جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پیر نابینا

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

هنگامیکه امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) از دفن پدر برگشتند. به خرابه‏ای رسیدند. صدای ناله‏ای بلند بود. وارد خرابه شدند پیرمردی نابینا است آقا حسن (ع) از او احوال پرسی نمود.

گفت مدتی اینجا هستم یک نفر هر روز می‏آمد احوالم را

می‏پرسید و به من احسان می‏کرد ولی نامش را به من نگفت، امروز سه روز است که نیامده است.

حضرت مجتبی (ع) نشانه‏اش را پرسید. گفت وقتی ذکر می‏خواند، در و دیوار، سنگها و کلوخ ها با او ذکر می‏خواندند.

آقا امام حسن (ع) گریست و فرمود او پدر ما علی (ع) بود که اینک از دفنش بازمی‏گردیم.

اشک چشم مستمندی خنده طفلی یتیم

آن گل ایجاد را خندان گریان می‏کند

قامت او را که هرگز هم نشد جز پیش حق

آه سرد پیر زالی سخت لرزان می‏کند

هر نگاهش جَنّت است و هر کلامش کوثر است

هر سر گیسوی او تفسیر قرآن می‏کند

خوردن نانِ جوین و حکمرانی مشکل است

قدرت زهد علی این مشکل آسان می‏کند