جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه بیست و دوم

زمان مطالعه: 18 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام(1)

حین بلغه خبر الناکثین ببیعته‏

و فیها یذمّ عملهم و یلزمهم دم عثمان و یتهدّدهم بالحرب‏

بخش اوّل‏

ألا و إنّ الشّیطان قد ذمّر حزبه و استجلب جلبه لیعود الجور إلى أوطانه، و یرجع الباطل إلى نصابه، و اللّه! ما أنکروا علیّ منکرا، و لا جعلوا بینی و بینهم نصفا.

ترجمه‏

آگاه باشید! شیطان، حزب خود را بسیج کرده و سپاهش را گرد آورده است تا بار دیگر، ظلم و ستم به وطنش باز گردد و باطل، به جایگاه نخستینش رسد.

به خدا سوگند! هیچ کار خلافى از من سراغ ندارند و انصاف را میان من و خود، حاکم نکرده‏اند.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه- همان گونه که از عنوانش پیدا است- به بیعت شکنى طلحه و زبیر و سپس به حوادث تلخ جنگ جمل نظر دارد، و نیز به مسأله خون «عثمان» که دستاویزى براى جنگ طلبان جمل و بعد از آن، بهانه‏اى براى آتش افروزان شام گردید- اشاره مى‏کند و آنها را با تهدیدهاى روشنى، مورد ملامت و سرزنش قرار مى‏دهد. حضرت، در پایان خطبه، به تهدیدهایى که دشمنانش نسبت به او داشتند، پاسخ دندان شکن مى‏دهد.

این خطبه، از نظر محتوا، با خطبه 10، 26 و 172 تناسب و شباهت قابل ملاحظه‏اى دارد و به همین دلیل، احتمال دارد که هر کدام از این خطبه‏ها، بخشى از خطبه واحدى بوده که سید رضى رحمه اللّه آن را تجزیه کرده و هر کدام را به تناسبى، در جایى نقل کرده است.

جالب این که طبق روایتى، عمرو بن عاص، روزى به عایشه گفت: «لوددت أنّک قتلت یوم الجمل!، من، دوست داشتم که تو، در روز جنگ جمل کشته شده بودى!» عایشه با تعجب پرسید: «و لم؟ لا أبا لک!» اى بى‏اصل و نسب! به چه دلیل؟». عمرو عاص در پاسخ گفت: «کنت تموتین بأجلک و تدخلین الجنّة و نجعلک أکبر التّشنیع على علىّ،» تو با مرگ خود، از دنیا مى‏رفتى و داخل بهشت مى‏شدى و ما، قتل تو را، بزرگترین دستاویز براى بدگویى به على قرار مى‏دادیم.»(2)

بعضى از شارحان نهج البلاغه معتقدند که این خطبه، از خطبه‏هاى مربوط به جنگ صفّین است و اشاراتى که در آن آمده، متوجّه به معاویه است،(3) ولى از عنوانى که سید رضى، رحمه اللّه براى آن انتخاب کرده نیز کلام ابن ابى الحدید(4) و غیر او، استفاده مى‏شود که این خطبه، هر چند مضامینش با هر دو گروه تناسب دارد، تنها، مربوط به پیمان شکنان جنگ جمل است.

شرح و تفسیر

آتش افروزان جنگ جمل‏

همان گونه که قبلا اشاره شد، این خطبه، ناظر به آتش افروزان جنگ جمل، یعنى طلحه و زبیر و یاران آنها است. آن دو که هواى حکومت در سر داشتند و على علیه السّلام را آماده واگذارى بعضى از مناصب مهم حکومتى به خودشان ندیدند، تحت تأثیر هواى نفس و وسوسه‏هاى شیطانى، بیعت خود را با على علیه السّلام شکستند و گروهى از مردم را پیرامون خود جمع کردند و همسر پیامبر، عایشه را هم با خود همراه نمودند و به عنوان خون‏خواهى عثمان، قیام کردند(5) و «بصره» را- که به جهاتى، براى این کار آمادگى داشت- به عنوان مرکز توطئه‏هاى خود برگزیدند.

امام علیه السّلام در نخستین فراز این خطبه، به این توطئه، اشاره کرده مى‏فرماید:

آگاه باشید! شیطان، حزب خود را بسیج کرده و سپاهش را گرد آورده است تا بار دیگر، ظلم و ستم به وطنش باز گردد و باطل، به جایگاه نخستینش رسد»! «ألا و إنّ الشّیطان قد ذمّر(6) حزبه و استجلب جلبه(7) لیعود الجور إلى أوطانه و یرجع الباطل إلى نصابه(8)».

این سخن، اشاره به حرکت‏هاى آشوب طلبانه‏اى است که بعد از قتل عثمان و بیعت مردم با على علیه السّلام روى داد. و منظور از حزب شیطان، همان کسانى هستند که در عصر عثمان به سوء استفاده از بیت المال و سلطه بر پست‏هاى حسّاس کشور اسلامى دست زده بودند و در انتظار خلافت و مقامات دیگر، بعد از عثمان، روز شمارى مى‏کردند.

