و من خطبة له علیه السّلام
و تشتمل على قدم الخالق و عظم مخلوقاته، و یختمها بالوعظ
این خطبه پیرامون ازلى بودن خداوند و عظمت مخلوقات او سخن مىگوید و آن را با موعظه و اندرز پایان مىبخشد.
خطبه در یک نگاه
این خطبه داراى چهار بخش است با مفاهیمى که در ارتباط با یکدیگر است.
در بخش اوّل: ازلى بودن خداوند با تعبیرات بسیار گویا و زیبایى تشریح شده است.
در بخش دوم: سخن از احاطه علمى خداوند نسبت به بندگان و آگاهى او بر زوایا و خفایاى وجود انسان است.
در بخش سوم: دشمنان خدا را به مجازاتهاى سخت تهدید، و دوستان و مطیعان و شاکران را به پاداشهاى عالى تشویق مىکند.
در بخش نهایى: یعنى بخش چهارم، در چند جمله کوتاه و پرمعنا همه بندگان خدا را موعظه مىکند و اندرز مىدهد و گویا بخشهاى سه گانه پیشین، همه مقدّمهاى است براى این بخش انسانساز و بیدار کننده.
بخش اوّل
الحمدللّه المعروف من غیر رؤیة، و الخالق من غیر رویّة، الّذی لم یزل قائما دائما، اذ لا سماء ذات أبراج، و لا حجب ذات إرتاج، و لا لیل داج، و لا بحر ساج، و لا جبل ذو فجاج، و لا فجّ ذو اعوجاج، و لا أرض ذات مهاد، و لا خلق ذو اعتماد: ذلک مبتدع الخلق و وارثه، و إله الخلق و رازقه، و الشّمس و القمر دائبان فی مرضاته: یبلیان کلّ جدید، و یقرّبان کلّ بعید.
ترجمه
حمد و سپاس ویژه خداوندى است که بىآنکه دیده شود شناخته شده است و در آفرینش موجودات به فکر و اندیشه، نیازى ندارد، خداوندى که همیشه بوده و تا ابد، خواهد بود، در آن هنگام که نه آسمانى صاحب برجها وجود داشت و نه حجابهاى فرو بسته، نه شبى تاریک، نه دریایى آرام، نه کوهى در کنار درّههاى وسیع، نه راهى پر پیچ و خم، نه زمینى آرام، نه مخلوقى صاحب قدرت، این است پدید آورنده موجودات و وارث آنها و معبود خلایق و روزى دهنده آنها، خورشید و ماه در طریق اطاعتش، پیوسته در حرکتند: هر تازهاى را (با گردش پیاپى خود) کهنه مىسازند و هر دورى را نزدیک مىکنند.
شرح و تفسیر
او بود و هیچ کس نبود!
امام علیه السّلام در این بخش، به سه وصف از اوصاف الهى اشاره مىکند.
نخست مىفرماید: «حمد و سپاس ویژه خداوندى است که بىآنکه دیده شود شناخته شده است.» (الحمد للّه المعروف من غیر رؤیة).
آرى، او جسم نیست و زمان و مکان و جهت ندارد که با چشم دیده شود، چرا که جسم بودن نشانه نقصان و نیازمند به زمان و مکان است، در حالى که او از هر نظر کامل است، ولى با این حال دلائل بىشمارى در نظام جهان هستى از وجود پاک او خبر مىدهد و آیات آفاقى و انفسى، ما را به ذات بىمثالش رهنمون مىشود. او دیده نمىشود، ولى از هر چیز که دیده مىشود، شناخت شدهتر است، تمام ذرّات عالم، تسبیح او مىگویند و شاهد وجود او هستند.
در دومین توصیف مىفرماید: «همان کسى که در آفرینش موجودات، به اندیشه و فکر نیاز ندارد.» (و الخالق من غیر رویّة(2)).
کسى نیاز به اندیشه دارد که چیزى بر او مجهول است و با سر پنجه فکر مىخواهد از آن پرده بردارد، امّا براى کسى که هیچ مجهولى براى او وجود ندارد، اندیشیدن محال است، محال.
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از تعبیر «غیر رویّة» این باشد که خلقت پروردگار مسبوق به هیچ سابقهاى نیست، بر خلاف خلاقیّت انسانها در امور مربوط به زندگیشان که معمولا مسبوق به سابقه است و یا ترکیبى است از مجموعه آنچه را که دیدهاند و شنیدهاند و آزمودهاند.
در سومین توصیف مىفرماید: «همان خداوندى که همیشه بوده و تا ابد خواهد بود.» (الّذی لم یزل قائما دائما).
ازلیّت و ابدیّت پروردگار که مخصوص ذات مقدّس او است، لازمه نامحدود بودن آن ذات پاک است. چرا که اگر چیزى آغاز داشته باشد، یا پایانى براى او متصوّر شود، حتما محدود است، ذات نامحدود و لا یتناهى نه آغازى دارد و نه پایانى، او عین هستى و وجود است، همیشه بوده و تا ابد خواهد بود.
سپس در توضیح ازلى بودن خداوند تعبیرات جالبى بیان مىفرماید، مىگوید:«ذات مقدّسش آن روز بود که نه آسمانى صاحب برجها (و صور فلکى موجود) بود، و نه حجابهاى فروبسته، نه شبى تاریک، نه دریایى آرام، نه کوهى در کنار درّههاى وسیع، نه راهى پر پیچ و خم، نه زمینى آرام، و نه مخلوقى صاحب قدرت» (اذ لا سماء ذات أبراج، و لا حجب ذات إرتاج(3)، و لا لیل داج(4)، و لا بحر ساج(5)، و لا جبل ذو فجاج(6)، و لا فجّ ذو اعوجاج، و لا أرض ذات مهاد، و لا خلق ذو اعتماد).
