جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه چهل و دوم(1)

زمان مطالعه: 13 دقیقه

من کلام له علیه السّلام

و فیه یحذر من اتّباع الهوى و طول الأمل فى الدّنیا.

در این سخن امام علیه السّلام مردم را از پیروى هواى نفس و آرزوهاى طولانى بر حذر مى‏دارد.

خطبه در یک نگاه‏

با توجه به آنچه در سند خطبه از «نصر بن مزاحم» در ذیل نقل کردیم، به خوبى روشن مى‏شود که این خطبه بعد از جنگ جمل و به هنگام ورود امیر مؤمنان على علیه السّلام به کوفه ایراد شده است، و ظاهرا ناظر به غرور و غفلت و توقّعات‏

بى‏حسابى است که بعد از پیروزى‏ها به افراد دست مى‏دهد، به خصوص این که پاى غنائمى نیز در میان باشد، که حسّ دنیا طلبى گروهى را بر مى‏انگیزد، و کسانى که براى خود نقش بیشترى در این پیروزى‏ها قائل هستند سهم بیشترى مى‏طلبند!

هدف امام علیه السّلام آن است که به مردم هشدار دهد و اهداف والایى را که براى آن جنگیده‏اند به آنها یادآور شود و از غرق شدن در زرق و برق دنیا بر حذر دارد، و از گرفتار شدن در دام هواى نفس و طول الأمل (آرزوهاى دور و دراز) که مانع راه حق و سبب فراموشى آخرت است، باز دارد.

در این خطبه امام علیه السّلام مخصوصا روى زودگذر بودن دنیا و لزوم غنیمت شمردن فرصت عمر براى اندوختن عمل صالح پافشارى مى‏کند، و در عبارتى کوتاه و تکان دهنده مسائل مهمّى را در این زمینه یادآور مى‏شود.

بخش اول‏

أیّها النّاس! إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنان: اتّباع الهوى و طول الأمل، فأمّا اتّباع الهوى فیصدّ عن الحقّ، و أمّا طول الأمل فینسی الآخرة.

ترجمه‏

اى مردم! وحشتناکترین چیزى که از آن بر شما مى‏ترسم، دو چیز است: پیروى از هواى (نفس) و آرزوى دراز، امّا پیروى از هوا (انسان را) از حق باز مى‏دارد، و امّا آرزوى دراز موجب فراموشى آخرت مى‏شود.

شرح و تفسیر

همان گونه که قبلا اشاره شد به نظر مى‏رسد که امام علیه السّلام این خطبه را بعد از پیروزى در جنگ جمل به هنگام ورود به کوفه ایراد کرده است، تا کبر و غرور ناشى از پیروزى و رقابت بر سر غنائم جنگى را کنترل کند، مى‏فرماید: اى مردم! وحشتناکترین چیزى که از آن بر شما مى‏ترسم، دو چیز است: پیروى از هواى (نفس) و آرزوى طولانى!

(أیّها النّاس! إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنان: اتّباع الهوى و طول الأمل).

سپس مى‏افزاید: «اما پیروى از هواى (نفس)، انسان را از حق باز مى‏دارد، و اما آرزوى دراز موجب فراموشى آخرت مى‏شود».

(فأمّا اتّباع الهوى فیصدّ عن الحقّ و أمّا طول الأمل فینسی الآخرة).

این جمله کوتاه از جمله‏هاى بسیار مهم و سرنوشت ساز است، که هم از پیامبر

گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده،(2) و هم از امیر مؤمنان على علیه السّلام در خطبه بالا و در آخر خطبه 28 نیز بدان اشاره نموده است.

با توجه به این که «هوى» همان تمایلات نفس امّاره به لذّات دنیوى در حدّ افراط و بدون قید و شرط است، به خوبى روشن مى‏شود که چرا مانع از وصول به حق مى‏شود، زیرا هوى پرستى حجابى در برابر دیدگان عقل مى‏افکند که انسان را از مشاهده چهره حق محروم مى‏سازد، و باطل را که در مسیر هوى و هوس او است چنان توجیه مى‏کند که از هر حقّى قابل قبولتر جلوه کند، و به عکس حقّى را که بر خلاف هواى نفس مى‏باشد چنان تخریب مى‏کند که از هر باطلى بدتر نمایان مى‏شود.

