نامه زیر را خلیفه بر حق خدا و پیشواى بزرگ مسلمانان على علیهالسلام هنگام بازگشت از صفین در حاضرین که چندان فاصلهاى از آنجا ندارد، به فرزند ارشدش امام حسن مجتبى علیهالسلام نوشته است. ابوجعفر بن بابویه قمى مولف کتاب من لا یحضره الفقیه که از علماى مشهور شیعه و در سال 991 وفات یافته است مىگوید: امیرمرمنان و سرور پرهیزکاران این وصیت نامه را براى پسر دیگرش محمد بن الحنفیه نوشته است.
از پدرى فنا پذیر و گذران، و معترف به رنجهاى زمان. آدمى که یک عمر سختى ورزیده، و تسلیم روزگار گردیده. بدبین به جهان، و رهسپار دیار خاموشان. کسى که فردا زندگى را بپایان مىآرد، و راهى دشوار براى پیوستن به گذشتگان پشت سر مىگذارد. به فرزندى نو رسیده، و آرزومند چیزى که هیچکس آن را درک نکرده و ندیده. پوینده راهى که دیگران رفتند و هلاک شدند، و دچار بیماریها گشتند و در گرو روزگار و آماج مصائب ناهنجار قرار گرفتند و در بیابان نابودى گام زدند. بنده دنیا و سوداگر غرور و بدهکار طبیعت پر زور و پابند نگرانى و پریشانى بودند، و چندى با غم و
اندوه و آسیب و ستوه و هوسهاى خام و سرانجام با مرگ نابهنگام کشمکش نمودند. اما بعد، پس از پشت کردن دنیا و ستیزگى روزگار، و روى آوردن آخرت و بازخواست کردگار، بدین نکته پى- بردم که این چیزها مرا در زندگى سرگرم مىدارد، و یاد دیگران را از ذهنم مىزداید و خواه ناخواه اندیشهام را در خدمت به خودم مىگمارد. ولى من که غم و اندوه وجودم- نه وجود مردم- را فرا گرفت، و عقیدهام مرا از پیروى خواستههاى دل بازداشت، و حقیقت کارم را آشکار پیش رویم گذاشت، و با آهنگى جدى نه آمیخته با شوخى، و سخنى راست نه آلوده به دروغ، آنچه بود، بىرو در بایستى به من بنمود، و چون تو را پارهاى از خود بلکه همه وجود خود مىدانم، و چنانچه آسیبى به تو برسد بىگمان اثرش را بر روى دلم مىخوانم، و اگر مرگ شکوفه زندگیت را پرپر کند، چنین پندارم که آتش به خرمن هستى من مىزند، و هنگامى که اندیشه ناگوارى خواب را از چشمانت مىرباید، بىگمان خواب به چشمان من هم نمىآید، لذا این نامه را به تو نگاشتم، و آن را چه زنده بمانم و چه بمیرم سند و پشتیبانى از خویش برایت گذاشتم. پسرم به تو وصیت مىکنم که همیشه پرهیزکار باش و از خدا بترس و فرمانش را بگزار، و پیوسته دلت را به ذکر او آباد و روشن بدار، رشته پیمانش را سخت با دست بگیر، و میان خود و او هیچ سبب و واسطهاى نپذیر. درونت را با پند و اندرز زنده کن، و کامهاى دل را در پارسائى و وارستگى بمیران، و آن را با یقین و ایمان نیرومند ساز و با دانش و خرد روشن گردان. با یادآورى مرگ در خواریش قرار بده، و آهنگ فنا و نیستى و تباهى را بر زبانش بنه. به سوگهاى جهان بینایش کن و از پیش آمدهاى ناگوار و نابکاریهاى روزگار بر حذرش بدار، و اخبار و سرگذشتهاى گذشتگان را در دسترسش بگذار، و آنچه را بر سر پیشینیان آمده است به یادش بیار. در میان دیار و آثارشان روان شود و ببین که چه کردند و از نزد چه کسانى دور شدند و سرانجام به کجا فرود آمدند اوه، آنان از پیش یاران دور
