شکیب ارسلان ملقب به امیرالبیان یکی از نویسندگان زبردست عرب در عصر حاضر است.
در جلسهای که به افتخار او در مصر تشکیل شده بود، یکی از حضار میرود پشت تریبون، و ضمن سخنان خود میگوید:
دو نفر در تاریخ اسلام پیدا شدهاند که به حق شایستهاند (امیر سخن نامیده شوند): یکی علی بن ابیطالب و دیگری شکیب).
شکیب ارسلان با ناراحتی برمیخیزد و پشت تریبون قرار میگیرد و از دوستش که چنین مقایسهای کرده گله میکند و میگوید:
من کجا و علی بن ابیطالب کجا! من بند کفش علی (ع) به حساب نمیآیم. راستی حق هم همین است، زیرا پس از وحی و سخن خدا کلامی پر جلالتر و شیواتر از کلام علی (ع) نیامده است. و باید
چنین باشد که او فرمانده سپاه سخن است و بر کلام او نشانهای از دانش خدائی و بوئی از سخن نبوی موجود است.
هست عمری گشته از جان ثناخوان علی
ریزه خوار سفره اکرام و احسان علی
پای نگذارم به راهی جز به راه مهر او
گر بود دستی مرا دارم به دامان علی
هستی از صبح ازل گردیده تا شام ابد
بر سر خوان کرم پیوسته مهمان علی
سر ندارد ارزشی تا پیش پایش افکنم
جان ندارد قدر تا گویم به قربان علی
دم به دم میریخت گوهر هر زمان به هر سخن
باز میشد شکرین لعل در افشان علی
روبرو میگشت با شیر فلک گر روز جنگ
جان به در هرگز نمیبرد او زمیدان علی