و من خطبة له علیه السّلام
و فیها یصف العرب قبل البعثة ثمّ یصف حاله قبل البیعة له
امام علیه السّلام در این خطبه حال اعراب و چگونگى حیات و معیشت آنان را در پیش از بعثت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بیان مىدارد. آن گاه به شرح حال خویش در سالهاى قبل از بیعت مسلمین با وى، مىپردازد.
خطبه در یک نگاه
در این که انگیزه امام از ایراد این خطبه (یا به تعبیر دیگر، نگارش این نامه چه بوده است)، بعضى از محقّقان، معتقدند که بعد از اشغال مصر از سوى عمّال معاویه و شهادت محمد بن ابى بکر، گروهى، از آن حضرت خواستند تا نظر خود را نسبت به خلفاى گذشته، بیان فرمایند. حضرت، در پاسخ فرمود: «آیا حالا، موقع این سؤال است؟ مگر خبر ندارید که مصر اشغال شده و شیعیان مرا کشتهاند (چرا مسائل واجب و حیاتى را رها کرده، به مسائلى که وقت براى آن بسیار است، خود را مشغول کردهاید)؟» سپس فرمود: «من، نامهاى به دست شما مىدهم که پاسخ سؤالات شما در آن است، ولى از شما مىخواهم که حقوق از دست رفته مرا حفظ کنید.(1)
گاه تصوّر مىشود که ذیل این خطبه که دعوت به جهاد مىکند، منافات با این سخن دارد و نشان مىدهد که این کلام، قبل از جنگ صفّین از آن حضرت صادر
شده است، ولى ممکن است که این سخن، اشاره به جنگى باشد که حضرت، قبل از شهادت خود، مردم را براى آن آماده مىساخت، هر چند حادثه دردناک شهادت ایشان، مانع از اقدام به آن جنگ شد.
به هر حال، این خطبه، از سه بخش تشکیل شده است: بخش نخست، به وضع عرب در عصر جاهلیت و در آستانه بعثت پیغمبر اکرم اشاره مىکند و نشان مىدهد که آنها گرفتار چه بدبختىها و مشکلات عظیمى بودند که به برکت ظهور پیامبر اسلام، از آن رهایى یافتند.
در بخش دوم، به حوادث بعد از رحلت پیامبر اشاره مىکند که چگونه حقّ مسلّم آن حضرت، یعنى خلافت را از وى گرفتند و او را تنها گذاشتند و امام علیه السّلام (براى حفظ اسلام و قرآن) سکوت کرد، در حالى که سخت نگران و ناراحت بود.
در بخش سوم، به داستان بیعت مشروط عمرو بن عاص با معاویه اشاره مىکند که به آن همه صدمات جانى و مالى و اخلاقى بر مسلمانان منجر شد و در پایان خطبه، دستور مىدهد که براى کوتاه کردن دست آن گروه ظالم و ستمگر، آماده نبرد شوند.
بخش اوّل
انّ اللّه بعث محمّدا، صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نذیرا للعالمین و أمینا على التّنزیل، و أنتم- معشر العرب!- على شرّ دین و فى شرّ دار، منیخون بین حجارة خشن و حیّات صمّ، تشربون الکدر و تأکلون الجشب، و تسفکون دماءکم و تقطعون أرحامکم، الأصنام فیکم منصوبة و الآثام بکم معصوبة.
ترجمه
خداوند، محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، را به رسالت مبعوث کرد، تا جهانیان را بیم دهد و امین آیات او باشد در حالى که شما جمعیت عرب، بدترین آئین را داشتید و در بدترین سرزمینها و در میان سنگهاى خشن و مارهاى فاقد شنوایى (که از هیچ چیز نمىترسیدند و خطرشان بسیار زیاد بود) زندگى مىکردید و آبهاى آلوده مىنوشیدید و غذاهاى بسیار ناگوار مىخوردید و پیوسته خون هم را مىریختید و پیوند با خویشان را قطع مىکردید (و دختران را زنده به گور مىکردید و پسران خود را به قتل مىرساندید) بتها، در میان شما، بر پا بود و گناهان، سراسر وجودتان را فرا گرفته بود.
شرح و تفسیر
عرب در عصر جاهلیت
در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به سراغ وضع عرب جاهلى مىرود و ترسیم
بسیار گویایى از زندگى آنها، در چهار بعد فکرى و عاطفى و اقتصادى و اجتماعى، ارائه مىدهد که اگر تمام کتابهایى را که در باره وضع عرب جاهلى نوشته شده است، بررسى کنیم، چیزى بیش از آن چه در این خلاصه آمده، در آنها نخواهیم یافت.
انتخاب این بحث، در آغاز خطبه، ظاهرا به این دلیل است که امام علیه السّلام مىخواهد گذشته قبل از اسلام مردم را، به خاطرشان بیاورد تا آن را با وضعى که بعد از بعثت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم پیدا کردند، مقایسه کنند و قدر و ارزش آن را بشناسند و این سرمایه گران بها را با اختلافات و پراکندگىها و پیروى از هوا و هوس، از دست ندهند، چرا که ارزش نعمتها، تنها، در مقایسه با فقدان آنها روشن و آشکار مىشود.
حضرت، در آغاز مىفرماید: «خداوند، محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، را به رسالت مبعوث کرد تا جهانیان را بیم دهد (و از کیفر الهى که در انتظار طاغیان و منحرفان از راه حق و عدالت است، بترساند) و او را امین بر آیات کتاب خود قرار دهد، (إنّ اللّه بعث محمّدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، نذیرا للعالمین و أمینا على التّنزیل.)
قابل توجه این که امام علیه السّلام در این جمله، فقط، بر «نذیر (بیم دهنده) بودن» پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم تکیه کرد، با این که مىدانیم که آن حضرت، هم بشیر است و هم نذیر، همان گونه که در قرآن مجید، کرارا، این دو صفت، کنار هم قرار گرفتهاند: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً»، اى پیامبر! ما، تو را به عنوان گواه و بشارت دهنده و بیم دهنده فرستادیم».(2) و آیات دیگر(3)
ولى از آنجا که انگیزه حرکت به سوى انجام دادن وظایف و پرهیز از تخلفات، غالبا، مجازاتها است، بیشتر روى عنوان نذیر تکیه مىشود. به همین دلیل، در بسیارى از آیات قرآن، در مورد پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و سایر انبیاء روى عنوان نذیر تکیه
شده است و در هیچ مورد، به تنهایى تکیه بر عنوان بشیر (بشارت دهنده) دیده نمىشود.
در قوانین دنیاى امروز نیز ضامن اجرا، همیشه، نوعى مجازات و کیفر است و بسیار کم، از مسائل تشویقى به عنوان ضامن اجرا استفاده مىشود. به هر حال، هدف نهایى از انذار، احساس مسئولیت در برابر وظایف و تکالیفى است که بر عهده انسان قرار دارد.
این نکته را نباید فراموش کرد که نذیر بودن پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم براى تمام مردم جهان است و این، به خوبى نشان مىدهد که دین اسلام، دین جهانى و جاودانى است چرا که «عالمین» مفهوم گستردهاى دارد که همه افراد بشر را، در هر مکان و هر زمان، شامل مىشود.
