جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 90(1)

زمان مطالعه: 21 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

و تشتمل على قدم الخالق و عظم مخلوقاته، و یختمها بالوعظ

این خطبه پیرامون ازلى بودن خداوند و عظمت مخلوقات او سخن مى‏گوید و آن را با موعظه و اندرز پایان مى‏بخشد.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه داراى چهار بخش است با مفاهیمى که در ارتباط با یکدیگر است.

در بخش اوّل: ازلى بودن خداوند با تعبیرات بسیار گویا و زیبایى تشریح شده است.

در بخش دوم: سخن از احاطه علمى خداوند نسبت به بندگان و آگاهى او بر زوایا و خفایاى وجود انسان است.

در بخش سوم: دشمنان خدا را به مجازات‏هاى سخت تهدید، و دوستان و مطیعان و شاکران را به پاداش‏هاى عالى تشویق مى‏کند.

در بخش نهایى: یعنى بخش چهارم، در چند جمله کوتاه و پرمعنا همه بندگان خدا را موعظه مى‏کند و اندرز مى‏دهد و گویا بخش‏هاى سه گانه پیشین، همه مقدّمه‏اى است براى این بخش انسان‏ساز و بیدار کننده.

بخش اوّل‏

الحمدللّه المعروف من غیر رؤیة، و الخالق من غیر رویّة، الّذی لم یزل قائما دائما، اذ لا سماء ذات أبراج، و لا حجب ذات إرتاج، و لا لیل داج، و لا بحر ساج، و لا جبل ذو فجاج، و لا فجّ ذو اعوجاج، و لا أرض ذات مهاد، و لا خلق ذو اعتماد: ذلک مبتدع الخلق و وارثه، و إله الخلق و رازقه، و الشّمس و القمر دائبان فی مرضاته: یبلیان کلّ جدید، و یقرّبان کلّ بعید.

ترجمه‏

حمد و سپاس ویژه خداوندى است که بى‏آنکه دیده شود شناخته شده است و در آفرینش موجودات به فکر و اندیشه، نیازى ندارد، خداوندى که همیشه بوده و تا ابد، خواهد بود، در آن هنگام که نه آسمانى صاحب برجها وجود داشت و نه حجابهاى فرو بسته، نه شبى تاریک، نه دریایى آرام، نه کوهى در کنار درّه‏هاى وسیع، نه راهى پر پیچ و خم، نه زمینى آرام، نه مخلوقى صاحب قدرت، این است پدید آورنده موجودات و وارث آنها و معبود خلایق و روزى دهنده آنها، خورشید و ماه در طریق اطاعتش، پیوسته در حرکتند: هر تازه‏اى را (با گردش پیاپى خود) کهنه مى‏سازند و هر دورى را نزدیک مى‏کنند.

شرح و تفسیر

او بود و هیچ کس نبود!

امام علیه السّلام در این بخش، به سه وصف از اوصاف الهى اشاره مى‏کند.

نخست مى‏فرماید: «حمد و سپاس ویژه خداوندى است که بى‏آنکه دیده شود شناخته شده است.» (الحمد للّه المعروف من غیر رؤیة).

آرى، او جسم نیست و زمان و مکان و جهت ندارد که با چشم دیده شود، چرا که جسم بودن نشانه نقصان و نیازمند به زمان و مکان است، در حالى که او از هر نظر کامل است، ولى با این حال دلائل بى‏شمارى در نظام جهان هستى از وجود پاک او خبر مى‏دهد و آیات آفاقى و انفسى، ما را به ذات بى‏مثالش رهنمون مى‏شود. او دیده نمى‏شود، ولى از هر چیز که دیده مى‏شود، شناخت شده‏تر است، تمام ذرّات عالم، تسبیح او مى‏گویند و شاهد وجود او هستند.

در دومین توصیف مى‏فرماید: «همان کسى که در آفرینش موجودات، به اندیشه و فکر نیاز ندارد.» (و الخالق من غیر رویّة(2)).

کسى نیاز به اندیشه دارد که چیزى بر او مجهول است و با سر پنجه فکر مى‏خواهد از آن پرده بردارد، امّا براى کسى که هیچ مجهولى براى او وجود ندارد، اندیشیدن محال است، محال.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از تعبیر «غیر رویّة» این باشد که خلقت پروردگار مسبوق به هیچ سابقه‏اى نیست، بر خلاف خلاقیّت انسانها در امور مربوط به زندگیشان که معمولا مسبوق به سابقه است و یا ترکیبى است از مجموعه آنچه را که دیده‏اند و شنیده‏اند و آزموده‏اند.

در سومین توصیف مى‏فرماید: «همان خداوندى که همیشه بوده و تا ابد خواهد بود.» (الّذی لم یزل قائما دائما).

ازلیّت و ابدیّت پروردگار که مخصوص ذات مقدّس او است، لازمه نامحدود بودن آن ذات پاک است. چرا که اگر چیزى آغاز داشته باشد، یا پایانى براى او متصوّر شود، حتما محدود است، ذات نامحدود و لا یتناهى نه آغازى دارد و نه پایانى، او عین هستى و وجود است، همیشه بوده و تا ابد خواهد بود.

سپس در توضیح ازلى بودن خداوند تعبیرات جالبى بیان مى‏فرماید، مى‏گوید:«ذات مقدّسش آن روز بود که نه آسمانى صاحب برجها (و صور فلکى موجود) بود، و نه حجابهاى فروبسته، نه شبى تاریک، نه دریایى آرام، نه کوهى در کنار درّه‏هاى وسیع، نه راهى پر پیچ و خم، نه زمینى آرام، و نه مخلوقى صاحب قدرت» (اذ لا سماء ذات أبراج، و لا حجب ذات إرتاج(3)، و لا لیل داج(4)، و لا بحر ساج(5)، و لا جبل ذو فجاج(6)، و لا فجّ ذو اعوجاج، و لا أرض ذات مهاد، و لا خلق ذو اعتماد).

