و من کلام له علیه السّلام فى معنى قتل عثمان و هو حکم على عثمان و علیه و على النّاس بما فعلوا و براءة له من دمه.
این خطبه تحلیلى است در باره قتل عثمان
در این خطبه، امام علیه السّلام سخنانى بیان فرموده که موقف عثمان و موقف خود را و نیز موقف مردم را نسبت به کارهایى که در این حادثه کردند، روشن ساخته و خود را به طور کامل از خون عثمان تبرئه کرده است.
خطبه در یک نگاه
مىدانیم که بعد از کشته شدن عثمان، نظرات مختلفى در باره قتل او ابراز شد. گروهى عثمان را مقصّر مىدانستند، چرا که با استبداد بىسابقه خود، گروهى از خویشاوندانش را در پستهاى کلیدى حکومت اسلامى قرار داد و اموال بیت المال را در اختیار آنها گذاشت، به طورى که مسلمانان بر ضدّ او خروشیدند و قیام کردند
و یا حد اقل به انتقاد پرداخته و در برابر گروه معترضان، کسى به یارى او برنخاست. و عملا به قتل او راضى شدند.
گروه دیگرى، معتقد بودند که عثمان، نباید کشته مىشد، بلکه مىبایست به او اجازه مىدادند که بعد از توبه، خطاهاى گذشته خویش را اصلاح کند و حد اکثر، او را از خلافت خلع مىکردند. کشتن او به صورت آشکار بدعتى بود که منشأ کارهاى مشابهى در آینده مىشد و علاوه، چنانکه مىدانیم قتل او دستاویزى براى منافقان و بازماندگان اهل نفاق، جهت تفرقه در صفوف مسلمانان گردید و این امر از قبل قابل پیش بینى بود.
گروه اندکى از ظاهربینان که مجال اندیشیدن در تاریخ زندگى خلیفه سوم را به خود نمىدهند، او را خلیفه مظلوم و شهید مىدانستند و وى را از هر کار خلافى تبرئه مىکردند!
امام علیه السّلام در میان این عقاید ضدّ و نقیض، حق را که در میان این آرا مکتوم مانده بود بیان مىنماید و به طرز بسیار دقیق و ظریفى مسائل مربوط به قتل عثمان را تجزیه و تحلیل مىکند.
لو أمرت به، لکنت قاتلا، أو نهیت عنه، لکنت ناصرا، غیر أنّ من نصره، لا یستطیع أن یقول: «خذله من أنا خیر منه»، و من خذله، لا یستطیع أن یقول: «نصره من هو خیر منّی» و أنا جامع لکم أمره، استأثر فأساء الأثرة، و جزعتم فأسأتم الجزع. و للّه حکم واقع فی المستأثر و الجازع.
ترجمه
اگر من، به آن (کشتن عثمان) فرمان داده بودم، قاتل محسوب مىشدم و اگر از آن نهى مىکردم، یاور او به شمار مىآمدم (و من نه مىخواستم قاتل او باشم و نه یاور او) امّا کسى که او را یارى کرده، نمىتواند بگوید: «از کسانى که دست از یاریش برداشتهاند، بهترم.» و کسى که دست از یاریش برداشته، نمىتواند بگوید: «کسى که او را یارى کرد، از من بهتر بوده است،» (چرا که به هر حال، حامیان او، به یقین افراد بدى بودهاند).
و من جریان کار او را در عبارتى کوتاه و پر معنا براى شما خلاصه مىکنم: او، استبداد ورزید، استبداد بسیار بدى و شما ناراحت شدید و واکنش بدى نشان دادید و از حد گذراندید و خداوند در این مورد حکمى دارد که در باره مستبدّان و افراط گران جارى مىشود (و هر کدام به سزاى اعمال خود مىرسند).
شرح و تفسیر
عوامل قتل عثمان
همان گونه که در آغاز این خطبه اشاره شد، خطبه ناظر به مسأله قتل عثمان و تجزیه و تحلیلهاى مربوط به آن است.
