و من خطبة له علیه السّلام
و فیها بیان للاسباب الّتی تهلک النّاس
امام علیه السّلام در این خطبه (بخشى از) اسباب هلاکت امّتها را بیان فرموده است (و چگونگى آن را توضیح داده است).
خطبه در یک نگاه
این خطبه در واقع از «دو بخش» تشکیل شده: «در بخش اوّل» امام علیه السّلام به سراغ این حقیقت مىرود که عذابهاى الهى ناگهانى نیست، بلکه خداوند به جبّاران و ستمکاران و امّتهاى فاسد و مفسد، مدّتها مهلت مىدهد و در مجازات آنها عجله نمىکند، شاید به خود آیند و توبه کنند و به سوى حق بازگردند.
به تعبیر دیگر: مجازاتهاى الهى هرگز جنبه انتقامجویى ندارد، بلکه هدف از آن، تعلیم و تربیت و عبرت است، ولى متأسّفانه گوش شنوا و چشم بینا که حق را بشنود
و صحنههاى عبرتآموز را درست بنگرد، تا مایه بیدارى دلها شود، بسیار کم است.
در بخش دوم: اشاره به اقوام منحرفى مىفرماید که براى حلّ اختلافات دینى خود، به جاى اینکه از منبع وحى و کتب آسمانى و سخنان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله الهام بگیرند، به افکار ناقص خود و آراى باطله و بىپایه و گمانها و پندارها، بسنده کرده و در وادى ظلمات اوهام، پیش مىروند و هلاکت خود را تسریع مىکنند.
بخش اوّل
أمّا بعد، فإنّ اللّه لم یقصم [یفصم] جبّاری دهر قطّ إلّا بعد تمهیل و رخاء، و لم یجبر عظم أحد من الأمم إلّا بعد أزل و بلاء، و فی دون ما استقبلتم من عتب و ما استدبرتم من خطب معتبر! و ما کلّ ذی قلب بلبیب، و لا کلّ ذی سمع بسمیع، و لا کلّ ناظر ببصیر.
ترجمه
بعد از حمد و ثناى الهى: خداوند هرگز ستمگران دنیا را در هم نشکسته، مگر بعد از آنکه به آنان مهلت داده و نعمت فراوان بخشیده (تا فرصت فکر و اندیشه را داشته باشند و شکر نعمتهاى الهى را بجا آورند، ولى غالبا به جاى شکر نعمت، مغرور شدند و بر ظلم خود افزودند) و (نیز) هرگز استخوان شکسته هیچ امّتى را ترمیم نکرده، مگر بعد از تحمّل مشکلات و آزمونها، و در سختىهایى که شما با آن روبرو شدید و مشکلاتى که پشت سر گذاردید، درسهاى عبرت فراوانى است (تا به ضعفهاى خود پى برید و راه حلّ مشکلات را بیاموزید) ولى نه هر کس مغز دارد، اندیشمند است و نه هر صاحب گوشى شنوا و نه هر صاحب چشمى بینا.
شرح و تفسیر
کجاست چشم بینا و گوش شنوا؟!
امام علیه السّلام در این بخش، به «دو نکته» مهم اشاره فرموده، نخست اینکه: خداوند به جبّاران و ستمگران مهلت تنبّه و بیدارى مىبخشد. دیگر اینکه: پیروزىها جز در سایه تحمّل مشکلات، امکانپذیر نیست، مىفرماید: «بعد از حمد و ثناى الهى:خداوند هرگز ستمگران دنیا را در هم نشکسته، مگر بعد از آنکه به آنان مهلت داده و نعمت فراوان بخشیده (تا فرصت فکر و اندیشه را داشته باشند و شکر نعمتهاى الهى را بجا آورند، ولى غالبا به جاى شکر نعمت، مغرور شدند و بر ظلم خود افزودند!) (أمّا بعد فإنّ اللّه لم یقصم(2) جبّاری دهر قطّ إلّا بعد تمهیل و رخاء).