تعبیر به «حجب» (حجابها) و «ذات إرتاج» که به معناى فروبسته است، ممکن است اشاره به چیزى باشد که در روایات متعدّد وارد شده که بر فراز آسمانها و در زیر عرش خداوند، حجابهایى از نور وجود دارد که هیچ مخلوقى (جز کسى که خدا اراده کند) نمى‏تواند به آن نزدیک شود، این حجابها که از شدّت نورانیّت، مانع نگاه کردن یا عبور کردن است، بخشى از مخلوقات خداوند است که احتمالا بعد از آفرینش عرش، به وجود آمده و میان عرش و آسمانها جدایى افکنده است.

در روایتى از امام کاظم علیه السّلام مى‏خوانیم که در فلسفه تکبیرات هفتگانه، در آغاز نماز فرمود: «اى هشام! خداوند هفت آسمان آفرید و هفت زمین و فهت حجاب …» سپس از ذیل حدیث استفاده مى‏شود که «پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به هنگام معراج، حجابها یکى پس از دیگرى از مقابل او برداشته شد و هر حجابى که برداشته مى‏شد، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تکبیر مى‏گفت و این است فلسفه تکبیرات هفتگانه. (شخص نمازگزار نیز وقتى به نماز، که معراج مؤمن است، روى مى‏آورد براى اینکه حجابها از برابر او برداشته شود، تکبیرات هفتگانه مى‏گوید)(7)».

از مناجات معروف «شعبانیّه» نیز استفاده مى‏شود که این حجابهاى نورانى که مانع از دید کامل عظمت خدا است، از برابر دیدگان جمعى از «اولیاء اللّه» برداشته مى‏شود.(8)

البته ما اطلاع زیادى درباره ماهیّت این حجابها نداریم و از «مناجات شعبانیّه» که این حجابهاى نور را در برابر چشم دلها ذکر کرده است، استفاده مى‏شود که اشاره به یک سلسله مفاهیم ماوراى طبیعى است.

مرحوم «علّامه مجلسى» در «بحارالانوار» بعد از اشاره به موضوع «حجب نوریّه» که در روایات وارد شده شرحى دارد که بیانگر تفسیر حجابها در، بعد جسمانى و روحانى، یا مادّى و معنوى است.(9)

جمله‏هاى «و لا لیل داج، و لا بحر ساج …» در عین اینکه ناظر به ازلیّت خداوند و وجود مقدّس او قبل از آفرینش عالم است، اشارات پرمعنایى به نعمت‏هاى بزرگ او در پهنه آفرینش دارد، چرا که تاریکى شب و آرامش دریا، هر دو از نعمت‏هاى او

است، شب تاریک، آرام‏بخش است و خواب در ظلمت، اثر عمیقى در بازسازى روح و جسم دارد، همان گونه که دریاى آرام، آماده بهره‏گیرى براى کشتى‏رانى، ماهى‏گیرى و استخراج لؤلؤ و مرجان است.

«جبل ذو فجاج» (کوه، با راههاى وسیع) اشاره به این است که اگر کوهها مانند دیوارهاى بلند به هم پیوسته‏اى بودند، مناطق روى زمین را از یکدیگر جدا کرده و رفت و آمد در سطح زمین مشکل مى‏شد، امّا خداوند به حکمتش آنها را از هم بریده و جادّه‏هاى وسیعى براى عبور و مرور در میان آنها قرار داده است.

«فجّ ذو اعوجاج» (درّه‏هاى پر پیچ و خم) ممکن است اشاره به این نکته لطیف باشد که اگر پیچ و خم درّه‏ها نبود و سیلابها به صورت مستقیم و سریع حرکت مى‏کردند، همه چیز را در مسیر خود ویران مى‏ساختند، ولى پیچ و خم درّه‏ها، سیلاب‏ها را مهار کرده و تحت کنترل قرار مى‏دهد.

«أرض ذات مهاد» اشاره به زمین‏هاى گسترده آرام است. اگر لرزشها و زلزله‏ها- که عوامل گوناگونى از درون و برون زمین دارند- سطح زمین را ناآرام مى‏ساختند، نه خانه و کاشانه‏اى در آن بنا مى‏شد و نه مهد استراحت انسانها بود.

«خلق ذو اعتماد» (خلق صاحب قدرت) اشاره به توانایى‏هاى روحى و جسمى است که خدا به انسانها داده و آنها را براى وصول به مقاصدى که دارند، آماده مى‏سازد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن مى‏فرماید: «(خداوندى که داراى این اوصاف است، نشانه‏هاى وجودش جهان را پر کرده و قادر و توانا بر همه چیز است و از ازل وجود داشته) چنین خداوندى با این صفات، پدید آورنده موجودات و وارث آنهاست.» (ذلک مبتدع الخلق و وارثه).

چرا که همه آنها از بین مى‏روند و ذات پاک او مى‏ماند و با چنین اوصافى: «معبود خلایق است و روزى دهنده آنها» (و إله الخلق و رازقه).

چرا معبود نباشد؟ حال آنکه تمام صفات کمالات در او جمع است. اضافه بر آن،

رزق و روزى همه بدست اوست. اگر عبادت به خاطر عظمت باشد، شایسته اوست و اگر به عنوان شکر منعم باشد، باز هم سزاوار اوست.

در پایان این فراز، اشاره به دو نعمت دیگر که از نشانه‏هاى قدرت و عظمت اوست کرده، مى‏افزاید: «خورشید و ماه، در طریق اطاعت، پیوسته در حرکتند: هر تازه‏اى را (با گردش پیاپى خود) کهنه مى‏سازند و هر دورى را نزدیک مى‏کنند.» (و الشّمس و القمر دائبان(10) فی مرضاته: یبلیان کلّ جدید، و یقرّبان کلّ بعید).

