش، از او کمک بطلبد؛ یا همچون دوستى که از (تعدّى و احجاف دوست خود) به او پناه برد. (آرى!) فتنههاى آنها پشت سر یکدیگر بر شما وارد مىشود؛ با قیافهاى زشت و ترسناک و همراه پارهاى از آداب و رسوم جاهلیّت؛ در آن زمان نه راهنمایى در آن میان خواهد بود و نه پرچم نجاتى!
شرح و تفسیر
فتنه خطرناک بنى امیّه!
امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه، گوشهاى از حوادث تلخ آینده و فتنههایى که به مسلمانان روى مىدهد خبر داد و در ادامه آن، در این بخش: اوّلا، به یک قانون کلّى درباره فتنهها اشاره مىکند؛ قانونى که آگاهى بر آن مىتواند خطر فتنهها را تا حدّ زیادى تقلیل دهد و ثانیا، انگشت روى یک فتنه خاص- که در واقع مهمترین فتنهها بوده است- مىگذارد و مردم را نسبت به آن هشدار مىدهد و آن، فتنه بنى امیّه است که امام در این کلام کوتاه، بسیارى از ویژگىهاى آن را بر شمرده است.
نخست مىفرماید: «هنگامى که فتنهها روى آورند خود را به لباس حق در
مىآورند و هنگامى که پشت مىکنند (مردم را از ماهیّت خود) آگاه مىسازند». (إنّ الفتن إذا أقبلت شبّهت، و إذا أدبرت نبّهت).
در واقع، به هنگام روى کرد، اغفال کننده است و به هنگام پشت کردن، بیدار کننده.
سپس به نکتهاى که در حقیقت علّت این موضوع است اشاره کرده، مىفرماید: «آنها در حال روى آوردن ناشناختهاند و به هنگام پشت کردن شناخته مىشوند». (ینکرن مقبلات، و یعرفن مدبرات).
این، یک نکته بسیار مهمّ اجتماعى و سیاسى است، که فتنهگران و سود جویان تبهکار، ماهیّت خود را در چهره ساختگى حق به جانب، پنهان مىدارند تا مردم را به دنبال خود بکشند؛ ولى هنگامى بر مرکب مراد سوار شدند، چهره واقعى خود را نشان مىدهند و همین امر، تدریجا سبب نابودى آنها مىشود. این قانون و قاعدهاى است براى تمام اعصار و قرون؛ به همین دلیل طرفداران حق باید همیشه با دقّت و هشیارى به حوادث نگاه کنند، مبادا فریب چهرههاى حق به جانب دروغین را بخورند و غافلگیر شوند. هر گونه سطحى نگرى و حسن ظنّ بىدلیل در این گونه موارد، جز زیان و خسران به بار نمىآورد.
در ادامه این سخن به این نکته اشاره مىفرماید که فتنهها همیشه فراگیر نیستند؛ بلکه «مانند گردبادها به بعضى از شهرها اصابت مىکنند و از کنار بعضى مىگذرند!» (یحمن(15) حوم الرّیاح، یصبن بلدا و یخطئن بلدا).
زیرا زمینههاى ظهور و بروز فتنهها در همه شهرها یکسان نیست؛ بلکه عوامل متعدّد و پیچیدهاى دارد که در جایى هست و در جایى دیگر نیست.
بنابر این، اگر آثارى از فتنه در شهرهایى دیده نشد، نباید فریب خورد؛ اى بسا
شهر خاصّى را به خاطر آمادگىهایش هدف قرار دهد.
در ادامه این سخن، به سراغ فتنه بنى امیّه مىرود و مىفرماید: «آگاه باشید! وحشتناکترین فتنهها از نظر من براى شما، فتنه بنى امیّه است؛ چرا که فتنهاى است کور و تاریک». (ألا و إنّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی امیّة، فإنّها فتنة عمیاء مظلمة).
فتنههاى کور و تاریک فتنههایى است که هیچ کس و هیچ چیز را به رسمیّت نمىشناسد و همه ارزشها را پایمال مىکند و نیکان را بدون توجّه به سوابق و شخصیّت آنها درهم مىکوبد و فتنه بنى امیّه براستى چنین بود!! در عصر حکومت آنها، ارزشهاى عصر جاهلیّت، ناگهان زنده شد و بازماندگان کثیف و آلوده آن زمان، پستهاى حسّاس حکومت اسلامى را اشغال کردند و نیکان و پاکان از صحنه اجتماع عقب رانده شدند و آنها که مقاومت کردند، نابود گشتند.
سپس به یکى از ویژگىهاى این فتنه اشاره کرده، مىفرماید: «حکومت آن فراگیر است (و همه تحت فشار آن حکومت ظالم هستند) و بلاى آن ویژه گروهى است؛ هر کس در آن فتنه بصیر و بینا باشد (و با آن ستیزه جویى کند) بلا دامان او را مىگیرد و هر کس در برابر آن نابینا باشد، بلایى به او نمىرسد». (عمّت خطّتها(16)، و خصّت بلیّتها، و أصاب البلاء من أبصر فیها، و أخطأ البلاء من عمی عنها).
بدیهى است آثار شوم فتنه سرانجام دامان همه اجتماع را خواهد گرفت و تعبیر به «عمّت خطّتها» ممکن است اشاره به همین معنا باشد؛ ولى لبه تیز آن، متوجّه آگاهان مجاهد و مبارز است ولى ناآگاهان و آگاهان بىمسئولیّت و بىدرد، از بلاهاى خاص در امان مىمانند.
