جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 85(1)

زمان مطالعه: 17 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها صفات ثمان من صفات الجلال‏

در این خطبه هشت صفت از صفات جلال خداوند آمده است (به اضافه، اشاراتى که به مسأله مرگ و درجات و مقامات معنوى دارد).

خطبه در یک نگاه‏

در این خطبه امام علیه السّلام به سه مسأله مهمّ اشاره فرموده است: نخست: بخشى از صفات جلال و جمال پروردگار است که با تعبیراتى کوتاه و پرمعنا ذکر شده است.دوم: توجّه دادن مردم به درس‏هاى عبرت برخاسته از حوادث مختلف زندگى، مخصوصا مرگ و میرها که در انتظار همه انسان‏ها است. در بخش سوم: اشاره به درجات و مقامات بهشتى «اولیاء اللّه» و نعمت‏هاى بى‏پایان آن شده، که همیشگى و جاودانى است.

تعبیرات «سیّد رضى» در این خطبه که با کلمه «منها» آنها را از یکدیگر جدا نموده، نشان مى‏دهد خطبه وسیعتر و گسترده‏تر از اینها بوده و «سیّد رضى» مانند همیشه، گلچینى از این خطبه را بیان نموده است.

بخش اوّل‏

و أشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له: الأوّل لا شی‏ء قبله، و الآخر لا غایة له، لا تقع الأوهام له على صفة، و لا تعقد القلوب منه على کیفیّة، و لا تناله التّجزئة و التّبعیض، و لا تحیط به الأبصار و القلوب.

ترجمه‏

گواهى مى‏دهم که معبودى جز ذات پاک او نیست. یگانه است و همتایى ندارد.سرآغازى است که پیش از او چیزى نبوده و آخرى است که پایانى ندارد. اندیشه‏هاى دور پرواز، کنه صفاتش را درک نکنند و عقل‏ها به چگونگى ذاتش پى نبرند، تجزیه و تبعیض در او راه ندارد و چشم‏ها و اندیشه‏ها به او احاطه نمى‏یابد (چشم‏ها او را نمى‏بیند و عقل‏ها به کنه ذاتش نمى‏رسد).

شرح و تفسیر

در طریق معرفت خداوند

علماى عقاید، صفات ذات خدا را به دو بخش تقسیم مى‏کنند: صفات جمال و صفات جلال. «صفات جمال» به صفاتى مى‏گویند که جنبه اثباتى دارد، مانند: علم و قدرت، و «صفات جلال» را به صفاتى مى‏گویند که جنبه نفى دارد، مانند: نداشتن شریک و شبیه، و چون از هشت وصفى که در بخش اوّل این خطبه آمده است، بعضى جنبه اثباتى دارد و بعضى جنبه نفى، معلوم مى‏شود آنچه در عنوان این خطبه، به‏

عنوان «هشت صفت از صفات جلال» آمده، بر طبق اصطلاح علماى عقاید نیست، بلکه جلال در اینجا به معناى لغوى و اشاره به عظمت این صفات است، خواه جنبه نفى داشته باشد، خواه اثبات.

به هر حال، از آنجا که معرفت خداوند و شناخت صفات جمال و جلال او، سرچشمه هر خیر و خوبى و ریشه تمام فضایل اخلاقى و اعمال صالح است، امام علیه السّلام در آغاز بسیارى از خطبه‏ها به گوشه‏اى از صفات پروردگار، اشاره مى‏نماید و دلها را متوجّه عظمت ذات پاک او و اوصاف جمال و جلال او مى‏فرماید و در این بخش از خطبه- همان طور که در بالا آمد- به هشت صفت اشاره مى‏کند.

نخست مى‏فرماید: «گواهى مى‏دهم که معبودى جز ذات پاک او نیست، یگانه است و همتایى ندارد.» (و أشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له).

درست است که در این جمله، سه وصف براى خدا ذکر شده: نفى معبودى جز خدا، یگانگى او، و نداشتن شریک و همتا، ولى پیدا است که این هر سه وصف، به یک حقیقت باز مى‏گردد و آن یگانگى او است در ذات و صفات و عبودیّت. و از آنجا که اساس صفات خداوند، توحید است، قبل از همه، به سراغ توحید رفته و چنان که خواهیم دید، صفات هفت گانه دیگر، از همین وصف توحید، سرچشمه مى‏گیرد.

در دومین وصف مى‏فرماید: «همان مبدأ نخستینى که پیش از او، چیزى نبوده است.» (الأوّل لا شی‏ء قبله).

این یکى از نشانه‏هاى بى‏همتایى او است، چرا که او وجودى است بى‏نهایت و چنین وجودى، ازلى است و وجود ازلى قبل از هر چیز بوده و بعد از هر چیز خواهد بود، چرا که اگر چیزى قبل از آن باشد، ازلیّت او نفى مى‏شود.

در سومین صفت مى‏فرماید: «او آخرى است که پایانى ندارد.» (و الآخر لا غایة له).

