و من خطبة له علیه السّلام
«و فیها ینهى عن الغدر و یحذر منه»
در این خطبه امام از پیمان شکنى نهى مىکند و مردم را از آن بر حذر مىدارد.
خطبه در یک نگاه
در واقع امام در این خطبه به سه نکته مهم اشاره مىکند:
نخست از اهمّیّت وفا و صدق و راستى سخن مىگوید، و پیمان شکنان را سخت مورد ملامت قرار مىدهد.
دیگر این که بر خلاف آنچه پیمان شکنان نادان مىپندارند، حیلهگرى و نیرنگ و خیانت و تزویر دلیل بر هوش و خردمندى نیست.
خردمند و هوشمند و زیرک کسى است که در همه جا پاى بند به عهد و صداقت و طرفدار پیمانهاى خویش باشد.
و در نکته سوم به اهمیّت بهرهگیرى از فرصتها در مسیر اجراى اوامر الهى و وفاى به عهد و پیمان را اشاره مىفرماید.
ایّها النّاس، إنّ الوفاء توأم الصّدق و لا أعلم جنّة أوقى منه و ما یغدر من علم کیف المرجع. و لقد أصبحنا فی زمان قد اتّخذ أکثر أهله الغدر کیسا و نسبهم أهل الجهل فیه إلى حسن الحیلة. ما لهم! قاتلهم اللّه! قد یرى الحوّل القلّب وجه الحیلة و دونها مانع من أمر اللّه و نهیه، فیدعها رأی عین بعد القدرة علیها، و ینتهز فرصتها من لا حریجة له فی الدّین.
ترجمه
اى مردم! وفا همزاد راستگویى است (و این دو هرگز از هم جدا نمىشوند) و من سپرى محکمتر و نگهدارندهتر از آن سراغ ندارم. آن کس که از چگونگى رستاخیز آگاه است هرگز پیمانشکنى نمىکند. ما در زمانى زندگى مىکنیم که غالب اهلش خیانت و پیمانشکنى را کیاست و عقل مىشمارند، و جاهلان بىخبر این گونه افراد را مدیر و مدبّر مىشمارند! آنها را چه مىشود؟ خداوند آنان را بکشد! گاه شخصى که آگاهى و تجربه کافى دارد و طریق مکر و حلیه را خوب مىداند فرمان الهى و نهى او وى را مانع مىشود، و با این که قدرت بر انجام این کارها را دارد آشکارا آن را رها مىسازد، ولى آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دین پروا ندارد، از فرصتى که پیش آمده استفاده مىکند (و دست به کارهاى خلافى مىزند که در نظر ساده اندیشان تدبیر و سیاست است.)
شرح و تفسیر
گر چه مفسّران نهج البلاغة تا آنجا که اطلاع داریم شأن ورودى براى این خطبه ذکر نکردهاند، امّا ارتباط معنوى این خطبه با خطبه 35 و قرائن دیگر نشان مىدهد که این خطبه ناظر به جنگ «صفین» و «مسأله حکمین» است، چرا که بعد از ماجراى غمانگیز حکمین این مسأله به طور گسترده در میان مسلمانان مورد بحث بود، و شاید گروهى از ناآگاهان مکر و خیانت و پیمانشکنى عمرو بن عاص را دلیلى بر هوشیارى و عقل او مىپنداشتند، و ممکن بود این تفکّر سبب گرایش به این گونه کارهاى غیر انسانى و غیر اسلامى شود، لذا امام علیه السّلام براى پیشگیرى از این گونه افکار انحرافى، خطبه بالا را ایراد کرد، و از مکر و خدعه و نیرنگ و پیمانشکنى سخت نکوهش فرموده، و به عواقب شوم آن اشاره مىکند، و به عکس، وفا و صداقت را مىستاید.
در بخش اوّل این خطبه همه مردم را مخاطب قرار داده، مىفرماید: «اى مردم! وفا همزاد راستگویى است»، (و این دو هرگز از هم جدا نمىشوند) (ایّها النّاس إنّ الوفاء توأم(2) الصّدق).
