و من کلام له علیه السّلام
و فیه جملة من صفات الربوبیة و العلم الالهی
در این خطبه قسمتى از صفات خداوند و علم بىپایان او آمده است.
خطبه در یک نگاه
این خطبه همان گونه که در عنوان بالا اشاره شد پیرامون صفات پروردگار و گستردگى علم اوست و اشارات پر معنایى به قسمتهاى مختلفى از صفات جلال و جمال او دارد و ذات پاکش را از سخنان بىاساس منکران پروردگار و آنها که ذات پاک او را شبیه مخلوقات مىدانند یا چیزى شبیه او قرار مىدهند (و در طرف افراط و تفریط هستند) منزّه و مبرّى مىشمرد.
الحمد للّه الّذی بطن خفیّات الأمور، و دلّت علیه أعلام الظّهور، و امتنع على عین البصیر، فلا عین من لم یره تنکره و لا قلب من أثبته یبصره، سبق فی العلوّ فلا شیء أعلى منه و قرب فی الدّنوّ فلا شیء أقرب منه. فلا استعلاؤه باعده عن شیء من خلقه، و لا قربه ساواهم فی المکان به. لم یطلع العقول على تحدید صفته، و لم یحجبها عن واجب معرفته، فهو الّذی تشهد له أعلام الوجود على إقرار قلب ذی الجحود، تعالى اللّه عمّا یقول المشبّهون به و الجاحدون له علوّا کبیرا!
ترجمه
ستایش مخصوص خداوندى است که ذات پاکش از همه چیز مخفىتر است، ولى نشانههاى واضح و آشکار بر هستى او گواهى مىدهد و هرگز چشم بینا قادر بر مشاهده ذات او نیست و به همین دلیل نه چشم کسى که وى را ندیده انکارش مىکند و نه قلب کسى که او را شناخته مشاهدهاش تواند کرد. در علوّ مقام بر همه پیشى گرفته و چیزى برتر از او نیست. با این حال چنان نزدیک است که چیزى از او نزدیکتر نمىباشد نه مرتبه بلندش او را از مخلوقاتش دور کرده و نه نزدیکىاش با خلق او را با آنها همسان قرار داده. عقلها را از کنه صفات خویش آگاه نکرده و با این حال آنها را از معرفت و شناخت لازم باز نداشته است. پس او کسى است که نشانههاى آشکار جهان هستى بر وجود پاکش گواهى مىدهد که دلهاى منکران به
وجودش اقرار دارد. خداوند بسیار برتر است از گفته کسانى که موجوداتى را به او تشبیه مىکنند و یا ذاتش را انکار مىنمایند.
شرح و تفسیر
اى برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم!
همان گونه که در بالا اشاره شد تمام این خطبه پیرامون صفات جمال و جلال خدا بحث مىکند و در عباراتى کوتاه و پر معنى به تعداد زیادى از اسماء حسناى او اشاره مىفرماید. در قسمت اول به پنج وصف از اوصاف او که هر یک توضیحى بر دیگرى است اشاره کرده است، مىفرماید: «ستایش مخصوص خداوندى است که ذات پاکش از همه چیز مخفىتر است ولى نشانههاى واضح و آشکار بر هستى او گواهى مىدهد» (الحمد للّه الّذی بطن(2) خفیّات الأمور و دلّت علیه أعلام الظّهور).
«هرگز چشم بینا قادر بر مشاهده ذات او نیست». (و امتنع على عین البصیر).
«به همین دلیل نه چشم کسى که وى را ندیده انکارش مىکند و نه قلب کسى که او را شناخته مشاهدهاش تواند کرد». (فلا عین من لم یره تنکره و لا قلب من أثبته یبصره).
در تفسیر جمله «الّذى بطن خفیّات الأمور» احتمالات گوناگونى از سوى مفسّران نهج البلاغة داده شده است. بعضى گفتهاند «بطن» در اینجا به معناى علم است یعنى خداوندى که از اسرار نهان آگاه است.