تعبیر «أمینا على التّنزیل»، اشاره ضمنى به مقام عصمت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دارد که او، امانت کتاب الهى را به خوبى حفظ مىکند و بدون کمترین تغییر، به تمام مردم عالم مىرساند.
حضرت، سپس به شرح حال عرب، در زمان جاهلیت، ضمن ده جمله کوتاه و پر معنا- که اشاره به چهار محور مىکند- پرداخته، چنین مىفرماید:
«این، در حالى بود که شما جمعیّت عرب، بدترین دین و آئین را داشتید، (و أنتم- معشر العرب!- على شرّ دین)
چه آئینى بدتر از بت پرستى؟ انسان عاقل و هوشیار، قطعه سنگ و یا چوبى را با دست خود بتراشد و در برابر آن سجده کند و مقدرات خود را به دست او بداند و در مشکلات و گرفتارىها به آن پناه برد؟ یا بتهایى از خرما بسازد و در برابر آن سجده کند و سپس در قحط سالى، آن را بخورد؟!
اضافه بر این انحراف بزرگ، آئین آنها، مملوّ از خرافات و عقاید احمقانه و دور از منطق بود که در کتابهاى تاریخ عرب جاهلى، مشروحا آمده و در بحث نکات، اشارهاى به آن خواهد شد. این، در بعد عقاید و افکار.
و بعد، امام علیه السّلام به وضع رقّت بار زندگى اقتصادى آنها اشاره کرده مىفرماید: «شما، در بدترین خانه و سرزمین و در میان سنگهاى خشن و مارهاى فاقد شنوایى (که از هیچ چیز نمىترسیدند و خطرشان بسیار زیاد بود) زندگى مىکردید و آبهاى آلوده مىنوشیدید و غذاهاى بسیار ناگوار مىخوردید، (و فى شرّ دار منیخون(4) بین حجارة خشن و حیّات صمّ، تشربون الکدر و تأکلون الجشب(5)).
تعبیر به «شرّ دار، (بدترین خانه)»، در مورد محل سکونت اعراب جاهلى، با این که بسیارى از آنان، (مخصوصا مخاطبان على علیه السّلام در این خطبه) در مکه یا مدینه مىزیستند، ممکن است بدین جهت باشد که این دو شهر، چهره معنوى خود را به کلى از دست داده بودند و به کانون بت پرستى و شرارت و فساد، مبدّل شده بودند.
طوفان شن و بادهاى سوزان و بیابانهاى خشک و بى آب و علف، آنها را احاطه کرده بود. اگر مختصر آبى در اعماق چاههاى کم آب یا غدیرهایى (آبگیرهایى) که باقیمانده باران و رگبار را در خود جاى داده بود، پیدا مىشد، آن قدر بر اثر وزش باد و یا دخالت افراد، آلوده مىشد که انسان، از نوشیدن آن تنفر داشت، ولى آنها، به حکم اجبار، مىنوشیدند. غذا و خوراک آنها، چیزى بهتر از این نبود.
یکى از شارحان نهج البلاغه نقل مىکند که از عربى پرسیدند: «أىّ الحیوانات تأکلون فى البادیة؟ شما از چه حیواناتى در بیابان استفاده مىکنید؟».
او در جواب گفت: «تأکل کلّ ما دبّ و درج إلّا أمّ جبین، ما، هر موجودى را که بجنبد و روى زمین حرکت کند، مىخوریم، مگر امّ جبین را.(6)
تعبیر به «حیّات صمّ (مارهاى کر)» یا به خاطر آن است که ناشنوایى آنان سبب جسارت شدید آنان بوده، یا زهر خطرناکترى داشتهاند.
در بخش سوم- که به وضع رقتبار اجتماعى و ناامنى آنها اشاره شده- امام علیه السّلام مىفرماید: «شما، پیوسته، خون هم را مىریختید (نه تنها بر دشمن رحم نمىکردید که بر خودتان نیز ترحّم نداشتید)، و تسفکون دماءکم».
تعبیر به فعل مضارع در «تسفکون دماءکم» مانند جملههاى دیگر این فراز، دلیل بر استمرار این نابسامانىها در میان آنان است. در واقع، خونریزى آنها، نیاز به دلیل روشنى نداشت و با کوچکترین بهانه، شمشیرها را مىکشیدند و به جان هم مىافتادند و روزها، بلکه گاهى ماهها و سالها، با بهانه کوچکى، جنگ را ادامه مىدادند. مطالعه جنگهاى معروف فجار- که بعدا به آن اشاره خواهد شد- نشان مىدهد که چگونه آن مردم جاهل و بىخبر، با اندک چیزى، به جان هم مىافتادند و خون هم را مىریختند.
حضرت، سپس در چهارمین قسمت، اشاره به وضع وحشتناک عاطفى آنان کرده مىفرماید: «شما، پیوند خویشاوندى خود را پیوسته قطع مىکردید، (و تقطعون أرحامکم.)
این جمله، در واقع، به مسأله «وئاد» یعنى، کشتن و زیر خاک کردن دختران اشاره دارد، چرا که آنها، دختر را مایه ننگ و بدبختى مىپنداشتند و آن کس که صاحب دختر مىشد، گاه، از شدّت سرافکندگى، تا مدتى از قوم و قبیله خود، فرار مىکرد، همان گونه که در دو آیه 58 و 59 سوره نحل آمده است:
««وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلى هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ»، هنگامى که به یکى از آنها بشارت دهند که دختر نصیب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتى)، سیاه مىشود و به شدّت خشمگین مىگردد. به خاطر بشارت بدى که به او داده شده، از قوم و قبیله خود متوارى مىگردد (و نمىداند) آیا
او را با قبول ننگ نگه دارد یا در خاک پنهانش کند؟ چه بد حکم مىکنند!»
گاه، در کشتن فرزندان، به دختران قناعت نمىکردند و پسران خود را که سرمایه زندگىشان محسوب مىشد، به خاطر ترس از فقر، مىکشتند. به همین دلیل، قرآن مجید، آنها را از این کار نهى مىکند و در آیه 31 سوره اسراء مىفرماید: ««وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ»، فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانید، (زیرا) ما آنها و شما را روزى مىدهیم.
حتّى گاه، پدر، فرزند را به بهانه کوچکى مىکشت و گاه پسر، پدر را و برادران، برادر را. قطع رحم، در شکل بسیار وحشتناکى، در میان آنها حکمفرما بود.
در پایان این سخن، با ذکر دو جمله، مفاسد معنوى و مادى اجتماع آنها را خلاصه مىفرماید و مىگوید: «بتها، در میان شما، بر پا بود و گناهان، سراسر وجودتان را فرا گرفته بود، الأصنام فیکم منصوبة و الآثام بکم معصوبة».
تعبیر «منصوبة» گویا، اشاره به این نکته است که آنها، نه تنها از بت پرستى شرم نداشتند، بلکه به آن افتخار مىکردند و در گوشه و کنار جامعه خود، بتها را برپا داشته بودند.
معصوبة، از مادّه «عصب» (رشتهاى که استخوانها و عضلات را به هم پیوند مىدهد) گرفته شده و در اینجا، اشاره است به انواع گناهانى مانند خونریزى و آدم کشى و قطع رحم و تجاوز به نوامیس و غارت اموال و آلودگى به قمار و شراب و فحشاء و … که تمام وجود عرب جاهلى را فرا گرفته بود.