همان گونه که در بالا اشاره شد، این نتیجه بى‏پایان بودن ذات او است و به تعبیر دیگر: بى‏همتایى او.

روشن است که وصف دوم و سوم جنبه اثباتى دارد: اوّلیّت او در ازل، و آخر بودن او در ابد.

در چهارمین صفت مى‏فرماید: «اندیشه‏ها، کنه صفاتش را درک نکنند.» (لا تقع الأوهام(2) له على صفة).

مى‏دانیم عقل ما محدود است و جز امور محدود را درک نمى‏کند، بنابراین، ذات بى‏پایان خدا و صفات نامحدودش که عین ذات او است نیز، در وهم نمى‏گنجد و به تعبیر دیگر: اگر ما به صفات او آگاهى داریم، از قبیل علم اجمالى است و الّا علم تفصیلى درباره ذات و صفاتش براى مخلوقات، امکان‏پذیر نیست.

از آنچه در بالا گفته شد، معلوم شد که «اوهام» در اینجا به معناى اندیشه‏ها است منتهى در آنجایى که اندیشه، نارسایى پیدا مى‏کند از آن تعبیر به «وهم» مى‏شود.

در پنجمین و ششمین وصف اشاره به نفى «کیفیّت» و «کمیّت» از ذات پاک پروردگار مى‏کند و مى‏فرماید: «عقلها به چگونگى ذاتش پى نبرند، و تجزیه و تبعیض در او راه ندارد.» (و لا تعقد القلوب منه على کیفیّة، و لا تناله التّجزئة و التّبعیض).

«کیفیّت» عبارت است از هیئتى که اشیاء به خود مى‏گیرند، خواه این هیئت دیدنى باشد، یا شنیدنى، یا لمس کردنى. بدیهى است «کیفیّت» مربوط به امورى است که اوصافش زائد بر ذات آن است، امّا کسى که صفتش عین ذات اوست و ذاتش خالى از هر گونه دوگانگى و چند گانگى است «کیفیّت» در او راه نمى‏یابد.

به تعبیر دیگر: «کیفیّت» ها ناشى از محدودیّت‏هاست و ذات نامحدود پروردگار، خالى از هر گونه کیفیّت است.

همچنین دارا بودن جزء و بعض، مربوط به اجسام است. به همین دلیل «کمیّت» را از عوارض جسم شمرده‏اند و از آنجا که خداوند متعال، جسم نیست، اجزاء و ابعاض ندارد و «کمیّت» در ذات پاکش راه ندارد.

به تعبیر دیگر: «کمیّت» در جایى گفته مى‏شود، که افزایش و نقصان مى‏پذیرد، وجود بى‏پایان خداوند که افزایش و نقصانى در آن راه ندارد، کمیّت هم ندارد.

مطابق آنچه در بالا آمد، تجزیه و تبعیض دو لفظ مترادف است که هر دو یک معنا را مى‏رسانند، ولى بعضى از «شارحان نهج البلاغه» احتمال داده‏اند که تجزیه اشاره به اجزاى عقلیّه (مانند جنس و فصل منطقى) و تبعیض اشاره به اجزاى خارجیّه است و در هر حال، مفهوم آن این است که ذات پاک خداوند، مرکّب از اجزایى نیست، نه در خارج و نه در عقل، چرا که اگر اجزایى داشته باشد در وجود خود نیازمند به آنهاست، در حالى که او از همه چیز، بى‏نیاز و غنىّ بالذات است و چیزى که نیازمند است، ممکن الوجود است، نه واجب الوجود.

در هفتمین و هشتمین وصف مى‏فرماید: «چشمها و اندیشه‏ها به او احاطه نمى‏یابد (چشمها او را نمى‏بیند و عقلها نیز به کنه ذاتش نمى‏رسد)» (و لا تحیط به الأبصار و القلوب).

اینکه مى‏فرماید: چشم او را نمى‏بیند، دلیلش روشن است، زیرا انسان با چشم، رنگ‏ها و نورها را مى‏بیند و به تبع آنها اجسام را، و چون رنگ و نور از خواصّ جسم است و جسم داراى زمان و مکان و اجزاء است، نتیجه آن، نیازمند بودن و ممکن الوجود بودن است و خداوند برتر و بالاتر از آن است. هر چند جمعى از علماى اهل سنّت به خاطر بعضى از روایات- که یا سندش مخدوش است و یا دلالتش- معتقدند، خداوند با همین چشم ظاهر در قیامت دیده مى‏شود، که این سخنى است بسیار زننده و شرک‏آلود، زیرا مفهومش آن است که: خداوند جسم باشد و زمان و

مکان و جهت و رنگ داشته باشد و ما به پیروى از امامان اهل بیت علیهم السّلام معتقدیم که محال است که خداوند دیده شود، نه در این جهان و نه در جهان دیگر، و دلائل عقلى که در بالا به گوشه‏اى از آن اشاره شد، این حقیقت را ثابت کرده. و دلیل عقلى هم استثنا بردار نیست.(3)

امّا عدم احاطه عقل‏ها به ذات پاک او، به خاطر آن است که کنه ذاتش نامحدود است و عقل محدود، قادر به درک نامحدود نیست، به همین دلیل، در بالا گفتیم:علم ما به ذات پاک خداوند و صفات او، علم اجمالى است، نه علم تفصیلى.

