جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه چهل و چهارم(1)

زمان مطالعه: 8 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام لمّا هرب مصقلة بن هبیرة الشیبانی إلى معاویة ، و کان قد ابتاع سبی بنی ناجیة من عامل امیر المؤمنین علیه السّلام و أعتقهم، فلمّا طالبه بالمال خاس به و هرب إلى الشام.

این سخن را هنگامى «امیر مؤمنان على علیه السّلام» ایراد کرد که «مصقلة بن هبیرة شیبانى» (از تحت فرمان آن حضرت) به سوى معاویه فرار کرد، و این در حالى بود که اسیران «بنى ناجیه» را از کارگزاران حضرت علیه السّلام خریدارى کرد و آزادشان نمود. هنگامى که حضرت پرداخت ثمن را به «بیت المال» از او مطالبه کرد امتناع ورزید و به سوى «شام» گریخت!

شأن ورود

همان گونه که در بالا اشاره شد، این سخن مربوط به داستان قبیله «بنى ناجیه» است، و داستان چنین است که «خریت بن راشد» از رؤساى قبیله «بنى ناجیه» بعد از جریان حکمین با سى نفر از یارانش نزد امام علیه السّلام آمد و با صراحت گفت: به خدا سوگند! نه فرمان تو را اطاعت مى‏کنم، و نه پشت سرت نماز مى‏خوانم، و فردا از تو

جدا خواهم شد! امام علیه السّلام فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، هر گاه چنین کنى عهد و بیعت خود را شکسته‏اى و نافرمانى امر خداوند کرده‏اى، و تنها به خودت زیان مى‏رسانى! بگو ببینم به چه علّت چنین راهى را در پیش گرفته‏اى؟ عرض کرد: به خاطر این که حکمیت را پذیرفتى، و در برابر حق ضعف نشان دادى و به گروهى اعتماد کردى که حتى به خودشان ستم کردند! امام علیه السّلام فرمود: واى بر تو بیا تا با تو به بحث و گفتگو بنشینم و حقایقى را که مى‏دانم براى تو بیان کنم، شاید حق را بشناسى و به حق بازگردى! خریت گفت: فردا مى‏آیم. امام علیه السّلام فرمود: برو، ولى مواظب باش شیطان تو را فریب ندهد، و افراد نادان در تو نفوذ نکنند به خدا قسم اگر به سخن من گوش فرا دهى تو را به راه راست هدایت خواهم کرد!

«خریت» از خدمت امام علیه السّلام خارج شد و به سوى قبیله خود بازگشت. امام علیه السّلام به خاطر این که فسادى بر پا نکند، کسى را به تعقیب او فرستاد و دستور داد او را در نقطه‏اى به نام دیر ابو موسى متوقّف کند، سپس فرمانده دیگرى به نام «معقل بن قیس» را به تعقیب خریت گسیل داشت، خریت به مبارزه برخاست و کشته شد، و نفرات او اسیر شدند. آنها را که مسلمان بودند آزاد کردند، و عده‏اى از غیر مسلمانان را به اسارت گرفتند. هنگامى که اسیران را به کوفه مى‏آوردند «مصقله بن هبیره» که یکى از فرمانداران امام علیه السّلام در شهرهاى مسیر راه بود، اسیران را به پانصد هزار درهم از معقل خرید و آزاد کرد. امام علیه السّلام عمل او را ستود. «مصقله» بعد از پرداخت دویست هزار درهم از پرداخت بقیه عاجز ماند، ترسید و به شام گریخت. امام علیه السّلام سخن مورد بحث را در باره او بیان کرد که دلیل روشنى بر لطف امام علیه السّلام نسبت به این گونه افراد است.(2)

قبّح اللّه مصقلة! فعل فعل السّادة، و فرّ فرار العبید! فما أنطق مادحه حتّى أسکتة، و لا صدّق واصفه حتّى بکّته، و لو أقام لأخذنا میسوره، و انتظرنا بماله و فوره.

