جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه پنجاه و پنجم(1)

زمان مطالعه: 8 دقیقه

«و قد استبطأ اصحابه إذنه لهم فى القتال بصفّین»

«این خطبه را امام علیه السّلام در حالى ایراد فرمود که یارانش در صفّین از تأخیر فرمان جنگ ناراحت بودند».

خطبه در یک نگاه‏

تناسب مضمون این خطبه با خطبه قبل، نشان مى‏دهد که هر دو بخشى از یک خطبه بوده و یا در زمانى نزدیک به هم ایراد شده‏اند.

«ابن ابى الحدید» در شرح نهج البلاغه خود در ذیل این خطبه مى‏نویسد: هنگامى که امیر مؤمنان على علیه السّلام شریعه فرات را در اختیار گرفت و بزرگوارانه اجازه داد که شامیان نیز از آن استفاده کنند تا شاید این محبّت و لطف و اجراى عدالت سبب شود که آنها تحت تأثیر قرار گرفته راه جنگ را رها کنند و به سوى صلح و پیوستن به امام علیه السّلام بیایند، چند روزى گذشت که سکوت بر دو لشکر حاکم بود، نه امام علیه السّلام رسولى به سوى معاویه مى‏فرستاد و نه از سوى معاویه کسى خدمت امام علیه السّلام مى‏آمد و این امر سبب شد که اهل عراق از تأخیر فرمان جنگ با شامیان ناراحت شوند، لذا خدمت امام علیه السّلام آمدند و عرض کردند: فرزندان و همسران خود

را در کوفه تنها گذارده به اینجا آمده‏ایم تا مرزهاى شام را وطن خود قرار دهیم! به ما اجازه دهید تا جنگ را آغاز کنیم، زیرا مردم حرفهایى مى‏زنند.

امام علیه السّلام فرمود: چه مى‏گویند؟

عرض کردند بعضى گمان مى‏کنند شما از ترس جانتان اقدام به جنگ نمى‏کنید! و بعضى تصور مى‏کنند که در اصل جنگ با شامیان و جواز شرعى آن تردید دارید!

امام علیه السّلام این خطبه جامع و کوتاه را در پاسخ به آنها ایراد فرمود.

بخش اول‏

أمّا قولکم: أکلّ ذلک کراهیة الموت؟ فو اللّه ما أبالی، دخلت إلى الموت أو خرج الموت إلیّ. و أمّا قولکم شکّا فی أهل الشّام! فو اللّه ما دفعت الحرب یوما إلّا و أنا أطمع أن تلحق بی طائفة فتهتدی بی، و تعشو إلى ضوئی، و ذلک أحبّ إلیّ من أن أقتلها على ضلالها و إن کانت تبوء بآثامها.

ترجمه‏

اما این که مى‏گویید: «تأخیر در جنگ به خاطر ناخشنودى از مرگ است» به خدا سوگند باک ندارم از این که من به سوى مرگ بروم یا مرگ به سوى من آید.

و اما این که مى‏گویید: «تأخیر در جنگ بسبب این است که من در مبارزه با شامیان تردید دارم» به خدا سوگند (این تصوّر باطل و خیال خامى است) من اگر هر روز جنگ را به تأخیر مى‏اندازم به خاطر آن است که امیدوارم گروهى از آنان به ما بپیوندند و هدایت شوند و در لا به لاى تاریکى‏ها پرتوى از نور مرا ببینند و به سوى من آیند. و این براى من بهتر است از کشتن آنها در حالى که گمراهند، هر چند در این صورت نیز گرفتار گناهان خویشتن مى‏شوند (و من مسئول بدبختى آنها نیستم).

شرح و تفسیر

خویشتندارى امام علیه السّلام از جنگ‏

همان گونه که در بالا گفته شد این سخنان را امام علیه السّلام در پاسخ پاره‏اى از ایرادات‏

واهى بعضى از ناآگاهان، در مورد تأخیر جنگ با شامیان بیان کرد. فرمود: «اما این که مى‏گویید تأخیر در جنگ ناخشنودى از مرگ است به خدا سوگند! باک ندارم از این که من به سوى مرگ بروم یا مرگ به سوى من آید» (أمّا قولکم: أکلّ(2) ذلک کراهیة الموت؟ فو اللّه ما أبالی، دخلت إلى الموت أو خرج الموت إلیّ).

