و هو بعض خطبة طویلة خطبها یوم الفطر، و فیها یحمد اللّه و یذمّ الدّنیا.
این قسمتى از یک خطبه طولانى است که امام علیه السّلام روز عید فطر براى مردم بیان کرد، و در آن خداوند را ستایش مىکند و دنیا پرستى را نکوهش مىفرماید.
خطبه در یک نگاه
این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل شده، بخشى از آن حمد و ثناى الهى است، و بخش دیگرى مذمّت دنیا، و هشدار به مردم براى تهیه زاد و توشه آخرت است، و به نظر مىرسد که بخشهاى قابل ملاحظهاى از این خطبه طولانى در کلام رضى نیامده است، به همین دلیل پیوند روشنى در میان دو بخش خطبه دیده نمىشود، ولى هر دو بخش در عین فشردگى بسیار پر معنى و هشدار دهنده است.
بخش اول
الحمد للّه غیر مقنوط من رحمته، و لا مخلوّ من نعمته و لا مأیوس من مغفرته و لا مستنکف عن عبادته، ألّذی لا تبرح منه رحمة، و لا تفقد له نعمة.
ترجمه
ستایش ویژه خداوندى است که کسى از رحمتش مأیوس نمىشود و هیچ جا و هیچ کس از نعمتش خالى نیست، از مغفرت و آمرزش او کسى نومید نمىگردد و از پرستش و عبادتش نمىتوان سرپیچى کرد، همان خدایى که رحمتش دائمى و زوال ناپذیر و نعمتش همیشگى و جاودانى است!
شرح و تفسیر
رحمت بىپایان خدا
در بخش اوّل این خطبه سخن از حمد و ثناى الهى است، با تعبیراتى بسیار پر معنى و حساب شده، و در آن به شش وصف از اوصاف الهى اشاره شده که هر کدام در بر گیرنده نعمتى است که مىتواند انگیزه حمد و ثنا و پرستش او شود.
نخست مىفرماید: «ستایش ویژه خداوندى است که کسى از رحمتش مأیوس نمىشود». (الحمد للّه غیر مقنوط(2) من رحمته).
چگونه ممکن است از رحمت بىپایان او مأیوس شد در حالى که خودش
مىفرماید: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ»(3) «رحمت من همه موجودات را فرا گرفته است». و نیز از زبان یعقوب پیامبر خدا مىفرماید: «لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ»(4) «از رحمت خدا مأیوس نشوید که تنها کافران از رحمت خدا مأیوس مىشوند». از زبان پیامبر بزرگ ابراهیم نقل مىکند «وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ»(5) «چه کسى از رحمت پروردگارش مأیوس مىشود جز گمراهان؟!»
بنا بر این انسان در هر شرایطى باشد و هر قدر آلوده به گناه گردد باز باید به سوى خدا برگردد، و از رحمتش مأیوس نباشد که این یأس کفر و ضلالت و بزرگترین گناهان است.
و در جمله دوم مىفرماید: «و هیچ جا و هیچ کس از نعمتهایش خالى نیست» (و لا مخلوّ من نعمته).
همان گونه که در قرآن آمده: «أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً»(6)، «آیا ندیدید که خداوند آنچه در آسمانها و زمین است مسخر شما کرده، و نعمتهاى آشکار و پنهان خود را به طور گسترده بر شما ارزانى داشته است؟!
و براى تکمیل این سخن در جمله سوم اضافه مىکند «و از مغفرت و آمرزش او کسى نومید نمىگردد». (و لا مأیوس من مغفرته).
چرا که خودش فرموده: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»(7)، بگو اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید! از رحمت خدا نومید نشوید که خدا همه گناهان را مىآمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است».