تعبیر به «حجب» (حجابها) و «ذات إرتاج» که به معناى فروبسته است، ممکن است اشاره به چیزى باشد که در روایات متعدّد وارد شده که بر فراز آسمانها و در زیر عرش خداوند، حجابهایى از نور وجود دارد که هیچ مخلوقى (جز کسى که خدا اراده کند) نمىتواند به آن نزدیک شود، این حجابها که از شدّت نورانیّت، مانع نگاه کردن یا عبور کردن است، بخشى از مخلوقات خداوند است که احتمالا بعد از آفرینش عرش، به وجود آمده و میان عرش و آسمانها جدایى افکنده است.
در روایتى از امام کاظم علیه السّلام مىخوانیم که در فلسفه تکبیرات هفتگانه، در آغاز نماز فرمود: «اى هشام! خداوند هفت آسمان آفرید و هفت زمین و فهت حجاب …» سپس از ذیل حدیث استفاده مىشود که «پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به هنگام معراج، حجابها یکى پس از دیگرى از مقابل او برداشته شد و هر حجابى که برداشته مىشد، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تکبیر مىگفت و این است فلسفه تکبیرات هفتگانه. (شخص نمازگزار نیز وقتى به نماز، که معراج مؤمن است، روى مىآورد براى اینکه حجابها از برابر او برداشته شود، تکبیرات هفتگانه مىگوید)(7)».
از مناجات معروف «شعبانیّه» نیز استفاده مىشود که این حجابهاى نورانى که مانع از دید کامل عظمت خدا است، از برابر دیدگان جمعى از «اولیاء اللّه» برداشته مىشود.(8)
البته ما اطلاع زیادى درباره ماهیّت این حجابها نداریم و از «مناجات شعبانیّه» که این حجابهاى نور را در برابر چشم دلها ذکر کرده است، استفاده مىشود که اشاره به یک سلسله مفاهیم ماوراى طبیعى است.
مرحوم «علّامه مجلسى» در «بحارالانوار» بعد از اشاره به موضوع «حجب نوریّه» که در روایات وارد شده شرحى دارد که بیانگر تفسیر حجابها در، بعد جسمانى و روحانى، یا مادّى و معنوى است.(9)
جملههاى «و لا لیل داج، و لا بحر ساج …» در عین اینکه ناظر به ازلیّت خداوند و وجود مقدّس او قبل از آفرینش عالم است، اشارات پرمعنایى به نعمتهاى بزرگ او در پهنه آفرینش دارد، چرا که تاریکى شب و آرامش دریا، هر دو از نعمتهاى او
است، شب تاریک، آرامبخش است و خواب در ظلمت، اثر عمیقى در بازسازى روح و جسم دارد، همان گونه که دریاى آرام، آماده بهرهگیرى براى کشتىرانى، ماهىگیرى و استخراج لؤلؤ و مرجان است.
«جبل ذو فجاج» (کوه، با راههاى وسیع) اشاره به این است که اگر کوهها مانند دیوارهاى بلند به هم پیوستهاى بودند، مناطق روى زمین را از یکدیگر جدا کرده و رفت و آمد در سطح زمین مشکل مىشد، امّا خداوند به حکمتش آنها را از هم بریده و جادّههاى وسیعى براى عبور و مرور در میان آنها قرار داده است.
«فجّ ذو اعوجاج» (درّههاى پر پیچ و خم) ممکن است اشاره به این نکته لطیف باشد که اگر پیچ و خم درّهها نبود و سیلابها به صورت مستقیم و سریع حرکت مىکردند، همه چیز را در مسیر خود ویران مىساختند، ولى پیچ و خم درّهها، سیلابها را مهار کرده و تحت کنترل قرار مىدهد.
«أرض ذات مهاد» اشاره به زمینهاى گسترده آرام است. اگر لرزشها و زلزلهها- که عوامل گوناگونى از درون و برون زمین دارند- سطح زمین را ناآرام مىساختند، نه خانه و کاشانهاى در آن بنا مىشد و نه مهد استراحت انسانها بود.
«خلق ذو اعتماد» (خلق صاحب قدرت) اشاره به توانایىهاى روحى و جسمى است که خدا به انسانها داده و آنها را براى وصول به مقاصدى که دارند، آماده مىسازد.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن مىفرماید: «(خداوندى که داراى این اوصاف است، نشانههاى وجودش جهان را پر کرده و قادر و توانا بر همه چیز است و از ازل وجود داشته) چنین خداوندى با این صفات، پدید آورنده موجودات و وارث آنهاست.» (ذلک مبتدع الخلق و وارثه).
چرا که همه آنها از بین مىروند و ذات پاک او مىماند و با چنین اوصافى: «معبود خلایق است و روزى دهنده آنها» (و إله الخلق و رازقه).
چرا معبود نباشد؟ حال آنکه تمام صفات کمالات در او جمع است. اضافه بر آن،
رزق و روزى همه بدست اوست. اگر عبادت به خاطر عظمت باشد، شایسته اوست و اگر به عنوان شکر منعم باشد، باز هم سزاوار اوست.
در پایان این فراز، اشاره به دو نعمت دیگر که از نشانههاى قدرت و عظمت اوست کرده، مىافزاید: «خورشید و ماه، در طریق اطاعت، پیوسته در حرکتند: هر تازهاى را (با گردش پیاپى خود) کهنه مىسازند و هر دورى را نزدیک مىکنند.» (و الشّمس و القمر دائبان(10) فی مرضاته: یبلیان کلّ جدید، و یقرّبان کلّ بعید).