گشتند، و پا در دیار غربت هشتند. دیرى نمىگذرد که تو هم از این دنیا خواهى رفت، و مانند ایشان نابود خواهى گشت. پس، براى بهبود آرامگاهت از هم اکنون بکوش، و آخرتت را به دنیایت مفروش. در باره آنچه نمىدانى سخن مگوى، و چیزى را که بدان وادارت نکردهاند بیهوده مجوى. راهى را که مىترسى در آن گم شوى مرو. چه، سرگردانى بر سر دو راهى، بهتر از روبرو گشتن با بیم و نگرانى است. امر به معروف کن تا تو را از نیکان بشمارند، و با دست و زبانت از کارهاى ناپسندیده و حرفهاى زشت بپرهیز و از مردم هرزه دورى بجوى تا همه گرامیت بدارند. در راه خدا چنانکه شاید و باید به جهاد بپرداز، و بمنظور یارى و پشتیبانى از حق طعنه و سرزنش بد کنشان را دور بینداز، و براى رسیدن به حقیقت در هر جا که باشد با هر گونه سختى و خطرى بساز. احکام دین را خوب فرا بگیر، و ناخوشیها را با بردبارى بپذیر. بهترین خویها شکیبائى است در همه پیش آمدها خویشتن را به پروردگارت بسپار، و به پیشگاهش پناه بیار. زیرا او پناهى است نیرومند و توانا، و نگهدارى است عزیز و دانا. رازت را به خدا بگوى، و نیازت را از او بجوى. زیرا هم بخشش و هم نومید کردن در دست اوست. پیش از هر کارى خوب و بد آن را بسنج، و سفارش مرا آویزه هوشت قرار بده و از آن روى متاب و از سخنم مرنج. بهترین گفتهها آنست که سود ببار آرد. نه این که شنونده را به سوز و گداز وادارد. و بدانکه دانش بىبار و بر پسندیده نیست، زیرا میوهاى از آن نشاید خورد، و نیز از دانشى که آموختنش روا نیست بهرهاى نباید برد. پسرم من همین که دریافتم عمرم بپایان رسیده است، و دمبدم بر سستى و ناتوانیم افزوده مىشود لذا به نوشتن این وصیّت نامه به تو مبادرت ورزیدم. دریغم آمد پیش از آنکه اجل سایه سنگینش را بر سرم بیفکند آنچه در دل دارم برایت بر زبان نیارم، و تجربههائى را که در زندگى دیدهام در دسترست نگذارم. و از این ترسیدم که هوسهاى بىجا و فریبندگیهاى دنیا پیش از من به درونت راه یابند، و
آن وقت بکردار اسب سرکش از اندرزهایم رم بکنى، و سخنانم را با پا دور بزنى. دل نوجوان به زمین تهى و بکر مىماند، آنچه را در آن بکارند خوب مىگیرد. از این رو پیش از آنکه دل نرم تو سخت گردد، و خردت براى پذیرفتن چیزهائى که آزمودگان به مرور زمان بدست آوردهاند همت ورزد، به ادب کردنت پرداختم، و راه زندگى را چنانکه شایسته است برایت هموار ساختم. تا از رنج آزمایش بىنیاز شوى، و نتیجهاى را که ما پس از کشمکشهاى فراوان به آن برخوردیم، تو آسوده و آرام بکار ببرى، و چیزى که بسا نخست در نظرمان پیچیده و تاریک مىآمد بینشت آن را ساده و آسان دریابد. پسرم اگر چه مانند کسانى که پیشتر از من مىزیستند عمر نکردم، ولى با بررسى تاریخشان به رفتار و کردارشان پى بردم، و آن قدر در پژوهش آثارشان همت ورزیدم، که سرانجام بسان یکى از خود آنها گردیدم. و چون از جزئیات اوضاع و احوالشان آگاهى یافتم، انگار تار و پود اولشان تا آخرشان را در کارگاه زندگى دور و درازى که پشت سر گذاردند بافتم. بارى، من دیگر خوب و بد را با هم سنجیدم، و سود و زیان هر کارى را دیدم. از هر چیزى بهترینش را برایت گرد آوردم، و زیباترینش را فراهم کردم. تو را از رنج آنچه در برابرت مجهول بود بیاسودم، و از روى مهربانى و دلسوزى در پرورشت کوشش نمودم. بر آن شدم تا تو را که در آستانه عمر و بهار زندگى هستى و نیّتى پاک و دلى تابناک دارى به بهترین روش تعلیم بدهم، و نخست فرا گرفتن کتاب خدا و تفسیر آن و آئین اسلام و احکامش و حلال و حرامش را در برنامه کارت بنهم. و جز آن به چیزى دیگر نپردازم، و بیهوده به درد سرت نیندازم. و چون ترسیدم مبادا تو هم دچار اشتباهاتى که برخى از مردم روى اندیشههاى خام و هوسهاى نافرجام مىکنند بشوى، لذا با این که مىدانستم از تنبیه و تذکر چندان خوشت نمىآید، اما این بد آمدن را بر کارى که ممکن است انجامش برایت زیان داشته باشد و مایه تباهیت گردد ترجیح دادم. تا مانند آنان سست نشوى، و به راه کج نروى.