توأم به معناى «همزاد» و «توأمان» به معنى کودکان دو قلو است، و هر گاه دو چیز رابطه بسیار نزدیک و تنگاتنگ با هم داشته باشند این تعبیر در مورد آنها به کار مىرود، و امام علیه السّلام در اینجا دو فضیلت (وفا و صدق) را شبیه فرزندان دوقلو مىشمارد که بسیار با یکدیگر شبیهند و رابطه ظاهرى و باطنى دارند.
دقّت در مفهوم این دو صفت و سرچشمههاى روحى و فکرى آن، نشان مىدهد که مطلب همین گونه است. وفا، یعنى پایبند بودن به پیمانها، در حقیقت نوعى صداقت و راستگویى است، همان گونه که صدق و راستى نوعى وفا نسبت به
واقعیّتها و اداى حقّ آنها است.
صداقت به معنى وسیع کلمه منحصر به راستى و درستى در گفتار نیست، بلکه معنى وسیعى دارد که راستى در عمل را نیز شامل مىشود، و در قرآن مجید نیز آمده است: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ»(3) در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند.
روشن است که منظور از «صدق عهد» در این آیه همان صدق در عمل است، به همین دلیل به دنبال آن مىفرماید: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ»، بعضى از آنها پیمان خود را به آخر بردند (و در راه خدا شربت شهادت نوشیدند) و گروهى دیگر در انتظارند!
درست است که معمولا صدق به راستگویى در گفتار گفته مىشود، ولى معنى وسیع آن گفتار و عمل را هر دو در بر مىگیرد. و به این ترتیب رابطه میان «وفاء» و «صدق» روشن مىشود. کسى که پیمان مىبندد و مىگوید: من فلان کار را انجام مىدهم، هنگامى که پیمان شکنى کند، در واقع دروغ گفته است، و آدم پیمان شکن را مىتوان آدمى دروغگو به شمار آورد، و از آنجا که حسن صداقت و زشتى دروغ بر همه کس واضح بوده است، امام علیه السّلام وفاى به عهد و پیمان شکنى را قرین این دو مىشمارد، تا حسن و قبح آن دو روشنتر شود.
سپس در باره آثار مثبت وفاء به عهد چنین مىفرماید: «سپرى محکمتر و نگهدارندهتر از آن سراغ ندارم». (و لا أعلم جنّة(4) أوقى منه).
این در واقعه یکى از مهمترین آثار و برکات دنیوى وفا به عهد است که آن را به عنوان محکمترین سپر معرفى مىکند، زیرا اساس زندگى اجتماعى، تعاون و
همکارى و اعتماد متقابل مردم به یکدیگر، و پایبندى به قراردادها و تعهدات فردى و اجتماعى است که اگر پایههاى آن متزلزل شود چیزى جاى آن را نمىگیرد. به تعبیر دیگر اگر سرمایه اعتماد وجود داشته باشد، فقدان سرمایههاى دیگر قابل حلّ است، ولى اگر سرمایه اعتماد نباشد وجود دیگر سرمایهها سودى نمىبخشد، و اصولا پایه اصلى دین را وفاى به پیمانها و تعهدات تشکیل مىدهد.
در سایه وفاى به عهد و پیمان، باران رحمت الهى و مواهب و برکات او بر جوامع بشرى سرازیر مىشود و بلاها برطرف مىگردد و در حدیث نبوى آمده است «لا دین لمن لا عهد له(5)، کسى که پایبند به عهد و پیمان نیست دین ندارد.» و نیز آمده است: «اذا نقضوا العهد سلّط اللّه علیهم عدوّهم،(6) و هنگامى که مردم پیمان شکنى کنند خداوند دشمنانشان را بر سر آنها مسلط مىگرداند!»
این نکته قابل توجه است که «جنّة» به معنى سپر، یک وسیله دفاعى در برابر خطرات دشمن در میدان جنگ است. تشبیه وفاء به سپر نیز این حقیقت را بازگو مىکند، که خطرات اجتماعى که معمولا ناشى از بىنظمىها و قانون شکنىها است، به وسیله سپر وفاء به عهد و پیمان از میان مىرود.
