من کلام له علیه السّلام
و قد أشار علیه أصحابه بالاستعداد لحرب أهل الشام بعد إرساله جریر بن عبد اللّه البجلى إلى معاویة و لم ینزل معاویة على بیعته
. هنگامى که امام امیر المؤمنین على علیه السّلام «جریر بن عبد اللّه بجلى» را به عنوان نماینده خود براى گفتگو با معاویه به شام فرستاد و معاویه حاضر به بیعت نشد یارانش از او خواستند که آماده جنگ با شامیان شود (امام این پیشنهاد را نپذیرفت و دلیل روشن و آشکارى بر آن بیان فرمود).
خطبه در یک نگاه
این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل مىشود که هر کدام حال و هوایى مخصوص به خود دارد و به نظر مىرسد که هر یک از این دو بخش در جاى خاصّى عنوان شده، ولى سیّد رضى- رحمة اللّه علیه- به مناسبتى آنها را جمع و تلفیق نموده است!
بخش اوّل ناظر به داستان «جریر بن عبد اللّه» است، او از ناحیه عثمان فرماندار
همدان بود، بعد از بیعت مردم با امیر مؤمنان على علیه السّلام و جریان جنگ جمل، هنگامى که امام علیه السّلام به کوفه وارد شد و براى هر یک از فرمانداران نامهاى نوشت، نامهاى هم براى «جریر» فرستاد و او را دعوت به بیعت فرمود، «جریر» از نامه امام علیه السّلام استقبال فوق العاده کرد و با شور و هیجان مردم را به بیعت با حضرت علیه السّلام دعوت نمود و مردم اعلام آمادگى کردند، «جریر» علاوه بر این نامهاى به «اشعث» فرماندار آذربایجان نوشت و تأکید کرد که از مردم بیعت بگیرد، سپس خودش براى دیدار با امام علیه السّلام به کوفه آمد.
«جریر» از امام علیه السّلام درخواست نمود که چون مردم شام غالبا از بستگان و همشهریان او هستند رسالت رساندن پیام به معاویه را به او واگذار کند، حضرت نامهاى نوشت و او را راهى شام کرد، او در شام معاویه را دعوت به بیعت با امام علیه السّلام کرد و عذر و بهانههاى او را پاسخ گفت، ولى معاویه زیر بار نرفت و به دفع الوقت مىپرداخت. او به وسیله جریر نامهاى براى امام نوشت و تقاضاى حکومت مصر و شام را کرد! و در ضمن مردم را بر ضدّ امام علیه السّلام مىشوراند، حضرت علیه السّلام «جریر» را از توطئه معاویه آگاه ساخت. سرانجام جریر مأیوس شد و به کوفه بازگشت، در حالى که مردم عراق به جریر بدبین شده بودند و او را طرفدار معاویه مىشمردند، جریر سخت ناراحت شد و به جزیره قرقیا (شهرى در شامات میان نهر فرات و نهر خابور) رفت و گروهى از بستگان او به او ملحق شدند و در همان جا باقى ماند و در همان جا از دنیا رفت.(2)
به هر حال در آن ایّام که «جریر» در شام بود، و توقف او ماهها طول کشید، جمعى از یاران امام علیه السّلام پیشنهاد کردند که حضرت علیه السّلام فرمان آماده باش براى جنگ با شامیان را صادر کند، ولى امام علیه السّلام فرمود: این کار صلاح نیست، چرا که با مسأله فرستادن جریر به شام تضاد دارد، مگر زمانى که موعدى را که براى جرید تعیین کردهام پایان یابد، و او به نتیجهاى نرسد.
بخش دوم این خطبه ناظر به اصرار امام علیه السّلام بر جنگ با شامیان است، و به گفته «نصر بن مزاحم» در کتاب «صفّین» زمانى امام علیه السّلام این سخن را بیان فرمود که مردى از شامیان در ایّام جنگ صفّین از لشکر بیرون آمد، و از امام تقاضاى ملاقات کرد، و پس از آن که در میان میدان با امام علیه السّلام ملاقات کرد پیشنهاد ترک مخاصمه نمود، به این ترتیب که عراقیان به عراق برگردند و شامیان به شام (عراق از آن امام علیه السّلام باشد و شام از آن معاویه!)، ولى حضرت علیه السّلام با پاسخى قاطع سخن او را نفى کرد و با دلیلى روشن و آشکار بیان نمود که چرا با معاویه باید بجنگد؟!