امام علیه السّلام در این گفتار پر معنا، هشدار مى‏دهد که توطئه‏هاى شیطانى در حال شکل گرفتن است و هدف همه آنها این است که بار دیگر حیف و میل در بیت المال و جور و ستم در سرزمین اسلام ظاهر و آشکار گردد و امام علیه السّلام را از اصلاح جامعه اسلامى و مرهم نهادن بر زخم‏هایى که در دوران عثمان بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد شد، باز دارند.

حضرت سپس در ادامه این سخن، این حقیقت را روشن مى‏سازد که آنها هیچ دلیلى براى مخالفت‏هاى خود ندارند و تابع هیچ منطق روشنى نیستند:

«به خدا سوگند! آنها هیچ کار خلاف و منکرى از من سراغ ندارند، و انصاف را، میان من و خود، حاکم نکرده‏اند، «و اللّه! ما أنکروا علیّ منکرا، و لا جعلوا بینی و بینهم نصفا»(9)

در این جمله، امام علیه السّلام اشاره به طلحه و زبیر و گروه پیمان شکنان (ناکثین) مى‏کند و به طور سربسته، به بهانه واهى آنها اشاره مى‏فرماید. بهانه آنها، قتل عثمان بود. حضرت، در جمله‏هاى بعد، به طور مشروح‏تر بیانات بسیار کوبنده‏اى در باره آنان فرموده است.

آرى، تمام کتاب‏هاى تاریخى گواهى مى‏دهد که قتل عثمان، چیزى نبود که به امام علیه السّلام نسبت داده شود، بلکه کسى که بیش از همه براى خاموش کردن فتنه در

میان مسلمانان، تلاش و کوشش کرد، امام علیه السّلام بود.

پیمان شکنان، در این قضاوت‏هاى عجولانه خود، هرگز راه انصاف را پیش نگرفتند، بلکه به دروغ و تهمت‏هاى آشکار متوسّل گشتند. البته این رفتار، هنگامى که پاى منافع نامشروع شخصى به میان آید، غیر منتظره نیست و در عصر خود، نمونه‏هاى آن را فراوان مشاهده مى‏کنیم که سردمداران سیاست‏هاى جور و ظلم در جهان، از هیچ دروغ و تهمتى براى رسیدن به منافع نامشروع خویش ابا ندارند!

نکته

حزب اللّه و حزب شیطان‏

آن چه در تعبیر امام علیه السّلام در جمله بالا آمده است، اشاره لطیفى است به چیزى که در قرآن مجید، در آخر سوره مجادله آمده است. در آنجا، انسان‏ها را به دو گروه «حزب اللّه» و «حزب شیطان» تقسیم مى‏کند و نشانه اصلى حزب اللّه را، حبّ فى اللّه (دوست داشتن براى خدا) و بغض فى اللّه (دشمن داشتن براى خدا) مى‏شمرد و ضمن بیان این حقیقت که مؤمنان راستین، هرگز، با دشمنان خدا رابطه مودّت و دوستى برقرار نمى‏کنند، هر چند نزدیک‏ترین افراد مانند پدر و فرزند و برادرشان باشند، مى‏فرماید: «أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(10)، اینان، حزب اللّه‏اند. آگاه باشید که حزب اللّه پیروز است!

در مقابل اینها گروهى هستند که براى حفظ منافع خویش، رابطه دوستى با دشمنان خدا برقرار مى‏کنند و راه نفاق و دورویى را پیش مى‏گیرند و تکیه بر قدرت و اموال خود مى‏کنند و در میان بندگان خدا، تخم ظلم و فساد مى‏پاشند. قرآن در باره آنها مى‏گوید: «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ»(11)، شیطان بر آنها چیره شده و یاد خدا را از خاطر آنها برده است. آنها حزب شیطانند. آگاه باشید حزب شیطان،

زیانکار است! وجود این دو حزب، مخصوص زمان نزول قرآن و عصر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نبوده، بلکه در هر عصر و زمانى، به اشکال مختلف ظاهر مى‏شوند و به گفته شاعر، این آب شیرین و شور تا نفخ صور ادامه دارد. اگر نگاهى به جهان امروز بیفکنیم، بروشنى مى‏بینیم که این دو حزب، در برابر هم صف آرایى کرده‏اند و همه جا، حزب شیطان، با تکیه بر قدرت و زور و ثروت و نقشه‏هاى شوم خود، به پاشیدن تخم ظلم و جور و فساد مشغول است و حزب اللّه نیز با تکیه بر ارزش‏هاى الهى، حتّى در مواردى ظاهرا با دست خالى، در برابر آنها ایستادگى مى‏کند.

حزب شیطان، همیشه در انتظار فرصت‏هاى مناسب است. و یکى از فرصت‏هاى مناسب براى آنها هنگام نقل و انتقال حکومت‏ها و پدید آمدن انقلاب‏ها و تحوّل‏ها است. نمونه روشنى از این فرصت طلبى، آغاز حکومت على علیه السّلام بود. بازماندگان جنود جاهلى که در عصر عثمان جان گرفته بودند، دست به دست هم دادند تا در برابر بنده خالص و فرزند راستین اسلام، على علیه السّلام بپاخیزند و آتش ظلم و فساد را که مى‏رفت با حکومت آن حضرت خاموش شود، برافروزند و به گفته مولا علیه السّلام جور و ستم را به وطنش باز گردانند و باطل را به اصل و ریشه‏اش برسانند.