جالب اینکه امام علیه السّلام در مورد نفى رؤیت بوسیله چشم و همچنین مشاهده عقلیّه تعبیر به «عدم احاطه» کرده است، که در واقع به منزله دلیل بر مطلوب است، زیرا لازمه رؤیت، یا مشاهده عقلى، احاطه پیدا کردن به چیزى است و یک وجود نامحدود و بى‏پایان «محاط» به چیزى نمى‏شود.

در اینجا سؤالى پیش مى‏آید و آن اینکه خود امام علیه السّلام در یکى دیگر از کلماتش مى‏فرماید: «لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان، و لکن تدرکه القلوب بحقائق الإیمان، چشمها هرگز او را آشکارا نمى‏بینند، امّا عقلها با نیروى حقیقت ایمان، وى را درک مى‏کنند»(4)

آیا این سخن، با آنچه در این خطبه آمده است، منافات ندارد؟

با توجّه به یک نکته، جواب این سؤال روشن مى‏شود و آن اینکه: منظور از عدم احاطه عقل به ذات او، که در خطبه محلّ بحث آمده، نفى ادراک کنه ذات و به تعبیر

دیگر: علم تفصیلى است، امّا آنچه در خطبه 179 آمده که خداوند با چشم دل دیده مى‏شود، اشاره به علم اجمالى است.

در حدیث پرمعنایى از امام جواد علیه السّلام مى‏خوانیم که فرمود:«أوهام القلوب أدقّ من أبصار العیون، أنت قد تدرک بوهمک السّند و الهند و البلدان الّتی لم تدخلها و لا تدرکها ببصرک، فأوهام القلوب لا تدرکه، فکیف أبصار العیون؟، اندیشه‏هاى انسانى از دید چشم‏ها دقیق‏تر (و عمیق‏تر) است، چرا که انسان گاه شهرهایى را که هرگز با چشم ندیده و در آن وارد نشده است، مانند: «سند» و «هند» به قوّت اندیشه، مى‏تواند در ذهن خود حاضر کند، با این حال، هنگامى که اندیشه‏ها قادر بر درک کنه ذات پروردگار نیست، چگونه چشم‏ها توان این کار را دارد؟»(5)

به هر حال، توصیفى که امام علیه السّلام در این جمله‏هاى- کوتاه در فراز اول این خطبه- از ذات و صفات خداوند بیان کرده، اوج توانایى انسان را در معرفة اللّه نشان مى‏دهد، چیزى که بالاتر از آن براى هیچ انسانى ممکن نیست و این گونه توصیف جز از زبان امام معصوم و انسان آگاهى چون على علیه السّلام هرگز شنیده نشده است.

این سخن را با گفته‏هایى، از «ابن ابى الحدید» در این زمینه پایان مى‏دهیم. او در ذیل این فراز از خطبه، چنین مى‏گوید:

«بدان که توحید و عدل و مباحث شریف الهى (و معارف عقیدتى) جز از کلام این مرد بزرگوار (على علیه السّلام) شناخته نشده و کلمات بزرگان صحابه- غیر از او- هیچ چیز از این حقایق را تبیین نمى‏کند. اصولا هرگز این مفاهیم به فکر آنها خطور نمى‏کرد، چرا که اگر چنین بود، بیان مى‏کردند و این فضیلت به نظر من بزرگترین فضایل على علیه السّلام است.(6)»

نکته‏

چگونگى معرفت انسان نسبت به ذات خدا

این مسأله از دقیق‏ترین و باریک‏ترین مسائل عقیدتى است و جایى است که قلم‏ها و قدم‏ها در آن مى‏لغزد و گروهى به راه افراط و گروهى به راه تفریط رفته‏اند.

گروهى آن چنان از «معرفة اللّه» فاصله گرفته‏اند که به اصطلاح، قائل به «تعطیل» معرفت شده‏اند و مى‏گویند ما از ذات پاک پروردگار و صفات او هیچ چیز مثبتى نمى‏دانیم و تنها بر یک سلسله امور منفى تکیه مى‏کنیم. مى‏گوییم: خدا معدوم نیست، عاجز و جاهل نیست و اگر بخواهیم در طریق اثبات گام برداریم، فضا در مقابل ما کاملا تاریک است. این گروه را طرفداران «تعطیل» مى‏شمرند.