ترجمه‏

خداوند مصقله را سیاه رو کند، کار بزرگواران را انجام داد، ولى همچون بردگان فرار کرد! هنوز ثنا خوانش لب به مدحش نگشوده بود که او را ساکت کرد! و هنوز سخن ستایشگرانش را با عمل خود تصدیق نکرده بود که آنها را خاموش ساخت، اگر مانده بود آنچه را در توان داشت از او مى‏گرفتیم و نسبت به بقیه تا زمان توانائیش به او مهلت مى‏دادیم!

شرح و تفسیر

بزرگوار فرارى!

امام علیه السّلام بعد از شنیدن خبر فرار مصقله (فرماندار اردشیر خرّه یکى از مناطق مهم فارس) به سوى شام، فرمود: «خدا روى مصقله را سیاه کند، کار بزرگواران را انجام داد، ولى همچون بردگان فرار کرد!» (قبّح اللّه مصقلة! فعل فعل السّادة، و فرّ فرار العبید!)

او با خریدن اسیران بنى ناجیه و آزاد کردن آنها یک کار مهم انسانى انجام داد، زیرا انسانهایى را از اسارت نجات بخشید تا بتوانند آزادانه زندگى کنند، ولى به جاى این که براى پرداخت باقى مانده بدهکارى خویش به بیت المال با گرفتن مهلت براى‏

تأخیر، و یا طلب عفو و بخشش راهى بیندیشد، انتخاب نادرستى نمود و از حق فرار کرد و به باطل پناهنده شد، به همان کسى که انسانها را فریب داده و به بند کشیده و اسیر و برده مطامع خویش ساخته است!

درست است که ظاهر قضیه این بوده است که مصقله از ترس بدهکارى خود به بیت المال به شام فرار کرد، ولى به نظر مى‏رسد که اضافه بر این که آمادگیهاى روانى «مصقله» براى این خیانت بزرگ از قبل فراهم شده بود، شاید کارهاى دیگرى داشته که مى‏ترسیده بر ملا شود و گرفتار آید، و شاید تحمل عدالت على علیه السّلام که اصرار بر گرفتن حق بیت المال مى‏فرمود، براى او گران بود، همان گونه که بر بسیارى دیگر نیز گران بود.

شاهد سخن این است که به یکى از دوستانش به نام «ذهل بن حارث» گفته بود اگر طلبکار من عثمان یا معاویه بود غمى نداشتم!

مى‏دانستم که به آسانى حق بیت المال را به من مى‏بخشند! همان گونه که آلاف الوف به دیگران بخشیدند، ولى از على علیه السّلام نگرانم، چون او در امر بیت المال سختگیر است!

اما به هر حال کار مصقله قابل توجیه نبود، به خصوص این که تضاد آشکارى در آن دیده مى‏شد. از یک سو دست سخاوت گشود و کار انسانى انجام داد و از سوى دیگر خیانت کرد و پا به فرار گذاشت!

لذا امام علیه السّلام در ادامه این سخن مى‏فرماید: «هنوز مداح و ثناخوانش لب به مدحش نگشوده بود که او را ساکت کرد، و هنوز سخن ستایشگرانش را عملا تصدیق نکرده بود که آنها را خاموش نمود! (فما أنطق مادحه حتّى أسکتة، و لا صدّق واصفه حتّى بکّته(3)).

او در آغاز کارى انجام داد که هر کس شنید بر او آفرین گفت، ولى هنوز خبر

آزادى اسیران بنى ناجیه به همت و فتوّت او به طور کامل در میان مردم پخش نشده بود که خبر فرارش به سوى شام در همه جا پیچید! و همه را در شگفتى فرو برد که چگونه مى‏توان باور کرد انسانى با این عمل بزرگوارانه به عنصر پلیدى همچون حاکم شام پناهنده شود، و همکارى با آن ظالم بیدادگر را بر همکارى با على علیه السّلام ترجیح دهد؟! آرى تحمّل عدالت براى همه آسان نیست!

و در پایان این سخن مى‏فرماید: (او اشتباه کرد) «اگر مانده بود، آنچه در توان داشت از او مى‏گرفتیم، و نسبت به بقیه تا هنگام توانائیش به او مهلت مى‏دادیم!» (و لو أقام لأخذنا میسوره، و انتظرنا بماله وفوره).