و گاه گفته شده است که بطن در اینجا به معنى مخفى و پنهان کردن است یعنى
خداوندى که اسرار نهان به وسیله او پنهان شده است.
ولى تفسیرى که در بالا گفتیم که بطن در اینجا به معنى پنهان شدن بوده باشد و مفهومش این است که خدا در اسرار نهان مخفى و پنهان است و به تعبیرى دیگر کنه ذاتش از پنهان نیز پنهانتر است تناسب بیشترى با جملههاى بعد از آن دارد و به همین دلیل ما این تفسیر را بر تفاسیر دیگر ترجیح دادیم و در واقع مفهوم جمله مضمون همان شعر فیلسوف معروف مىشود که مىگوید:
وجوده من أظهر الأشیاء
و کنهه فی غایة الخفاء
وجود پاکش از هر ظاهرى ظاهرتر است و کنه ذاتش در نهایت پنهانى است.
جمله «دلّت علیه أعلام الظّهور» اشاره به این دارد که نشانههاى او همه جا آشکار است آرى در آسمانها و ستارگان و کهکشانها، در زمین و صحراها و دریاها، در جبین همه موجودات زنده، در برگهاى درختان و گلبرگها و شکوفهها و میوهها، و در درون اتمها. و هر قدر علم و دانش انسانى خیزش بیشترى مىگیرد و اسرار کائنات آشکارتر مىشود دلائل فزونترى بر علم و قدرت و حکمت آن ذات بىمثال به دست مىآید.
در سومین جمله «و امتنع على عین البصیر» سخن از این است که تیز بینترین دیدهها توانایى مشاهده جمالش را ندارد، چرا که مشاهده حسّى ویژه جسم و جسمانیات است و فرع بر مکان و جهت است، در حالى که ذات بىمثال او نه جسم است و نه جسمانى، نه داراى مکان است و نه جهت، بلکه پاک و منزّه از همه این عوارض و نقائص است همان گونه که قرآن مىفرماید: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»، «چشمها او را نمىبیند ولى او همه چشمها را مىبیند و او بخشنده و آگاه است(3)»
و هنگامى که (موسى) از سوى (بنى اسرائیل) با جمله «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ»، «پروردگارا خودت را به من نشان ده تا تو را ببینم»، درخواست شهود حسّى مىکند
با خطاب «لَنْ تَرانِی» «هرگز مرا نخواهى دید»(4) مواجه مىشود و در این میان پرتو کوچکى از جلوه پروردگار به صورت صاعقهاى عظیم بر کوه مىخورد و آن را یکباره از هم متلاشى مىسازد و موسى و یارانش بر خاک مىافتند، هنگامى که موسى به هوش مىآید عرض مىکند: «سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ»، «خداوندا منزهى تو (از این که با چشم دیده شوى) من توبه کردم و نخستین مؤمنانم (و به خوبى دانستم جایى که توان دیدن گوشه کوچکى از جلوه ذات تو را در جهان مخلوقات نداریم کجا مىتوان تو را دید).
و در جملههاى بعد (فلا عین من لم یره …) در یک نتیجهگیرى روشن به این معنى اشاره شده که هیچ انسان آگاه و با انصافى با وجود این همه دلائل روشن نمىتواند ذات پاک او را انکار کند هر چند از دائره مشاهده حسّى بیرون است و آنها که مؤمن به وجود او هستند نباید انتظار مشاهده او را داشته باشند حتى مشاهده قلبى، درست است که با چشم دل مىتوان او را دید همان گونه که در کلام معروف مولى آمده است: «لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقائق الإیمان(5)»، «چشمها هرگز او را آشکارا نمىبیند ولى قلبها با نیروى حقیقت ایمان وى را درک مىکند»، ولى این مشاهده نیز مشاهده اسما و صفات است نه مشاهده کنه ذات، و در این مرحله نه تنها انسانهاى عادى، بلکه برترین شخصیت عالم خلقت نغمه «ما عرفناک حقّ معرفتک»، «هرگز تو را آن چنانکه شایستهاى نشناختهایم» سر مىدهند.
