و من خطبة له علیه السّلام
فى تخویف أهل نهروان
امام این خطبه را در تهدید خوارج نهروان بیان فرموده (تا بیدار شوند و به حق گردن نهند).
فأنا نذیر لکم أن تصبحوا صرعى بأثناء هذا النّهر، و بأهضام هذا الغائط، على غیر بیّنة من ربّکم، و لا سلطان مبین معکم: قد طوّحت بکم الدّار و احتبلکم المقدار.
و قد کنت نهیتکم عن هذه الحکومة فأبیتم علیّ إباء المخالفین المنابذین، حتّى صرفت رأیی إلى هواکم و أنتم معاشر أخفّاء الهام، سفهاء الأحلام، و لم آت- لا أبالکم!- بجرا و لا أردت لکم ضرّا.
ترجمه
من شما را از این بر حذر مىدارم که بدون دلیل روشنى از سوى پروردگارتان و با دستى تهى از مدرک، اجساد بىجانتان در کنار این نهر و در این گودال بیفتد. دنیا (و دنیا پرستى) شما را در این پرتگاه (بدبختى) پرتاب کرده و افکار نادرستتان شما را
گرفتار این دام خطرناک کرده است.
من شما را از این حکمیت نهى مىکردم، ولى شما با سرسختى مخالفت مىکردید و فرمان مرا دور افکندید تا آنجا که ناچار به پذیرش شدم و به دلخواه شما تن در دادم. اینها همه به خاطر آن است که شما گروهى سبک سر هستید و کوتاه فکر.
خداوند شما را خوار و ذلیل کند! من کار خلافى انجام ندادم و نمىخواستم به شما زیانى برسانم (این شما بودید که مرا در تنگنا قرار دادید و مجبور به پذیرش حکمیّت کردید).
خطبه در یک نگاه
معلوم است که امام این خطبه را در روز جنگ با خوارج، در کنار نهروان ایراد کرده است این جنگ در سال 37 هجرى واقع شد. در این خطبه امام روى سه نکته پا فشارى مىکند:
نخست: این که مراقب باشند تا بدون دلیل شرعى که در پیشگاه خدا پذیرفته باشد، وارد این میدان نشوند که در این صورت، جان آنان بیهوده بر باد رفته است.
دوم: این که به آنان یادآور مىشود که شما مسأله حکمیت را بهانه کردهاید، در حالى که من از ابتدا با آن مخالف بودهام.
سوم: این که شما به جنگ من برخاستهاید، در حالى که کار خلافى از من سر نزده است، اگر خلافى بوده، از سوى شما و دیگران است، ولى شما افراد کم عقل عاملان اصلى را رها کرده و به سراغ من آمدهاید! و به این ترتیب امام با آنها اتمام حجّت مىکند.
شرح و تفسیر
اتمام حجّت بر خوارج نهروان
همان گونه که در بالا اشاره شد، این خطبه قبل از شروع جنگ نهروان از سوى
امام امیر المؤمنین علیه السّلام ایراد شده است و مىدانیم جنگ نهروان یکى از پیامدهاى داستان حکمین است.
گروه نادان و خیره سرى که نتیجه نامطلوب حکمین را مشاهده کردند، در برابر امام علیه السّلام سر به طغیان برداشته و او را مسئول جریان حکمیّت و پیامدهاى آن دانستند، حال آن که امام علیه السّلام هم با اصل مسأله حکمیّت مخالف بود و هم با شخصى که به عنوان حکم انتخاب کردند.
این خطبه در واقع اتمام حجّتى است براى کسانى که آگاهى کافى از ماجرا نداشتند و یا مىدانستند و عملا آن را به فراموشى سپرده بودند.
