جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه پنجاه و هفتم(1)

زمان مطالعه: 21 دقیقه

«فی صفة رجل مذموم، ثم فى فضله هو علیه السّلام»

«این خطبه در باره شخص نکوهیده‏اى است و سپس امام علیه السّلام از صفات برجسته خود سخن مى‏گوید.»

خطبه در یک نگاه‏

در این که امام این سخن را در باره چه کسى فرموده، بین شارحان نهج البلاغه گفتگوست، ولى مشهور این است که این سخن در باره معاویه است.

«ابن ابى الحدید» در «شرح نهج البلاغه» خود مى‏نویسد: «گروهى معتقدند که این سخن در باره «زیاد» است و گروهى دیگر آن را در باره «حجّاج» یا در باره «مغیره» مى‏دانند، ولى به عقیده من این سخن در باره معاویه است چرا که صفاتى که در این خطبه آمده از ویژگى‏هاى اوست.

سپس مى‏افزاید: «معاویه بسیار غذا مى‏خورد و صدا مى‏زد سفره غذا را از مقابل من بردارید، به خدا سوگند سیر نشدم، هر چند خسته شدم»(2)

«ابو عثمان جاحظ» در کتاب «السفیانیه» نقل مى‏کند که «ابو ذر» در یکى از سخنان اعتراض آمیزش به «معاویه» گفت من از رسول خدا شنیدم که مى‏فرمود: «إذا ولی الأمّة الأعین الواسع البلعوم الّذی یأکل و لا یشبع فلتأخذ الأمّة حذرها منه»، «هنگامى که بر امّت اسلامى مردى درشت چشم و گلو گشاد که پیوسته مى‏خورد و سیر نمى‏شود حاکم شد، امّت اسلامى باید از او بر حذر باشد»(3)

از شباهت زیادى که این سخن کوتاه رسول خدا با برداشتى که ابو ذر غفارى از آن داشته است با خطبه مورد بحث دارد، به خوبى استفاده مى‏شود که این خطبه در باره معاویه است.

و نیز همان نویسنده روایات متعدّدى از منابع معروف مانند «تاریخ طبرى»، «تاریخ خطیب»، «کتاب صفّین» و امثال آن از «ابو سعید خدرى» و «عبد اللّه بن مسعود» نقل مى‏کند که پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «إذا رأیتم معاویة على منبری فاقتلوه- یا- فاضربوا عنقه»، «هنگامى که معاویه را بر منبر من ببینید او را به قتل برسانید- یا- گردن او را بزنید»(4)

شباهت این تعبیر با تعبیرى که در خطبه مورد بحث آمده، نیز گواهى مى‏دهد که این خطبه در باره معاویه است.

شاهد و گواه دیگر بر این موضوع، مسأله سبّ است که در ذیل خطبه به آن اشاره شده. همه مى‏دانیم کسى جز معاویه مردم را تشویق به سبّ و ناسزاگویى بر امیر مؤمنان على علیه السّلام در منابر و خطبه‏هاى جمعه نمى‏کرد و تعجب در این است که با این گواه روشن چگونه بعضى براى این خطبه مصداق‏هاى دیگرى را جستجو کرده‏اند! آیا خاستگاهى جز تعصّب دارد؟!

به هر حال امام علیه السّلام در این خطبه از کسى سخن مى‏گوید که در آینده بر امّت‏

اسلامى حاکم مى‏شود: مردى پرخور و زیاده طلب و شکم بزرگ که مردم را به ناسزاگویى به امام تشویق مى‏کند.

امام علیه السّلام ضمن این پیشگویى، گوشه‏اى از وظائف مردم را در برابر چنین کسى بیان مى‏دارد و چنانکه تاریخ مى‏گوید: پیش‏بینى امام علیه السّلام به طور کامل، در زمان حکومت معاویه بوقوع پیوست.

در ذیل این خطبه، امام به پاره‏اى از افتخارات بزرگ خود نیز اشاره مى‏فرماید.

بخش اول‏

أمّا إنّه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب البلعوم، مندحق البطن، یأکل ما یجد و یطلب ما لا یجد، فاقتلوه، و لن تقتلوه! ألا و إنّه سیأمرکم بسبّی و البراءة منّی، فأمّا السّبّ فسبّونی، فإنّه لی زکاة، و لکم نجاة و أمّا البراءة فلا تتبرّأوا منّی، فإنّی ولدت على الفطرة، و سبقت إلى الإیمان و الهجرة.

ترجمه‏

آگاه باشید! بعد از من، مردى گشاده گلو، و شکم بزرگ، بر شما مسلّط خواهد شد که هر چه بیابد مى‏خورد، و آنچه را نمى‏یابد جستجو مى‏کند، او را بکشید! ولى هرگز نخواهید کشت، آگاه باشید! او به شما فرمان مى‏دهد که مرا دشنام دهید، و از من بیزارى جویید. امّا بدگویى و ناسزا را (به هنگام اجبار دشمن) به شما اجازه مى‏دهم، چرا که این موجب فزونى مقامات معنوى من، و باعث نجات شما است، ولى در مورد پیشنهاد بیزارى جستن، هرگز از من بیزارى مجویید، زیرا من بر فطرت پاک توحید تولّد یافته‏ام و در ایمان و اسلام و هجرت بر دیگران پیشى گرفته‏ام!

شرح و تفسیر

مراقب باشید دشمن خطرناکى در راه است!