امیدوارم خداوند در این تنبیه و تذکرى که دادم بینا و رستگارت نماید، و به مقصدى که دارى راهنمائیت فرماید. بدان اى پسر، بهترین چیزى که تو از وصیتم بر مىگیرى و به آن عمل مىکنى همانا پرهیز کارى و ترس از خدا و اجراى آنچه او بر تو واجب گردانیده و پیروى از روشى که پدران و نیاکانت و نیک منشان خاندانت داشتند مىباشد. آرى، آن سروران با پیش آمدها مانند تو ساده و آرام برخورد نکردند، و پیرامون زندگى چنانکه تو آسان مىاندیشى آسان نیندیشیدند، بلکه پس از آزمایشهاى تلخ و ناگوار در کار خود بینا شدند و دانستند چه باید بکنند، و از کدام راهى که شایسته نیست در آن بروند روى برتابند. ولى چنانچه دلت نخواست شالوده اندیشهها و آزمایشهاى گذشتگانت را بپذیرى، بایستى که پژوهشهایت در این زمینهها آمیخته با تفهّم و تعلّم باشد نه این که در باره حق و باطل و حلال و حرام در ورطه شک و شبهه دست و پا بزنى، و بگو مگوهاى بیهوده را پیش بگیرى. هر گونه پندار و کردارى را به امید و یارى پروردگارت آغاز کن، و در پیشگاه او از کامروائى خویش و همچنین رهائى از انگیزههائى که سرگردانت مىدارد و به گمراهیت مىسپارد دم بزن. همین که یقین کردى دلت صاف و نرم و رام گردید، و نظرت روى موضوعى خاص تعلق گرفت و از آن تخطى نورزید، و تصمیمت یکى بود، و از آن تجاوز ننمود، اندرزهاى مرا بیاد بیار، و در بکار بردن آنها همّت بگمار. اما اگر آنچه خودت دوست دارى و به نظرت خوب بیاید و اندیشهات بپسندد برایت فراهم نشد، آن وقت بدان که چون شترى سرگشته و گیج در بیابانى بیکران راهت را نمىشناسى، و در تاریکى وحشتزا از هر فراز و نشیبى مىهراسى. و هواخواه دین هرگز اشتباه نمىکند و راهى را که نمىداند نمىپوید، و در صورتى که به اشتباه و یا گمراهى برخورد نماید جلو خود را مىگیرد و آن قدر مىکوشد تا راه راست و درست را بجوید. پس اى پسر، وصیتم را دریاب، و بدان که مالک مرگ همان مالک زندگى است، و
آفریننده همان میراننده است، و نابود سازنده همان بازگرداننده است، و گرفتار کننده همان رهائى دهنده است. و این جهان جز به نعمتها و بخششها و درگیریها و نگرانیها و بیم از کیفرهاى روز بازگشت و یا چیزهاى دیگرى که ما نمىدانیم، اما دست ازل در آن به امانت سپرده است، استوار و پایدار نمىماند. اگر در کارى اشکالى پیدا کردى آن را به حساب نادانیت بگذار، زیرا تو در آغاز آفرینشت نادان بودهاى سپس دانا شدى. چه بسا امورى پیش مىآید که هیچکدام را ندانى، و خردت در پى بردن به آنها فرو بماند، و چشمت درست زیر و رویشان را نبیند، ولى دیرى نمىگذرد که به آنها پى- ببرى و همه چیز را ببینى. به آنکه تو را آفریده و پروریده و روزیت داده پناه ببر، و باید که عبادتگزاریت و سرسپردگیت براى خدا و همچنین بیم و هراست از او باشد. پسرم، بدان و آگاه باش که هیچکس مانند رسول اکرم- صلى الله علیه و آله و سلم- چنانکه شاید و باید از خدا خبر نداده، و خدا هم تاکنون پیغمبرى چون او براى راهنمائى بندگانش نفرستاده. پس او را در زندگى به رهبرى خود بپذیر، و براى رهائى از سختیها و رنجها راهى را که آن پیشواى بزرگ رفته است در پیش بگیر. من در اندرز دادن به تو هیچ کوتاهى نورزیدم، و تو هم هر چند بکوشى نمىتوانى آن چنانکه من به تو مىنگرم به خودت بنگرى. پسرم مطمئن باش اگر پروردگارت شریک و همتائى داشت بىگمان پیمبرانش به سراغت مىآمدند، و نمودارهاى پادشاهى و توانائى او را مىدیدى، و به رفتار و صفاتش پى مىبردى. اما خدا بطورى که خویشتن را وصف نموده پروردگارى است یگانه، احدى در جهانداریش با او ستیزگى و مخالفت نمىورزد، و وجودى است که هرگز نابود نمىگردد. از آن جائى که پیش از اشیاء بوده لذا نسبت به آنها اول است، اما اولى که آغازى ندارد، و نظر به این که اشیاء روزى پایان مىیابند و خودش تنها مىماند از این رو بر همه آخر است، ولى آخرى که کسى نمىتواند حدى براى آن بگذارد. بالاتر از این است که با احاطه دل و دیده خداوندیش