سپس امام علیه السّلام در بیان دومین ویژگى حکومت بنى امیّه مىافزاید: «به خدا
سوگند! بعد از من بنى امیّه را براى خود زمامداران بدى خواهید یافت؛ آنها همچون شتر شرور و بد خویى هستند که صاحب خود را گاز مىگیرد؛ با دست خود، بر سر او مىکوبد؛ و با پا او را دور مىسازد؛ و از دوشیدن شیرش او را منع مىکند». (و ایم اللّه(17) لتجدنّ بنی أمیّة لکم أرباب سوء بعدی کالنّاب(18) الضّروس:(19) تعذم(20) بفیها، و تخبط(21) بیدها، و تزین(22) برجلها، و تمنع درّها،(23)).
چه تشبیه جالبى! انسان انتظار دارد از شیر شترش استفاده کند و بر او سوار شود و به مقصد برسد؛ همان گونه انسان انتظار دارد حکومت به او کمک کند و مشکلاتش را حل نماید و در مسیر پیشرفتهاى فردى و اجتماعى یار و یاورش باشد؛ ولى حکّام ظالم، بىرحم و بىمنطق- که جز به منافع زودگذر خود و اشباع هوسهاى خویش نمىاندیشند- نه تنها مشکلى را از جامعه حل نمىکنند، بلکه مردم را گرفتار سختترین مشکلات ساخته، از هر سو ضربه تازهاى بر آنان وارد مىسازند.
چقدر این پیشگویى صحیح بود و على علیه السّلام با قلب پاکش تمام حوادث آینده را مىدید که این گروه بىرحم و درنده خو، چه بلایى بر سر اسلام و مسلمین مىآورند.
در ویژگى سوم مىفرماید: «آنها به این وضع ادامه مىدهند (و همواره با شما به
سختى رفتار مىکنند). تا کسى باقى نماند مگر اینکه در مسیر منافع آنها قرار گیرد؛ یا لا اقل، ضررى به آنها نرساند». (لا یزالون بکم حتّى لا یترکوا منکم إلّا نافعا لهم، أو غیر ضائر بهم).
همه صداهاى حق طلبان را در گلوهایشان خفه مىکنند و هر مخالفى را در هر جا باشد، از روى زمین بر مىدارند و به هیچ کس حق حیات و زندگى نمىدهند، جز کسانى که در خدمت آنها باشند، یا کمترین ضررى به منافع آنها نرسانند. براى آنها تفاوت نمىکند این حق طلب و عدالت جو، فرزند رسول خدا باشد، یا صحابه پیامبر، یا عالم و دانشمند بزرگ دینى و یا زاهد و عابد! و به این ترتیب، عمومیت و گسترش فتنه را که امام علیه السّلام در آغاز کلام اشاره فرمود، در عمل به طور کامل پیاده مىکنند.
در ویژگى چهارم به این نکته اشاره مىفرماید که مشکل عظیم در این حکومت این است که هیچ پناهگاهى براى در امان ماندن از ظلم آنها وجود نخواهد داشت و هیچ دادرسى در برابر ستمهاى آنها پیدا نمىشود و مردم ناچارند از ظلم این ظالمان به خودشان شکایت برند و تکلیف چنین شکایت و شاکیان روشن است. مىگوید: «بلا و ستمهاى آنها نسبت به شما همچنان ادامه خواهد یافت، تا آنجا که (هیچ پناهگاهى نیابید و) استمداد شما از آنها به استمداد بردهاى ماند که در برابر ظلم مالک، از او کمک بطلبند؛ یا همچون دوستى که (از تعدّى و احجاف دوست خود،) به او پناه برد». (و لا یزال بلاؤهم عنکم حتّى لا یکون انتصار أحدکم منهم إلّا کانتصار العبد من ربّه، و الصّاحب من مستصحبه).
و چنین است سرنوشت مردمى که حکومت جائر و ظالمشان تمام زبان حق گویان را قطع کند؛ عالمان را خانهنشین سازد؛ عزیزان را ذلیل و خوار کند و تمام قدرتهاى مردمى را درهم بکوبد و همه را به استخدام خود در آورد.
در پنجمین و آخرین ویژگى- که در واقع تأکیدى است بر ویژگىهاى قبل-
مىفرماید: «فتنههاى آنها پشت سر یکدیگر بر شما وارد مىشود، با قیافهاى زشت و ترسناک، و همراه پارههایى از آداب و رسوم جاهلیّت؛ نه راهنمایى در آن میان خواهد بود و نه پرچم نجاتى». (ترد علیکم فتنتهم شوهاء(24) مخشیّة(25)، و قطعا جاهلیّة، لیس فیها منار هدى، و لا علم یرى).
امام علیه السّلام با این ویژگىها تمام شرایط و اوضاع حکومت بنى امیّه را ترسیم کرده و پایان آن را نشان داده؛ گویى در این دوران تاریک هشتاد ساله، مىزیسته است و همه چیز را به رأى العین دیده، حکومتى که از قانون خدا پیروى مىکرد، نه بهایى براى ارزشهاى اسلامى قائل بود و نه قوانین اسلامى را به رسمیّت مىشناخت. حکومتى خود کامه، ظالم، بىمنطق و مملوّ از فتنهها که نمایانگر عصر جاهلیّت بود. حکومتى که حتّى به مصالح و منافع مادّى خویش نمىاندیشید و آن قدر ظلم و ستم در این دوران هشتاد سال مرتکب شد، که در تاریخ بشریّت کم نظیر است.