این حقیقت را بارها در طول زندگى خود و در هنگام مطالعه تاریخ پیشینیان دیده و خوانده‏ایم که هوى پرستان چگونه با توجیه‏گریهاى زشت و رسوا حق و باطل را دگرگون ساخته و مى‏سازند.

و امّا آرزوهاى دور و دراز به این دلیل موجب فراموشى آخرت مى‏شود که تمام نیروهاى انسان را به خود جلب مى‏کند، و با توجه به این که نیروى انسان به هر حال محدود است، هنگامى که آن را در مسیر آرزوهاى بى‏پایان سرمایه‏گذارى کند چیزى براى سرمایه‏گذارى در طریق آخرت نخواهد داشت، به خصوص این که دامنه آرزوها هرگز محدود نمى‏شود، و طبیعت آنها این است که هر زمان انسان به یکى از آرزوهایش جامه عمل مى‏پوشاند آتش عشق آرزوى دیگرى در دل او زبانه مى‏کشد، و نیروهایش را براى وصول به آن بسیج مى‏کند، بلکه گاه رسیدن به یک آرزو سبب دلبستگى به چند آرزوى دیگر مى‏شود، چون معمولا آرزوها به یکدیگر پیوند خورده‏اند، با توجه به این واقعیت‏ها نه وقتى براى او باقى مى‏ماند و نه نیرو و امکانى، و نه حتّى حال و حوصله‏اى که به آخرتش بپردازد!

امّا زمانى که سیلى اجل در گوش او نواخته شد، از خواب غفلت بیدار مى‏شود، وقتى که عمر عزیز و فرصتهاى گرانبها را بیهوده تلف کرده است، نه آتش خواسته‏هاى نفسى فرو نشسته و نه به جایى رسیده است، بلکه «سرمایه ز کف داده تجارت ننموده، جز حسرت و اندوه متاعى نخریده است». و به گفته شاعر شجاع عرب «ابو العتاهیه» که براى سرودن شعرى به هنگام افتتاح قصر جدیدى جهت هارون دعوت شده بود:

عش ما بدا لک سالما فى ظلّ شاهقة القصور!

یهدى الیک بما اشتهیت لدى الرّواح و فى الکبور!

حتّى إذا تزعزعت النّفوس و دحرجت!

فهناک تعلم موقنا ما کنت إلّا فى غرور(3)!

تا مى‏خواهى در سایه قصرهاى سر به آسمان کشیده، سالم زندگى کن!

در حالى که آنچه مورد علاقه توست هر صبح و شام براى تو هدیه مى‏کنند.

ولى این تا زمانى است که جانها به لرزه در مى‏آید و متزلزل مى‏شود

در آنجا به یقین خواهى دانست که عمرى در غرور و غفلت بودى!

اطرافیان هارون از خواندن این اشعار که به نظر آنها متناسب با چنان مجلسى نبود بسیار ناراحت شدند، ولى هارون او را ستود و از وى تمجید کرد.

بعضى از شارحان نهج البلاغة مى‏گویند: این که آرزوهاى دور و دراز، قیامت را به فراموشى مى‏افکند به خاطر آن است که دنیا پرستان پر توقّع به خاطر عشقى که به مظاهر دنیا دارند سعى مى‏کنند مرگ را که وسیله جدایى آنها از معشوقشان مى‏شود، فراموش کنند، و فراموش کردن مرگ سبب فراموشى قیامت مى‏شود.

این نکته نیز قابل توجه است، که «امل» (آرزو) گاه جنبه مثبت دارد که از آن به «رجا» و امید تعبیر مى‏شود، مخصوصا هر گاه بر اساس توکّل بر خدا باشد بسیار سازنده است، ولى جنبه منفى آن در جایى است که از حد بگذرد و انسان را به خود

مشغول دارد و دامنه‏اش روز به روز گسترده‏تر شود و آدمى را از مبدء و معاد غافل سازد.