امام علیه السّلام در این لحظات حسّاس از حکومت خود، به مردم با ایمان هشدار مى‏دهد که مراقب باشند تا در دام لشکر شیطان نیفتند و فریب توطئه‏هاى آنها را نخورند.

ضمنا، از تعبیر بالا استفاده مى‏شود که ظلم و جور هم وطنى دارد و باطل، ریشه و اساسى. آرى! چنین است. وطن جور و ظلم، همان جا است که لشکر شیطان زندگى مى‏کند و اساس و اصل باطل، همان اصولى است که حزب شیطان بدان پاى‏بند است.

بخش دوم‏

و إنّهم لیطلبون حقّا هم ترکوه و دما هم سفکوه! فلئن کنت شریکهم فیه فإنّ لهم لنصیبهم منه و لئن کانوا ولوه دونی فما التّبعة إلّا عندهم و إنّ أعظم حجّتهم لعلى أنفسهم یرتضعون أمّا قد فطمت و یحیون بدعة قد أمیتت. یا خیبة الدّاعى! من دعا! و إلام أجیب! و إنّی لراض بحجّة اللّه علیهم و علمه فیهم.

ترجمه‏

آنها حقّى را از من مطالبه مى‏کنند که خود، آن را ترک گفته‏اند، و انتقام خونى را مى‏طلبند که خودشان آن را ریخته‏اند! اگر (فرضا) من، در ریختن این خون (خون عثمان) شریک‏شان بودم، آنها نیز سهیم بوده‏اند، و اگر تنها، خودشان، مرتکب این کار شده‏اند، مسئولیتش بر گردن خودشان است. (بنا بر این) مهم‏ترین دلیل آنها، بر ضدّ خود آنها مى‏باشد. (آرى) آنها مى‏خواهند از مادرى شیر بنوشند که شیرش را بریده! و بدعتى را زنده کنند که مدت‏ها است مرده است! (آنها، مى‏خواهند همان حیف و میل‏هاى زمان عثمان، تکرار شود و گروهى بر بیت المال اسلام، بناحق، مسلّط باشند! هرگز این کار در حکومت من تکرار نمى‏شود، نه مال و نه پست و مقامى را، بناحق، به کسى نمى‏بخشم!) اى نومیدى! به سراغ این دعوت کننده بیا. راستى چه کسى دعوت مى‏کند و مردم (ناآگاه) چه دعوتى را اجابت مى‏کنند؟! من، به حجت و علم الهى در باره این گروه، راضى‏ام (و حاکم میان من و آنها خدا است).

شرح و تفسیر

بهانه جویان رسوا!

امام علیه السّلام در این فراز از خطبه‏اش، آن چه را در فراز قبل، به صورت سربسته گفته بود شرح مى‏دهد و با دلایلى کوبنده، پیمان شکنان و آتش افروزان جنگ در میان مسلمانان را محکوم مى‏کند.

در این بخش از سخنش، به دستاویز اصلى طلحه و زبیر و همراهان آنها- یعنى مسأله خون خواهى عثمان- اشاره کرده، مى‏فرماید:

«آنها، حقّى را از من مطالبه مى‏کنند که خود، آن را ترک گفته‏اند و انتقام خونى را مى‏طلبند که خود، آن را ریخته‏اند»، (و إنّهم لیطلبون حقّا هم ترکوه و دما هم سفکوه).

مورّخ معروف، طبرى، در تاریخ خود، از یکى از یاران عثمان نقل مى‏کند که هنگامى که (مردم شورشى) عثمان را محاصره کردند، على علیه السّلام در خیبر بود. زمانى که بازگشت، عثمان به سراغ حضرت فرستاد و او را به خانه خود دعوت کرد. امام علیه السّلام وارد بر عثمان شد. عثمان، بعد از حمد و ثناى الهى، اظهار داشت: «من، حقوقى بر تو دارم: حقّ اسلام و حقّ اخوت و برادرى و حق خویشاوندى، و اگر این حقوق هم نباشد، قبل از اسلام، نیز با هم رابطه و پیمان داشتیم.» على علیه السّلام سخنان او را تصدیق کرد و خارج شد و به سراغ خانه طلحه آمد. آنجا از افراد گوناگون، پر بود. امام علیه السّلام به او فرمود: «اى طلحه! این چه سر و صدایى است که به راه انداخته‏اى؟». طلحه گفت: «حالا این سخن را مى‏گویى که کار از کار گذشته و شرّ و فساد فزونى گرفته؟!» على علیه السّلام که سخنان خود را در او مؤثّر نیافت، از نزد او بازگشت و به سراغ بیت المال رفت، فرمود: «در آن را بگشایید!» اما کلید پیدا نشد، لذا فرمود: «در را بشکنید!» در را شکستند، فرمود: «اموال بیت المال را بیرون بیاورید!» بیرون آوردند و شروع کرد به تقسیم کردن آن در میان مردم. این سخن، در شهر پخش شد و به گوش کسانى که در خانه طلحه جمع شده بودند، رسید. آنها با شنیدن این سخن،

آهسته آهسته از خانه او خارج شدند تا این که فقط طلحه در آنجا باقى ماند.