به ثبوت برسد. بارى، اگر به وجود او پى بردى، آن وقت چنانکه از چون توئى کم ارزش و ناتوان و پر نیاز به درگاه آن بىنیاز بر مىآید، در طاعتش بکوش، و براى ترس از کیفر و بیم از خشم و شکنجهاش جامه پارسائى و پرهیزکارى بپوش. زیرا او جز به نیکى و درستى تو را امر ننموده، و غیر از بدى و کژى نهیت نفرموده. پسرم من تو را از دنیا و چگونگى آن و از گذران بودن و رنگ به- رنگ شدنش آگاه ساختم، و به وصف آخرت و آنچه از بهر مردم آن آماده گشته است پرداختم، و در باره هر دوى آنها مثلهائى برایت آوردم، تا عبرت بگیرى و خوب آنها را بکار ببندى. داستان آنانکه دنیا را آزموده باشند به کاروانیانى شباهت دارد که از فرود آمدن در کاروانسرائى خشک و بىآب و علف خوششان نیاید و آن را پشت سر گذارند، و سختى راه و دورى یار و خستگى سفر و ناگوارى خوراک را بر خویشتن هموار کنند و به سراى سبز و پر آب و آبادانى که جاى آسایش و آرامش و زندگى جاویدانى است روى آرند. در آنجا از درد و رنج اثرى نمىیابند، و براى بدست آوردن هزینهاى یا پرداخت تاوانى به این در و آن در نمىشتابند. دیگر چیزى خوشتر از آنچه آنان را به منزلشان نزدیک مىنماید و به آسایشکدهاى که آرزو مىکردند وارد مىسازد برایشان وجود ندارد. و کسانى که فریب دنیا را مىخورند درست به مردمى مىمانند که در منزلکدهاى سبز و پر آب و آبادانى بسر مىبردند، ولى چون با مزاجشان سازگار نبود آن را بدرود گفتند و به اشخاصى که شایستگیش را داشتند سپردند. سپس همین که به آن سرزمین خشک و بىحاصل رسیدند، و جائى را که شتابزده به سویش رو مىآوردند از نزدیک دیدند، براى محلى که از دست داده بودند پشیمان شدند و انگشت حسرت به دندان گزیدند. پسرم همیشه در کار و بارى که با کسى دارى ایمان و انصافت را بسان ترازو قرار بده، و خویشتن را در این کفه و طرفت را در آن کفه بنه. آنچه براى خود مىپسندى براى دیگرى هم بپسند، و هر چیزى که براى خود بد مىدانى براى دیگرى هم
بد و ناهنجار بدان. و همان طور که مىخواهى ستمى به تو نشود به هیچ بندهاى ستم مکن، و اگر دوست دارى که در بارهات نیکى روا دارند تو نیز به نیکى بپرداز. رفتار زشتى را که از سایرین سر مىزند خودت در پیش مگیر، و بهمان اندازهاى که مایلى این و آن سخنت را بپذیرند، تو هم سخنشان را بپذیر. پیرامون چیزى که نمىدانى یا درست آن را نمىدانى دم مزن، و زبان را به سخنى که دوست ندارى مانند آن را بشنوى باز مکن. و بدان که خود پسندى نشانه بدخوئى و آفت خرد است. در تلاش معاش بکوش، ولى در انباشتن مالى که دیگران پس از تو بخورند روزگارت را بباد مده که کارى نکوهیده و بد است. هنگامى که در رسیدن به مقصدت رهنمون شدى در برابر پروردگار بزرگ بیش از پیش فروتن باش. و بدان که راه دور و درازى در پیش دارى، و این راه را که همانا سعادت ابدى است باید با سختى و دشوارى بپایان آرى. از نیکى کردن غافل مشو، و توشه راه آخرت را پیشاپیش بفرست و پس از آن خودت به دنبالش برو. بیش از طاقتت بار روى پشتت مگذار، زیرا وبال سنگینى آن گردنگیرت مىشود. هر گاه در میان مستمندان کسانى را یافتى که کمکت کنند و توشهات را از دنیا تا آخرت برایت بر دوش بکشند، و در روز رستاخیز که بدان نیازمند هستى تحویلت بدهند، بى درنگ فرصت را غنیمت بشمار، و با دستگیرى از آنان بارت را به دستشان بسپار، و تا مىتوانى بیشتر به درد دلشان برس و بهتر تیمارشان کن. چه بسا بعدها دنبالشان بگردى و هیچکدامشان را نیابى اگر نیازمندى در دوران توانگریت وامى از تو خواست همان دم به او بده، تا در روز تنگدستیت آن را به تو باز گرداند. و بدان که گردنه سختى در پیش دارى، هر که بارش سبکتر است، وضعش از آنکه بارش سنگینتر باشد بهتر است، و در چنین گردونهاى حال کند رو، خیلى بدتر است از تندرو. و تو از این راه ناگزیر یا به بهشت مىروى و یا به دوزخ پس تا هنوز این راه را نرفتهاى کارهاى نیکت را پیشتر بفرست، و منزل را قبل از این که وارد آن بشوى آماده ساز. چه، بعد از
