جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه بیست و پنجم(1)

زمان مطالعه: 25 دقیقه

و قد تواترت علیه الأخبار باستیلاء أصحاب معاویة على البلاد، و قدم علیه عاملاه على الیمن- و هما عبید اللّه بن عباس و سعید بن نمران- لمّا غلب علیهما بسر بن أبى أرطاة فقام علیه السّلام على المنبر ضجرا بتثاقل أصحابه عن الجهاد، و مخالفتهم له فی الرأی، فقال:

بخش اوّل‏

ما هی إلّا الکوفة، أقبضها و أبسطها، إن لم تکونی إلّا أنت، تهبّ أعاصیرک، فقبّحک اللّه! و تمثّل بقول الشاعر:

لعمر أبیک الخیر یا عمرو إنّنی

على وضر من ذا الإناء قلیل‏

مرحوم سیّد رضى در آغاز این خطبه مى‏گوید: اخبار متواترى از گوشه و کنار به امام علیه السّلام رسید که اصحاب معاویه، بر پاره‏اى از بلاد استیلا یافته‏اند و عبید اللّه بن عباس و سعید بن نمران، فرمانداران امام علیه السّلام در یمن، پس از غلبه بسر بن ابى ارطارة بر آنجا، نزد امام علیه السّلام بازگشتند. امام علیه السّلام براى توبیخ و سرزنش اصحابش به خاطر مسامحه در جهاد و تخلّف از دستوراتش، بر منبر ایستاد و این سخن را ایراد فرمود.

ترجمه‏

براى حکومت من، جز کوفه که آن را جمع مى‏کنم و یا مى‏گشایم، باقى نمانده. اى کوفه! اگر تنها تو (سرمایه من در برابر دشمن) باشى، آن هم با این همه طوفان‏ها که دارى، چهره‏ات زشت باد (و اى کاش تو هم نبودى)!

سپس امام علیه السّلام به گفته شاعر تمثّل جست که مى‏گوید:

به جان پدر نیکو کارت- اى عمرو!- سوگند! که من، تنها، سهم اندکى از آن پیمانه دارم.

(این کلام، اشاره به این دارد که بر اثر نافرمانى و عصیان مردم کوفه و عراق، توان من در حکومت و مبارزه با دشمن، کاهش یافته است.)

خطبه در یک نگاه‏

بعضى از شارحان نهج البلاغه، مانند ابن ابى الحدید، عقیده دارند که این خطبه را على علیه السّلام بعد از صفین و موضوع حکمین و پایان یافتن کار خوارج، ایراد فرمود و از خطبه‏هاى آخر عمر شریف آن حضرت است.(2)

از آن چه مرحوم سیّد رضى، در آغاز این خطبه نوشته نیز به خوبى استفاده مى‏شود که امام، این خطبه را، زمانى ایراد فرمود که اخبار زیادى در باره غلبه اصحاب معاویه بر بلاد اسلامى، به او رسیده است. و در همین حال، نمایندگان آن حضرت در یمن، خدمتش رسیدند و از غلبه بسر (فرمانده لشکر معاویه) بر آن منطقه حسّاس، سخن گفتند.

مرحوم ابن میثم، در باره سبب صدور این خطبه چنین مى‏گوید: گروهى، در شهر صنعا، از پیروان عثمان بودند و کشته شدن او را بسیار مهم جلوه مى‏دادند و بیعت‏شان با على علیه السّلام از روى مکر و حیله بود. در آن موقع، فرماندار شهر صنعا، از سوى على علیه السّلام، عبید اللّه بن عباس، و فرمانده نظامى آن شهر، سعید بن نمران، بود.

هنگامى که محمد بن ابى بکر (فرماندار آن حضرت در مصر) کشته شد، حملات شامیان به مناطق تحت نفوذ آن حضرت، زیاد شد.

طرفداران عثمان- که در یمن بودند- سر برآورده و مردم را به خونخواهى او دعوت کردند. عبید اللّه بن عباس، به مخالفت آنها، برخاست و دستور داد آنها را به زندان بیندازند. آنها، از درون زندان، به یارانى که در لشکر داشتند، نامه نوشتند تا سعید بن نمران را عزل کنند و آشکارا به مخالفت برخیزند. آنها چنین کردند و گروه زیادى از مردم یمن، به آنان پیوستند و از پرداخت زکات خوددارى کردند.

عبید اللّه و سعید، نامه‏اى به امام نوشتند و جریان را بازگو کردند. امام، نامه‏اى به اهل یمن و لشکر آنجا نوشت و آنها را تهدید کرد و به وظایف الهى‏شان، آشنا فرمود. آنها، در پاسخ گفتند که ما مطیع تو هستیم مشروط بر این که این دو نفر، عزل شوند. سپس (این منافقان) به معاویه نامه نوشتند و جریان را براى او شرح دادند.

معاویه، بسر بن ارطاة را- که مرد سنگدل و خونخوارى بود- به سوى آنان فرستاد. او، در مسیر خود به سوى مکه، داود و سلیمان، فرزندان عبید اللّه بن عباس، را کشت و در طایف نیز داماد او، عبد اللّه، را به شهادت رساند، سپس به صنعا رسید در حالى که عبید اللّه و سعید از آنجا خارج شده بودند و عبد اللّه بن عمرو ثقفى را جانشین خود کرده بودند. بسر، با لشکریان خود، به صنعا حمله کرد و صنعا- مرکز یمن- را گرفت و عبد اللّه را به شهادت رسانید.

هنگامى که عبید اللّه بن عباس و سعید، در کوفه بر امام وارد شدند، حضرت، آنها را به خاطر ترک موضع خود، ملامت کرد. سپس بر منبر برخاست و این خطبه را ایراد فرمود.(3)

در مجموع، این خطبه، زمانى ایراد شد که غارتگران شام، حملات خود را به بخش‏هاى مختلف جهان اسلام، افزایش داده بودند و لشکر امام، در مبارزه با آنها، سستى به خرج مى‏داد و امام، از این مسأله، سخت ناراحت بود و این خطبه را ایراد فرمود.

در آغاز این خطبه، امام، از کمبود افراد مطیع و فرمانبردار، شکایت مى‏کند و در بخش دیگرى، واقعه دردناک حمله بسر به یمن و عوامل پیشرفت و پیروزى او را شرح مى‏دهد و در بخش آخر، شکایت به درگاه خدا مى‏برد و به افراد سست و منافق و عصیانگر که در لشکرش بودند، نفرین مى‏فرستد.

شرح و تفسیر

با این نفاق و سرپیچى شما چه کارى از من ساخته است؟

با توجه به آن چه در شأن ورود این خطبه و حال و هواى حاکم بر آن گفته شد، تفسیر نخستین جمله‏هاى امام در این خطبه، روشن است. او مى‏فرماید: «بر اثر سرپیچى و نافرمانى و سستى و نفاق مردم، چیزى براى حکومت من، جز کوفه که آن را جمع مى‏کنم و یا مى‏گشایم، باقى نمانده، (ما هى(4) إلّا الکوفة، أقبضها و أبسطها).