مىدانیم که مسأله قتل عثمان، ریشههاى شناخته شدهاى در اعمال او داشت و پیامدهاى عظیمى در جهان اسلام، از آن آشکار گشت که تا مدّتها تاریخ اسلام را تحت تأثیر قرار داد.
همه محقّقان مىگویند که سوء تدبیر عثمان در امر حکومت و تبدیل آن به یک امر فامیلى و حیف و میل عظیم در بیت المال و ظلم فراوان بستگان او نسبت به تودههاى مستضعف، سبب یک انزجار و تنفّر عمومى گشت، تا آنجا که یک گروه چند صد نفرى، خانه او را محاصره و به او حمله کرده و او را کشتند و سپاه عظیم اسلام- که فاتح مصر ایران و روم بود- در برابر آن، سکوت اختیار کرد، چرا که از کارهاى او ناراضى بودند و یا او را مستحق قتل مىدانستند، ولى بعد از کشتن او مردم دو گروه شدند: گروهى- که شاید اکثریت را تشکیل مىدادند- به این قتل راضى یا لااقل نسبت به آن بىتفاوت بودند. گروه دیگرى او را مظلوم مىدانستند. در این میان، منافقان براى ایجاد تفرقه در صفوف مسلمانان و تغییر مسیر خلافت از امیر مؤمنان على علیه السّلام- که مورد قبول اکثریت قریب به اتفاق مردم واقع شده بود- دست به کار شدند و مسأله قتل عثمان را دستاویزى براى رسیدن به مقاصد شوم خود کردند و به اصطلاح، پیراهن عثمان، تبدیل به یک اهرم نیرومند سیاسى براى اغفال تودههاى ناآگاه شد.
طبیعى است که در میان اصحاب و یاران على علیه السّلام از هر دو گروه، وجود داشتند، هر چند گروه دوم طبق تصریح برخى از مورخان در اقلیّت بودند و نیز طبیعى است که در باره قتل عثمان، از آن حضرت به طور مکرّر سؤال مىکردند و امام علیه السّلام ناچار بود در اینجا پاسخى بدهد که هم واقعیتهاى تاریخى در آن منعکس باشد و هم
بهانهاى به دست این و آن ندهد.
خطبه مورد بحث، پاسخ ظریفى به این گونه سؤالها است که امام علیه السّلام واقعیتهاى تاریخى را در آن بیان فرموده، بى آن که بهانهاى به دست بهانهجویان دهد.
در آغاز مىفرماید: «اگر من به آن (کشتن عثمان) فرمان داده بودم قاتل محسوب مىشدم (و من هرگز نمىخواستم قاتل عثمان باشم) و اگر از آن نهى مىکردم یاور او (در اعمال و خلافکاریهایش) به شمار مىآمدم (و من هرگز حاضر نبودم از کارهاى خلاف او دفاع کنم)، لو أمرت به، لکنت قاتلا، أو نهیت عنه، لکنت ناصرا.
مفهوم این سخن آن است که من در این قضیه بىطرف بودم و نه دست به خون او آلوده کردم و نه از او و خلافکارىهایش دفاع کردم، چون هر دو محذور داشت. در اینجا این سؤال پیش مىآید که این جمله چگونه با واقعیتهاى تاریخى سازگار است؟ زیرا مىدانیم (و تقریبا همه مورخان نوشتهاند) که على علیه السّلام مردم را از قتل عثمان نهى مىکرد و فرزندانش، امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام را به جلوى خانه او فرستاد که معترضان به آنجا یورش نبردند و حتّى هنگامى که آب را به روى عثمان بستند، امام علیه السّلام براى او آب فرستاد. مفسّران نهج البلاغه، در برابر این سؤال، دو پاسخ گفتهاند:
بعضى گفتهاند که منظور از عدم نهى، همان نهى عملى است، یعنى من رسما شمشیر نکشیدم و براى دفاع از او وارد عمل نشدم و این منافاتى با نهى لفظى آن حضرت و حضور فرزندانش در آن صحنه ندارد.