همان گونه که در بحث سابق (خطبه در یک نگاه) گفته شد، شواهد متعدّدى از احادیث رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و سخنان بزرگان پیشین در دست است که امام علیه السّلام در این‏

خطبه از حاکم شدن معاویه بر امّت پیشگویى مى‏کند و به مفاسدى که از این حاکمیت سرچشمه مى‏گیرد اشاره مى‏کند، نخست مى‏فرماید: «آگاه باشید بعد از من مردى گشاده گلو و شکم بزرگ بر شما مسلّط خواهد شد که هر چه بیابد مى‏خورد و آنچه را نمى‏یابد جستجو مى‏کند» (أمّا إنّه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب البلعوم(5)، مندحق(6) البطن، یأکل ما یجد و یطلب ما لا یجد).

این تعبیر ممکن است اشاره به وضع ظاهرى او باشد که طبق بسیارى از روایات چنین اوصافى را داشت و به همین دلیل بسیار غذا مى‏خورد. و ممکن است کنایه از وضع روحى او در امر حکومت باشد، که مردى زیاده طلب و حریص بود و در امر حکومت چیزى او را سیر نمى‏کرد. و بعید نیست که هر دو معنى، هم معنى حقیقى و هم معنى کنایى منظور باشد چرا که او داراى این صفات، در هر دو جهت بود.

10237 سپس امام در ادامه این سخن دستور قتل چنین فردى را صادر کرده، مى‏فرماید: «او را بکشید ولى هرگز نخواهید کشت»! (فاقتلوه، و لن تقتلوه!)

به یقین مخاطب این سخن مردم عراقند که امام علیه السّلام دانست آنها به حکم ضعف روحیه و ناتوانى در تصمیم‏گیرى و پراکندگى افکار، یا توانایى بر کشتن معاویه ندارند و یا اگر بتوانند، چنین شجاعت و شهامت و اراده و تصمیمى در آنها وجود ندارد.

اما چرا این مرد از دیدگاه امام علیه السّلام واجب القتل بوده، روشن‏ترین دلیل آن همان فسادى است که در میان مسلمین بر پا کرده بود و از بارزترین مصداق‏هاى «مفسد فى الارض» بود چرا که علاوه بر ایجاد ناامنى در کشور اسلام، جنگ‏هایى به راه انداخت که خون بسیارى از مسلمانان در آن ریخته شد.

گذشته از این، بدعت‏هایى در اسلام گذاشت که اگر ادامه مى‏یافت اسلام به کلّى دگرگون مى‏شد.

اضافه بر اینها او دستور سبّ امیر مؤمنان علیه السّلام را صادر کرده بود، همان کسى که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در باره‏اش فرموده بود: «من سبّ علیّا فقد سبّنی» کسى که على را دشنام دهد مرا دشنام داده» و به یقین کسى که رسول اللّه را سب کند مهدور الدّم است(7)

امام علیه السّلام در این سخن، از بعضى از حوادث آینده پرده برداشته و بروشنى بیان مى‏فرماید که آنها موفق به قتل او نخواهند شد، و این از علم غیبى است که امام علیه السّلام از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آموخته بود.

در ادامه این سخن، از یکى دیگر از حوادث آینده پرده بر مى‏دارد و مى‏فرماید: «آگاه باشید او به شما فرمان مى‏دهد که مرا دشنام دهید! و از من بیزارى جویید!» (ألا و إنّه سیأمرکم بسبّی و البراءة منّی).

این نشان مى‏دهد که تا چه حدّ معاویه کینه‏توز و حریص بر مقام بود، او مى‏دانست فضایلى که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در باره على علیه السّلام گفته است و همه اصحاب و یاران شنیده‏اند شرق و غرب جهان را فرا خواهد گرفت و هر یک از این احادیث دلیلى بر بى‏اعتبارى حکومت او و باطل بودن ادعاهاى اوست، به همین دلیل، براى جلوگیرى از این خطر نخست تلاش کرد که مردم شام از این احادیث بى‏خبر بمانند و نقل آنها را به کلّى ممنوع ساخت.

از سوى دیگر، دستور سبّ و دشنام آن حضرت را در منابر و در خطبه‏هاى نماز جمعه رواج داد و خطباى مزدورش را مجبور به این کار ساخت، بدیهى است جایى که مجبور به سبّ امام باشند هرگز قدرت بر ذکر فضائل او نخواهند داشت و این یکى از زشت‏ترین بدعت‏هاى معاویه بود که هیچ توجیه‏گر متعصّبى نیز توجیهى‏

براى آن ندارد و به گفته شاعر عرب:

أ على المنابر تعلنون بسبّه

و بسیفه نصبت لکم أعوادها

«آیا بر منبرها آشکارا او را دشنام مى‏دهید در حالى که چوبه این منبرها با شمشیر او براى شما بر پا شد»(8)

جالب توجه این که طرفداران معاویه نیز به این حقیقت «که این بدعت را براى تحکیم غاصبانه و ظالمانه خود گذارده‏اند» اعتراف کرده‏اند، از جمله این که کسى از مروان سؤال کرد: چرا على را بر منابر دشنام مى‏گویید؟

او در جواب گفت: «إنّه لا یستقیم لنا الأمر إلّا بذلک» «کار حکومت ما بدون آن (یعنى سب على) سامان نمى‏یابد»(9) سپس امام در برابر این بدعت وقیحانه، به یارانش چنین دستور مى‏دهد: «اما بدگویى را (به هنگام اجبار دشمن) به شما اجازه مى‏دهم چرا که این موجب فزونى مقامات معنوى من و باعث نجات شماست، ولى در مورد بیزارى جستن، هرگز از من بیزارى مجویید زیرا من بر فطرت پاک توحید تولّد یافته‏ام و در «ایمان و اسلام» و «هجرت» بر دیگران پیشى گرفته‏ام»! (فأمّا السّبّ فسبّونی، فإنّه لی زکاة، و لکم نجاة و أمّا البراءة فلا تتبرّأوا منّی، فإنّی ولدت على الفطرة، و سبقت إلى الإیمان و الهجرة).