سپس امام علیه السّلام در چهارمین توصیف از خداوند به موضوع مهم دیگرى اشاره کرده، مىفرماید: «در علوّ مقام بر همه پیشى گرفته و چیزى از او برتر نیست، با این حال چنان نزدیک است که چیزى از او نزدیکتر نمىباشد». (سبق فى العلوّ فلا شیء أعلى منه و قرب فی الدّنوّ فلا شیء أقرب منه).
و در یک نتیجهگیرى از این بیان، چنین مىافزاید: «نه مرتبه بلندش او را از
مخلوقاتش دور کرده است و نه نزدیکیش با خلق، او را با آنها همسان قرار داده»، (فلا استعلاؤه(6) باعده عن شیء من خلقه و لا قربه ساواهم فی المکان به).
ممکن است در ابتدا تصوّر شود که این گونه توصیفها با یکدیگر متناقض است. چگونه مىتواند چیزى از همه چیز دورتر و بالاتر و از همه چیز نزدیکتر و پایینتر باشد؟! چگونه در عین نزدیکى دور و در عین دورى نزدیک، بلکه نزدیکترین است؟!
آرى اگر با مقیاس مخلوقات که دائما با آنها سر و کار داریم و همه آنها وجودهایى محدود و متناهى هستند محاسبه کنیم این تضادها و ضدّ و نقیضها به نظر مىرسد، ولى توجه به یک نکته راه را براى شناخت صفات خداوند به طور کامل هموار مىسازد و آن این که او وجودى است بىنهایت از هر نظر و بىنیاز و غنىّ مطلق، چنین وجودى هیچگونه محدودیتى از نظر زمان و مکان و علم و قدرت ندارد، بلکه بىنیاز از زمان و مکان و برتر از آن است، در همه جا هست و در هر زمان وجود دارد و در عین حال بىمکان و بىزمان است.
چنین وجودى به همه اشیا نزدیک است و چون شباهتى با آنها ندارد از همه دور است، از همه چیز آشکارتر است چون همه چیز نشانه وجود اوست، و از همه چیز پنهانتر است چون شباهتى به مخلوقات، که ما با آنها آشنا هستیم، ندارد.
بنا بر این منظور از علو در جمله بالا برترى وجود و هستى است نه برترى در مکان، و منظور از قرب و نزدیکى، نزدیکى در احاطه وجودى است نه نزدیکى در مکان.
تصدیق باید کرد که فهم و درک این صفات براى ما که همیشه با صفات ممکنات سر و کار داریم آسان نیست، ولى با کمى اندیشه و استفاده از مثال- هر چند مثالهایى ناقص باشد- مىتوان آنها را به ذهن نزدیک کرد، مثلا در برابر این سؤال که چگونه مىتواند وجودى همه و در هر زمان باشد و در عین حال زمان و مکان نداشته
باشد؟ مىتوانیم از مثالهاى ناقص مانند بعضى از فرمولهاى ریاضى بهره بگیریم همه مىدانیم: «دو بعلاوه دو مساوى با چهار مىشود» این رابطه نه تنها در زمان که در آسمان و در هر جا برویم برقرار است نه تنها در عصر و زمان ما که در هر عصر و زمانى حاکم است، در عین حال نه مکانى دارد و نه زمانى.