«کره ماه» بدون شک دائما در حرکت است، ولى نسبت دادن حرکت به «خورشید» ممکن است اشاره به حرکت ظاهرى او باشد (هر چند او در واقع ثابت و زمین دور آن مى‏گردد) یا اشاره به حرکات دیگرى است که خورشید، بلکه تمام منظومه شمسى در مجموعه کهکشان دارند.

جمله‏هاى «یبلیان …» از یک سو هشدارى است به همه انسانها که بدانند طبیعت عالم مادّه، سرانجام فرسودگى و کهنگى و زوال است، همه چیز در حال دگرگونى است و رو به سوى زوال پیش مى‏رود و به همین دلیل، هرگز نباید به چیزى دل بست. به علاوه، آنچه در نظر بسیارى از مردم دور است (پیرى و از کارافتادگى و مرگ و نیستى) با گردش خورشید و ماه، تدریجا نزدیک و نزدیکتر مى‏شود و این نیز از نعمت‏هاى خداست و گرنه چنان غرور و غفلت، انسان را فرا مى‏گرفت که به کلّى از حق بیگانه مى‏شد.

این نکته نیز شایان توجّه است که بسیارى از تعبیرات بالا، از آیات قرآن گرفته شده است. قرآن مجید مى‏گوید: «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً لِتَسْلُکُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً»(11) و نیز مى‏فرماید: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً»(12) و در جاى دیگر مى‏فرماید:«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ»(13)

بخش دوم‏

قسم أرزاقهم، و أحصى آثارهم، و أعمالهم، و عدد أنفسهم، و خائنة أعینهم، و ما تخفی صدورهم من الضّمیر، و مستقرّهم و مستودعهم من الأرحام و الظّهور، إلى أن تتناهى بهم الغایات.

ترجمه‏

خداوند روزى آنها (مخلوقات) را در میان آنها تقسیم کرد و آثار و اعمال آنها، تعداد نفوس (نفس‏ها)، خیانت چشم‏ها و آنچه را در سینه پنهان مى‏دارند، همه را احصا کرده و حساب آنها را دارد، و (نیز) محلّ استقرار انسان‏ها را در رحم مادران و جایگاه آنها را در صلب پدران و ادامه زندگى‏شان را تا هنگام مرگ، همه را مى‏داند.

شرح و تفسیر

از همه اسرار وجودتان آگاه است!

در این بخش از خطبه، باز هم امام علیه السّلام ناظر به بیان پاره‏اى از صفات خداوندى است، صفاتى که در رابطه با وضع انسانها و سرنوشت آنها است، تا مقدّمه‏اى باشد براى اندرزهاى حساب شده‏اى که در بخش‏هاى آینده خطبه، مى‏آید. مى‏فرماید:«خداوند روزى آنها (مخلوقات) را در میان آنها تقسیم کرد.» (قسم أرزاقهم).

ناگفته پیداست منظور از تقسیم ارزاق، تقسیم بر حسب تلاش‏ها و کوشش‏ها و

لیاقت‏هاست، نه اینکه خداوند تضمین کرده باشد رزق و روزى هر کس را به در خانه او آورده و تحویل دهد، گر چه گاهى انسان «من حیث لا یحتسب» و از جایى که انتظار ندارد، بهره‏ها مى‏برد، ولى این یک اصل و قانون نیست، بلکه اصل و قانون، تلاش و کوشش و مدیریّت و ابتکار است.

به تعبیرى دیگر: «رزق و روزى» بر دو گونه است: گونه‏اى از آن مشروط به تلاش و کوشش است که اگر انسان به دنبال آن نرود و تلاش معاش نکند، از آن محروم خواهد شد، و قسم دوم حتمى است و غیر قابل تغییر که اگر انسان به دنبال آن برود یا نرود، به او مى‏رسد. اساس قسم اوّل است، هر چند در روایات به هر دو قسم، اشاره شده است، آن گونه که در کلام دیگرى از همان امام همام مى‏خوانیم: «إنّ الرّزق رزقان: رزق تطلبه، و رزق یطلبک، روزى دو گونه است: قسمى از آن، تو باید به دنبال آن بروى و قسمى از آن، به دنبال تو مى‏آید.»(14)

این نکته نیز شایان دقّت است که «ارزاق» را نباید تنها به آب و غذا تفسیر کرد، بلکه تمام مواهب زندگى مادّى و معنوى را شامل مى‏شود. آرى، خداوند موهبت علم و دانش و ایمان و مقام و موقعیت اجتماعى و امثال آن را در پرتو تلاش‏ها و کوشش‏ها تقسیم فرموده، ولى گاه براى این که نشان بدهد در پشت عالم اسباب، دست قدرت «مسبّب الأسباب» کار مى‏کند، تلاش‏ها را بى‏نتیجه و آنهایى را که تلاش نکرده‏اند، به نتیجه مى‏رساند و همان گونه که گفتیم اینها استثنائاتى است براى توجّه به ذات پاک «مسبّب الاسباب».

سپس در ادامه این سخن مى‏فرماید: «خداوند آثار و اعمال انسان‏ها، تعداد نفوس، خیانت چشم‏ها و آنچه را در سینه‏ها پنهان مى‏دارند همه را احصا کرده، و حساب آنها را دارد» (و أحصى آثارهم، و أعمالهم، و عدد أنفسهم، و خائنة أعینهم، و ما تخفی صدورهم من الضّمیر).

اضافه بر این: «محلّ استقرار آنها را در رحم مادران و جایگاهشان را در سلب پدران و ادامه زندگى آنان را تا هنگام مرگ، همه را مى‏داند.» (و مستقرّهم و مستودعهم من الأرحام و الظّهور، إلى أن تتناهى بهم الغایات).

«مفسّران نهج البلاغه»، گاه «آثار» را به معناى جاى پا و گاه به معناى آثارى که از انسان در جهان باقى مى‏ماند، تفسیر کرده‏اند و «عدد انفس» به معناى «تعداد انسان‏ها» در هر عصر و زمان و مکان است و گاه به معناى «عدد نفس‏ها» تفسیر شده است. (این تفسیر در صورتى است که نسخه، «انفاس» بوده باشد، چنان که بعضى از مفسّران نهج البلاغه نقل کرده‏اند، که البتّه مناسب جمله‏هاى قبل و بعد، همین است).