این دو فراز به خوبى نشان مىدهد که حضرت علیه السّلام در جاى صلح و آرامش مرد صلح و آرامش بود، و در جاى جنگ مرد جنگ و پیکار!
با این مقدمه به سراغ تفسیر خطبه مىرویم:
بخش اول
إنّ استعدادی لحرب أهل الشّام و جریر عندهم، إغلاق للشّام، و صرف لأهله عن خیر إن أرادوه. و لکن قد وقّتّ لجریر وقتا لا یقیم بعده إلّا مخدوعا أو عاصیا. و الرّأی عندى مع الأناة فأرودوا و لا أکره لکم الإعداد.
ترجمه
مهیّا شدن من براى جنگ با شامیان با آن که «جریر» نزد آنهاست سبب مىشود که راه صلح را بر آنها ببندم، و اگر بخواهند به کار نیکى (اشاره به تسلیم و بیعت و صلح است) اقدام کنند، آنها را منصرف سازم، ولى براى «جریر» وقتى تعیین نمودهام که اگر تا آن زمان باز نگردد، یا فریب خورده است، یا از فرمان من سرپیچى نموده، نظر من فعلا «صبر کردن» و مدارا نمودن است، شما هم این نظر را بپذیرید و مدارا کنید، ولى من در عین حال از آماده شدن شما براى جنگ ناخشنود نیستم (اما شخصا فرمان نمىدهم).
شرح و تفسیر
مرد صلح و جنگ!
همان گونه که در بالا اشاره شد این خطبه ناظر به جریان جریر بن عبد اللّه است که در آغاز فرماندار همدان بود، و بعد به کوفه آمد و به عنوان رسول و فرستاده امام علیه السّلام براى بیعت گرفتن از معاویه به شام رفت، ولى با توجه به این که احتمال پیروزى
جریر در این مأموریت بسیار ناچیز بود یاران امام علیه السّلام پیشنهاد کردند که حضرت علیه السّلام اعلام آماده باش جنگى کند.
امام علیه السّلام در پاسخ آنها چنین فرمود: «مهیّا شدن من براى جنگ (با شامیان) با این که جریر (به عنوان فرستاده من) نزد آنها است، سبب مىشود که راه صلح را بر آنها ببندم، و اگر بخواهند به کار نیکى (اشاره به تسلیم و بیعت و صلح است) اقدام کنند آنها را منصرف سازم» (إنّ استعدادی لحرب أهل الشّام و جریر عندهم، إغلاق للشّام و صرف لأهله عن خیر إن أرادوه).
این سخن نشان مىدهد که امام علیه السّلام به عنوان یک پیشواى بزرگ اسلامى جنگ را به عنوان یک راه حلّ قابل قبول براى حلّ اختلافات نمىپذیرد، بلکه راه صلح را به روى مخالفین باز مىگذارد و بر آنها اتمام حجّت مىکند، هر گاه تمام درهاى صلح بسته شد آن گاه جنگ را به عنوان آخرین درمان یا به تعبیرى دیگر یک جراحى ضرورى اجتماعى، با اکراه، پذیرا مىشود.
قابل توجه این که امام علیه السّلام روى عقیده معاویه تکیه نمىکند، بلکه به افکار عمومى مردم شام مىاندیشد مىفرماید: (اغلاق(3) للشّام) (موجب بسته شدن شام مىشود) و در جایى دیگر مىگوید: «و صرف لاهله عن خیر ان ارادوه».
اشاره به این که نباید شامیان را بىدلیل به راه جنگ کشاند، و از نیّت خیر و صلح و سازش و تسلیم بازداشت.
گر چه این ملاحظات براى گروهى از افراد داغ و آتشین ناراحت کننده است، ولى پیشواى آگاه و بیدار نباید در این گونه مسائل تسلیم احساسات تند و داغ شود، و با خویشتن دارى و تسلط بر نفس آنچه را خدا مىپسندد و عقل و منطق فرمان مىدهد انجام دهد.