در بعضى از روایات، در آغاز خطبه جملههایى دیده مىشود که امام علیه السّلام نخست به معرفى خود پرداخته مىفرماید:
«نحن أهل بیت النّبوّة و موضع الرّسالة و مختلف الملائکة و عنصر الرّحمة و معدن العلم و الحکمة. نحن أفق الحجاز، بنا یلحق البطىء و الینا یرجع التّائب،(2) ما خاندان نبوّت و جایگاه رسالت و محل آمد و شد ملائکه و عنصر رحمت و معدن دانش و حکمت هستیم. ما افق تابناک حجازیم و کندروان، به ما مىپیوندند و تندروان توبه کار به سوى ما باز مىگردند.»
این در واقع اشاره به افراط و تفریطهایى بود که گروههاى نادان، در مسأله حکمیت داشتند. حضرت سپس آنها را مخاطب ساخته، فرمود: «من شما را از این بر حذر مىدارم که بدون دلیل روشنى از سوى پروردگارتان و با دستى تهى از مدرک اجساد بىجانتان در کنار این نهر و گودال بیفتد.
«فأنا نذیر لکم أن تصبحوا صرعى(3) بأثناء هذا النّهر، و بأهضام(4) هذا
الغائط(5)، على غیر بیّنة من ربّکم، و لا سلطان مبین معکم»،
امام علیه السّلام در واقع در این سخن خود پیشگویى صریحى در باره پایان جنگ نهروان مىکند و به آنان خبر مىدهد که در همین مکان، همه بر روى خاک خواهید افتاد، ولى مشکل مهم این است که پرونده شما در روز قیامت سیاه و تاریک است، چرا که انگیزهاى براى این جنگ جز لجاجت و خیره سرى نداشتهاید و هیچ مدرک الهى و قابل قبولى، در دست شما نیست. به این ترتیب، هم دنیاى شما بر باد مىرود و هم آخرت شما.
حضرت سپس مىافزاید: «دنیا و (دنیا پرستى) شما را در این پرتگاه (بدبختى) پرتاب کرده و افکار نادرستتان شما را گرفتار این دام خطرناک کرده است. «قد طوّحت(6) بکم الدّار و احتبلکم(7) المقدار».
واژه «دار» در اینجا اشاره به دار دنیا یا به تعبیر دیگر دنیا پرستى است و «احتبل» از مادّه «حبل»، به معناى «دام» است و منظور از «مقدار» به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه، همان تفکرات نادرست و تحلیلهاى بیهوده از حوادث مختلف است و به گفته بعضى دیگر مقدار، اشاره به مقدّرات الهى است که بر طبق لیاقتها از سوى خداوند تعیین مىشود.
هنگامى که تاریخ این ماجرا را بدقّت مطالعه کنیم، آثار سخنان امام علیه السّلام کاملا در زندگى این گروه نمایان است. آنها گروهى لجوج و متعصّب و کم فکر و دنیا پرست و سست عنصر بودند.
سپس امام علیه السّلام به داستان حکمین پرداخته و با صراحت مىفرماید:
«من شما را از این حکمیت نهى مىکردم، ولى شما با سرسختى مخالفت کردید و فرمان مرا دور افکندید تا آنجا که ناچار به پذیرش شدم و به دلخواه شما تن دردادم.
و قد کنت نهیتکم عن هذه الحکومة فأبیتم علیّ إباء المخالفین المنابذین، حتّى صرفت رأیی إلى هواکم».
در واقع شما، چیزى را بر من خرده مىگیرید که بنیانگذارش خودتان بودید و بر من تحمیل کردید و حتّى مرا به قتل تهدید کردید. حال که آثار شوم حکمیت را دیدهاید، مىخواهید گناهتان را به گردن دیگرى بیندازید!
حضرت، سپس مىفرماید: «اینها همه به خاطر آن است که شما گروهى سبک سر هستید و کوتاه فکر، (و أنتم معاشر أخفّاء الهام(8) سفهاء الأحلام).