گروه دیگرى درست در نقطه مقابل قرار گرفته‏اند و خدا را در حدّ «جسمیّت» تنزّل داده و براى او بدن و اعضا، قائل شده‏اند و آنها را قائلین به «تشبیه» یا «مشبّهه» مى‏نامند.

در میان تعطیل و تشبیه، که هر دو خطا و گمراهى است و با قرآن و تعلیمات اسلام بیگانه است، راه سومى وجود دارد و آن معرفت اجمالى ذات و صفات است، بى آن که کسى به کنه ذات و صفات پى‏ببرد.

به تعبیر واضحتر: هنگامى که نگاهى به عالم هستى مى‏کنیم و آثار علم و حکمت و قدرت عظیمى را در همه جا مى‏نگریم، به خوبى درک مى‏کنیم که این نظامات پیچیده عجیب و این همه ظرافت‏ها و لطافت‏ها و قوانین منسجم و حساب شده از مبدیى سرچشمه گرفته که داراى علم و قدرتى بى‏پایان است و از همین جا، به ذات پاک او به صورت یک معرفت اجمالى، پى مى‏بریم.

از سوى دیگر، هنگامى که در ذات او اندیشه مى‏کنیم که حقیقت او چیست؟ نور است؟ مافوق نور است؟ هستى بسیط و خالص است؟ نمى‏توانیم دقیقا بفهمیم که او

چیست! مى‏دانیم او بالاتر از جسم و جسمانیّت و برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم است و از هر چه دیده‏ایم و خوانده‏ایم و نوشته‏ایم فراتر است. او داراى علم و قدرتى بى‏پایان است، امّا علم او، و قدرت او چگونه است، براى ما مشخّص نیست.

هر چه ما بخواهیم او را در فکر خود جاى دهیم و به حقیقت ذاتش برسیم مى‏بینیم در فکر ما نمى‏گنجد و به گفته آن شاعر عرب: «هر زمان یک وجب به حقیقت ذات او نزدیک مى‏شویم، به اندازه یک میل عقب‏نشینى مى‏کنیم» و غیر از این هم نمى‏تواند باشد، چرا که ما موجودى کوچک و محدودیم و او بزرگ و نامحدود.

به فرموده امام صادق علیه السّلام:«فهذه الشّمس خلق من خلق اللّه فإن قدرت أن تملأ عینیک منها فهو کما تقول‏، این خورشید یکى از مخلوقات خدا است (تو نمى‏توانى به آن نگاه کنى) هر گاه توانستى کاملا به خورشید نگاه کنى، همان است که تو مى‏گویى (اشاره به اینکه در این صورت آفریننده خورشید را نیز مى‏توانى ببینى).»(7)

در واقع مقصود امام علیه السّلام این است که محدود بودن قدرت دید و فکر و اندیشه ما را، در برابر نامحدود بودن ذات پاک او مشخص کند.

اینجا است که باید در پیشگاه خداوند زانو بزنیم و دست به جانب درگاه او برداریم و همان سخنى را که امام هادى علیه السّلام در پیشگاهش عرضه مى‏دارد، عرض کنیم:«إلهی تاهت أوهام المتوهّمین، و قصر طرف الطّارفین، و تلاشت أوصاف الواصفین، و اضمحلّت أقاویل المبطلین عن الدّرک لعجیب شأنک، أو الوقوع بالبلوغ إلى علوّک، فأنت فی المکان الّذی لا یتناهى و لم تقع علیک عیون بإشارة و لا عبارة، هیهات! ثمّ هیهات‏، معبودا! اندیشه‏هاى دور پرواز اندیشمندان، حیران شده و نگاه بینندگان کوتاه گشته و توصیف توصیف‏کنندگان، متلاشى شده و سخنان‏

بیهوده‏گویان، ناتوان شده از این که شگفتى‏هاى ذات پاکت را درک کنند، یا به مقام والاى تو دست یابند. تو در موقعیّت غیر متناهى قرار دارى، هرگز چشم‏ها نمى‏تواند تو را ببیند، یا به ذات پاکت اشاره کند، یا توصیف نماید. آرى بسیار دور است! بسیار دور است!»(8)

ولى هرگز اینها بدان معنا نیست که ما از معرفت و شناخت اجمالى محروم باشیم، چرا که آثار ذات و صفات او تمام جهان و درون و برون وجود ما را، پر کرده است.

بخش دوم‏

و منها: فاتّعظوا عباد اللّه بالعبر النّوافع، و اعتبروا بالآی السّواطع، و ازدجروا بالنّذر البوالغ، و انتفعوا بالذّکر و المواعظ، فکأن قد علقتکم مخالب المنیّة، و انقطعت منکم علائق الأمنیّة، و دهمتکم مفظعات الأمور، و السّیاقة إلى الورد المورود، ف «کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ»: سائق یسوقها إلى محشرها، و شاهد یشهد علیها بعملها.