این خبر به عثمان رسید و خوشحال شد، زیرا، توطئه طلحه را بى‏اثر دید. هنگامى که طلحه با چنین وضعى روبرو شد، به دیدار عثمان آمد. اجازه گرفت و وارد شد. رو به او کرد و گفت: «یا امیر المؤمنین! أستغفر اللّه و أتوب إلیه! من، کارى مى‏خواستم انجام بدهم که خداوند مانع شد و الآن از کار خود توبه مى‏کنم». عثمان به او گفت: «به خدا سوگند! تو، براى توبه نیامده‏اى! شکست خوردى و این جا آمدى، خدا از تو انتقام بگیرد.»(12)

طبرى، در جاى دیگر از همان تاریخ خود مى‏گوید که: هنگامى که عثمان را در خانه‏اش کشتند، مردى به نام «سودان بن حمران» از آنجا خارج شد و مى‏گفت: «طلحه کجا است؟ ما عثمان را کشتیم».(13)

از این شواهد و شواهد تاریخى دیگر، به خوبى استفاده مى‏شود که طلحه، یکى از گردانندگان اصلى ماجراى قتل عثمان بوده است.

این جمله عایشه نیز معروف است که با صراحت دستور قتل عثمان را به مردم داد و گفت: «اقتلوا نعثلا! قتل اللّه نعثلا، نعثل (عثمان) را بکشید! خدا نعثل را بکشد!» منظور او از نعثل، عثمان بود.

ابن ابى الحدید، در شرح یکى از خطبه‏هاى نهج البلاغه که در مورد جنگ جمل سخن مى‏گوید، تصریح مى‏کند که تمام تاریخ نویسان اسلام، اعتراف دارند که عایشه، از شدیدترین دشمنان عثمان بود تا آنجا که یکى از لباس‏هاى پیامبر اسلام را در منزل خود آویزان کرده بود و به کسانى که نزد او مى‏آمدند، مى‏گفت: «این لباس پیامبر است که هنوز کهنه نشده، ولى عثمان سنّت پیامبر را کهنه کرده است.»

گفته‏اند که نخستین کسى که عثمان را «نعثل» خواند، عایشه بود و مى‏گفت: «نعثل را بکشید که خدا نعثل را بکشد.»(14)

با این حال، عجیب است که آنها، به عنوان خون‏خواهى عثمان، قیام کردند! در عالم سیاست (سیاست منهاى تقوا و پرهیزکارى و ایمان) این مسائل، عجیب نیست که افرادى، خودشان، توطئه مى‏کنند و بعد به عنوان دفاع، در برابر توطئه قیام مى‏کنند!

امام علیه السّلام در ادامه این سخن مى‏فرماید: اگر (فرضا) من، در ریختن این خون، شریک‏شان بوده‏ام، آنها نیز سهیم بوده‏اند و اگر تنها، خودشان، مرتکب این کار شده‏اند، مسئولیت آن بر گردن خودشان است، (فلئن کنت شریکهم فیه فإنّ لهم لنصیبهم منه و لئن کانوا ولوه دونی فما التّبعة إلّا عندهم).

این سخن، اشاره به این دارد که همه مى‏دانند که آنها، در قتل عثمان، سهمى داشته‏اند و به فرض که مرا هم در این کار سهیم بدانند (در حالى که من، نه تنها، سهمى نداشتم، بلکه در خاموش کردن آتش فتنه کوشش فراوان کردم) سهم خودشان غیر قابل انکار است و اگر محرّک اصلى، آنها هستند هم آنها باید پاسخ‏گو باشند! با این حال، چه قدر بى‏شرمى است که آنها، قیام و خون عثمان را از من طلب کنند.

حضرت، براى تکمیل این سخن مى‏فرماید: «مهم‏ترین دلیل آنها، بر ضد خودشان است، (و هر چه بگویند، مصداق اصلى‏اش، هستند، (و إنّ أعظم حجّتهم لعلى أنفسهم).

آن گاه، از انگیزه اصلى آنها پرده برداشته، مى‏فرماید که: مطلب اصلى، چیز دیگرى است. آنها، مایل بودند اوضاع زمان عثمان ادامه مى‏یافت و براى این گروه، امتیازاتى در بیت المال قرار داده مى‏شد، ولى آن دوران گذشت و دیگر باز نمى‏گردد:

«آنها، مى‏خواهند از مادرى شیر بنوشند که شیرش را بریده و بدعتى را زنده کنند که مدت‏ها است مرده است، (یرتضعون امّا قد فطمت و یحیون بدعة قد أمیتت).