چرا و به چه دلیل، لشکریان امام در عراق و سایر مناطق، به این وضع دردناک کشیده شده بودند؟

این، علل و اسبابى دارد که در نکته‏ها، شرح آن خواهد آمد.

مسأله مهم اینجاست که بزرگ‏مردى مانند على، با آن همه شجاعت و با آن همه تدبیر، کارش در برابر دشمنان اسلام، به خاطر نداشتن نیروى مخلص و وفادار و شجاع و مصمّم، به چنین روزى بیفتد که تمام علاقه‏مندان به حق و عدالت و قرآن و اسلام را در ناراحتى شدید فرو مى‏برد.

جمله «أقبضها و أبسطها» که از قبض و بسط گرفته شده، اشاره به حاکمیت و فرمانروایى است و با این تعبیر، امام نشان مى‏دهد که مناطق دیگر، در کفّ با کفایت آن حضرت نبود، هر چند ظاهرا جزو قلمرو حکومت او محسوب مى‏شد.

حضرت، سپس در ادامه این سخن مى‏فرماید: «اى کوفه! اگر تنها تو (سرمایه من در برابر دشمن) باشى، آن هم با این همه طوفان‏هایى که دارى، چهره‏ات زشت باد! (و اى کاش تو هم نبودى)، «ان لم تکونى الّا أنت، تهبّ أعاصیرک(5)، فقبّحک اللّه!»

اشاره به این که کوفه هم که قلمرو اصلى امام بود، خالى از طوفان‏هاى اختلاف و تمرّد و نفاق نبود، به طورى که امام نمى‏توانست روى مردم آنجا نیز حساب کند.

و چقدر سخت مى‏گذرد بر کسى که کوهى از علم و حکمت و تدبیر و ایمان و شجاعت است، امّا به خاطر نداشتن یاران با وفا، چنین ناله مى‏زند.

حضرت، سپس به گفته شاعر معروف، تمثّل مى‏جوید که مى‏گفت:

لعمر أبیک الخیر یا عمرو إنّنى

على وضر- من ذا الإناء- قلیل‏

«به جان پدر نیکوکارت- اى عمرو!- سوگند! که من، تنها، سهم اندکى از آن پیمانه دارم».

«وضر» خواه به معناى «چربى باقیمانده در ظرف یا دست» باشد و خواه به معناى «قطرات کمى از آب که به دیوار ظرف بعد از خالى کردن باقى مى‏ماند» و خواه به معناى «بوى باقیمانده در ظرف از طعام»، اشاره به این است که کوفه و مردم آن در برابر جهان پهناور اسلام در آن روز، ذرّه ناچیزى بودند و هیچ پیشوایى، تنها با کمک امثال آنها نمى‏توانست کشور پهناور اسلام را حفظ و شرّ گرگان خونخوار آدم نما را از آن دفع کند.

نکته‏ها

1- کوفه شهر دو چهره‏

این شهر، از شهرهاى معروف تاریخ اسلام است که کانون حوادث بسیار زیادى‏

بوده است و تاریخ اسلام، در جهاتى، با نام آن آمیخته شده.

در این که چرا این شهر، به عنوان کوفه نامیده شده، بعضى معتقدند به خاطر آن است که شکل دائره مانند دارد و عرب، به شنزار مدوّر، «کوفان» مى‏گوید. و بعضى مى‏گویند به خاطر اجتماع مردم در آنجا بود، زیرا، یکى از معانى این واژه، اجتماع است. البته، وجه تسمیه‏هاى دیگرى نیز براى آن ذکر شده است.

گفته مى‏شود که: این آبادى، در سنه هفده هجرى، در عصر خلیفه دوم، به صورت شهر در آمد و بعضى، تاریخ آن را، کمى بعد از آن، نوشتند. این شهر، به عنوان بزرگترین شهر عراق، «قبّة الإسلام» و محل هجرت مسلمانان شناخته مى‏شد و سعد بن ابى وقّاص، آن را بنا کرد.

بعضى گفته‏اند علت بناى این شهر، این بود که سعد بن ابى وقّاص، بعد از فتح عراق و غلبه بر لشکر ساسانیان، در مدائن فرود آمد و چند تن را به مدینه فرستاد تا مژده این فتوحات را به خلیفه دوم برسانند. خلیفه، فرستادگان سعد را رنگ پریده و بیمار گونه دید. هنگامى که علت را جویا شد، سبب این تغییر حال را، بدى آب و هواى شهرهاى عراق ذکر کردند. خلیفه دستور داد سرزمینى را براى اقامت لشکر در نظر بگیرد که با مزاج آنان سازگار باشد. سعد، آنجا را انتخاب کرد و در آغاز، مانند بصره، خانه‏ها را با نى ساختند. چیزى نگذشت که آتش سوزى در گرفت و سوخت. سپس آنجا را با خشت ساختند. سعد، مسلمانان را، میان توقّف در مدائن یا در کوفه، مخیّر کرد. گروهى، راه کوفه را پیش گرفتند و پس از مدتى سلامت خود را باز یافتند.(6)

در مدح و ذم کوفه، روایات زیادى داریم و به نظر مى‏رسد که این روایات، ناظر به ادوار مختلف کوفه و مردمى است که در آن سرزمین مى‏زیستند.

در بعضى از روایات، جمله «و طور سینین»،(7) در آیه شریفه به کوفه تفسیر شده‏

است. در حدیثى دیگر، از امام صادق علیه السّلام آمده است: «الکوفة روضة من ریاض الجنّة، کوفه، باغى از باغهاى بهشت است». و در ذیل همین روایت آمده که قبر نوح و ابراهیم و قبور سیصد و هفتاد پیامبر و ششصد وصى و قبر سید الأوصیاء، على علیه السّلام، در کوفه است.

در حدیث دیگرى نیز از امام صادق علیه السّلام آمده است: «انّه لیس بلد من البلدان و مصر من الأمصار، اکثر محبّا لنا من أهل الکوفة، هیچ شهرى از شهرها، بیش از مردم کوفه، دوستدار ما اهل بیت نیستند».(8)

ولى مى‏دانیم دوران‏هایى بر کوفه گذشت که دشمنان اسلام و به خصوص دشمنان اهل بیت، بر آن چیره شدند و آن شهر، عملا، مبدّل به یکى از کانون‏هاى ضدّ اسلام و ضدّ اهل بیت شد.

2- تحلیلى از روحیه مردم کوفه و امام‏

مى‏دانیم یکى از مشکلات حکومت على علیه السّلام مردم عراق و اهل کوفه بودند که حالت سرکشى و تمرّد داشتند و بارها، على علیه السّلام در خطبه‏هاى نهج البلاغه، از این امر، اظهار ناراحتى و شکایت مى‏کند، در حالى که یکى از عوامل مهم پیروزى معاویه در کارهایش، مردم شام و روح فرمانبردارى آنان بود.