ترجمه‏

اى بندگان خدا! از درسهاى سودمند عبرت‏آمیز، پند بگیرید، و از آیات روشن الهى (در تکوین و تشریع) عبرت بیاموزید و انذارهاى رسا و گویاى الهى را پذیرا شوید، و از تذکّرات و مواعظ بهره بگیرید، گویا (مى‏بینم) چنگال مرگ در پیکر شما فرو رفته، و علاقه و آرزوهاى از شما رخت بربسته، شدائد و سختى‏هاى مرگ و برزخ به شما روى آورده و حرکت به سوى رستاخیز آغاز شده است، و هر یک از شما وارد صحنه محشر مى‏شود، در حالى که همراه او «سائق» و «شاهدى» است: فرشته‏اى که او را به سوى محشر مى‏راند و شاهدى که بر اعمال او گواهى مى‏دهد.

شرح و تفسیر

عبرت بیاموزید و پند گیرید!

امام علیه السّلام در ادامه سخن، دست مخاطبان را گرفته و همراه خود به گذشته تاریخ و حوادث عبرت‏آمیز زندگى بشر برده و سرنوشت خودشان را در آینه تاریخ به آنها نشان مى‏دهد، مى‏فرماید: «اى بندگان خدا! از درس‏هاى سودمند عبرت‏آمیز، پند بگیرید!» (فاتّعظوا عباد اللّه بالعبر النّوافع).

قدرتمندان تاریخ، کبکبه پادشاهان بزرگ، ثروت عظیم ثروتمندان پیشین و زندگى پر ناز و نعمت آنها را به خاطر بیاورید! که چگونه «از نسیمى دفتر ایّام بر هم خورد» و «ورق برگردانى لیل و نهار» طومار زندگانى آنها را در هم پیچید، چنان که از قصرهاى مجلّل آنها، جز ویرانه‏اى، و از اندام پر قدرت آنها، جز استخوان پوسیده‏اى باقى نماند، همگى رفتند و فراموش شدند!

در هشدار دیگرى مى‏افزاید: «از آیات روشن الهى (در تکوین و تشریع) عبرت بیاموزید! (آیاتى که در پهنه آفرینش و آیاتى که در کتب آسمانى انبیا است).» (و اعتبروا بالآی السّواطع(9)).

در سومین هشدار مى‏فرماید: «انذارهاى رسا و گویاى الهى را پذیرا شوید!» (و ازدجروا بالنّذر البوالغ).

همان انذارهایى که با تعبیرات تکان دهنده، در جاى جاى قرآن مجید آمده است. گاه عذاب‏هاى در هم کوبنده‏اى را که بر اقوام سرکش و ستمگر پیشین نازل شد، شرح مى‏دهم و گاه از مجازات‏هاى دردناک آخرت سخن مى‏گوید و گاه انسان‏ها را به تفکّر و اندیشه در سرنوشت خود وامى‏دارد و از گناهان و معاصى بر حذر مى‏نماید.

و بالاخره در چهارمین هشدار مى‏فرماید: «از تذکّرات و مواعظ بهره بگیرید! (که اینها همه براى شما و به سود شما است).» (و انتفعوا بالذّکر و المواعظ).

تفاوت میان این چهار هشدار این است که: در هشدار اوّل، امام علیه السّلام همه را به حوادث تاریخى عبرت‏آموز گذشته و حال توجّه مى‏دهد که اندرزهاى گرانبهایى دربردارد، در هشدار دوم، به نشانه‏هاى پروردگار در عالم هستى یا آیات قرآنى که بیدارگر است، اشاره فرموده؛ در هشدار سوم، به انذارها و سخنان بیم دهنده از سوى اولیاء اللّه اشاره مى‏کند و در هشدار چهارم، به اندرزها و نصیحت‏هاى این مردان الهى توجّه شده است که مجموعه این هشدارها براى بیدارى آنان که کمترین آمادگى دارند، کافى است، تا چه رسد به آمادگان براى پذیرش.

سپس در ادامه سخن به لحظات دردآور مرگ و جان دادن و حالاتى که هر بیننده‏اى را تکان مى‏دهد و در فکر فرو مى‏برد، توجّه فرموده، چنین مى‏گوید: «گویا مى‏بینم چنگال مرگ در پیکر شما فرو رفته، و علاقه و آرزوها از شما رخت بربسته، شداید و سختى‏هاى مرگ و برزخ به شما روى آورده، و حرکت به سوى رستاخیز آغاز شده است و هر یک از شما وارد صحنه محشر مى‏شود، در حالى که همراه او «سائق» و «شاهدى» است: فرشته‏اى که او را به سوى محشر مى‏راند و شاهدى که بر اعمال او گواهى مى‏دهد.» (فکأن قد علقتکم(10) مخالب(11) المنیّة، و انقطعت منکم علائق الأمنیّة، و دهمتکم(12) مفظعات(13) الأمور، و السّیاقة إلى الورد المورود، ف «کلّ نفس معها سائق‏

و شهید»: سائق یسوقها إلى محشرها، و شاهد یشهد علیها بعملها).