و این که مىفرماید: بلندى مقام و هستىاش او را از اشیا دور نمىکند و نزدیکىاش آنها را همسان با مخلوقات نمىسازد نتیجه روشنى از همان حقیقتى است که در بالا گفته شد بعضى از شارحان نهج البلاغة در تشبیه ناقص اما مناسبى چنین گفتهاند که امواج نور به شیشهها مىتابد و در درون آنها نفوذ مىکند و آنها را روشن مىسازد و در عین حال که به آنها از همه چیز نزدیکتر است همسان با آنها نیست وجودى است بسیار لطیف و برتر و بالاتر، و شاید تعبیر قرآن مجید از ذات خداوند به نور نیز اشاره به همین معنى باشد، «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(7)
در پنجمین توصیف به حقیقت مهمّ دیگرى اشاره کرده، مىفرماید: «عقلها را از کنه صفات خویش آگاه نکرده، و با این حال آنها را از معرفت و شناخت لازم باز نداشته است»، (لم یطلع العقول على تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته).
نه کنه ذات او بر کسى روشن است و نه حقیقت صفات او، چرا که هم ذاتش نامتناهى است و هم صفاتش، چگونه عقلى و خرد انسانها که همه متناهى و محدود است مىتواند به آن نامحدود احاطه پیدا کند، ولى با این حال آن قدر آثار وجودش در جبین تمامى موجودات نمایان است که هر کس مىتواند به طور اجمال از هستى ذات و صفات او آگاه باشد.
در یک مثال ناقص اما گویا: همه ما مىدانیم که روح وجود دارد و زمان یک واقعیت است اما پى بردن به حقیقت روح و زمان کار آسانى نیست، همه مىدانیم موجود زنده با مرده متفاوت است اما کنه و حقیقت حیات چیست؟ فهم آن بسیار
مشکل است. به تعبیر دیگر: ما به این امور علم اجمالى داریم نه تفصیلى(8)
سپس در یک نتیجهگیرى دقیق مىفرماید: «پس او کسى است که نشانههاى آشکار جهان هستى بر وجود پاکش، گواهى مىدهد که دلهاى منکران به وجودش اقرار دارند»! (فهو الّذی تشهد له أعلام الوجود على إقرار قلب ذی الجحود(9)).
در حقیقت منکران ذات پاک او در زبان انکارش مىکنند ولى در دل به برکت آثار صنع او به وجودش اقرار دارند. حتى ممکن است خویش را در صف منکران پندارند در حالى که نور وجود او در اعماق جانشان پرتو افکن است همان گونه که قرآن مجید مىگوید: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ» … «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ»، «هر گاه از آنان بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را مسخّر کرده است؟ مىگویند: اللّه، با این حال چگونه آنان را (از عبادت خدا) منحرف مىسازند … و اگر از آنان بپرسى چه کسى از آسمان آبى فرستاده و به وسیله آن زمین را پس از مردنش زنده کرده است؟ مىگویند: اللّه، بگو حمد و ستایش مخصوص خدا است، ولى بیشتر آنها نمىدانند»(10)
چگونه مىتوان خدا را انکار کرد در حالى که در تمام جهان هستى و در سر تا پاى ما آثار صنع او دیده مىشود. تنها مطالعه یک عضو از وجود خودمان- مانند چشم- کافى است که ما را به تمام صفات جمال و جلال او آشنا سازد، چشمى که از طبقات هفتگانه تشکیل شده و هر کدام با ساختمان مخصوص خود عضوى کامل و شگفت آور است. چشمى که سلولهاى ظریف آن تمام دانشمندان را حیران ساخته و تمام
دستگاههاى پیشرفته علمى قادر نیستند اندکى از وظایف متنوّع و سنگین آن را انجام دهند. اگر در تمام جهان هستى هیچ نشانهاى براى وجود خدا جز همین یک عضو نبود براى پى بردن به ذات پاک او کافى بود، تا چه رسد به این که به هر سو نگاه کنیم آثار او را مىبینیم.
این همه موجودات زنده متنوّع که به گفته دانشمندان هنوز صدها هزار نوع از آن در دل جنگلها و صحراها ناشناخته مانده و میلیونها نوع دیگر در اعماق اقیانوسها، هر یک به تنهایى دلیل روشنى بر عظمت و قدرت و علم بىانتهاى او است، با این حال چگونه ممکن است کسى در دل انکارش کند هر چند به خاطر هوا پرستى و علایق مادى لفظ انکار بر زبان جارى کند. و به گفته بعضى از دانشمندان غرب اگر کسى بخواهد خدا را منکر بشود باید چشم بر هم بگذارد و هیچ یک از موجودات جهان طبیعت را نبیند.