بعضى دیگر معتقدند که این سخن در واقع بیانگر این حقیقت است که من هرگز به قتل عثمان دستور ندادم، هر چند او را به خاطر اعمالش، مستحقّ مجازاتهایى مىدانستم. به همین جهت براى این که اوضاع بدتر از آن چه بود، نشود، مردم را به خونسردى و ترک خشونت دعوت کردم، ولى در عین حال کارى نکردم که حمایت صریح از عثمان و اعمال و کردارش باشد، چرا که همان گونه که ریختن خون او مشکلاتى را در جامعه اسلامى به وجود مىآورد، حمایت از او و کارهایش نیز
مشکل آفرین بود، لذا من هیچ یک از این دو (امر به قتل و نهى از آن) را از نظر قانون خداوند، مطابق وظیفه نمىدیدم.
ضمنا امام علیه السّلام با این گفتار مىخواست در اختلاف شدیدى که میان دو گروه از یاران و لشکرش، و به طور کلى دو گروه از مردم بر سر قتل عثمان وجود داشت- که گروهى او را مستحقّ مجازات و گروهى ریختن خونش را گناه مىدانستند- موضعى اتّخاذ کند که سبب دامن زدن به اختلافات نشود.
سپس امام علیه السّلام براى توضیح بیشتر مىافزاید: «جز این که کسى او را یارى کرده نمىتواند بگوید: «از کسانى که دست از یاریش برداشتند، بهترم، غیر أنّ من نصره، لا یستطیع أن یقول: «خذله من أنا خیر منه».
و کسى که دست از یاریش برداشت، نمىتواند بگوید: «کسى که او را یارى کرد، از من بهتر بوده است، و من خذله، لا یستطیع أن یقول: «نصره من هو خیر منّی».
این دو سخن در واقع ناظر به یک مطلب است و آن این که همه متّفق بودند که حامیان عثمان در آن شرایط به یقین افراد بدى بودند، در حالى که کسانى که دست از یاریش برداشتند بزرگان صحابه اعم از مهاجران و انصار را تشکیل مىدادند.
توضیح این که: قرائن مسلّم تاریخى نشان مىدهد که به هنگام هجوم به خانه عثمان، صحابه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و مهاجران و انصار، تقریبا به طور عموم، دست از حمایتش برداشتند و بىشک اگر آنها هواخواه عثمان بودند، کسى جرأت نمىکرد که در مدینه، چنان صحنهاى را ایجاد کند و این به خاطر آن بود که همگى از کارهاى او ناخشنود بودند.
در آن زمان حامیان عثمان عمدتا کسانى بودند که در جامعه اسلامى منفور شمرده مىشدند و حمایتشان از عثمان به خاطر منافع نامشروعى بود که داشتند. به همین دلیل این مسأله کاملا روشن بود، حتّى حامیان عثمان که گروهى سود پرست مانند مروان و امثال او بودند جرأت نمىکردند ادعا کنند که از گروه عظیم مهاجران
و انصار- که ترک یارى عثمان کردهاند- بهترند و مسلّم است که ترک کنندگان حمایت عثمان نیز اطرافیان او را بهتر از خود نمىدانستند، به این ترتیب همگى در این سخن اتفاق نظر داشتند که حامیانش هرگز از بهترین مردم نبودند.
این تعبیر لطیفى است که مىتواند پرده از روى اعمال عثمان بردارد و نشان دهد که او کارهایى کرده بود که نفرت عمومى مسلمانان را برانگیخته بود. مهمترین آنها تقسیم بیت المال در میان یارانش و سپردن پستهاى حسّاس کشور اسلام به دست نااهلان و تبعیض و بىعدالتى در میان مردم و غفلت از مصالح مسلمانان بود.