آیا امر به سب، امر واجب الزامى است یا فقط جنبه اباحه دارد، ظاهر آن، امر الزامى است به خاطر این که مایه حفظ خون شیعیان راستین و رساندن دعوت مکتب اهل بیت به آیندگان شد.

ولى با توجه به این که طبق تعبیر علماى اصول، امر در جایى آمده است که احتمال ممنوعیت (توهّم خطر) وجود دارد، ظهور در الزام نخواهد شد و تنها اباحه را مى‏رساند بنا بر این کسانى همچون «رشید هجرى» و «میثم تمّار» و «قنبر» و «سعید بن جبیر» که مقاومت کردند و حاضر نشدند کمترین اهانتى به ساحت مقدّس مولى على علیه السّلام کنند و در همین راه شربت شهادت نوشیدند، نه تنها کار خلافى‏

نکردند، بلکه به ایثار و فداکارى بزرگى دست زدند.

از این سخن، به خوبى روشن مى‏شود که اگر انسان با ایمانى از سوى دشمن هتّاک و بى‏ایمان، مورد هتک قرار گیرد، یا مردم را اجبار به هتک او کند، نه تنها از مقامات او کاسته نمى‏شود، بلکه خداوند به جبران این اهانت بر کرامت و عظمت مقام او مى‏افزاید و او را از هر نظر پاک و پاکیزه مى‏کند.

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که چه تفاوتى میان سب (دشنام) و برائت (بیزارى جستن) است که امام على علیه السّلام اوّلى را اجازه مى‏دهد و دومى را به سه دلیل اجازه نمى‏دهد: نخست تولّد بر فطرت اسلام و ایمان، دوم پیشگام بودن در پذیرش اسلام و ایمان به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، و سوم پیشگام شدن در هجرت از مکّه به مدینه و پیوستن به پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و یارى او.

«مفسّران نهج البلاغه» در تفاوت میان این دو (سب و ناسزا، و برائت جستن) سخنان بسیارى دارند که قسمت قابل ملاحظه‏اى از آن تکلّف است و قانع کننده نیست، آنچه در تفسیر این تفاوت نزدیکتر به نظر مى‏رسد یکى از دو چیز است:

نخست این که سب و دشنام یک انسان، مى‏تواند اشاره به بدى او باشد، ولى مفهوم آن کفر و شرک و بى‏ایمانى نیست، اما بیزارى جستن (هر چند با زبان باشد) مفهومش بیزارى از دین و آئین اوست همان گونه که در آغاز سوره برائت مى‏خوانیم: «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»: «این اعلام بیزارى از سوى خدا و پیامبرش به کسانى از مشرکان است که شما با آنها عهد بسته‏اید (و عهدشان را شکسته‏اند)».

بنا بر این، مفهوم برائت از امام علیه السّلام، برائت از دین و اسلام بود، لذا امام علیه السّلام اجازه نداد حتّى به زبان از او برائت جویند و به اسلام و قرآن اهانت کنند، در واقع اجازه اهانت به شخص خود را داد ولى اجازه اهانت به مکتبش را نداد (هر چند با لفظ باشد!)

دیگر این که بسیارى از مردم تصوّرشان این است که اگر مجبور به سخنى شدند

نمى‏توانند تنها به الفاظ قناعت کنند و نیّت آن نیز همراه آن سخن به طور اجتناب ناپذیر خواهد بود، به همین دلیل هر گاه کسى را مجبور به اجراى صیغه طلاق کنند معمولا موقع اجراى صیغه هم قصد لفظ را مى‏کند و هم قصد معنى را، هر چند طلاق به خاطر اکراه باطل است ولى قصد انشا در آن هست و لذا فقهاء در این گونه موارد براى ابطال طلاق، به عدم قصد معنى استناد نمى‏کنند، بلکه به اکراه استناد مى‏نمایند، (دقت کنید).

در مورد سبّ و دشنام نیز مسأله همین طور است، به هنگام اجبار هر دو را قصد مى‏کنند هم لفظ و هم معنى را، چون قادر به تفکیک این دو از هم نیستند.

بدیهى است قصد سب بسیار بد است، ولى قصد برائت بسیار بدتر از آن مى‏باشد، زیرا مفهوم اوّلى نفى احترام یک انسان است و مفهوم دومى ابراز بیزارى از مکتب و آئین او یعنى اسلام مى‏باشد و هیچ مسلمانى این کار را نمى‏کند.

دلیل‏هاى سه گانه‏اى که امام علیه السّلام براى نهى از تبرّى جستن فرموده، نیز شاهد این مدّعاست.