از آنجا که مرگ در انتظار همه انسان‏ها است و هیچ تاریخ و زمان مشخّصى براى آن وجود ندارد و هر لحظه ممکن است به سراغ انسان بیاید، امام علیه السّلام آن را به صورت یک امر انجام شده، مطرح مى‏فرماید و مى‏گوید: گویا مى‏بینم که در چنگال مرگ گرفتارید. سکرات موت شما را در امواج وحشتناکش فرو برده و پیوندهاى شما با آرزوهایى که همچون خواب و خیال و سراب، در برابرتان قرار داشت، به کلّى قطع شده و در آستانه انتقال از این دنیا، به جهان دیگر و سپس حضور در محشر، با دو مأمور الهى قرار گرفته‏اید.

شبیه همین تعبیرات در «خطبه 204» نیز آمده است. این تعبیر امام علیه السّلام مرگ را به حیوان درنده‏اى تشبیه مى‏کند که چنگال در گلو و اندام انسان انداخته و او را طعمه خود ساخته است، در حالى که قدرتى بر دفاع از خویشتن ندارد. به راستى ضعف انسان در مقابل قدرت مرگ، همین گونه است.

جمله (و السّیاقة إلى الورد المورود) اشاره به آیه شریفه 98 سوره «هود» است که مى‏فرماید: «یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ»، فرعون روز قیامت در پیشاپیش قومش خواهد بود و آنها را وارد دوزخ مى‏کند و آتش دوزخ چه بدآبشخورى است که بر آن وارد مى‏شوند».

«ورد» به معناى راهى است که در کنار نهرهاى بزرگ- که ساحل آن با آب فاصله دارد- به صورت سراشیبى درست مى‏کنند، تا افراد به آسانى بتوانند دسترسى به آب پیدا کنند، چنین محلى را در فارسى «آبشخور» و در عربى «ورد» مى‏گویند و

«مورود» به معناى محلّى است که تشنگان بر آن وارد مى‏شوند و در حقیقت اشاره به این است که گنهکاران محروم از آبهاى زلال نهرهاى بهشتى، به آبشخور دوزخ وارد مى‏شوند، که جز آتش سوزان در آنجا چیزى نیست و جمله «کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ» برگرفته از آیه شریفه 21 سوره «ق» است که مى‏فرماید: «وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ».

در این مورد که «سائق» و «شهید» اشاره به چیست؟ تفسیرهاى گوناگونى در کلمات «مفسّران قرآن» و «شارحان نهج البلاغه» دیده مى‏شود. بعضى «سائق» را فرشته نویسنده حسنات و «شهید» را فرشته نویسنده سیّئات مى‏دانند و نیز بعضى گفته‏اند «سائق» فرشته الهى است و «شهید» اعضاى تن انسان یا نامه اعمال او است که به گردنش آویخته مى‏شود.

این احتمال نیز داده شده که «سائق» و «شهید» یک فرشته است که دو کار مى‏کند، هم انسان را به صحنه محشر مى‏راند و هم گواه اعمال او است. و نیز گفته‏اند: که «سائق» فرمان الهى است که انسان را به سوى محشر، براى حساب و جزا مى‏راند و «شاهد» پیامبران و علما، یا عقل انسان و اعضاى او است.

ولى غالب این تفسیرها بعید به نظر مى‏رسد و ظاهر این است که اشاره به دو فرشته الهى باشد که یکى مأمور سوق دادن انسان به عرصه محشر، و دیگرى گواهى دهنده بر اعمال او است.

بخش سوم‏

و منها فى صفة الجنّة

بخش دیگرى از این خطبه است که بهشت را توصیف مى‏کند.

درجات متفاضلات، و منازل متفاوتات، لا ینقطع نعیمها، و لا یظعن مقیمها، و لا یهرم خالدها، و لا یبأس ساکنها.

ترجمه‏

در آنجا درجاتى است که یکى از دیگرى برتر و منزل‏گاه‏هایى است که با هم متفاوت است. نعمت‏هایش جاودان است و هرگز قطع نمى‏شود و ساکنانش از آن کوچ نمى‏کنند و آنان که در آن جاى دارند، پیر نمى‏شوند و گرفتار شداید نمى‏گردند.

شرح و تفسیر

درجات بهشتى‏

در بخش پایانى این خطبه، امام علیه السّلام به دنبال اشاره‏هاى بیم‏دهنده‏اى که در بخش سابق بود، سخن از نعمت‏هاى روح‏پرور بهشت و عنایات پایدار پروردگار نسبت به بهشتیان مى‏کند، تا انذار را با بشارت بیامیزد و اسباب خوف و رجا را در کنار هم قرار دهد، تا در نتیجه، انگیزه‏هاى حرکت به سوى کمالات و سیر الى اللّه از هر نظر کامل گردد. مى‏فرماید: «در آنجا درجاتى است که یکى از دیگرى برتر و منزل‏گاه‏هایى است که با هم متفاوت است» (درجات متفاضلات، و منازل متفاوتات).