آرى این دستور قرآن کریم است که مى‏فرماید: «وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَیْسَرَةٍ»(4) «هر گاه بدهکار در زحمت باشد او را تا هنگام توانائیش مهلت دهید». هیچ کس باور نمى‏کند که على بر خلاف دستور قرآن در مورد او رفتار کند، بنا بر این او نمى‏توانست بهانه بیاورد که نسبت به باقیمانده بدهى خود از سوى امام علیه السّلام وحشت داشتم!

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که چرا امام علیه السّلام در مقابل این کار انسانى «مصقله» باقیمانده بدهى او را نبخشید؟ و فرمود در انتظار قدرتش مى‏ماندیم؟ به یقین مصقله این بدهى را براى منافع شخصى خود تحمل نکرده بود، بلکه براى یک کار انسانى بود.

پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن مى‏شود که اگر امام علیه السّلام این کار را مى‏کرد سنّتى براى آینده مى‏شد، و هر فرماندار یا فرمانده لشکر به خود اجازه مى‏داد که اسیران را آزاد کند، و این امر قطع نظر از جنبه‏هاى مادى در بسیارى از موارد براى جامعه اسلامى خطر آفرین بود، و به تعبیر دیگر مدح و ثنا خوانیش براى او مى‏شد و خطرش براى جامعه اسلامى!

اضافه بر این، این گونه بذل و بخشش از بیت المال پایه‏هاى بیت المال را سست‏

مى‏کرد و خاطرات زمان عثمان در نظرها تجدید مى‏شد، در حالى که امام علیه السّلام به مردم قول داده بود که آنچه را در زمان عثمان از بیت المال به ناحق به مردم بخشیده‏اند باز مى‏گرداند.

نکته‏ها

1- تاریخچه اسیران بنى ناجیه‏

از جمله سؤالاتى که پیرامون خطبه بالا مطرح است این است که مگر اسیران «بنى ناجیه» مسلمان نبودند چگونه مى‏توان مسلمان را به اسارت گرفت، و او را در برابر فدیه آزاد کرد؟!

پاسخ این سخن در ماجراى به اسارت گرفتن جمعى از «بنى ناجیه» بیان شد، جریان چنین است که شخصى به نام «خریت بن راشد» بر ضد امیر مؤمنان على علیه السّلام قیام کرد و گروهى را گرد خود جمع‏آورى نمود، و دست به فتنه و فساد زد، به امام علیه السّلام خبر دادند، امام «معقل بن قیس» یکى از یاران با وفایش را با گروه عظیمى به مقابله با او فرستاد، بعد از درگیریهاى متعدّد «خریت بن راشد» کشته شد، و گروهى از هوادارانش نیز در این پیکار خونین به خاک افتادند، و گروهى هم اسیر شدند که در میان آنان مسلمان و غیر مسلمان بود، «معقل» مسلمانان را توبه داد و آزاد کرد، ولى غیر مسلمین را که به حمایت «خریت بن راشد» برخاسته و در جامعه اسلامى بذر فساد مى‏پاشیدند آزاد نکرد، هنگامى که این اسیران غیر مسلمان را به سوى امام علیه السّلام مى‏آوردند به منطقه «اردشیر خرّه» رسیدند که در آنجا «مصقله» به عنوان فرماندار امام علیه السّلام بود، اسیران دست به دامن «مصقله» شدند و او آنها را از معقل در برابر پرداخت غرامتى معادل «پانصد هزار درهم» گرفت و آزاد کرد.

«مصقله» در پرداختن این غرامت که مربوط به بیت المال مسلمین بود، تعلّل مى‏ورزید، امام علیه السّلام کسى را به سراغ او فرستاد و او به کوفه آمد، و دویست هزار درهم را پرداخت و اظهار کرد که توانایى بر پرداخت بقیه را ندارد و انتظار داشت که‏

امام علیه السّلام بقیه را به او ببخشد.

امام علیه السّلام موافقت نفرمود زیرا اگر در این کار کوتاه مى‏آمد اوّلا این کار بدعتى براى دیگران مى‏شد که اسیران را به اصطلاح بخرند و آزاد کنند، و بعد هم حق بیت المال را نپردازند، و ثانیا بخشش‏هاى عثمان از حقوق بیت المال در اذهان تداعى مى‏شد و چهره واقعى حکومت على علیه السّلام که دفاع از حقوق بیت المال بود دگرگون مى‏شد.