سپس اشاره به جنبههاى معنوى و اخروى آن کرده مىفرماید: «کسى که از چگونگى رستاخیز آگاه است هرگز پیمان شکنى نمىکند»! (و ما یغدر من علم کیف المرجع).
این همان چیزى است که مولا امیر المؤمنین على علیه السّلام در یکى از خطبههاى نهج البلاغة به آن اشاره کرده، مىفرماید: «و لو لا کراهیة الغدر لکنت من ادهى النّاس! و لکن کلّ غدرة فجرة، و کلّ فجرة کفرة و لکلّ غادر لواء یعرف به یوم القیامة، اگر من از پیمان شکنى و خدعه و نیرنگ بیزار نبودم، از سیاستمدارترین مردم بودم، ولى هر پیمان شکن فریبکارى گنهکار است و هر گنهکارى کافر است (کفر به معنى ترک اطاعت فرمان خدا) و هر غدّار و مکّارى در
قیامت پرچم خاصى دارد که به وسیله آن شناخته مىشود».(7)
و از آنجا که گاه انحراف جامعه از اصول صحیح اخلاقى سبب دگرگون شدن ارزشها مىشود، تا آنجا که پیمان شکنى و فریب و نیرنگ را نوعى ذکاوت و هوشیارى مىشمرند و پایبند بودن به عهد و پیمان را ساده لوحى مىانگارند، امام علیه السّلام در ادامه این سخن چنین مىفرماید: «ما در زمانى زندگى مىکنیم که غالب اهلش خیانت و پیمان شکنى را کیاست و عقل مىشمارند، و جاهلان بىخبر این گونه افراد را مدیر و مدبّر مىخوانند! (و لقد أصبحنا فی زمان قد اتّخذ أکثر أهله الغدر کیسا(8) و نسبهم أهل الجهل فیه إلى حسن الحیلة)!
آرى نظام ارزشى جامعه که معیارى است براى سنجش نیکىها و بدىها اگر واژگون گردد، ظهور چنین پدیدههایى در آن جامعه دور از انتظار نیست، معروف منکر مىشود، و منکر معروف. دیو به صورت فرشته نمایان مىشود، و فرشتگان در نظرها به صورت دیوان!
با نهایت تأسف این موضوع در عصر و زمان ما نیز به طور گسترده ظاهر شده، که حیلهگران مکار و پیمان شکنان در عرصه سیاست جهان به عنوان سیاستمداران لایق شناخته مىشوند، و آنها که پایبند به عهد و پیمان الهى و انسانى هستند افرادى ساده اندیش و خام و بىتجربه و چقدر مشکل است در چنین جهانى زیستن و نفس کشیدن؟!
ممکن است در کوتاه مدت پیمان شکنى و حیلهگرى منافعى براى صاحبش به بار آورد، و او را در سیاستش موفّق سازد، ولى بىشک در دراز مدّت شیرازههاى اجتماع را از هم مىپاشد، این درست به فرد متقلّبى مىماند که با چند بار تقلب در معاملات سرمایهاى مىاندوزد، ولى هنگامى که تقلب و نیرنگ او گسترش یافت
چرخهاى اقتصادى از کار مىافتد، و همه در گرداب ضرر و زیان فرو مىروند. روى همین جهت بسیارى از افراد بىایمان و بىبند و بار براى حفظ منافع دراز مدّت خود سعى مىکنند اصل امانت و احترام به قرارداد را در معاملات خود حاکم کنند، مخصوصا در برنامههاى اقتصادى در دنیاى امروز از سوى شرکتهاى مهم بیگانه این اصل رعایت مىشود، تا با جلب اعتماد دیگران بتوانند منافع سرشار خود را تضمین کنند!