به این ترتیب، امام علیه السّلام در این جملههاى کوتاه، اشاره به انحرافات عقیدتى و اخلاقى و مشکلات اقتصادى و عاطفى جامعه آنها کرده و انحطاط آنها را در این چهار محور بیان مىفرماید که هر کدام، داستان مفصّل و ویژهاى دارد.
نکتهها
1- دورنمایى از عصر جاهلیّت
بحث در باره دوران جاهلیت و مسایل مختلف مربوط به آن، از مباحثى است که براى شناخت اسلام و عظمت پیامبر، بسیار لازم است. دانشمندان و مورّخان اسلام، سعى کردند که تمام مسائل مربوط به آن دوران را جمع آورى کنند. ما، در شرح خطبه دوم نیز اشاراتى به این مسأله داشتیم، ولى از آنجا که امام علیه السّلام در فراز نخست خطبه مورد بحث، اشارات پر معنایى به آن موضوع کرده است، لازم است نکات تازهاى را در زمینه محورهاى چهارگانهاى که امام علیه السّلام در این فراز مورد توجه قرار داده است، یادآور شویم:
(الف): در مورد اعتقادات خرافى آنها، سخن بسیار است. بت پرستى، بر تمام جامعه آنها حاکم بود، اعم از بتهایى که همه قبایل به آن احترام مىگذاشتند و در خانه کعبه نصب شده بود و بتهاى قبیلگى و بتهاى خانوادگى، بتهایى که به اشکال مختلف ساخته بودند و بتهایى که بدون شکل بودند و مثلا قطعه سنگى، آن را تشکیل مىداد.
فرشتگان را، دختران خدا مىپنداشتند، در حالى که خودشان از دختر شدیدا متنفّر بودند.
قیامت را انکار مىکردند و بسیارى از آنها، براى انجام هر کار مهمّى، با بتها، مشورت مىکردند.
طریق مشورت آنها با بتها، این بود که چوبههاى تیرى را که روى آنها «افعل» و «لا تفعل» نوشته بودند، زبان بت مىانگاشتند و آنها را در کیسهاى ریخته، به هم مىزدند و یکى را بیرون مىآوردند و آن را، به عنوان فرمان بت، واجب العمل مىپنداشتند.
اعتقادات آنها به خرافاتى مانند، غولهاى بیابانى و پرندههاى شوم و مبارک و امور دیگرى از این قبیل، سایه شومى بر افکار آنها افکنده بود.
(ب): در محور دوم، یعنى وضع دردناک اقتصادى آنها، همین بس که نه تنها
دختران، بلکه پسران را که سرمایه زندگى آنها محسوب مىشد، از ترس فقر، به زیر خاک مىکردند. در آمد بسیارى از آنها، از طریق غارتگرى و چپاول اموال دیگران و غافلهها بود. پاهاى برهنه اندام نیمه عریان بسیارى از آنان، از فقر اقتصادى حاکم بر آنها حکایت مىکرد و اگر یکى از آنها صاحب لباس سادهاى مىشد، افتخار مىکرد که لباسى دارد که هم تابستانه است و هم بهاره و هم زمستانه!
من یک ذابت فهذا بتّى
مقیّظ مصیّف مشتّ!
(ج): در مورد وضع عاطفى آنها همین بس که آنها بر هیچ کس و هیچ چیز رحم نمىکردند و به گفته ابن خلدون، به خاطر طبیعت توّحشىاى که داشتند، آن چنان تمایل به غارتگرى و فساد داشتند که هر چیزى را که به دستشان مىافتاد، غارت مىکردند و از این کار خود لذّت مىبردند آنها، رزق خود را در سایه نیزههایشان مىدانستند و حدّ و مرزى براى غارت اموال قائل نبودند.
نقل مىکنند یکى از آنها از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم توصیف بهشت و نعمتهاى بهشتى را شنید. پرسید آیا در آنجا جنگ و خونریزى وجود دارد و هنگامى که جواب منفى شنید، گفت: «اذن لا خیر فیها، بنا بر این فایدهاى ندارد».
در بعضى از تواریخ آمده است که در میان اعراب جاهلى، یک هزار و هفتصد جنگ رخ داد که بعضى از آنها یک صد سال یا بیشتر ادامه داشت و نسلهاى متعددى آمدند و رفتند و آتش جنگ همچنان زبانه مىکشید. و چه بسا این جنگهاى طولانى، به بهانههاى واهى و بىارزش رخ مىداد.
عرب جاهلى، معتقد بود که خون را جز خون نمىشوید، بلکه گاهى بابت یک موضوع کوچکى چندین برابر انتقام مىگرفتند.
در بعضى از تواریخ آمده است که مردى به نام شنفرى به خاطر اهانتى که از طرف فردى که از قبیله موسوم به «سلامان»، به او شد، با خود عهد کرد که یک صد نفر را از آنان به قتل برساند. نود و نه نفر را کشت و فرار کرد و همچنان در فکر نفر صدم بود که از دنیا رفت. تصادفا، جمجمه او به فردى از همان قبیله اصابت کرد و او را از پاى در آورد. اهل قبیله او گفتند: «او، به عهدش وفا کرد و انتقام خود را
گرفت».(7)
ممکن است که بعضى از این داستانها، مبالغهآمیز باشد، ولى به هر حال، نشان مىدهد که آنها در چنان شرایطى زندگى مىکردند که این گونه داستانها، متناسب حالشان بود.
(د): در بعد مفاسد اجتماعى نیز وضع بسیار اسفناکى داشتند. زندگى آنها آمیخته با شراب بود تا آنجا که لفظ «تجارت» در عرف آنها در معناى «شراب فروشى» تفسیر مىشد. شجاعت را به معناى آدم کشى، و غیرت و عفت را به معناى پنهان کردن نوزادان دختر در زیر خاک تفسیر مىکردند. آنها، به سه چیز عشق مىورزیدند: زن و شراب و جنگ.
یکى از شعراى آنها مىگوید:
اذا متّ فادفنّى الى جنب کرمة
تروّى عطامى بعد موتى عروقها
و لا تدفنّنى فى الفلات فانّنى
أخاف اذا مامتّ ألّا أذوقها
هنگامى که مردم، مرا، در کنار درخت انگورى دفن کنید، تا ریشههاى آن استخوان مرا (از شرابش) سیراب کند!
مرا، هرگز در بیابان دفن نکنید، از این مىترسم که بعد از مردن، آن را بچشم!
آنها معتقد بودند که باید دوستان و هم پیمانان خود را یارى کنند، خواه حق بگویند یا باطل.
قمار، در میان آنها، چنان گسترش یافته بود که گاه، زنان خود را در قمار مىباختند.
زنان آلوده، در میان آنها به قدرى زیاد بود و آشکارا افراد را به سوى خود دعوت مىکردند که گروهى از آنها، بر در خانه خود، پرچمى نصب مىکردند تا مردان هوسباز را به سوى خود بکشانند. اینها را، ذوات الاعلام (زنان صاحب پرچم) مىنامیدند.