بعضى از مورّخان، این موضوع را به صورت مثبت ارزیابى کرده و مى‏گویند که علت عصیان اهل عراق و اطاعت اهل شام، این بود که اهل عراق، صاحب نظر و زیرک بودند و در عیوب امرا و رؤساى خود، تفحّص مى‏کردند و کارهاى آنها را به نقد مى‏کشیدند، بر خلاف اهل شام که افرادى کودن و کم هوش، و در بررسى مسائل، جامد بودند و از جریان‏هاى پشت پرده، پرس و جو نمى‏کردند.(9)

ولى به گفته مرحوم مغنیه، این سخن، یک پندار بى‏اساس بیش نیست. اهل عراق، چه ایرادى مى‏توانستند نسبت به حکومت عادلانه على علیه السّلام بگیرند. که آن همه کار شکنى و نفاق به خرج دادند؟! (این، چه هوش و کیاستى است که افراد را وادار به اختلاف و عصیان کند و نتیجه‏اش ذلّت و زبونى در برابر دشمن و سلطه آنان گردد؟!) صحیح، همان است که تاریخ نویسان (قدیم و جدید)، غالبا نوشته‏اند. از جمله به گفته طه حسین، در کتاب علىّ و بنوه دستگاه معاویه، با مکر و حیله کار مى‏کرد و دین و فکر مردم را با پول مى‏خرید (و براى حفظ موقعیت خویش، هر کارى را روا مى‏دانست) در حالى که على علیه السّلام اهل این گونه زد و بندهاى سیاسى نبود و حق و عدالت و دین را بر همه چیز ترجیح مى‏داد. بى‏جهت، چیزى به کسى نمى‏بخشید و اطاعت مردم را با مال خریدارى نمى‏کرد.

شاهد گویاى این سخن، گفتار خود امام علیه السّلام است که در برابر پیشنهادهاى بعضى از اطرافیان مى‏فرمود: «أ تأمرونى أن أطلب النّصر بالجور فیمن ولّیت علیه؟! و اللّه لا أطور به ما سمر سمیر و ما أمّ نجم فى السّماء نجما، آیا به من توصیه مى‏کنید که براى پیروزى خود، از جور و ستم در حق کسانى که بر آنها حکومت مى‏کنم استمداد جویم (و اموال بیت المال را بناحق، به این و آن بدهم؟) به خدا سوگند! تا جان در تن دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مى‏کنند، هرگز دست به چنین کارى نمى‏زنم.»(10)

حضرت به کسانى که سیاست آن حضرت را با سیاست معاویه مقایسه مى‏کردند، مى‏فرماید: «و اللّه! ما معاویة بأدهى منّى لکنّه یغدر و یفجر و لو لا کراهیة الغدر لکنت من أدهى النّاس، به خدا سوگند! معاویه، از من سیاستمدارتر نیست، امّا او (براى پیش برد اهداف شخصى خود)، نیرنگ مى‏زند و مرتکب انواع گناه مى‏شود و اگر از خدعه و نیرنگ بیزار نبودم، من، از

سیاستمدارترین مردم بودم.»(11)

این، همان مطلبى است که در عصر و زمان ما نیز فراوان به چشم مى‏خورد که بعضى از مردم، در تحلیل‏هاى اجتماعى خود، افراد نیرنگ‏باز و حیله‏گر و بى بند و بار را که براى پیش برد هدف‏هاى شخصى و حفظ موقعیّت خود، به هر وسیله‏اى متشبّث مى‏شوند، افرادى زیرک و باهوش و لایق و سیاستمدارى کاردان مى‏شمرند، در حالى که افراد آگاه و با ایمان و مدیر و مدبّر را که سعى دارند در سایه ضوابط و اصول و دستورهاى شرع و وجدان قدم بردارند، افرادى نالایق و فاقد مدیریت مى‏پندارند! این اشتباه بزرگ، بدبختانه، هنوز وجود دارد و سرچشمه مفاسد عظیم اجتماعى و سیاسى است و چه خون‏هاى پاکى که به خاطر این اشتباه، در طول تاریخ، بر زمین ریخته شده است!

به هر حال، واقعیت، چیز دیگرى است. مردم عراق و مخصوصا بافت جمعیّت کوفه، از گروه‏هاى مختلف با فرهنگ‏هاى متفاوت تشکیل شده بودند و سیاست‏هاى زمان عثمان، آنان را به سوى زرق و برق دنیا کشیده بود و سنّت نادرست آن عصر (تقسیم بى‏دلیل بیت المال به این افراد) عادت زشتى براى آنها شده بود و بسیارى از سران قبایل، در انتظار گرفتن حق و حساب‏هاى سیاسى و رشوه بودند و به همین دلیل، معاویه، بسیارى از سران قبایل و شخصیت‏هاى عراق را، با پول‏هاى کلان، خرید و یکى بعد از دیگرى، به او پیوستند در حالى که مردم شام، از این موج فاسد و خطرناک، نسبتا دور بودند.

اضافه بر این، روحیات مردم عراق و شام متفاوت بود. شامیان، بیشتر، اهل عمل بودند در حالى که عراقیها، بیشتر، اهل سخن. شامى‏ها، انضباط اجتماعى را بهتر پذیرا مى‏شدند، در حالى که عراقیها، کمتر به انضباط تن مى‏دادند.

روح وفادارى، در شامیان بیشتر بود در حالى که بى‏وفایى و پیمان شکنى، از ویژگى‏هاى مردم عراق و مخصوصا کوفه محسوب مى‏شد.

البتّه این سخن، شامل مردم عراق، در عصر و زمان ما و یا حتّى عصر و زمان‏هاى بعد از على علیه السّلام و امام حسن و امام حسین علیهما السّلام نمى‏شود و به همین دلیل در روایات معصومان، ستایش‏هاى قابل ملاحظه‏اى از اهل عراق و کوفه دیده مى‏شود و هیچ مانعى ندارد که مردم یک مرز و بوم، در دوره‏اى از تاریخ خود، داراى صفات منفى، و در عصر دیگر، داراى اوصاف مثبت باشند.

بخش دوم‏

ثمّ قال علیه السّلام:

أنبئت بسرا قد اطّلع الیمن و إنّی- و اللّه!- لأظنّ أنّ هؤلاء القوم سیدالون منکم باجتماعهم على باطلهم، و تفرّقکم عن حقّکم، و بمعصیتکم إمامکم فی الحقّ، و طاعتهم إمامهم فی الباطل و بأدائهم الأمانة إلى صاحبهم و خیانتکم، و بصلاحهم فی بلادهم و فسادکم، فلو ائتمنت أحدکم على قعب، لخشیت أن یذهب بعلاقته.

ترجمه‏

سپس چنین فرمود:

به من خبر رسیده که بسر (بن ارطاة) بر یمن، تسلّط یافته است. به خدا سوگند! یقین دارم که این گروه (ستمگر و خونخوار) به زودى، بر همه شما مسلّط مى‏شوند و حکومت را از شما خواهند گرفت، به خاطر این که، آنها، در امر باطل خود، متّحدند و شما، در امر حق خود، پراکنده‏اید. شما، از پیشواى خود، در امر حق، نافرمانى مى‏کنید، در حالى که آنها، در امر باطل، مطیع فرمان پیشواى خویش‏اند. آنها، نسبت به رئیس خود، اداى امانت مى‏کنند، در حالى که شما، خیانت مى‏کنید. آنها، در اصلاح شهرها و دیار خود مى‏کوشند، در حالى که شما، مشغول فسادید (به این ترتیب، آنها، داراى اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خویش‏اند و شما در تمام اینها، عکس آنها هستید. من، چگونه مى‏توانم به شما اعتماد کنم، در حالى که اگر قدحى را به رسم امانت به یکى از شما بسپارم، از آن بیم دارم که دسته، یا بند آن قدح را برباید.)