منظور از خیانت چشم‏ها، نگاه‏هاى هوس‏آلود به آنچه نگاه بر آن حرام است، یا اشارات توهین‏آمیز به وسیله چشم، به افراد پاک و بى‏گناه است.

جمله و ما تخفی صدورهم اشاره به نیّت‏هاى خوب و بد و پاک و آلوده است و همچنین عقاید مختلف.

«مستقرّ» اشاره به رحم مادران است که نطفه براى مدّت نسبتا طولانى در آن استقرار مى‏یابد و «مستودع» اشاره به صلب پدران است که نطفه، قبل از انتقال به رحم، براى مدّت کوتاهى در آنجاست و تفاوت مفهوم «مستقرّ» و «مستودع» اشاره به همین نکته دقیق و ظریف است.

جمله (إلى أن تتناهى بهم الغایات) اشاره به دوران عمر، از لحظه تولّد گرفته تا دوران کهولت و پیرى است. بنابراین، «غایات» به معناى مرگ و پایان زندگى‏ها است. و این که بعضى از «مفسّران نهج البلاغه» به معناى بهشت و دوزخ تفسیر کرده‏اند، تناسب چندانى با جمله‏هاى قبل ندارد.

به هر حال، در جمله‏هاى بالا اشاره به علم خداوند به هفت موضوع درباره‏

انسان‏ها شده است. از اعمال و حرکات چشم و نفس‏هاى آنها گرفته، تا عقاید و نیّات، و از لحظه پیدایش نطفه در صلب پدران، تا زمان انتقال به رحم مادران و تا لحظه تولّد و گذراندن مراحل زندگى و پایان عمر. و همه اینها هشدارى است به ما انسان‏ها که بدانیم حتّى لحظه‏اى از تحت سیطره علم بى‏پایان پروردگار بیرون نیستیم و او در همه حال، حاضر و ناظر است و مراقب اعمال ما است. با توجّه به چنین حقیقتى، به یقین اعمال ما رنگ و شکل دیگرى به خود خواهد گرفت.

بیانات فوق، مانند بسیارى دیگر از سخنان مولا على علیه السّلام از سرچشمه پرفیض آیات قرآن نشأت مى‏گیرد. قرآن مجید مى‏گوید: «وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ»، و آنچه را از پیش فرستاده‏اند و تمام آثار آنها را مى‏نویسیم و همه چیز را در کتاب آشکارى احصا کرده‏ایم.»(15) در جایى دیگر مى‏فرماید: «یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ»، او چشم‏هایى را که به خیانت مى‏گردد و آنچه را سینه‏ها پنهان مى‏دارند، مى‏داند.»(16)

و در جایى دیگر مى‏فرماید: «وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ»، او قرارگاه و محل نقل و انتقال هر جنبنده‏اى را مى‏داند. همه اینها در کتاب آشکارى ثبت است».(17)

بخش سوم‏

هو الّذی اشتدّت نقمته على أعدائه فی سعة رحمته، و اتّسعت رحمته لأولیائه فی شدّة نقمته، قاهر من عازّه، و مدمّر من شاقّه، و مذلّ من ناواه، و غالب من عاداه. من توکّل علیه کفاه، و من سأله أعطاه، و من أقرضه قضاه، و من شکره جزاه.

ترجمه‏

او کسى است که عقابش بر دشمنانش شدید است، در عین اینکه رحمت او نیز گسترده است، و رحمتش دوستانش را فراگرفته، در عین حال که کیفرش (نسبت به دشمنانش) شدید است، هر کس قصد همتایى او کند، مغلوبش مى‏سازد و هر کس به منازعه با او برخیزد، هلاکش مى‏کند و آن کس که از در مخالفت درآید، خوارش مى‏کند و هر کس به دشمنى او قیام کند، مغلوبش مى‏سازد. آن کس که بر او توکّل کند، مشکلاتش را کفایت مى‏کند و هر کس از او چیزى بخواهد به او عطا مى‏نماید و آن کس که به او قرض دهد (در راهش انفاق کند) به او باز مى‏گرداند و آن کس که شکر نعمتش را بجا آورد، پاداشش مى‏دهد.

شرح و تفسیر

هیچ کس همتاى او نیست!

در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به قدرت عظیم پروردگار و شدّت مجازات‏هاى او، در عین رحمتش اشاره کرده و ضمن شش جمله کوتاه و پرمعنا این حقیقت را شرح‏

مى‏دهد. نخست مى‏فرماید: «او کسى است که کیفرش بر دشمنانش شدید است، در عین این که رحمت او نیز گسترده است (در جاى خود مجازات سنگین و در جاى خود رحمت واسعه دارد).» (هو الّذی اشتدّت نقمته على أعدائه فی سعة رحمته).

در دومین جمله مى‏فرماید: «و گستره رحمتش دوستانش را فراگرفته، در عین اینکه کیفرش (نسبت به دشمنان) شدید است». (و اتّسعت رحمته لأولیائه فی شدّة نقمته).

این دو جمله به یک حقیقت از دو زاویه نگاه مى‏کند و آن اینکه: رحمت واسعه الهى، مانع شدّت کیفر او نیست، همان گونه که کیفر شدید او مانع رحمت واسعه‏اش نمى‏باشد. و در واقع مسأله «خوف» و «رجاء» که عامل اصلى حرکت به سوى کمالات است، به عالى‏ترین صورتى در این دو عبارت ترسیم شده است، تا بندگان، یک چشم به رحمتش بدوزند و با چشم دیگر، مراقب مجازاتش باشند، نه غافل شوند و نه مأیوس، بلکه با بال و پر «خوف» و «رجاء» به سوى او به پرواز درآیند.