آرى، خداوند هم حکیم است و هم حلیم، خداوند غفور است و رحیم، و به مقتضاى این صفات حسنایش، هرگز در مجازات و کیفر عجله نمىکند، بلکه فرصت کافى به همه گمراهان و بدکاران مىدهد تا به شاهراه هدایت بازگردند و از خطاکارى دست بردارند و حتّى گاه براى تشویق آنان، سیل نعمتهایش را به سوى آنان سرازیر مىکند، همان گونه که در تاریخ «نوح» پیغمبر و «موسى» و «فرعون» و «قوم بنىاسرائیل» و «قوم سبا» خواندهایم.
سپس مىافزاید: «و (همچنین) هرگز استخوان شکسته هیچ امّتى را ترمیم نکرده، مگر بعد از تحمّل مشکلات و آزمونها.» (و لم یجبر(3) عظم أحد من الأمم إلّا بعد أزل(4) و بلاء).
تا قدر و ارزش آن نعمتها را بشناسند و آنها را گرامى دارند و از آن به خوبى پاسدارى نمایند.
به علاوه همان گونه که امام علیه السّلام در ادامه سخن مىفرماید: «در سختىهایى که شما با آن روبرو شدید و مشکلاتى که پشت سرگذاردید، درسهاى عبرت فراوانى است (ضعفها و قوّتهاى شما را نمایان مىسازد و راه حلّ مشکلات را، به شما مىآموزد و تجربهاى براى تمام زندگانى شما خواهد بود).» (و فی دون ما استقبلتم من عتب(5) و ما استدبرتم من خطب معتبر).
گویا امام علیه السّلام با این سخنان مىخواهد به یاران خود دلدارى دهد و به سؤالات ناخواستهاى که در ذهن آنان از پیروزىهاى بنىامیّه و ناراحتىهاى یارانش پیدا مىشود، جواب گوید که عجله نکنید! ظلم این ظالمان باقى نمىماند، مهلت الهى پایان مىگیرد و تازیانههاى عذاب بر پیکر آنان نواخته مىشود. از مشکلات خود نیز ناراحت نباشید! چرا که این یک سنّت الهى است که جبران خسارات امّتها، بعد از تحمّل شداید و بلاها بوده، حتّى در عصر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله در جنگهایى همچون جنگ «احزاب»، زمانى نصرت الهى فرا رسید که لشکر اسلام در شدیدترین فشارها قرار داشت و تا به آن مرحله رسیده بود که قرآن مىفرماید: «وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ» «هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً» از شدّت ترس و ناراحتى جانها به لب رسیده بود … و مؤمنان در آزمون سختى قرار گرفته بودند و شدیدا به لرزه در آمده بودند»(6)
درباره قوم «بنىاسرائیل» نیز در قرآن مىخوانیم که آنها هنگامى که در فشارهاى
شدید از سوى دشمن قرار گرفتند، به موسى علیه السّلام گفتند: «أُوذِینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا»، پیش از آن که به سوى ما بیایى آزار دیدیم و پس از آمدنت نیز آزار مىبینیم (کى اذیّت و آزار دشمن، تمام خواهد شد؟)» موسى در پاسخ گفت: «عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ»، (عجله نکنید) امید است پروردگارتان دشمن شما را هلاک کند و شما را در زمین جانشین آنها سازد، سپس بنگرد چگونه عمل مىکنید(7)».
بنابراین، هم در امّت اسلامى و هم در امّتهاى پیشین، این سنّت الهى جارى بوده و یاران امام علیه السّلام نیز از این سنّت مستثنى نیستند.