مرگ دیگر جاى گله گزارى نیست، و براى بدست آوردن خشنودى خدا نمىتوان به دنیا بازگشت. و بدان و آگاه باش خدائى که گنجهاى آسمانها و زمین در دستش مىباشد به تو اجازه دعا داده، و اجابت آن را بر عهده خویشتن نهاده. فرموده است که هر چه مىخواهى از خودش درخواست کن تا در بارهات بخشش ورزد، و آمرزش از او بطلب تا تو را بیامرزد. و کسى را هم میان تو و خودش حاجب نگذارده، و براى این که این و آن را نزدش به شفاعت ببرى وادارت نکرده. اگر کار بدى از تو سر زده باشد هر آینه جلو توبهات را نگرفته، و در انتقامجوئى تند نرفته. آیا هنگامى که در پیشگاهش اظهار پشیمانى نمودى به سرزنشت پرداخت، و آنجا که سزاوار رسوا شدن بودى رسوایت ساخت در پذیرفتن توبه سختى و فشار بکار برد، و بزهکاریت را به رویت آورد، از رحمتش نا امیدت کرد؟ نه، بلکه بازگشتت را از گناه برایت نیکى شمرد. او همه بدیهایت را یکى حساب نمود، ولى مزد خوبیهایت را ده برابر فرمود، و درهاى توبه را در برابرت بگشود. هر گاه او را بخوانى به آوایت گوش همى دهد، و چون درد دلت را نزد او ببرى مرهمى بر آن همى نهد. آنچه در سینه نهان دارى به او مىگوئى، و نیازت را بى- رو دربایستى از درگاهش مىجوئى. از اندوه و گرفتاریت به پیشگاهش شکایت مىآرى، و چاره آنها را از او آرزو مىدارى، و پیشرفت و رستگارى در هر کارى را به امید او مىگذارى. از همه چیز مانند عمر دراز و تندرستى همیشگى و فراخى روزى که در گنجینههاى رحمتش وجود دارد و جز او کسى دیگر نمىتواند به تو ببخشد برخوردار مىشوى، و با نیایش در آستان قدس او که کلید این گنجینههاست درهاى نعمتش را برویت باز کرده آسوده خیال رو به آرزوئى که دارى مىروى. چون پیوسته باران رحمتش بر زمینه زندگیت مىبارد، لذا اگر گاهى در اجابت دعایت تأخیرى روى بدهد نگران مباش زیرا او هرگز تو را از خود مأیوس نمىدارد. و بدانکه بخشش به اندازه نیت است شاید موضوعى درخواست کنى و آن را بدست
نیارى، اما دیر یا زود بهتر از آن گیرت مىآید و آن وقت دل به خوشى و شادى مىسپارى، یا این که نه، انجام آنچه خواستهاى به سود و مصلحتت نبوده است، پس شایسته است که دیگر در بارهاش اصرار نورزى و مته بر دانه ارزن نگذارى. چه بسا این چیزى که طلبیدهاى و خدا هم بىدرنگ در کف دستت بنهد، مایه بدبختیت گردد و دین و دنیایت را بباد فنا بدهد. سعى کن درخواستهایت روى زیبائى و معنى دور بزند، نه مال، زیرا مال از بهر تو پریشانى ببار مىآورد و بیچارگى و وبال. و بدان که تو براى آخرت آفریده شدهاى و نه دنیا، و براى نیستى آمدهاى و نه هستى، و براى مرگ پرورش یافتهاى و نه زندگى. آرى تو اکنون با آب و تاب پس از این سراى سپنج سخن مىگوئى، غافل از این که دیر یا زود راه آخرت را مىپوئى. آرى، تو از مرگ گریزانى، مرگى که هیچ گریزندهاى از آن رهائى نمىیابد، و هر جا برود در پى او مىشتابد. تا سرانجام گیرش بیاورد، و زیر خاکش ببرد. پس، از او بر حذر باش که مبادا در وضع بد و ناگوارى در برابرت سر برآرد، و تو را از توبه که تازه به اندیشه آن افتاده بودى باز دارد، که دیگر دنیا و آخرتت را پاک باختهاى، و خویشتن را هلاک ساختهاى. پسرم همیشه بیاد مرگ و پیش آمدهائى که در پى آن مىرسد مىباش، تا اگر بسراغت آمد با اراده و آمادگى رو به آن بروى، و ناگهان غافلگیرت نکند که آن وقت در برابرش آشفته و پریشان بشوى. زنهار فریب دلبستگى مردم را به دنیا مخور، و بر حرصى که براى زیب و زیور آن مىزنند رشک مبر. خداوند که تو را از آن خبر داده، و آنهم راز ناپایدارى خود را به همه گفته و روى بدیهایش سرپوشى ننهاده. اما چه مىشود کرد که دنیا پرستان سگانى هستند گیرنده، و جانورانى وحشى و درنده. که انگار با هم کینه و ستیزگى دارند، و مىخواهند یکدیگر را پاره پاره کرده بخورند، گردنکشان مىکوشند افتادگان را از میان ببرند، و بزرگها در پى آنند که کوچکها را از پا در آرند. برخى از آنان مانند شتران چموشند که مهارشان کرده باشند،