شایان توجه این که امام علیه السّلام- همان گونه که در بالا اشاره شد- در مقام نهى از تبرّى جستن، به سه چیز اشاره مى‏کند:

نخست این که مى‏گوید: «من بر فطرت توحید زاده شده‏ام». (فانّى ولدت على الفطرة)، در حالى که طبق آیه قرآن و روایات اسلامى همه انسانها بر فطرت توحید متولّد مى‏شوند، این چه امتیازى است که امام به آن اشاره فرموده است؟

با توجه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن مى‏شود، و آن این که بسیارى از مردم با این که با فطرت توحید متولّد مى‏شوند تحت تأثیر پدر و مادر غیر موحّد یا جوامع آلوده به شرک به زودى از راه توحید منحرف مى‏گردند، در حالى که امام علیه السّلام در آغوش پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم پرورش یافت و از دست او غذا مى‏خورد و در سایه او تربیت مى‏شد بگونه‏اى که کمترین گرد و غبار شرک و جاهلیت عرب، بر دامان او ننشست و از مادرى پاک و با ایمان و پدرى موحّد تولّد یافت، آن هم در زمانى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم‏

دوران آمادگى براى رسالت را مى‏گذراند، صداى فرشتگان را مى‏شنید و نور عالم بالا را مشاهده مى‏کرد.

«ابن ابى الحدید» در شرح «نهج البلاغه» خود نقل مى‏کند که در روایتى آمده است: آن سالى که على علیه السّلام در آن تولّد یافت همان سالى است که مقدمات رسالت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در آن سال شروع شد، صداى زمزمه (توحید را از) سنگها و درختان مى‏شنید، پرده‏ها از مقابل چشم او کنار رفت، نورهاى تازه و افراد تازه‏اى را مشاهده مى‏کرد (اشاره به فرشتگان است) ولى هنوز دستور خاصّى به آن حضرت داده نشده بود.

پیامبر آن سال را سال برکت شمرد و آن را به نام «سنة الخیر و سنة البرکة» نامید و در آن شب ولادت على علیه السّلام وقتى که قدرت الهى و کرامات بى‏سابقه پروردگار را مشاهده نمود چنین فرمود: «لقد ولد لنا اللّیلة مولود یفتح اللّه علینا به ابوابا کثیرة من النّعمة و الرّحمة، امشب فرزندى براى ما دیده به جهان گشود، که خداوند به برکت او درهاى بسیارى از نعمت و رحمت را بر ما باز کرد.»(10)

دیگر این که: «من سبقت در ایمان داشتم» (و سبقت الى الایمان).

امت اسلامى متّفقند که از میان زنان نخستین کسى که ایمان آورد «خدیجه کبرى» بود و در میان دانشمندان اسلامى اعمّ از سنّى و شیعه مشهور و معروف این است که نخستین کسى که از میان مردان ایمان آورد على علیه السّلام بود، بلکه به گفته «ابن ابى الحدید» هیچکس از علماى اسلام در این مسأله تردید ندارد(11)

با توجه به این که در شرح و تفسیر خطبه 71 شواهد و قرائن لازم براى این مسأله ذکر خواهد شد فعلا از آن صرفنظر مى‏کنیم.

و سومین دلیل این که: «من پیشگام در هجرت بودم» (و الهجرة).

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که چگونه امام پیشگام در هجرت بود، زیرا اگر

منظور هجرت از مکّه به مدینه است، که سرآغاز تاریخ اسلام شد و هر جا هجرت بدون ذکر قرینه خاصّى گفته مى‏شود ذهنها متوجه آن مى‏شود، امام علیه السّلام نخستین مهاجر نبود، چرا که مى‏دانیم «ابو بکر» به هنگام هجرت، «پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم» را همراهى مى‏کرد.

در پاسخ این سؤال مى‏گوییم: اوّلا على علیه السّلام از همان لحظه اول آماده بود پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را همراهى کند و این که زمان کوتاهى در مکه ماند صرفا به دستور خود پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بود که مى‏خواست در آن شب تاریخى یعنى «لیلة المبیت» على علیه السّلام در جاى او بخوابد تا مشرکان از نقشه هجرت آگاه نشوند و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به سلامت از مکّه بیرون رود و از این گذشته، على علیه السّلام مأمور بود امانتهاى مردم را که نزد پیامبر بود به آنها بسپارد و زنانى از نزدیکان پیامبر را همراه بردارد و در نخستین فرصت حرکت کند، بنا بر این او در امر هجرت پیشگام بود و اگر چند روزى تأخیر افتاد تنها به فرمان پیغمبر بود.

جالب این که طبق گفته «شیخ طوسى» در «امالى» على علیه السّلام در دومین شبى که پیغمبر در غار بود به دیدار پیغمبر در غار شتافت، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به على علیه السّلام دستور داد که دو شتر براى او و همراهش آماده سازد و مخفیانه به نزدیکى غار بیاورد، ابو بکر گفت من شتر را قبلا آماده کردم پیامبر به على علیه السّلام دستور داد پول شترهاى ابو بکر را بپردازد و على علیه السّلام چنین کرد(12)» و این نشان مى‏دهد که على علیه السّلام در هر مرحله براى همراهى پیامبر آمادگى داشت و جز به دستور او در مکّه نماند. ثانیا: گروهى که در نخستین مرحله به پیغمبر پیوستند آنها را سابقین و پیشگامان در هجرت مى‏نامند و على علیه السّلام از آنان بود(13)

نکته‏ها

1- چرا امام نام شخص مورد نظر را نبرده است؟

همان گونه که در بالا اشاره شد تمام قرائن نشان مى‏دهد که منظور امام علیه السّلام از شخصى که اوصافش را در این خطبه بیان فرموده، «معاویه» بوده است، چرا که این اوصاف مخصوصا مسأله دستور سب بر هیچ کس جز معاویه تطبیق نمى‏کند.