«کره ماه» بدون شک دائما در حرکت است، ولى نسبت دادن حرکت به «خورشید» ممکن است اشاره به حرکت ظاهرى او باشد (هر چند او در واقع ثابت و زمین دور آن مىگردد) یا اشاره به حرکات دیگرى است که خورشید، بلکه تمام منظومه شمسى در مجموعه کهکشان دارند.
جملههاى «یبلیان …» از یک سو هشدارى است به همه انسانها که بدانند طبیعت عالم مادّه، سرانجام فرسودگى و کهنگى و زوال است، همه چیز در حال دگرگونى است و رو به سوى زوال پیش مىرود و به همین دلیل، هرگز نباید به چیزى دل بست. به علاوه، آنچه در نظر بسیارى از مردم دور است (پیرى و از کارافتادگى و مرگ و نیستى) با گردش خورشید و ماه، تدریجا نزدیک و نزدیکتر مىشود و این نیز از نعمتهاى خداست و گرنه چنان غرور و غفلت، انسان را فرا مىگرفت که به کلّى از حق بیگانه مىشد.
این نکته نیز شایان توجّه است که بسیارى از تعبیرات بالا، از آیات قرآن گرفته شده است. قرآن مجید مىگوید: «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً لِتَسْلُکُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً»(11) و نیز مىفرماید: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً»(12) و در جاى دیگر مىفرماید:«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ»(13)
بخش دوم
قسم أرزاقهم، و أحصى آثارهم، و أعمالهم، و عدد أنفسهم، و خائنة أعینهم، و ما تخفی صدورهم من الضّمیر، و مستقرّهم و مستودعهم من الأرحام و الظّهور، إلى أن تتناهى بهم الغایات.
ترجمه
خداوند روزى آنها (مخلوقات) را در میان آنها تقسیم کرد و آثار و اعمال آنها، تعداد نفوس (نفسها)، خیانت چشمها و آنچه را در سینه پنهان مىدارند، همه را احصا کرده و حساب آنها را دارد، و (نیز) محلّ استقرار انسانها را در رحم مادران و جایگاه آنها را در صلب پدران و ادامه زندگىشان را تا هنگام مرگ، همه را مىداند.
شرح و تفسیر
از همه اسرار وجودتان آگاه است!
در این بخش از خطبه، باز هم امام علیه السّلام ناظر به بیان پارهاى از صفات خداوندى است، صفاتى که در رابطه با وضع انسانها و سرنوشت آنها است، تا مقدّمهاى باشد براى اندرزهاى حساب شدهاى که در بخشهاى آینده خطبه، مىآید. مىفرماید:«خداوند روزى آنها (مخلوقات) را در میان آنها تقسیم کرد.» (قسم أرزاقهم).
ناگفته پیداست منظور از تقسیم ارزاق، تقسیم بر حسب تلاشها و کوششها و
لیاقتهاست، نه اینکه خداوند تضمین کرده باشد رزق و روزى هر کس را به در خانه او آورده و تحویل دهد، گر چه گاهى انسان «من حیث لا یحتسب» و از جایى که انتظار ندارد، بهرهها مىبرد، ولى این یک اصل و قانون نیست، بلکه اصل و قانون، تلاش و کوشش و مدیریّت و ابتکار است.
به تعبیرى دیگر: «رزق و روزى» بر دو گونه است: گونهاى از آن مشروط به تلاش و کوشش است که اگر انسان به دنبال آن نرود و تلاش معاش نکند، از آن محروم خواهد شد، و قسم دوم حتمى است و غیر قابل تغییر که اگر انسان به دنبال آن برود یا نرود، به او مىرسد. اساس قسم اوّل است، هر چند در روایات به هر دو قسم، اشاره شده است، آن گونه که در کلام دیگرى از همان امام همام مىخوانیم: «إنّ الرّزق رزقان: رزق تطلبه، و رزق یطلبک، روزى دو گونه است: قسمى از آن، تو باید به دنبال آن بروى و قسمى از آن، به دنبال تو مىآید.»(14)
این نکته نیز شایان دقّت است که «ارزاق» را نباید تنها به آب و غذا تفسیر کرد، بلکه تمام مواهب زندگى مادّى و معنوى را شامل مىشود. آرى، خداوند موهبت علم و دانش و ایمان و مقام و موقعیت اجتماعى و امثال آن را در پرتو تلاشها و کوششها تقسیم فرموده، ولى گاه براى این که نشان بدهد در پشت عالم اسباب، دست قدرت «مسبّب الأسباب» کار مىکند، تلاشها را بىنتیجه و آنهایى را که تلاش نکردهاند، به نتیجه مىرساند و همان گونه که گفتیم اینها استثنائاتى است براى توجّه به ذات پاک «مسبّب الاسباب».
سپس در ادامه این سخن مىفرماید: «خداوند آثار و اعمال انسانها، تعداد نفوس، خیانت چشمها و آنچه را در سینهها پنهان مىدارند همه را احصا کرده، و حساب آنها را دارد» (و أحصى آثارهم، و أعمالهم، و عدد أنفسهم، و خائنة أعینهم، و ما تخفی صدورهم من الضّمیر).
اضافه بر این: «محلّ استقرار آنها را در رحم مادران و جایگاهشان را در سلب پدران و ادامه زندگى آنان را تا هنگام مرگ، همه را مىداند.» (و مستقرّهم و مستودعهم من الأرحام و الظّهور، إلى أن تتناهى بهم الغایات).
«مفسّران نهج البلاغه»، گاه «آثار» را به معناى جاى پا و گاه به معناى آثارى که از انسان در جهان باقى مىماند، تفسیر کردهاند و «عدد انفس» به معناى «تعداد انسانها» در هر عصر و زمان و مکان است و گاه به معناى «عدد نفسها» تفسیر شده است. (این تفسیر در صورتى است که نسخه، «انفاس» بوده باشد، چنان که بعضى از مفسّران نهج البلاغه نقل کردهاند، که البتّه مناسب جملههاى قبل و بعد، همین است).