و گروهى دیگر چون مارهاى خوش خط و خال به این و آن سم مىپاشند. آنها عقلشان را پاک از دست دادهاند، و در راهى پرت و ناهموار قدم نهادهاند. در بیابانى سخت گذر سرگشته و دربدر پرسه مىزنند، و بى چوپان و بى سرپرست شب را صبح و صبح را شب مىکنند. دنیا آنان را به کوره راه برده، و چشمشان را از دیدن پرتو هدایت محروم کرده. در پهنه دشت بیکرانش گم و گور گشتند، و در نعمتهاى فراوانش فرو رفتند. دنیا را پروردگار خود خواندند، و آن هم ایشان را بازیچه و آنان هم آن را وسیله سرگرمى قرار دادند، و دنیاى پس از آن را به فراموشى سپردند. کم کم تاریکى غفلت از میان مىرود، و روشنى حقیقت در برابرشان نمایان مىشود. انگار کجاوهها فرا رسیدند، و کاروانیان براى سوار شدن و رفتن به سراى دیگر به سوى آنها دویدند. و بدان که هر کس حساب شب و روز را بکند اگر چه در جاى خودش ایستاده و مسافتى هم نپیموده باشد، خواه ناخواه او را به راهى که باید برود مىبرند. و این را نیز بگویم که تو هیچگاه به آرزوهایت نمىرسى و هرگز از چنگ اجل نمىرهى. و اینک در راهى که پیش از تو در آن گام برمىداشتند هستى بنا بر این خواهشهایت را کم کن، و براى کسب روزى بیش از اندازه حرص نزن. زیرا بسا تلاش در راه معاش بدبختى ببار آرد، و آدم را به نابودى و هلاکت سپارد. و مطمئن باش هر جویندهاى یابنده نیست، و هر آنکه در زندگى میانه رو باشد نا امید به شمار نمىآید. به هر گونه پستى- گر چه تو را به آرمانهایت برساند- تن درنده، و خویشتن را گرامى بدار و پیش هر کس و ناکسى کمر خم مکن و پیشانى بر خاک منه. زیرا هیچ چیز جاى آبرو را نمىگیرد، و بزرگ منشى فرومایگى نمىپذیرد. خدا تو را آزاده آفریده است، بنا بر این بنده دیگرى مشو، و مسیرت را راست گردانیده در راه کج مرو. تازه آن خیر و خوشى که با شر و ناخوشى فراهم آید و گشایش و آسایشى که شخص را دچار رنج و دشوارى نماید چه فایده دارد؟ مبادا روزى توسن طمع تو را از جا برکند، و ببرد و
بر زمین هلاکت بزند. اگر بتوانى که میان خودت و خدا واسطهاى نتراشى خیلى بهتر است. چون، تو خواه ناخواه به قسمتت مىرسى و سهمت را مىگیرى. گر چه هر کس آنچه دارد از خداست اما اندک بخشش مستقیم از سوى او سبحانه تعالى بسیار ارزندهتر و گرانمایهتر از دهشى است که از آفریدگانش به آدم برسد. چاره خاموشى ملال آور آسانتر است از اصلاح لغزش زبان، و بستن دهانه مشک براى جلوگیرى از ریختن آب به سود است نه به زیان. بنظر من شایسته است اندکى از پولى که در دست دارى، براى روزهاى تاریکى نزد خود نگه دارى. تا در خانه این و آن را نزنى، و دست نیاز پیش هر کس و ناکسى دراز نکنى. کار و پیشه آمیخته با درستى و راستى، پسندیدهتر است از توانگرى توأم با کژى و کاستى. هیچکس راز کسى را بهتر از خود او حفظ نمىکند، و هیچ خردمندى نیست که با افشاى راز دلش تیشه به ریشه زندگیش بزند. چه بسا انسان براى منظورى به تلاش و کوشش بپردازد، ولى تلاش و کوشش او به زیانش تمام شود و از هستیش بیندازد. هر آنکه پرچانگى نماید، به هرزهگوئى مىگراید، و کسى که در کار خود بیندیشد بر بینشى که دارد مىافزاید. با نیکوکاران قرین شو تا از آنان باشى، و از بدان بپرهیز تا مانند آنان به دیگران سم نپاشى. بدترین خوراکها آنست که از راه حرام تهیه گردد، و زشتترین ستمها ستمى است که طومار بینوایان را در نوردد. در جائى که مىدانى مدارا کردن شایسته است، مدارا کن، و هنگامى که مىبینى تندى و سختگیرى بایسته است دم از تندى و سختگیرى بزن. چه بسا دارو دردى پدید آورد که دل و جگر بیمار را از هم بپاشد، و بر عکس دردى آدم بگیرد که این درد مایه درمان او باشد. و بسا آنکه نباید پند بدهد تو را با پند و اندرز از کژى باز دارد، و کسى که کارش پند دادن است در تنگناى نیرنگ و فریبت بگذارد. زنهار به آرزو دل مبند زیرا آرزو را به گور مىبرى، و همیشه خرد و دور اندیشى را پیشه کن تا جامه حسرت و پشیمانى بر تن ندرى. بهترین آزمایشها
