اما بعد، من تو را در امانت خود شریک کردم، و رویه و آستر کارم قرارت دادم و در جرگه امنایم در آوردم. هیچ مردى از میان خانوادهام براى همکارى و یارى با من مطمئنتر از تو بنظرم نمىآمد، و هرگز گمان نمىبردم که امانتداریت به خیانتکارى بینجامد. اما همین که دیدى روزگار بر پسر عمویت سخت گرفته، و دشمنش چیره شده و دوستش از پیشش رفته، و امانت مردم دستخوش یغما گشته، و این امت بنا را بر آشفتگى و سر بهوائى و شوخ چشمى و رسوائى گذاشته، یکباره روى از او برتافتى، و مانند دیگران از او جدا شدى و پى کار خود شتافتى. و بسان ناکسان او را رها ساختى، و چون همه خیانت- پیشگان نرد خیانت به او باختى. نه به پسر عمویت یارى و همراهى نمودى، و نه در نگهدارى امانت درست و استوار بودى. گویا در این کوشش و کشش خدا را در نظر نداشتى، و انگار پروردگارت را خوب نشناخته ایمان به او را سرسرى پنداشتى. به گمانم با این امت افسون و نیرنگ بکار مىبردى، و پیوسته با ظاهرى فریبنده نیت چاپیدن آنها را مىکردى. و چون در خیانت به ملت چیره و آزموده شدى، بى پروا و با شتاب دست به یغما زدى. مانند گرگ درنده که به گله حمله کند و بز و بره را بگیرد به هیچکس رحم ننمودى، و تا توانستى از اموالى که
مسلمانان براى بیوه زنان و یتیمان خود اندوخته بودند ربودى. سپس شاد و خوشحال این اموال را به حجاز بردى، و از گناه ربودن و بردن آنها خم به ابرو نیاوردى. بدا به روزگارت مثل این که تو میراث هنگفتى از پدر و مادرت رو به خانوادهات سرازیر کردى. پناه بر خدا آیا تو به رستاخیز ایمان ندارى و از بازخواست نمىترسى و به حساب و کتاب وقعى نمىگذارى اى آنکه خویشتن را در میان ما از درستکاران و خردمندان مىشمرى چگونه این مالها را گوارا در گلو فرو مىبرى در صورتى که بخوبى مىدانى حرام مىنوشى و حرام مىخورى و از پول یتیمان و تهیدستان و مؤمنان و مجاهدان که خداوند این در آمد اندک را در دسترسشان نهاده و پاسدارى از این مرز و بوم را به عهده ایشان قرار داده است زنها مىگیرى و کنیزها مىخرى. هان، از خدا بترس و مال مردم را به آنان برگردان. چنانچه برنگردانى و دستم به تو برسد هر آینه کیفرى دهمت که خداوند در برابر تبهکاریت عذر مرا بپذیرد، و چنان با شمشیرم- که هر کس را با آن زدم یکسر به دوزخ واصل شد- گردنت را بزنم که برق تیغه آن انتقام همه را از تو بگیرد. به خدا سوگند اگر کارى که تو کردى حسن و حسین کرده بودند بىگمان روى از آنان برمىتافتم، و تا حق را از چنگشان در نمىآوردم و باطلى را که پدیده زورگوئى و ستمشان باشد از بین نمىبردم قرار آشتى با ایشان نمىگذاشتم. به آن خدائى که جهان و جهانیان را آفریده است سوگند مىخورم اگر همه اموالى را که به زور از این و آن گرفتهاى به من بدهى هرگز خرسند نخواهیم شد، زیرا مالى که چنین بدست بیاید و بعد براى دیگران به ارث بماند براى آدم چه سودى دارد؟ آخر اندکى آهسته بران، و به بندگان خدا زیان و آزار مرسان. پایت لب گور است، و زود باشد که این همه مال را که به یغما گرد آوردهاى بدرود گفته لخت مادرزاد از دنیا بروى، و زیر تودههاى انبوه خاک مدفون بشوى. و در آنجا که ستمکار از روى حسرت به ناله و اندوه مىپردازد، و تبهکار در آرزوى بازگشت به دنیا چون شمع مىسوزد و مىگدازد، جائى که در آن راه فرار نیست تا آن را بپوئى، و
روزنه امیدى وجود ندارد که آن را بجوئى. پندار و گفتار و کردارى که در زندگى داشتهاى بر تو نمودار مىشود، و این تن و جانى که با گناه آلودهاش ساختهاى به جائى که باید برود مىرود.