در توصیف‏هاى بعد مى‏فرماید: «هر کس قصد همتایى او کند، مغلوبش مى‏سازد.» (قاهر من عازّه).(18)

«و هر کس که به منازعه با او برخیزد، هلاکش مى‏کند.» (و مدمّر(19) من شاقّه(20)).

«و آن کس که از در مخالفت درآید، خوارش مى‏کند» (و مذلّ من ناواه).(21)

«و هر کس به دشمنى او قیام کند، مغلوبش مى‏سازد.» (و غالب من عاداه).

در این اوصاف چهارگانه، به حاکمیّت مطلقه خداوند بر جهان هستى اشاره شده، خداوندى که رحمت واسعه‏اش در جمله‏هاى قبل دو بار تکرار شد. ولى رحمت واسعه او، دلیل بر این نیست که زورگویان و قدرتمندان و ظالمان بتوانند در برابر اراده او کمترین مقاومتى داشته باشند و اگر گاه به آنها مهلت مى‏دهد، علّت‏هایى دارد، از قبیل: «آزمایش آنها و بندگان، و یا مجازات بعضى از ظالمان به وسیله بعض دیگر».این تعبیرات نیز برگرفته از آیات قرآن مجید است و نشان مى‏دهد که همه جا امام علیه السّلام در سایه آیات قرآن سیر مى‏کند.

در داستان فرعون مى‏خوانیم: «فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏ فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى‏»، فرعون گفت: من پروردگار برتر شما هستم! از این رو خداوند او را به عذاب آخرت و دنیا گرفتار ساخت».(22)

آنگاه بعد از ذکر این اوصاف شش گانه، چنین نتیجه‏گیرى مى‏فرماید: «آن کس که بر او توکّل کند، خداوند مشکلاتش را کفایت مى‏کند و هر کس از او چیزى بخواهد به او عطا مى‏نماید. آن کس که به او قرض دهد، (در راهش انفاق کند) به او بازمى‏گرداند، و آن کس که شکر نعمتش را بجا آورد، پاداشش مى‏دهد.» (من توکّل علیه کفاه، و من سأله أعطاه، و من أقرضه قضاه، و من شکره جزاه).

این نتایج چهارگانه از اوصاف پیشین، در واقع به خاطر آن است که کسى که داراى برترین قدرت‏ها است و صاحب رحمت واسعه و گسترده است، باید پناهگاه متوکّلان و عطاکننده سائلان و پاداش دهنده انفاق کنندگان و شکرگزاران باشد.

بنابراین، آن کس که محروم از رحمت و عطا و جزاى او شود، در حقیقت خودش کوتاهى کرده: به در خانه او نرفته، به او قرض نداده، یا شکر نعمت‏هایش را به جا نیاورده است.

تعبیر به «قرض» در مورد انفاق بر مستمندان، یا به خاطر آن است که خداوند

کفیل آنها است و هر کس چیزى به آنها بدهد گویى به داده و یا به خاطر این است که نهایت لطف خود را در تعبیر نشان دهد، تا مایه تشویق همگان گردد، زیرا تعبیرى از این بالاتر نمى‏شود که خداوند بخشنده تمام نعمت‏ها، خدایى که خزائن آسمانها و زمین در دست قدرت او است، به انسان سر تا پا نیاز بگوید: «از آنچه دارى به من قرض ده! و در راه من انفاق کن! و من دهها و گاه صدها و گاه هزاران برابر، به تو مى‏دهم و این ربا و فزونى در میان من و تو، مشکلى ایجاد نمى‏کند!»

این بیانات زیباى امام علیه السّلام همچنان مملوّ از محتواى آیات قرآن است. قرآن مى‏فرماید: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»، آن کس که بر خدا توکّل کند، خدا کفایت امرش را مى‏کند».(23)

و نیز مى‏فرماید: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً»، کیست که به خدا «قرض الحسنه‏اى» دهد (و از اموالى که خدا به او بخشیده انفاق کند) تا آن را براى او چندین برابر کند؟»(24)

و همچنین مى‏فرماید: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ»، اگر شکر نعمتم را بجا آورید، بر شما افزون مى‏کنم.(25)

بخش چهارم‏

عباداللّه! زنوا أنفسکم من قبل أن توزنوا، و حاسبوها من قبل أن تحاسبوا، و تنفّسوا قبل ضیق الخناق، و انقادوا قبل عنف السّیاق، و اعلموا أنّه من لم یعن على نفسه حتّى یکون له منها واعظ و زاجر، لم یکن له من غیرها لا زاجر و لا واعظ.

ترجمه‏

اى بندگان خدا! خویشتن را وزن کنید (و ارزش خود را بسنجید) پیش از آنکه شما را وزن کنند، و به حساب خود برسید، پیش از آنکه شما را به حساب آورند. و تا راه نفس گرفته نشده، تنفّس کنید، (تا فرصت‏ها باقى است به اعمال صالح بپردازید) و پیش از آنکه شما را وادار به تسلیم کنند (در برابر حق) تسلیم شوید و بدانید کسى که بر ضدّ هواى نفسش کمک نشود، تا واعظ و رادعى از درون جانش براى او فراهم گردد، مانع و واعظى از غیر خودش نخواهد یافت.

شرح و تفسیر

خودتان حسابگر خود باشید!

امام علیه السّلام در آخرین فراز این خطبه- که در واقع به منزله نتیجه‏گیرى از تمام بخش‏هاى پیشین است- اشاره به چند نکته مهم مى‏فرماید که به گفته «ابن‏

ابى الحدید» از تعبیرات بسیار فصیح و لطیف و کمیاب است.(26)

نخست مى‏فرماید: «اى بندگان خدا! خویشتن را وزن کنید (و ارزش خود را بسنجید) پیش از آن که شما را وزن کنند، و به حساب خود برسید پیش از آن که شما را به پاى حساب آورند.» (عباد اللّه! زنوا أنفسکم من قبل أن توزنوا، و حاسبوها من قبل أن تحاسبوا).