شرح و تفسیر

خرابى کار از کجاست؟

در بخش دوم این خطبه، امام، اشاره به داستان بسر بن ارطاة، جنایتکار مشهور شام و غلبه او بر یمن مى‏کند و سپس به سرنوشت مردم عراق اشاره کرده و آینده تاریک آنها را، با ذکر علل و عوامل دقیق آن، باز مى‏گوید.

بعضى از شارحان نهج البلاغه، نوشته‏اند که معاویه، بسر بن ارطاة را که مردى خونریز و مفسد فى الارض و آدمکش و غارتگر بود، مأموریت داد و با گروه عظیم مسلّحى، به سوى مدینه فرستاد و گفت: «هر جا که مى‏رسى، شیعیان على را تحت فشار قرار داده و دل‏هاى آنها را مملوّ از ترس و وحشت کن. هنگامى که وارد مدینه شدى، مردم آن شهر را، چنان بترسان که مرگ را با چشم خود ببینند چرا که آنها به پیامبر پناه دادند و به یارى‏اش برخاستند و پدرم ابو سفیان را شکست دادند».

سپس از طه حسین، نویسنده معروف مصرى، نقل مى‏کند که بسر دستور معاویه را دقیقا اجرا کرد. و حتّى از خود، خشونت بیشترى بر آن افزود و در ریختن خون‏ها و غارت اموال و غصب حقوق و هتک حرمت‏ها، چیزى فرو نگذارد تا به مدینه آمد و مصائب عظیمى را به بار آورد که همه، با چشم خود دیدند. او، آنها را مجبور به بیعت با معاویه کرد و … بسر، سپس به سوى یمن آمد و با خونریزى بسیار، رعب و وحشتى در آنجا حاکم ساخت، سپس براى معاویه بیعت گرفت و دو فرزند خردسال عبید اللّه بن عباس (حاکم یمن) را سر برید.(12)

ابن اثیر مى‏افزاید: این دو کودک، در نزد مردى از صحرا نشینان بنى کنانه بودند. هنگامى که بسر مى‏خواست آنها را به قتل برساند، مرد کنانى گفت: «اینها که گناهى ندارند، چرا آنها را مى‏کشى؟ اگر مى‏خواهى آنها را به قتل برسانى، پس مرا هم به قتل برسان (که شاهد این ننگ نباشم که در حفظ امانت، کوتاهى کرده‏ام.) بسر از این شرمنده نشد، او را هم کشت.(13)

به هر حال، این اخبار دردناک، به امیر المؤمنین علیه السّلام رسید و شدیدا ناراحت شد و در این فراز از خطبه فرمود: «به من خبر رسیده که بسر (بن أرطاة) بر یمن، تسلّط یافته است. به خدا سوگند! یقین دارم که این گروه (ستمگر و خونخوار) به زودى، بر همه شما مسلّط مى‏شوند و حکومت را از شما خواهند گرفت، (أنبئت بسرا قد اطّلع(14) الیمن و إنّی- و اللّه! لأظنّ أنّ هؤلاء القوم سیدالون(15) منکم)،

سپس حضرت، به علل این مطلب پرداخته و روى چهار موضوع بسیار مهم که همیشه عامل پیروزى است، انگشت مى‏گذارد.

نخست این که مى‏فرماید: «آنها، در امر باطل خود، متّحدند و شما، در امر حقّتان، پراکنده‏اید، (باجتماعهم على باطلهم، و تفرّقکم عن حقّکم).

اتّحاد، همه جا، مایه پیروزى است به خصوص اگر طرفداران حق، متّحد باشند، امّا چه دردناک است که طرفداران حق، پراکنده باشند و حامیان باطل، متّحد! با این که باطل، سرچشمه پراکندگى، و حق، کانون وحدت و اتّحاد است.

آرى، براى پیروزى، در هر کار اجتماعى، قبل از هر چیز، اتفاق و وحدت لازم است و پراکندگى و اختلاف، سمّ مهلک و کشنده‏اى است.

دیگر این که «شما، از پیشواى خود، در امر حق، اطاعت نمى‏کنید در حالى که آنها، در امر باطل، مطیع فرمان پیشواى خویش‏اند، (و بمعصیتکم إمامکم فی الحقّ، و طاعتهم إمامهم فی الباطل).

آرى، انضباط و اطاعت حساب شده، همه جا، از شرایط اصلى پیروزى است. هیچ سپاه و لشکرى و هیچ قوم و ملّتى، بدون انضباط و اطاعت از فرمانده خود، به جایى نمى‏رسد و به همین دلیل، در مدیریت امروز، براى مسأله انضباط، اهمیّت‏

فوق العاده‏اى قائل‏اند.

سوم این که آنها، نسبت به رییس خود، اداى امانت مى‏کنند، در حالى که شما، خیانت مى‏کنید، (و بأداءهم الأمانة إلى صاحبهم و خیانتکم).

امانت دارى آنان، سبب مى‏شود که نیروها و تدارکات و سرمایه‏ها و امکاناتشان ضدّ مخالفشان، بسیج شود، ولى خیانت شما، همه چیز را بر باد مى‏دهد. یک گروه فاقد امکانات و تجهیزات لازم، سرنوشت‏شان، چیزى جز شکست نیست.

بعضى از شارحان نهج البلاغه، «امانت» را در اینجا، به معناى «بیعت» گرفته‏اند، ولى تفسیرى که در بالا آمد، با توجه به جمله‏هایى که در ادامه خطبه مى‏آید، صحیح‏تر به نظر مى‏رسد، به علاوه بیعت، اگر به معناى اطاعت باشد، در بالا ذکر شده است و نیازى به تکرار نیست.

چهارم این که، آنها، «در اصلاح شهرها و دیار خود مى‏کوشند، در حالى که شما، مشغول فساد هستید، (و بصلاحهم فی بلادهم و فسادکم).

به این ترتیب، آنها، داراى اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خویش‏اند و شما، پراکنده و نافرمان و خیانتکار و مفسد هستید و بسیار طبیعى است که چنان افرادى، بر چنین افرادى، پیشى گیرند و پیروز شوند.

مدیریت و تدبیر و حاکمیت، هر قدر حساب شده و قوى باشد، با وجود چنین افرادى، به نتیجه نمى‏رسد، چرا که بازوان مدیر و حاکم، مردم‏اند.

آرى، حق، با ضعف و ناتوانى و فساد یارانش، ضعیف مى‏شود. و باطل، با قوّت و قدرت و اتحاد اعوانش، قوى مى‏گردد.