به همین دلیل در روایات اسلامى آمده است: «الأمانة تجلب الغنى و الخیانة تجلب الفقر، امانت غنا و بىنیازى مىآورد و خیانت سرچشمه فقر است».(9)
درست است که امانت و وفا دو مفهوم جداگانهاند، ولى با توجّه به رابطه نزدیکى در میان این دو است مىتوان موقعیت یکى را از دیگرى استفاده کرد، به همین دلیل در حدیثى از امام امیر المؤمنین آمده است که فرمود: «الامانة و الوفاء صدق الافعال».(10)
یکى از یاران امام صادق علیه السّلام به نام عبد الرحمن بن سیّابه مىگوید: «هنگامى که پدرم از دنیا رفت، وضع من بسیار در هم پیچید، بعضى از دوستان پدرم به من کمک کردند تا سر و سامان مختصرى به زندگیم بدهم، سپس به حج مشرّف شدم و به خدمت امام صادق علیه السّلام رسیدم، فرمود: مىخواهم نصیحتى به تو کنم، عرض کردم فدایت شوم آماده پذیرشم، فرمود: «علیک بصدق الحدیث و اداء الأمانة تشرک النّاس فى اموالهم هکذا- و جمع بین اصابعه- قال فحفظت ذلک عنه، فزکّیت ثلاثمأة الف درهم، بر تو باد به راستگویى و اداى امانت تا این گونه شریک اموال مردم شوى (امام این جمله را فرمود) و انگشتانش را به یکدیگر جمع کرد و در هم فرو برد (اشاره به این که به این صورت در اموال مردم شریک خواهى بود) من این سخن را حفظ کردم و به آن عمل کردم چیزى نگذشت که زکات مال من
سیصد هزار درهم شد».(11)
سپس امام به پاسخ کسانى مىپردازد که آن حضرت را متهم به عدم آگاهى از اصول سیاست مىکردند، مىفرماید: «آنها را چه مىشود؟! خداوند آنان را بکشد! گاه شخصى که آگاهى و تجربه کافى دارد و طریق مکر و حیله را خوب مىداند فرمان الهى و نهى پروردگار، او را مانع مىشود، و با این که قدرت بر انجام این کار را دارد آشکارا آن را رها مىسازد، (ما لهم! قاتلهم اللّه! قد یرى الحوّل(12) القلّب(13) وجه الحیلة و دونها مانع من أمر اللّه و نهیه، فیدعها رأی عین بعد القدرة علیها).
ولى آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دین پروا ندارد، از فرصتى که پیش آمده استفاده مىکند (و دست به هر کار خلافى مىزند که در نظر سادهاندیشان تدبیر و سیاست است).
(و ینتهز(14) فرصتها من لا حریجة(15) له فی الدّین)، من اگر دست به کارهایى نمىزنم که دشمن را ناجوانمردانه از پاى در آورم، و با استفاده از وسیله نامقدّس به مقصود برسم به خاطر این نیست که از این امور آگاهى ندارم، بلکه بدین جهت است که من از خدا مىترسم، و در مناسباتم با همه کس، حتّى با دشمن، به اصول عدالت و جوانمردى و تقوى پایبندم! من هدف را توجیهگر وسیله نمىدانم و
رسیدن به پیروزى بر دشمن را به هر قیمت قبول ندارم، ولى دشمنان من به هیچ یک از این اصول پایبند نیستند، دست به هر کارى مىزنند و هر جنایتى را جایز مىشمرند، نه به خون بىگناهان احترام مىگذارند و نه از ظلم و ستم پروا دارند و نه به پیمان و عهدشان وفا دارند، آنها تنها یک چیز را مهم مىشمرند و آن رسیدن به اهداف نامشروعشان است، از هر طریق که میسّر شود!
هنگامى که سادهلوحان، تحرّکات آنها و احتیاطات مرا مىبینند، آن را حمل بر عدم آگاهى من از اصول سیاست مىکنند، حال آن که سیاستهاى آمیخته با تقوى از سیاستهاى تبهکاران و ظالمان و فرصت طلبان بىتقوا جدا است.
نکته
سیاستهاى الهى و شیطانى!