ممکن است این تعبیر مبهم به خاطر رعایت متانت در بیان باشد، و یا به خاطر برانگیختن حسّ کنجکاوى مردم که سبب مى‏شود مطلب را با توجه به ذکر اوصاف، به طور عمیق‏تر دریابند، اضافه بر این چون این خطبه مشتمل بر پیشگویى‏هاى روشنى است على علیه السّلام نمى‏خواهد بیش از این پرده از روى مطلب بردارد.

2- چرا معاویه «مهدور الدّم» بود؟

امام علیه السّلام در این خطبه دستور مى‏دهد مردى که واجد این صفات است باید کشته شود، در عین حال مى‏فرماید: «شما بر این کار قدرت نخواهید داشت!»

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که به چه دلیل او مهدور الدّم بود؟

جواب این سؤال از نظر دانشمندان و فقها روشن است، زیرا هر کس بر امام معصوم خروج کند ناصبى است و مسلمان نیست، و او بر امامى خروج کرد که هم به نصّ رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم امامت او ثابت بود و هم از طریق بیعت عامه مردم.

اضافه بر این بى‏شک معاویه از کسانى بود که فساد در ارض را، بصورت گسترده‏اى پى‏ریزى کرد، و به خاطر سرپیچى از بیعت امام و لشکر کشى بر ضد او خونهاى زیادى را بر زمین ریخت، حرکت‏هاى ایذایى معاویه از طریق فرستادن گروههایى براى قتل و غارت در اطراف عراق مشهور و معروف است، فرمان او مبنى بر کشتن «محمد بن ابى بکر» در «مصر» و «مالک اشتر» و کارهاى دیگرى از این قبیل، او را در صف اوّل «مفسدان فى الارض» قرار مى‏دهد که طبق نظر صریح قرآن، مجازات آنها قتل است.

حال اگر افراد متعصّبى همه این واقعیت‏ها را نادیده بگیرند و به بهانه واهى‏

اجتهاد، همه این جنایات را توجیه کنند و واقعیات را انکار نمایند مطلب دیگرى است!

در حدیث معروفى که از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده مى‏خوانیم که خطاب به على علیه السّلام فرمود: «یا على حربک حربى و سلمک سلمى،(14)

«اى على! جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من» و مى‏دانیم که جنگ با رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم موجب کفر بود و چنان کسى کافر حربى محسوب مى‏شد که خون او مباح است.

و نیز در حدیث دیگرى آمده است که: «ابن عباس هنگامى که چشمش نابینا شده بود از کنار گروهى گذشت از آنها سخن مبهمى شنید. به راهنماى خود گفت اینها چه مى‏گفتند؟ گفت: على علیه السّلام را سب مى‏کردند. گفت: مرا به سوى آنها برگردان. هنگامى که برگشت به آنها گفت کدامیک از شما خداوند متعال را سب مى‏کنید؟ گفتند: سبحان اللّه! کسى که خداوند را سب کند کافر مى‏شود. گفت: کدامیک از شما رسول خدا را سب مى‏کنید؟ گفتند: سبحان اللّه! هر که سبّ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم کند کافر مى‏شود. گفت کدامیک از شما سب على بن ابى طالب مى‏کنید؟ گفتند: این کار را کرده‏ایم. ابن عباس گفت: من خدا را به شهادت مى‏طلبم و گواهى مى‏دهم که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که مى‏فرمود: «من سبّ علیّا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه عزّ و جلّ و من سبّ اللّه اکبّه اللّه على منخریه فی النّار»، «کسى که على را دشنام گوید مرا دشنام گفته و کسى که مرا دشنام گوید خدا را دشنام گفته و کسى که خدا را دشنام گوید خدا او را به رو در آتش دوزخ مى‏افکند». ابن عباس بعد از پایان این سخن راه خود را پیش گرفت و رفت و به راهنماى خود گفت: گوش کن ببین چه مى‏گویند. گفت: چیزى نگفتند.

ابن عباس گفت: هنگامى که این سخن را به آنها گفتم قیافه‏هاى آنها را چگونه دیدى؟ او در جواب این شعر را خواند:

نظروا الیک باعین محمرّة!

نظر التّیوس الى شفار الجازر!

«آنها با چشمهاى سرخ شده به سوى تو نگاه مى‏کردند، همچون نگاه بزها به کارد سلّاخ!»

ابن عباس گفت: پدرت به قربانت باز هم بگو! او شعر دیگرى بر آن اضافه کرد:

خزر العیون نواکس ابصارهم!

نظر الذّلیل الى العزیز القاهر!

«چشمان آنها گرد و کوچک شده بود، و نگاه خود را به زیر افکنده بودند، همچون انسان ذلیلى که در برابر شخص قوى قاهرى، قرار مى‏گیرد!»

ابن عباس بار دیگر گفت: پدرت به قربانت باز هم بگو! گفت: دیگر چیزى به خاطرم نمى‏آید. ابن عباس گفت: ولى من دنباله آن را مى‏دانم.

احیائهم عار على اموالهم

و المیّتون فضیحة للغابر!

«زندگان آنها براى مردگانشان ننگ هستند و مردگانشان مایه رسوایى بازماندگان!»(15)

بدیهى است اینها همه در صورتى است که سب با اراده و از روى اختیار صورت گیرد، اما کسى را که مجبور یا تهدید به مرگ کنند، از این حکم مستثنى است.