در تفسیر این جمله، احتمالات دیگرى نیز داده شده است، از جمله این که‏

منظور از «مادرى که شیر خود را قطع کرده» همان سنّت‏هاى جاهلى و بدعت‏ها و تعصّب‏هایى است که قبل از اسلام وجود داشته که براى رسیدن به حکومت و یا حمایت از گروه خاصّى، به هر وسیله غیر اخلاقى متوسّل مى‏شدند. امیر مؤمنان على علیه السّلام در این جمله مى‏گوید: «که آن دوران گذشت و شیر آن مادر قطع شد و دیگر جاى توسّل به بهانه‏هاى واهى و دروغین براى رسیدن به خواسته‏هاى نامشروع نیست.(15)

این تفسیر، مناسب جمله دوم است که مى‏گوید: «آنها مى‏خواهند بدعت مرده‏اى را زنده کنند.» و نه جمله نخست و هر دو جمله را به یک معنا دانستن، خلاف ظاهر لفظ است.

بعضى نیز گفته‏اند که: منظور این است که با ادعاى خون خواهى عثمان، در حقیقت، مى‏خواهند خاطره حکومت او را زنده کنند، با این که این مدّعیان خون‏خواهى، خود، از کسانى بودند که ضد عثمان قیام کردند و سبب قتل او شدند. به این ترتیب، مى‏خواهند از مادرى که شیرش را بریده، بار دیگر شیر بنوشند. البته، جمع میان همه این معانى نیز ممکن است، هر چند معناى نخست مناسب‏تر به نظر مى‏رسد.

حضرت، در ادامه این سخن، اشاره به نتیجه کار این گروه و ترکیب جمعیّت آنها کرده و با تعبیر جالبى، چنین مى‏فرماید:

«اى نومیدى! به سراغ این دعوت کننده بیا! راستى چه کسى دعوت مى‏کند و مردم (ناآگاه) چه دعوتى را اجابت مى‏کنند؟! (یا خیبة الدّاعى! من دعا! و إلام أجیب؟)(16)

این تعبیر، در واقع، پیش بینى نتیجه، جنگ جمل از سوى امام علیه السّلام است.

حضرت، عاقبت آنها را، نومیدى و شکست اعلام مى‏کند، عاقبت فرصت طلبانى، که خود از بانیان قتل عثمان بوده‏اند، سپس به خون خواهى او برخاسته و در میان صفوف مسلمانان تفرقه افکنده‏اند و گروهى، چشم و گوش بسته، به دنبال آنها افتاده و خود را در دنیا و آخرت گرفتار زیانکارى و رسوایى کرده‏اند.

حضرت، در ادامه این سخن مى‏فرماید: من به حجّت الهى و علم او در باره این گروه راضى‏ام (و حاکم میان من و آنها، خدا است)، و إنّی لراض بحجّة اللّه علیهم و علمه فیهم.

ممکن است که منظور از حجّت الهى، همان دستورى باشد که در باره یاغیان و متجاوزان در قرآن مجید آمده است که مى‏فرماید:

«وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ»(17)

هرگاه، دو گروه از مؤمنان، با هم به نزاع پردازند، آنها را آشتى دهید و اگر یکى از آن دو به دیگرى تجاوز کند، با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد.

جمله «علمه فیهم» ممکن است اشاره به حدیث مشهورى باشد که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در باره على علیه السّلام فرمود: «قاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین،» او، با ناکثین و قاسطین و مارقین، پیکار خواهد کرد». هنگامى که امّ سلمه، در باره این سه گروه سؤال مى‏کند، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ناکثین را به پیمان شکنان جمل، و قاسطین را به لشکریان شام، و مارقین را به اصحاب نهروان، تفسیر مى‏فرماید.(18)

روشن است کسى که راضى به رضاى خدا و آگاه از آینده این گونه حوادث دردناک و شکست و نومیدى دشمنان باشد، روح او، مملو از رضایت و خشنودى و آرامش خواهد بود.

بخش سوم‏

فإن أبوا أعطیتهم حدّ السّیف و کفى به شافیا من الباطل و ناصرا للحقّ! و من العجب بعثهم إلیّ أن أبرز للطّعان! و أن أصبر للجلاد! هبلتهم الهبول! لقد کنت و ما أهدّد بالحرب و لا أرهب بالضّرب! و إنّی لعلى یقین من ربّی و غیر شبهة من دینی.

ترجمه‏

اگر آنها از پذیرش حق امتناع کنند، لبه تیز شمشیر را به آنها مى‏بخشم، همان شمشیرى که بهترین درمان باطل (در برابر زورگویان) و یار و یاور حق (در برابر ستمگران خودکامه) است. راستى عجیب است که از من خواسته‏اند در برابر نیزه‏هاى آنان حاضر شوم و در مقابل شمشیرهایشان شکیبا باشم! (آرى آنها به من اعلان جنگ داده‏اند!) مادران در سوگ‏شان به عزا بنشینند! من کسى نبودم که به نبرد تهدید شوم یا از شمشیر و نیزه مرا بترسانند! چرا که من به پروردگار خویش یقین دارم و در دین و آئین خود، کمترین شکّ و تردیدى ندارم.

شرح و تفسیر

آیا مرا تهدید مى‏کنید؟

در بخش گذشته این خطبه امام علیه السّلام تکیه بر استدلال منطقى فرموده و آنها را با بیانى روشن و قاطع، اندرز مى‏دهد تا به اشتباه خویش پى برند و از راه شیطان، باز گردند و به بیعتى که با امام داشته‏اند، وفادار مانده، دست از آتش افروزى و جنگ‏

بردارند. در این بخش- که آخرین بخش این خطبه است- به آنها هشدار مى‏دهد که اگر گوش به حرف حساب ندهند، با زبان شمشیر، با آنها سخن خواهد گفت، همان شمشیرى که پاسخ زورگویان و هوا پرستان خود محور است.