آنست که از آن پند و نتیجه خوب بگیرى، نه این که امانتوار نزد خویشتن بپذیرى. فرصت را غنیمت شمر، و اگر آن را از دست دادى غصه مخور. هر جویندهاى یابنده نیست و هر رفتهاى هم باز نمىگردد، و دنیا به پشت پا زدن به آخرت و تباه ساختن روز رستاخیز نمىارزد. هر کارى پایانى دارد، و تقدیر چیزى را که در پیشانیت نوشته است برایت مىآرد. سوداگر مخاطره کار است، اما در آمد کم به از دردسر مال بسیار است. از یاران فرو مایه خیر و خوشى مجوى، و در باره دوستان مظنون و بدنام سخن مگوى. روزگار را مادامى که بکام تو است آسان بگیر، و آنچه بختت گفت بى چون و چرا بپذیر. هیچ چیزى را به امیدى که بیشتر از آن را بدست آورى به مخاطره میفکن. مبادا که توسن لجبازى در نهادت به سرکشى بپردازد، و تو را با همه چابکى و چالاکى بر خاک سیاه خوارى بیندازد. اگر دوست و هم کیشت تماسش را با تو گسست، تو پیوندت را با وى بیشتر استوار بکن، و چون دیدى که پیمانش را با تو شکست، تو بر لطف و نزدیکیت بیفزاى و گرمتر از پیش با او دم از مهر و وفادارى بزن. و هرگاه دریافتى که آدمى خسیس است تو با وى از در بخشش در آى، و چنانچه پى بردى که تندى و دورى مىورزد تو بردبارى پیشهگیر و روى خوش به او بنماى. بدیهایش را ببخش، و پوزشهایش را بپذیر. باید رفتارت با او چنان بنظر آید که انگار تو بنده و بردهاش هستى، و او آقا و اربابت مىباشد. زنهار پندهائى را که به تو دادم بیجا بکار نبرى، و یا آنها را در باره مردم نااهل نیازمائى با دشمن دوستت دوستى مکن، چه در این صورت با دوستت دشمنى ورزیدهاى، و مشغول ذمه او گردیدهاى. از روى اخلاص به همکیشت اندرز بده، خواه از تو خوشش بیاید، و خواه دل- آزرده شود و پشت بنماید. خشمت را فرو بخور، زیرا من عاقبتى شیرینتر و نتیجهاى گواراتر از آن ندیدهام. در برابر کسى که با تو تندى و درشتى مىکند نرمش بخرج بده، و دشمنت را در سایه فضل و منت خود بنه. چون نرمش بموقع و منت بجا از این دو
پیروزى، یعنى انتقام و گذشت، شیرینتر است. اگر خواستى پیوند دوستى را با برادر همکیشت بگسلى مواظب باش راهى باریک براى آشتى بگذارى، تا اگر روزى او گذشت نمود بتوانى به سویش روى آرى. هر آنکه به تو گمان نیک برد گمانش را باور کن، و زنهار حق دوستت را به هواى بستگیهائى که با هم دارید از بین مبر، چه، کسى که حقش را از بین ببرى دیگر دوست تو نیست. مبادا که خویشاوندانت را از نوازش و بخشندگیت نا امید سازى، و پیش از دلجوئى آنها به بیگانگان بپردازى. هرگز به آنکه نمىخواهد با تو آشنائى داشته باشد نزدیک مشو، و نباید که دوست و همکیشت در گسستن رابطهاش با تو از استوار کردن پیوند تو با او تواناتر باشد. همیشه بکوش که در گزند و آزار رساندن چیرهتر از مهر و بخشش ورزیدن نگردى. هیچگاه ستمى که ستمگرى بر تو روا مىدارد به چشمت بزرگ نیاید، چون که او در این کار به خودش زیان مىکند و به تو سود مىرساند. و سزاى کسى که خرسند و شادت مىدارد این نیست که به او بدى کنى، و نیشتر بزرگش زنى. پسرم بدانکه رزق و روزى بر دو گونه است: یکى رزق و روزى که تو آن را مىجوئى و دیگرى رزق و روزى که آن تو را مىجوید. چنانکه اگر بسراغش نروى خودش به سراغت مىآید. چه زشت است فروتنى کردن به هنگام نیازمندى، و جفا ورزیدن در عالم بىنیازى بهره تو از دنیایت همین بس که آخرتت را آبادان سازى. با آنچه از چنگت مىرود افسوس مخور و نگران مشو، انگار اصلا آن را بدست نیاوردهاى. و چون خویشتن را از چیزى برخوردار نبینى اندوه و پریشانى به دل راه مده و بتصوّر این که از آن برخوردار هستى تن و جانت را در بوته حسرت منه. زیرا در این جهان گذران، بود و نبود چیزها بىتفاوت است و یکسان. زنهار از آنهائى نباش که پند و اندرز در وجودشان اثر نمىبخشد و باید به زور به راه راستشان در آورد. چه، خردمند با ادب و حکمت مؤدب مىگردد، اما چهار پا جز با چوب اطاعت نمىورزد. با شکیبائى و بردبارى و خوشبینى