و از این گونه مفاسد، در میان آنها، بسیار بود که ذکر همه آنها به طول مىانجامد.(8)
آرى، عرب جاهلى، چنین بود و خداوند به برکت اسلام، آنها را نجات داد. نه تنها از خرافات و بت پرستى و عقاید منحط رهایى یافتند، بلکه وضع اجتماعى و اقتصادى و عاطفى آنها نیز دگرگون شد و از این انسانهاى نیمه وحشى، افرادى ساخته شد که نمونه اتمّ انسانیت بودند، همانند ابو ذرها و مقدادها و عمارها و بلالها.
عظمت رسالت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در همین مقایسه، روشن مىشود. مشاهده ظهور آثار جاهلیت در عصر و زمان ما، در اشکال وسیعتر و وحشتناکتر- به خاطر جدا شدن از تعلیمات انبیا، مخصوصا تعلیمات پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- گواه دیگرى بر عظمت رسالت آنها است.
2- بدترین خانهها یا بهترین خانهها
نکته قابل توجه این که در خطبه مورد بحث، محل زندگى عرب جاهلى را بدترین خانهها و سرزمین توصیف فرموده، در حالى که در توصیف همان عصر و زمان، در خطبه دوم تعبیر به «خیر دار و شرّ جیران، بهترین خانه با بدترین همسایگان» آمده است و با توجه به این که سرزمین مکه، در هر دو عبارت، مورد توجه بوده، تضادى به نظر مىرسد، امّا کمى دقّت، نشان مىدهد که هیچ تضادى در میان این دو نیست. سرزمین مکّه، ذاتا، کانون بهترین خانه، یعنى خانه کعبه بود، ولى بالعرض، تمام این سرزمین مقدّس و حتى خانه خدا، آلوده به شرک بت پرستى و مفاسد اخلاقى شده بود. بنا بر این، از یک نظر، بهترین خانه بود و از نظر دیگر، بدترین خانه.
بخش دوم
فنظرت فإذا لیس لی معین إلّا أهل بیتی، فضننت بهم عن الموت، و أغضیت على القذى، و شربت على الشّجا، و صبرت على أخذ الکظم، و على أمرّ من طعم العلقم.
ترجمه
من، نگاه کردم و دیدم (براى گرفتن حق خود و مسلمانان) یار و یاورى جز خاندانم ندارم (به همین دلیل، قیام نکردم، چرا که) به مرگ آنان راضى نشدم و این، در حالى بود که چشم، بر خاشاک فرو بستم و با گلویى که استخوان در آن گیر کرده بود (جرعه تلخ حوادث را) نوشیدم و بر نوشیدن این جرعه- که تلختر از حنظل بود- شکیبایى کردم.
شرح و تفسیر
صبر جانکاه
امام علیه السّلام در این فراز از خطبه، به حوادثى که بعد از رحلت پیامبر اسلام واقع شد، مخصوصا، داستان خلافت، اشاره کوتاه و پر معنایى مىکند و دلیل قیام نکردن خود را براى گرفتن حق مسلّم خویش، یعنى خلافت رسول اللّه- که در واقع حق مسلمانان بود- بیان مىکند، مىفرماید: «من، نگاه کردم و دیدم (براى گرفتن حق خود و مسلمانان) یار و یاورى جز خاندانم ندارم، فنظرت فإذا لیس لی معین إلّا أهل بیتی».
واضح است که قیام در مقابل آن گروه متشکّل- که به شهادت تواریخ، قبل از
رحلت پیامبر اسلام، براى نیل به خلافت، برنامهریزى کرده بودند- به اتّکاى چند نفر و یاورانى معدود و محدود، با هیچ منطقى سازگار نبود، زیرا چنین قیامى نه تنها به نتیجه نمىرسید، بلکه سبب مىشد گروهى از بهترین افراد خاندان پیامبر نیز کشته شوند و به علاوه، ممکن بود این درگیرى، سبب شود که شکافى در میان مسلمانان ایجاد گردد و منافقان- که در انتظار چنین حوادثى بعد از رحلت پیامبر بودند- از آن بهره گرفته، موجودیت اسلام را به خطر بیندازند. به همین دلیل، امام، سکوت دردآلود را، بر قیامى که این همه خطر داشت، ترجیح داد.
به همین دلیل، امام، در ادامه سخن خویش مىفرماید: «من قیام نکردم، چرا که به مرگ آنان راضى نشدم و این، در حالى بود که چشم بر خاشاک فرو بستم و با گلویى که استخوان در آن گیر کرده بود (جرعه تلخ حوادث را) نوشیدم و بر نوشیدن این جرعه- که تلختر از حنظل بود- شکیبایى کردم، و أغضیت(9) على القذى(10)، و شربت على الشّجا(11)، و صبرت على أخذ الکظم(12)، و على أمرّ من طعم العلقم(13)
نکتهها
1- طوفانهایى که بعد از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم رخ داد
این تعبیرات، همانند تعبیراتى است که در خطبه سوم، خطبه شقشقیّه آمده است، بلکه از آن شدیدتر است و نشان مىدهد که على علیه السّلام در آن دوران 25 سالهاى که او را از تصدّى خلافت پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم باز داشته بودند، ساعتها و روزهاى بسیار تلخ و دردناکى را مىگذارند. نه به خاطر این که در رأس حکومت نیست، چرا که خودش، صریحا، بىاعتنایى خویش را به این امر، در خطبههاى متعدّد بیان کرده و روشن ساخته است که این مقام، تنها، یک مسئولیت الهى است، نه وسیلهاى براى افتخار و مباهات، بلکه براى این، شدیدا، ناراحت بود که مىدید، مردم، تدریجا از روح اسلام دور مىشوند و بسیارى از سنن جاهلى، زنده مىشود و سرانجام همان شد که تاریخ نشان داد، یعنى معاویه به حکومت رسید و خلافت رسول اللّه را به نوعى سلطنت خودکامه پر زرق و موروثى تبدیل کرد و بعد از او یزید و یارانش بر آن تخت نشستند. و مرتکب اعمالى شدند که در بدترین حکومتهاى خودکامه کمنظیر است.
تعبیرات پر معناى امام علیه السّلام در این جملهها، نشان مىدهد که چگونه تبلیغات گسترده و شدید سردمداران حکومت، از یک سو، و تهدید و ارعاب مردم، از سوى دیگر، امام علیه السّلام را که شایستهترین فرد براى خلافت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بود و از سوى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نیز براى همین منصب تعیین شده بود، به انزوا کشاند تا آنجا که جز اهل بیتش، کسى، به عنوان یار و یاور، براى او باقى نمانده بود! در حدیث معروفى که مورخان نقل کردهاند، مىخوانیم که على علیه السّلام مىفرمود: «لو وجدت أربعین ذوى عزم لقاتلت، اگر چهل نفر از افراد با اراده و مصمّم مىیافتم، همراه آنها، پیکار مىکردم (و اجازه نمىدادم حکومت اسلامى را از مسیرى که پیامبر علیه السّلام تعیین کرده بود، منحرف سازند).(14)»
و نیز این تعبیرات نشان مىدهد که حامیان خلافت، حتى از کشتن اهل بیت امام علیه السّلام نیز ابا نداشتند چرا که مىفرماید: «فضننت بهم عن الموت، من، دریغ داشتم که آنان را به کام مرگ بفرستم.» و این، به راستى عجیب و وحشتناک است! هر چند این گونه مسائل مهم اخلاقى، در عالم سیاست و حکومت، شگفت انگیز نیست!