مى‏دانیم همان‏گونه که انسان در این دنیا، به هنگام انجام معاملات، نخست متاع مورد نظر را وزن مى‏کند، سپس به حساب قیمت آن مى‏رسد و اگر در وزن، یا در حساب قیمت، گرفتار اشتباه شود، سرمایه خودش را از دست خواهد داد و گرفتار زیان و خسران خواهد شد، در امور معنوى نیز باید چنین کند. ارزش و وزن اعمال خویش، بلکه وزن خودش را از نظر ایمان و اخلاق، باید معیّن کند و بعد به حساب آن برسد، تا اگر ضرر و زیان و کاستى دامان او را گرفته، هر چه زودتر در مقام جبران برآید و نوبت به وزن و حساب آخرت نرسد که در آنجا راهى براى جبران نیست و جز ندامت و شرمسارى نتیجه‏اى عایدش نمى‏شود.

مى‏دانیم در صحنه قیامت، مسأله توزین اعمال بلکه توزین اشخاص، حق است.قرآن مجید مى‏گوید: «وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ»، وزن کردن در آن روز، حق است»(27) و همچنین حسابرسى اعمال در آن روز از مسلّمات است. به همین دلیل یکى از نام‏هاى قیامت «یوم‏الحساب» است. قرآن مجید مى‏گوید «وَ قالَ مُوسى‏ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ»، موسى گفت: «من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى‏برم از هر متکبّرى که به روز حساب ایمان نمى‏آورد».»(28)

سپس مى‏افزاید: «تا راه نفس گرفته نشده، تنفّس کنید (و تا فرصت‏ها باقى است‏

به اعمال صالح بپردازید).» (و تنفّسوا قبل ضیق الخناق).(29)

در اینجا امام علیه السّلام تنفّس را به عنوان کنایه از مبادرت به اعمال صالح، علم و عمل و خودسازى و تقوا ذکر فرموده. و «ضیق خناق» (تنگى راه تنفّس) اشاره به مرگ است.

قرآن مجید مى‏فرماید: «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلى‏ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ»، از آنچه به شما روزى داده‏ایم انفاق کنید! پیش از آن که مرگ یکى از شما فرا رسد و بگوید پروردگارا! چرا (مرگ) مرا کمى به تأخیر نینداختى تا (در راه تو) صدقه دهم و از صالحان باشم»(30)

در چهارمین جمله، همان مطلب را با تعبیر زنده دیگرى تأکید فرموده و مى‏گوید:«پیش از آنکه شما را وادار به تسلیم کنند، (در برابر حق) تسلیم شوید». (و انقادوا قبل عنف السّیاق(31)).

اشاره به اینکه به هنگام مرگ، سرکش‏ترین افراد، همچون فرعون‏ها و نمرودها، چنان در فشار واقع مى‏شوند که بى‏اختیار تسلیم شده و نداى «آمنت أنّه لا إله إلّا اللّه» را از درون جان سر مى‏دهند، ایمانى که براى آنها هرگز سودى ندارد. چرا انسان در حالت سلامت و آزادى به سراغ ایمان و تقوا نرود که در دنیا و آخرت، براى او کارساز باشد؟!

قرآن مجید مى‏گوید: هنگامى که گنهکاران آلوده، در برابر فرشته مرگ قرار مى‏گیرند، فریادشان بلند مى‏شود: «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها»، پروردگار من! مرا بازگردانید، شاید در آنچه کوتاهى نموده‏ام عمل‏

صالحى انجام دهم (ولى به او گفته مى‏شود) چنین نیست! این سخنى است که او به زبان مى‏گوید (و اگر بازگردد اعمالش همچون گذشته است).»(32)

و در پنجمین و آخرین اندرز مى‏افزاید: «بدانید کسى که بر ضد هواى نفسش کمک نشود تا واعظ و رادعى از درون جانش براى او فراهم گردد، مانع و واعظى از غیر خودش نخواهد یافت». (و اعلموا أنّه من لم یعن على نفسه حتّى یکون له منها واعظ و زاجر، لم یکن له من غیرها لا زاجر و لا واعظ).

اشاره به این که هدایت‏ها باید از درون جان انسان سرچشمه بگیرد. تا زمینه‏هاى درون ذات، آماده نباشد، سخنان واعظ برون، تأثیر نخواهد کرد. بنابراین، نخست باید انسان تصمیم بر احیاى وجدانش بگیرد و امدادهاى الهى به سراغش بیاید، تا واعظ درون بر کرسى وعظ بنشیند و غوغاهاى هوس‏ها خاموش گردد و صداى او به گوش جان برسد و در اینجا است که انسان آماده پذیرش سخنان انبیا و اولیا و پیام حق از هر واعظى مى‏شود و این نکته‏اى است بسیار مهم در مسایل تربیتى و خودسازى.

نکته‏ها

1- وزن و حساب در عرصه محشر

آیات و روایات فراوانى به ما مى‏گوید: روز قیامت میزان‏هاى سنجش بر پا مى‏شود و همه چیز را وزن مى‏کنند و از تعبیرات آیات چنین بر مى‏آید که نه تنها اعمال را به وزن مى‏کشند، بلکه انسان‏ها را هم مورد سنجش قرار مى‏دهند، یعنى هم عقاید و نیّات و اخلاق که در درون وجود انسان است، مورد سنجش قرار مى‏گیرد و هم اعمال که در برون است.

بعضى چنین تصوّر مى‏کنند که واقعا ترازوهایى همچون ترازوهایى عالم دنیا (منتهى دقیق‏تر و سنجیده‏تر) در آن روز برپا مى‏شود، به همین دلیل، ناچار شده‏اند که بگویند بر اثر تجسّم اعمال و اخلاق، این امور معنوى وزنى به خود مى‏گیرد که در ترازوها قابل سنجش است، ولى بى‏شک چنین نیست. سنجش و توزین هر چیز متناسب با آن است. امروز کلمه «میزان» را در «میزان الحرارة» و «میزان الهواء» و مانند آن به کار مى‏بریم، در حالى که ترازویى در کار نیست. حتّى واژه «میزان» در امور معنوى و غیر مادّى هم زیاد به کار مى‏رود. حقیقت این است که عالم آخرت جهان دیگرى است، بسیار گسترده‏تر از جهان محدود ما، که حتّى تصوّر ابعاد و حدود و جزئیاتش براى ما زندانیان عالم دنیا مشکل است، هر چند کلیّات آن را اجمالا مى‏دانیم.