ممکن است این دو جمله تأکید بر سفاهت و نادانى جمعیّت نهروانیان باشد و ممکن است که جمله نخست- همان گونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه گفتهاند- اشاره به سبک سرى آنها باشد که با کمترین چیزى، تغییر فکر و تغییر مسیر مىدادند و یک روز، طرفدار شدید حکمیت بودند و روز دیگر، دشمن سرسخت آن، و جمله دوم اشاره به کم فکرى آنان است، چرا که توطئههاى دشمن را که یکى بعد از دیگرى صورت مىگرفت و قرائن آن براى همه هوشمندان آشکار بود، نمىدیدند و درک نمىکردند و همین سبب شد که بارها فریب لشکر معاویه و اطرافیان او را بخورند و در مسیرى گام بگذارند که سبب بدبختى آنها و مصیبت براى جهان اسلام بود.
حضرت در پایان این سخن بار دیگر بر این حقیقت تأکید مىفرماید که این بلاهایى که دامنگیر شما شده است از سوى خود شما است و من هیچگونه دخالتى در آن نداشتم که به مبارزه با من برخاستهاید و شمشیرها را بر کشیده، راهى این
میدان گشتهاید! مىفرماید:
«خداوند شما را خوار و ذلیل کند! من کار خلافى انجام ندادم و نمىخواستم به شما زیانى برسانم. و لم آت- لا أبا لکم!- بجرا(9) و لا أردت لکم ضرّا».
جمله (لا أبا لکم)! «پدرى براى شما نباشد» ممکن است که از قبیل دشنام باشد که مفهوم آن در فارسى «اى بىپدران» مىشود و اشاره به این است که شما افرادى هستید که تربیت خانوادگى صحیح اسلامى و انسانى ندارید- به همین دلیل کار خلافى را انجام مىدهید، بعد که آثار سوء آن را مىبینید به دیگرى نسبت مىدهید و نیز ممکن است از قبیل نفرین باشد، یعنى «خداوند پدرانتان را از میان بردارد» که در واقع کنایه از خوار گشتن و ذلیل شدن است، زیرا از دست دادن پدر، مخصوصا در کودکى و آغاز جوانى، سبب خوارى و ذلّت است.
آرى همان گونه که در بالا گفتیم امام علیه السّلام در آغاز با اصل مسأله حکمیت مخالف بود و دستور ادامه جنگ را که به مراحل حسّاس و سرنوشتساز رسیده بود صادر کرد ولى این سبک سران سفیه امام على علیه السّلام را تهدید به مرگ و او را وادار به رها ساختن جنگ کردند و در مرحله بعد که امام علیه السّلام بناچار تسلیم حکمیت شد، در باره شخص حکم نظرى داشت که اگر عمل مىشد، ماجراى رسواى ابو موسى اشعرى سفیه واقع نمىشد.
بنا بر این در هر مرحله امام علیه السّلام وظیفه خود را در مسیر پیروزى و سر بلندى آنها انجام داد و آنها در هر مرحله با آن مخالفت کردند.
هنگامى که نتایج دردناک حکمیت آشکار گشت به جاى آن که خود را ملامت کنند و به پیشگاه امام علیه السّلام بیایند و عرض توبه کنند، گناه خود را به گردن امام علیه السّلام افکندند که «چرا قبول کردى»؟ و به دنبال آن آتش جنگ نهروان را برپا ساختند! و این است طریقه افراد سبک سر و طرز کار سفیهان کم عقل.
نکته
داستان عبرت انگیز خوارج
همان گونه که در جلد یکم، در شرح خطبه شقشقیه گفتیم، خوارج گروهى متعصّب و لجوج و نادان و قشرى بودند که از درون جنگ صفین و داستان حکمیت آشکار شدند.
