جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 78(1)

زمان مطالعه: 11 دقیقه

و من دعاء له علیه السّلام

من کلمات کان علیه السّلام یدعو بها

از کلماتى است که امام علیه السّلام با آن به درگاه خداوند دعا مى‏کرد (و سرمشق مهمّى براى مردم در آن نهفته است).

خطبه در یک نگاه‏

این سخن مشتمل بر چهار دعاى بسیار پرمعنا و آموزنده از امیرمؤمنان على علیه السّلام است، که از قراین به دست مى‏آید امام علیه السّلام کرارا آن را تلاوت مى‏فرمود و با خداى خود، با این جمله‏ها راز و نیاز مى‏کرد.

درست است که امام علیه السّلام معصوم است و هرگز گناهى از او سر نمى‏زند، خواه پنهانى باشد یا آشکار، در دل باشد یا در برون، با زبان باشد یا با اشاره‏هاى چشم، ولى با توجّه به مقام بسیار والایى که در پیشگاه خدا دارد، از کمترین ترک اولى‏ها وحشت دارد و پیوسته با این کلمات از خداوند رحمت مى‏طلبد. به علاوه این‏

سخنان، درس بسیار آموزنده‏اى براى عموم مردم است. تا طریقه مناجات با پروردگار متعال را فراگیرند و راه و رسم راز و نیاز را بیاموزند، در ضمن از محتواى این دعاها که بازگو کننده وظایف انسان در پیشگاه خدا و خلق است، معارف بیشترى بیندوزند.

اللّهمّ اغفر لی ما أنت أعلم به منّی، فإن عدت فعد علیّ بالمغفرة. اللّهمّ اغفر لی ما و أیت من نفسی، و لم تجد له وفاء عندی. اللّهمّ اغفر لی ما تقرّبت به إلیک بلسانی، ثمّ خالفه قلبی. اللّهمّ اغفر لی رمزات الألحاظ، و سقطات الألفاظ، و شهوات الجنان، و هفوات اللّسان.

ترجمه‏

بار خدایا! آنچه تو از من به آن آگاهترى بر من ببخشاى و اگر بار دیگر به سوى آن باز گردم، تو نیز آمرزش خود را بر من بازگردان. خداوندا! آنچه از کارهاى نیک که بر آن تصمیم گرفتم و عهد و پیمان بر آن بستم، ولى وفایى نسبت به آن از من ندیدى، بر من ببخش. خداوندا! آنچه را با زبان به تو تقرّب جستم، سپس قلبم با آن مخالفت نمود بر من ببخش. پروردگارا! نگاه‏هاى اشارت‏آمیز (زیانبار) و سخنان بى‏فایده و خواسته‏هاى نابجاى دل و لغزشهاى زبان مرا عفو فرما!

شرح و تفسیر

بخشى از دعاهاى آموزنده امام علیه السّلام‏

همان گونه که در بالا اشاره شد امام علیه السّلام در این سخن نورانى خود، از چهار چیز آمرزش مى‏طلبد که در واقع هر کدام از آنها یکى از مهمترین مشکلات اخلاقى و معنوى انسان است و بى‏شک هر انسانى که بتواند این چهار چیز را از خود دور کند به سر منزل سعادت و ساحل نجات نزدیک شده است.

نخست عرضه مى‏دارد: «بار خدایا! آنچه تو از من به آن آگاه‏ترى بر من ببخشاى و اگر بار دیگر به سوى آن بازگردم تو نیز آمرزش خود را بر من بازگردان!» اللّهمّ اغفرلی ما أنت أعلم به منّی، فإن عدت فعد علىّ بالمغفرة.

انسان فراموش کار، مرتکب گناهان زیادى مى‏شود که با گذشت زمان آنها را به فراموشى مى‏سپارد، به گونه‏اى که حتّى تقاضاى عفو و بخشش نمى‏کند و یا این که باز هم به سراغ آن مى‏رود، بى آن که توجّه داشته باشد که پشت او از بار این گناه سنگین است.