بعضى از شارحان نهج البلاغه،(2) مىگویند که امام علیه السّلام این سخن را، در پاسخ کسى ایراد فرمود که در محضرش چنین گفت: «آنها که دست از یارى عثمان برداشتند، منشأ فتنه بودند، چرا که اگر بزرگان صحابه به یارى او بر مىخاستند جاهلان امّت هرگز جرأت ریختن خون او را نداشتند. و اگر بزرگان صحابه او را واجب القتل مىدانستند، مىبایست صریحا این مسأله را بیان کنند تا شبهه از مردم برطرف گردد.
امام علیه السّلام فهمید که گوینده نظر به آن حضرت دارد، لذا با این عبارت ظریف پاسخ او را بیان فرمود.
به هر حال این سخن نشان مىدهد که اگر امام علیه السّلام به طور جدّى به حمایت از عثمان برنخاسته، در این امر تنها نبوده است، بلکه همه بزرگان صحابه چنین موضعى را داشتند، پس چرا اشکال متوجّه آن حضرت شود؟
در پایان خطبه امام علیه السّلام ضمن بیان کوتاهى، تحلیل روشنى از قتل عثمان و عوامل آن ارائه مىدهد و مىفرماید:
«من جریان کار عثمان را در عبارتى کوتاه و پر معنا، براى شما خلاصه مىکنم: او استبداد ورزید، استبداد بسیار بدى و شما ناراحت شدید و واکنش بدى نشان
دادید و از حد گذراندید، و أنا جامع لکم أمره، استأثر(3) فأساء الأثرة، و جزعتم فأسأتم الجزع.
و خداوند، در این مورد حکمى که در باره «مستبدان» و «افراط گران»، جارى مىشود (و هر کدام، به سزاى اعمال خود در دنیا و آخرت، گرفتار مىشوند)، (و للّه حکم واقع فی المستأثر و الجازع.»
به گفته یکى از ادباى معروف عرب، عادت امام علیه السّلام این بود که سخنان جامع خویش را، با الفاظ کم و معانى بسیار بیان مىفرمود و این سخن در واقع یکى از مصادیق بارز کلام جامع امام علیه السّلام است، مىفرماید: هم عثمان مرتکب بدى و خطا شد و هم شما. او راه استبداد و حکومت خود سرانه را در پیش گرفت و خویشاوندان نالایقش را بر مسلمانان مسلّط ساخت و بیت المال را در اختیار آنان گذاشت و آنها به غارت بیت المال مشغول شدند. و آن گاه که اعتراضات مسلمانان، از هر سو بلند شد، او گوش به آنها نداد، در نتیجه مردم ناراحت و عصبانى به او حملهور شدند و بزرگان صحابه از مهاجران و انصار دست از یاریش برداشته و او را تنها گذاشتند.
از سوى دیگر مخالفان و مهاجمان نیز از حدّ گذراندند و به جاى این که او را از حکومت مسلمانان بر کنار سازند و زمام امور را از دست همکاران ظالمش بگیرند، اقدام به ریختن خونش کردند و چنان فتنهاى بر پا شد که سالیان دراز تاریخ اسلام را تحت تأثیر خود قرار داد و گروه منافقان و آنها که در طمع حکومت بودند به بهانه خون او خونهاى زیاد دیگرى را ریختند.
بنا بر این هر دو گروه راه افراط را پوییدند و به همین دلیل خداوند هر کدام از آنها را مطابق اعمالشان جزا مىدهد.
با این که در باره حکومت عثمان و پیامدهاى آن سخنان زیادى گفتهاند امّا این
کلام امام علیه السّلام با نهایت اختصار جان مطلب را بیان فرموده و داورى عادلانه و دقیقى را ارائه داده است.
ضمنا از این تعبیر استفاده مىشود که استبداد- با این که هر گونه باشد بد است- اقسامى دارد که بعضى از بعضى دیگر زشتتر است و استبداد عصر عثمان از آن استبدادهاى زشتتر بوده است.