همچنین به گفته دانشمند دیگرى هر کشف تازه علمى در جهان آفرینش راه تازهاى به سوى خدا مىگشاید و به این ترتیب با پیشرفت علم و دانش بشرى راه خداشناسى روز به روز هموارتر مىگردد.
سرانجام در پایان این خطبه مىفرماید: «خداوند بسیار برتر است از گفته کسانى که موجوداتى را به او تشبیه مىکنند و یا ذاتش را انکار مىنمایند»! (تعالى اللّه عمّا یقول المشبّهون به و الجاحدون له علوّا کبیرا).
مشبّهه (گروه تشبیه کنندگان) به دو معنى اطلاق مىشود: کسانى که خدا را به بندگانش تشبیه مىکنند و مثلا براى او جسم و اعضاء و دست و پا قائل مىشوند و کسانى که موجودات دیگر را به او تشبیه مىکنند و شریک و همتا قرار مىدهند، مثلا به جاى عبادت خداوند در برابر بتها سجده مىکنند.
جمعى از مفسران (نهج البلاغة) جمله بالا را اشاره به معنى اول دانستهاند، در حالى که بعضى دیگر ناظر به معنى دوم مىدانند و با توجّه به تعبیر (المشبّهون به) معنى دوم صحیحتر به نظر مىرسد هر چند هر دو گروه در اشتباهند، زیرا نه او
صفات مخلوقات را دارد که در این صورت ذات پاکش دستخوش حوادث بود، و نه مخلوقى مىتواند در جایگاه و مقام او قرار گیرد، چرا که هیچ یک از صفات او را ندارد.
نکته
وجودش آشکار و کنه ذاتش پنهان است
در این خطبه کوتاه اما پر معنى به چند محور مهم در زمینه اسماء و صفات خداوند اشاره شده است: نخست به خفاى کنه ذات خداوند در عین ظهور وجود او در تمام عالم هستى به گونهاى که نه هیچ کس مىتواند وجودش را انکار کند و نه احدى قدرت دارد احاطه بر کنه ذات پاکش پیدا کند.
و این یکى از آثار نامتناهى بودن وجود مقدس اوست که هر گاه گامى به سوى شناخت کنه ذات او از طریق خرد برداریم شعاع ذات نامحدودش فکر ما را گامها به عقب بر مىگرداند و هر زمان به سوى اوج کنه صفاتش پرواز کنیم بال و پر ما مىسوزد و سقوط مىکنیم و به گفته ابن ابى الحدید معتزلى، در شعر زیبایش:
فیک یا أعجوبة الکون
غدا الفکر کلیلا
أنت حیّرت ذوی اللّبّ
و بلبلت العقولا
کلّما قدّم فکری فیک
شبرا فرّ میلا
ناکصا یخبط فی
عمیاء لا یهدى سبیلا
«در ذات تو اى اعجوبه جهان هستى فکر خسته و وامانده شد،
تو صاحبان اندیشه را حیران ساختهاى و خردها را به هم ریختهاى،
هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک شود یک میل فرار مىکند،
آرى به عقب بر مىگردد و در تاریکیها غرق مىشود و راهى به پیش پیدا نمىکند(11)».