در چنین شرایطى باید به درگاه خدا روى آورد و عرض کند: «تو به اعمال من از من، آگاه‏ترى. تو فراموش نکرده‏اى که من مرتکب چه اعمالى شده‏ام» با این نگاه اجمالى به گذشته، از همه آنها تقاضاى عفو و آمرزش مى‏کند و نیز تقاضا مى‏کند که اگر به خاطر بى‏اعتنایى به گناه باز هم به سراغ آن برود، خداوند او را مشمول عفو خود قرار دهد.

این فراموشکارى دشمن سعادت انسان است و گاه مشکلات غیر قابل جبرانى به بار مى‏آورد و باید از آن به خدا پناه برد و از گناهان فراموش شده تقاضاى عفو و بخشش کرد. قرآن مجید در اشاره به این گونه گناهان تعبیر لطیفى دارد، مى‏فرماید:«یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ»؛ در آن روز که خداوند همه آنها را برمى‏انگیزد و از اعمالى که انجام داده‏اند با خبر مى‏سازد، اعمالى که خداوند حساب آن را نگهداشته و آنها فراموشش کرده‏اند و خداوند بر هر چیز شاهد و ناظر است.»(2)

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا از سوى جمعى از «شارحان نهج البلاغه» داده شده که منظور از آن، گناهانى است که واقعا انسان از گناه بودن آن بى‏خبر است و یا اگر مى‏داند، علم او بسیار کم رنگ است. طرفداران این تفسیر متوجّه این اشکال‏

شده‏اند که اگر انسان نسبت به گناهى جاهل باشد آن گناه بخشوده است و نیازى به تقاضاى غفران ندارد و لذا پاسخ گفته‏اند که جهل اگر از قصور سرچشمه گیرد و جاهل، جاهل قاصر باشد، همین گونه است، ولى اگر از تقصیر سرزند و جاهل مقصّر باشد: جاهلى که در فراگیرى علم کوتاهى کرده، قابل سرزنش و ملامت و توبیخ و مجازات است، بنابراین، جا دارد که از خدا نسبت به آنها تقاضاى عفو کند.

یا این که منظور گناهانى است که انسان گناه بودن آن را فراموش کرده و یا در تشخیص گناه بودن آن، راه خطا رفته است که اگر آن نسیان و این خطا زاییده تقصیر باشد، باید از آن تقاضاى عفو کرد، همان گونه که در قرآن مجید آمده است:«رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا»(3)

در واقع تفسیری که در آغاز گفتیم بازگشت به فراموش کردن موضوع گناه مى‏کند و دومین تفسیر، به فراموشى حکم گناه بازگشت مى‏کند. ولى تفسیر اوّل، مناسب‏تر به نظر مى‏رسد، هر چند جمعى از مفسّران، تفسیر دوم را پذیرفته‏اند.

این احتمال نیز وجود دارد که هر دو معنا، در مفهوم جمله جمع باشد و امام علیه السّلام تقاضاى آمرزش از همه آنها مى‏کند.

در دومین دعا، امام علیه السّلام اشاره به موضوع مهم دیگرى مى‏کند و آن پیمان‏هایى است که انسان با خود، یا با خداى خود مى‏بندد، سپس به آن وفا نمى‏کند، عرضه مى‏دارد: «خداوندا! آنچه را از کارهاى نیک که بر آن تصمیم گرفتم و عهد و پیمان بر آن بستم، ولى وفایى نسبت به آن از من ندیدى، بر من ببخش!» (اللّهمّ اغفرلی ما و أیت(4) من نفسی، و لم تجد له وفاء عندی).

جمله «ما و أیت من نفسی» (پیمانى را که با خود بستم) ممکن است اشاره به‏

امورى باشد که دو طرف عهد و پیمان، خود انسان است، خودش با خودش عهد مى‏کند، که انجام آن نشانه شخصیت انسان و عزم راسخ او در کارها است و شکستن آن دلیل بر سستى اراده مى‏باشد که باید از آن به خدا پناه برد.