این احتمال نیز وجود دارد که حامیان متعصّب خلافت، منتظر بهانهاى بودند تا فرزندان امام علیه السّلام را که احتمال جانشینى آنان را در آینده مىدادند، از میان بردارند تا کسى براى تصدّى پست خلافت، از اهل بیت باقى نماند.
اما این که این دوران، تا این حد در کام امام علیه السّلام تلخ و ناگوار بود و در حقیقت، سختترین روزهاى عمر امام علیه السّلام همین ایام بود که در گوشه خانه نشسته و ناظر اعمال بىرویهاى بود که به نام حکومت اسلامى انجام مىگرفت، اعمالى مانند تحریف عقاید و اشتباه در فهم احکام اسلام و ارتکاب انواع تبعیضات و بىعدالتىها و سرانجام، تبدیل حکومت اسلامى به سلطنت خود کامهاى، همانند سلطنت فرعون و قیصر و کسرا.
پاسخ این سؤال را، باید در نامه 62 نهج البلاغه، یافت. آنجا، امام مىفرماید: «به خدا سوگند! من، هرگز باور نمىکردم و به خاطرم خطور نمىکرد که عرب، بعد از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم امر امامت و رهبرى را از اهل بیت او بگرداند و آن را بعد از حضرتش، از من دور سازد! تنها چیزى که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم اطراف فلان شخص بود که با او بیعت کردند (کسى که من، او را شایسته این مقام نمىدیدم و مشکلات عظیم جامعه اسلامى را در دوران حکومت وى، بوضوح پیش بینى مىکردم). من، دست روى دست گذاشتم و از بیعت خوددارى کردم. (نه توان مخالفت بود و نه جاى همکارى) تا این که با چشم خود دیدم گروهى از اسلام بازگشته و مىخواهند دین محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را نابود سازند. (اینجا بود) ترسیدم اگر اسلام و اهل آن را یارى نکنم، شاهد شکاف در بنیان نیرومند اسلام یا محو آن بوده باشم که مصیبتش براى من، از رها ساختن خلافت و حکومت، بسیار سنگینتر بود … لذا، براى دفع این
حوادث، به پا خاستم تا باطل از میان رفت و دین اسلام از خطر (خطر منافقان و دشمنان اسلام) رهایى یافت …، فنهضت فى تلک الأحداث حتّى زاح الباطل و زهق و اطمأنّ الدّین و تنهنه.»
این تعبیرات، نشان مىدهد که امام علیه السّلام در آن دوران در میان دو مسأله ناگوار گرفتار بود: در یک سو، از دست رفتن حقّ مسلّم خودش و مسلمانان را مشاهده مىکرد، حقّى که با از بین رفتنش، انحرافات عجیبى پیدا شد، و از سوى دیگر، توطئه شدید منافقان و دشمنان اسلام را مىدید که براى نابودى و محو اسلام، کمر بسته بودند و سوگند خورده بودند. و امام علیه السّلام بر اساس قاعده منطقى و عقلانى و شرعى اهمّ و مهم، به یارى اسلام شتافت و در برابر مشکل نخست، دندان بر جگر گذاشت و ناراحتىها را تحمّل کرد.
2- آیا امام علیه السّلام با خلیفه اول بیعت کرد؟
در این که موضع على علیه السّلام در برابر خلیفه نخست و تصمیمى که در سقیفه بنى ساعده گرفته شد، چه بوده است، در میان مورّخان و محدّثان، گفت و گو است. دانشمندان و علماى شیعه و اهل سنت، در این مسأله، اتفاق نظر ندارند. شارح بحرانى مىگوید: غالب علماى شیعه را عقیده بر این است که على علیه السّلام از بیعت با خلیفه نخست خوددارى کرد و گروهى از بنى هاشم نیز در این مسأله با او هم صدا بودند، ولى سرانجام، گروهى آمدند و آنها را به اجبار، نزد ابو بکر بردند و امام علیه السّلام و سایر بنى هاشم، از روى اکراه، بیعت کردند.
مطابق قول دیگر، امیر مؤمنان على علیه السّلام در خانه ماند و بیرون نیامد. آنها نیز چون احساس کردند که او، تنها است و اقدامى ضد آنان نمىکند، از آن حضرت، صرف نظر کردند.
در اینجا نظر دیگرى است که غالب محدّثان اهل سنّت طرفدار آن هستند و آن این که امام علیه السّلام شش ماه از بیعت خوددارى کرد تا فاطمه زهرا علیها السّلام بانوى اسلام، دیده از جهان بر بست. بعد از آن آمد و از روى اختیار، بیعت کرد.
مرحوم شرف الدّین در المراجعات، در اینجا، تحلیل جالبى دارد. خلاصه آن، این است که امام علیه السّلام مىخواست از یک سو، حقّ مسلّم خود را در خلافت و نص و وصیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را محترم بشمارد و از سوى دیگر، به منافقان و بداندیشان- که براى محو اسلام، در کمین نشسته بودند و اختلافات مهاجران و انصار نیز، زمینه را براى قدرت نمایى آنان فراهم مىساخت،- مجال عرض اندام ندهد. به همین دلیل، مدتى از بیعت خوددارى کرد تا مسأله نخست، یعنى (مقام خلافت و امامت او)، تثبیت گردد و سپس براى حفظ اسلام و دفع شرّ منافقان، اقدام به بیعت کرد تا مسأله دوم روى ندهد.(15)
در بعضى از فرازهاى نهج البلاغه نیز اشارهاى به این معنا دیده مىشود.(16) باز، در ذیل خطبهها و نامههاى متناسب با این بحث، در این زمینه سخن خواهیم گفت، ان شاء اللّه تعالى.
بخش سوم
و منها: و لم یبایع حتّى شرط أن یؤتیه على البیعة ثمنا، فلا ظفرت ید البایع، و خزیت أمانة المبتاع، فخذوا للحرب أهبتها، و أعدّوا لها عدّتها فقد شبّ لظاها، و علا سناها، و استشعروا الصّبر فإنّه أدعى إلى النّصر.
ترجمه
و در ادامه آمده:
او (عمرو عاص)- با معاویه- بیعت نکرد تا این که بر او شرط کرد که در برابر آن، بهایى دریافت کند. (در این معامله شوم)، دست فروشنده، به پیروزى نرسد! و سرمایه خریدار به رسوایى منتهى شود!
(اکنون که آنها روى بلاد مسلمانان و حکومت بر مسلمانان، این چنین معامله مىکنند) آماده پیکار شوید و ساز و برگ جنگ را فراهم سازید! که آتش جنگ، زبانه کشیده و شعلههاى آن بالا گرفته است. و صبر و استقامت را شعار خود سازید! که بیش از هر چیز، پیروزى را به سوى شما فرا مىخواند.