آرى! امام همه اینها را براى مسلمانان پیش بینى کرد و هشدار داد. تعبیر به «أرباب سوء بعدی» اشاره لطیفى به این حقیقت است که، شما که به حکومت اسلامى و انسانى عادلانه من تن ندادید و در حفظ و دفاع از آن کوتاهى کردید باید در انتظار چنین زمامداران و حکّام سوئى بوده باشید.
بعضى از «شارحان نهج البلاغه» مطلبى نقل کردهاند که نشان مىدهد بنى امیه با گروهى از مردم واقعا به صورت برده و غلام رفتار مىکردند، تا آنجا که در «شرح نهج البلاغه تسترى» آمده است که آنها بسیارى از مسلمین را به بردگى گرفتند و به گردن آنها مهر بردگى مىزدند و در کف دستهاى آنها علامتى مىگذاشتند.(26)
نکتهها
1- ویژگىهاى فتنه!
«فتنه» واژهاى است که همه از آن وحشت دارند و نتیجه آن را شوم و ناگوار مىدانند، ولى فتنه چیست؟ و نشانههاى آن کدام است؟ امام علیه السّلام در این خطبه، هم نشانههاى فتنه را بیان فرمود و هم تعریف آن را با تکیه بر این نشانهها، روشن ساخته است.
فتنه به حوادث پیچیدهاى مىگویند که ماهیّت آن روشن نیست؛ ظاهرى فریبنده دارد و باطنى مملوّ از فساد؛ جوامع انسانى را به بىنظمى، تباهى، عداوت، دشمنى، جنگ و خونریزى، و فساد اموال و اعراض مىکشاند. و از همه بدتر این که قابل کنترل نیست.
غالبا، در ابتدا چهره حق به جانبى دارد و ساده اندیشان را به دنبال خود مىکشاند و تا مردم از ماهیّت آن آگاه شوند، ضربات خود را بر همه چیز وارد ساخته است.
فتنهها، هیچ قانونى را به رسمیّت نمىشناسند؛ ممکن است در یک شهر همه چیز را به آتش کشد و در کنار آن شهر دیگرى باشد که در امان بماند. فتنه همان گونه که امام علیه السّلام در فراز بالا بیان فرمود، مانند گردباد است که همه چیز را با خود مىچرخاند و مىبرد و گاه دیده شده گردبادهاى سنگین، انسانها، حتّى اتومبیل را از جا کنده و به آسمان برده و به هر سو پرتاب مىکنند!! فتنهها نیز با شخصیّتهاى بزرگ اجتماعى، دینى، علمى و سیاسى و با اموال مردم و سرمایههاى جامعه، همین کار را مىکند.
مىدانیم گردبادها بر اثر وزش دو جبهه قوىّ باد در دو جهت مخالف، پیدا مىشود؛ یعنى دو جبهه مخالف درهم مىپیچند و به گرد هم مىگردند و گردباد را به
وجود مىآورند؛ فتنهها نیز بیشتر از اختلافات بر مىخیزد؛ آنگاه که دو جناح، بىفکر و بىمطالعه، بىرحمانه به جان هم مىافتند، فضاى جامعه را تیره و تار مىسازند، نتیجهاش آن است که گردبادهاى حوادث و ناامنى، همه چیز را از بیخ و بن مىکند و نابود مىسازد!
به همین دلیل، در برابر حوادث اجتماعى باید خوش بینىها را تا حدّى کنار گذاشت و درباره کسانى که روى صحنه و پشت صحنه هستند، دقّت کرد و سوابق آنها را بررسى نمود و اگر فتنهاى در کار است، مردم را با خبر ساخت و این وظیفه اندیشمندان هر جامعه است.
جنگهایى که در دوران حکومت امیر مؤمنان على علیه السّلام به وقوع پیوست، هر کدام نمونه بارزى از فتنه بود؛ در «جنگ جمل»، «عایشه» همسر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را بر شتر سوار کردند و دو نفر از صحابه پیامبر- که سوابق نسبتا خوبى در اسلام داشتند- بر اثر هوا و هوس و وسوسههاى شیطان آتش فتنه را بر افروختند و نخستین بانگ اختلاف را در امّت اسلامى سر دادند؛ در این میان، نزدیک به بیست هزار نفر از مسلمانان در این آتش فتنه سوختند و خانههاى زیادى ویران شد. تا آن که با تدبیر امیر مؤمنان على علیه السّلام آتش فتنه خاموش گشت.
فتنه «شامیان» و «جنگ صفّین» و ادّعاى واهى خونخواهى عثمان و بر سر نیزه کردن قرآنها نمونه دیگرى از این فتنهها بود و هنوز شعله آن خاموش نشده بود، فتنه سومى از آن برخاست! گروهى از متنسّکان جاهل و متعبّدان بىفکر، زیر پوشش «حکم فقط حکم خداست»(27) آتش جنگ نهروان را بر افروختند.
دقّت در این نمونههاى عینى، مىتواند تمام ویژگیهاى فتنه را که امام علیه السّلام در این خطبه بیان کرده، عملا به انسان بیاموزد.
2- حکومت جنایت بار بنى امیّه
همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه بالا فرموده، بنى امیّه سختترین و خطرناکترین فتنهاى بود که دامان مسلمانان را در آغاز اسلام گرفت و تمدّن اسلامى را دگرگون ساخت و چهره حکومتى خونخوار، مستبد و بىمنطق به حکومت اسلامى داد.
بنى امیّه از دودمان «امیّة بن عبد شمس بن عبد مناف» (جدّ اعلاى بنى امیّه) مىباشند.