این سخن را بدان جهت مى‏فرماید که هر انسانى در هر درجه‏اى از کمال باشد به آن بسنده نکند و پیوسته به سوى کمالى بالاتر و مقاماتى والاتر حرکت کند، بر علم و عمل بیافزاید و در خودسازى و تهذیب نفس، پیش برود. بدیهى است هر قدر ایمان و عمل و معرفت و اخلاق کامل‏تر باشد، به همان اندازه، سهم انسان از مواهب معنوى و مادّى الهى در آن سرا، بیشتر است.

در قرآن مجید نیز به این درجات (پله‏هایى که به سوى کمالات بالا مى‏رود) بارها اشاره شده است، مى‏فرماید: «وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا»، براى هر یک از آنها درجاتى است، به خاطر اعمالى که انجام داده‏اند»(14)

در جاى دیگر مى‏فرماید: «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ»، درجات هر کس را بخواهیم (و شایسته بدانیم) بالا مى‏بریم»(15)

در آیات دیگر قرآن، شرح این درجات آمده است، مانند: «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ»، پیشگامان پیشگام، مقرّبان درگاه الهى هستند، در باغهاى پرنعمت بهشت جاى دارند».(16)

«وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ» و اصحاب یمین (خجستگان) چه اصحاب یمین (و خجستگانى) هستند»(17)

در پایان سوره «واقعه» نیز بار دیگر به این دو گروه ممتاز که یکى از دیگرى ممتازتر است اشاره کرده، مى‏فرماید: «فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ وَ أَمَّا إِنْ کانَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ فَسَلامٌ لَکَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ»، امّا اگر او (کسى که در آستانه مرگ قرار دارد) از مقرّبان باشد در راحتى و گل و بهشت پر نعمت است، و اگر از اصحاب یمین باشد (به او گفته مى‏شود) سلام بر تو از سوى دوستانت که آنها نیز از اصحاب یمینند»(18)

در دیگر آیات قرآن، جایگاه گروهى از مؤمنان صالح را «جنّات عدن» و گروهى را «جنّات مأوى» و گروهى را «جنّات فردوس» و گروهى را «جنّات نعیم» شمرده که هر کدام مى‏تواند اشاره‏اى به مقامات گوناگون بهشتیان باشد.(19)

در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله چنین مى‏خوانیم:«الجنّة مئة درجة ما بین کلّ درجتین کما بین السّماء و الأرض، الفردوس أعلاها درجة، منها تفجر أنهار الجنّة الأربعة، فإذا سألتموا اللّه، فاسألوه الفردوس‏، بهشت، یکصد درجه است که ما بین هر درجه‏اى با درجه دیگر، فاصله‏اى همچون فاصله میان زمین و آسمان است و بالاترین درجات آن، فردوس است، آنجا نهرهاى چهارگانه بهشت سرچشمه مى‏گیرد، پس هنگامى که از خداوند تقاضا مى‏کنید، فردوس را تقاضا کنید!»(20)

در خبر دیگرى مى‏خوانیم:«إنّ أهل الجنّة لیرون أهل علّیّین کما یرى النّجم فی أفق السّماء، اهل بهشت ساکنان علیّین را همچون ستارگانى بر فراز آسمان مى‏بینند»(21)

طبیعى است هنگامى که مؤمنان صالح در ایمان و عمل با هم متفاوت باشند، باید مقامات بهشتى آنان نیز متفاوت باشد و شاید عدد «صد» که در حدیث بالا آمد عدد تکثیر باشد و تفاوت مقامات از نظر تعداد، بسیار بیش از اینها باشد و نیز ممکن است درجات اصلى یکصد درجه باشد که هر کدام از آنها نیز به درجات متعدّدى تقسیم شود، لذا قرآن مجید مى‏فرماید: «وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏»، و هر کس در حالى که با ایمان باشد و نزد او آید، درجات عالى دارد(22) (اشاره به اینکه درجات عالى نیز متفاوت است).

در حدیث دیگرى از امام زین العابدین على بن الحسین علیه السّلام آمده است که:«خداوند درجات بهشت را به اندازه آیات قرآن قرار داده است. کسانى که قرآن مى‏خوانند به آنها گفته مى‏شود: بخوانید و بالا روید(23)»

امام علیه السّلام در ادامه سخن، چهار وصف براى بهشت و درجات آن بیان فرموده که هر کدام از دیگرى جالب‏تر است. نخست مى‏فرماید: «نعمت‏هاى بهشتى جاویدان است و هرگز قطع نمى‏شود.» (لا ینقطع نعیمها)

نه همچون نعمت‏هاى دنیا که گاه آفت مى‏پذیرد و کم و زیاد، یا نابود مى‏شود، همان گونه که در آیه 35 سوره «رعد» آمده: «أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها».