روشن است که «هوى پرستى» و «طول امل» با یکدیگر ارتباط نزدیکى دارند، هوا پرستى سرچشمه طول امل است و طول امل نیز سرچشمه هوا پرستى مجدّد و سرانجام طول امل سبب غفلت از خدا و سراى دیگر مى‏شود.

بخش دوم‏

ألا و إنّ الدّنیا قد ولّت حذّاء، فلم یبق منها إلّا صبابة کصبابة الإناء اصطبّها صابّها. ألا و إنّ الآخرة قد أقبلت، و لکلّ منهما بنون، فکونوا من أبناء الآخرة، و لا تکونوا من أبناء الدّنیا، فإنّ کلّ ولد سیلحق بأبیه یوم القیامة، و إنّ الیوم عمل و لا حساب، و غدا حساب و لا عمل.

ترجمه‏

آگاه باشید دنیا پشت کرده (و به سرعت مى‏گذرد) و از آن چیزى جز به اندازه ته مانده ظرفى که آب آن را ریخته باشند بیشتر باقى نمانده است، و آگاه باشید آخرت روى آورده است، و براى هر کدام (از دنیا و آخرت) فرزندانى است، شما از فرزندان آخرت باشید، نه از فرزندان دنیا، چرا که هر فرزندى روز رستاخیز به پدر خود ملحق مى‏شود، امروز روز عمل است، نه حساب و فردا وقت حساب است نه عمل!

شرح و تفسیر

این معلّم بزرگ انسانى در ادامه سخنان خود براى قطع ریشه‏هاى هوا پرستى و طول امل که بزرگترین مانع راه خدا و سعادت انسانى است، تحلیل جالب و پر معنایى از وضع دنیا و آخرت ارائه مى‏دهد، مى‏فرماید: «آگاه باشید دنیا پشت کرده (و به سرعت مى‏گذرد) و از آن چیزى جز به اندازه ته مانده ظرفى که آب آن را

ریخته باشند بیشتر باقى نمانده است، (ألا و إنّ الدّنیا قد ولّت حذّاء(4)، فلم یبق منها إلّا صبابة کصبابة الإناء اصطبّها صابّها).

در اینجا دنیا به موجودى تشبیه شده که به سرعت در مسیر خود باز مى‏گردد، این همان واقعیت حرکت چرخ زمان و گذشت سریع عمر انسانى است، حرکتى که از اختیار انسان بیرون است، و حتى یک لحظه نیز متوقف نمى‏شود، حرکتى که فراگیر است و تمام کائنات، جز ذات پاک پروردگار را بدون استثناء شامل مى‏شود، زمین و آسمان و ستارگان و کهکشانها و انسان و حیوانات همه در این حرکت فراگیر شرکت دارند، و به سوى فناء و نابودى پیش مى‏روند، فنائى که دریچه عالم بقا است.

کودکان به سرعت، جوان، جوانان پیر، و پیران از میان جمع ما خارج مى‏شوند، تازه این در صورتى است که اجل‏هاى معلّق دامن افراد را نگیرد، و از کودکى یا جوانى به عمر انسان پایان ندهد.

امام در این سخن مى‏فرماید: باقى مانده عمر دنیا بسیار کم است، درست همانند قطرات آبى که به بدنه ظرف پس از واژگون کردن آن باقى مى‏ماند، و یا به تعبیر دیگر: هنگامى که انسان ظرف پر از مایع را واژگون مى‏کند، سپس آن را به حالت اوّلیه بر مى‏گرداند، کمى آب، ته ظرف جمع مى‏شود که آن را «صبابه»(5) مى‏گویند. و جمله «اصطبّها صابّها» یا به این معنى است که وقتى انسان متوجه شد هنوز اندکى آب ته ظرف باقى مانده، بار دیگر آن را سرازیر مى‏کند تا آن هم فرو بریزد (این در صورتى است که «اصطبّ» و «صبّ» به یک معنى باشد).

و یا این که گاهى انسان آن ته مانده را براى خود نگه مى‏دارد تا کامى از آن تر کند

(و این در صورتى است که «اصطبّ» مفهومى غیر از «صبّ» داشته باشد).(6)

به هر حال «صبابة» مقدار کمى از مایع درون ظرف است که باقى مانده است که یا آن را نیز مى‏ریزد و یا با آن کامش را تر مى‏کند.