آرى هنگامى که هدف بسیار مقدّسى، همچون رضاى خدا در کار باشد انسان مؤمن آماده است به استقبال شهادت بشتابد و انتظار آمدن آن را نکشد، چه افتخارى از این بالاتر که انسان در راه معبود و محبوب و مقصودش جان دهد.

به علاوه سابقه من در غزوات اسلامى بر کسى پوشیده نیست مخصوصا در میدان‏هاى بدر و احد و احزاب و خیبر و حنین من همیشه در صف اول بودم و همیشه پروانه‏وار بر گرد شمع وجود پیامبر مى‏چرخیدم و از مرگ و شهادت استقبال مى‏کردم، چگونه ممکن است در باره کسى با این سوابق روشن، چنان قضاوت غلطى کرد که از ترس شهادت جنگ را به تأخیر بیندازد.

شبیه همین معنى، بلکه به صورت رساتر و داغتر در خطبه پنج، و خطبه صد و بیست و سه آمده است، در یک جا مى‏فرماید: «به خدا سوگند علاقه فرزند ابو طالب به مرگ (شهادت) از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است» (و اللّه لابن ابى طالب آنس بالموت من الطّفل بثدى أمّه).

و در جاى دیگر مى‏فرماید: «و الّذی نفس ابن ابی طالب بیده لألف ضربة بالسّیف اهون علىّ من میتة على الفراش فى غیر طاعة اللّه»، «سوگند به آن کس که جان فرزند ابو طالب بدست اوست هزار ضربه شمشیر بر من آسانتر (و دلپذیرتر) است از مرگ در بستر در غیر طاعت پروردگار».

تاریخ پر افتخار زندگى امام نیز شهادت مى‏دهد که این سخنان را در عمل، در

همه میدانهاى نبرد نشان داد و چه ناآگاه و بى‏خبر بودند گروهى از لشکر عراق که چنین سخنانى را در باره ناخشنودى امام از شهادت در راه خدا بر زبان جارى مى‏کردند.

اگر گفته شود: سن و سال بسیارى از آنها در حدّى نبود که غزوات اسلامى را درک کرده باشند، ولى آیا مى‏توان ادّعا کرد که جنگ جمل را نیز فراموش کرده‏اند؟ جنگى که امام یک تنه مانند صاعقه بر لشکر دشمن حمله مى‏کرد و چنان در انبوه جمعیت فرو مى‏رفت که دلهاى دوستانش از ترس بر جان امام، به تپش مى‏افتاد و این حال همچنان ادامه مى‏یافت تا امام از گوشه دیگر میدان سر بر مى‏آورد، در حالى که ذکر خدا بر لب داشت و دشمن از ترس او پراکنده شده بود.

اصولا چگونه ممکن است مرد خدا که قلبش مالامال از ایمان است از مرگ و شهادت بترسد و از شمشیر و نیزه دشمن وحشتى به خود راه دهد، مگر نه این است که خود امام در خطبه بیست و دوم مى‏فرماید: «لقد کنت و ما اهدّد بالحرب و لا ارهب بالضّرب و انّى لعلى یقین من ربّى و غیر شبهة من دینى»، «من هرگز کسى نبودم که به نبرد تهدید شوم، یا از ضرب شمشیر دشمن بهراسم چرا که من به پروردگار خویش یقین دارم و در آئین خود، گرفتار شک و تردید نیستم».

جمله «فو اللّه ما ابالى» اشاره به این حقیقت است که افراد عادى و بى‏هدف هرگز به استقبال مرگ نمى‏روند، بلکه دائما نشسته‏اند تا در پایان عمر مرگ به سراغ آنها بیاید، در حالى که براى افراد شجاع و با ایمان تفاوتى نمى‏کند که به استقبال مرگ بشتابند یا در أجل مقدّر، مرگ به سراغ آنها بیاید و این درست به آن مى‏ماند که مرگ را به شیر درنده‏اى تشبیه کنیم، افراد عادى هرگز در جایى که اثرى از این حیوان باشد گام نمى‏نهند ولى یک فرد شجاع ممکن است به استقبال آن برود و با آن به نبرد و پیکار برخیزد، آنها بر چهره مرگ هنگامى که به صورت شهادت در راه رضاى خدا باشد لبخند مى‏زنند و آنرا تنگ در آغوش مى‏گیرند، اگر مرگ دلق رنگارنگى از آنان مى‏گیرد آنها عمرى جاودان از مرگ مى‏ستانند.