شرح و تفسیر
معامله رسواى سیاسى
در بخش سوم این خطبه، امام علیه السّلام ضمن اشاره به ماجراى رسواى معامله عمرو عاص با معاویه، بر سر بیعت کردن با او و نتیجه آن مىفرماید: سپس مسلمانان
را به آماده شدن براى پیکار با پیمان شکنان دعوت مىکند. مىفرماید: «او (با معاویه) بیعت نکرد تا این که بر او شرط کرد که در برابر آن، بهایى دریافت کند، و لم یبایع حتّى شرط أن یؤتیه على البیعة ثمنا».
مورّخان، آوردهاند که امام علیه السّلام بعد از پیروزى در جنگ جمل، وارد کوفه شد و آن را مقرّ حکومت خود قرار داد و جریر بن عبد اللّه بجلى را براى گرفتن بیعت از معاویه، به شام فرستاد. معاویه که مایل نبود با امام علیه السّلام بیعت کند، در این باره، به مشورت پرداخت. برادرش، عتبة بن ابى سفیان، به او گفت: «در این کار، از عمرو عاص کمک بگیر! چرا که مىدانى مردى است بسیار هوشمند و صاحب نظر. ولى او، کسى بود که زیر بار حکم عثمان در حیات او نرفت و طبیعى است که تسلیم تو نخواهد شد، مگر این که بهاى قابل ملاحظهاى براى او قرار دهى که دین خود را به تو بفروشد و این کار را خواهد کرد، چرا که او مرد دنیا پرستى است».
معاویه، نامهاى براى عمرو عاص نوشت و از وى در این باره کمک خواست و او را به شام دعوت کرد. عمرو، در این باره، با فرزندانش به مشورت پرداخت. یکى از فرزندان او به نام عبد اللّه، او را از دخالت در این گونه کارها و حاشیه نشینى معاویه بر حذر داشت، ولى فرزند دیگرش به نام محمد، او را تشویق کرد که به شام رود و به معاویه ملحق شود.
پس از ورود عمرو بن عاص به شام، معاویه، در مجلسى به او چنین گفت: «یا أبا عبد اللّه! أدعوک الى الجهاد هذا الرّجل الّذى عصى اللّه و شقّ عصى المسلمین و قتل الخلیفة و أظهر الفتنة و فرّق الجماعة و قطع الرّحم»!
اى ابا عبد اللّه (کینه عمرو بن عاص است) من، از تو دعوت مىکنم که با این مرد که به نافرمانى خدا برخاسته و وحدت مسلمانان را به اختلاف مبدل کرده و خلیفه را کشته و فتنه را آشکار ساخته و جمع مردم را به پراکندگى کشانده و قطع رحم کرده
است،(17) پیکار کنى».
عمرو- که از دروغ پردازىهاى او آگاه و باخبر بود و مىدانست هیچ یک از این تعبیرات در باره على علیه السّلام صادق نیست- رو به او کرد و گفت: «منظورت از این شخص چه کسى است؟» معاویه گفت: «منظورم، على است.» عمرو بن عاص گفت: «و اللّه! ما أنت و علىّ بجملى بعیر لیس لک هجرته و لا سابقته و لا صحبته و لا جهاده و لا فقهه و لا علمه. و و اللّه! انّ له مع ذلک لحظا فى الحرب لیس لاحد غیره، به خدا سوگند! اى معاویه! تو، با على، هرگز برابر نیستى، نه افتخار او را در هجرت با پیامبر دارى و نه سابقه او را در اسلام و نه همنشینىاش با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را و نه جهادش را و نه فقهش را و نه علمش را. افزون بر این، به خدا سوگند! او، بهره وافرى در جنگ دارد که هیچ کس به پاى او نمىرسد- سپس اضافه کرد- با این حال و با تمام خطراتى که در این کار است، اگر من، با تو بیعت کنم که با او بجنگم، چه پاداشى براى من قرار خواهى داد؟» معاویه گفت: «هر چه خودت بگویى!» عمرو گفت: «بعد از پیروزى، حکومت مصر را به من واگذار کن» معاویه تأملى کرد و گفت: «من، خوش ندارم که عرب در باره تو بگویند به خاطر اغراض دنیوى، با من بیعت کردى.» عمرو بن عاص گفت: «این حرفها را کنار بگذار! (مطلب همین است که من مىگویم باید حکومت مصر را به من واگذار کنى). معاویه، سرانجام، بعد از مشورت با برادرش در برابر پیشنهاد عمرو تسلیم شد و این قرارداد را با او امضا کرد.(18)
این نکته قابل توجه است که اصرار عمرو بن عاص بر حکومت مصر- گذشته از این که مصر، یکى از مراکز مهم دنیاى آن روز و پایگاه قدرت و ثروت محسوب مىشد- به این خاطر بود که او، مصر را در عصر خلیفه دوم، فتح کرده بود و از نزدیک زیباییها و در آمد سرشار و مواهب مادّى مصر را مشاهده کرده بود، زیرا، در
تمام مدت خلافت عمر، او، والى مصر بود و بعد از او نیز چهار سال، در زمان عثمان، بر آن سرزمین حکومت مىکرد تا این که عثمان او را معزول کرد.
به هر حال، امام علیه السّلام در ادامه این سخن مىفرماید: «در این معامله شوم، دست فروشنده به پیروزى نرسد! و سرمایه خریدار، به رسوایى منتهى شود!
(فلا ظفرت ید المبایع، و خزیت أمانة المبتاع)!(19)
در حقیقت، این سخن، نفرینى است بر ضد این خریدار و این فروشنده. درست است که معاویه، به گفته خود عمل کرد و حکومت مصر را به او سپرد، ولى این حکومت، چند سالى بیشتر دوام پیدا نکرد و اجل، به عمرو بن عاص مهلت نداد. به علاوه، سخنانى که از او، در پایان عمر نقل شده، نشان مىدهد که از پایان کار خود بیمناک بود و آن رضایت باطنى و درونى که لازمه پیروزى است، هرگز نصیب او نشد.(20)
نیز معاویه اگر چه با این کار خود، پایههاى حکومتش را محکم کرد، ولى مىدانیم سرانجام، این حکومت، به رسوایى کشید. تمام چهرههاى محبوب صحابه، از مهاجران و انصار و افراد خوشنام و پرهیزکار، از اطراف او پراکنده شدند و بازماندگان دشمنان اسلام و سردمداران جاهلیت عرب، اطراف او را گرفتند و حکومت خودکامهاى که پایههایش بر قتل و ارعاب و تهدید و هتک محرمات استوار بود، براى او باقى ماند.
این احتمال نیز وجود دارد که جمله بالا، نفرین نباشد، بلکه جمله خبریه باشد، یعنى، اشاره به این واقعیت است که فروختن دین به دنیا، هرگز، قرین با پیروزى نیست، و هم فروشنده زیان مىکند و هم خریدار رسوا مىشود، به این مطلب، در آیات قرآن اشاره شده است، آنجا که مىفرماید: ««أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ»
«بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ»(21)، آنها، کسانى هستند که هدایت را به گمراهى فروختند و این تجارت آنها، سودى نداده و هدایت نیافتند.»
و در جایى دیگر مىفرماید: ««أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ»(22)، آنها، کسانى هستند که آخرت را به زندگى دنیا فروختند، از این رو، عذاب آنان، تخفیف داده نمىشود و کسى آنان را یارى نخواهد کرد».