آنها در آغاز مسأله حکمیّت (عمرو عاص و ابو موسى اشعرى) را پذیرفته و امام علیه السّلام را مجبور به پذیرش آن کردند و هر اندازه که امام علیه السّلام فرمود اینها همه خدعه و نیرنگ است و تا پیروزى بر دشمن و خاموش کردن آتش فتنه شامیان و پیروان معاویه راه چندانى باقى نمانده، گوش ندادند، ولى بعد که نتیجه حکمیت را دیدند از کار خود پشیمان شده و به اصطلاح توبه کردند، اما این بار در طرف تفریط قرار گرفتند و گفتند: قبول حکمیت کفر بود، چون حکم فقط از آن خدا است. ما از کفر خود توبه کردیم و باید على بن ابى طالب علیه السّلام نیز توبه کند.
امام علیه السّلام به آنها فرمود: حکمیّت کفر نیست. قرآن در دو مورد اشاره به مسأله حکمیّت دارد: یکى در اختلافات خانوادگى(10) و دوم، در مورد کفارات احرام(11)، ولى حکمیّت به این شکل که شما عمل کردید، سر تا پا اشتباه بود.
به هر حال این گروه نادان و فراموشکار که در میان آنان افراد بظاهر بسیار متعبّد و مقیّد به واجبات و مستحبات شرع نیز دیده مىشدند، از اسلام تنها به پوستى قناعت کرده و مغز آن را رها کرده بودند و در برابر امیر مؤمنان على علیه السّلام در منطقهاى نزدیک کوفه به نام حروراء و در کنار نهروان صف آرایى کردند. امام با حوصله و بردبارى بىحساب با آنها روبرو شد و به آنها اتمام حجّت کرد و بسیار اندرز داد.
نصایح امام مؤثّر واقع شد و اکثریت آنها توبه کردند و از لشکر خوارج جدا شدند و حدود چهار هزار نفر سرسختانه، ایستادگى کردند و در یک درگیرى محدود با
لشکر امام اجساد همگى جز چند نفر، در کنار همان نهر بر روى زمین افتاد، همان گونه که امام قبلا با صراحت پیش بینى کرده بود.
در زندگى خوارج تضادهاى عجیب و نکات عبرت انگیزى دیده مىشود که مانند آن در باره گروههاى دیگر بسیار کم دیده شده است از جمله:
1- عبد اللّه بن خبّاب- که فرزند خبّاب بن ارت، صحابى معروف پیامبر بود در حالى که قرآنى بر گردن خود آویخته و همراه همسرش- که باردار بود- سوار بر مرکبى از نزدیکى مرکز خوارج مىگذشت، خوارج، جلوى او را گرفتند و گفتند: «همین قرآنى که بر گردن تو است ما را به کشتن تو فرمان مىدهد». عبد اللّه به آنان گفت: «آنچه را قرآن زنده کرده است، زنده کنید و آن چه را قرآن از بین برده است، بمیراند». خوارج کمترین اعتنایى به گفتار حکیمانه او نکردند. در این هنگام یکى از خوارج دانه خرمایى را که از درخت نخلى بر زمین افتاده بود برداشت و بر دهان گذاشت. دوستانش بر سرش فریاد کشیدند که «چرا به حق دیگران تجاوز کردى و مال غصب خوردى؟» و او خرما را از دهان بیرون افکند!
یکى دیگر از آنها خوکى را که راه بر او بسته بود کشت، دیگران بر او اعتراض کردند که این عمل نادرستى بود و این در واقع مصداق فساد در ارض است!
سپس رو به عبد اللّه بن خبّاب کرده گفتند: «براى ما حدیثى از قول پدرت نقل کن!» او گفت: «از پدرم شنیدم که از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرد: «به زودى بعد از من فتنهاى خواهد بود که در آن دل مردم مىمیرد، آن گونه که بدن مىمیرد. بعضى روز مؤمنند و شب کافر».
سپس گفتگوهاى زیادى با او کردند، تا به اینجا رسیدند که به او گفتند: «در باره على علیه السّلام پس از پذیرش حکمیت چه مىگویى؟» او گفت: «على علیه السّلام به (حکم) خدا داناتر است و نسبت به حفظ دین خود از همه استوارتر و آگاهتر».