آرى! همه اینها درس عبرت است، ولى براى آنها که چشم باز و گوش شنوا و قلب دانا دارند! لذا امام علیه السّلام در ادامه سخن مىفرماید: «ولى نه هر کس که مغز دارد اندیشمند است، و نه هر صاحب گوشى شنوا، و نه هر صاحب چشمى بینا.» (و ما کلّ ذی قلب بلبیب، و لا کلّ ذی سمع بسمیع، و لا کلّ ناظر ببصیر).
صفحات تاریخ بشر پر از درسهاى عبرت است. دوران کوتاه عمر ما نیز- اگر درست بنگریم- مملوّ از این درسها است، بلکه در و دیوار عالم هستى را عبرتها پوشانده است، ولى افسوس! آنان که باید ببینند و بشنوند و بخوانند و عبرت گیرند، اندکند و به همین دلیل، در همان راههاى خطا گام مىنهند و به همان سرنوشتهاى شوم مبتلا مىگردند.
نکته
سرنوشت جبّاران
تمام کسانى که به ذات پاک پروردگار و عدالت او ایمان دارند، معتقدند که اساس این عالم، بر عدل و داد بنا شده، و ظلم و ستم بر خلاف طبیعت جهان آفرینش است، لذا هنگامى که مىبینیم گروهى از جبّاران بر صحنه جهان ظاهر شده و مدّتها به حکومت خود ادامه مىدهند، این سؤال پیدا مىشود که با توجّه به عدل پروردگار و اساس جهان آفرینش، چرا به این گروه امکان فعّالیت داده شده است؟
ولى نباید فراموش کرد که این امر علل مختلفى مىتواند داشته باشد، نخست اینکه: مردم فاسد شوند و کیفر دنیوى آنها چنین حکومتهایى باشد، همان گونه که على علیه السّلام در وصیّتنامه خود درباره کسانى که نهى از منکر را ترک مىکنند فرمود:«فیولّى علیکم شرارکم ثمّ تدعون فلا یستجاب لکم، اگر چنین کنید بدان بر شما مسلّط مىشوند، سپس هر قدر دعا مىکنید، مستجاب نمىشود».(8)
دیگر اینکه: گاه افراد ظالم و ستمگر داراى کارهاى نیکى هستند که به خاطر همان نیکىها، مدّتى به آنها مهلت داده مىشود. همان گونه که در حدیثى نقل شده است که: «موسى علیه السّلام به پیشگاه خداوند عرضه داشت، فرعون را چهارصد سال مهلت دادى در حالى که او ادّعاى خدایى مىکند و پیامبر و آیاتت را تکذیب مىنماید! خطاب آمد که او مردى خوش اخلاق و سهل الحجاب است (یعنى مردم به آسانى مىتوانند به او دسترسى پیدا کنند) من دوست داشتم که پاداش این صفات خوب را به او بدهم»(9)
سوم: همان چیزى است که در خطبه بالا به آن اشاره شده، که مىفرماید:خداوند در مجازات جبّاران عجله نمىکند، بلکه به آنها مهلت اصلاح مىدهد، شاید
بیدار شوند و به راه هدایت بازگردند و دست از ظلم و ستم بکشند.
دلیل چهارمى نیز مىتواند داشته باشد و آن اینکه: برخى از آنان به هیچ وجه قابل هدایت نیستند، خداوند به آنها مهلت مىدهد تا پشتشان از بار گناه سنگینتر شود و مجازاتشان شدیدتر گردد. درست مانند کسى که از درختى بالا رود، هر چه بالاتر رود، سقوط او دردناکتر و شکنندهتر است. قرآن مىفرماید: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ»، آنها که کافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت مىدهیم به سودشان است. ما به آنان مهلت مىدهیم فقط براى اینکه بر گناهان خود بیفزایند و براى آنها عذاب خوارکنندهاى (آماده شده) است.(10)
بنابراین، هر گاه ظالم و ستمگرى را بر امّتى مسلّط دیدیم، نباید در مسئله عدل گرفتار شک و تردید شویم، چرا که این مسئله، عوامل گوناگونى دارد که در بالا به بخشى از آن اشاره شد.