تفاوت بین روشهاى سیاسى از تفاوت دیدگاهها در مسأله حکومت ناشى مىشود. آنها که حکومت را براى حفظ منافع شخصى یا گروهى مىطلبند، سیاستى در خور آن دارند و آنها که حکومت را براى حفظ ارزشها مىخواهند، سیاستى هماهنگ با آن دارند.
توضیح این که در گذشته حکومتهاى دیکتاتورى بر محور افراد دور مىزد و یک فرد قلدر زورمند و خود کامه، براى تأمین منافع شخصى خویش در جهت مال و مقام، با تکیه بر زور، بر مردم یک ناحیه یا یک کشور مسلّط مىشد، افرادى را به کار مىگرفت که در حفظ قدرت او بکوشند و اصولى را محترم مىشمرد که به تقویت پایههاى حکومت او کمک کنند.
در دنیاى مادى امروز گر چه شکل حکومتها تغییر یافته، ولى ماهیت آنها با گذشته تفاوت چندانى ندارد، هر چند در این راه گروهها مطرحند. مثلا در کشورهاى بزرگ صنعتى دنیاى امروز، احزابى تشکیل مىشود که هر کدام حافظ منافع گروه معیّنى مىباشد، سپس از هر وسیلهاى براى جلب آراء بیشتر و دستیابى به حکومت
بهره مىگیرند، و هنگامى که به حکومت رسیدند افرادى را به کار مىگیرند، که قدرت آنها را تحکیم کند و اصولى را به کار مىبندند که منافع مادى گروهى آنها را تضمین نماید.
این متن کار حکومتها است، هر چند در حاشیه آن گاهى مسائلى مانند حقوق بشر، و آزادى انسانها، و گاه مسائل اخلاقى مطرح مىشود، ولى هم خودشان و هم سایر مردم مىدانند که اینها هرگز جدّى نیست، و در تعارض با منافع گروهى کم رنگ و بىرنگ مىشود.
به همین دلیل هر گاه یکى از مخالفانشان کمترین تخلّفى از حقوق بشر مرتکب شود، و به اصطلاح پاى خود را پس و پیش بگذارد داد و فریاد آنها بلند مىشود، اما اگر دوستانشان، یعنى حامیان منافعشان، همه روز و همیشه این حقوق را پایمال کنند مورد اعتراض قرار نمىگیرند!
در برابر این نوع حکومت، حکومت انبیا و اولیاء اللّه است که نه بر محور منافع فرد دور مىزند و نه منافع گروه معیّنى، بلکه اساس و پایه آن بر حفظ ارزشهاى والاى انسانى گذارده شده است.
گروه اوّل با صراحت مىگویند که اخلاق و سیاست با یکدیگر جمع نمىشود، بنا بر این فرمانروایى که خویشتن را ملزم به رعایت اصول اخلاقى مىداند، در حقیقت مغز سیاسى ندارد، و هرگز حاکمیتش دوام نخواهد یافت! هدف وسیله را توجیه مىکند و هر آنچه در راه نیل به هدف دستاویز قرار گیرد نیک شمرده مىشود!
در حالى که پیشواى گروه دوم مىگوید: انّما بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق، من تنها براى تکمیل ارزشهاى اخلاقى مبعوث شدهام.(16) یا این که (لو لا … ما أخذ اللّه على العلماء أن لا یقارّوا على کظّة ظالم و لا سغب مظلوم …، اگر به خاطر این نبود که خداوند از دانشمندان امّتها پیمان گرفته که در برابر پرخورى ستمگران و
گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند هرگز حکومت را نمىپذیرفتم(17)، و در جایى دیگر مىخوانیم: و إنّما خرجت لطلب الاصلاح فى أمّة جدّى صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: قیام من براى کسب قدرت و مقام نیست، من تنها مىخواهم در میان مردم اصلاح کنم (و آنها را به راه حقّ و عدالت و ارزشهاى والاى انسانى باز گرداندم).(18)
بدیهى است اصولى که بر سیاست گروه اوّل حاکم است، با اصول سیاسى شناخته شده از سوى گروه دوم کاملا متفاوت، بلکه در تعارض است.