بعضى نیز براى «اصطبّ» معنى دیگرى ذکر کرده‏اند که دلالت بر نوشیدن باقیمانده ته ظرف دارد، این جمله خواه به معنى باقى گذاشتن مقدار ناچیزى از آب در ته ظرف و خواه به معنى نوشیدن آب باشد اشاره به عمر کوتاه دنیاست که هیچ کس بهره قابل توجهى از آن نمى‏گیرد، دورانش کوتاه و نعمتهایش زوال پذیر و زودگذر و کم دوام است.

هرگز باقیمانده ته ظرف، بعد از آن که آب یا مایع دیگر درون آن را بریزند، کسى را سیراب نمى‏کند، گلى از آن نمى‏روید، درختى با آن پرورش نمى‏یابد. باغ و مزرعه و مرتعى را سیراب نمى‏کند و این گونه است حال دنیا، و تشبیه حیات زودگذر دنیا به صبابه بیانگر این واقعیتهاست و این که دنیا را تشبیه به ظرف پر از آبى مى‏کند که آن را فرو ریخته باشند و ته مانده‏اى از آن باقى بماند به خاطر چیزى است که از روایات اسلامى استفاده مى‏شود که ما در قسمتهاى پایانى دنیا زندگى مى‏کنیم و بیشترین بخش از عمر دنیا گذشته و به همین دلیل پیامبر اسلام را پیامبر آخر الزمان مى‏گویند.

و سپس مى‏افزاید: «آگاه باشید که آخرت (به سوى ما) روى آورده است ألا و إنّ الآخرة قد أقبلت».

چرا که هر چه از عمر دنیا کم مى‏شود به آخرت نزدیکتر مى‏شویم، ما بر قطار زمان سواریم قطارى که به سرعت به سوى آخرت پیش مى‏رود، لحظه‏ها، دقیقه‏ها، ساعتها، روزها، هفته‏ها، ماهها، و سالها بیانگر سرعت سیر این قطار بزرگ جهان انسانیت است.

سپس این معلم بزرگ جهان انسانیت تکلیف مردم را در این میان، روشن‏

مى‏سازد و مى‏فرماید: «هر یک از این دو (دنیا و آخرت) فرزندانى دارند (که به آن دل بسته‏اند) امّا شما از فرزندان آخرت باشید، نه از فرزندان دنیا!

(و لکلّ منهما بنون، فکونوا من أبناء الآخرة، و لا تکونوا من أبناء الدّنیا).

«چرا که هر فرزندى روز رستاخیز به پدر خود ملحق مى‏شود (فإنّ کلّ ولد سیلحق بأبیه یوم القیامة).

آرى در اینجا دو خط وجود دارد، خط دنیا پرستان، و خط عاشقان آخرت، هر چند گروهى نیز در میان این دو خط سرگردانند!

فرزندان دنیا جز خواب و خور و خشم و شهوت، طرب و عیش و عشرت، چیزى را به رسمیّت نمى‏شناسند، آنها تنها به ظاهر زندگى دنیا دل بسته‏اند و حتى به خود اجازه نمى‏دهند که بیندیشند از کجا آمده‏اند و در کجا هستند و به سوى کجا مى‏روند. آرى آنها مصداق این آیه‏اند: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ».(7)

آنها چنان در دنیا زندگى مى‏کنند که گویا عمر جاویدان دارند، و چنان بر آن و بر اموالشان تکیه کرده‏اند که گویا هرگز زوال و فنائى در کار نیست، آن گونه که قرآن مجید مى‏فرماید: «یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ»: «چنین مى‏پندارد که اموالش او را جاودانه مى‏سازد». چنان براى دنیا در تلاش و کوشش‏اند، و چنان براى به چنگ آوردن ذخائر مادى حریصند که اگر به آنها گفته مى‏شد عمر جاویدان و ابدى دارید بیش از این تلاش نمى‏کردند!