سپس براى این که مردم تصوّر نکنند این انتظار تا مدّت نامحدودى ادامه خواهد یافت چنین مىافزاید: «من براى جریر وقتى تعیین نمودهام که اگر تا آن زمان
باز نگردد یا فریب خورده است و یا از فرمان من سرپیچى نموده»! (و لکن قد وقّتّ لجریر وقتا لا یقیم بعده إلّا مخدوعا أو عاصیا).
در واقع امام علیه السّلام براى رعایت دوراندیشى و حفظ مصالح مسلمین، و این که فرصتها از دست نرود ضرب الاجلى براى جریر تعیین کرده بود، زیرا مىدانست معاویه ممکن است جریر را تا مدّت زیادى سرگرم سازد و دفع الوقت کند تا حدّاکثر آمادگى جنگى خود را فراهم سازد، سپس پاسخ منفى به دعوت امام علیه السّلام براى بیعت دهد، آن هم در زمانى که فرصتها از دست یاران امام علیه السّلام بیرون رفته باشد!
اما این که چرا مىفرماید: اگر بیش از موعد مقرّر بماند یا فریبش دادهاند، و یا پرچم عصیان بر ضدّ من برافراشته، با این که محتمل است عذرهاى دیگرى مانند بیمارى براى او پیش آمده باشد؟
این به خاطر آن است که احتمالات دیگر در مقابل دو احتمال بالا ضعیف و غیر قابل ملاحظه است و به تعبیر علماى اصول در این گونه موارد اصل سلامت حاکم مىباشد و به احتمالات دیگر نباید ترتیب اثر داد.
سپس براى آرام ساختن اصحاب و یارانش فرمود: «نظر من صبر کردن و مدارا نمودن است، شما هم این نظر را بپذیرید و مدارا کنید» (و الرّأیُ عندى مع الأناة(4) فأرودوا(5)).
اما از سوى دیگر براى آن که در آن لحظات حساس و سرنوشتساز اصحاب و یارانش غافل نشوند، و عزم راسخ آنها بر نبرد در صورت بسته شدن درهاى صلح تضعیف نگردد، و شعلههاى خشم بر دشمنان خدا براى روز حاجت خاموش نگردد، فرمود: ولى من در عین حال از آماده شدن شما براى جنگ ناخشنود نیستم» (اما شخصا فرمان نمىدهم) (و لا أکره لکم الإعداد).
اشاره به این که من اعلام آماده باش نمىکنم، چرا که با فرستادن پیام صلح در
تضاد است. در عین حال مانع از انجام وظیفه شما در زمینه آماده شدن خودجوش نیستم، و این در واقع عاقلانهترین راه و منطقىترین روش در چنان شرایطى بود، یعنى: نه درهاى صلح بسته شود، نه دور افتادگان بر سر خشم و لجاجت آیند، نه کارى متضاد و منافقانه صورت گرفته باشد، و نه فرصتها بىجهت از دست برود!
نکته
هدف دعوت به صلح و بیعت بود
بر خلاف آنچه برخى از ناآگاهان مىپندارند على علیه السّلام هرگز اقدام به جنگ با معاویه نکرد، مگر آن زمان که از هر نظر حجّت را بر او تمام نمود، به گونهاى که جنگ به عنوان آخرین درمان در برابر تفرقه افکنى «معاویه» و شامیان بود.
خطبه بالا به خوبى نشان مىدهد که «على» علیه السّلام تسلیم فشارهایى که براى شروع جنگ از ناحیه اصحابش مىشد نگردید، و پیوسته تا آنجا که امیدوارى بود به اقدامات مسالمت جویانه ادامه مىداد.
نامهاى که همراه «جریر» به «شام» فرستاد و از نخستین نامههاى آن حضرت علیه السّلام محسوب مىشود، گواه زنده این مدّعى است، این نامه که در نهج البلاغة در بخش نامهها به عنوان نامه ششم آمده است، نشان مىدهد که امام علیه السّلام با این منطق روشن که جایى براى ایراد- حد اقل از سوى «معاویه»- وجود نداشت او را اندرز داد، و فرمود: همان گروهى که با «ابو بکر» و «عمر» و «عثمان» بیعت کردند به همان گونه با من بیعت کردهاند، بنا بر این نه آنها که حاضر بودند اختیار فسخ دارند و نه آن کس که غائب بوده اجازه رد کردن!