و نیز استفاده مىشود که انسان در برابر ناهنجاریهاى اجتماعى که قرار مىگیرد باید عکس العمل نشان دهد، ولى مراقب باشد که از حد نگذارند، چرا که ناهنجارى دیگرى مىآفریند که دامان جامعه را خواهد گرفت و مردم از گردابى به گرداب دیگر، و از چالهاى به چاه مىافتند. باید در این گونه حوادث بر اعصاب مسلّط بود و با درایت و تدبیر عمل کرد تا درمان یک بیمارى سبب بیمارىهاى دیگرى نگردد، ولى متأسّفانه تاریخ نشان مىدهد که همیشه این افراط و تفریطها وجود داشته است.
در ضمن توجه به این نکته لازم است که تعبیر به «جزع» که در اصل به معناى «اندوه شدید» است، اندوهى که انسان را از کار باز مىدارد- در اینجا اشاره به ناراحتى شدیدى است که مردم، به خاطر اعمال بىرویه عثمان و اطرافیان او، پیدا کردند و این اندوه، سبب زیاده روىهایى شد که آثار سوء آن تا سالها باقى ماند.
نکته
عصر طوفانى عثمان!
بىشک دوران خلافت عثمان مخصوصا سالهاى پایانى آن، از طوفانىترین سالهاى قرن نخست اسلام است که مورّخان به طور گسترده در باره آن بحث کردهاند. به اعتقاد بعضى صحیحترین اخبار در مورد عثمان آن است که طبرى در تاریخ خود آورده است. خلاصه مطالب او چنین است:
عثمان کارهایى کرد که در اسلام سابقه نداشت و باعث خشم مسلمانان گردید.
نمونهاى از این اعمال سپردن کارهاى مهم حکومت مسلمانان به افراد نااهل و افراد فاسق و سفیه و بىدین و بخشیدن غنائم به آنان و آزار و ستم طاقت فرسا به شخصیتهاى بزرگى مانند ابو ذر و عمّار یاسر و عبد اللّه بن مسعود و مانند اینها بود.
او ولید بن عقبه را والى کوفه ساخت که شراب مىنوشید و در حال مستى به میان مردم مىآمد و رسوایىهایى به بار آورد که گروهى نزد عثمان به آن شهادت دادند و بعد از عزل او سعید بن عاص را- که او نیز مرد تبهکارى بود- به جاى وى نشاند. سعید با اعمال ناروایش خشم مردم را برانگیخت و مردم به مخالفت با او برخاستند. عثمان به جاى این که آتش فتنه را خاموش کند دستور داد رهبران مخالفان را به شام تبعید کند. آنها در شام بر معاویه شوریدند. عثمان مجبور شد که آنان را به کوفه باز گرداند، و دگر بار آنها را به حمص تبعید کرد.
نه تنها در کوفه که در نقاط دیگر نیز انتقادها بالا گرفت. سرانجام گروهى از اصحاب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم گرد هم آمدند و ایرادهاى مهم را به وسیله عامر بن قیس- که مردى پاک طینت و خدا شناس بود- به عثمان رساندند. او به جاى این که از این خیرخواهى سپاسگزارى کند پاسخ اهانت آمیزى به فرستاده آنها داد.
وضع مدینه روز به روز ناآرامتر مىشد و فریاد انتقاد بلندتر مىگشت. عثمان، ناچار شد که گروهى مانند سعید بن عاص و معاویة بن ابى سفیان و عمرو عاص را براى مشورت دعوت کند و با آنها به شور بنشیند. بعضى گفتند: «صلاح، این است که مردم را به جهاد مشغول سازى تا این مسائل فراموش شود.» ولى سعید بن عاص، او را به انتقام گیرى از سران انتقاد کنندگان تشویق کرد و گفت: «اگر آنها، رهبران خود را از دست بدهند، متفرّق خواهند شد.»