ولى آنها که فرزندان آخرتند با نگاهى دقیق و نافذ به اعماق زندگى دنیا نگریسته، و آن را تو خالى و ناپایدار و بى‏قرار یافته‏اند! همچون سرابى فریبنده در بیابانى خشک و سوزان، یا همچون مارى خوش خط و خال که زهر کشنده‏اش را براى طالبانش پنهان کرده است!

آنها على‏وار تشریفات و زرق و برق زندگى دنیا را طلاق داده، طلاقى بائن که‏

بازگشتى در آن نیست!

آنان با الهام گرفتن از قرآن مجید به خوبى مى‏دانند که همه انسانها در زیان و خسرانند جز مؤمنان صالح العمل و طرفدار حق و استقامت و صبر «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ».

تعبیر از دنیا پرستان به فرزندان دنیا و تعبیر از مؤمنان صالح به فرزندان آخرت از آن نظر است که همواره فرزند از طریق عامل وراثت و ژن‏ها شباهت زیادى به پدر و مادر خود دارد، شباهتى که سبب محبّت و دوستى و به هم پیوستگى مى‏شود آرى دنیا پرستان فرزند دنیا هستند، به همین دلیل عشق به دنیا تمام وجودشان را پر کرده است، به گونه‏اى که گویى براى آنها همه چیز، دنیاست و جز آن چیزى وجود ندارد، و در عمل شعارشان «ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا»(8) است هر چند در عقیده، به ظاهر مسلمانند و به همین دلیل دائما در جهانى پر از اوهام و خیالات زندگى مى‏کنند.

ولى فرزندان آخرت، عشق به خدا تمام وجودشان را پر کرده است، آنها از مواهب زندگى مادى دنیا براى سعادت جاویدان و ابدى خود بهره مى‏گیرند بى‏آن که در آن غرق شوند.

بعضى از شارحان نهج البلاغة گفته‏اند: این تعبیر اشاره به آن است که مؤمنان صالح در آخرت به فرزندانى مى‏مانند که در آغوش پدر قرار گرفته، در حالى که دنیا پرستان همچون کودکان یتیم، بینوا و محرومند!

ولى این تفسیر با جمله «انّ کلّ ولد سیلحق بابیه یوم القیامة» (هر فرزندى به زودى به پدرش در قیامت ملحق مى‏شود) سازگار نیست، بلکه این تعبیر مى‏رساند زندگى مادى منهاى ایمان و تقوى در قیامت به صورت دوزخ مجسّم مى‏شود، و دنیا پرستان در آغوش آن قرار مى‏گیرند، همان گونه که قرآن مى‏گوید: و

امه «هاوِیَةٌ»(9) «مادر و پناهگاه او دوزخ است!» امّا اگر زندگى این جهان توأم با ایمان و تقوى باشد و شکل الهى و اخروى به خود گیرد در قیامت به صورت بهشت تجسّم پیدا مى‏کند و این گروه از مؤمنان در آغوش آن قرار مى‏گیرند.

حضرت على علیه السّلام سرانجام در پایان خطبه به مهمترین تفاوت دنیا و آخرت اشاره کرده، مى‏فرماید: «امروز روز عمل است نه حساب، و فردا وقت حساب است نه عمل!» (و إنّ الیوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل).

این سخن از یک سو بیانگر این واقعیت است که تا فرصت در دست دارید، بر حجم اعمال صالحه خود بیفزایید، و اگر مى‏بینید نیکوکاران و بدکاران، پاکان و ناپاکان، اولیاء اللّه و اشقیا، حزب خدا و حزب شیطان، در این جهان در کنار هم زندگى مى‏کنند بى‏آن که بدکاران مورد مجازات الهى قرار گیرند و نیکوکاران مشمول پاداش خیر شوند، به خاطر آن است که این جهان تنها میدان عمل است نه حساب و جزا.