و یا این که یک طرف پیمان خود او است و طرف دوم خدا است که در واقع این معنا، در جمله مزبور در تقدیر است.(5) در این صورت اشاره به تمام پیمان‏هاى الهى است که انسان با خدا پیمان بسته و به آن وفا نکرده است. زیرا بسیارند کسانى که در مشکلات و گرفتارى‏ها، پیمانهاى محکمى با خدا مى‏بندند، امّا هنگامى که طوفان حوادث فرو مى‏نشیند و به کام دل مى‏رسند، همه پیمانها فراموش مى‏شود. قرآن مجید مى‏گوید: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ»، بعضى از آنها با خدا پیمان بسته بودند که اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد و به یقین انفاق خواهیم کرد و از صالحان خواهیم بود، ولى هنگامى که خدا از فضل خود به آنها عطا کرد، بخل ورزیدند و سرپیچى نمودند و روى برتافتند (و پیمان خود را با خدا شکستند)».(6)

در سومین دعا، از مسأله ریا و نفاق به خدا پناه مى‏برد و تقاضاى آمرزش مى‏کند، عرضه مى‏دارد: «خداوندا! آنچه را با زبان به تو تقرّب جستم، سپس قلبم با آن مخالفت نمود، بر من ببخش!» (اللّهمّ اغفر لی ما تقرّبت به إلیک بلسانی، ثمّ خالفه قلبی.

تظاهر به کارهاى خوب- با زبان، یا اعمال ظاهر و ریاکارى در عبادات و سایر اطاعات- یکى از خطرناکترین شعبه‏هاى شرک است که هم در آیات قرآن و هم در روایات، مردم از آن بر حذر داشته شده‏اند و متأسّفانه یکى از رایج‏ترین کارها است و

زیانهایى که از این رهگذر دامان انسانها را مى‏گیرد، بیش از آن است که در تصوّر بگنجد.

کسى که مرتکب گناه ریا و نفاق و دوگانگى ظاهر و باطن مى‏شود، در واقع توحید افعالى خدا را نپذیرفته است، عزّت و ذلّت را به دست مردم مى‏بیند و دوستى و محبّت انسانها را بر دوستى و محبّت خداوند ترجیح مى‏دهد، هر چه اگر بدانیم عزّت و ذلّت به دست خدا است و قلوب مردم به فرمان او است، هر چه مى‏خواهیم از او مى‏خواهیم و هر چه انجام مى‏دهیم براى او انجام مى‏دهیم.

تناقض در میان گفتار و نیّات قلبى، تنها در مورد ریاکارى نیست، بلکه هر دوگانگى در میان ظاهر و باطن را شامل مى‏شود. هر سخنى را انسان بگوید و به هنگام عمل در پاى آن نایستد، یا اراده و تصمیمش بر ضدّ آن باشد، نشانه دوگانگى میان ظاهر و باطن است، هر چند قصد ریا کارى هم نداشته باشد. قرآن مجید مى‏فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! چرا سخنى مى‏گویید که عمل نمى‏کنید، نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمى‏کنید.(7)

ما همه شبانه‏روز، در نمازهاى خود مى‏گوییم: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» در حالى که بسیار مى‏شود که قلب ما چیز دیگرى مى‏گوید، نه معبود ما منحصرا خدا است و نه تنها از او یارى مى‏جوییم. و نیز در تشهّد مى‏خوانیم: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له» در حالى که در دل، شریکان و همتایان زیادى براى او قرار مى‏دهیم، که واضح‏ترین آنها شیطان هواى نفس است و این مسأله بازتاب گسترده‏اى بر تمام زندگى بشر دارد و این دعا که در کلام بالا آمده، درس بزرگى است. براى دور شدن از این خطر مهمّ!

سرانجام در آخرین دعا، از چهار چیز تقاضاى غفران مى‏کند و به خدا پناه‏

مى‏برد، عرضه مى‏دارد: «الهى نگاههاى اشارت‏آمیز (زیانبار) و سخنان بى‏فایده، و خواسته‏هاى نابجاى دل، و لغزشهاى زبان، مرا عفو فرما!» اللّهمّ اغفر لی رمزات(8) الألحاظ(9)، و سقطات(10) الألفاظ، و شهوات الجنان، و هفوات(11) اللّسان.

در واقع اشاره به بخشى از گناهان چشم و زبان و دل مى‏کند که گاه از خطرناکترین گناهان انسان است.