اگر قبول کنیم خلیفه از طریق شورى تعیین شود- همان گونه که در گذشته نیز این معنى انجام گرفت- باید مهاجران و انصار به مشورت بنشینند، اگر کسى را انتخاب کردند هیچ کس حقّ مخالفت ندارد. بنا بر این اگر عقل خود را حاکم کنى سخن مرا مىپذیرى و توبه خوبى مىدانى که من از همه در خون «عثمان» مبّرىترم، بنا بر این
بهانه خون «عثمان» براى ترک بیعت کردن به هیچ وجه عاقلانه نیست.(6)
«معاویه» در حقیقت دو بهانه براى ترک بیعت داشت، یکى آن که به هنگام بیعت مردم با «على» علیه السّلام حضور نداشته است، و دیگر این که امام علیه السّلام مسئول خون «عثمان» است، و نمىتوان با او بیعت کرد، ولى حضرت علیه السّلام هر دو بهانه را با منطق روشنى در این نامه از او گرفت، امّا «معاویه» که اهداف دیگرى را در سر مىپروراند و اینها همه بهانه بود، زیر بار این منطق روشن نرفت.
به هر حال همان گونه که قبلا گفتیم «جریر» که در زمان «عثمان» حاکم «همدان» بود پس از دریافت نامه امام علیه السّلام در مورد بیعت، هم خودش بیعت کرد و هم مردم آن سامان را تشویق به بیعت نمود، سپس خدمت امام علیه السّلام به کوفه آمد و پیشنهاد کرد که مأموریت دعوت «معاویه» را به بیعت بر عهده بگیرد، چرا که بسیارى از مردم آن سامان از اقوام و همشهریان او بودند و احتمال تأثیر زیاد بود.
«اشتر» با این امر مخالفت کرد، و خدمت امام علیه السّلام معروض داشت که «جریر» مرد قابل اعتمادى نیست، افکارش همانند افکار آنهاست، ولى تمایلش با «معاویه» است امام به خاطر سخن ستایش آمیزى که پیغمبر در باره «جریر» فرموده بود. و هنوز خلافى از او آشکار نبود «جریر» را براى این مأموریت برگزید، و شاید به دلیل این که دسترسى به شخصى بهتر از او نبود به او گفت: «نامه مرا به معاویه مىدهى و با او اتمام حجّت مىکنى».
«جریر» وارد شام شد، و جریان بیعت همه مسلمانان از جمله اهل «مکّه» و «مدینه» و «مصر» و «حجاز» و «یمن» و سایر بلاد را براى «معاویه» شرح داد و گفت: «آمدهام تو را به بیعت با او دعوت کنم و این نامه «على» علیه السّلام است که براى تو آوردهام»!
«معاویه» که سخت دلباخته حکومت بود تسلیم سخن حق نشد، سخنرانى تحریک آمیزى براى مردم کرد و خود را به عنوان خونخواه «عثمان» معرفى کرد، و از
مردم شام بیعت گرفت که براى خونخواهى «عثمان» بپا خیزند و هر چه در توان دارند به کار گیرند.
«جریر» باز او را نصیحت کرد که دست از این تفرقه افکنى و نفاق بردارد، و با امام علیه السّلام بیعت کند، ولى «معاویه» گفت این مطلب سادهاى نیست پیامدهاى زیادى دارد که باید به آن اندیشید!
برادر «معاویه» به او پیشنهاد کرد که از افرادى مانند «عمرو عاص» دعوت کن و با آنها به مشورت بنشین، «عمرو عاص» نیز بعد از آن که از معاویه قول گرفت که حکومت «مصر» را به او بسپارد او را تشویق به قیام کرد، و قول هر گونه همکارى را به او داد!