تعبیر به امانت، در کلام امام علیه السّلام که ناظر به حکومت مصر و حقوق مسلمانان آن دیار است، اشاره به این حقیقت است که حکومت بر انسانها، یک امانت الهى است و تنها باید در دست پاکان و صالحان باشد تا به نفع مردم جریان یابد و آنها که آن را وسیله کامجویى و منافع شخصى و هوسرانى خویش مىسازند، در حقیقت، خائنان به این امانت الهى هستند و کارشان به رسوایى مىکشد. به همین دلیل، بسیارى از مفسران، در تفسیر آیه «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها»(23) حکومت و ولایت را، به عنوان تنها مصداق یا یک مصداق روشن از امانت الهى شمردهاند.
در ادامه این سخن امام علیه السّلام مىفرماید: «اکنون که چنین است و حاکمان شام، براى تحکیم پایههاى قدرت خود، روى بلاد مسلمانان، بىرحمانه معامله مىکنند و رشوههاى بسیار به هم مىدهند) شما آماده پیکار شوید و ساز و برگ جنگ را فراهم سازید! که (با این اعمال حاکمان شام) آتش جنگ زبانه کشیده و شعلههاى آن بالا گرفته است، «فخذوا للحرب أهبتها(24)، و أعدّوا لها عدّتها فقد شبّ(25)
لظاها(26)، و علا سناها(27)»
این تعبیر، نشان مىدهد که امام، تمام راههاى مسالمت آمیز را براى پایان دادن به مخالفت نفاق افکنان، مخصوصا، حاکمان شام به کار گرفته بود و چون هیچ کدام سودى نبخشید و روز به روز توطئهها شدیدتر و پیچیدهتر مىشد، دستور آماده شدن براى جنگ داد، چرا که شعلههاى آن از سوى دشمن، بالا گرفته بود و نشانههاى آن نمایان گشته بود.
تاریخ اسلام نیز گواهى مىدهد که دشمنان امام و گروه نفاق افکن، به سرعت، خود را براى جنگ آماده مىکردند و نامههایى که براى طلحه و زبیر و دیگران نوشتند، نیز گواه این معنا است.
حضرت، سرانجام سخن خود را با اشاره به مهمترین عوامل پیروزى، پایان مىدهد و مىفرماید: «صبر و استقامت را شعار خود سازید! که بیش از هر چیز، پیروزى را به سوى شما فرا مىخواند، و استشعروا الصّبر فإنّه أدعى إلى النّصر.»
با توجه به این که استشعار را از مادّه «ش ع ر» به معناى لباس زیرین (در برابر دثار به معنى لباس روئین) است، این حقیقت، روشن مىشود که صبر و استقامت، باید در درون جان، جاى گیرد و روح انسان را در برابر حوادث سخت، زیر بال و پر خویش جاى دهد.
نکتهها
1- سیاستهاى دنیوى هیچ اصل اخلاقى را به رسمیّت نمىشناسد!
جمله «الملک عقیم، حکومت فرزند ندارد»، به عنوان یک ضرب المثل، براى
همه شناخته شده است.
آن جمله، این حقیقت را بیان مىکند که در جهان سیاست مادى- که بر اساس ارزشهاى دنیوى و خودخواهى و هوسرانى بنا شده- خویشاوندى و حتى زن و فرزند و پدر و مادر مطرح نیست و ممکن است همه چیز در این راه قربانى شود، چرا که از نظر این دسته از سیاستمداران، بالاترین ارزش، حفظ موقعیّت خویش است، نه چیز دیگر. با این فرهنگ، طبیعى است که همه چیز فداى آن شود.
جمله «فضننت بهم عن الموت، من ناخوش داشتم که اهل بیت خود را تسلیم مرگ کنم»، نشان مىدهد که مدافعان خلافت، چنان در کار خود مصمم بودند که اگر امام براى گرفتن حق خویش به کمک بنى هاشم قیام مىکرد، حاضر بودند همه آنان را از دم تیغ بگذرانند و این، راستى، مایه شگفتى است.
حدیث معروف نبوى که مىگوید: «حبّک للشّئ یعمى و یصم، علاقه شدید تو به چیزى، چشم و گوش را کور و کر مىکند،(28) در مورد علاقه به جاه و مقام، از همه جا، صادقتر است و آن چه در خطبه بالا آمد، نمونهاى از آن محسوب مىشود.
تاریخ، پر است از شرح حال کسانى که به خاطر علاقه شدید به جان و مال، چنان کور و کر شدند که بدیهىترین مسائل را به دست فراموشى سپردند.
2- دین به دنیا فروشان!
فروختن دین و ارزشهاى معنوى و الهى به منافع سست مادّى، یکى از فروع و شاخههاى بحثى است که در نکته نخست آمد و نمونهاى از آن، عمرو عاص است و در خطبه بالا، مورد توجه قرار گرفته است که براى به دست آوردن حکومت چند روزه در کشور مصر، دین و ایمان خود را فروخت و در پایان عمر نیز طبق نقل
مورّخان، از کار خود سخت پشیمان بود، ولى بدبختانه راهى براى بازگشت وجود نداشت.
قرآن مجید، در آیات بسیارى، این موضوع را به عنوان یکى از عوامل عمده انحراف، مخصوصا، براى عالمان دنیا پرست ذکر کرده است. از جمله در مورد گروهى از عالمان بنى اسرائیل- که قبل از ظهور اسلام، پیشگویىهاى تورات را در باره این پیامبر بزرگ آشکارا بیان مىکردند و نشانههاى او را که در کتاب آسمانىشان بود بر مىشمردند، امّا هنگامى که آن حضرت ظهور کرد و منافع مادّى آنان به خطر افتاد سعى در اخفا یا تحریف آن کردند- این معنا را، با صراحت، بیان مىکند و در آیه 187 آل عمران مىفرماید: ««وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ»، به خاطر بیاورید هنگامى را که خدا از کسانى که کتاب (آسمانى) به آنها داده شده، پیمان گرفت که آن را براى مردم آشکار سازید و کتمان نکنید، ولى آنها، آن را پشت سرافکندند و به بهاى اندکى فروختند و چه بد متاعى در برابر آن خریدارى مىکنند.»
روشن است که قرآن، آنها را به خاطر بهاى اندک ملامت نمىکند، بلکه منظور این است که متاع مادّى- هر چند برترین مقام و مهمترین مال باشد- در برابر آن، اندک است: ««فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ»، متاع زندگى دنیا، در برابر آخرت (و ارزشهاى معنوى)، جز اندکى بیش نیست».(29)
به طور کلّى، تمام کسانى که اطاعت مخلوق را بر رضاى خالق مقدم مىدارند و منافع نامشروع را بر اطاعت خدا مقدم مىشمرند و براى نیل به مقتضاى هواى نفس، حکم خدا را زیر پا مىگذارند، در زمره دین به دنیا فروشانند. تنها کسانى که در هر کار و در هر چیز رضاى خدا را مىطلبند و تمام خواستههاى نفس را تحت الشعاع
آن قرار مىدهند، از این گروه خارج هستند. آنها، همان حزب اللّهاند که حتّى پدر و مادر و بستگان نااهل، در برابر رضاى حق، نزد آنها، ارزشى ندارند(30)
3- رابطه پیروزى و پایمردى
اگر پیروزى، عوامل مختلفى داشته باشد- که دارد- یکى از عمدهترین و مهم ترین اسباب آن، صبر و استقامت است. ارتباط این دو با هم، آن چنان روشن است که ادباى معروف، از قدیم، صبر و ظفر را در کنار هم قرار مىدادند. در قرآن مجید، این حقیقت، به روشنى بیان شده است تا آنجا که در مورد پیروزى سپاه اسلام، حتّى در آنجا که تفاوت فاحشى از نظر عدّه و عدّه با سپاه دشمن داشته باشد، سبب آن را صبر و استقامت مىشمرد و مىفرماید: «إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً»(31)، «هرگاه، بیست نفر از شما، صاحب صبر و استقامت باشند، بر دویست نفر غلبه مىکنند و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر.»