این جملههاى تکان دهنده که با انواع لطف و عنایت الهى همراه است چنان
سفره رحمت و مغفرت او را گسترده که همگان مىتوانند بر سر آن بنشینند، حتى در حدیثى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آمده است: «در روز قیامت آن چنان خداوند دامنه مغفرت خود را مىگستراند که به فکر احدى خطور نکرده است، تا آنجا که حتى ابلیس هم در رحمت او طمع مىکند»! لیغفر اللّه یوم القیامة مغفرة ما خطرت قطّ على قلب أحد حتّى إبلیس یتطاول الیها!(8)
و در حدیث نبوى دیگرى مىخوانیم: «خداوند عز و جل یک صد رحمت دارد که یکى از آنها را بر زمین نازل کرده و در میان مخلوقاتش تقسیم نموده است و آنچه از محبّت و رحم و مروّت در میان آنها است از آثار همان یک جزء است، و نود و نه جزء دیگر را جهت خودش براى روز قیامت ذخیره کرده است!(9)
و از آنجا که توجه به این امور سبب گرایش بندگان به عبادت او مىشود در چهارمین جمله مىفرماید: «از پرستش و عبادتش نباید سرپیچى کرد» (و لا مستنکف(10) عن عبادته).
چرا که با آن همه نعمت و رحمت، استنکاف از عبادت او جز عذاب و خوارى نتیجهاى ندارد قرآن مجید مىگوید: «وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً»(11)، و آنها را که ابا کردند و تکبّر ورزیدند مجازات دردناکى خواهد کرد، و براى خود غیر از خدا سرپرست و یاورى نخواهند یافت!
سپس در بیان پنجمین و ششمین مواهب الهى مىفرماید: «همان خدایى که رحمتش دائمى و زوال ناپذیر است» (نعمتش همیشگى و جاودانى» و هر زمان نعمت تازهاى از او فرا مىرسد) (الّذى لا تبرح منه رحمة، و لا تفقد له نعمة).
با این که در اوصاف پیشین سخن از «رحمت» و «نعمت» الهى بود باز در اینجا هر
دو تکرار شده است و از ظاهر تعبیرات این چند جمله چنین استفاده مىشود که نخست اشاره به اصل رحمت و نعمت الهى شده، سپس از دوام و پایدارى آنها سخن به میان آمده که هر کدام موهبتى جداگانه است، نعمت و رحمت او از مواهب اوست، و داوم آنها نیز از عنایات او.
و این همان است که در قرآن مجید مىخوانیم: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»(12)، و اگر نعمتهاى خداوند را بشمارید هرگز نمىتوانید آنها را احصاء کنید!»
جالب توجه این که این دو وصف را در واقع به صورت دلیلى بر عدم استنکاف بندگان از عبادت پروردگار ذکر کرده است، این همان چیزى است که در علم کلام تحت عنوان «شکر منعم یکى از انگیزههاى معرفة اللّه»، ذکر کردهاند.
واژههاى رحمت و نعمت و مغفرت، با این که با یکدیگر پیوند دارند هر یک مفهوم جداگانهاى دارند، رحمت معنى وسیعى دارد که هر گونه محبت الهى را در باره بندگان شامل مىشود، خواه از طریق بخشش نعمتها باشد یا از طریق آمرزش گناهان، و به تعبیر دیگر: نسبت میان رحمت و هر یک از آن دو (نعمت و مغفرت) نسبت عموم و خصوص مطلق است، ولى نعمت و مغفرت دو مفهوم جداى از هم دارند، نعمت در مورد امکانات وجودى به کار مىرود که به انسان در مسیر تکامل کمک مىکند، و او را بهرهمند مىسازد، ولى مغفرت زدودن آثار گناه و برداشتن موانع از سر راه است.
بخش دوم
و الدّنیا دار منی لها الفناء و لأهلها منها الجلاء و هی حلوة خضراء، و قد عجلت للطّالب و التبست بقلب النّاظر، فارتحلوا منها بأحسن ما بحضرتکم من الزّاد، و لا تسألوا فیها فوق الکفاف، و لا تطلبوا منها أکثر من البلاغ.
ترجمه
دنیا سرایى است که فنا بر پیشانیش نوشته شده و جلاى وطن براى اهل آن مقدّر گردیده است، دنیا (ظاهرا) شیرین و سرسبز (و دل انگیز و وسوسه آمیز) است، اما به سرعت در علاقهمندانش نفوذ مىکند، و با قلب و روح آن کس که به آن نظر افکند مىآمیزد، بنا بر این سعى کنید با بهترین زاد و توشهاى که در اختیار شماست از آن کوچ نمایید، و بیش از نیاز و کفاف از آن نخواهید، و زائد بر آنچه حاجت دارید از آن نطلبید.