«ابو سفیان» که از نوادههاى امیّه است، سرسختترین دشمن اسلام بود و آتش افروز اصلى بسیارى از جنگهاى عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله محسوب مىشود، که تا آخرین نفس آنچه مىتوانست براى نابودى اسلام تلاش و کوشش کرد، ولى نقشههاى او به لطف پروردگار نقش بر آب شد و سرانجام در نهایت ذلّت، تسلیم سپاه نیرومند اسلام گردید و چون ظاهرا اسلام آورده بود، پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از جنایات او صرف نظر کرد، ولى معروف این است که تا آخر عمر در باطن ایمان نیاورد.
«ابن ابى الحدید» از «شعبى» (یکى از معاریف تابعین است) نقل مىکند: هنگامى که «عثمان» به حکومت رسید «بنى امیّه» به خانه او آمدند و خانه پر شد؛ سپس در خانه را بستند، ابو سفیان که در آن روز نابینا بود رو به آنها کرد و گفت: «آیا شخصى غیر از شما بنى امیّه در اینجا حضور دارد؟» گفتند: «نه!» سپس این جمله مشهورش را بیان کرد: «یا بنی أمیّة تلقّفوها تلقّف الکرة! فو الّذی یحلف به أبو سفیان! ما من عذاب، و لا حساب، و لا جنّة، و لا نار، و لا بعث، و لا قیامة؛ ای بنى امیّه! گوى خلافت را بربایید (و آن را در میان خود نگهدارید) قسم به کسى که ابو سفیان به او سوگند مىخورد (گویا اشاره به بتها است!) نه عذابى در کار است و نه حسابى و نه بهشت و دوزخى و نه رستاخیز و قیامتى».(28) همان سخنى که نظیر آن را «معاویه» در داستان «مغیره» و
«یزید» در اشعار معروفش بعد از مشاهده سر بریده امام حسین علیه السّلام بیان کرد.
دانشمندان اهل سنّت و شیعه، کتب و مقالات فراوانى درباره جنایات و زشتىهاى حکومت بنى امیّه نگاشتهاند که نشان مىدهد آنچه در روایات اسلامى قبل از این حکومت ظالم و جائر، پیشبینى شده- که بنى امیّه آفت این امّتند- عین حقیقت است.
در اینجا کافى است به گوشهاى از کلمات بعضى از بزرگان اهل سنّت اشاره کنیم.
مرحوم «مغنیه» در شرح «نهج البلاغه» از «طه حسین» در کتاب «مرآة الاسلام» چنین نقل مىکند که: معاویه خلافت را تبدیل به سلطنت کرد و آن را در فرزندان خود موروثى نمود؛ امورى که قرآن آنها را تحریم کرده بود مباح شمرد … سپس پى در پى بر ضدّ کتاب و سنّت قیام کرد؛ چرا که گناه، همیشه دعوت به گناه دیگر مىکند و انسان دنیا پرست هرگز سیر نمىشود. خداوند در قرآن مجید، حرم مکّه را محترم شمرده و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله حرم مدینه را بر آن افزود؛ ولى بنى امیّه هم احترام مکّه را هتک کردند و هم احترام مدینه را! در آغاز «یزید بن معاویه» مدینه را (به خاطر این که اهل آن در برابر حکومت یزید تسلیم نشده بودند) مباح شمرد و به لشکریان خود اجازه داد که سه روز هر چه را در آن است، غارت کنند (نوامیس مردم مدینه نیز در این سه روز در امان نبود) سپس «عبد الملک بن مروان» به «حجّاج» اجازه داد که هتک احترام مکّه کند … همه اینها به خاطر آن بود که سرزمینهاى مقدّس را مجبور به تسلیم کنند و «ابن زیاد» هتک احترام خاندان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را نمود و امام حسین علیه السّلام و فرزندان و برادرانش را به قتل رسانید و دختران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را به اسارت گرفت و اموال مسلمین بازیچه دست خلفاى بنى امیّه شد، هر گونه که خود مىخواستند آن را صرف مىکردند، نه آن گونه که خدا مىخواست.(29)
همین نویسنده معروف، در تعبیر دیگرى در مقایسه على علیه السّلام با معاویه مىگوید: «چه مىگویى درباره مردى که برادرش «عقیل بن ابى طالب» براى گرفتن کمک نزد او آمد و او به فرزندش حسن علیه السّلام گفت هنگامى که بیت المال را تقسیم کردم، عمویت را به بازار ببر و لباس و کفش تازهاى براى او بخر و چیز بیشترى از بیت المال به او نداد؛ ولى همین «عقیل»، هنگامى که ناراضى و عصبانى به شام نزد «معاویه» آمد صد هزار (درهم یا دینار) از بیت المال مسلمین به او بخشید.»(30)
درباره جنایات بنى امیّه و تغییراتى که در حکومت اسلامى ایجاد کردند و فجایع زندگى آنها، فهرست نسبتا کاملى را در جلد سوم همین کتاب ذیل خطبه 77 به طور مستند آوردهایم، که مطالعه آن هر خواننده منصفى را در وحشت فرو مىبرد.
با این همه به راستى جاى تعجّب است! که هنوز بعضى از غافلان اصرار دارند معاویه، سردمدار بنى امیّه را در اعمالش تبرئه کنند؛ به عنوان اینکه مجتهد بوده و بر مجتهد گناهى نیست! سخنى که با هیچ منطق و میزان عقلى تناسب ندارد و اگر بنا شود بدترین جنایات تاریخى را این گونه توجیه کنیم، دیگر جنایت کارى در سراسر تاریخ باقى نمىماند!!