نگاه‏هاى تحقیرآمیز به مؤمنان و اشارات آمیخته با هتک و غرور، همچنین سخنان بى‏مطالعه که گاه سرچشمه کینه‏ها و نفاق‏ها و اختلافات مى‏شود و آبروى مسلمین را بر باد مى‏دهد و نیز تمایلات شهوت‏آلود دل، که انسان را به سوى هر گناهى دعوت مى‏کند و نیز لغزشهایى که بر اثر بى‏توجّهى به هنگام سخن گفتن رخ مى‏دهد و سرچشمه مفاسد عظیمى مى‏شود، همه و همه از دشمنان سعادت انسان است و هنگامى که امام علیه السّلام از خداوند در برابر آنها تقاضاى بخشش مى‏کند، عملا به همه هشدار مى‏دهد که مراقب این چهار مسأله مهم باشند و گناه آن را کوچک نشمرند.

تفاوت «رمزات الألحاظ» (نگاه‏هاى اشارت آمیز) و همچنین «شهوات الجنان»

(خواسته‏هاى شهوت‏آلود دل‏ها) با بقیه روشن است. ولى در این که چه تفاوتى بین «سقطات الألفاظ» و «هفوات اللّسان» مى‏باشد در میان شارحان «نهج‏البلاغه» گفتگو است. بعضى مانند مرحوم محقّق «مغنیه» آنها را به یک معنا دانسته است، در حالى که مرحوم «شارح خویى» «سقطات الألفاظ» را به معناى الفاظى که فایده اخروى ندارد- اعمّ از این که، حرام باشد یا نه- مى‏داند. و «هفوات اللّسان» را به معناى سخنان حرام، مانند: غیبت، بهتان، سخن‏چینى، استهزا، تهمت و دشنام مى‏شمرد.

ولى با توجّه به این که «سقطات» جمع «سقط» به معناى شى‏ء بى‏ارزش استبه نظر مى‏رسد که «سقطات الألفاظ» اشاره به سخن بى‏ارزش و بى‏معنا و احیانا رکیک و زشت است که از افراد بى‏مبالات و غافل و بى‏خبر سر مى‏زند، ولى «هفوات اللّسان» با توجّه به مفهوم «هفوه» که به معناى لغزش و حرکت سریع در هوا مى‏باشد، اشاره به سخنانى است که بر اثر عدم توجّه کافى بر زبان انسان جارى مى‏شود، و اى بسا گناه عظیمى همچون غیبت و تهمت و استهزاى مؤمن در آن باشد.(12)

نکته‏

دعا و تأثیر عجیب آن در زندگى انسان‏ها

«دعا» نقش بسیار مؤثرى در تربیت نفوس انسانى و سوق آنها به مراتب کمال دارد که شاید بسیارى از دعاکنندگان از آن غافل باشند.

«دعا» همچون باران بهارى است که سرزمین دلها را سیراب و شکوفه‏هاى ایمان و اخلاص و عشق و عبودیّت را بر شاخسار روح آدمى ظاهر مى‏سازد.

«دعا» نسیم روح‏بخش قدسى است که همچون دم مسیح «عظم رمیم» را «بإذن اللّه» حیات مى‏بخشد.

«دعا» دریاى موّاجى است که گوهرهاى فضایل اخلاقى را در درون خود پرورش مى‏دهد.

هر نفسى که با «دعا» همراه است، ممدّ حیات است و مفرّح ذات، و هر دلى که با نور «دعا» قرین است، با تقواى الهى همنشین!

«دعا کننده» وصول به مقاصد شخصى خود را از خدا مى‏طلبد و خداوند تربیت و پرورش روحانى او را از طریق دعا مى‏خواهد و بقیه بهانه است.