شرح و تفسیر
دنیا سراى آرزوها!
از آنجا که همیشه حبّ دنیا بزرگترین مانع راه سعادت انسانها بوده است، و شیفتگى نسبت به زرق و برق آن سرچشمه انواع گناهان مىباشد امام علیه السّلام در بخش دوم این خطبه به نکوهش دنیا پرداخته، و با شش ویژگى آن را وصف مىکند.
نخست مىفرماید: «دنیا سرایى است که فنا بر پیشانیش نوشته شده!» (و الدّنیا
دار منی(13) لها الفناء).
آرى آثار فنا و زوال از در و دیوار جهان نمایان است، درختانى که در بهار شکوفه مىآورند و برگهاى زیبا بر شاخسار آنها ظاهر مىشود چند ماه بعد به هنگام پاییز پژمرده و خشک شده و با تند باد به هر سو پراکنده مىشوند، گویى نه بهارى در کار بود و نه برگ و نه شکوفهاى! جوانان نیرومند و پر نشاط دیروز، پیران ناتوان و خسته امروزند، و پیران خسته امروز استخوانهاى پوسیده فردا!
عجبا که قانون فرسودگى و پیرى در مجموعه جهان آفرینش و عالم خلقت نیز حاکم است و دانشمندان از آن تعبیر به «آنتروپى» مىکنند، اتمهاى موجودات تدریجا متلاشى مىشود، و انرژیها به سوى یکنواختى پیش مىرود و منظومهها و کهکشانها رو به زوال مىگذارد.
سپس امام علیه السّلام به بعد دیگرى از این معنى پرداخته، مىفرماید: «و جلاى وطن براى اهل آن مقدر شده است» (و لأهلها منها الجلاء(14)).
همه انسانها بدون استثنا دیر یا زود با این سراى فانى وداع مىگویند و به سوى زندگى جاویدان سراى دیگر مىشتابند، این یک تقدیر حتمى الهى است که هیچ کس نمىتواند آن را انکار کند، و به همین دلیل در آیات قرآن از مرگ به عنوان «یقین» یاد شده، چرا که حتّى منکران مبدأ و معاد نیز به آن یقین دارند!
در سومین و چهارمین وصف به پارهاى از جهات فریبنده دنیا که گروهى را به سوى خود جذب مىکند اشاره کرده، مىفرماید: «این دنیا (ظاهرا) شیرین و سرسبز (و دل انگیز و وسوسهآمیز) است» (و هی حلوة خضراء).
شیرینى مربوط به ذائقه و خرمى و طراوت مربوط به باصره و بینایى است، آرى زیبایى خیره کننده و زرق و برق دنیا انسانهاى غافل را به سوى خود مىکشاند، و
حلاوت و شیرینىاش انسانها را آلوده مىسازد، بدیهى است جهات فریبنده دنیا تنها مربوط به این دو حسّ نیست، بلکه از طریق تمام حواس نیز جاذبههاى مخصوص به خود دارد، در واقع ذکر این دو واژه (حلوة خضراء) کنایه از تمام جهاتى است که ایجاد جاذبه مىکند.
در پنجمین و ششمین وصف مىفرماید: «دنیا با سرعت به سوى علاقهمندانش پیش مىرود (و در آنها نفوذ مىکند)، و با قلب و روح آن کس که به آن نظر افکند مىآمیزد» (و قد عجلت للطّالب و التبست(15) بقلب النّاظر).
آرى طبیعت دنیا این است که ظاهرا «خیر عاجل» و منفعت زودرسى دارد، و هنگامى که به سراغ انسان مىآید چنان نفوذ مىکند که گاهى جزیى از روح و جان او را تشکیل مىدهد، زیرا در دیدهها زیبا و سرسبز است، و در ذائقهها شیرین و گوارا است و به همین دلیل رهایى از عشق آن آسان نیست، آرى آنچه دیده مىبیند دل از آن یاد مىکند، تا آنجا که شاعر را وادار مىسازد که از دست دیده و دل فریاد بکشد و خنجرى از فولاد بسازد و بر دیده بزند تا دل را آزاد سازد!