گروه اوّل به شهادت تاریخ به آسانى همه ارزشها را در پاى حکومت خود قربانى کنند، و گروه دوم بارها و بارها حکومت و قدرت خود را فداى حفظ ارزشها کردند.
آنچه در خطبه بالا آمده در واقع تبلور همین معنى است، امیر مؤمنان على علیه السّلام مىفرماید: من به خوبى از تمام ریزهکاریهاى سیاست مخرّب باخبرم، و راههاى پیروزى بر دشمن را دقیقا مىدانم و توانایى به کار بستن آنها را دارم، ولى مى دانم که حفظ ارزشها هرگز اجازه بسیارى از این چارهجویىهاى سیاسى را که از اصول شیطانى سرچشمه مىگیرد نمىدهد! من چشم به اوامر و نواهى الهى دوختهام، هر جا به من اجازه پیشروى بدهد مىروم، و هر جا مانع شود، باز مىایستم.
«به خدا سوگند معاویه از من سیاستمدارتر نیست، ولى او نیرنگ مىزند و مرتکب گناه مىشود، اگر نیرنگ و پیمان شکنى ناپسند و ناشایسته نبود من از سیاستمدارترین مردم بودم»! (و اللّه ما معاویة بأدهى منّى و لکنّه یغدر و یفجر و لو لا کراهیة الغدر لکنت من أدهى النّاس).(19)
به من مىگویند: «پیروزى خود را در جور و ستم در باره کسانى که بر آنها حکومت مىکنم، جستجو نمایم (گروهى از قدرتمندان صاحب نفوذ را بىحساب از بیت المال سیر کنم در حالى که گروهى از پاکدلان گرسنه و محروم بمانند) به خدا سوگند! تا عمر من باقى است و شب و روز بر قرار است، و ستارگان آسمان طلوع و
غروب دارند، هرگز به چنین کارى دست نمىزنم (و براى حفظ حکومتم ارزشهاى الهى و دینم را قربانى نمىکنم)! (أ تأمرونی ان اطلب النئصر بالجور فیمن ولّیت علیه؟ و اللّه لا أطور به، ما سمر سمیر، و ما أمّ نجم فى السّماء نجما).(20)
اختلاف این دو دیدگاه در سیاستهاى الهى و شیطانى سبب مىشود که گاه افراد ناآگاه به حامیان سیاستهاى الهى خرده بگیرند و اعمال آنها را بر سادهاندیشى و عدم آگاهى به فنون سیاست حمل کنند، غافل از این که آنها در عالم دیگرى سیر مىکنند که اصول و ضوابط حاکم بر آن جز این روش را اجازه نمىدهد!
مثلا هنگامى که مىشنوند على علیه السّلام در صفّین بعد از آن که دشمن آب را به روى او بست و یاران امام علیه السّلام دشمن را عقب راندند و شریعه فرات را در اختیار گرفتند، به پیشنهاد بعضى از یارانش که مىگفتند: شما هم دستور دهید آب را به روى لشکر دشمن ببندند تا از پاى در آیند، اعتنایى نکرد فرمود آبى را که خدا بر آنها حلال کرده از آنها منع نمىکنم!(21)
و هنگامى که مىشنوند پیش از امیر مؤمنان على علیه السّلام پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به پیشنهاد کسانى که به هنگام محاصره قلعههاى خیبر اصرار داشتند آب را به روى یهودیان ببندند وقعى ننهاد، تعجّب مىکنند.(22)
یا هنگامى که مىشنوند «مسلم بن عقیل» با این که مىتوانست ابن زیاد را غافلگیرانه در خانه «هانى بن عروه» به قتل برساند، از این کار خوددارى کرد و گفت: حدیث پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به یادم آمد که از «ترور» منع فرموده است: (ألایمان قیّد الفتک)(23)، در شگفتى فرو مىروند!