از اینجا مى‏توان گفت: «دعا» اکسیر اعظم، کیمیاى سعادت، آب حیات و روح عبادت است، همان گونه که در حدیث وارد شده‏«الدّعاء مخّ العبادة».(13)

جالب این است که طبق گواهى قرآن، ارزش انسانها در پیشگاه پروردگار به خاطر دعاهاى آنها است «قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ».(14)

چرا چنین نباشد؟ در حالى که «دعا» از یک سو: انسان را به سراغ «معرفةاللّه» و شناخت و عشق معبود مى‏فرستد تا از طریق توسّل به اسماء و صفات حسنایش، بر سر سفره رحمتش بنشیند، پیوند ناگسستنى با او بر قرار سازد و از این خوان رحمت، توشه برگیرد.

از سوى دیگر: «دعاکننده» را به سراغ تحصیل شرایط اجابت دعا مى‏فرستد که نخستین آنها توبه از گناه و پاکسازى درون و برون از آلودگى به معاصى است.

و از سوى سوم: «دعا» انسان را به تلاش، جهت بر طرف ساختن موانع استجابت وامى‏دارد که ساده‏ترین آنها پاک و حلال بودن مأکول و ملبوس و پرهیز از اموال حرام و سعى و کوشش براى اداى حقوق دیگران و ترک گناهانى همچون غیبت و تهمت و شراب و قطع رحم است که از موانع مهمّ اجابت دعا شمرده شده است.

به همین دلیل مى‏توان گفت: آنچه از ناحیه خود «دعا»، به انسان مى‏رسد، بسیار

فراتر و فزونتر از چیزى است که در صورت اجابت «دعا» عاید انسان مى‏گردد.

افزون بر همه اینها، محتواى بسیار عمیق و تکان دهنده دعاهاى معروف پیشوایان بزرگ، آنچنان حساب شده است که هر جمله‏اى از آن، درس آموزنده مهمّى است و سالکان طریق را بهترین ره توشه است.

فى المثل هنگامى که در دعاهاى روزهاى هفته (دعاى روز یکشنبه) مى‏خوانیم:«و اجعل غدی و ما بعده أفضل من ساعتی و یومى»این پیام مهمّ الهى را به گوش جان مى‏شنویم: مراقب باش! هر روز، بلکه هر ساعت که از عمر تو مى‏گذرد باید گام، یا گامهایى به جلو بردارى و قلّه تازه‏اى از قلّه‏هاى افتخار را فتح کنى! در غیر این صورت، نمى‏توانى بر عمرت نام زندگى بگذارى، بلکه جان کندن تدریجى است که عمر حسابش مى‏کنى!

یا هنگامى که در دعاى «کمیل» به این جمله پرمعنا مى‏رسیم:«اللّهمّ اغفرلی الذّنوب الّتی تحبس الدّعاء»مى‏فهمیم که ما حجاب خود و حجاب اجابت دعاهاى خود هستیم و مشکلات را باید در درون خود جستجو کنیم، نه بیرون و این «خود آلوده» را باید از میان برداشت!

یا هنگامى که در دعاى «صباح» به این جمله مى‏رسیم:«فاجعل اللّهمّ صباحی هذا نازلا علىّ بضیاء الهدى و بالسّلامة فی الدّین و الدّنیا و مسائی جنّة من کید العدى و وقایة من مردیات الهوى»به ما چنین پیام مى‏دهد که روز را باید با نور هدایت آغاز کنیم، سپس آن را با هشیارى در برابر دشمنان برون و درون، به پایان بریم و این پیروزى جز با نور هدایت الهى ممکن نیست!

یا هنگامى که در دعاى «عرفه» مى‏خوانیم:«و اجعل غناى فی نفسی‏، خداوندا! بى‏نیازى مرا در درون جانم قرار ده!» الهام مى‏گیریم که بى‏نیازى چیزى نیست که در بیرون، از طریق جمع ثروت فراوان و کاخ‏هاى رفیع و مقامات منیع، فراهم گردد،

بى‏نیازى و غنا را باید در درون جان جست، که تا جان آدمى سیراب و بى‏نیاز نگردد اگر تمام جهان را به او دهند، باز هم تشنه است و همچون مبتلایان به بیمارى استسقا، پیوسته در طلب آب است، امّا اگر روح او با معرفت الهى، سیراب گردد در نظرش «جهان و هر چه در آن است، سهل و مختصر است»!