حضرت، سپس براى تکمیل سخنان خود مى‏افزاید: «من، چگونه مى‏توانم به شما اعتماد کنم در حالى که اگر من، قدحى را به رسم امانت، به یکى از شما بسپارم، از آن بیم دارم که دسته، یا بند آن قدح را برباید! (فلو ائتمنت أحدکم على قعب(16)، لخشیت أن یذهب بعلاقته)(17)

کسانى که در موضوعاتى تا این حد کوچک و کم ارزش، قابل اعتماد نباشند، در مهم‏ترین پست‏هاى حکومت اسلامى و مسأله جنگ و صلح و بیت المال و ماند آن، چگونه ممکن است مورد اعتماد قرار بگیرند؟!

نکته‏ها

1- بسر فرمانده خونریز معاویه‏

مورّخان اسلام، در این نکته اتّفاق نظر دارند که معاویه، براى پیش برد اهداف خود، از مهره‏هایى استفاده مى‏کرد که هیچ گونه شباهتى با صحابه و یاران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نداشتند. از جمله آنها، «بسر بن ارطاة» بود که به گفته ابن ابى الحدید، مردى سنگدل، و خشن و خونریز و کاملا بى‏رحم بود. معاویه، هنگامى که با خبر شد که گروهى از مردم یمن، سر به شورش برداشته‏اند و نامه دوستانه‏اى براى او نوشته‏اند، بسر را احضار کرد و به او دستور داد از راه حجاز و مدینه و مکّه، به سوى یمن برود و به او گفت: به هر جا وارد شدى، که از پیروان على علیه السّلام هستند، با خشونت تمام، با آنها، صحبت کن، به طورى که بدانند راهى جز تسلیم نیست.

سپس، از خشونت زبانى، خوددارى کن و آنها را به بیعت با من دعوت کن! هر کس نپذیرفت، او را به قتل برسان و شیعیان على علیه السّلام را هر کجا یافتى، از دم شمشیر بگذران!».

او، دستور معاویه را، دقیقا، اجرا کرد. هنگامى که وارد مدینه شد، خطبه‏اى خواند و دشنام بسیارى به مردم مدینه داد و آنها را تهدید کرد و داستان کشته شدن عثمان را به خاطر آنان آورد و همه را مقصّر شمرد و آن قدر تهدید کرد که همه مردم با شناختى که از او داشتند، در وحشت عظیمى فرو رفتند. سپس مردم را به بیعت با معاویه دعوت کرد. گروهى، با او بیعت کردند. او، خانه‏هاى بسیارى را سوزاند و

حتى به اصحاب پیامبر نیز رحم نکرد و گفت: اگر با معاویه بیعت نکنند، قطعا، کشته مى‏شوند. و به این ترتیب، بر مدینه مسلّط شد و سپس به مکه آمد و آنها را تهدید کرد و از مخالفت بر حذر داشت و گفت: «اگر از در خلاف در آیید، ریشه‏هاى شما را قطع مى‏کنم و خانه‏ها را ویران و اموالتان را غارت خواهم کرد.» در طائف نیز همین کار را انجام داد.

از آنجا به نجران آمد. مسیحیان نجران را نیز شدیدا تهدید کرد و گفت: «اگر خلافى از شما به من رسد، کارى مى‏کنم که نسل شما، قطع شود و خانه‏ها و زمین‏هاى کشاورزیتان، ویران گردد.»

او، همین برنامه را ادامه داد تا به صنعا رسید و همان طور که در سابق اشاره کردیم، از طریق ارعاب و تهدید و کشتار وسیع و وحشتناک، بر صنعا و یمن مسلّط شد.

هنگامى که خبر به على علیه السّلام رسید، جاریة بن قدامه سعدى را، با دو هزار نفر، به سوى یمن فرستاد.

مردم یمن که به على علیه السّلام وفادار مانده بودند، با ورود جاریة و سربازانش، قوّت قلب پیدا کرده و بضدّ طرفداران معاویه قیام کردند. آنها از شهرها گریخته، به کوه‏ها پناه بردند. شیعیان على علیه السّلام آنها را تعقیب و جمع آنان را متلاشى کردند و در تعقیب بسر حرکت کردند. بسر که جان خود و یارانش را در خطر دید، هر روز از جایى به جاى دیگر فرار مى‏کرد و به هر جا که مى‏رسید، مردمى که اعمال این مرد خونخوار را دیده بودند، ضدّ او مى‏شوریدند. سرانجام، توانست از چنگ مردم بگریزد و خود را به معاویه برساند و باصطلاح پیروزى‏هاى خود را براى او شرح دهد و گفته مى‏شود که او، در این ماجرا، سى هزار نفر را به قتل رساند و گروهى را به آتش کشید و سوزاند.

در حدیثى آمده است که على علیه السّلام بسر را با این عبارت نفرین کرد: «خداوندا! این مرد دینش، را به دنیا فروخته و بى‏حرمتى، فراوان کرده و اطاعت مخلوق گنهکارى را، بر اطاعت تو، مقدّم داشته است. خداوندا! او را نمیران جز این که عقل را از او

بگیرى (و رسواى خاص و عام کنى.) و لحظه‏اى، رحمت خود را نصیب او نکن …!

چیزى نگذشت که بسر حالت وسواس شبیه جنون پیدا کرد و عقل خود را از دست داد. پیوسته، هذیان مى‏گفت و مرتّب مى‏گفت شمشیرى به من بدهید که من افراد را با آن بکشم. مردم، یک شمشیر چوبى به او دادند و مشک باد کرده‏اى نزد او مى‏گذاردند و او، با آن شمشیر چوبى، آن قدر بر آن مى‏زد تا بیهوش مى‏شد. حتّى بعضى گفته‏اند که در آخر عمر، به قدرى عقل خود را از دست داده بود که قاذورات مى‏خورد و وقتى هم که دست او را مى‏بستند، باز خود را بر قاذورات مى‏افکند و مى‏خورد و با همین حال از دنیا رفت.(18)

مسعودى، در مروج الذهب، بعد از نقل این داستان مى‏افزاید که بسر به مردم مى‏گفت: «شما مرا از خوردن قاذورات منع مى‏کنید در حالى که دو فرزند ابن عباس- که مظلومانه به دست من کشته شدند- اینها را به خورد من مى‏دهند.»(19)

2- عوامل پیروزى و شکست ملّت‏ها

امام علیه السّلام در این خطبه، در عبارات کوتاه و بسیار پر معنایى، عوامل پیروزى و شکست اقوام و ملت‏ها را بیان فرموده که نه تنها، در مورد ماجراى مردم عراق و حجاز و یمن و داستان بسر بن ارطاة، صادق است که در هر عصر و زمانى، مى‏تواند معتبر باشد.

نخست، از «وحدت کلمه» سخن مى‏گوید که سبب تقویت نیروها و انسجام و همبستگى و کارآیى آنها است. وحدت کلمه، همان چیزى است که از مهم‏ترین عوامل پیروزى سربازان اسلام در عصر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بر دشمنان نیرومند و مجهّز بود و همان چیزى است که آثار آن را در عصر و زمان خود، در میان اقوام و ملت‏ها مى‏بینیم. گروه‏هاى اندکى را مى‏بینیم که در سایه انسجام و اتّحاد، بر دشمنان خود که بسیار از آنها فزون‏تر بودند، امّا نفاق و پراکندگى بر آنها حاکم بود، پیروز شدند.