و از سوى دیگر هشدار مى‏دهد که با پایان عمر، پرونده‏هاى اعمال براى همیشه بسته مى‏شود، و راهى به سوى بازگشت و جبران نخواهد بود، و پشیمانى کمترین سودى نخواهد داشت، همان گونه که امام على علیه السّلام در خطبه دیگر مى‏فرماید: «لا عن قبیح یستطیعون انتقالا و لا فی حسن یستطیعون ازدیادا»، «نه مى‏توانند از اعمال زشتى که انجام داده‏اند بر کنار شوند، و نه مى‏توانند کار نیکى بر نیکیهاى خود بیفزایند!».(10)

نه براى فریاد «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً» «خداى من! مرا بازگردانید تا عمل صالحى انجام دهم»(11)، پاسخى مى‏شنوند و نه آرزوى «فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»، «اى کاش بار دیگر به دنیا باز مى‏گشتیم تا از مؤمنان باشیم»(12) هرگز به واقعیت مى‏پیوندد!

نکته

آرى، پرونده اعمال با مرگ بسته مى‏شود

آنچه در خطبه بالا در این زمینه آمده است چیزى است که از آیات متعددى از قرآن مجید نیز استفاده مى‏شود، حتّى از آیات قرآن بر مى‏آید که به هنگام نزول عذاب استیصال (مانند عذابهایى که براى ریشه کن کردن اقوام فاسد پیشین فرستاده مى‏شد) درهاى توبه بسته مى‏شود، و راهى براى جبران اعمال زشت گذشته، باقى نمى‏ماند، چرا که انسان در چنین شرایطى در آستانه انتقال قطعى از دنیا و گام نهادن در برزخ قرار گرفته است و در داستان اقوام پیشین مى‏خوانیم: «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ»، «هنگامى که عذاب ما را دیدند گفتند: هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم، و به معبودهایى که همتاى او مى‏شمردیم کافر شدیم، امّا ایمانشان در این زمان که عذاب ما را مشاهده کردند سودى به حال آنها نداشت، این سنّت خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا مى‏کند و در آنجا کافران زیانکار شدند».(13)

و نیز مى‏دانیم هنگامى که فرعون در لا به لاى امواج خروشان نیل گرفتار شد، و مرگ را به چشم خود دید، اظهار ایمان کرد، اظهارى که از سر صدق بود، ولى چون درهاى توبه بسته شده بود به او پاسخ داده شد: «آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ»، الآن اظهار ایمان مى‏کنى، در حالى که قبلا عصیان کردى و از مفسدان بودى؟!»(14)

از این آیات و روایات مشابه آن که در خطبه بالا آمد به خوبى نتیجه مى‏گیریم که این یک سنّت تخلف ناپذیر الهى است که پرونده اعمال با مرگ یا زمانى که انسان در آستانه مرگ قطعى قرار مى‏گیرد بسته مى‏شود، و راهى به سوى بازگشت و جبران نیست!

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که در بسیارى از روایات آمده که آثار کارهاى نیک و بد انسان بعد از مرگ او به او مى‏رسد و به این ترتیب پرونده اعمال او از نظر حسنات یا سیّئات سنگین‏تر مى‏شود، در حدیثى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى‏خوانیم:

«سبعة اسباب یکتب للعبد ثوابها بعد وفاته، رجل غرس نخلا او حفر بئرا او اجرى نهرا او بنى مسجدا او کتب مصحفا او ورّث علما او خلّف ولدا صالحا یستغفر له بعد وفاته، هفت سبب (از اسباب خیر) است که ثوابش براى بنده خدا بعد از مرگ او نوشته مى‏شود: کسى که نخلى بکارد، یا چاه آبى حفر کند، یا نهرى به جریان اندازد، یا مسجدى بنا کند، یا قرآنى [و یا کتابى سودمند] بنویسد، یا علمى از خود به یادگار بگذارد، یا فرزند صالحى بعد از او بماند که پس از درگذشت وى برایش استغفار کند.»(15)

روشن است که آنچه در این حدیث آمده نمونه‏هاى بارز کار خیر است، و گرنه تمام آثار نیک و سنّت‏هاى حسنه‏اى که از انسان باقى مى‏ماند همین اثر را دارد. آیا اینها با آنچه در بالا گفته شد منافاتى ندارد؟

پاسخ این سؤال روشن است، زیرا انسان بعد از مرگ عمل تازه‏اى نمى‏تواند انجام دهد، نه این که آثار اعمال گذشته به او نمى‏رسد، آرى پرونده اعمال جدید بسته مى‏شود و چیزى بر آن افزوده نمى‏گردد، ولى پرونده اعمال پیش از مرگ همواره گشوده است و انسان از میوه‏هاى درخت‏هاى اعمال صالحه‏اش در برزخ و قیامت بهره‏مند مى‏شود. حتى از اعمالى که فرزند صالح او انجام مى‏دهد و از آثار تربیت صحیحى است که او در حال حیاتش در مورد فرزند انجام داده بهره‏اى به او مى‏رسد، و طبیعى است که انسان از میوه‏هاى درخت برومندى که نشانده است بهره ببرد.