یا هنگامى که در دعاى «ندبه» مى‏خوانیم:«و اجعل صلاتنا به مقبولة و ذنوبنا به مغفورة و دعائنا به مستجابا و اجعل أرزاقنا به مبسوطة و همومنا به مکفیّة و حوائجنا به مقضیّة»مى‏فهمیم که بدون درک حقیقت ولایت، تمام درها به روى ما بسته است، قبول نماز ما، آمرزش گناه ما، اجابت دعاى ما، گسترش روزى ما و برطرف شدن سایه شوم اندوهها، در پرتو نور ولایت حاصل مى‏گردد. چه حقیقت بزرگى؟! … و هزاران نکته دیگر.

و اگر به دعاى مورد بحث مراجعه کنیم، مى‏بینیم که على علیه السّلام ضمن چهار جمله پرمعنا، در واقع یک دوره درس اخلاق و فضایل انسانى را شرح داده و از رذایل اخلاقى که سبب سقوط انسانها مى‏شود، آنها را بازداشته است. آرى دعاهاى معصومین علیهم السّلام همواره درس تربیت و پیام انسان‏ساز و ره توشه سالکان الى اللّه است.


1) سند خطبه: تنها سندى که براى این دعا، به دست آمده چیزى است که «جاحظ» قبل از «سیّد رضى» در کتاب «المائة المختارة» آورده است و آن هم تنها مربوط به جمله‏هاى آخر این دعا است (اللّهمّ اغفرلی رمزات الألحاظ …).

2) سوره مجادله، آیه 6.

3) سوره بقره، آیه 287.

4) «و أیت» از مادّه «وأى» (بر وزن رأى) به معناى تصمیم گرفتن بر چیزى، توأم با قصد وفاى به آن است و به تعبیر دیگر: وعده‏هایى که انسان با خویشتن مى‏گذارد، در حالى که «وعده» به معناى قرارهایى است که انسان با دیگرى مى‏گذارد، و گاه هر دو (وأى و وعد) به یک معنا به کار مى‏رود.

5) در تقدیر چنین بوده: «و أیت من نفسی مع ربّی.».

6) سوره توبه، آیات 75- 76.

7) سوره صفّ، آیات 2- 3.

8) «رمزات»: جمع رمزة (بر وزن غمزه) به معناى اشاره با چشم و آبرو و گاه با لب‏ها است و بعضى گفته‏اند «رمز» در اصل به معناى حرکت دادن لب‏ها براى بیان مطلبى است، بى‏آنکه صدایى در آن باشد و گاه به معناى اشاره با چشم و ابرو مى‏آید.

9) «الحاظ» جمع «لحظ» (بر وزن محض) به معناى نگاه کردن با گوشه چشم است و این کارگاهى به منظور بى‏اعتنایى و تحقیر نسبت به چیزى انجام مى‏شود و گاه براى استهزا یا سخریّه و یا عیب‏جویى!.

10) «سقطات» جمع «سقط» (بر وزن فقط) به معناى هر چیز پست و بى‏ارزش است: خواه متاع پست و بى‏ارزش باشد یا سخن یا فعلى اینچنین. ولى از بعضى منابع لغت چنین استفاده مى‏شود که «سقطات» جمع «سقطه» (بر وزن دفعه) به معناى لغزش است، بنابراین «سقطات الألفاظ» اشاره به لغزشهایى است که انسان در تعبیرات و سخنان خود مرتکب مى‏شود و گاه منتهى به گناهانى مى‏گردد. بنابراین با «هفوة» معناى مشابهى پیدا مى‏کند.

11) «هفوات» جمع «هفوه» (بر وزن دفعه) به معناى لغزش است: خواه در سخن باشد یا در عمل. این مادّه به معناى سرعت نیز آمده است و از آنجا که سرعت، سبب لغزش مى‏شود، هر دو معنا به یک ریشه باز مى‏گردد.

12) در واقع «سقطات الألفاظ» از قبیل اضافه صفت، به موصوف است و به معناى «الألفاظ السّاقطة» مى‏باشد، ولى «هفوات اللّسان» چنین نیست.

13) بحار الانوار، جلد 90، صفحه 300.

14) سوره فرقان، آیه 77.