منظور از خیانت چشمها، نگاههاى هوسآلود به آنچه نگاه بر آن حرام است، یا اشارات توهینآمیز به وسیله چشم، به افراد پاک و بىگناه است.
جمله و ما تخفی صدورهم اشاره به نیّتهاى خوب و بد و پاک و آلوده است و همچنین عقاید مختلف.
«مستقرّ» اشاره به رحم مادران است که نطفه براى مدّت نسبتا طولانى در آن استقرار مىیابد و «مستودع» اشاره به صلب پدران است که نطفه، قبل از انتقال به رحم، براى مدّت کوتاهى در آنجاست و تفاوت مفهوم «مستقرّ» و «مستودع» اشاره به همین نکته دقیق و ظریف است.
جمله (إلى أن تتناهى بهم الغایات) اشاره به دوران عمر، از لحظه تولّد گرفته تا دوران کهولت و پیرى است. بنابراین، «غایات» به معناى مرگ و پایان زندگىها است. و این که بعضى از «مفسّران نهج البلاغه» به معناى بهشت و دوزخ تفسیر کردهاند، تناسب چندانى با جملههاى قبل ندارد.
به هر حال، در جملههاى بالا اشاره به علم خداوند به هفت موضوع درباره
انسانها شده است. از اعمال و حرکات چشم و نفسهاى آنها گرفته، تا عقاید و نیّات، و از لحظه پیدایش نطفه در صلب پدران، تا زمان انتقال به رحم مادران و تا لحظه تولّد و گذراندن مراحل زندگى و پایان عمر. و همه اینها هشدارى است به ما انسانها که بدانیم حتّى لحظهاى از تحت سیطره علم بىپایان پروردگار بیرون نیستیم و او در همه حال، حاضر و ناظر است و مراقب اعمال ما است. با توجّه به چنین حقیقتى، به یقین اعمال ما رنگ و شکل دیگرى به خود خواهد گرفت.
بیانات فوق، مانند بسیارى دیگر از سخنان مولا على علیه السّلام از سرچشمه پرفیض آیات قرآن نشأت مىگیرد. قرآن مجید مىگوید: «وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ»، و آنچه را از پیش فرستادهاند و تمام آثار آنها را مىنویسیم و همه چیز را در کتاب آشکارى احصا کردهایم.»(15) در جایى دیگر مىفرماید: «یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ»، او چشمهایى را که به خیانت مىگردد و آنچه را سینهها پنهان مىدارند، مىداند.»(16)
و در جایى دیگر مىفرماید: «وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ»، او قرارگاه و محل نقل و انتقال هر جنبندهاى را مىداند. همه اینها در کتاب آشکارى ثبت است».(17)
بخش سوم
هو الّذی اشتدّت نقمته على أعدائه فی سعة رحمته، و اتّسعت رحمته لأولیائه فی شدّة نقمته، قاهر من عازّه، و مدمّر من شاقّه، و مذلّ من ناواه، و غالب من عاداه. من توکّل علیه کفاه، و من سأله أعطاه، و من أقرضه قضاه، و من شکره جزاه.
ترجمه
او کسى است که عقابش بر دشمنانش شدید است، در عین اینکه رحمت او نیز گسترده است، و رحمتش دوستانش را فراگرفته، در عین حال که کیفرش (نسبت به دشمنانش) شدید است، هر کس قصد همتایى او کند، مغلوبش مىسازد و هر کس به منازعه با او برخیزد، هلاکش مىکند و آن کس که از در مخالفت درآید، خوارش مىکند و هر کس به دشمنى او قیام کند، مغلوبش مىسازد. آن کس که بر او توکّل کند، مشکلاتش را کفایت مىکند و هر کس از او چیزى بخواهد به او عطا مىنماید و آن کس که به او قرض دهد (در راهش انفاق کند) به او باز مىگرداند و آن کس که شکر نعمتش را بجا آورد، پاداشش مىدهد.
شرح و تفسیر
هیچ کس همتاى او نیست!
در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به قدرت عظیم پروردگار و شدّت مجازاتهاى او، در عین رحمتش اشاره کرده و ضمن شش جمله کوتاه و پرمعنا این حقیقت را شرح
مىدهد. نخست مىفرماید: «او کسى است که کیفرش بر دشمنانش شدید است، در عین این که رحمت او نیز گسترده است (در جاى خود مجازات سنگین و در جاى خود رحمت واسعه دارد).» (هو الّذی اشتدّت نقمته على أعدائه فی سعة رحمته).
در دومین جمله مىفرماید: «و گستره رحمتش دوستانش را فراگرفته، در عین اینکه کیفرش (نسبت به دشمنان) شدید است». (و اتّسعت رحمته لأولیائه فی شدّة نقمته).
این دو جمله به یک حقیقت از دو زاویه نگاه مىکند و آن اینکه: رحمت واسعه الهى، مانع شدّت کیفر او نیست، همان گونه که کیفر شدید او مانع رحمت واسعهاش نمىباشد. و در واقع مسأله «خوف» و «رجاء» که عامل اصلى حرکت به سوى کمالات است، به عالىترین صورتى در این دو عبارت ترسیم شده است، تا بندگان، یک چشم به رحمتش بدوزند و با چشم دیگر، مراقب مجازاتش باشند، نه غافل شوند و نه مأیوس، بلکه با بال و پر «خوف» و «رجاء» به سوى او به پرواز درآیند.