قرآن مجید، وحدت کلمه مسلمانان را، یکى از معجزات پیامبر اسلام معرّفى کرده است(20) و وحدت مسلمانان را که در سایه ایمان، در عصر پیامبر، به وجود آمد، از نعم بزرگ الهى دانسته(21) و اختلاف و پراکندگى و نفاق را هم ردیف عذاب‏هاى زمینى و آسمانى مى‏شمرد.(22)

حضرت، مسأله انضباط و تمرکز رهبرى و مدیریت را به عنوان عامل دیگرى ذکر مى‏کند که آن نیز، مکمّل اصل اتحاد و همبستگى است. در عصر خود، انقلاب‏هایى را دیدیم که پیروز شدند و انقلاب‏هاى دیگرى به شکست انجامیدند. و دلیل واقعى آن پیروزى، وحدت رهبرى، و دلیل این شکست، تعدّد و پراکندگى مراکز تصمیم گیرى بود.

حضرت، مسأله امانت را، سومین عامل شمرده است. بى‏شک، هیچ قوم و ملّتى، روى سعادت و پیروزى را نخواهد دید، مگر این که امکاناتش را به خوبى حفظ کند و از آنها حد اکثر استفاده را نماید. و این امر، ممکن نیست، مگر این که آحاد مردم، امانتدار باشند و در حفظ امکانات اجتماعى خود، بکوشند.

و بالأخره، حضرت، چهارمین عامل پیروزى را، اصلاح طلبى فرد فرد جامعه ذکر مى‏کند. به تعبیرى دیگر، تا مردم، مصالح جامعه را در نظر نگیرند و منافع شخصى خود را فداى آن نکنند و در اصلاح اجتماع خویش نکوشند، هرگز بر مشکلات پیروز نمى‏شوند و در چنگال دشمن، ضعیف و زبون و ناتوان خواهند بود. آنهایى که فساد جامعه را به قیمت منافع خود مى‏خرند، هم جامعه را ویران مى‏کنند و هم خانه خود را.

بخش سوم‏

اللّهمّ إنّی قد مللتهم و ملّونی و سئمتهم و سئمونی(23)، فأبدلنی بهم خیرا منهم، و أبدلهم بی شرّا منّى! اللّهمّ مث(24) قلوبهم کما یماث الملح فی الماء، أما- و اللّه!- لوددت أنّ لی بکم ألف فارس من بنی فراس بن غنم.

هنالک، لو دعوت، أتاک منهم

فوارس مثل أرمیة الحمیم‏

ثمّ نزل علیه السّلام من المنبر.

ترجمه‏

خداوندا! من، از آنها خسته شده‏ام و آنها نیز از من (که هماهنگى با نیّات شومشان ندارم) خسته شده‏اند. من، از آنان ملول گشته‏ام، و آنان نیز از من، ملول گشته‏اند، پس، به جاى آنان، افرادى بهتر، به من عنایت فرما! و به جاى من، شخص بدى را بر سر آنها مسلّط فرما. خداوندا! دل‏هاى آنها را (از غم و اندوه) ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب مى‏شود! بدانید- به خدا سوگند- دوست داشتم به جاى شما، یک هزار مرد سوار از قبیله بنى فراس بن غنم (که شجاع و وفادارند) مى‏داشتم (سپس امام در وصف آنان به این شعر متمثّل مى‏شود).

هنالک، لو دعوت، أتاک منهم

فوارس مثل أرمیة الحمیم‏

اگر آنها را بخوانى، سوارانى مانند ابرهاى تابستانى، (سریع و تندرو) به سوى تو مى‏آیند.

سپس امام (خطبه را پایان داد) و از منبر فرود آمد.

شرح و تفسیر

من از شما خسته شدم!

در سومین و آخرین فراز این خطبه، امام، با قلبى مملوّ از غم و اندوه، روى به درگاه خدا مى‏آورد. و آنها را نفرین مى‏کند، ولى نفرینى بیدار کننده و هشدار دهنده براى کسانى که هنوز جرقّه‏اى از بیدارى وجدان در آنان وجود دارد، باشد که از این طریق، به آنها آگاهى دهد و آن گمگشتگان وادى ضلالت را، به راه خدا آورد، چرا که نفرین‏هاى امام هم اندرز و موعظه و درس بیدارى است.

حضرت، مى‏فرماید: «خداوندا! (از بس نصیحت کردم و اندرز دادم و آه گرم من در آهن سرد دل آنها اثر نگذاشت) از آنها خسته شده‏ام و آنها نیز از من (که هماهنگى با نیّات شوم و اخلاق زشتشان ندارم) خسته شده‏اند. من، از آنان ملول گشته‏ام و آنان نیز از من، ملول شده‏اند، (اللّهمّ إنّی قد مللتهم و ملُّونی و سئمتهم و سئمونی(25)).

روشن است، هنگامى که میان رهبر و پیروانش، هماهنگى در اهداف و اخلاق و نیّات نباشد، این مشکل عظیم، بروز مى‏کند که پیشوایى عادل و آگاه و شجاع، در برابر پیروانى دنیا پرست و زبون و ناتوان و جاهل قرار بگیرد و اندرزهاى او سودى نبخشد، و این سبب مى‏شود که هم پیشوا از آنها خسته شود و هم پیروان از آن پیشوا. به گفته سعدى:

«صد چندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت.

گر ملولى زما ترش منشین

که تو هم در میان ما تلخى!»

و اگر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم توانست رهبرى اقوام جاهلى را بر عهده بگیرد، به این دلیل بود که آنها، تربیتش را پذیرفتند و خلق و خوى او را در خود زنده کردند. به همین دلیل، پیامبرانى که این توفیق نصیبشان نشد، از پیروان خود، ملول گشتند و پیروان هم، وجود آنها را تحمّل نکردند.

فراموش نکرده‏ایم که قوم لوط، سر تا پا آلوده، از آن پیامبر بزرگ، به جرم پاکدامنى‏اش ابراز تنفّر کردند و گفتند: «لوط و پیروانش را از شهر و دیار خود بیرون کنید که اینها، مردمى هستند که پاکدامنى را مى‏طلبند (و با ما همصدا نیستند.»(26)

حضرت، سپس آنها را چنین نفرین مى‏کند:

خداوندا! به جاى آنان، افرادى بهتر به من عنایت فرما و به جاى من، بدتر از من، بر سر آنها مسلّط فرما! (فأبدلنی بهم خیرا منهم، و أبدلهم بی شرّا منّی!)

چرا که نه آنها، پیروانى شایسته براى این پیشوا هستند و نه من، پیشوایى مناسب براى آنها، و حکمت پروردگار ایجاب مى‏کند، اکنون که آنها از کوره آزمایش، روسیاه به در آمدند، این نعمت الهى از آنها گرفته شود و در فقدانش، گرفتار انواع درد و رنج شوند.