این نکته نیز در پایان این بحث قابل اهمیت است که «ابن ابى الحدید» در شرح نامه 65 مى‏گوید: ما فرض کنیم که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به خلافت على علیه السّلام بعد از خود تصریح نکرده باشد، آیا معاویه نمى‏دانست که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم هزار بار (در موارد متعدّد) فرمود: «انا حرب لمن حاربت و سلم لمن سالمت، من با کسى که با تو جنگ کند اعلان جنگ مى‏کنم و با کسى که با تو صلح کند اعلان صلح مى‏کنم.» و نیز فرمود: «حربک حربى و سلمک سلمى، جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من»(16) بدیهى است کسى که با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم جنگ کند یا پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به او اعلان جنگ دهد مهدور الدّم خواهد بود، بنا بر این بر گفتار امام علیه السّلام در خطبه بالا

اشکالى باقى نمى‏ماند.

3- تاریخچه اسفبار سبّ و ناسزاگویى به امام علیه السّلام‏

از تواریخ به خوبى استفاده مى‏شود نخستین کسى که این کار زشت و قبیح را پایه گذارى کرد معاویه بود. مرحوم «علّامه امینى» در کتاب نفیس «الغدیر» مى‏نویسد: «معاویه» پیوسته اصرار داشت که روایاتى در نکوهش مقام امام امیر مؤمنان علیه السّلام جعل کند و این کار را آن قدر ادامه داد که کودکان شام با آن خو گرفتند و بزرگ شدند و بزرگسالان به پیرى رسیدند. هنگامى که پایه‏هاى بغض و عداوت اهل بیت علیه السّلام در قلوب ناپاکان محکم شد سنّت زشت لعن و سبّ مولا على علیه السّلام را به دنبال نماز جمعه و جماعت و بر منابر، در همه جا و حتى در محل نزول وحى یعنى مدینه رواج داد.

اصرار معاویه در این معنى تا آنجا بود که وقتى در مراسم حج شرکت کرد و وارد مدینه شد تصمیم داشت بر منبر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم لعن مولا على علیه السّلام کند به او گفتند در اینجا «سعد بن ابى وقاص» است و به این کار رضایت نخواهد داد قبلا با او مشورت کن. «سعد» گفت: اگر چنین کارى کنى من دیگر به مسجد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نخواهم آمد. معاویه هنگامى که چنین دید اقدام به لعن نکرد تا زمانى که سعد از دنیا رفت.

به هر حال این مسأله به صورت سنّت سیّئه‏اى در ایّام بنى امیه رواج یافت تا زمان «عمر بن عبد العزیز» رسید و او این رسم شوم را برانداخت.

«ابو عثمان جاحظ» مى‏گوید: گروهى از بنى امیه که آثار منفى این مطلب و مقاومت‏هاى مردمى را در برابر آن مى‏دیدند به معاویه گفتند تو به آنچه مى‏خواستى رسیدى دیگر از لعن على دست بردار، گفت: نه به خدا سوگند باید آن قدر ادامه دهم تا کودکان با آن بزرگ شوند و بزرگسالان با آن پیر گردند و هیچکس فضیلتى براى على نگوید.

در مورد این که چرا و چگونه «عمر بن عبد العزیز» این سنّت زشت و قبیح را

برانداخت در تواریخ به دو چیز اشاره شده: نخست این که «عمر بن عبد العزیز» استادى داشت که او را شدیدا از این کار بر حذر داشت و فضایل على علیه السّلام را براى او بازگو نمود، دیگر این که هنگامى که پدرش در خطبه نماز جمعه در زمانى که امیر مدینه بود وقتى که به اداى لعن و سب مى‏رسید زبانش مى‏گرفت و لکنت پیدا مى‏کرد، با این که مرد فصیح و زبان‏آورى بود، «عمر بن عبد العزیز» از او پرسید: پدر این لکنت زبان تو از چیست؟» پاسخ داد: فرزندم! شامیانى که پاى منبر ما مى‏نشینند اگر از فضایل این مرد بزرگ آن اندازه که پدرت مى‏داند بدانند احدى از آنها از ما پیروى نخواهد کرد.(17)

ولى ظاهرا عامل اصلى بالاتر از اینها بود. لعن و دشنام‏ها سبب شد که گروهى از مردم آگاه، به نشر فضایل على علیه السّلام بپردازند و احادیث پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را در فضایل على علیه السّلام سینه به سینه و زبان به زبان در جلسات خصوصى یادآور شوند و تدریجا مقاومت‏هاى مردمى از گوشه و کنار شروع شد و مردم نفرت خود را از این سنّت زشت که پاکترین و با فضیلت‏ترین مردان اسلام را هدف قرار مى‏داد ابراز داشتند. حاکمان بنى امیه متوجه شدند که نه تنها به هدف خود نرسیده‏اند، بلکه شاید نتیجه معکوس بگیرند و هوشیارى عمر بن عبد العزیز سبب شد که قبل از دیگران به این واقعیت برسد لذا در پیشگیرى از این کار پیشگام شد. و این امر (مسأله سب و لعن) و ضایعات ناشى از آن چهل سال طول کشید و بر هفتاد هزار منبر سب و لعن صورت مى‏گرفت.