در توصیفهاى بعد مىفرماید: «هر کس قصد همتایى او کند، مغلوبش مىسازد.» (قاهر من عازّه).(18)
«و هر کس که به منازعه با او برخیزد، هلاکش مىکند.» (و مدمّر(19) من شاقّه(20)).
«و آن کس که از در مخالفت درآید، خوارش مىکند» (و مذلّ من ناواه).(21)
«و هر کس به دشمنى او قیام کند، مغلوبش مىسازد.» (و غالب من عاداه).
در این اوصاف چهارگانه، به حاکمیّت مطلقه خداوند بر جهان هستى اشاره شده، خداوندى که رحمت واسعهاش در جملههاى قبل دو بار تکرار شد. ولى رحمت واسعه او، دلیل بر این نیست که زورگویان و قدرتمندان و ظالمان بتوانند در برابر اراده او کمترین مقاومتى داشته باشند و اگر گاه به آنها مهلت مىدهد، علّتهایى دارد، از قبیل: «آزمایش آنها و بندگان، و یا مجازات بعضى از ظالمان به وسیله بعض دیگر».این تعبیرات نیز برگرفته از آیات قرآن مجید است و نشان مىدهد که همه جا امام علیه السّلام در سایه آیات قرآن سیر مىکند.
در داستان فرعون مىخوانیم: «فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى»، فرعون گفت: من پروردگار برتر شما هستم! از این رو خداوند او را به عذاب آخرت و دنیا گرفتار ساخت».(22)
آنگاه بعد از ذکر این اوصاف شش گانه، چنین نتیجهگیرى مىفرماید: «آن کس که بر او توکّل کند، خداوند مشکلاتش را کفایت مىکند و هر کس از او چیزى بخواهد به او عطا مىنماید. آن کس که به او قرض دهد، (در راهش انفاق کند) به او بازمىگرداند، و آن کس که شکر نعمتش را بجا آورد، پاداشش مىدهد.» (من توکّل علیه کفاه، و من سأله أعطاه، و من أقرضه قضاه، و من شکره جزاه).
این نتایج چهارگانه از اوصاف پیشین، در واقع به خاطر آن است که کسى که داراى برترین قدرتها است و صاحب رحمت واسعه و گسترده است، باید پناهگاه متوکّلان و عطاکننده سائلان و پاداش دهنده انفاق کنندگان و شکرگزاران باشد.
بنابراین، آن کس که محروم از رحمت و عطا و جزاى او شود، در حقیقت خودش کوتاهى کرده: به در خانه او نرفته، به او قرض نداده، یا شکر نعمتهایش را به جا نیاورده است.
تعبیر به «قرض» در مورد انفاق بر مستمندان، یا به خاطر آن است که خداوند
کفیل آنها است و هر کس چیزى به آنها بدهد گویى به داده و یا به خاطر این است که نهایت لطف خود را در تعبیر نشان دهد، تا مایه تشویق همگان گردد، زیرا تعبیرى از این بالاتر نمىشود که خداوند بخشنده تمام نعمتها، خدایى که خزائن آسمانها و زمین در دست قدرت او است، به انسان سر تا پا نیاز بگوید: «از آنچه دارى به من قرض ده! و در راه من انفاق کن! و من دهها و گاه صدها و گاه هزاران برابر، به تو مىدهم و این ربا و فزونى در میان من و تو، مشکلى ایجاد نمىکند!»
این بیانات زیباى امام علیه السّلام همچنان مملوّ از محتواى آیات قرآن است. قرآن مىفرماید: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»، آن کس که بر خدا توکّل کند، خدا کفایت امرش را مىکند».(23)
و نیز مىفرماید: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً»، کیست که به خدا «قرض الحسنهاى» دهد (و از اموالى که خدا به او بخشیده انفاق کند) تا آن را براى او چندین برابر کند؟»(24)
و همچنین مىفرماید: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ»، اگر شکر نعمتم را بجا آورید، بر شما افزون مىکنم.(25)
بخش چهارم
عباداللّه! زنوا أنفسکم من قبل أن توزنوا، و حاسبوها من قبل أن تحاسبوا، و تنفّسوا قبل ضیق الخناق، و انقادوا قبل عنف السّیاق، و اعلموا أنّه من لم یعن على نفسه حتّى یکون له منها واعظ و زاجر، لم یکن له من غیرها لا زاجر و لا واعظ.
ترجمه
اى بندگان خدا! خویشتن را وزن کنید (و ارزش خود را بسنجید) پیش از آنکه شما را وزن کنند، و به حساب خود برسید، پیش از آنکه شما را به حساب آورند. و تا راه نفس گرفته نشده، تنفّس کنید، (تا فرصتها باقى است به اعمال صالح بپردازید) و پیش از آنکه شما را وادار به تسلیم کنند (در برابر حق) تسلیم شوید و بدانید کسى که بر ضدّ هواى نفسش کمک نشود، تا واعظ و رادعى از درون جانش براى او فراهم گردد، مانع و واعظى از غیر خودش نخواهد یافت.
شرح و تفسیر
خودتان حسابگر خود باشید!
امام علیه السّلام در آخرین فراز این خطبه- که در واقع به منزله نتیجهگیرى از تمام بخشهاى پیشین است- اشاره به چند نکته مهم مىفرماید که به گفته «ابن
ابى الحدید» از تعبیرات بسیار فصیح و لطیف و کمیاب است.(26)
نخست مىفرماید: «اى بندگان خدا! خویشتن را وزن کنید (و ارزش خود را بسنجید) پیش از آن که شما را وزن کنند، و به حساب خود برسید پیش از آن که شما را به پاى حساب آورند.» (عباد اللّه! زنوا أنفسکم من قبل أن توزنوا، و حاسبوها من قبل أن تحاسبوا).
