جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مدح مقبول

زمان مطالعه: 4 دقیقه

حضرت آیة اللّه مولوی قندهاری که یکی از علمای برجسته مشهد هستند نقل فرمود:بنده ساکن مشهد مقدّس بودم و از فیوضات آقا حضرت امام رضا(ع) در جوانی مرهون احسان امام رئوف و از قابلیت خود زیادتر، منبرم جذّاب بود، ملازم مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی و سید رضا قوچانی و شیخ رمضان علی قوچانی و شیخ مرتضی بجنوردی و شیخ مرتضی آشتیانی که همگی از علمای عظام و برجسته مشهد بودند، بودم ایشان مرا به اطراف ایران مثل پاکستان و قندهار و غیره می‏فرستادند.

یکشب که وارد مشهد شدم آمدم مسجد گوهرشاد تازه اذان مغرب می‏گفتند مرحوم آیة اللّه آشیخ علی اکبر نهاوندی مشغول نماز گردید و پس از اتمام نماز خدمتش رسیدم. با حضرتش معانقه نمودم و خدمتش نشستم در این وقت مرحوم حاج قوام لاری ایستاد و بنای مقدمه روضه را نمود و ابتدایش این دو شعر را خواند که من قبل از آن این اشعار را نشنیده بودم.

ها علی بشر کیف بشر

ربه فیه تجلی و ظهر

هو والواجب نور و بصر

هو والمبدء شمس و قمر

حالم منقلب شد. آقای شیخ علی اکبر نهاوندی داشت با من صحبت می‏کرد که یک گوشم به ایشان و گوش دیگرم به حاج قوام بود.

با حال منقلب بخانه آمدم تنها بودم در خودم طبع رسائی یافتم مداد را برداشتم آن اشعار را شیر و شکری تضمین کردم.

ها علی بشر کیف بشر

ربه فیه تجلی و ظهر

عقل کُل به ما داد خبر

انا کالشمس و علی کالقمر

هو والواجب نور و بصر

هو والمبدء شمس و قمر

عشق افکند بدل ها اخگر

عشق نبود هویدا محشر

عشق چه بود اسداللّه حیدر

ها علی بشر کیف بشر

ربه فیه تجلی و ظهر

بشری بس گل آدم که سرشت

گر حقی تخم عبادت که بکشت‏

روئیت آئینه هر هشت بهشت

مویت آویزه هر دیرو کنشت‏

کیمیا کن به نظر این گل و خشت

تا شود خشت و گلم حور سرشت‏

من نیم ناصبی و غالی زشت

عشق سرمشق من اینگونه نوشت‏

که به محراب تو هر شام و سحر

سجده آریم به نزد داور

ها علی بشر کیف بشر

ربه فیه تجلی و ظهر

گفت غالی که علی اللّه است

نیست اللّه صفات اللّه است‏

متشرع که محب جاه است

او هم از بیخبری در چاه است‏

خوب از بیت حجره آگاه است

غافل از قبله شاهنشاه است‏

شهر احمد علیش درگاه است

رو به آن قبله عرفان آور

درس اعمال ز قرآن آور

ها علی بشر کیف بشر

ربه فیه تجلی و ظهر

علی ای مخزن سر معبود

رونق افزای گلستان وجود

کعبه از قوس نزولت مسعود

مسجد کوفه ترا قوس صعود

خالقت چون در هستی بگشود

عشق بازی به تو بودش مقصود

غرض از عشق و محبت این بود

تا گشاید به جهان سفره جود

من چه گویم به مدیح حیدر

عاجز از مدح علی جن و بشر

ها علی بشر کیف بشر

ربه فیه تجلی و ظهر

حسن روسیه نامه تباه

پناه آورده به قنبر ای شاه‏

اگرش بار دهد و اشوقاه

وربر اندز درش واویلاه‏

یا علی قنبرت انشاءاللّه

رد سائل نکند از درگاه‏

قنبرا کن به من خسته نگاه

حسبی اللّه و ما شاءاللّه‏

مستم از باده حب حیدر

علیم جنت و قنبر کوثر

ها علی بشر کیف بشر

چهار سال گذشت نمی‏دانستم این مدح قبول شده یا نه؟

روزی بعد از ناهار خوابیده بودم در عالم واقعه دیدم مشرف شدم کربلای مُعلّی وارد رواق مبارک شدم دیدم درهای حرم بسته و زوار بین رواق مشغول خواندن زیارت وارث هستند.

حالم دگرگون شد که چرا درها بسته است من حالا تازه رسیده‏ام. پرسیدم آیا درها باز می‏شود؟ گفتند؛ بلی یکساعت دیگر باز می‏شود و حالا مجتهدین و علمای اولین و آخرین در حرم حضرت سید الشهداء (ع) هستند و مشغول مدح و تعزیه‏اند.

من در همان عالم خواب به سمت قتلگاه آمدم دلم آرام نمی‏گرفت. نزد آن شباکی (پنجره) که بالای سر مبارک قرار گرفته است نظر کردم از میان شباک علماء را دیدم عده‏ای را شناختم، علامه مجلسی، ملامحسن فیض کاشانی، سید اسماعیل صدر، میرزا حسن شیرازی، شیخ جعفر شوشتری حضور داشتند حرم مملو از جمعیت بود همه به ضریح و پشت بشباک بودند و سرکرده همه، مرحوم حاج آقا حسین قمی بود. ایشان دستور می‏داد فلان آقا برود بخواند. پس از خواندن دیگران احسنت احسنت می‏گفتند و گریه می‏کردند.

چند نفری را دیدم بالا رفتند و خواندند و پائین آمدند. در همان عالم رؤیا مانند بچه‏ها از گوشه شباک به خودم فشار آوردم و اینطرف و آنطرف کرده ناگهان خود را داخل حرم مطهر دیدم ولی هیچ جا نبود مگر پهلوی خود آقای قمی ناچار همانجا نشستم.

(بنده وقتی که آقای قمی در مشهد مقدّس بود بایشان ارادت

داشتم و در آخر کار نیز وکیلشان بودم). همینکه مرا دید فرمود مولوی حسن. عرض کردم بله قربان. فرمود برخیز و بخوان. من میان دو راهی واقع شدم امر آقا را چه کنم و با حضور این اعلام کدام آیه را عنوان کنم کدام حدیث را تطبیق کنم چگونه گریز روضه بزنم مثل اینکه ناگهان به دلم الهام غیبی شد خواندم، اشعار ها علی بشر کیف بشر تا آخر قصیده‏ای که گذشت. وقتی که از خواب بیدار شدم دلم می‏طپید عرق زیادی کرده بودم مثل اینکه مرده بودم شکر خدای را بجا آوردم که به حمد اللّه مدیحه‏ام مورد عنایت واقع شده است.

تو دست خداوند و خدا از تو جدا نیست

آنجا همه حق است که پایت به میانست‏

قومی به تو عامی شد و قومی خدا خواند

از شأن تو آگاه نه این است و نه آنست‏

از مدح تو درماند خرد زانکه مقامت

والاتر از اندیشه و برتر ز گمانست‏

آنکو به شب از گریه نیاسود شگفتا

در جنگ قوی چنگتر از شیر ژیانست‏

روزی که ز وحشت همه جانها به لب آید

نازم به ولای تو که آن خط امانست‏

مهر تو و قهر تو ببازار حقیقت

آن مطلق سود آمد و این عین زیانست‏