بعد از بیان ویژگىهاى ششگانه بالا و آماده شدن دلها براى پذیرش فرمان الهى، امام مىفرماید: «بنا بر این سعى کنید با بهترین زاد و توشهاى که در اختیار شماست از آن کوچ نمایید، و بیش از نیاز و کفاف از آن نخواهید، و زائد بر آنچه حاجت دارید از آن نطلبید» (فارتحلوا منها بأحسن ما بحضرتکم من الزّاد و لا تسألوا فیها فوق الکفاف، و لا تطلبوا منها أکثر من البلاغ(16)).
فراموش نکنید شما مسافرانى هستید که موقّتا در این منزلگاه اقامت جستهاید، مسافران آگاه و بیدار در چنین منزلگاههایى به تهیه زاد و توشه مىپردازند، و از بهترین و مفیدترین زاد و توشهها براى خود فراهم مىکنند، هرگز بار خود را با اشیاء
بیهوده سنگین نمىکنند، و به گردنههاى صعب العبور که در مسیر خود پیش رو دارند مىاندیشند!
آنها از این فرمان الهى الهام مىگیرند که: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ»(17)
«زاد و توشه تهیه کنید که بهترین زاد و توشه پرهیزگارى است، و از (مخالفت فرمان) من بپرهیزید اى خردمندان»، در نتیجه به تهیه این زاد و توشه الهى مىپردازند یعنى تقوى و هرگز به خواب غفلت فرو نمىروند.
نکته
کفاف و عفاف برتر از هر چیز است
در این خطبه به جنبههاى مختلف زندگى دنیا در عبارات کوتاه و گویایى اشاره شده است:
نخست این که طبیعت زندگى دنیا فناپذیرى است، و تمام اهل دنیا بدون استثنا چه بخواهند و چه نخواهند باید از آن کوچ کنند.
دیگر این که ظاهرى زیبا و فریبنده و شیرین و جذّاب دارد، و به همین دلیل ظاهر بینان به سرعت مجذوب آن مىشوند و آگاهان در امانند.
دیگر این که عشق به دنیا به طور تدریجى در درون جان انسان نفوذ مىکند به گونهاى که جزیى از وجود او مىشود و به همین دلیل رهایى از آن در این حالت بسیار مشکل است.
دیگر این که امام علیه السّلام براى نجات از خطرات دنیا دستور مؤثّرى در اینجا بیان فرموده، و آن قناعت به «کفاف» و «عفاف» است.
منظور از «کفاف»(18) و «عفاف» (یا عفاف و کفاف) این است که انسان در دنیا به مقدار نیازش قانع باشد و زیاده طلبى را کنار بگذارد و از اموال حرام چشم بپوشد که در این صورت هم قرین آرامش در زندگى دنیا خواهد بود، و هم بار او براى آخرت سبک مىشود چرا که بیشترین بدبختى انسان به خاطر حرص و ولع و افزون طلبى است.
البتّه اگر اضافات را براى خدمت به محرومان بخواهد نه تنها با کفاف و عفاف منافات ندارد، بلکه در طریق تقویت برنامه کفاف و عفاف دیگران است.