و نیز هنگامى که در تاریخ مىخوانند على علیه السّلام در جنگ صفّین از کشتن
عمرو عاص، موقعى که خود را کاملا برهنه کرد، صرف نظر فرمود در حالى که اگر او را مىکشت سرنوشت جنگ عوض مىشد. مىگویند این گونه کارها در میدان سیاست قابل قبول نیست و کسى که رفتارى این گونه دارد، سیاستمدار نیست.
همچنین اصرار بر پایبندى به عهد و پیمانها، حتى با دشمنان، که در قرآن مجید و احادیث اسلامى آمده است و اصرار بر حفظ امانت هر چند امانت شمشیر دشمن بوده باشد،(24) تمام این امور ارزشى را با اصول سیاست سازگار نمىبینند، بلکه مىگویند سیاستمدار ماهر آن است که از پیمانها و امانتها تا آنجا دفاع کند که به نفع او تمام مىشود، و آنجا که به زیان او است باید به بهانهاى از عمل به تعهدات خود و امانتدارى سرباز زند!
این گونه افراد که در حال و هواى شرایط حاکم بر سیاستهاى شیطانى زندگى مىکنند هرگز به سیاستهاى الهى که حفظ ارزشها در متن آن قرار دارد، نمىاندیشند.
براى یک «سیاستمدار الهى» پیروزى بر دشمن در درجه دوم اهمیت است و در درجه اوّل حفظ ارزشها مهم است، ارزشهایى که ماندنى است، و بهترین وسیله تکامل جامعه انسانى و پرورش انسانهاى شایسته و تشکیل «حیات طیبه» است.
این نکته نیز قابل توجه است که ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغة هنگامى که به نمونهاى از جوانمردى «ابراهیم بن عبد اللّه» که از نوادههاى امام حسن مجتبى علیه السّلام بود اشاره مىکند، مىافزاید: آل ابى طالب از این جوانمردىها (که بر پایه حفظ ارزشهاى اسلامى بود) بسیار داشتند، چرا که آنها اهل دین بودند نه دنیا، و جهان مادى را تنها براى این مىطلبیدند که ستون خیمه دین را به وسیله آن بر پا کنند (نه براى خودکامگى و لذّات زودگذر که سیاستمداران مادّى طالب آن هستند).(25)
این سخن دامنه بسیار گستردهاى دارد که باز هم در مناسبتهاى دیگر إن شاء اللّه به سراغ آن مىرویم.
1) این خطبه را «ابن طلحه شافعى» در مطالب السئول آورده است، درست است که ابن طلحه شافعى بعد از سید رضى مىزیسته، ولى طرز روایت «ابن طلحه» نشان مىدهد که او به مدرکى غیر از نهج البلاغة دست یافته بود، «جاحظ» نیز در رساله «معاش و معاد» با اقتباس از مطلع این خطبه گفته است: «الصّدق و الوفاء توأمان» و این نیز نشان مىدهد که جاحظ آن را در کتابهایى که قبل از سید رضى نوشته شده بوده یافته است، (زیرا در جاحظ اوایل قرن سوم مىزیسته، در حالى که سید رضى از بزرگان علماى اواخر قرن چهارم مىباشد) (مصادر نهج البلاغة، جلد 1، صفحه 440).
2) «توأم» به گفته بعضى از ارباب لغت از مادّه «وئام» به معنى موافقت آمده است، در حالى که بعضى دیگر مانند صاحب مقاییس «تاء» آن را اصلى مىدانند و اتئام (مصدر باب افعال) را به معنى دوقلو زاییدن ذکر کردهاند، و در هر حال معمولا به معنى وسیع کلمه که مقارنت و شباهت دو چیز به یکدیگر است، به کار مىرود، و ما نیز در بالا آن را به معنى همزاد تفسیر کردیم که در فارسى مفهوم خاص و مفهوم عام و گستردهاى دارد.
3) سوره احزاب، آیه 23.