بخش دوم
فیا عجبا! و ما لی لا أعجب من خطإ هذه الفرق على اختلاف حججها فی دینها! لا یقتصّون أثر نبیّ، و لا یقتدون بعمل وصیّ، و لا یؤمنون بغیب، و لا یعفّون عن عیب، یعملون فی الشّبهات، و یسیرون فی الشّهوات. المعروف فیهم ما عرفوا، و المنکر عندهم ما أنکروا، مفزعهم فی المعضلات إلى أنفسهم، و تعویلهم فی المهمّات [المبهمات] على آرائهم، کأنّ کلّ امرىء منهم إمام نفسه، قد أخذ منها فیما یرى بعرى ثقات [وثیقات- و موثقات]، و أسباب محکمات.
ترجمه
راستى عجیب است! و چرا تعجّب نکنم از خطا و اشتباه این گروهها (ى پراکنده) با دلائل مختلفى که بر مذهب خود دارند! نه گام در جاى گام پیامبرى مىنهند و نه از عمل وصىّ (پیامبر) پیروى مىکنند، نه به غیب ایمان مىآورند و نه خود را از غیب برکنار مىدارند. پیوسته در درون شبهات عمل مىکنند و در مسیر شهوات گام برمىدارند. کار نیک در نظرشان همان است که خود نیک مىپندارند و منکر و زشتى همان است که خود منکر و زشت بدانند، پناهگاه آنها در حلّ مشکلات خودشانند و در حوادث مهم (و مبهم) تنها به آراى (ناقص) خویش تکیه مىکنند.گویى هر کدام از آنها، امام خویشتناند که به دستگیرههاى مطمئن و اسباب محکمى- به پندار خود- چنگ زدهاند.
شرح و تفسیر
خودرأیى سر چشمه اصلى اختلاف
از آنجا که در آخرین جملههاى بخش گذشته این خطبه، سخن از درسهاى عبرت، در زندگى انسانها بود، امام علیه السّلام در این بخش به یکى از موارد مهم این عبرتها اشاره مىکند و آن اختلاف شدید افراد و اقوامى است که پیروى انبیا و اوصیا را رها مىکنند و در ظلمات و گمراهى سرگردان مىشوند، مىفرماید: «راستى عجیب است! و چرا تعجّب نکنم از خطا و اشتباه این گروهها (ى پراکنده) با دلائل مختلفى که بر مذهب خود دارند! نه گام در جاى گام پیامبرى مىنهند و نه از عمل وصىّ (پیامبر) پیروى مىکنند، نه به غیب ایمان مىآورند، و نه خود را از عیب بر کنار مىدارند» (فیا عجبا! و مالی لا أعجب من خطإ هذه الفرق على اختلاف حججها فی دینها! لا یقتصّون أثر نبیّ، و لا یقتدون بعمل وصیّ، و لا یؤمنون بغیب، و لا یعفّون(11) عن عیب).
در عصر امیرمؤمنان على علیه السّلام، هم شکافهایى در امّت اسلامى پدیدار شده بود و مذاهب مختلفى، چه در اصول دین و چه در فروع، ظاهر گشته بود، و هم بر اثر گسترش کشورهاى اسلامى، مذاهب گوناگون دیگرى نیز در محیط، خودنمایى مىکردند. امام علیه السّلام این اختلافات را به نقد مىکشد و سرچشمه آن را خطاها و اشتباهات دیگر مىشمرد که در این خطبه به «ده نمونه» از این خطاها اشاره شده، چهار نمونهاش همان است که در عبارات بالا آمده است.
نخست اینکه: آنها تابع وحى آسمانى و پیامهاى الهى که توسط انبیا ابلاغ شده است نیستند.
دیگر اینکه: بعد از پیامبر به عمل اوصیاى او نیز اقتدار نمىکنند.