مى‏فرماید: اگر آنها از پذیرفتن حق سرباز زنند، لبه تیز شمشیر را به آنها مى‏بخشم، (فإن أبوا أعطیتهم حدّ السّیف).

همان شمشیرى که بهترین درمان باطل (در برابر زورگویان منطق نشناس) و یار و یاور حق (در برابر ستمگران خودکامه) است، و کفى به شافیا من الباطل و ناصرا للحقّ!

این که مى‏گویند پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در یک دست خود قرآن را گرفته و در دست دیگر شمشیر را، بیان یک واقعیّت مسلّم در حکومت‏هاى الهى است. آنها باید قبل از هر چیز، به مسائل منطقى روى آرند و براى اصلاح فرهنگ جوامع فاسد بکوشند و تا آنجا که در توان دارند، با اندرز و نصیحت و دلایل روشن عقلانى، خطا کاران را از اشتباه بیرون آورند، ولى بدیهى است که همیشه، گروهى وجود دارند که پرده‏هاى خودخواهى و هوا پرستى، عقل و وجدان آنها را پوشانده و چیزى جز زبان شمشیر را درک نمى‏کنند.

رهبران حکومت‏هاى الهى، در برابر این گونه افراد، متوسّل به زور مى‏شوند و تکیه بر قدرت مى‏کنند و قاطعانه، آنها را درهم مى‏کوبند و این، آخرین دارو براى درمان بیمارى فکرى و اخلاقى این گونه افراد است، إنّ آخر الدّواء الکىّ، آخرین دواى زخم‏هاى غیر قابل علاج، داغ کردن و سوزاندن است.(19)

در واقع، جمله «شافیا من الباطل» و جمله «ناصرا للحقّ» لازم و ملزوم هم‏اند، چرا که درمان باطل، سبب یارى حق و یارى حق، سبب فرو نشستن باطل است.

حضرت، در ادامه این سخن مى‏افزاید: «عجیب است که آنها به من اعلان جنگ داده‏اند و از من خواسته‏اند که در برابر نیزه‏هاى آنان حاضر شوم و در برابر شمشیرهایشان شکیبا باشم!» (با آن که آنها به خوبى از موقعیت من در جنگ‏هاى اسلامى آگاه‏اند و ضرب شست مرا دیده‏اند که چگونه در برابر نیرومندترین مردان جنگى دشمنان اسلام، ایستادگى کرده‏ام)، (و من العجب بعثهم إلىّ أن أبرز للطّعان(20) و أن أصبر للجلاد!)(21)

این تعبیر، به خوبى نشان مى‏دهد که گروه پیمان شکنان جنگ جمل، آغازگران آتش افروزى جنگ بوده‏اند، چرا که به امام علیه السّلام اعلان جنگ کرده‏اند و بى‏شرمانه، حضرتش را تهدید به نیزه و شمشیر کرده‏اند.

ابن ابى الحدید، از مورّخ معروف، ابو مخنف نقل مى‏کند که هنگامى که فرستادگان على علیه السّلام از نزد طلحه و زبیر و عایشه بازگشتند، حامل پیام اعلان جنگ بودند.(22)

به هر حال این تهدید نشان مى‏دهد که تا چه حد آتش افروزان جنگ جمل، از واقعیت‏ها، بیگانه بودند و رسیدن به مقام، آن چنان چشم و گوش آنها را بسته بود، که واقعیت روشنى مانند شجاعت و جنگجویى على علیه السّلام را- که بارها، در غزوات اسلامى، با چشم خود مشاهده کرده بودند- به فراموشى سپردند.

حضرت، در ادامه این سخن، همان مطلب را با ذکر دلیل روشنى تعقیب مى‏کند، مى‏فرماید: «مادران در سوگشان، به عزا بنشینند! من، کسى نبودم که به نبرد تهدید شوم یا از شمشیر و نیزه مرا بترسانند! چرا که من، به پروردگار خویش، ایمان و یقین دارم و در دین و آئین خود، کمترین شک و تردیدى ندارم، (هبلتهم الهبول! لقد کنت و ما أهدّد بالحرب و لا أرهب بالضّرب! و إنّى لعلى یقین من ربّى و

غیر شبهة من دینى).

جمله «هبلتهم الهبول»(23)- با توجه به این که مفهوم هبل، به عزاى فرزند نشستن است- اشاره به این است که شما، ارزش زنده ماندن را ندارید و باید بمیرید و مادران‏تان به عزایتان بنشینند که این چنین در قضاوت و تدبیر خود، گرفتار خطاها و اشتباهات روشن هستید. شبیه این جمله در ادبیات عرب، عبارت «ثکلتهم الثّواکل» است که آن نیز به همین معنا است.