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که چگونه گروهى از مسلمانان- هر چند ناآگاه- پذیرفتند که پیشواى بزرگ اسلام را، کسى که فضایل او شرق و غرب را پر کرده بود، به باد دشنام و ناسزاگویى بگیرند؟

پاسخ این سؤال با توجه به کارهاى معاویه در شام روشن است. او تمام تلاش و کوشش خود را در این زمینه به کار برد تا نسلى را که بعد از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم تولّد یافته و

روى کار آمده بودند در بى خبرى کامل قرار دهد. به علاوه بعضى از صحابه را تطمیع کرده بود تا احادیثى در نکوهش على علیه السّلام جعل کنند و به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نسبت دهد.

ابن ابى الحدید از استاد خود «ابو جعفر اسکافى» چنین نقل مى‏کند که «معاویه» جمعى از صحابه و گروهى از تابعین را وادار کرده بود که روایات زشتى در باره على علیه السّلام جعل کنند که نتیجه‏اش بد گویى مردم و بیزارى جستن آنها باشد و براى آنها جایزه‏هاى مهمى قرار داده بود، آنها نیز احادیثى جعل کردند که معاویه را راضى کرد. یکى از آنها ابو هریره و دیگرى «عمرو بن عاص» و «مغیرة بن شعبه» بود و از گروه تابعین «عروة بن زبیر».

به همین دلیل «ابو جعفر اسکافى» مى‏افزاید احادیث «ابو هریره» نزد اساتید ما قابل قبول نیست و از عمر نقل مى‏کند که او را با تازیانه زد و گفت تو احادیث فراوانى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نقل مى‏کنى (در حالى که مدت کوتاهى نزد آن حضرت بوده‏اى) بنا بر این معلوم مى‏شود که دروغ بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى‏بندى.(18)

4- تقیّه، سپر دفاعى در مقابل دشمن‏

بعضى از شارحان نهج البلاغة در اینجا به مناسبت خطبه بالا بحث تقیّه و مشروعیّت آن را پیش کشیده‏اند، گر چه این یک مسأله پر اهمیت و دامنه دارى است ولى لازم است در اینجا بحث فشرده‏اى در باره آن داشته باشیم و شرح آن را به موارد مناسب دیگر موکول کنیم.

«تقیّه» در لغت به معنى خویشتندارى یا پرهیز از چیزى است و در اصطلاح تعاریف مختلفى براى آن ذکر کرده‏اند که از همه روشنتر این است که گفته شود: تقیّه عبارت است از پنهان نمودن اعتقادات یا اعمال دینى به خاطر ترس از ضرر یا مصلحتى از مصالح دیگر، از جمله حفظ وحدت و پرهیز از هر گونه اختلاف در

مقابل دشمنان مشترک.

این معنى ریشه قرآنى دارد و در باره یاران رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در آن زمان که مسلمانان در اقلیت بودند اتّفاق افتاد، آنجا که مى‏فرماید: «لا یتّخذ المؤمنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من اللّه فى شی‏ء، افراد با ایمان نباید کافران را به جاى مؤمنان دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هر کس چنین کند رابطه‏اى با خدا ندارد». سپس مى‏افزاید: «إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً»، «مگر این که از آنها تقیّه کنید».(19)

در این آیه با صراحت مسأله تقیّه در برابر دشمنان بى منطق مطرح شده است به گونه‏اى که جایى براى گفتگو باقى نمى‏گذارد.

داستان تقیّه «عمار» در برابر مشرکان که او را مجبور به اداى کلماتى بر ضدّ اسلام و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم کرده بودند مشهور است، او به حکم نا چارى تسلیم فشار مخالفان شد و آنچه را مى‏خواستند بر زبان جارى کرد و گریه کنان به نزد پیامبر آمد و از این مى‏ترسید که دین و ایمانش بر باد رفته باشد، پیامبر او را دلدارى داد و فرمود: چون کلمات کفر آمیز تو از روى اکراه و اجبار بوده، لطمه‏اى به ایمان تو وارد نمى‏کند و در همین جا بود که آیه شریفه ذیل نازل شد: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ»(20)، کسانى که بعد از ایمان کافر شوند جز آنها که تحت فشار واقع شده‏اند در حالى که قلبشان آرام و با ایمان است … غضب خدا بر آنها است و عذاب عظیمى در انتظارشان»(21) داستان مؤمن آل فرعون که در سوره «غافر» در قرآن مجید آمده، نمونه زنده دیگرى از تقیّه‏هاى هدفدار است، چرا که قرآن با صراحت مى‏گوید: «وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ»، مرد با ایمانى‏

از آل فرعون که ایمان خود را پنهان مى‏داشت، گفت: آیا مى‏خواهید مردى را بکشید به خاطر این که مى‏گوید: پروردگار من «اللّه» است در حالى که دلائل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است»(22)

قرآن این مرد را مى‏ستاید و سخنان او را با اهمیّت یاد مى‏کند، این موضوع نشان مى‏دهد که «تقیّه» او مرضىّ خداوند متعال بوده است.

در روایات اسلامى نیز تعبیرات فراوانى در باره اهمیت «تقیّه» و این که آن سپر مؤمن است و او را در برابر دشمنان حفظ کرده و نیرویش را براى مواقع حسّاس ذخیره مى‏کند یا این که بخش مهمّى از دین تقیّه است و کسى که تقیّه نداشته باشد ایمان ندارد و ایمان بدون تقیّه مانند تن بى سر است و این که تقیّه از افضل اعمال است چرا که از هدر دادن نیروها جلوگیرى مى‏کند، وارد شده است که بحث در باره همه آنها تدوین کتاب مستقلّى را مى‏طلبد و علاقمندان مى‏توانند به کتاب «القواعد الفقهیه» قاعده هفتم (جلد اول) مراجعه نمایند.