و امیدوارى بار غم و اندوه را از خود به سوئى بینداز، و از روى ناچارى با پیش آمدها بساز. هر آنکه میانه روى را کنار بگذارد، هر آینه خود را از درستى و حقیقت دور مىدارد. یار غمگسار مانند خویشاوند است(1)، و دوست آنست که در غیاب دوستش حق او را نگه دارد. و هوسرانى رنج و بدبختى ببار مىآرد. چه بسا نزدیکانى که از بیگانگان به آدم دورترند، و چه بسا بیگانگانى که از نزدیکان به شخص نزدیکترند. غریب کسى است که یار و یاور نداشته باشد. آنکه با حق در افتد، ناگزیر در راهى تنگناى بیفتد. اگر به همان اندازهاى که دارى قناعت کنى، بهتر و برایت پایدارتر است. استوارترین دست آویز و رابطه همانا دست آویز و رابطه میان تو و خداست. و آنکه حرمتت را نگذارد و شخصیتت را به حساب نیارد دشمنت مىباشد. گاهى که آز و طمع براى پارهاى از مردم مایه شرمندگى و آبروریزى و هلاکت مىشود، ناامیدى ادراک برخى دیگر را بیدار مىسازد و وارستگى و عزت نفس آنها را برمىانگیزد. هر نهانى را نشاید بدرآورد، و از هر فرصتى نمىتوان استفاده کرد. بسا که بینا در پیچ و خم زندگى گم بشود، و کور به راه راست برود. در کار بد شتاب مکن، زیرا هر گاه بخواهى بىدرنگ به آن دسترسى مىیابى. گسستن با جاهل، پیوستن با عاقل است. آنکه از روزگار ایمن گردد، هر آینه روزگار به او خیانت ورزد. و کسى که او را ارجمند و بزرگ به شمار آرد، بىگمان او بىارزش و خوارش مىدارد. هر که تیر بیندازد، تیرش که به نشانه نمىخورد هنگامى که رفتار سلطان تغییر پذیرد، چهره زمان رنگ دیگر به خود مىگیرد. پیش از آنکه به راهى بروى ببین همراهت کیست، و چون خواستى خانهاى بخرى نخست بپرس همسایهات چگونه کسیست. مبادا در سخن گفتن به نکات خنده آور بپردازى، گر چه آنها را از زبان دیگرى بسازى. و زنهار در هیچ کارى با زنان
مشورت مکن، چه رأى آنان نادرست و عزم و اراده ایشان ضعیف و سست است. با پوشیده داشتن ایشان، رخسارشان را از چشم نامحرم دور نگه دار، براى این که سختگیرى در پوشش، آنان را از گزند و آسیب ایمن مىدارد. به گشت و گذار رفتن پوشیدگان بدتر از این که شخص غیر قابل اعتمادى(2) را بر آنان وارد کنى نیست، چه بهتر اگر بتوانى کارى بکنى که آنان جز تو کسى دیگر را نشناسند. مگذار زن از وظایفى که به او بستگى ندارد، پا را فراتر بگذارد. چون که زن گل و ریحان است، نه زور آور و قهرمان. تندى خار و دشوارى کار را نباید توقع داشت. به حریم او که خویشتن را بزرگ و گرامى مىداند تجاوز مکن، و بیهوده و بیجا از غیرت و رشک و بدگمانى دم مزن. زیرا این روش بد زن درست را به نادرستى و پاک و وارسته را به دو دلى وا مىدارد. براى یکایک خدمتگزاران خود برنامه کارى قرار بده، و از هر کدام مسئولیت آن کار را بخواه. و مواظب باش آنها کارى را که بر عهده مىگیرند به دیگرى واگذار ننمایند. ایل و تبارت را گرامى بدار، چون که پر و بال تو هستند. به کمک آنان در آسمان زندگى به پرواز در مىآئى، و همچنین اصل و ریشهات مىباشند که خواه ناخواه از میان ایشان مىروئى. و نیز دستها و بازوانت بشمار مىروند که بوسیله آنان در میدان نبرد مىنازى، و بر دشمن مىتازى. دین و دنیاى تو را به خدا مىسپارم، و کامیابیت را در حال و آینده و در دنیا و آخرت از درگاه او خواستارم، و السلام.
1) امام جعفر الصادق علیه السلام هم مىفرماید: دوستى چهل روزه خویشاوندى است.
2) مانند خواجه حرمسرا و یا ندیمه و دایه و کنیزک.