به هر حال، امام علیه السّلام در این جمله‏هاى حساب شده و پر معنا نخست، به سابقه زندگى خود اشاره مى‏کند و به کنایه مى‏گوید که حتّى مشرکان عرب مرا به خوبى مى‏شناختند و هرگز کسى در دوران زندگانى‏ام مرا به جنگ و مبارزه تهدید نکرد، حال، شما که این همه با من بوده‏اید و ادّعاى مسلمانى دارید، چرا تهدید مى‏کنید؟!

اشاره دیگر حضرت به این است که کسى، از جنگ مى‏ترسد که از مرگ و شهادت بترسد و کسى از مرگ و شهادت مى‏ترسد، که یقین قاطع به پروردگار نداشته باشد و در مسیرى که مى‏پیماید گرفتار شکّ و شبهه گردد، زیرا، آن کس که به مسیر خود ایمان دارد و صاحب یقین و اعتقاد راسخ است، مى‏داند که در جنگ با دشمنان حق، هرگز شکستى نیست، بلکه یا پیروزى بر دشمن است و یا شهادت و انجام وظیفه و شتافتن به جوار قرب پروردگار و بهره‏مندى از حیات ابدى و جاویدان. و این، همان «إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ»- یکى از دو نیکى- است که در آیه شریفه 52 از سوره توبه آمده است! «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ»، بگو: «آیا در باره ما، جز یکى از دو نیکویى (پیروزى یا شهادت) را انتظار دارید!»

گروهى از مفسّران نهج البلاغه، معتقدند که جمله «فإنّی لعلى یقین من ربّی» و جمله «و غیر شبهة من دینی»، یک مفهوم را مى‏رساند و تأکید هم است، ولى حق این است که این دو جمله، از قبیل بیان عام بعد از خاص و ناظر به دو مفهوم‏

است. در نخستین جمله، امام علیه السّلام اشاره به مقام یقینش مى‏کند، همان چیزى که در حدیث منسوب به آن حضرت «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا»(24)- اگر پرده‏ها کنار برود، هرگز بر ایمان من افزوده نمى‏شود- اوج تجلّى آن است. و جمله دوم به مجموعه دین و وظایف الهى، اشاره مى‏کند که راه را در زندگى، براى او روشن ساخته و هر گونه شکّ و تردید را از پیش پاى او برداشته است، به خصوص این که امام علیه السّلام از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم شنیده بود که با ناکثین و قاسطین و مارقین (جنگ افروزان جمل و صفّین و نهروان) پیکار خواهد کرد.(25)

نکته

مردان شکست ناپذیر

در طول تاریخ مبارزات حق و باطل، افراد یا گروههایى را مى‏بینیم که در صحنه نبرد، با وجود تفاوت ظاهرى در میان آنها و رقیبانشان، برترى عجیبى بر آنها پیدا مى‏کردند. مثلا سربازان اسلام، در میدان نبرد با لشکر عظیم ساسانیان- که از نظر عدّه، ده برابر آنها بودند و از نظر امکانات و ساز و برگ جنگى، قابل مقایسه با آنان نبودند- پیروز شدند و بظاهر یک مشت افراد پا برهنه و فاقد تجهیزات و تعلیمات جنگى، اما روشن از نور تعلیمات اسلام و قرآن، افسانه «توازن قوا» را در میدان نبرد در هم نوردیدند.

این، به خاطر همان منطق «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ» بود که خود را در میدان نبرد، در همه حال، پیروز مى‏دیدند: یا در هم شکستن دشمن و یا نائل شدن به افتخار شهادت، که هر دو، سعادتى بزرگ و پیروزى عظیم بود.

همین منطق، در جنگ تحمیلى عراق علیه ایران اسلامى، عصر و زمان ما، بار دیگر خودش را نشان داد و در حالى که تمام قدرت‏هاى بزرگ دنیا، با امکانات‏

خود، به طور ظاهر و پنهان، به تقویت دشمنان اسلام پرداختند، جوانان مؤمن بسیجى و رزمندگان تربیت یافته در مکتب قرآن، تمام محاسبات جنگى آنها را بر هم زدند.

این همان چیزى است که امام علیه السّلام در خطبه بالا به آن اشاره مى‏فرماید و به دشمنان دنیا پرستش مى‏گوید که مرا، تهدید به جنگ نکنید! من، از جنگ در راه خدا، نمى‏ترسم، زیرا، قلب من سرشار از نور یقین است و من، هیچ گونه تردیدى در دین و آئین و مسیرى که برگزیده‏ام، ندارم. آرى، من، در هر حال پیروزم و کسى که پیروز است، چرا ترس و وحشت به خود راه دهد.

این، همان اصلى است که مسلمانان، باید سخت به آن وفادار باشند و این روحیه را در میان تمام فرزندان اسلام، زنده کنند که با زنده شدن این روحیه، از برترى‏هاى دشمنان، از نظر ساز و برگ جنگى و فن آورى پیچیده عصر، ترس و وحشتى نخواهد داشت.