ولى در مقابل آن قدر آثار عظمت او در پهنه هستى در درون و برون موجودات، در نظم خارق العاده آنها، در اسرار و شگفتیهاى آفرینش آنها و در همه چیز نمایان است که با مشاهده آنها انسان به یاد دعاى بسیار عمیق و پر محتواى عرفه امام حسین علیه السّلام مىافتد آنجا که مىگوید: «متى غبت حتّى تحتاج الى دلیل یدلّ علیک و متى بعدت حتّى تکون الآثار هى الّتى توصل الیک عمیت عین لا تراک علیها رقیبا»، «کى از ما پنهان شدى تا نیاز به دلیلى داشته باشیم که ما را به سوى تو رهبرى کند و کى از ما دور شدى تا دست به دامان آثارت زنیم که ما را به تو نزدیک سازد، کور باد چشمى که تو را مراقب خویش نبیند.»
در محور دیگرى سخن از قرب و بعد خداوند و دورى و نزدیکى او به ماست در عین این که از ما به ما نزدیکتر است آن چنان دور و برتر است که بالاتر از او تصوّر نمىشود و این یکى دیگر از آثار نامتناهى بودن ذات بىمثال اوست، چرا که چنین ذاتى همه جا هست و جایى از او خالى نمىتواند باشد و گرنه محدود خواهد بود، در عین حال آن چنان والاست که هیچ کس دسترسى به او پیدا نمىکند و الّا محدود در چهار دیوار افکار ما خواهد شد.
محور سوم نفى صفات مخلوقات و هر گونه تشبیه از ذات پاک اوست و این نیز از آثار نامتناهى بودن ذات پاکش سرچشمه مىگیرد، چرا که مخلوقات همه محدود و ناقصند، وجودشان متناهى و صفاتشان آمیخته با نقصان و جنبههاى عدمى است، هر گاه او را به یکى از مخلوقاتش تشبیه کنیم یا شریک و شبیهى براى او در فکر خود بسازیم و صفات مخلوقات را بر او بنهیم، او را از اوج نامتناهى بودن و واجب الوجود بودن به پائین آورده و در دایره محدود و مملوّ از نقصان ممکنات قرار دادهایم.
در خطبههاى آینده نیز اشاراتى بسیار عمیق و پر معنى به این امور خواهد آمد و ما نیز به تناسب، بحثهاى بیشترى در این زمینه خواهیم داشت، ان شاء اللّه.
1) سند خطبه: این خطبه را جمعى از کسانى که بعد از مرحوم سید رضى مىزیستهاند از آن حضرت نقل کردهاند از جمله مرحوم «علّامه مجلسى» در روضه بحار و «على بن محمد بن شاکر واسطى» که نزدیک به زمان «سید رضى» بوده است در کتاب «عیون الحکم و المواعظ». (مصادر نهج البلاغة، جلد 2، صفحه 18).
2) «بطن» از ماده «بطن» (بر وزن متن) یعنى شکم گرفته شده و از آنجا که درون شکم ناپیداست این واژه در مورد هر چیز مخفى به کار مىرود و باطن اشیاء به معنى درون آنهاست و گاه «بطنت الأمر» به معنى «از اسرار درون آن آگاه شدم» به کار مىرود همان گونه که به معنى مخفى و پنهان شدن نیز استعمال مىشود (معنى لازم و متعدى- هر دو- دارد).
3) سوره انعام، آیه 103.
4) سوره اعراف، آیه 143.
5) خطبه 179.
6) «استعلا» گاه به معنى برتر بودن و گاه به معنى برترى جویى مىآید و در اینجا به معنى اوّل است.
7) سوره نور، آیه 35.
8) براى توضیح بیشتر به جلد اول پیام امام ذیل شرح (خطبه اول) از صفحه 82 به بعد مراجعه شود.
9) «جحود» و «جحد» به معنى انکار کردن آمیخته با علم و آگاهى است و به گفته راغب در مفردات به معنى نفى چیزى است که در دل اثبات آن است یا اثبات چیزى که در دل، نفى آن است بنا بر این در مفهوم جحود همیشه یک نوع لجاجت و تعصّب و دشمنى در برابر حق نهفته است.
10) سوره عنکبوت، آیه 61- 63.
11) این اشعار در حواشى «شرح باب حادى عشر» در صفحه اول از قول «ابن ابى الحدید» آمده است.