و چه زود، این نفرین امام در حق آنها، تحقّق یافت، بنى امیّه، با مأموران خونخوار و سنگدل و جانى، بر آنان مسلّط شدند و چنان کردند که در تاریخ، بى‏نظیر و یا کم نظیر است.

و از عجایب این که در تواریخ اسلامى آمده است: در همان زمان که امام، این نفرین‏ها، را کرد (یا با فاصله کمى) حجّاج بن یوسف- آن جنایتکار بى‏نظیر تاریخ- متولّد شد،(27) البته پیش از به قدرت رسیدن حجّاج نیز، مردم عراق و کوفه، کفّاره جرایم خود را مى‏دادند، ولى در عصر حکومت حجّاج، به اوج خود رسید.

بدیهى است که منظور از جمله (أبدلهم بى شرّا منّى) این نیست که من بدم و از من بدتر را بر آنها مسلّط کن، بلکه این، تعبیرى است که در مقایسه خوب مطلق با بد مطلق نیز گفته مى‏شود. در سوره فرقان بعد از اشاره به عذاب‏هاى بسیار دردناک دوزخ مى‏فرماید: «قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ»، بگو: آیا این (عذاب‏هاى دردناک) بهتر است یا بهشت جاویدان که به پرهیزگاران وعده داده شده است؟».

و به تعبیر دیگر، نه کوفیان و مردم عراق، در آن عصر، خوب بودند که امام بهتر از آنها را از خدا بخواهد و نه امام- العیاذ باللّه- بد بود که خداوند، بدتر از او را بر آنها مسلّط کند و در این گونه موارد، صیغه افعل تفضیل، مفهوم معمول خود را از دست مى‏دهد و براى مقایسه دو چیز متضاد ذکر مى‏شود.

این نفرین امام، در حقیقت، شبیه نفرینى است که در قرآن مجید، از پیامبر بزرگ الهى، نوح، نقل شده است: ««رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً»، پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روى زمین، باقى مگذار!».(28)

حضرت، سپس به نفرین خود چنین ادامه مى‏دهد:

«خداوندا! دل‏هاى آنها را ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب مى‏شود، «اللّهمّ مث قلوبهم کما یماث الملح فی الماء.»

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ذوب شدن قلب، هجوم انبوه غم و اندوه‏ها بر دل باشد، به شکلى که عواطف انسان را سخت جریحه‏دار کند، بگونه‏اى که از آن تعبیر شود به این که: قلب آب شده است.

شبیه به این معنا در خطبه 27 (خطبه جهاد) نیز آمده است که امام علیه السّلام مى‏فرماید: و اللّه، یمیت القلب و یجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم على باطلهم و تفرّقکم عن حقّکم، به خدا سوگند! این جریان، قلب انسان را مى‏میراند و اندوه و غم به بار مى‏آورد که آنها در مسیر باطل خویش، متّحدند و شما، در راه حق، پراکنده و متفرّق.

بدیهى است که منظور از آب شدن دل‏ها، ضایع شدن عقل و هوش و درایت است. در واقع، مفهوم جمله، این است که عقل و هوش را به خاطر نافرمانى‏ها و نفاق و دو رویى و کوتاهى و کار شکنى، از آنها بگیر تا در زندگى، حیران و سرگردان شوند. این تعبیر، در آیات و روایات فراوانى آمده است که قلب، به معناى عقل و درایت و یا کانون عقل و درایت است. از جمله، در آیه 25 سوره انعام مى‏خوانیم: ««وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ»، ما، بر قلب‏هاى آنها، پرده‏ها افکندیم تا آن (قرآن) را درک نکنند».

در حقیقت، یکى از بزرگترین مجازات‏هاى الهى- که در قرآن مجید و روایات، نسبت به افراد سرکش و منافق به آن اشاره شده- همین مجازات است که انسان، حقایق را آن چنان که هست، نبیند و نشنود و درک نکند و در بیراهه‏ها، سرگردان و هلاک شود.

سپس امام علیه السّلام در آخرین جمله‏هاى این خطبه، آرزو مى‏کند که اى کاش، به جاى انبوه لشکریان ضعیف و ناتوان، افراد کمى از قبیله بنى فراس- که به شجاعت و وفادارى معروف بودند- مى‏داشت، او مى‏فرماید: «آگاه باشید! به خدا سوگند! دوست داشتم به جاى شما، یک هزار مرد سوار از قبیله بنى فراس بن غنم (که شجاع و وفادارند) مى‏داشتم». (تا با کمک آنان، دشمنان حق و عدالت را بر سر جاى خود مى‏نشاندم)، (أما- و اللّه! لوددت أنّ لی بکم ألف فارس من بنی فراس بن غنم).

سپس امام علیه السّلام به این شعر در وصف آنان متمثّل مى‏شود:

هنالک، لو دعوت أتاک منهم

فوارس مثل أرمیة الحمیم‏

معناى شعر این است که اگر آنها را بخوانى، سوارانى مانند ابرهاى تابستانى، (سریع و تند)، به سوى تو مى‏آیند! و به گفته شاعر فارسى زبان:

چو آن ابر سریع السّیر کم آب

پى دشمن کشى بى‏صبر و بى‏تاب‏

سپس امام علیه السّلام (خطبه را پایان داد) و از منبر فرود آمد، (ثم نزل علیه السّلام من المنبر).

«قال السید الشریف: أقول: «ألارمیة» جمع «رمى» و هو السحاب و الحمیم، هاهنا، وقت الصیف. و إنّما خصّ الشاعر سحاب الصیف بالذکر لأنّه أشدّ جفولا و اسرع خفوفا، لأنّه لا ماء فیه. و إنّما یکون السحاب ثقیل السیر لامتلائه بالماء، و ذلک لا یکون فی الأکثر إلا زمان الشتاء، و إنما أراد الشاعر وصفهم بالسرعة إذا دعوا، و الإغاثة إذا استغیثوا، و الدلیل على ذلک قوله: «هنالک، لو دعوت، أتاک منهم.»

مرحوم سیّد رضى، در تفسیر شعر بالا و تعبیر «أرمیة الحمیم» چنین مى‏گوید:

أرمیة جمع رمى (بر وزن شقى) به معناى «ابر» است. و حمیم، در اینجا، به معناى «وقت تابستان» است. و این که شاعر، در اینجا، روى ابرهاى تابستانى تکیه کرده، به خاطر آن است که آنها سریع‏تر و سبکبارترند، چرا که آب چندانى همراه ندارند، ولى ابرهایى که پر آبند، آهسته‏تر حرکت مى‏کنند و این، غالبا در فصل زمستان است. و منظور شاعر، این بوده که آنها را توصیف به سرعت در هنگام فراخوانى و فریادرسى و هنگام طلب فریادرس بکند. و شاهد آن، مصرع نخست آن بیت شعر است.