در این میان «شرحبیل» که رئیس و بزرگ یمنىها بود نقش مؤثّرى ایفا کرد، او با «جریر» به گفتگو پرداخت، ولى «جریر» او را قانع کرد، و به این علت و علل دیگر عزم کرد تا از على علیه السّلام پیروى کرده و معاویه را رها سازد، ولى «معاویه» گروههاى زیادى را مأمور کرد تا مرتّب نزد او بروند و او را تکریم کنند، و به شرکت داشتن على علیه السّلام در خون «عثمان» شهادت بدهند، و نامههایى از گوشه و کنار نیز به او بنویسند، و او را به خونخواهى «عثمان» دعوت کنند!
«شرحبیل» تحت تأثیر واقع شد و آماده خونخواهى «عثمان» گشت، «معاویه» او را به شهرهاى «شام» فرستاد تا مردم را براى این امر تحریک و تشویق کند، و گروه زیادى به او پاسخ مثبت دادند. «جریر» بعد از این ماجرا از «معاویه» مأیوس شد و در همین حال «معاویه» به او گفت: اگر على علیه السّلام جمعآورى خراج شام و مصر (و حکومت آن) را به من واگذارد، و پس از وفات خود بیعت کسى را بر عهده من نگذارد من با او بیعت مىکنم!
«جریر» به او گفت: «این را طى نامهاى براى «امیر المؤمنین على علیه السّلام» بنویس، و من هم نامهاى همراه آن مىفرستم. هنگامى که این نامهها به «امیر مؤمنان على علیه السّلام» رسید نامهاى به «جریر» نوشت که معاویه با این عمل مىخواهد تو را فریب دهد و
کار را به تأخیر اندازد تا شامیان را آماده کند، پیشنهاد سپردن حکومت «شام» به «معاویه» در «مدینه» که بودم از سوى «مغیرة بن شعبه» به من داده شد، من از این کار ابا کردم، خدا نکند که من گمراهان را بازوى خود قرار دهم (لم یکن اللّه لیرانی أتّخذ المضلّین عضدا). اگر «معاویه» بیعت کرد چه بهتر، و اگر نکرد به «عراق» برگرد!
«جریر» باز هم تأخیر کرد (شاید به این امید واهى دل خوش داشت که ممکن است «معاویه» تغییر روش دهد) و همین امر سبب شد که مردم عراق او را متّهم به سازش با «معاویه» کنند.(7)
و به این ترتیب برنامه رسالت «جریر» با شکست قطعى پایان یافت.
بخش دوم
و لقد ضربت أنف هذا الأمر و عینه، و قلّبت ظهره و بطنه، فلم أر لی إلّا القتال أو الکفر بما جاء محمّد صلّى اللّه علیه. إنّه قد کان على الأمّة وال أحدث أحداثا، و أوجد النّاس مقالا، فقالوا ثمّ نقموا فغیّروا.
ترجمه
من بارها این مسأله را بررسى کردهام، و پشت و روى آن را مطالعه نمودهام، دیدم راهى جز جنگ (با خودکامگان بىمنطق شام) یا کافر شدن به آنچه «پیامبر اسلام» آورده است ندارم. کسى قبل از این بر مردم حکومت مىکرد (اشاره به عثمان است) که بدعتهایى گذارد و حوادث نامطلوبى به بار آورد و موجب سر و صداى زیادى در میان مردم شد، انتقادهایى از او کردند، سپس از او انتقام گرفتند و تغییرش دادند.
شرح و تفسیر
فراز دوم این خطبه که در اینجا موضوع بحث است دقیقا نقطه مقابل فراز اوّل قرار دارد، یا به تعبیر دیگر مرحله دوم مبارزه است.
در فراز اوّل امام مکرّر تأکید بر خویشتن دارى، و پرهیز از درگیرى و توسّل به منطق و دلیل و صبر و تحمّل مىنمود، در حالى که در این فراز به گونهاى بسیار قاطعانه سخن از توسّل به زور و جنگ در میان آورده است. این به خاطر آن است که امام علیه السّلام آخرین راههاى مختلف مسالمت جویانه را در طى مدت نسبتا طولانى تجربه فرمود، ولى هیچ کدام سودى نبخشید، و نشان داد که «معاویه» در برابر هیچ منطق و دلیلى تسلیم نیست، او فقط به مقصود خودش که رسیدن به حکومت است
مىاندیشد و همه چیز را در پاى آن قربانى کند!