به هر حال، در آن روز اعمال و نیّات و خلقیّات و ایمان ما، با ترازوهاى سنجش مخصوص، دقیقا سنجیده مى‏شود، چرا که اجراى عدالت بدون سنجش دقیق امکان‏پذیر نیست. درست است که خدا همه اینها را قبل از سنجش مى‏داند، ولى باید حجّت بر انسانها نیز تمام شود و اجراى عدالت را با چشم خویش ببینند.

به دنبال این سنجش دقیق، حسابرسى آغاز مى‏شود، حسابى بسیار دقیق و سریع که شاید به اندازه یک چشم بر هم زدن بیشتر به طول نیانجامد و در سایه این حسابرسى‏ها، استحقاق افراد براى پاداش و کیفر، بر همه روشن مى‏شود.

بدیهى است که اگر انسان وزن و حساب زندگى مادّى خود را براى مدّت طولانى به فراموشى بسپارد و روزى ناگهان به فکر وزن و حساب بیفتد، اى بسا گرفتار خسران‏هاى وحشتناکى مى‏شود که راه جبران بر آن بسته است. لذا انسان‏هاى هوشیار، در فواصل کوتاه به حساب و کتاب خود رسیدگى مى‏کنند.

امام علیه السّلام در جمله‏هاى بالا مى‏فرماید: براى این که در روز قیامت، در برابر میزان و

حساب گرفتار پشیمانى نشوید- همان پشیمانى که سودى از آن نخواهید برد- در همین دنیا، خودتان پیوسته اعمال و نیّات و اخلاق خود را وزن کنید و به حساب خویش برسید، کاستى‏ها را جبران نمایید و فزونى‏ها را شکر گویید. آرى، انسان عاقل کسى است که پیش از آن که او را در برابر میزان دعوت کنند، خویشتن و اعمال خویش را توزین نماید و پیش از آن که به حساب او برسند، به حساب خویشتن برسد.

در حدیثى از امام موسى بن جعفر علیهم السّلام مى‏خوانیم:«لیس منّا من لم یحاسب نفسه فی کلّ یوم، فإن عمل خیرا استزاد اللّه منه، و حمد اللّه علیه، و إن عمل شیئا شرّا استغفر اللّه و تاب علیه‏، کسى که همه روز به حساب خویش نرسد، از ما نیست، اگر کار نیکى انجام داده، از خدا فزونى طلبد و خدا را سپاس گوید و اگر کار بدى انجام داده، استغفار و توبه کند.»(33)

در حدیث پر معناى دیگرى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمده است که به «ابوذر» فرمود:«یا أباذرّ! حاسب نفسک قبل أن تحاسب، فإنّه أهون لحسابک غدا، وزن نفسک قبل أن توزن،اى ابوذر! پیش از آن که به حساب تو برسند، به حساب خویش رسیدگى کن! چرا که حساب فرداى قیامت را بر تو آسان مى‏کند و قبل از آن که در برابر میزان، قرار بگیرى خود را وزن کن».(34)

«علّامه مجلسى» در «بحارالانوار» در حدیث دیگرى از سلسله مواعظ پیامبر صلّى اللّه علیه و آله خطاب به «ابوذر» چنین نقل مى‏کند:«یا أباذرّ! لا یکون الرّجل من المتّقین، حتّى‏

یحاسب نفسه أشدّ من محاسبة الشّریک شریکه، فیعلم من أین مطعمه‏، و من أین مشربه، و من أین ملبسه، أمن حلّ ذلک، أم من حرام، اى ابوذر! انسان در صف متّقین نخواهد بود، مگر این که حساب خویش را برسد، دقیق‏تر از حسابى که شریک نسبت به شریک خود انجام مى‏دهد، تا بداند غذاى او از کجاست و همچنین نوشیدنى و لباس او، آیا از حلال است یا از حرام؟.»(35)

2- واعظ درون!

مى‏دانیم براى رسیدن به نتیجه مطلوب در هر کار، دو چیز لازم است: «شایستگى محل» و «تربیت و مدیریت صحیح» به تعبیر دیگر: قابلیّت قابل، و فاعلیّت فاعل.بهترین باغبان‏ها و عالیترین بذرهاى اصلاح شده و دقیق‏ترین مراقبت‏ها در آبیارى و تغذیه گیاه، نمى‏تواند از زمین شوره زار، بوته گل پرطراوتى ببار آورد، چرا که با عدم قابلیّت محل، تمام این زحمات بر باد مى‏رود.

در تربیت نفوس انسانى نیز همین اصل حاکم است، تا واعظى از درون نباشد و انصاف و حق‏جویى و حق‏طلبى بر روح انسان حاکم نگردد، از واعظهاى برون، کارى ساخته نیست. به همین دلیل «ابوجهل» ها و «ابولهب» ها از کنار چشمه جوشان وحى، تشنه بازمى‏گشتند، ولى «اویس قرن» ها با یک اشاره، به سر مى‏دویدند.

البتّه نباید این سخن را بر یک مفهوم جبرى تطبیق کرد، چرا که واعظ درون نیز از طریق خودسازى و تربیت‏هاى اختیارى انسان نسبت به خویشتن پرورش مى‏یابد. صداى واعظ درون، در میان غوغاى هوا و هوس‏ها خاموش مى‏شود و فطرت‏

پاک الهى، بر اثر اعمال زشت، در حجاب فرو مى‏رود و قلب پاک خداداد، به خاطر هوسرانى‏ها زنگار مى‏گیرد و این عین اختیار است.