مىدانیم همانگونه که انسان در این دنیا، به هنگام انجام معاملات، نخست متاع مورد نظر را وزن مىکند، سپس به حساب قیمت آن مىرسد و اگر در وزن، یا در حساب قیمت، گرفتار اشتباه شود، سرمایه خودش را از دست خواهد داد و گرفتار زیان و خسران خواهد شد، در امور معنوى نیز باید چنین کند. ارزش و وزن اعمال خویش، بلکه وزن خودش را از نظر ایمان و اخلاق، باید معیّن کند و بعد به حساب آن برسد، تا اگر ضرر و زیان و کاستى دامان او را گرفته، هر چه زودتر در مقام جبران برآید و نوبت به وزن و حساب آخرت نرسد که در آنجا راهى براى جبران نیست و جز ندامت و شرمسارى نتیجهاى عایدش نمىشود.
مىدانیم در صحنه قیامت، مسأله توزین اعمال بلکه توزین اشخاص، حق است.قرآن مجید مىگوید: «وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ»، وزن کردن در آن روز، حق است»(27) و همچنین حسابرسى اعمال در آن روز از مسلّمات است. به همین دلیل یکى از نامهاى قیامت «یومالحساب» است. قرآن مجید مىگوید «وَ قالَ مُوسى إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ»، موسى گفت: «من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مىبرم از هر متکبّرى که به روز حساب ایمان نمىآورد».»(28)
سپس مىافزاید: «تا راه نفس گرفته نشده، تنفّس کنید (و تا فرصتها باقى است
به اعمال صالح بپردازید).» (و تنفّسوا قبل ضیق الخناق).(29)
در اینجا امام علیه السّلام تنفّس را به عنوان کنایه از مبادرت به اعمال صالح، علم و عمل و خودسازى و تقوا ذکر فرموده. و «ضیق خناق» (تنگى راه تنفّس) اشاره به مرگ است.
قرآن مجید مىفرماید: «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلى أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ»، از آنچه به شما روزى دادهایم انفاق کنید! پیش از آن که مرگ یکى از شما فرا رسد و بگوید پروردگارا! چرا (مرگ) مرا کمى به تأخیر نینداختى تا (در راه تو) صدقه دهم و از صالحان باشم»(30)
در چهارمین جمله، همان مطلب را با تعبیر زنده دیگرى تأکید فرموده و مىگوید:«پیش از آنکه شما را وادار به تسلیم کنند، (در برابر حق) تسلیم شوید». (و انقادوا قبل عنف السّیاق(31)).
اشاره به اینکه به هنگام مرگ، سرکشترین افراد، همچون فرعونها و نمرودها، چنان در فشار واقع مىشوند که بىاختیار تسلیم شده و نداى «آمنت أنّه لا إله إلّا اللّه» را از درون جان سر مىدهند، ایمانى که براى آنها هرگز سودى ندارد. چرا انسان در حالت سلامت و آزادى به سراغ ایمان و تقوا نرود که در دنیا و آخرت، براى او کارساز باشد؟!
قرآن مجید مىگوید: هنگامى که گنهکاران آلوده، در برابر فرشته مرگ قرار مىگیرند، فریادشان بلند مىشود: «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها»، پروردگار من! مرا بازگردانید، شاید در آنچه کوتاهى نمودهام عمل
صالحى انجام دهم (ولى به او گفته مىشود) چنین نیست! این سخنى است که او به زبان مىگوید (و اگر بازگردد اعمالش همچون گذشته است).»(32)
و در پنجمین و آخرین اندرز مىافزاید: «بدانید کسى که بر ضد هواى نفسش کمک نشود تا واعظ و رادعى از درون جانش براى او فراهم گردد، مانع و واعظى از غیر خودش نخواهد یافت». (و اعلموا أنّه من لم یعن على نفسه حتّى یکون له منها واعظ و زاجر، لم یکن له من غیرها لا زاجر و لا واعظ).
اشاره به این که هدایتها باید از درون جان انسان سرچشمه بگیرد. تا زمینههاى درون ذات، آماده نباشد، سخنان واعظ برون، تأثیر نخواهد کرد. بنابراین، نخست باید انسان تصمیم بر احیاى وجدانش بگیرد و امدادهاى الهى به سراغش بیاید، تا واعظ درون بر کرسى وعظ بنشیند و غوغاهاى هوسها خاموش گردد و صداى او به گوش جان برسد و در اینجا است که انسان آماده پذیرش سخنان انبیا و اولیا و پیام حق از هر واعظى مىشود و این نکتهاى است بسیار مهم در مسایل تربیتى و خودسازى.
نکتهها
1- وزن و حساب در عرصه محشر
آیات و روایات فراوانى به ما مىگوید: روز قیامت میزانهاى سنجش بر پا مىشود و همه چیز را وزن مىکنند و از تعبیرات آیات چنین بر مىآید که نه تنها اعمال را به وزن مىکشند، بلکه انسانها را هم مورد سنجش قرار مىدهند، یعنى هم عقاید و نیّات و اخلاق که در درون وجود انسان است، مورد سنجش قرار مىگیرد و هم اعمال که در برون است.
بعضى چنین تصوّر مىکنند که واقعا ترازوهایى همچون ترازوهایى عالم دنیا (منتهى دقیقتر و سنجیدهتر) در آن روز برپا مىشود، به همین دلیل، ناچار شدهاند که بگویند بر اثر تجسّم اعمال و اخلاق، این امور معنوى وزنى به خود مىگیرد که در ترازوها قابل سنجش است، ولى بىشک چنین نیست. سنجش و توزین هر چیز متناسب با آن است. امروز کلمه «میزان» را در «میزان الحرارة» و «میزان الهواء» و مانند آن به کار مىبریم، در حالى که ترازویى در کار نیست. حتّى واژه «میزان» در امور معنوى و غیر مادّى هم زیاد به کار مىرود. حقیقت این است که عالم آخرت جهان دیگرى است، بسیار گستردهتر از جهان محدود ما، که حتّى تصوّر ابعاد و حدود و جزئیاتش براى ما زندانیان عالم دنیا مشکل است، هر چند کلیّات آن را اجمالا مىدانیم.