سوم اینکه: ایمان به غیب ندارند.
در اینکه منظور از «ایمان به غیب» چیست؟ در میان «مفسّران قرآن» و «نهج البلاغه» گفتگو است. بعضى غیب را اشاره به ذات پاک خداوند مىدانند و برخى اشاره به قیامت و بعضى اشاره به متشابهات قرآن مىدانند (چون از افکار مردم، غایب است) ولى برخى براى آن معناى گستردهاى قایل هستند و مىگویند: غیب، تمام امورى است که از دائره حسّ انسان بیرون است. بنابراین، تمام معانى گذشته در آن درج است. معناى اخیر از همه مناسبتر به نظر مىرسد.
چهارم اینکه: آنها خود را از عیوب بر کنار نمىدارند و به تعبیر دیگر: چون ملکه عفاف (همان حالتى که بازدارنده از گناهان است) در آنان وجود ندارد، به آسانى آلوده هر گناهى مىشوند و به این ترتیب، هم بناى ایمان آنها ویران است و هم اعمالشان خراب. بدیهى است تزلزل ایمان باعث آلودگى در عمل مىشود، همان گونه که آلودگى در عمل، مبانى ایمان را متزلزل مىکند.
سپس در پنجمین و ششمین اوصاف آنها مىافزاید: «آنها پیوسته در درون شبهات عمل مىکنند و در مسیر شهوات گام برمىدارند!» (یعملون فی الشّبهات، و یسیرون فی الشّهوات).
تعبیر به «فی الشّبهات» اشاره به نکته لطیفى است و آن اینکه: آنها اعمال خلاف خود را در درون مجموعهاى از شبهات پنهان مىکنند، تا مردم از خلافکارى آنان باخبر نشوند. آنها کمتر سراغ محکمات قرآن و احادیث مىروند، بلکه به عکس سراغ متشابهات را مىگیرند، در موضوعات خارجیّه نیز از موضوعات روشن، دورى مىکنند و به سراغ موضوع مشتبه مىروند، چرا که تنها در این دایره است که مىتوانند به اعمال نادرست خود لباس مشروعیّت بپوشانند.
جمله «یسیرون فی الشّهوات» اشاره به این نکته است که اصلا خطّ زندگى آنها از درون شهوات مىگذرد، نه اینکه آلودگى به شهوات براى آنها مقطعى بوده باشد. و از آنجا که فعل مضارع («یعملون» و «یسیرون») معناى استمرار دارد، مفهوم کلام امام علیه السّلام این است که: «کار آنها به طور مستمرّ، حرکت در درون شهوات و عمل در درون شبهات است».
ذکر این نکته نیز لازم است که اعمال آنها مىتواند بازتابى از عقاید فاسدشان باشد و نیز ممکن است به خاطر آلودگى به شهوات، به سراغ عقایدى بروند که اعمال آنها را توجیه مىکند.(12)
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بخش دیگرى از ویژگىهاى این هوسبازان گمراه- و گاه عالمنما- پرداخته و در بیان هفتمین و هشتمین اوصاف آنها مىفرماید: «نیکى از نظرشان همان است که خود نیک مىپندارند و منکر و زشتى همان است که خود منکر و زشت بدانند!» (المعروف فیهم ما عرفوا، و المنکر عندهم ما أنکروا).
از آنجا که آنها رابطه خود را با خدا و پیامبر قطع کردهاند، معیار سنجش خوبى و بدى نزد آنها نه وحى آسمانى است و نه سنّت پیامبر و معصومین، معیار، هواى نفس و خواست دل آنها و یا اهداف گروهى تعصّبات قومى و مسایلى است که حافظ منافع مادّى آنهاست و اگر واقعا اهل فکر و اندیشه باشند- از آنجا که بدون راهنمایى وحى و معصومین، اندیشه انسان خطاپذیر است- باز به گمراهى گرفتار مىشوند.