1) سند خطبه: این خطبه با اسناد مختلفى از آن حضرت نقل شده است، و گروهى از کسانى که قبل از سید رضى مى‏زیسته‏اند آن را در کتابهاى خود (با تفاوتهاى مختصرى) آورده‏اند، از جمله «نصر بن مزاحم» در «کتاب صفّین» و «شیخ مفید» در «کتاب مجالس»، و مسعودى در مروج الذهب، آن را نقل کرده‏اند. نصر بن مزاحم مى‏گوید:«هنگامى که على علیه السّلام بعد از پیروزى در جنگ جمل از بصره وارد کوفه شد اهل کوفه به همراه قاریان و دانشمندان و اشراف شهر به استقبال امام علیه السّلام آمدند و پیروزى او را بر دشمن تبریک گفتند، سپس سؤال کردند: کجا وارد مى‏شوید، آیا به قصر دار الامارة؟ فرمود: نه، من وارد میدانگاه شهر مى‏شوم! حضرت در آنجا پیاده شد و به سوى مسجد بزرگ شهر آمد و در آنجا دو رکعت نماز گزارد، سپس بر فراز منبر رفت و حمد و ثناى الهى به جاى آورد، و درود بر پیغمبر فرستاد، بعد فرمود: اما بعد، اى اهل کوفه، شما در اسلام فضیلتى دارید مادامى که وضع خود را دگرگون نسازید، من شما را به سوى حق فراخواندم پذیرفتید، سپس کار خلاف کردید و وضع خود را دگرگون ساختید (اشاره به کوتاهى‏ها و تخلّف گروهى از آنان در جریان جنگ جمل است) شما اگر فضیلتى دارید بین خودتان و خدا است، ولى در احکام الهى و تقسیم (غنائم و بیت المال) با دیگران تفاوتى ندارید، آن گاه خطبه بالا را در ادامه این سخن بیان فرمود: که آنچه نصر بن مزاحم آورده تنها اندکى متفاوت با آن چیزى است که سید رضى ذکر کرده.

2) بحار الانوار، جلد 74، صفحه 188، (با کمى تفاوت) و بحار الانوار، جلد 70، صفحه 90- 91، (با تفاوت بسیار اندک).

3) انوار نعمانیه، جلد 3، صفحه 114 (با کمى تفاوت).

4) «حذّا» همان گونه که در تفسیر سید رضى (رضوان اللّه تعالى علیه) و مفسران نهج البلاغة آمده و به معنى «سریع» است، و در اصل از «حذّ» (بر وزن حظّ) به معنى قطع، یا قطع سریع گرفته شده، سپس به هر حرکت سریع اطلاق شده است، «حذا» مؤنث (احذّا) است.

5) «صبابه» در متن به قدر کافى توضیح داده شده است، نکته‏اى که در اینجا باید بر آن بیفزاییم این است که ضمیرهایى که در (اصطبها) و (صابها) آمده به صبابه بر مى‏گردد زیرا واژه اناء مذکر است، و ضمیر مؤنث به آن باز نمى‏گردد.

6) از مراجعه به کتب لغت روشن مى‏شود که براى کلمه «اصطبّ» هر دو معنى را ذکر کرده‏اند.

7) سوره روم، آیه 7.

8) سوره جاثیه، آیه 24.

9) سوره قارعه، آیه 9.

10) نهج البلاغة، خطبه 188.

11) سوره مؤمنون، آیه 99- 100.

12) سوره شعراء، آیه 102.

13) سوره مؤمن، آیات 84 و 85.

14) سوره یونس، آیه 91.

15) تنبیه الخواطر، (طبق نقل میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 24- 23 ماده عمل).