بخش سوم
نحن أهل البیت منها بمنجاة، و لسنا فیها بدعاة، ثمّ یفرّجها اللّه عنکم کتفریج الأدیم: بمن یسومهم خسفا، و یسوقهم عنفا، و یسقیهم بکأس مصبّرة لا یعطیهم إلّا السّیف، و لا یحلسهم إلّا الخوف، فعند ذلک تودّ قریش- بالدّنیا و ما فیها- لو یروننی مقاما واحدا، و لو قدر جزر جزور، لا قبل منهم ما أطلب الیوم بعضه فلا یعطونیه!
ترجمه
هنگامى که آن فتنههاى کور و تاریک و ظلمانى روى آورد، ما اهل بیت از آن برکناریم و در آن زمان دعوت به حکومت نمىکنیم؛ (این فتنهها همچنان ادامه نمىیابد) و بعد از مدّتى خداوند آنها را از شما جدا مىسازد؛ همچون جدا کردن پوست از گوشت! این کار به وسیله کسانى انجام مىشود که ذلّت را بر آنها تحمیل مىکنند و آنها را (به سوى مرگ و نیستى) مىرانند و جام تلخ بلا را در کامشان فرو مىریزند؛ جز ضربه شمشیر، چیزى به آنها نمىدهند و جز لباس ترس و وحشت بر آنها نمىپوشانند! در آن زمان، قریش دوست دارد، دنیا و آنچه را در دنیاست از دست بدهد، تا یکبار دیگر مرا ببیند (و رهبرى مرا بپذیرد) هر چند زمان آن کوتاه باشد، به اندازه کشتن شترى، تا چیزى را از آنها بپذیرم که امروز کمى از آن را مىخواهم و آنها نمىدهند.
شرح و تفسیر
انتقام شدید الهى از بنى امیّه
امام علیه السّلام در قسمت پایانى این خطبه، خبرهاى تازهاى از حوادث تلخ و شیرین آینده مىدهد و نخست مىفرماید: «هنگامى که آن فتنههاى کور و تاریک و ظلمانى روى آورد، ما اهل بیت از آن برکناریم و در آن زمان دعوت (به حکومت) نمىکنیم». (نحن أهل البیت منها بمنجاة(31)، و لسنا فیها بدعاة).
در تفسیر این جمله، در میان «مفسّران نهج البلاغه» گفتگوهایى شده است؛ زیرا به یقین، فتنهها از نظر عینیّت خارجى، دامان اهل بیت علیهم السّلام را گرفت که شهادت امام حسین علیه السّلام و یارانش یکى از نمونههاى روشن آن بود؛ بنابر این، برکنارى اهل بیت از فتنههاى آن دوران، به معناى این است که مسئولیّت آن فتنهها متوجّه آنان نبود؛ بلکه متوجّه مردمى بود که رهبرى اهل بیت را رها کردند و به بازماندگان دوران کفر و شرک و جاهلیت پیوستند. جمله «و لسنا فیها بدعاة؛ ما در آن فتنه دعوت کننده نیستیم». نیز قرینهاى بر این معنا است؛ چرا که وقتى اهل بیت، به حکم اجبار خاموش باشند و هیچ گروهى را تشویق به کارى نکنند، مسئولیّت آن را بر عهده نخواهند داشت.
سپس امام علیه السّلام به آنها بشارت مىدهد که این فتنهها براى همیشه ادامه نمىیابد بلکه: «بعد از مدّتى خداوند آن را از شما جدا مىسازد، همچون جدا کردن پوست از گوشت!» (ثمّ یفرّجها(32) اللّه عنکم کتفریج الأدیم(33)).
این تشبیه اشاره به این است که فتنه بنى امیّه در آن زمان به طور کامل خاموش مىشود و پایان مىگیرد؛ زیرا هنگامى که پوست را از گوشت جدا مىکنند ذرّهاى از پوست را بر گوشت رها نمىسازند و شکل و قیافه حیوان ذبح شده به طور کامل دگرگون مىشود.
امّا این کار به دست چه کسانى انجام مىشود و چگونه صورت مىگیرد؟ امام علیه السّلام در ادامه این سخن اشاره سربستهاى به آن کرده چنین مىفرماید: «این کار به وسیله کسانى انجام مىشود که خوارى را بر آنها تحمیل مىکنند و آنها را (به سوى مرگ و نیستى مىرانند) و جام تلخ بلا را در کامشان فرو مىریزند؛ جز ضربه شمشیر چیزى به آنها نمىدهند و جز لباس ترس و وحشت بر آنها نمىپوشانند!» (بمن یسومهم خسفا(34)، و یسوقهم عنفا، و یسقیهم بکأس مصبّرة لا یعطیهم إلّا السّیف، و لا یحلسهم(35) إلّا الخوف).
تعبیر به «مصبّرة» که از ریشه «صبر» گرفته شده و مىدانیم «صبر» (بر وزن خشن) گیاهى است بسیار تلخ، اشاره به این است که «بنى امیّه» در حکومت «بنى عبّاس» تلخترین و ناگوارترین زندگىها را خواهند داشت و جمله «لا یعطیهم …» تأکیدى است بر این معنا که هر کدام از «بنى امیّه» در چنگال «بنى عبّاس» گرفتار شوند، از دم شمشیر گذرانده خواهند شد و آنها که موفّق به فرار شوند، در ترس و وحشت عمیقى خواهند بود!!
در پایان این فراز مىفرماید: «در آن زمان قریش (اشاره به گروه بنى امیّه است) دوست دارد، دنیا و آنچه را در دنیا است از دست بدهد، تا یک بار دیگر مرا ببیند (و
رهبرى مرا بپذیرد) هر چند زمان آن کوتاه باشد، به اندازه کشتن شترى، تا چیزى را از آنها بپذیرم که امروز کمى از آن را مىخواهم ولى نمىدهند». (فعند ذلک تودّ قریش بالدّنیا و ما فیها- لو یروننی مقاما واحدا، و لو قدر جزر جزور(36)، لا قبل منهم ما أطلب الیوم بعضه فلا یعطونیه!).