در وصف دوم مى‏فرماید: «ساکنانش از آن کوچ نمى‏کنند.» (و لا یظعن(24) مقیمها.

یعنى هم نعمت‏هایش جاویدان است و هم سکونت ساکنانش.

در توصیف سوم اشاره به عدم ظهور عوارض پیرى با گذشت زمان کرده، مى‏فرماید: «و ساکنانش پیر نمى‏شوند.» (و لا یهرم خالدها).

در توصیف چهارم اشاره به عدم شداید و سختى‏ها شده است، مى‏افزاید: «و آنان که در آن جاى دارند، گرفتار شدائد نمى‏گردند.» (و لا یبأس(25) ساکنها).

در مجموع محیطى است مملوّ از نور و برکت، و خالى از هر گونه مشکلات و نکبت.


1) سند خطبه: «ابو نعیم اصفهانى» در کتاب «حلیة الأولیاء» که قبل از «نهج البلاغه» نوشته شده است، قسمت‏هایى از این خطبه را نقل کرده است و «سبط بن جوزى» که بعد از سیّد رضى مى‏زیسته در کتاب «تذکرة الخواص» و «محمّد بن طلحه شافعى» در «مطالب السؤل» بخشهایى از آن را ذکر کرده‏اند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 122).

2) «اوهام» جمع «وهم» (بر وزن فهم) در لغت به معناى خطورات قلبى آمده است و در استعمالات روزمرّه ما در فارسى، به معناى پندارهاى باطل یا مشکوک است، ولى قراین نشان مى‏دهد که در خطبه بالا و مانند آن، به معناى اندیشه‏هاى دور پرواز است که آن هم به کنه ذات و صفات خدا نمى‏رسد و به تعبیر دیگر: «آخرین حرکت عقل که از آن به عنوان و هم در اینجا یاد شده» به کنه ذات او نمى‏رسد.

3) شرح بیشتر را درباره نفى رؤیت خداوند، در جلد اوّل همین کتاب، صفحه 105 به بعد و کتاب «پیام قرآن» جلد 4، صفحه 232 تا 251 مطالعه فرمایید.

4) نهج البلاغه، خطبه 179.

5) میزان الحکمة، جلد 3، صفحه 1893 (حدیث 12316).

6) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 346.

7) اصول کافى، جلد 1، صفحه 93.

8) توحید صدوق، صفحه 66.

9) «سواطع» جمع «ساطعه» به معناى نور گسترده است. این واژه در مورد امور معنوى مانند آیات درخشنده قرآن مجید، یا شخصیّت‏هاى برجسته جهان اسلام نیز، به کار مى‏رود.

10) «علقتکم» از مادّه «علق» (بر وزن فلق) در اصل به معناى رابطه شدید و علاقه به چیزى است. این واژه در مورد حیوان درنده‏اى که گلوى صید خود را با دندان مى‏فشارد و خون او را مى‏مکد و یا با چنگالش او را مى‏درد، به کار مى‏رود. در جمله بالا، مرگ به چنین حیوان درنده‏اى تشبیه شده است.

11) «مخالب» جمع «مخلب» (بر وزن محور) به معناى چنگال حیوانات است که از مادّه «خلب» (بر وزن قلب) به معناى دریدن پوست است.

12) «دهمتکم» از مادّه «دهم» (بر وزن فهم) به معناى پوشاندن است. این واژه در جایى که چیزى غلبه بر دیگرى کند و به آن احاطه پیدا نماید، به کار مى‏رود و در عبارت بالا منظور همین است. این واژه در مورد سیاهى و تاریکى شب که احاطه بر اشیا پیدا مى‏کند، به کار مى‏رود و به سبز پررنگ نیز اطلاق شده است و «مُدْهامَّتانِ» در سوره الرّحمن آیه 64، به معناى «دو باغ سرسبز» است که گیاهش از سبزى و سیراب شدن، به رنگ تیره درآمده است.

13) «مفظعات» از مادّه «فظع» (بر وزن جزع) به معناى ترساندن و بزرگ شمردن است و «مفظعات الأمور» به حوادث بزرگ و وحشتناکى گفته مى‏شود که انسان را در خوف فرو مى‏برد.

14) سوره انعام، آیه 132.

15) سوره انعام، آیه 83.

16) سوره واقعه، آیات 10- 12.

17) همان سوره، آیه 27.

18) همان سوره، آیات 88- 91.

19) براى آگاهى بیشتر به «پیام قرآن»، جلد ششم، صفحه 345 تحت عنوان «مقامات بهشتى» مراجعه شود.

20) بحار الانوار، جلد 8، صفحه 89.

21) منهاج البراعة، جلد 6، صفحه 119.

22) سوره طه، آیه 75.

23) بحار الانوار، جلد 8، صفحه 133.

24) «یظعن» از ماده «ظعن» (بر وزن طعن) به معناى کوچ کردن است.

25) «یبأس» از مادّه «بأس» به معناى فقر و شدّت نیاز است.