به هر حال، در آن روز اعمال و نیّات و خلقیّات و ایمان ما، با ترازوهاى سنجش مخصوص، دقیقا سنجیده مىشود، چرا که اجراى عدالت بدون سنجش دقیق امکانپذیر نیست. درست است که خدا همه اینها را قبل از سنجش مىداند، ولى باید حجّت بر انسانها نیز تمام شود و اجراى عدالت را با چشم خویش ببینند.
به دنبال این سنجش دقیق، حسابرسى آغاز مىشود، حسابى بسیار دقیق و سریع که شاید به اندازه یک چشم بر هم زدن بیشتر به طول نیانجامد و در سایه این حسابرسىها، استحقاق افراد براى پاداش و کیفر، بر همه روشن مىشود.
بدیهى است که اگر انسان وزن و حساب زندگى مادّى خود را براى مدّت طولانى به فراموشى بسپارد و روزى ناگهان به فکر وزن و حساب بیفتد، اى بسا گرفتار خسرانهاى وحشتناکى مىشود که راه جبران بر آن بسته است. لذا انسانهاى هوشیار، در فواصل کوتاه به حساب و کتاب خود رسیدگى مىکنند.
امام علیه السّلام در جملههاى بالا مىفرماید: براى این که در روز قیامت، در برابر میزان و
حساب گرفتار پشیمانى نشوید- همان پشیمانى که سودى از آن نخواهید برد- در همین دنیا، خودتان پیوسته اعمال و نیّات و اخلاق خود را وزن کنید و به حساب خویش برسید، کاستىها را جبران نمایید و فزونىها را شکر گویید. آرى، انسان عاقل کسى است که پیش از آن که او را در برابر میزان دعوت کنند، خویشتن و اعمال خویش را توزین نماید و پیش از آن که به حساب او برسند، به حساب خویشتن برسد.
در حدیثى از امام موسى بن جعفر علیهم السّلام مىخوانیم:«لیس منّا من لم یحاسب نفسه فی کلّ یوم، فإن عمل خیرا استزاد اللّه منه، و حمد اللّه علیه، و إن عمل شیئا شرّا استغفر اللّه و تاب علیه، کسى که همه روز به حساب خویش نرسد، از ما نیست، اگر کار نیکى انجام داده، از خدا فزونى طلبد و خدا را سپاس گوید و اگر کار بدى انجام داده، استغفار و توبه کند.»(33)
در حدیث پر معناى دیگرى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمده است که به «ابوذر» فرمود:«یا أباذرّ! حاسب نفسک قبل أن تحاسب، فإنّه أهون لحسابک غدا، وزن نفسک قبل أن توزن،اى ابوذر! پیش از آن که به حساب تو برسند، به حساب خویش رسیدگى کن! چرا که حساب فرداى قیامت را بر تو آسان مىکند و قبل از آن که در برابر میزان، قرار بگیرى خود را وزن کن».(34)
«علّامه مجلسى» در «بحارالانوار» در حدیث دیگرى از سلسله مواعظ پیامبر صلّى اللّه علیه و آله خطاب به «ابوذر» چنین نقل مىکند:«یا أباذرّ! لا یکون الرّجل من المتّقین، حتّى
یحاسب نفسه أشدّ من محاسبة الشّریک شریکه، فیعلم من أین مطعمه، و من أین مشربه، و من أین ملبسه، أمن حلّ ذلک، أم من حرام، اى ابوذر! انسان در صف متّقین نخواهد بود، مگر این که حساب خویش را برسد، دقیقتر از حسابى که شریک نسبت به شریک خود انجام مىدهد، تا بداند غذاى او از کجاست و همچنین نوشیدنى و لباس او، آیا از حلال است یا از حرام؟.»(35)
2- واعظ درون!
مىدانیم براى رسیدن به نتیجه مطلوب در هر کار، دو چیز لازم است: «شایستگى محل» و «تربیت و مدیریت صحیح» به تعبیر دیگر: قابلیّت قابل، و فاعلیّت فاعل.بهترین باغبانها و عالیترین بذرهاى اصلاح شده و دقیقترین مراقبتها در آبیارى و تغذیه گیاه، نمىتواند از زمین شوره زار، بوته گل پرطراوتى ببار آورد، چرا که با عدم قابلیّت محل، تمام این زحمات بر باد مىرود.
در تربیت نفوس انسانى نیز همین اصل حاکم است، تا واعظى از درون نباشد و انصاف و حقجویى و حقطلبى بر روح انسان حاکم نگردد، از واعظهاى برون، کارى ساخته نیست. به همین دلیل «ابوجهل» ها و «ابولهب» ها از کنار چشمه جوشان وحى، تشنه بازمىگشتند، ولى «اویس قرن» ها با یک اشاره، به سر مىدویدند.
البتّه نباید این سخن را بر یک مفهوم جبرى تطبیق کرد، چرا که واعظ درون نیز از طریق خودسازى و تربیتهاى اختیارى انسان نسبت به خویشتن پرورش مىیابد. صداى واعظ درون، در میان غوغاى هوا و هوسها خاموش مىشود و فطرت
پاک الهى، بر اثر اعمال زشت، در حجاب فرو مىرود و قلب پاک خداداد، به خاطر هوسرانىها زنگار مىگیرد و این عین اختیار است.