کم کم مردم در انتقاد به عثمان، جسورتر شده و گفتند: تو بنى امیه را بر دوش مردم سوار کردهاى یا عدالت کن یا از خلافت کناره گیرى!»
عثمان که قدرت تصمیم گیرى را از دست داده بود، به فرماندهان خود گفت تا مردم را براى جهاد آماده کنند، ولى این دستور مشکلى را حل نکرد.
سرانجام در سال 35 هجرى مخالفینش، در شهرهاى مهم اسلامى با هم مکاتبه کردند و تصمیم بر عزل عثمان و فرماندارانش گرفتند. گروهى از مصر و گروه دیگرى از کوفه و گروه بسیارى از بصره، به عنوان زیارت خانه خدا حرکت کرده و به سوى مدینه آمدند و مردم مدینه را از تصمیم خود باخبر ساختند. مهاجران و انصار- که از عملکرد عثمان ناراضى بودند- به حمایت او برنخاستند. مخالفان به آسانى وارد مدینه شدند و خانه عثمان را محاصره کردند، ولى مانع از رفت و آمد افراد نبودند.
عثمان از این هجوم عمومى سخت در وحشت فرو رفت و نزد امام على علیه السّلام آمد و از آن حضرت تقاضا کرد که نزد معترضان برود و آنها را از راهى که در پیش گرفتهاند منصرف سازد. امام علیه السّلام فرمود: «با چه شرایطى آنها را راضى کنم؟»
عثمان عرض کرد: «با این شرط که من، بعد از این تنها با صلاح اندیشى شما کار مىکنم.» امام علیه السّلام فرمود: «بارها تو را نصیحت کردهام و تو هم وعده دادهاى، ولى به وعدهات وفا نکردهاى و به سخنان مروان و معاویه و امثال آنها گوش فرا دادى.»
سرانجام امام علیه السّلام پذیرفت و براى فرو نشاندن خشم مردم با گروهى از مهاجران و انصار حرکت کرد و نزد معترضان آمد. مخصوصا با مصریان که انتقادهاى شدیدى داشتند مذاکره فرمود و آنها قبول کردند که به مصر بازگردند.
به عثمان نیز سفارش فرمود که به تمام شکایت مردم رسیدگى کند و از کارهاى گذشته توبه کند.
عثمان خطبهاى خواند و آشکارا اعلام توبه کرد و قول داد به تمام شکایات مردم رسیدگى کند.
هنگامى که عثمان به منزل بازگشت دید مروان و عدهاى از بنى امیه در منزلش گرد آمدهاند. مروان گفت: «سخن بگویم یا ساکت بنشینم»؟ همسر عثمان فریاد زد: «ساکت باش! به خدا شما قاتل عثمان و یتیم کننده اطفالش خواهید بود. او به مردم وعده داده و باید به وعدهاش وفا کند».
مروان، ساکت ننشست و گفت: «سخنى را که گفتى به صلاح خلافت تو نبود.»
عثمان تحت تأثیر مروان قرار گرفت و به او دستور داد تا مردم را پراکنده کند. مردم به خانه امام على علیه السّلام رفتند و جریان را گزارش دادند.
امام علیه السّلام فرمود: «اگر در خانه بنشینم عثمان مىگوید که مرا تنها گذاردى و خوار کردى و اگر براى او صلاح اندیشى کنم، باز مروان او را بازیچه خود قرار مىدهد.» سپس به خانه عثمان رفت. فرمود: «به وعده خود وفا نکردى و به سخنان ناصواب مروان- که بر خلاف دین و عقل است- گوش دادى. من از این پس به سراغ تو نخواهم آمد.»
معترضان مصرى که عدد آنها بالغ بر دو هزار نفر بود و به خاطر اطاعت از فرمان على علیه السّلام راه بازگشت به مصر را مىپیمودند بعد از سه روز، به مدینه بازگشتند و نامهاى را که از غلام عثمان در بین راه گرفته بودند، به این مضمون ارائه دادند. در آن نامه عثمان به فرماندارش در مصر دستور داده بود که بعضى از سران معترضان را به دار آویزد و برخى را شدیدا مجازات کند.