خوارج گفتند: «تو پیرو هدایت نیستى». او را به کنار نهر آوردند و خواباندند و (همانند گوسفند) سرش را بریدند! سپس رو به سوى زنش کردند، او هر چه فریاد
زد که من زنى (باردار) هستم، گوش ندادند و شکمش را پاره کردند و خودش و جنینش را کشتند.(12)
2- على علیه السّلام اصحاب و یاران خود را به خویشتندارى در برابر خوارج دعوت مىکرد و درگیر شدن با آن افراد فریب خورده لجوج و بظاهر مسلمان را صلاح نمىدانست. حبّه عرنى مىگوید: هنگامى که در برابر خوارج رسیدیم، آنها بدون مقدّمه ما را تیر باران کردند. ما از على علیه السّلام اجازه مقابله خواستیم، فرمود: «خویشتندار باشید!»
بار دوم، شروع به تیر اندازى کردند، باز امام ما را به خویشتندارى دعوت کرد.
بار سوم، که تیر باران را آغاز کردند و از امام دستور خواستیم، فرمود: «اینک، جنگ گوارا است، به آنها حمله کنید!» لشکر امام، حمله کردند و آنها را تار و مار نمودند.
قیس بن سعد بن عباده مىگوید: هنگامى که امام در مقابل خوارج قرار گرفت، فرمود: «آن کس که عبد اللّه بن خبّاب را کشته است، معرفى کنید تا قصاص شود!» (آن بىشرمان خیره سر) گفتند: «همه ما قاتل او هستیم».
امام فرمود: «به خدا سوگند! این اعترافى که آنها کردند، اگر همه اهل دنیا به قتل یک نفر این چنین اعتراف کنند، در خور اعدامند!»(13)
3- هنگامى که خوارج به لشکر امام حملهور شدند، امام به یاران خود فرمود: «به آنها حمله برید! به خدا سوگند از شما ده تن کشته نمىشود و از آنان ده تن به سلامت نخواهد ماند».
جالب این که همین گونه شد و از یاران امام فقط نه تن کشته شدند و از خوارج تنها هشت یا نه تن توانستند فرار کنند.
4- از آنجا که داستان خوارج، بسیار در روح پاک و ملکوتى امام علیه السّلام اثر گذارد و
محیط کشور اسلامى را نیز شدیدا آلوده ساخت، امام علیه السّلام بارها و بارها در همین خطبههاى نهج البلاغه از آنها سخن مىگوید و با منطق گویا و پر مغز خود خطوط انحرافى آنها را روشن مىسازد، مبادا دیگران در آن زمان یا اعصار دیگر گرفتار چنین تفکّراتى بشوند، چرا که این طرز تفکّر قشرى آمیخته با جهل و لجاجت، در هر عصر و زمانى طرفدارانى، هر چند اندک دارد.
از جمله خطبههایى که در باره خوارج سخن مىگوید، عبارت است از خطبههاى: 40 و 59 و 60 و 61 و 121 و 122 و 127 و 184 و نامه 77 و 78 که به خواست خدا، در ذیل آنها بحثهاى مناسبى خواهد آمد.
این سخن را با ذکر این نکته پایان مىدهیم که خط خوارج- همان گونه که اشاره شد- خطّى است که به صورت یک جریان در طول تاریخ دیده مىشود و منحصر به زمان مولا امیر مؤمنان علیه السّلام نبوده است. آنها گروهى هستند که از دین و مذهب جز ظواهرى ناچیز نمىدانند و به اعمال ظاهرى خود مغرور و از تحلیل حوادث اجتماعى ناتوان و نسبت به افکار خود سخت دل بسته و دل باختهاند و هر کسى غیر از خود را تکفیر مىکنند و در لجاجت و خیره سرى حدّى نمىشناسند. و زندگى آنها پر از تضادها و کارهاى ضدّ و نقیض است. آنها بلاى بزرگى براى خودشان و براى جوامعى محسوب مىشوند که در آن زندگى مىکنند.