بدیهى است در برابر چنین شخصى دو راه بیشتر وجود ندارد، یا تسلیم شدن و سپردن مقدّرات جامعه اسلامى به دست فردى خودخواه و خودکامه خطرناک، و یا دست بردن به اسلحه و پاکسازى جامعه از وجود او!
به همین دلیل امام مىفرماید: «من بارها این مسأله را بررسى کردهام، و پشت و روى آنرا مطالعه نمودهام و دیدم راهى جز جنگ (با خودکامگان بىمنطق شام) یا کافر شدن به آنچه «پیامبر اسلام» آورده است ندارم (و لقد ضربت أنف هذا الأمر و عینه، و قلّبت ظهره و بطنه، فلم أر لی إلّا القتال أو الکفر بما جاء محمّد صلّى اللّه علیه).
جمله «ضربت أنف هذا الأمر و عینه» (من چشم و گوش این کار را زدهام) کنایه از بررسى کردن دقیق چیزى است، و زدن در اینجا به معنى هدفگیرى، و چشم و بینى به معنى حسّاسترین نقطه یک مطلب است، چرا که در بدن انسان از همه جا حسّاستر سر انسان است، و حسّاسترین عضو در سر همان چشم و بینى است، آدمى با چشم همه چیز را مىبیند و با بینى تنفّس مىکند و زنده است.
به هر حال این جمله در ادبیات عرب به صورت ضرب المثلى براى تحقیق عمیق و دقیق ذکر مىشود.
جمله «و قلّبت ظهره و بطنه» (آن را پشت و رو کردم) نیز کنایه دیگرى از بررسى همه جانبه و دقیق چیزى است، زیرا هنگامى که انسان مىخواهد متاعى را خریدارى کند آن را پشت و رو یا زیر رو مىکند تا به تمام ویژگىهاى آن آشنا شود.
اما این که مىفرماید: دو راه بیشتر در جلوى من وجود ندارد: یا جنگ با این گروه منحرف، و یا کفر به آئین محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به خاطر این است که اگر امام سکوت مىکرد و مردم را به حال خویش وامىگذاشت سبب انحراف مردم از اسلام و پا گرفتن یک حکومت جاهلى أموى و «ابو سفیانى» و زنده شدن ارزشهاى عصر بت پرستى مىشد، و این به معنى پشت پا زدن به تمام ارزشهایى بود که «پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم»
به خاطر آن بیست و سه سال سختترین درد و رنج را تحمل کرد، و «امیر مؤمنان على علیه السّلام» بیست و پنج سال خانه نشین شد، بنا بر این براى «على» علیه السّلام به عنوان فرزند رشید اسلام راهى جز جنگ و پیکار باقى نمانده بود. و این پاسخ گویایى است به تمام کسانى که جنگ با «معاویه» را بر آن حضرت خرده مىگرفتند.
سپس به داستان قتل «عثمان» که بهانهاى براى «معاویه» و اطرافیان او شده بود تا به امیال و هوسها و خواستههایشان برسند اشاره کرده، مىفرماید: «کسى قبل از این بر مردم حکومت مىکرد که بدعتهایى گذارد، و حوادث نامطلوبى به بار آورد، و موجب گفتگو و سر و صداى زیادى در میان مردم شد، انتقادهایى از او کردند سپس از او انتقام گرفتند و تغییرش دادند» (إنّه قد کان على الأمّة و ال أحدث أحداثا، و أوجد النّاس مقالا، فقالوا ثمّ نقموا فغیّروا).
منظور امام علیه السّلام از این سخن این است که عامل اصلى قتل «عثمان» خود او بود که اعمالى بر خلاف عدالت اسلامى، و سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم انجام داد که موجب اعتراض و خشم عمومى شد، و در درجه بعد از طریق یک اعتراض عمومى سبب قتل و تغییر او شدند، و به همین دلیل صحابه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم غالبا در این ماجرا تماشاچى بودند و با سکوت آمیخته با رضاى خود بر قیام مردم صحّه نهادند، تا آنجا که بدن عثمان بعد از کشته شدن سه روز در برابر چشم مردم بر زمین مانده بود. و کسى اقدام به دفن او نمىکرد،(8) و این خود نشان مىدهد که تا چه حد صحابه و توده مردم از او خشمگین و ناراضى بودند!