عجب این که یکى از دوستان «مصقله» به او پیشنهاد کرد که من باقى مانده بدهى تو را از کسانت جمع‏آورى مى‏کنم و به امام علیه السّلام مى‏پردازم، او مخالفت کرد، و گفت: اگر عثمان یا معاویه طرف حساب من طلبکار بودند این مبلغ را به من مى‏بخشیدند، همان گونه که به دیگران اموال زیادى از بیت المال را بخشیدند.

اینها همه نشان مى‏داد که شاید او از اوّل قصد جدّى براى پرداخت بدهى خود نداشت، و از نامه چهل و سوم نهج البلاغة، به خوبى استفاده مى‏شود که او عملا پیرو مکتب عثمان بود. به همین جهت قسمتى از بیت المال را در میان اقوام و بستگان خود بذل و بخشش نمود! و در یک کلمه او از نظر فکرى و عملى از قماش معاویه بود نه شایسته دستگاه امیر مؤمنان على علیه السّلام و شاید پیش از آن که به مقام برسد مرد صالحى بود ولى مانند بسیارى از افراد کم ظرفیت پس از رسیدن به مقام مسیر خود را تغییر داد و دنیا پرستى بر او غلبه کرد.

و به همین دلیل عدالت امام علیه السّلام را تحمّل نکرد و سرانجام به همفکران خود یعنى معاویه و هم دستانش پیوست و امام علیه السّلام در باره او جمله‏هاى بالا را فرمود که اگر مى‏ماند ما به او مهلت مى‏دادیم و حق بیت المال را عند القدرة و الاستطاعة از او مى‏گرفتیم.(5)

از آنچه در بالا گفته شد روشن مى‏شود که اسیران مزبور اسیران مسلمان نبودند.

2- چرا سختگیرى؟!

سؤال دیگرى که در اینجا مطرح است این است که چرا امام علیه السّلام در این گونه موارد سختگیرى مى‏فرمود؟

پاسخ این سؤال نیز از آنچه در بالا آمد روشن مى‏شود که اوّلا امام سختگیرى نفرمود، بلکه فرمود: به او مهلت مى‏دادیم تا به هنگام توانایى بدهى خود را بپردازد، ثانیا این حق شخصى امام علیه السّلام نبود که از آن بذل و بخشش کند، بلکه مربوط به بیت المال مسلمین بود که امام علیه السّلام همواره نسبت به آن دقیق و مو شکاف بود، و در عین سختگیرى رفق و مدارا را در جاى خود فراموش نمى‏کرد، و لذا در همین داستان مى‏خوانیم که بعد از فرار «مصقله» عده‏اى پیشنهاد کردند که اسیران آزاد شده بار دیگر به اسارت کشیده شوند، امام علیه السّلام فرمود: هرگز چنین کارى صحیح نیست، آنها را «مصقله» باز خرید کرده، و آزاد نموده، بدهکار مصقله است نه آنها، آنها گناهى ندارند.(6)


1) سند خطبه: گروهى از مورخان که پیش از تولد «سید رضى» مى‏زیسته‏اند داستان «بنى ناجیه» و این سخن «امیر مؤمنان» را در کتابهاى خود نقل کرده‏اند.از جمله طبرى در تاریخ معروف خود در وقایع سال 38 هجرى، و «ابراهیم هلال ثقفى» در کتاب «الغارات»، و «بلاذرى» در «أنساب الاشراف» و «مسعودى» در کتاب «مروج الذهب» (مصادر نهج البلاغة، جلد 1، صفحه 451).

2) شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، جلد 3، صفحه 128 به بعد با تلخیص.

3) «بکّته» از ماده «بکت» (بر وزن بخت) به معنى زدن با عصا و مانند آن است، سپس به معنى توبیخ و سرزنش و غلبه بر دیگرى از طریق استدلال آمده است.

4) سوره بقره، آیه 280.

5) شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، جلد 3، صفحه 128- 150، با تلخیص.

6) همان مدرک.