گرچه ظاهر عبارات بالا به خوبى نشان مىدهد که پیش بینى امام علیه السّلام مربوط به نابود شدن بنى امیّه به وسیله بنى عبّاس است، ولى بعضى از «مفسّران نهج البلاغه» این احتمال را تقویت کردهاند که این جملهها ناظر به حکومت حضرت مهدى علیه السّلام مىباشد، که با ظهورش بساط ظلم و ستم برچیده مىشود؛ ولى این احتمال بسیار بعید به نظر مىرسد؛ زیرا: اوّلا، بنى امیّه در آن زمان به صورت یک گروه مشخّص نخواهند بود و ثانیا، با ظهور حضرت مهدى علیه السّلام که برنامههاى علوى را به طور کامل اجرا مىکند، دیگر جایى براى این باقى نمىماند که آنها آرزوى حکومت على علیه السّلام را کنند و به تعبیرى دیگر: این آرزو از قبیل تحصیل حاصل است.
به هر حال، تاریخ به خوبى نشان مىدهد که آنچه امام علیه السّلام فرموده بود، به طور کامل واقع شد؛ از جمله حدود هشتاد سال بعد هنگامى که «مروان بن محمّد» آخرین خلیفه «بنى امیّه» سالهاى پایانى حکومت خود را مىگذرانید، با خبر شد که «عبد اللّه بن على» از نوادگان «ابن عبّاس» و از فرماندهان لشکر «بنی عبّاس» به سرزمین «موصل» آمده؛ او براى مقابله با آنها با لشکرش حرکت کرد، هنگامى که پرچم لشکر دشمن را دید، این جمله را بر زبان جارى ساخت: «اى کاش علىّ بن ابى طالب زیر این پرچم بود نه این جوان عباسى!»(37)
و عجبتر این که هنگامى که «ابو العبّاس سفّاح» نخستین خلیفه عبّاسى بر تخت قدرت نشست، دستور داد آن قدر از «بنى امیّه» کشتار کنند، که به شمار در نمىآید و حتّى دستور داد قبرهاى بنى امیّه را شکافتند و مردگان آنها را از گور درآوردند و سوزاندند. و به این ترتیب، هیچ کس از زندگان آنها سالم نماند مگر آنانى که به «اندلس» فرار کرده بودند. حتّى نوشتهاند «سفّاح» خشونت را به آنجا رسانید که دستور داد کشتگان «بنى امیّه» را پیش روى سگها اندازند، تا گوشت آنها را بخورند.(38)
و اساسا لقب «سفّاح» (خونریز) که به نخستین خلیفه عبّاسى داده شده، به خاطر کشتار وسیع و بىحسابى است که از بنى امیّه کرد.(39)
ناگفته پیدا است فرجى را که امام علیه السّلام اشاره مىکند، تنها در زمان فترت بین حکومت بنى امیّه و بنى عبّاس بود؛ یا به تعبیر دیگر؛ مربوط به زمانى است که بنى عبّاس قدرت چندانى پیدا نکرده بود، زیرا بعد از آن که پایههاى قدرت آنان محکم شد، آنها نیز به ظلم و ستم پرداختند و دوران تاریک دیگرى به مسلمانان روى آورد.
نکتهها
1- آن که گریزد ز خراجات شام!
این تجربه تاریخى کرارا تکرار شده است، که افرادى از پذیرش حقّ، با کرامت و عزّت سرباز زدند، سرانجام با خوارى و ذلّت باطل را پذیرا شدند؛ و نمونه روشن آن، مردم «عراق» در عصر على علیه السّلام بودند. رهبرى پیشوایى عادل آگاه، دلسوز و مهربان که حتّى در میدان جنگ، از دلسوزى و مهربانى فروگذارى نمىکرد، نپذیرفتند و هر روز با بهانهاى از اطاعت فرمان او سرباز زدند؛ قلب او را مالامال از خون کردند و هر
زمان با ندانم کارى و حتّى خیانتها، امواج تازهاى از غم و اندوه بر روح پاک او فرستادند. ولى چیزى نگذشت، آنها که «از خراج عادلانه شام گریخته بودند، بارکش غول بیابان شدند».
بىرحمانى بىمنطق، سنگدلانى کوردل، بر آنها مسلّط گشتند؛ که نه بر صغیرشان رحم کردند و نه بر کبیرشان. همه چیز آنها را به تاراج بردند و روز روشن را بر آنها شب ظلمانى ساختند؛ آرزو داشتند یک لحظه از حکومت على علیه السّلام باز گردد؛ ولى هیهات!
آرى! همان گونه شد که خود امام علیه السّلام در خطبه 28 بیان فرموده: «آن کس که از حقّ سود نگیرد، زیان باطل دامانش را خواهد گرفت و آن کس که نور هدایت او را به راه راست نبرد، ظلمت گمراهى او را به وادى هلاکت مىکشاند».
به راستى این فصل از تاریخ اسلام، مملوّ از درسهاى عبرت است؛ از یک سو سرنوشت آنها که با امیر مؤمنان علیه السّلام وفا نکردند، فوق العاده عبرت انگیز است! و از سوى دیگر، داستان بنى امیّه بعد از على علیه السّلام پر از درسهاى عبرت است!