بنا بر این کشتن «عثمان» چیزى نبود که بهانه قیام بر ضد «امیر مؤمنان على علیه السّلام» شود، بدیهى است بهانهجویان این واقعیت را به خوبى مىدانستند، ولى براى بسیج تودههاى ناآگاه «شام» بر ضد «امیر مؤمنان على علیه السّلام» راهى بهتر از این نداشتند.
نکته
«عثمان» چه کارهایى کرد که موجب خشم عمومى شد؟
غالب شارحان نهج البلاغة در ذیل این خطبه، اشاره به بخشهاى وسیعى از کارهاى عثمان کردهاند که اعتراض مردم را برانگیخت، و نطفه قیام خونین بر ضد او را پرورش داد.
مهمترین این اعمال که غالبا به آن اشاره کردهاند امور زیر بود:
1- «عثمان» پستهاى حسّاس کشور اسلامى را در میان اطرافیان و خویشاوندان خود که بسیارى از آنان نالایق، فاسد و دور از تعالیم اسلام بودند تقسیم نمود، از جمله «ولید» را که مردى فاسق و شراب خوار بود، بر مسند فرماندارى کوفه نشانید، کوفهاى که مرکز بسیارى از پیشگامان اسلام بود.(9)
و «حکم بن ابى العاص» را که عموى او بود و از سوى «پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم» مطرود و تبعید شده بود مقرّب خود ساخت، و به گرمى از او استقبال نمود، و جبّه خز بر او پوشاند و جمعآورى زکات طائفه «قضاعه» را در اختیار او گذارد، هنگامى که آنها را جمع کرد و بالغ بر سیصد هزار درهم شد و نزد او آورد، همه را به او بخشید. «ابن قتیبه» و «ابن عبد ربّه» و «ذهبى» که همه از معاریف اهل سنت هستند مىگویند: از جمله امورى که مردم بر «عثمان» انتقاد داشتند این بود که «حکم بن ابى العاص» را نزد خود جاى داد در حالى که «ابو بکر» و «عمر» حاضر به این کار نشدند.(10) و نیز «مروان بن حکم» را که پسر عمو و دامادش بود به عنوان معاون و مشاور خود انتخاب کرد و خمس غنائم «آفریقا» را که پانصد هزار دینار بود به او بخشید!
2- به عکس شخصیتهاى بسیار بزرگوار و برجستهاى همچون «ابو ذر» را اذیت
و آزار کرد و به محل بسیار بد آب و هوایى یعنى «ربذه» تبعید کرد، و ابو ذر تا آخر عمرش در آنجا ماند و همان جا بدرود حیات گفت، و گناهش این بود که به کارهاى خلاف «عثمان» خرده مىگرفت، و امر به معروف و نهى از منکر مىکرد!(11)
در مورد «عمار یاسر» که از پیشگامان اسلام و مورد علاقه شدید پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بود نیز بد رفتارى شدیدى داشت و او را به قدرى با چوب زد که گرفتار فتق گردید، و گناهش این بود که: گروهى از صحابه اعتراضات خود را بر عثمان به طور کتبى ذکر کرده و او را از کارهایش بر حذر داشته بودند، «عمار یاسر» نامه را بر «عثمان» رساند و براى او قرائت کرد «عثمان» خشمگین شد و به غلامانش دستور داد تا دست و پاى «عمار» را محکم گرفتند و سپس خودش او را آن قدر زد که بیهوش شد.(12)
و نیز با «عبد اللّه بن مسعود» همین گونه رفتار کرد، یکى از جلّادانش را فرستاد که او را به در مسجد بیاورد، سپس او را بر زمین کوبید و یکى از دندههایش درهم شکست و گناهش این بود که به او اعتراض کرده بود چرا اموال بیت المال را در میان تبهکاران بنى أمیه تقسیم کرده است.(13)
از «زید بن ارقم» که یکى از معاریف صحابه بود سؤال کردند به چه دلیل شما «عثمان» را تکفیر کردید گفت به سه دلیل: اموال «بیت المال» را در میان اغنیا تقسیم کرد و مهاجران از یاران رسول خدا را همچون دشمنان و محاربان پیغمبر قرار داد و به غیر «کتاب اللّه» عمل نمود.(14)