در نهمین و دهمین ویژگى مىفرماید: «پناهگاه آنها در حلّ مشکلات خودشانند، و در حوادث مهم (و مبهم) تنها به آراى (ناقص) خویش تکیه مىکنند.» (مفزعهم
فی المعضلات(13) إلى أنفسهم، و تعویلهم فی المهمّات على آرائهم).
این بدبختىها در حقیقت از آنجا ناشى مىشود که در گام اوّل، پیروى از وحى و سنّت پیامبر و معصومین را رها کردند، به همین دلیل، هر قدر پیش مىروند فاصله و انحراف آنان از حق بیشتر مىشود، تا آنجا که فکر ناقص آنها و عقل ناتوان و دانش بسیار کم و اشتباهات فراوان آنها، پناهگاهشان براى حل مشکلات است و این امر کار آنها را روز به روز پیچیدهتر و گمراهى آنان را شدیدتر مىسازد.
در یک نتیجهگیرى روشن از ویژگىهایى که اخیرا گفته شد، چنین مىفرماید:«گویى هر کدام از آنها امام خویشتناند که به دستگیرههاى مطمئن و اسباب محکمى- به پندار خود- چنگ زدهاند» (در حالى که افکارى سستتر از تار عنکبوت دارند،) «وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ»(14) (کأنّ کلّ امرىء منهم إمام نفسه، قد أخذ منها فیما یرى بعرى(15) ثقات، و أسباب محکمات).
آرى، این است سرانجام کسانى که در اختلافات فکرى و عقیدتى و تشخیص حق از باطل و صراط مستقیم از راه خطا، معیارهاى روشن الهى را رها کرده و به فکر قاصر و آراى باطل خود، پناه بردهاند و اینجاست که مىبینیم بعضى سر از شرک و بتپرستى در آورده، به گونهاى که براى خدا «جسم» قائل شدهاند و براى او دست و پا و موهاى مجعّد و مرکب و تشکیلات دیگر، و گاه در آن طرف قضیه قرار گرفته و در صفات خدا قیل به «تعطیل» شدهاند، به این معنا که ما را نمىرسد درباره او بیندیشیم و درباره او صحبت کنیم، ما چیزى از آن نمىدانیم. آن تشبیه کودکانه و این تعطیل احمقانه، همه زاییده تکیه کردن بر آراى ناقص و ترک هدایتهاى
پیشوایان الهى است و یا همچون «خوارج» مىشوند که به پندار خود غرق عبادت خالص بودند و در طریق نجات، گام برمىداشتند، در حالى که بدیهىترین مسائل اسلامى و انسانى را که نیاز جامعه بشرى به حکومت بود، انکار مىکردند!
نکته
خودکامگان گمراه!
کرارا در احادیث خواندهایم که هواپرستى، انسان را از حق باز مىدارد. این معنا به صورت جامعى در خطبه بالا در فراز اخیر منعکس شده است، آنها که مسیرشان از درون شهوات مىگذرد، نه «معروف» خدا را «معروف» مىشمرند و نه «منکر» را «منکر»، پیرو دلیل عقل نیستند، آنچه هماهنگ با تمایلات نفسانى آنهاست «معروف» است و آنچه مخالف با آن است «منکر» مىباشد، این گونه افراد هنگامى که گرفتار مسائل پیچیده شوند، به جاى اینکه از عقل و خرد قوىترى کمک بگیرند و از آن بالاتر، به آیات الهى و سخنان پیشوایان، پناه ببرند و مشکلات خود را از این طریق حل کنند، باز به سراغ فکر گناه آلود و منحطّ خودشان مىروند. و عجب اینکه این گونه افراد یکدیگر را نیز قبول ندارند، هر کدام امام و پیشواى خویشاند و هر کدام مرجع و مقتداى خود!