اضافه بر همه اینها تقیّه، فلسفه بسیار روشنى دارد و آن این که گاه مى‏شود، اظهار عقیده باطنى خطر جانى، نا موسى و مالى براى انسان دارد، در حالى که هیچ فائده قابل ملاحظه‏اى بر آن مترتّب نمى‏شود، در اینجا عقل مى‏گوید که بیهوده نباید نیروها را به هدر داد، بلکه باید آنها را از طریق تقیّه براى مواقع حساس حفظ کرد.

تعبیر به «ترس المؤمن» یا «جنّة المؤمن» که هر دو به معنى سپر است نیز اشاره به همین معناست.

در واقع «تقیّه» به معنى فرار از زیر بار مسئولیت‏ها نیست، بلکه شبیه تاک تیک‏هاى جنگى است که از طریق استتار، نیروهاى خودى را در مقابل بیگانه حفظ مى‏کند تا بموقع از آنها بهره گیرى کامل شود.

شرح بیشتر در باره این معنى را در همان کتاب «القواعد الفقهیه» قاعده هفتم مطالعه فرمایید.


1) سند خطبه: به گفته نویسنده «مصادر نهج البلاغه» این سخن، مکرّر از کسانى که قبل از «سید رضى» مى‏زیسته‏اند از امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل شده است (با تفاوتهاى مختصرى). «ابراهیم ثقفى» در کتاب «الغارات» از امام باقر علیه السّلام نقل مى‏کند که على علیه السّلام این خطبه را بر منبر کوفه ایراد کرد و فرمود: «سیعرض علیکم سبّى …».این قسمت را مرحوم «کلینى» در «کافى» و «بلاذرى» در «انساب الاشراف» و «حاکم» در «مستدرک» و «شیخ الطائفه» (شیخ طوسى) در «امالى» (با تفاوت مختصرى) نقل کرده‏اند (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 33).

2) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 4، صفحه 54.

3) مصادر نهج البلاغة، ذیل خطبه مورد بحث.

4) همان مدرک.

5) «بلعوم» (بر وزن حلقوم) به همان معنى حلقوم و مجراى عبور غذا است و «رحب البلعوم» (گلو گشاد) مى‏تواند به معنى واقعى کلمه بوده باشد و یا اشاره به پرخورى ظاهرى، یا روحى و روانى باشد بگونه‏اى که انسان به آسانى از چیزى سیر نشود.

6) «مندحق» از ماده «دحق» (بر وزن قطع) به معنى دفع کردن، و دور نمودن و بیرون فرستادن چیزى است و از آنجا که وقتى شکم بزرگ شود برآمدگى و برجستگى مخصوصى پیدا مى‏کند، گویى که از محل خود بیرون آمده است، از این رو به اشخاص «شکم بزرگ» «مندحق البطن» اطلاق مى‏شود.

7) این حدیث را «حاکم» در کتاب «مستدرک الصحیحین» جلد اول، صفحه 121، (چاپ حیدر آباد) ذکر کرده است.

8) بحار الانوار، جلد 45، صفحه 137.

9) الغدیر، جلد 10، صفحه 264.

10) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 4، صفحه 115 به بعد.

11) همان مدرک، صفحه 122.

12) «امالى» «شیخ طوسى»، جلد 2، صفحه 82 و «بحار»، جلد 19، صفحه 63.

13) بعضى از مفسران «نهج البلاغه» تفسیرهاى دیگرى نیز براى این سخن گفته‏اند از جمله این که منظور از هجرت در اینجا هجرت به «طائف» است که على علیه السّلام پیغمبر را همراهى مى‏کرد و یا این که منظور از مهاجران کسانى هستند که بعد از هجرت پیغمبر به او پیوستند.

14) «احقاق الحق»، جلد 6، صفحه 440 و 441.

15) مرحوم «علامه امینى» در جلد دوم «الغدیر» این حدیث را از گروهى از دانشمندان اهل سنّت مانند «محبّ الدّین طبرى» در «ریاض» و «گنجى شافعى» در «کفایه»، «حموى» در «فرائد» و «ابن صباغ مالکى» در «الفصول المهمّة» نقل کرده است (الغدیر- جلد 2- صفحه 300) براى احاطه به مدارک بیشتر در باره این حدیث نبوى، به جلد هفدهم احقاق الحق، صفحه 2 تا 7 و جلد 6 احقاق الحق صفحه 423 به بعد مراجعه فرمایید.

16) شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، جلد 18، صفحه 24.

17) الغدیر، جلد 2، صفحه 101 به بعد و جلد 10، صفحه 257 به بعد و شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 4، صفحه 58 به بعد.

18) شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، جلد 4، صفحه 63 و 67- براى آگاهى بیشتر بر چگونگى احادیث ابو هریره و جعلیات او مى‏توانید به کتاب «ابو هریرة» تألیف علّامه محقّق «سید شرف الدّین» مراجعه کنید.

19) سوره آل عمران، آیه 28.

20) این آیه به اتفاق مفسّران شیعه و اهل سنّت در باره عمار یاسر یا ماند او از مسلمانان نخستین نازل شده است. درست است که عمار را مجبور کردند سخنان کفر آمیز بگوید ولى او تظاهر کرد که من این سخنان را از روى اعتقاد مى‏گویم و از آئین محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم برگشته‏ام تا وى را رها کنند.

21) سوره نحل، آیه 106.

22) سوره غافل، آیه 28.