3- اموال «بیت المال» را بدون حساب و کتاب در میان اقوام و بستگانش تقسیم کرد در حالى که مستمندان با ایمان در آتش فقر مىسوختند که نمونههایى از آن در بالا ذکر شد.(15)
مورّخان و محدّثان در باره نقاط ضعف سه گانه فوق بحثهاى مشروحى دارند، که اگر همه آنها جمعآورى شود کتاب بزرگى را تشکیل مىدهد، آرى این، امور و امور دیگرى همانند آن، سبب شد که مردم «مدینه» و از جمله مهاجران و انصار و به ویژه صحابه «پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم» بر ضدّ «عثمان» بشورند، و او را شایسته مقام خلافت پیامبر ندانند، و در این میان معترضانى از مصر و کوفه و بصره آمدند. و زبان به اعتراض گشودند و چون اعتناء نکرد او را به قتل رساندند، در حالى که کسى از مسلمانان «مدینه» به یارى او برنخاست! و این نشان مىدهد که عموم مسلمین مدینه از دست او ناراضى بودند.
با این حال «معاویه» که کاملا از عوامل قیام عمومى بر ضدّ «عثمان» آگاه بود براى این که ناآگاهان شام را بر ضدّ «امیر مؤمنان على علیه السّلام» بشوراند مسأله قتل «عثمان» را بهانه کرد و به اصطلاح به خونخواهى عثمان برخاست!
1) این خطبه علاوه بر نهج البلاغة در دو کتاب دیگر که قبل از نهج البلاغة بوده، وجود دارد. نخست در کتاب «صفّین» نوشته «نصر بن مزاحم» و دیگر در کتاب «الامامة و السیاسة» با تفاوت مختصرى دیده مىشود.بخش دوم این خطبه را «ابن عبد ربه» در کتاب «عقد الفرید» نیز نقل کرده است (مصادر نهج البلاغة، جلد 1، صفحه 446).
2) شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، جلد 3، صفحه 70 تا 118 با تلخیص.
3) «اغلاق» مصدر باب افعال است به معنى بستن آمده و معمولا در مورد بستن درها به کار مىرود.
4) «اناة» به معنى صبر و تحمل و خویشتندارى است.
5) «أرودوا» در اصل از ماده «رود» (بر وزن فوت) به معنى طلب چیزى با رفق و مدارا است. اراده نیز از همین ماده گرفته شده است.
6) اقتباس از نامه ششم نهج البلاغة.
7) شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، جلد 3، صفحه 70 تا 91 (با تخلیص فراوان)، شرح بیشتر در این زمینه را در همان منبع مىتوانید مطالعه کنید.
8) کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 180.
9) در میان بسیارى از مفسّران شیعه و اهل سنّت معروف است که آیه «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا» (هر گاه شخص فاسقى خبرى براى شما نقل کند تفحص و بررسى کنید). سوره حجرات، آیه 6، در باره «ولید» نازل شده است، بلکه «علّامه امینى» ادعاى اجماع آگاهان به تأویل قرآن را بر این مسأله نقل مىکند (الغدیر، جلد 8، صفحه 276).
10) مدارک این مطلب را مرحوم «علّامه امینى» در جلد 8، «الغدیر» صفحه 241 به بعد آورده است.
11) همان مدرک صفحه 292 به بعد.
12) این داستان را بسیارى از مورخان نقل کردهاند از جمله «بلاذرى» در «أنساب الاشراف» جلد 5، صفحه 49 و «ابن قتیبه» در «الامامة و السیاسة» جلد 1، صفحه 35.
13) شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، جلد 3، صفحه 43 و «تاریخ یعقوبى» جلد 2، صفحه 170.
14) شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، طبق نقل «نهج الحقّ» صفحه 297.
15) شرح این مطلب را در جلد اوّل «پیام امام» صفحه 363، ذیل خطبه «شقشقیّه» آوردهایم.