آنها نزد امام على علیه السّلام آمدند و جریان را بازگو کردند. امام علیه السّلام از عثمان توضیح خواست. عثمان انکار کرد که چنین نامهاى نوشته باشد بعضى گفتند که این، کار مروان است. مصریان گفتند: «مگر مروان، تا این اندازه جرأت و نفوذ دارد که مهر او را پاى نامه بزند و همراه غلام عثمان با شتر بیت المال به سراغ چنان مأموریتى بفرستد؟!» عثمان اظهار بىاطلاعى کرد.
مردم، در پاسخ گفتند: «اگر راست مىگویى تو لایق این خلافت نیستى، چرا که دیگران این گونه بر تو مسلطاند، و اگر دروغ مىگویى باز هم شایستگى خلافت بر مسلمانان را ندارى. پس در هر صورت باید کنار بروى. چند بار توبه کردهاى باز آن را شکستهاى، بنا بر این یا از خلافت کنار برو و یا کشته خواهى شد و یا ما در راه خدا شهید مىشویم.»
عثمان گفت: «اگر کشته شوم بهتر از آن است که از خلافت کناره گیرى کنم.»
روزبروز روزگار بر عثمان سختتر مىشد. بار دیگر امام على علیه السّلام تقاضا کرد که
بین او و مردم وساطت و ضرب الأجلى تعیین کند تا به شکایات مردم رسیدگى کند. سه روز او را مهلت دادند، امّا در پنهانى وسایل جنگ را آماده مىکرد. سه روز گذشت و خبرى نشد.
گفتنى است که عثمان به معاویه نامه نوشته بود که هر چه زودتر خود با لشکرى به یارى او بشتابد. ولى لشکر بموقع به یارى او نیامد.
سرانجام، تودههاى مردم خشمگین و عصبانى- که پیمان شکنىهاى مکرّر عثمان را دیده بودند- به کلّى از او قطع امید کردند و به درون خانه او هجوم بردند و میان طرفداران عثمان و شورشیان نزاع شدیدى در گرفت و تعدادى از دو طرف کشته شدند. آنها در پایان به اتاقى که عثمان در آن بود هجوم بردند و او را کشتند.(4)
1) در مصادر نهج البلاغه آمده که این خطبه، بخشى از نامهاى است که امام علیه السّلام در ایّام خلافتش مرقوم داشت. و حوادث گوناگونى را که بعد از وفات رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم رخ داد تا زمان نوشتن آن نامه بیان فرمود و دستور داد (جهت توجیه افکار عمومى در این زمینه) براى مردم خوانده شود.این احتمال نیز داده شده که خطبههاى 26- 54- 78 نیز بخشهاى دیگرى از این نامه باشد.در باره سابقه این خطبه، در کتب دیگر، مىنویسد: در کتاب «أنساب الأشراف» با تغییراتى مشابه آن آمده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 408).این احتمال نیز داده شده که امیر مؤمنان على علیه السّلام بخشهاى بالا را به صورت خطبههاى مختلف بیان فرموده و سپس آنها را در نامهاى گرد آورده و دستور داده است که یکجا براى مردم بخوانند تا در باره کلّ این حوادث روشن و آگاه شوند.
2) شرح نهج البلاغه، ابن میثم، جلد 2، صفحه 57.
3) «استأثر» از مادّه «اثر» به معناى «انحصار طلبى» است. و در قاموس، آن را به «استبداد» تفسیر کرده که آن هم، به معناى «انحصار طلبى» است، حکومتهاى استبدادى نیز، حکومتى است که یک فرد، همه چیز را در انحصار خود مىگیرد و همه مردم را برده و بنده خود مىسازد.
4) تاریخ طبرى، جلد 3، صفحه 360 به بعد (با تخلیص)، حوادث سال 33 هجرى.