قرآن مجید الگویى در این زمینه براى همه انسانها بیان کرده، مىفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»، «اى کسانى که ایمان آوردهاید روزىهاى پاکیزهاى را که خداوند براى شما حلال کرده، بر خود حرام نکنید (و از آنها بهره بگیرید) ولى از حد تجاوز ننمایید که خداوند متجاوزان را دوست نمىدارد».(19) این معنى در احادیث اسلامى نیز بازتاب وسیعى دارد، امام صادق علیه السّلام این دعاى کوتاه و پر معنى را از پیغمبر اکرم نقل مىکند که عرضه مىداشت: «اللّهمّ ارزق محمّدا و آل محمّدا و من أحبّ محمّدا و آل محمّد العفاف و الکفاف»! «خداوندا! به محمد و آل محمد و کسانى که محمد و آل محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را دوست دارند عفاف و کفاف مرحمت فرما».(20)
در حدیث دیگرى از امام امیر المؤمنین على علیه السّلام مىخوانیم: «قلیل یکفی خیر من کثیر یردى»، زندگى مختصرى که براى انسان کافى باشد بهتر است از اموال زیاد و گستردهاى که انسان را به هلاکت افکند».(21)
اصولا کسى که به حدّ لازم زندگى قانع باشد به پرهیزگارى و عفاف و پاکى از گناه آراسته خواهد شد، در غیر این صورت غالبا آلوده گناه مىشود على علیه السّلام مىفرماید: «من اقتنع بالکفاف ادّاه الى العفاف»، «کسى که به مقدار کفایت قانع شود او را به سوى عفّت و پاکى هدایت مىکند!»(22)
اضافه بر این قناعت به مقدار لازم براى زندگى علاوه بر جنبههاى معنوى و اخلاقى، سبب آرامش روح و جان آدمى در همین دنیاست، در یکى از کلمات قصار مولى على علیه السّلام در نهج البلاغة آمده است: «و من اقتصر على بلغة الکفاف فقد انتظم الرّاحة و تبوّأ خفض الدّعة»، «آن کس که به مقدار نیاز اکتفا کند به آسایش و راحتى دست یافته و در آرامش مسکن مىگزیند!»(23)
افراد حریص و افزون طلب به انسانهاى بسیار فربهى مىمانند که در هر وعده غذا چندین برابر دیگران مىخورند، و این نتیجهاى جز این که بار سنگینى از گوشتهاى اضافى بر آنها تحمیل شود که قدرت حرکت را از آنها بگیرد ندارد حتى براى چند قدم راه رفتن به نفس نفس مىافتند، نه از سلامت برخوردارند و نه از آسایش و آرامش!
این مقال را با حدیثى از امام زین العابدین علیه السّلام پایان مىدهیم، مىفرماید: «پیغمبر اکرم در بیابانى از کنار ساربانى که مشغول چراى شترهایش بود گذشت از او مقدارى آب (یا شیر) خواست. آن مرد که مىخواست طفره برود گفت: آنچه در پستانهاى این شترهاست صبحانه قبیله است، و آنچه در ظرفهاست شام قبیله! پیغمبر عرض کرد: خداوندا! مال و فرزندانش را افزون کن! از آنجا گذشت و به چوپانى رسید همین درخواست را از او کرد، چوپان آنچه در پستان گوسفندان بود دوشید، و آنچه در ظرف داشت نیز بر آن ریخت (و با خوشحالى) خدمت رسول اللّه فرستاد و گوسفندى هم به عنوان هدیه بر آن افزود و عرضه داشت: این چیزى است که نزد ما حاضر بود و اگر دوست داشته باشى باز بر آن بیفزایم؟! پیغمبر در حق او دعا کرد و
عرضه داشت: «اللهمّ ارزقه الکفاف!»، «خداوندا! به اندازه کفایت به او روزى ده!».
بعضى از یاران عرض کردند: اى رسول خدا! آن کس را که دست رد بر سینه تو گذاشت و بخل کرد مشمول دعایى ساختى که همه ما به آن علاقه داریم، و به آن کس که سخاوتمندانه نیاز شما را برآورد، دعایى کردید که همه ما از آن کراهت داریم! پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در پاسخ آنها این جمله بسیار پر معنى را فرمود: «انّ ما قلّ و کفى خیر ممّا اکثر و ألهى، اللّهمّ ارزق محمّدا و آل محمّد الکفاف»، «مقدار کم که براى زندگى انسان کافى باشد بهتر است از مقدار زیادى که انسان را از خدا غافل کند، خداوندا محمد و آل محمد را به اندازه کفایت روزى بده»!(24)
1) سند خطبه: بسیارى از شارحان و مفسران نهج البلاغة گفتهاند که این خطبه و خطبه 28 هر دو، بخشهایى از یک خطبه هستند که مرحوم سید رضى بخشى از آن را در خطبه 28 و بخشى از آن را در اینجا آورده است (و بخش سومى را رها نموده) و این مطلب بار دیگر این حقیقت را نشان مىدهد که بناى سید رضى در نهج البلاغة بر ذکر تمام خطبههاى مولى على علیه السّلام نبوده است، بلکه هدفش گلچین کردن و ذکر بخشهایى بوده که در نظر او جامعیت و جذابیت بیشترى داشته است، به هر حال این خطبه را مرحوم صدوق قبل از سید رضى به طور کامل در کتاب «من لا یحضر الفقیه» آورده است، و همچنین مرحوم شیخ طوسى (بعد از سید رضى) در «مصباح المتهجّد» (مصادر نهج البلاغة، جلد 2، صفحه 10- 11).