1) این خطبه را، مرحوم «شیخ مفید» در «ارشاد»، در فصل 22 از کلمات على علیه السّلام و «کلینى» در «کافى» جلد 5، صفحه 53، کتاب «جهاد» به ضمیمه بعضى از خطبه‏هاى دیگر و مرحوم علامه مجلسى، در بحار الانوار، جلد 32، صفحه 193، به صورت مشروح نقل کرده است.ابن اثیر در نهایه، در چند جا به مناسبت لغات خطبه، آن را ذکر کرده است.نویسنده، مصادر نهج البلاغه مى‏افزاید، این خطبه از خطبه‏هاى دیگر آن حضرت گرفته شده است. او آن را، مرتبط با خطبه 26 مى‏داند و در ذیل آن خطبه، آن را با خطبه 172 مربوط مى‏شمرد. مصادر نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 373.

2) علامه مجلسى، این حدیث را از احتجاج طبرسى نقل کرده است. بحار الانوار، جلد 32، صفحه 267، حدیث 206.

3) شرح قطب راوندى، جلد 1، صفحه 188.

4) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 305.

5) مسأله خون خواهى عثمان، تنها، دستاویزى براى جنگ افروزان شام نبود، بلکه در جنگ جمل نیز دستاویز طلحه و زبیر و عایشه بود تا کار خود را در آتش افروزى جنگ جمل توجیه کنند. مورخ معروف، ابن اثیر در کتاب «کامل» مى‏گوید: هنگامى که عایشه، از مکه به مدینه مى‏آمد در وسط راه خبر قتل عثمان و اجتماع مردم بر بیعت على علیه السّلام را شنید. بسیار ناراحت شد و گفت: «اى کاش، آسمان بر زمین فرود مى‏آمد اگر این کار سر بگیرد.» و سپس دستور داد که او را به مکه باز گردانند. او مى‏گفت: «به خدا! عثمان، مظلوم کشته شد! به خدا قسم! من از خون خواهان او خواهم بود.» کسى از حاضران به او گفت: «نخستین کسى که ضد عثمان سخن گفت، تو بودى! و تو بودى که نام «نعثل» بر عثمان نهادى! (نعثل، به گفته بعضى یک مرد یهودى ریش بلند بوده است. و به گفته «لسان العرب» این کلمه، به معناى «پیرمرد احمق» است.) و تو بودى که مى‏گفتى نعثل را بکشید که کافر شده است»: کامل، جلد 3، صفحه 206.طبرى، مورّخ معروف، نیز همین معنا را در تاریخ خود آورده است: تاریخ طبرى، جلد 3، صفحه 477.

6) ذمّر از ماده «ذمر» به معناى «برانگیختن و تشجیع کردن» است. و گاه گفته شده که این کلمه به معناى تحریک توأم با ملامت و سرزنش است و از همین رو، ذمر (بر وزن ذهن) به معناى «مرد شجاع و متحرّک» است.

7) «جلب» در اصل، به معناى «سوق دادن و جابه‏جا کردن» است و به افرادى که به آسانى جمع و جور و گردآورى مى‏شوند، «جلب» مى‏گویند. استجلب، در این جا به معناى «گردآورى کردن» است.

8) «نصاب» از ماده «نصب» در اصل، به معناى «تثبیت چیزى در محلّى» است و لذا به اصل و اساس هر چیزى، «نصاب» گفته مى‏شود. اطلاق نصب بر خستگى و تعب، شاید به این دلیل است که انسان را در محل خود ساکن مى‏کند.

9) «نصف» (بر وزن الف) و «نصف» (بر وزن جسم) هر دو به معناى «انصاف و عدالت و حدّ اعتدال» است. و این که به نیمى از هر چیزى، نصف گفته مى‏شود، به همین دلیل است.

10) سوره مجادله، آیه 22.

11) سوره مجادله، آیه 19.

12) تاریخ طبرى، جلد 3، صفحه 453.

13) همان جا، صفحه 411.

14) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 215.

15) منهاج البراعة، جلد 3، صفحه 310.

16) «خیبة» به معناى «نومیدى» است. و منظور از «داعى» در این جا طلحه یا زبیر است که مردم را دعوت به شورش ضد امام علیه السّلام کردند. تعبیر «من دعا» اشاره‏اى به تحقیر آنها است و جمله «إلام أجیب» اشاره به تحقیر گروهى است که چشم و گوش بسته، به دنبال آنها افتادند.

17) سوره حجرات، آیه 9.

18) احقاق الحق، جلد 4، صفحه 99، (به نقل از ینابیع المودّة).

19) این جمله، یک ضرب المثل معروف عرب است، ولى در روایات اسلامى، از جمله خطبه 168 نهج البلاغه، نیز به آن اشاره شده است.

20) طعان به معناى «ضربه زدن به چیزى» است به طورى که در آن وارد شود و معمولا در مورد ضربه زدن با نیزه به کار مى‏رود و گاه به نیش زبان هم «طعن» گفته مى‏شود، و در این جا کنایه از جنگ کردن است.

21) «جلاد» از ماده «جلد» به معناى «ضربه زدن بر بدن با تازیانه یا عصا یا شمشیر» است و در اینجا باز کنایه از جنگ کردن است.

22) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 306.

23) هبول: زنى که فرزندانش را از دست داده است.

24) شرح ابن میثم بر صد کلمه انتخابى جاحظ، کلمه 1.

25) در بحث‏هاى سابق، در همین خطبه، به مدرک آن، اشاره شد.