سپس امام به دومین احتمالى که گروهى از لشکر عراق در باره سبب تأخیر پیکار با شامیان مى‏دادند پرداخته، مى‏فرماید: «اما این که مى‏گویید: تأخیر در جنگ به سبب این است که من در مبارزه با شامیان تردید دارم (اشاره به این که یقین ندارم آنها راه باطل را مى‏پویند) به خدا سوگند! (این تصور باطل و خیال خامى است) من اگر هر روز جنگ را به تأخیر مى‏اندازم، به خاطر این است که امید دارم گروهى از آنان به ما بپیوندند و هدایت شوند، و در لابه‏لاى تاریکى‏ها پرتوى از نور مرا ببینند و به سوى من آیند» (و أمّا قولکم شکّا فی أهل الشّام! فو اللّه ما دفعت الحرب یوما إلّا و أنا أطمع أن تلحق بی طائفة فتهتدی بی، و تعشو(3) إلى ضوئی).

«و این براى من بهتر است از کشتن آنها در حالى که گمراهند هر چند در این صورت نیز گرفتار گناهان خویش مى‏شوند» (و من مسئول بدبختى آنها نیستم ولى میل دارم تا آنجا که در توان من است آنها را از لب پرتگاه دور سازم و به جاده مطمئن سعادت باز گردانم) (و ذلک أحبّ إلىّ من أن أقتلها على ضلالها و إن کانت تبوء(4) بآثامها).

در اینجا امام به نکته مهمّى اشاره مى‏فرماید و آن این که جنگ براى مردان خدا نه یک هدف است و نه نخستین راه درمان، بلکه آخرین طریق درمان محسوب مى‏شود، در آنجا که هیچ وسیله دیگر کارساز نباشد، آنها سعى دارند حتى اگر ممکن است یک نفر بر اهل ایمان بیفزایند و از پیروان کفر و ظلم و بیدادگرى بکاهند و در حالى که افراد عادى با سوء ظن و بدبینى به این صحنه‏ها مى‏نگرند آنها با امیدوارى و حسن ظن نگاه مى‏کنند و پیوسته آغوش خود را براى تائبین و نادمین گشوده‏اند.

تاریخ- به خصوص تاریخ جنگ صفّین- نیز نشان مى‏دهد که حسن ظنّ امام در

این باره بى‏دلیل نبود، چرا که گروه کثیرى در همان ایّام که بى‏خبران به امام فشار مى‏آوردند تا جنگ را شروع کند و امام تعلّل مى‏ورزید، توبه کردند و به سوى لشکر امام بازگشتند یا از جنگ کناره‏گیرى نمودند.

«مرحوم شوشترى» در «شرح نهج البلاغه» خود در اینجا فهرستى را از نام کسانى که در جنگ صفین به برکت تأخیر امام در جنگ به آن حضرت پیوستند، ارائه مى‏دهد که از میان آنها مى‏توان از خواهر زاده «شرحبیل» که ملحق شدنش به لشکر امام داستان جالبى دارد و «شمر بن ابرهه الحمیرى» و جماعتى از قاریان قرآن و همچنین «عبد اللّه بن عمر العنسى» نام برد. این عبد اللّه بن عمر زمانى به امام پیوست که با خبر شد عمّار در لشکر على علیه السّلام است و به یاد حدیث معروف پیامبر افتاد که به او فرمود: «یا عمّار تقتلک الفئة الباغیة»، اى عمّار تو را گروه ستمکار به قتل مى‏رساند» (و پس از کشته شدن عمّار بدست معاویه واضح و آشکار شد که آنها گروه ستمکارند و شکّى براى آنها در این زمینه باقى نماند).