2) «مقنوط» از ماده «قنوط» (بر وزن قنوت) به گفته راغب در مفردات، به معنى مأیوس شدن از خیر و رحمتى است و «قنوط» (بر وزن بلوط) صیغه مبالغه و به معنى بسیار ناامید است.
3) سوره اعراف، آیه 156.
4) سوره یوسف، آیه 87.
5) سوره حجر، آیه 56.
6) سوره لقمان، آیه 20.
7) سوره زمر، آیه 53.
8) فى ظلال نهج البلاغة، جلد 1، صفحه 269.
9) مجمع البیان، ذیل تفسیر آیه بسم اللّه الرحمن الرحیم در آغاز سوره حمد.
10) «استنکاف» از ماده «نکف» (بر وزن نظم) در اصل به معنى دور کردن، یا دور کردن اشک از صورت با انگشتان است و «انتکاف» به معنى خارج شدن از سرزمینى به سرزمین دیگر است، و «استنکاف» به معنى خوددارى کردن و اعراض از چیزى است.
11) سوره نساء، آیه 173.
12) سوره نحل، آیه 18.
13) «منى» از ماده «منى» (بر وزن نفى) به معنى برنامهریزى کردن است، و به آرزوهایى که انسان براى آن طراحى مىکند اطلاق مىگردد، و مفهوم جمله بالا این است که در طبیعت دنیا فنا مقدر شده است.
14) «جلاء» در اصل به معناى ظاهر نمودن و آشکار ساختن است و از آنجا که خروج از شهر و وطن افراد را در صحنه بیابان ظاهر و آشکار مىسازد گویى انسان در شهر مخفى است و با خروج آشکار مىشود به این معنى نیز جلاء اطلاق شده است و جلاى وطن به معنى ترک وطن است.
15) ماده «التباس» اگر به وسیله باء متعدى شود به معنى ملحق شدن و آمیختن است و اگر به وسیله «على» متعدى شود به معنى مشتبه شدن است و از اینجا روشن مىشود که سخن آنها که التباس را در جمله بالا به معنى اشتباه گرفتهاند صحیح به نظر نمىرسد.
16) «بلاغ» در اصل به معنى رسیدن به چیزى است، و بلوغ را از این جهت بلوغ مىگویند که انسان به مرحله خاصى از زندگى مىرسد، و به همین جهت «بلاغ» به معنى «کافى بودن» به کار رفته است.
17) سوره بقره، آیه 197.
18) «کفاف» از ماده «کف» به معناى کف دست گرفته شده، و از آنجا که انسان با کف دست چیزى را از خود دور مىسازد این واژه به معنى منع کردن و باز داشتن آمده است، و شخص نابینا را «مکفوف» مىگویند به خاطر این که بینایى او گرفته شده، و به جماعت و گروه «کافّه» گفته مىشود چون حالت باز دارنده در مقابل دشمنان و مخالفان دارند، و از آنجا که مقدار کافى براى زندگى مىتواند انسان را از نیاز به مردم و آلودگیها بازدارد به آن کفاف و گاه همراه با عفاف اطلاق کردهاند.
19) سوره مائده، آیه 87.
20) اصول کافى، جلد 2، صفحه 140.
21) غرر الحکم، حدیث 234.
22) غرر الحکم، حدیث 286.
23) نهج البلاغة، جمله 371.
24) شرح نهج البلاغة، علّامه خویى، جلد 4، صفحه 249.