به همین دلیل، در غزوات اسلامى- که غالبا، نابرابرى نفوس و تجهیزات جنگى وجود داشت و موازنه قوا از این نظر، به نفع دشمن بود- مسلمانان در سایه صبر و استقامت، بر دشمنان خود پیروز مىشدند، صبر و استقامتى که برخاسته از ایمان به خدا و اعتقاد به معاد بود.
در خطبه مورد بحث نیز امام علیه السّلام روى این مسأله تکیه فرموده و با صراحت مىگوید: (و استشعروا و الصّبر فانّه أدعى النّصر)، «صبر و استقامت را شعار خویش سازید! بیش از هر چیز، پیروزى را به سوى شما فرا مىخواند.»
در این زمینه، سخن بسیار است که در ذیل خطبههاى مناسب و کلمات دیگر مولا على علیه السّلام در نهج البلاغه خواهد آمد.
این نکته قابل ملاحظه است که «شعار، چه به معناى لباس زیرین باشد و چه به معناى علامت و نشانه، هر دو، مایه پیروزى است، چرا که در صورت نخست، کنایه از نفوذ استقامت در روح و جان انسان است و در صورت دوم، همیشه دشمن از افراد پر استقامت وحشت دارد.»
1) مصادر نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 390.
2) سوره احزاب، آیه 45.
3) مانند 28 سبأ، و 24 فاطر، و 8 فتح، و 119 بقره.
4) «منیخون» از ماده «نوخ» به معناى «خواباندن شتر» است. بدیهى است کسانى که شترهاى خود را در میان سنگهاى خشن بخوابانند، محل استراحت خودشان نیز همان جا خواهد بود.
5) «جشب» (بر وزن خشن) به همان معناى «خشن و ناصاف و ناگوارا» است.
6) شرح نهج البلاغه، ابن میثم، جلد 2، صفحه 24، در این که ضبط واژه «امّ جبین» چگونه است، بعضى، آن را با دو «یاء» و بعضى، با «باء و یاء» (امّ حبین) بعضى، با «جیم» (امّ جبین) نوشتهاند. و در این که این حیوان، چه حیوانى است، نیز در میان دانشمندان گفت و گو است. بعضى، آن را حیوانى شبیه آفتاب پرست (نوعى از مارمولکها) دانستهاند. و تنفّر عرب بیابانى از آن، شاید به خاطر مسمومیتى بوده که از خوردن آن حاصل مىشده است.
7) آلوسى، در بلوغ الادب، داستان شنفرى (شاعر معروف جاهلى) را به صورت گسترده آورده است و آنچه در بالا آمد، خلاصهاى از آن بود. (بلوغ الادب، جلد 2، صفحه 145).
8) براى آگاهى بیشتر مىتوانید به کتابهاى بلوغ الادب و اسلام و جاهلیت و تاریخ الکامل، (جلد 1) و سید المرسلین و شرح علامه خویى بر نهج البلاغه، مراجعه کنید.
9) «أغضیت» از مادّه «غضى» و به معناى «نزدیک کردن پلکهاى چشم به هم» و به تعبیر دیگر «چشم فرو بستن» است. به همین جهت شبهاى تاریک و ظلمانى را، لیالى غاضیه مىگویند.
10) «قذى» (بر وزن قضا) به گفته مقاییس، مفهومى بر خلاف صفا و خلوص دارد و به همین جهت، به شیء آلودهاى که در آب بیفتد و آن را خراب کند، «قذى» مىگویند و نیز به چیزهایى که در چشم مىافتد و چشم را ناراحت مىکند، «قذى» گفته مىشود.
11) «شجا» از مادّه «شجو» به معناى «سختى و شدت و اندوه و غم» است. این تعبیر، در مواردى که چیزى گلوگیر انسان مىشود نیز به کار مىرود.
12) «کظم» (بر وزن غضب) از مادّه «کظم» است. به گفته راغب در مفردات، این کلمه، در اصل، به معناى «محل خروج تنفس» است و کظوم، به معناى «حبس نفس و سکوت» آمده است. این مادّه به معناى «بستن دهان مشک بعد از پر کردن از آب» نیز به کار رفته است و در خطبه بالا، اشاره به این است که با این که دشمن، گلوى مرا گرفته بود و مىفشرد، من شکیبایى کردم.
13) «علقم» به گفته مجمع البحرین، درختى است بسیار تلخ که به آن حنظل نیز گفته مىشود و علقمه، به معناى «تلخى» آمده است.
14) این روایت را، نصر بن مزاحم، از آن حضرت نقل کرده است، شرح نهج البلاغه، ابن میثم، جلد 2، صفحه 26، و شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 22.
15) المراجعات، نامه 84.
16) نهج البلاغه، نامه 62.
17) اشاره به رابطه خویشاوندى عثمان با بنى هاشم است.
18) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 61 به بعد.
19) «مبتاع» به معناى «خریدار و پذیرنده بیع» است و در اینجا، اشاره به معاویه دارد در برابر بایع و فروشنده که عمرو بن عاص بود.
20) به أسد الغابة فى معرفة الصحابه، (حالات عمرو بن عاص) مراجعه شود.
21) سوره بقره، آیه شریفه 16.
22) سوره بقره، آیه 86.
23) سوره نساء، آیه 58.
24) «أهبة» (بر وزن لقمه) به معناى «آمادگى» است و «تأهّب»، به معناى آماده شدن براى کارى است و «إهاب»، (بر وزن کتاب) به معناى «پوستى» است که هنوز دبّاغى نشده و آماده براى دباغى است.
25) شبّ، از مادّه «شبب»، شباب به معناى جوانى است. این ماده، در مورد افروختن آتش نیز به کار مىرود که تناسبى با بر افروخته شدن شعلههاى آتش جوانى دارد.
26) «لظا» به گفته راغب در مفردات، به معناى شعله خالص آتش است و گاه، به خود آتش نیز گفته مىشود.
27) «سنا» به گفته مقائیس، به معناى سیراب کردن است، و علو و ارتفاع در معناى آن نهفته است. و در جمله مورد بحث، اشاره به برخاستن شعلههاى آتش جنگ دارد.
28) بحار الانوار، جلد 74، صفحه 165.
29) سوره توبه، آیه 38.
30) مضمون آیه 22، از سوره مجادله.
31) سوره انفال، آیه 65.