4) «جنّة» (بر وزن غصّه» به معنى سپر است، و در اصل از مادّه «جنّ» (بر وزن فنّ) به معنى پوشانیدن گرفته شده، و به دیوانه مجنون مىگویند، به خاطر این که گویى عقل او زیر پوشش قرار گرفته و باغ را جنّت مىنامند به خاطر این که زمینش پوشیده از درخت است و جنین را جنین مىگویند، از آن رو که در شکم مادر پوشیده و پنهان است، و اطلاق جنّ بر گروه خاصى از موجودات به خاطر پنهان بودن آنان است، و سپر نیز جنّة نامیده مىشود به خاطر این که انسان را از سلاحهاى خطرناک دشمن مىپوشاند.
5) نوادر راوندى، صفحه 5.
6) بحار الانوار، جلد 97، صفحه 46.
7) نهج البلاغة، خطبه 200.
8) «کیس» و «کیاست» به معنى زیرکى و هوشیارى است، و کیّس (بر وزن سیّد) به معنى عاقل و هوشیار است، و به گفته ابن فارس «کیس» (جیب لباس یا کیسه) را به این نام مىنامند، به خاطر این که اشیایى در آن گردآورى مىشود همان گونه که انسان با هوش و کیّس مسائل مختلف را در فکر خود جمع مىکند.
9) بحار الانوار، جلد 72، صفحه 114.
10) غرر الحکم، حدیث 2083.
11) فروع کافى، جلد 5، صفحه 134، (اندکى با تلخیص).
12) «حوّل» (بر وزن ذرّت) از مادّه «حول» به معنى دگرگون شدن چیزى است، و حوّل به کسى مىگویند که مىتواند مسائل را زیر و رو کند و از تجارب مختلف در آن بهرهگیرى نماید، و سال را از این جهت «حول» مىگویند، که با گذشت آن مسائل دگرگون مىشود.
13) قلّب (بر وزن قلّک) از مادّه قلب، آن هم به معنى دگرگونى است، و قلّب به کسى مىگویند که کارهاى مختلف را زیر و رو مىکند و چارهجویى مىنماید، و اطلاق واژه قلب براى آن عضو مخصوص، از این جهت است که دائما در حرکت و تغییر و دگرگونى است.
14) «ینتهز» از مادّه «انتهاز» به معنى اقدام به انجام کارى است، و در بسیارى از موارد مانند خطبه مورد بحث با فرصت همراه است و به معنى بهرهگیرى کامل از فرصتها است.
15) «حریجة» از ماده «حرج» (بر وزن کرج) به معنى جمع شدن و تنگ شدن است، و بعضى اصل آن را به معنى فشار معنوى حاصل از تحمّل مشقتها دانستهاند، این واژه (حرج) گاه به معنى گناه نیز مىآید، و حریجة به معناى پرهیز از گناه است.
16) کنز العمال، جلد 3، صفحه 16، حدیث 5217.
17) نهج البلاغة، خطبه 3.
18) بحار الانوار، جلد 44، صفحه 329.
19) نهج البلاغة،، خطبه 200، و در نقل دیگرى از آن حضرت آمده است: لو لا التّقى- یا- لو لا الدّین و التّقى لکنت أدهى العرب: «اگر دین و تقوى نبود، سیاستمدارترین عرب بودم، (اشاره به سیاستهاى شیطانى است)، (شرح ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 28).
20) نهج البلاغة، خطبه 126.
21) تاریخ طبرى، ج 3، صفحه 569، در ضمن بیان تاریخ سال 36 هجرى.
22) سید المرسلین، جلد 2، صفحه 408، به نقل از سیره حلبى، جلد 3، صفحه 40.
23) یعنى ایمان کشتن غافلگیرانه (ترور) را ممنوع کرده است، و به مؤمن اجازه اقدام به چنین کارى نمىدهد، این در واقع یک اصل است و هیچ مانعى ندارد که بعضى از استثناهاى محدود و معدود داشته باشد، (این حدیث را علامه مجلسى در بحار الانوار، ج 44، ص 344، و ج 47، ص 137 نقل کرده است).
24) به میزان الحکمه، ماده امانت، ح 1493 به بعد مراجعه شود.
25) شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، ج 2، ص 314.