جالب این که امام علیه السّلام شخصا به این حقیقت اشاره کرده و در باره آینده خوارج در خطبه 60 چنین پیشگویى مىکند.
هنگامى که همه آنها تقریبا از میان رفتند، یکى از یاران از قلع این مادّه فساد اظهار خوشحالى مىکند، امام علیه السّلام مىفرماید: «کلّا! و اللّه! انّهم نطف فى أصلاب الرّجال و قرارات النّساء کلّما نجم منهم قرن قطع حتّى یکون آخرهم لصوصا سلّابین، نه، به خدا سوگند! آنها نطفههایى در صلب پدران و رحم مادران خواهند بود که هر زمان شاخى از آنها سر بر مىآورد و آشکار مىشود و قطع مىگردد تا این که آخرشان دزدها و راهزنان خواهند بود».
1) تمام یا قسمتى از این خطبه به صورت مسند و یا به صورت مرسل، از سوى مورّخان و محدّثان ذیل نقل شده است:الف- به گفته ابن ابى الحدید، (جلد 2، صفحه 283)، ابن حبیب بغدادى (متوفاى 254 ق)، آن را نقل کرده است.ب- ابن قتیبه دینورى، (متوفاى 276 ق)، در الامامة و السیاسة، جلد 1، صفحه 127.ج- بلاذرى، (متوفاى 279 ق)، در أنساب الاشراف، جلد 2، صفحه 371.د- طبرى، (متوفاى 310)، در تاریخ الرّسل و الملوک، (جلد 6، صفحه 3377).
2) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 283.
3) «صرعى» جمع «صریع» از مادّه «صرع» در اصل به معناى «افکندن چیزى بر زمین» است، و صریع به معناى جنازه یا کشتهاى است که بر زمین افتاده است. و نیز به کسى که در کشتى گرفتن بر زمین مىافتد، صریع گفته مىشود. بیمارى صرع را از این جهت به این نام نامیدهاند که انسان غش مىکند و بر روى زمین مىافتد.
4) «اهضام» جمع «هضم» به معناى «وسط درّه» است و در اصل به معناى «شکستن و فشار دادن و در هم کوبیدن» است.
5) «غائط» به معناى «زمین پست» است، و در اصل از «غوط» به معناى «حفر کردن» گرفته شده است. و از آنجا که افراد بیابانگرد و مسافر، در زمانهاى گذشته براى قضاى حاجت نقطهاى را انتخاب مىکردند که گود و از نظرها دور باشد، به همین مناسبت به چنین محلى غائط و به مدفوع انسان نیز غائط گفتهاند.
6) «طوّحت» از مادّه «طوح» به معناى «سقوط و هلاکت» است و هنگامى که در باب تفعیل قرار مىگیرد (مانند خطبه بالا) به معناى «پرتاب کردن در پرتگاه» مىآید که در معرض هلاکت واقع مىشود.
7) «احتبل» از مادّه «حبل» به معناى «طناب» گرفته شده و حباله به معناى «دام»، و احتبال، به معناى «در دام افکندن» است.
8) «هام» جمع «هامة» به معناى سر انسان یا سایر موجودات ذى روح است و با توجه به این که اخفّاء، جمع خفیف است، تعبیر به «اخفّاء الهام» به معناى «افراد سبکسر و نادان و غافل» است.
9) «بجر»، به معناى «کار مهم یا حادثه زشت و دردناک» است.
10) «فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها». سوره نساء، آیه 35.
11) «یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ». سوره مائده، آیه 95.
12) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 281، تاریخ طبرى، جلد 4، صفحات 60- 61، حوادث سال سى و هفت.
13) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد، صفحه 271- 282.