بدیهى است پیمودن این راه، نتیجهاى جز سرگردانى در بیراههها و سقوط در پرتگاهها نخواهد داشت و از همه بدتر اینکه در عین گمراهى، خود را اهل هدایت و نجات مىپندارند.
همان گونه که قرآن مىفرماید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین (مردم) در کارها، چه کسانى هستند؟ آنها که تلاشهایشان در زندگى دنیا گم (و نابود) شده، با این حال، مىپندارند کار نیک انجام مىدهند».(16)
1) سند خطبه: این خطبه را (علاوه بر نهج البلاغه) مرحوم «کلینى» در کتاب «روضه کافى» و «شیخ مفید» در کتاب «ارشاد» ضمن سخنان على علیه السّلام یا مقدارى تفاوت آوردهاند. «ابن اثیر» نیز در کتاب «نهایه» که از کتب لغت است، کلمات پیچیده آن را در جلد اوّل، صفحه 46، مادّه «أزل» نقل کرده است.
2) «یقصم» از مادّه «قصم» (بر وزن غضب) در اصل به معناى شکستن توأم با شدّت است، حتّى گاهى به معناى خرد کردن آمده است و به صورت کنایه در هلاکت کردن و نابود کردن به کار مىرود.
3) «یجبر» از مادّه «جبر» در اصل به معناى اصلاح کردن چیزى است، اصلاحى آمیخته با فشار و قهر، لذا بستن استخوان شکسته را «جبر» و آنچه را بر آن نهادهاند «جبیره» مىنامند و گاه در موارد استعمالات به هر نوع قهر و غلبه و یا هر نوع جبران، اطلاق شده است و از آنجا که قهر و غلبه در بسیارى از موارد با ظلم همراه است، واژه «جبّار» گاه به معناى ظالم به کار مىرود و هنگامى که در مورد خداوند استعمال شود، به معناى جبران کننده و اصلاح کننده، یا قاهر و غالب است و یکى از نامهاى خداوند «جابر العظم الکسیر» است (اصلاح کننده استخوان شکسته).
4) «أزل» به معناى ضیق و شدّت است. مادّه اصلى آن، «أزل» (بر وزن فضل) به معناى حبس است و از آنجا که مشکلات، انسان را در دایره خود محبوس مىکند، به آن «أزل» گفته مىشود.
5) «عتب» (بر وزن حتم) در اصل به معناى ناراحتى درونى است و از آنجا که سرزنش کردن، از ناراحتى درونى انسان سرچشمه مىگیرد واژه «عتاب» به معناى سرزنش به کار رفته و در خطبه بالا به همان معناى ناراحتى درونى، یا مطلق ناراحتى است.
6) سوره احزاب، آیه 10- 11.
7) سوره اعراف، آیه 129.
8) نهج البلاغه، بخشنامهها، شماره 47.
9) بحارالانوار، جلد 13، صفحه 129.
10) سوره آل عمران، آیه 178.
11) «یعفّون» از مادّه «عفاف» (بر وزن ثواب) در اصل به معناى خوددارى کردن از کارهاى نارواست و «عفیف» به کسى مىگویند که از چنین کارهایى خوددارى کند، هر چند در عرف فارسى امروز ما، به کسانى گفته مىشود که از نظر مسائل جنسى پاکدامن باشند.
12) درباره معناى «شبهه» و تأثیر آن در تحریف حقایق، بحث مشروحى در جلد دوم، ذیل خطبه 138 (صفحه 405 به بعد) آوردهایم.
13) «معضلات» جمع «معضله» از مادّه «إعضال» به معناى پیچیده و سخت شدن کارى است. این لغت گاه به صورت اسم فاعل و گاه به صورت اسم مفعول خوانده مىشود و هر دو صحیح است.
14) سوره عنکبوت، آیه 41.
15) «عرى» جمع «عروه» به معناى دستگیره است. این واژه در امور معنوى که سبب نجات است نیز به کار مىرود.
16) سوره کهف، آیه 103- 104.