بحمداللّه با آنچه در بالا آمد تفسیر خطبه «نودم» که آخرین خطبه «جلد سوم» این کتاب است، پایان مى‏گیرد و خدا را بر این توفیق بزرگ، شکر و سپاس مى‏گوییم.

پروردگارا! پیامبران و اوصیاى آنان در ابلاغ دعوت تو و تبیین راههاى هدایت و سعادت، کوتاهى نکردند، به ما توفیق ده که در عمل به هدایت‏هاى آنان کوتاهى نکنیم.

آمین! یا ربّ العالمین

26/ 6/ 79، مطابق با 15 جمادى الثّانیه 1421


1) سند خطبه: در «مصادر نهج البلاغه» قسمت عمده این خطبه را از نویسنده «عیون الحکم و المواعظ» (على بن محمّد واسطى) نقل مى‏کند و در «غرر الحکم» تنها ذیل آن آمده است و هر دو نشان مى‏دهد که از منبعى غیر از «نهج البلاغه» گرفته‏اند و گر نه هر دو با متن «نهج البلاغه» هماهنگ مى‏شدند. «ابن اثیر» در «نهایه» نیز به تفسیر لغاتى از آن پرداخته که نشان مى‏دهد آن را در اختیار داشته است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 141).

2) «رویّه» از مادّه «رىّ» (بر وزن حىّ) در اصل به معناى سیراب شدن است و هنگامى که به باب «تفعیل» مى‏رود، به معناى تفکّر و اندیشیدن مى‏آید که نوعى سیراب شدن فکر از درک معانى است و از آنجا که انسان به هنگام اندیشیدن، سوابق هر کار و هر چیزى را در نظر مى‏گیرد، ممکن است کنایتا در امور بى‏سابقه نیز بکار رود.

3) «ارتاج» مصدر باب افعال از مادّه «رتج» (بر وزن خرج) به معناى بستن است و هنگامى که به باب افعال مى‏رود به معناى محکم بستن مى‏آید.

4) «داج» اسم فاعل از مادّه «دجو» (بر وزن هجو) به معناى تاریک است.

5) «ساج» نیز اسم فاعل از مادّه «سجو» (بر وزن هجو) به معناى ساکن و آرام است.

6) «فجاج» جمع «فجّ» به معناى فاصله میان دو کوه و به تعبیر دیگر: به معناى درّه است، سپس به جادّه‏هاى وسیع اطلاق شده است. بعضى از ارباب لغت گفته‏اند معناى اصلى «فجّ» فاصله‏اى است که انسان در میان پاهاى خود به هنگامى که به صورت باز مى‏ایستد، ایجاد مى‏کند.

7) وسائل الشیعه، جلد 4، صفحه 723، حدیث 7، از باب 7، ابواب تکبیرة الإحرام:«یا هشام إنّ اللّه خلق السّماوات سبعا و الأرضین سبعا و الحجب سبعا …».

8) عبارت مناجات این است:«إلهی هب لی کمال الإنقطاع إلیک و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتّى تخرق أبصار القلوب حجب النّور فتصل إلى معدن العظمة …».

9) براى توضیح بیشتر، به جلد 55 بحارالانوار، صفحه 46، مراجعه شود.

10) «دائبان» تثنیه «دائب» از مادّه «دأب» و «دؤوب» (بر وزن قلب و قلوب) به معناى ادامه کار، مطابق یک عادت و سنّت ثابت است. بنابراین واژه «دائب» به معناى شخص، یا چیزى است که در انجام یک برنامه، به طور مستمرّ و به صورت یک حالت و سنّت پیش مى‏رود.

11) سوره نوح، آیه 19- 20.

12) سوره نبأ، آیه 6.

13) سوره ابراهیم، آیه 33.

14) نهج البلاغه، نامه 31.

15) سوره یس، آیه 12.

16) سوره غافر، آیه 19.

17) سوره هود، آیه 6.

18) «عازّ» از مادّه «معازّه» و از ریشه «عزّت» به معناى غلبه گرفته شده است و «عزیز» به کسى مى‏گویند که بر دشمنان چیره شود و منظور از این واژه در خطبه بالا این است که: «اگر کسى در صدد این برآید که بر اراده خدا غلبه کند …».

19) «دمّر» از ماده «تدمیر» به معناى هلاک کردن است و ریشه اصلى آن «دمار» به معناى هلاک است.

20) «شاقّ» از مادّه «مشاقّه» به معناى مخالفت و دشمنى است و از ریشه «شقاق» به معناى شکاف گرفته شده، و از آنجا که دشمن همیشه در طرف مقابل قرار مى‏گیرد و خود را جدا مى‏سازد به عمل او «شقاق» گفته مى‏شود.

21) «ناوا» از ریشه «نوء» (بر وزن نوع) به معناى قیام کردن و برخاستن با زحمت است و در خطبه بالا اشاره به کسانى است که با زحمت، به مقابله با اراده پروردگار بر مى‏خیزند و خداوند آنها را ذلیل مى‏کند.

22) سوره نازعات، آیه 24- 25.

23) سوره طلاق، آیه 3.

24) سوره بقره، آیه 245.

25) سوره ابراهیم، آیه 7.

26) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 396.

27) سوره اعراف، آیه 8.

28) سوره غافر، آیه 27.

29) «خناق» (بر وزن نفاق) به معناى گلو است و به طناب و مانند آن که گلو را بفشارد نیز، این واژه اطلاق مى‏شود.

30) سوره منافقون، آیه 10.

31) «سیاق» از ماده «سوق» به معناى راندن است و در اینجا اشاره به حالت مرگ است که گویى انسان را از این جهان، به سراى دیگر مى‏راند.

32) سوره مؤمنون، آیه 99- 100.

33) میزان الحکمة، جلد 1، حدیث شماره 3845 (مادّه حساب).

34) همان مدرک، حدیث 3841.

35) بحارالانوار، جلد 74، صفحه 86.