«مسعودى» مورّخ مشهور، نقل مىکند: «حجّاج حاکم کوفه و بصره (در دوران عبد الملک بن مروان) بیست سال فرمانروایى کرد؛ تعداد کسانى را که در این مدّت در زیر شکنجههاى دژخیمان او جان سپردند یا با شمشیر کشته شدند، یکصد و بیست هزار نفر بود. و این آمار مربوط به غیر از کسانى است که در جنگهاى او کشته شدند».(40)
«ابن قتیبه» در «الامامة و السیاسة» مىنویسد: «حجّاج همراه دویست نفر مسلّح که شمشیرها را زیر لباس پنهان کرده بودند، وارد مسجد بصره شد، و به آنها دستور داد که اگر من براى مردم سخنرانى کردم و آنها مرا سنگباران کردند، من به علامت
هجوم عمامه را از سر برمىدارم؛ شما شمشیرها را از نیام بکشید و به هر کس دست یابید، او را از دم شمشیر بگذرانید!
این جریان تحقق یافت و بعد از آن فکر «حجّاج» گفت از طرف «عبد الملک» به حکمرانى شهر شما منصوب شدهام، مردم بصره که سابقه زشت او را مىدانستند او را سنگباران کردند، امّا او عمامه از سر برداشت و همراهان او شمشیرها را از غلاف بیرون آوردند و به جان مردم افتادند. هر کس از در مسجد بیرون مىرفت او را گردن مىزدند؛ ناچار گروهى به داخل مسجد برگشتند، ولى آنها را یکى بعد از دیگرى از دم شمشیر گذراندند، به گونهاى که جوى خون از در مسجد سرازیر شد و به بازار رسید!»(41)
این نمونهاى از سرنوشت مردمى بود که با على علیه السّلام آنچنان معامله کردند.
2- سرنوشت عبرت انگیز بنى امیّه!
بنى امیّه نیز سرنوشتى بدتر از مردم عراق در حکومت بنى عبّاس پیدا کردند. تا آنجا که مىنویسند: یکى از فرمانروایان بنى عبّاس نود نفر از سران بنى امیّه را در مجلس خود حاضر کرد؛ دستور داد با عمودهاى آهنین جمجمههاى آنها را شکستند و آنها را نیمه جان در وسط مجلس انداختند؛ سپس دستور داد، سفره غذا بر پیکر آنها گستراند و غذا حاضر کردند و او (و دستیارانش) بر جنازههاى نیمهجان آنها که ناله مىکردند، نشستند و غذا خوردند!»(42)
آنها حتّى بر کودکان «بنى امیّه» و مردگان آنها رحم نکردند. تا آنجا که همان «عبد اللّه بن على» در ایّام «سفّاح» (نخستین خلیفه عبّاسى) به نبش قبور بنى امیه پرداخت؛ از جمله جنازه «هشام بن عبد الملک» را از قبر بیرون آوردند و آتش زدند و
همچنین جسد «ولید بن عبد الملک» و «یزید بن معاویه»- که فقط استخوانى از او باقى مانده بود- و اجساد دیگر را در تمام شهرها از قبرها بیرون کشیدند و سوزاندند(43) و سرانجام به سراغ قبر «معاویه» رفتند، امّا در آن جز مشتى خاک و غبار چیزى ندیدند!(42)
1) سند خطبه: «ابن ابى الحدید» در شرح این خطبه مىگوید: این خطبه را بسیارى از مورّخان در کتب خود آوردهاند؛ خطبهاى است معروف و مستفیض که على علیه السّلام آن را پس از پایان جنگ با خوارج نهروان بیان فرمود. و در آن جملههایى است که جز على علیه السّلام آن را بیان نفرموده است. حتّى «ابن ابى الحدید» مطالبى بیش از آنچه «سیّد رضى» آورده است، در اینجا نقل مىکند که نشان مىدهد مرحوم «سیّد رضى»- مانند موارد دیگر- خطبه را تلخیص و گلچین کرده است. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 57). در کتاب «مصادر نهج البلاغه» نیز آمده است که «ابن واضح» در تاریخ خود (تاریخ یعقوبى، جلد 2، صفحه 193) و «ابو نعیم» در «حلیة الأولیاء» و «ابن اثیر» در «نهایه» قسمتهایى از این خطبه را آوردهاند.مرحوم «علّامه مجلسى» نیز آن را از کتاب «الغارات ثقفى» نقل کرده است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 178).از مجموع این نقلها به خوبى استفاده مىشود که این خطبه، از خطبههاى معروفى است که در منابع بسیارى آمده است.
2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 46 و جلد 13، صفحه 106.
3) «فقأت» از مادّه «فقأ» (بر وزن فقر) به معناى شکافتن دمل براى بیرون آوردن چرک و خون آن است و هرگاه در مورد چشم به کار رود، به معناى در آوردن یا شکافتن آن مىآید که نتیجه آن، کورى است.
4) «غیهب» از مادّه «غهب» (بر وزن وهب) به معناى ظلمت و سیاهى شدید است که در مورد شبهاى کاملا ظلمانى و گاه در مورد حیواناتى کاملا سیاه به کار مىرود. ریشه این لغت به معناى غفلت و نسیان آمده است، که تناسب زیادى با تاریکى دارد.
5) «کلب» (بر وزن طلب) از مادّه «کلب» (بر وزن قلب) در اصل به معناى زدن اسب با مهمیز است (شیء نوک تیزى که در کنار چکمه قرار داشته و سوارکاران، براى دواندن اسبها از آن استفاده مىکردند و آن را به شکم اسب مىزدند.) به همین تناسب، در مورد حوادث سخت و جنگهاى طاقت فرسا و بیمارى هارى سگ، و حملهور شدن حیوانات درنده، به کار رفته است.