نکته

بنو فراس بن غنم کیانند؟

ابن ابى الحدید، در شرح نهج البلاغه خود در باره آنها مى‏نویسد: آنها، یکى از قبایل عرب بودند که به شجاعت اشتهار داشتند. یکى از سران معروف آنها، شجاع مشهور، ربیعة بن مکدّم بود که در حیات و مرگش حامى زنان و کودکان بود و مى‏گویند: او، تنها کسى است که بعد از مرگ خود نیز به حمایت مظلومان برخاست. داستان این حمایت، چنین است که گروهى از سواران بنى سلیم به او حمله کردند، در حالى که جمعى از زنان و کودکان، با او بودند و او، تنها، مدافع آنان بود. او، به مقابله برخاست. دشمنان، تیرى به سوى او رها کردند که بر قلبش نشست و

مى‏خواست به زمین سقوط کند، ولى نیزه خود را به زمین زد و بر آن تکیه کرد و تا مدّتى بر بالاى مرکب بى‏حرکت ماند و به زنان و کودکان اشاره کرد که هر چه سریع‏تر خود را به قبیله برسانند. بنى سلیم که از شجاعت او در هراس بودند، به گمان این که هنوز زنده است، نزدیک نیامدند. کم کم از عدم تحرّک او، نسبت به حیات وى، ظنین شدند. یکى از آنان، تیرى به اسب او پرتاب کرد، اسب به زمین افتاد و معلوم شد که مدتى قبل از آن، جان داده است، ولى این، در حالى بود که زنان و کودکان، خود را به قبیله رسانده بودند و از اسارت دشمنان، جان سالم به در برده بودند.(29)

در کتاب بلوغ الادب، نیز آمده است که هر نفر از شجاعان این قبیله، با ده نفر از مردان شجاع قبایل دیگر، برابرى داشته است و آنها شجاع‏ترین قبایل عرب محسوب مى‏شدند.(30)

جالب این که سربازان امام علیه السّلام در کوفه، بالغ بر ده‏ها هزار نفر، بلکه به روایتى، یک صد هزار نفر(31) بودند ولى امام علیه السّلام آرزو مى‏کند همه آنها، تبدیل به یک هزار نفر از شجاعان قبیله بنى فراس شوند و این نشان مى‏دهد که تا چه حدّ، لشکر کوفه، بى‏استقامت و بى‏کفایت بودند و تا چه حدّ، مردان قبیله بنى فراس، شجاع و پر استقامت. آنها، علاوه بر شجاعت ذاتى، در سایه ایمان به اسلام، شجاعت بیشترى یافتند.

همان گونه که قرآن مى‏گوید: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ»(32)

چه بسیار گروه‏هایى که به فرمان خدا، بر گروه‏هاى عظیمى پیروز شدند.


1) در مصادر «نهج البلاغه»، آمده است که قبل از مرحوم سیّد رضى، مسعودى در مروج الذهب، این خطبه را با مختصر تفاوتى، آورده است. سپس مى‏گوید که عقد الفرید و ابن عساکر در تاریخ دمشق نیز به آن اشاره کرده‏اند.

2) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، پایان خطبه.

3) شرح نهج البلاغه، ابن میثم البحرانى، جلد 2، صفحه 18.

4) ضمیر «هى» به حکومت یا مملکت باز مى‏گردد و مفهوم جمله چنین است: «ما الحکومة و المملکة التی تحت سیطرتى الّا الکوفة».

5) «أعاصر» جمع «أعصار» به معناى «گردباد» است و به طوفان‏هاى اجتماعى نیز «أعاصر»- به طور کنایه گفته مى‏شود. در جمله بالا به معناى ناآرامى‏هایى است که غالبا، در طول تاریخ، بر کوفه حاکم بود.

6) معجم البلدان، ماده «کوفه»، تاریخ کامل، جلد 2، صفحه 527، لغتنامه دهخدا، ماده «کوفه».

7) سوره تین، آیه 2.

8) سفینة البحار، ماده «کوفه».

9) ابن ابى الحدید، این سخن را، از جاحظ نقل کرده است. (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 343).

10) نهج البلاغه، خطبه 126.

11) نهج البلاغه، خطبه 200.

12) فى ظلال نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 177.

13) کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 383، تاریخ طبرى، جلد 4، صفحات 106 و 108.

14) «اطّلع» از ماده «طلع» و در اصل، به معناى «نگریستن از بالا» است و سپس به عنوان کنایه، در معناى غلبه یا پیروزى ناگهانى، به کار رفته است. و ماده «طلوع»، به معناى ظهور و بروز است.

15) «یدالون» (فعل مضارع مجهول از باب افعال) از مادّه «دوله» به معناى «انتقال از جایى به جاى دیگر» است. و مال و ثروت را، از این جهت، دولت مى‏گویند که در میان مردم، دست به دست مى‏شود. و حکومت را نیز به همین دلیل، دولت مى‏گویند که هر چند روزى، در دست کسى است. بنا بر این، جمله «یدالون منکم» مفهومش این است که حکومت، از شما گرفته مى‏شود، به خاطر ضعف و ناتوانى و پراکندگى و اختلافتان.

16) «قعب» به گفته بعضى از ارباب لغت به معناى «قدح چوبى» و به گفته بعضى دیگر، «قدح بزرگ ضخیم» است.

17) «علاقه»، این واژه اگر به فتح عین استعمال شود، به معناى «پیوندهاى معنوى» است و اگر به کسر عین استعمال شود، به همین معنا یا به معناى «پیوندهاى مادّى»، است. و در جمله بالا، به معناى «دسته یا بندى است که ظرف را به آن آویزان مى‏کردند».

18) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحات 3- 18، و منهاج البراعة، جلد 3، صفحه 360، و الغدیر، جلد 11، صفحه 19.

19) «مروج الذهب»، جلد 3، صفحه 163، (بحث ذکر ایّام الولید بن عبد الملک).

20) «هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ» (سوره انفال، آیات 62- 63).

21) «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» (سوره آل عمران، آیه 103).

22) «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى‏ أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً» (سوره انعام، آیه 65).

23) «سئمتهم» از مادّه «سأم» است و به معناى «ملالت و افسردگى و زدگى از چیزى» است.

24) «مث» از مادّه «میث» است و در اصل، به معناى «حل شدن چیزى در آب» است و بر بارش باران که خاک زمین را در خود حل مى‏کند، نیز اطلاق شده و به حوادث تلخ و دردناک که عقل و هوش انسان را مى‏گیرد و قلب او را فشار مى‏دهد نیز گفته شده است.

25) توجه داشته باشید که «ملّ ملالا» به معناى «خسته و زده شدن از کسى یا چیزى» است، نه «خسته کردن کسى را»، و «سئم سآمة» نیز مترادف با آن است و همان معنا را مى‏بخشد، (به مفردات و صحاح و لسان العرب) مراجعه شود.

26) سوره اعراف، آیه 82.

27) منهاج البراعه، جلد 3، صفحه 358، مسعودى- از مورّخان مشهور- تصریح مى‏کند که حجاج، در سال 41 متولد و در سال 95 در سنّ 54 سالگى، به جهنّم واصل شد.

28) سوره نوح، آیه 26.

29) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 341.

30) بلوغ الادب، جلد 2، صفحه 125.

31) همان مأخذ.

32) سوره بقره، آیه شریفه 249.