و نیز همو از جوانى نام مى‏برد که از لشکر شام خارج شد و به سوى لشکر امام علیه السّلام آمد و پیوسته شمشیر مى‏زد و لعن مى‏کرد و دشنام مى‏داد «هاشم مرقال» که از صحابه معروف على علیه السّلام و پرچمدار آن حضرت در میدان صفین بود به او گفت: اى جوان روز قیامت باید در برابر این سخنان پاسخگو باشى و حساب این پیکار را بدهى. جوان گفت: من به خاطر این با شما مى‏جنگم که براى من نقل کرده‏اند رئیس شما (على علیه السّلام) نماز نمى‏خواند و شما نیز نماز نمى‏خوانید و نیز به خاطر این با شما مى‏جنگم که رئیس شما خلیفه ما را کشته و شما او را یارى کرده‏اید. «هاشم مرقال» ماجراى قتل عثمان را براى او شرح داد و براى او روشن ساخت که على علیه السّلام نخستین کسى بوده که با پیامبر نماز گزارده و از همه مردم آگاه‏تر به دین خدا است و یاران او شب زنده دارانند. هنگامى که جوان متوجه اشتباهات خود شد از خدا درخواست توبه کرد و به شام بازگشت در حالى که از اعمال خود پشیمان شد.(5)

آرى على علیه السّلام مى‏خواست این گونه افراد را به سوى خود جذب کند و به راه حق دعوت نماید. او هرگز تشنه خون ریزى نبود، بلکه تشنه هدایت مردم بود. او شیفته مقام و حکومت نبود، بلکه خواهان عدل و عدالت بود و همیشه سعى داشت تا ممکن است جنگى رخ ندهد و اگر جنگى رخ مى‏دهد ضایعات را به حد اقل برساند، به همین دلیل معمولا سعى داشت جنگ بعد از ظهر و حتى نزدیکى غروب آغاز شود تا تاریکى شب آتش جنگ را خاموش سازد و خون مردم کمتر ریخته شود. و آنها که مایل به کناره‏گیرى از جنگ هستند از تاریکى شب استفاده کنند و کنار روند.

جمله «تعشو الى ضوئى» با توجه به این که «عشو» (بر وزن ضرب) به معنى تاریکى و عدم وضوح چیزى است، اشاره به این حقیقت است که فضاى جامعه اسلامى را در آن روز تاریکى و ظلمت جهل و نادانى و تبلیغات زیانبار فرا گرفته بود و تنها چراغى که مى‏توانست آن فضا را روشن کند نور امام و افکار او بود به همین دلیل تا آنجا که ممکن بود جنگ را به عقب مى‏انداخت. تا جایى که گاهى افراد ناآگاه زبان به اعتراض مى‏گشودند و این کار را ترس از مرگ و یا شک در برنامه‏هاى دشمنان مى‏پنداشتند، در حالى که این گونه امور در باره امام علیه السّلام براى آنها که از روحیاتش آگاه بودند، اصلا مفهوم نداشت.


1) سند خطبه: در «مصادر نهج البلاغه» سند خاصى براى این خطبه بیان نشده است، ولى «ابن ابى الحدید» در ذیل این خطبه به عنوان گوشه‏اى از اخبار روز صفّین سخنى دارد که نشان مى‏دهد آنچه سید رضى در اینجا آورده، به صورتهاى دیگرى که در معنى با آن هماهنگ است در تواریخ آمده است. (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید- جلد 4- صفحه 13).

2) در ترکیب این جمله و اعراب آن دو احتمال داده شده است: نخست این که «کلّ» منصوب باشد به عنوان مفعول فعل مقدّر، و در تقدیر «أ تفعل کلّ ذلک» باشد دیگر اینک «کلّ» مرفوع به عنوان مبتداء باشد و در تقدیر چنین است «أکلّ ذلک ناش من کراهیة الموت». و در هر حال «کراهیة الموت» «مفعول لاجله» مى‏باشد.

3) «تعشو» در اصل از ماده «عشو» (بر وزن ضرب) به معنى تاریکى و عدم وضوح چیزى است و نماز «عشا» را از این جهت عشا مى‏گویند که در آغاز شب خوانده مى‏شود و «عشى» به معنى آخر روز است که هوا کم کم تاریک مى‏شود و «اعشى» به کسى مى‏گویند که دید چشمش ضعیف است.

4) «تبوء» از ماده «بوء» (بر وزن نوع) به معنى رجوع و بازگشت است و گفته مى‏شود که ریشه اصلى آن، به معنى صاف و مسطح کردن است و چون انسان به هنگام ساختن منزل محلّ بنا را صاف مى‏کند و هر جا برود به منزلگاه برمى‏گردد، معنى رجوع از آن اراده مى‏شود.

5) بهج الصباغة فى شرح نهج البلاغه، جلد 10، صفحه 269 تا 272.