بحمداللّه با آنچه در بالا آمد تفسیر خطبه «نودم» که آخرین خطبه «جلد سوم» این کتاب است، پایان مىگیرد و خدا را بر این توفیق بزرگ، شکر و سپاس مىگوییم.
پروردگارا! پیامبران و اوصیاى آنان در ابلاغ دعوت تو و تبیین راههاى هدایت و سعادت، کوتاهى نکردند، به ما توفیق ده که در عمل به هدایتهاى آنان کوتاهى نکنیم.
آمین! یا ربّ العالمین
26/ 6/ 79، مطابق با 15 جمادى الثّانیه 1421
1) سند خطبه: در «مصادر نهج البلاغه» قسمت عمده این خطبه را از نویسنده «عیون الحکم و المواعظ» (على بن محمّد واسطى) نقل مىکند و در «غرر الحکم» تنها ذیل آن آمده است و هر دو نشان مىدهد که از منبعى غیر از «نهج البلاغه» گرفتهاند و گر نه هر دو با متن «نهج البلاغه» هماهنگ مىشدند. «ابن اثیر» در «نهایه» نیز به تفسیر لغاتى از آن پرداخته که نشان مىدهد آن را در اختیار داشته است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 141).
2) «رویّه» از مادّه «رىّ» (بر وزن حىّ) در اصل به معناى سیراب شدن است و هنگامى که به باب «تفعیل» مىرود، به معناى تفکّر و اندیشیدن مىآید که نوعى سیراب شدن فکر از درک معانى است و از آنجا که انسان به هنگام اندیشیدن، سوابق هر کار و هر چیزى را در نظر مىگیرد، ممکن است کنایتا در امور بىسابقه نیز بکار رود.
3) «ارتاج» مصدر باب افعال از مادّه «رتج» (بر وزن خرج) به معناى بستن است و هنگامى که به باب افعال مىرود به معناى محکم بستن مىآید.
4) «داج» اسم فاعل از مادّه «دجو» (بر وزن هجو) به معناى تاریک است.
5) «ساج» نیز اسم فاعل از مادّه «سجو» (بر وزن هجو) به معناى ساکن و آرام است.
6) «فجاج» جمع «فجّ» به معناى فاصله میان دو کوه و به تعبیر دیگر: به معناى درّه است، سپس به جادّههاى وسیع اطلاق شده است. بعضى از ارباب لغت گفتهاند معناى اصلى «فجّ» فاصلهاى است که انسان در میان پاهاى خود به هنگامى که به صورت باز مىایستد، ایجاد مىکند.
7) وسائل الشیعه، جلد 4، صفحه 723، حدیث 7، از باب 7، ابواب تکبیرة الإحرام:«یا هشام إنّ اللّه خلق السّماوات سبعا و الأرضین سبعا و الحجب سبعا …».
8) عبارت مناجات این است:«إلهی هب لی کمال الإنقطاع إلیک و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتّى تخرق أبصار القلوب حجب النّور فتصل إلى معدن العظمة …».
9) براى توضیح بیشتر، به جلد 55 بحارالانوار، صفحه 46، مراجعه شود.
10) «دائبان» تثنیه «دائب» از مادّه «دأب» و «دؤوب» (بر وزن قلب و قلوب) به معناى ادامه کار، مطابق یک عادت و سنّت ثابت است. بنابراین واژه «دائب» به معناى شخص، یا چیزى است که در انجام یک برنامه، به طور مستمرّ و به صورت یک حالت و سنّت پیش مىرود.
11) سوره نوح، آیه 19- 20.
12) سوره نبأ، آیه 6.
13) سوره ابراهیم، آیه 33.
14) نهج البلاغه، نامه 31.
15) سوره یس، آیه 12.
16) سوره غافر، آیه 19.
17) سوره هود، آیه 6.
18) «عازّ» از مادّه «معازّه» و از ریشه «عزّت» به معناى غلبه گرفته شده است و «عزیز» به کسى مىگویند که بر دشمنان چیره شود و منظور از این واژه در خطبه بالا این است که: «اگر کسى در صدد این برآید که بر اراده خدا غلبه کند …».
19) «دمّر» از ماده «تدمیر» به معناى هلاک کردن است و ریشه اصلى آن «دمار» به معناى هلاک است.
20) «شاقّ» از مادّه «مشاقّه» به معناى مخالفت و دشمنى است و از ریشه «شقاق» به معناى شکاف گرفته شده، و از آنجا که دشمن همیشه در طرف مقابل قرار مىگیرد و خود را جدا مىسازد به عمل او «شقاق» گفته مىشود.
21) «ناوا» از ریشه «نوء» (بر وزن نوع) به معناى قیام کردن و برخاستن با زحمت است و در خطبه بالا اشاره به کسانى است که با زحمت، به مقابله با اراده پروردگار بر مىخیزند و خداوند آنها را ذلیل مىکند.
22) سوره نازعات، آیه 24- 25.
23) سوره طلاق، آیه 3.
24) سوره بقره، آیه 245.
25) سوره ابراهیم، آیه 7.
26) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 396.
27) سوره اعراف، آیه 8.
28) سوره غافر، آیه 27.
29) «خناق» (بر وزن نفاق) به معناى گلو است و به طناب و مانند آن که گلو را بفشارد نیز، این واژه اطلاق مىشود.
30) سوره منافقون، آیه 10.
31) «سیاق» از ماده «سوق» به معناى راندن است و در اینجا اشاره به حالت مرگ است که گویى انسان را از این جهان، به سراى دیگر مىراند.
32) سوره مؤمنون، آیه 99- 100.
33) میزان الحکمة، جلد 1، حدیث شماره 3845 (مادّه حساب).
34) همان مدرک، حدیث 3841.
35) بحارالانوار، جلد 74، صفحه 86.