6) منهاج البراعه، جلد 7، صفحه 74.
7) «ناعق» از مادّه «نعق» (بر وزن ضرب) به معناى فریاد زدن بر حیوانات به منظور حرکت دادن آنها است. به کار بردن این تعبیر در مورد انسانها، در جایى است که افرادى ناآگاه، با تحریک افراد فاسد و مفسد به حرکت درمىآیند.
8) «مناخ» از مادّه «نوخه» به معناى اقامت گرفته شده و «مناخ» به جایى گفته مىشود که شتر را در آنجا مىخوبانند و سپس به عنوان کنایه، به معناى وسیعترى، یعنى محلّ اقامت، بکار رفته است.
9) سوره نمل، آیه 65. (در آیات متعدّد دیگرى شبیه به این مضمون نیز آمده است).
10) «کرائه» جمع «کریهه» به معناى شىء ناپسند است.
11) «حوازب» جمع «حازب» به معناى کار مشکل و پیچیده از مادّه «حزب» (بر وزن جذب) به معناى شدّت است.
12) «قلص» از مادّه «قلوص» (به معناى پریدن و جستن) گرفته شده و «قلّص» (با تشدید) به معناى استمرار و ادامه یافتن است.
13) «شمّر» از مادّه «تشمیر» در جایى گفته مىشود که انسان دامن را به کمر مىزند و براى انجام کارى مهیّا و آماده مىشود و «شمر» به معناى افراد جدّى و مجرّب و نیز به معناى افراد شرور آمده است.
14) براى آگاهى بیشتر، به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 47- 50 مراجعه شود.
15) «یحمن» از مادّه «حوم» (بر وزن قوم) به معناى چرخیدن است.
16) «خطّه» از مادّه «خطّ» به معناى علامت گذاردن است و واژه «خطّه» به معناى حالت و موضوع مىآید.
17) «أیم» به اعتقاد بعضى از ادبا در اصل «أیمن» جمع «یمین» بوده، که نون آن ساقط شده و هنگامى که گفته شود «و أیم اللّه» یعنى: من به خدا سوگندها مىخورم (ابن ابى الحدید در تفسیر این کلمه بحث مشروحى دارد که علاقهمندان مىتوانند به جلد 7، صفحه 54، مراجعه کنند).
18) «ألنّاب» به معناى شتر ماده پیر است.
19) «ضروس» به معناى حیوان کج خلقى است که گاز مىگیرد و در اصل از مادّه «ضرس» (بر وزن حرص) به معناى دندان آسیا است.
20) «تعذم» از مادّه «عذم» (بر وزن جزم) به معناى خوردن چیزى با فشار حریصانه است که لازمه آن گاز گرفتن است.
21) «تخبط» از مادّه «خبط» (بر وزن ضبط) به معناى زدن و کوبیدن با دست است.
22) «تزبن» از مادّه «زبن» (بر وزن دفن) به معناى دور کردن و لگد زدن است.
23) «درّ» به معناى ریزش شیر فراوان است؛ سپس به هر خیر و برکتى اطلاق شده است.
24) «شوهاء» از مادّه «شوه» (بر وزن قوم) به معناى زشتى است و «شوهاء» به معناى زشت و قبیح است.
25) «مخشیّه» به معناى مخوف از مادّه «خشیت» به معناى خوف گرفته شده است.
26) شرح نهج البلاغه تسترى، جلد 6، صفحه 106.
27) لا حکم إلّا للّه.
28) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 53.
29) مرآة الاسلام، صفحه 268، چاپ سال 1959 م.
30) مجموعه آثار طه حسین، جلد 4، صفحه 489.
31) «منجاة» از مادّه «نجات» به معناى زمین مرتفعى است که سیل آن را فرا نمىگیرد و سپس به هر مکانى که سبب نجات بشود، «منجاة» اطلاق شده است؛ ولى گاه به معناى محلّ برکنار بودن از دخالت در امرى نیز، آمده است. و در خطبه فوق به همین معنا است؛ یعنى اهل بیت هیچ نقشى در حکومت، در عصر بنى امیّه نداشتند و تمام وزر و بال آن متوجّه خود آنان بود.
32) «یفرّج» از مادّه «فرج»، به معناى گشایش است، خواه گشایش در مکان باشد، یا در مسائل معنوى و مشکلات و در خطبه بالا به معناى جدا شدن چیزى از چیزى است.
33) «أدیم» به معناى پوست است.
34) «خسف» به معناى پنهان گشتن، مخفى شدن و فرو بردن است و به تناسب، به معناى ذلّت نیز آمده است و در خطبه بالا به همین معنا است.
35) «یحلس» از مادّه «حلس» (بر وزن فلس) به معناى پوشاندن است و به حلّى که بر حیوان مىپوشانند، «حلس» (بر وزن حرص) اطلاق مىشود.
36) «جزور» از مادّه «جزر» (بر وزن جذب) به معناى سر بریدن و نحر کردن حیوان است و «جزور» به شترى گفته مىشود که آن را نحر کرده باشند. این واژه به معناى فروکش کردن آب دریا و مانند آن نیز آمده است.
37) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 57.
38) تتمّة المنتهى، صفحه 156.
39) دائرة المعارف اعلمى، جلد 10، صفحه 405.
40) مروج الذهب، جلد 3، صفحه 166.
41) الامامة و السیاسة، جلد 2، صفحه 32.
42) کامل ابن اثیر، جلد 5، صفحه 430.
43) مروج الذهب، جلد 3، صفحه 207.